اسلام: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «اسلام: آخرين و كامل‌ترين شريعت الهى، ارائه شده به وسيله پيامبر اكرم، محمد‌ب...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
اسلام: آخرين و كامل‌ترين شريعت الهى، ارائه شده به وسيله پيامبر اكرم، محمد‌بن‌عبداللّه(صلى الله عليه وآله)
اسلام: آخرین و کامل‌ترین شریعت الهی، ارائه شده به وسیله پیامبر اکرم، محمد‌بن‌عبداللّه(صلی الله علیه وآله)


واژه اسلام مصدر باب اِفعال از ماده «س‌ـ‌ل‌ـ‌م»[30] به معناى صحت و عافيت و دورى از هرگونه عيب و نقص و فساد[31] و در بابِ افعال به معانى زير است: انقياد[32]، امتثال امر و نهى بدون هيچ‌گونه اعتراض[33]، اطاعت كلى و بى قيد و شرط و تسليم محض بودن[34]، اذعان به حكم الهى، اخلاص در عبادت[35] و اداى طاعات به دور از هرگونه فريب.[36]
واژه اسلام مصدر باب اِفعال از ماده «س‌ـ‌ل‌ـ‌م»[30] به معنای صحت و عافیت و دوری از هرگونه عیب و نقص و فساد[31] و در بابِ افعال به معانی زیر است: انقیاد[32]، امتثال امر و نهی بدون هیچ‌گونه اعتراض[33]، اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن[34]، اذعان به حکم الهی، اخلاص در عبادت[35] و ادای طاعات به دور از هرگونه فریب.[36]
برخى اصل واحد در اين ماده را موافقت كامل ظاهرى و باطنى دانسته‌اند. به‌گونه‌اى كه مخالفتى در كار نباشد و معانى ديگرى مانند انقياد، صلح و رضا را از لوازم اين معنا به شمار آورده‌اند.[37] اسلام در اصطلاح، بر شريعت پيامبر‌خاتم(صلى الله عليه وآله)اطلاق شده است.[38]
برخی اصل واحد در این ماده را موافقت کامل ظاهری و باطنی دانسته‌اند. به‌گونه‌ای که مخالفتی در کار نباشد و معانی دیگری مانند انقیاد، صلح و رضا را از لوازم این معنا به شمار آورده‌اند.[37] اسلام در اصطلاح، بر شریعت پیامبر‌خاتم(صلی الله علیه وآله)اطلاق شده است.[38]
رابطه ميان معناى اصطلاحى و معانى لغوى اسلام اين است كه دين اسلام سراسر طاعت در برابر خداوند و پذيرش و انقياد اوامر، بدون هيچ‌گونه اعتراض است[39]، و در آن، سلامت از امتناع و سركشى وجود دارد[40]; انسان مسلمان با اظهار فروتنى و ابراز پذيرش شريعت*، به آنچه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آورده، ملتزم شده است.[41]
رابطه میان معنای اصطلاحی و معانی لغوی اسلام این است که دین اسلام سراسر طاعت در برابر خداوند و پذیرش و انقیاد اوامر، بدون هیچ‌گونه اعتراض است[39]، و در آن، سلامت از امتناع و سرکشی وجود دارد[40]; انسان مسلمان با اظهار فروتنی و ابراز پذیرش شریعت*، به آنچه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده، ملتزم شده است.[41]
ايزوتسو با ريشه يابى كلمه اسلام در ميان اعرابِ پيش از اسلام بر اين باور است كه اين واژه مانند بيشتر اصطلاحات كليدى قرآن پيشينه‌اى خاص در جاهليت دارد. به عقيده وى اين اصطلاح در آن دوران به‌طور كلى به معناى ترك كردن و دست كشيدن بوده است و عربها هنگامى فعل «اَسْلَمَ» را به‌كار مى‌بردند كه شخص از چيزى كه براى او بسيار عزيز و گرانبها بود دست مى‌كشيد و آن را به ديگرى كه خواستار آن بود وا‌مى‌گذاشت و در صورتى كه آن چيز خودِ شخصِ وى باشد كه گرانبهاترين موجودى انسان است، در اين حالت اسلام به معناى اطاعت كلى و بى قيد و شرط و تسليم محض بودن است.[42]
ایزوتسو با ریشه یابی کلمه اسلام در میان اعرابِ پیش از اسلام بر این باور است که این واژه مانند بیشتر اصطلاحات کلیدی قرآن پیشینه‌ای خاص در جاهلیت دارد. به عقیده وی این اصطلاح در آن دوران به‌طور کلی به معنای ترک کردن و دست کشیدن بوده است و عربها هنگامی فعل «اَسْلَمَ» را به‌کار می‌بردند که شخص از چیزی که برای او بسیار عزیز و گرانبها بود دست می‌کشید و آن را به دیگری که خواستار آن بود وا‌می‌گذاشت و در صورتی که آن چیز خودِ شخصِ وی باشد که گرانبهاترین موجودی انسان است، در این حالت اسلام به معنای اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن است.[42]
وى حقيقت اسلام را در فرهنگ قرآن حاكى از پيدايش دوره‌اى جديد در زندگى عربها پس از گذراندن دوران جاهليت* مى‌داند. به عقيده وى واژه اسلام در برابر جاهليت است; مسلمان بودن اين است كه انسان از همه خودپسنديها و مغرور بودن به قدرت دست كشيده، در برابر خداوند همچون بنده خدمتگزارى حالت خضوع و اطاعت* و فروتنى را برگزيند.
وی حقیقت اسلام را در فرهنگ قرآن حاکی از پیدایش دوره‌ای جدید در زندگی عربها پس از گذراندن دوران جاهلیت* می‌داند. به عقیده وی واژه اسلام در برابر جاهلیت است; مسلمان بودن این است که انسان از همه خودپسندیها و مغرور بودن به قدرت دست کشیده، در برابر خداوند همچون بنده خدمتگزاری حالت خضوع و اطاعت* و فروتنی را برگزیند.
اين حالت، پايان دوره جاهليت است كه در آن، مغرور بودن به قدرت بشرى، اعتماد به نفس نامحدود، استقلال مطلق و تصميم تزلزل‌ناپذير براى سر فرود نياوردن در برابر هيچ قدرتى جزء لاينفك زندگى بوده است.[43]
این حالت، پایان دوره جاهلیت است که در آن، مغرور بودن به قدرت بشری، اعتماد به نفس نامحدود، استقلال مطلق و تصمیم تزلزل‌ناپذیر برای سر فرود نیاوردن در برابر هیچ قدرتی جزء لاینفک زندگی بوده است.[43]
واژه اسلام در قرآن كريم افزون بر معناى لغوى به دو معناى ديگر دانسته شده است: يكى خصوص شريعت پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)[44] و ديگرى دين و سيره همه انبياى الهى و به عبارت ديگر «دين‌الله».[45]
واژه اسلام در قرآن کریم افزون بر معنای لغوی به دو معنای دیگر دانسته شده است: یکی خصوص شریعت پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله)[44] و دیگری دین و سیره همه انبیای الهی و به عبارت دیگر «دین‌الله».[45]
بسيارى از مفسران به رغم التفات به وجود دو معنا براى «اسلام»، به تعيين معناى آن در قرآن نپرداخته‌اند و در مواردى كه آن را بر شريعت پيامبر‌خاتم(صلى الله عليه وآله) تطبيق كرده‌اند روشن نشده كه اين تطبيق به لحاظ استعمال «اسلام» به معناى عام خود در كامل‌ترين مصداق است يا مراد از اسلام معناى خاص و اصطلاحى آن است. برخى استعمال اين واژه را در خصوص شريعت پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)امرى مسلم و بديهى دانسته و كاربردهاى ديگر را در غير معناى اصلى خود دانسته‌اند[46]; ولى برخى ديگر بر اين باورند كه كلمه اسلام به معناى شريعت قرآن، اصطلاحى است كه پس از دوران نزول قرآن و گسترش آوازه دين محمّدى پيدا شده است.[47] برخى نيز به‌صورت قاعده‌اى كلى گفته‌اند: هرجا در آيات قرآن كلمه اسلام به همراه واژه «احسان» آمده منظور شريعت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)است[48]; اما در مورد معناى دوم (دين و سيره همه پيامبران الهى) بايد گفت با وجود تعدد پيامبران، در سراسر قرآن تأكيد و اصرار فراوانى بر وحدت دين الهى ديده مى‌شود و در فرهنگ قرآن اين حقيقت و روش واحد، اسلام نام دارد. دعوت به اسلام و ترغيب انسانها به پيروى از آن به‌صورت اصلى كلى در بسيارى از آيات، با صراحت و وضوح تمام آمده است. در بعضى از آيات، انبياى الهى خود و پيروان خود را «مُسْلِم» ناميده‌اند و حتى برخى پژوهشهاى لغت‌شناسانه حاكى از آن است كه كلمه اسلام با معناى پيشگفته، در ساير شرايع، به زبانهاى عبرى، سريانى و آكادى نيز يافت مى‌شود. برخى بر اين عقيده‌اند كه اين واژه به‌صورت يك اصطلاح از شرايع كهن‌تر گرفته شده است.[49] اين تحقيقات با مضمون بسيارى از آيات كه در آنها انبياى پيشين و پيروان ايشان مسلمان خوانده شده‌اند سازگار است.[50] (يونس/10، 71‌ـ‌72; بقره/2،131‌ـ‌133; يونس/10،84; مائده/5،111)
بسیاری از مفسران به رغم التفات به وجود دو معنا برای «اسلام»، به تعیین معنای آن در قرآن نپرداخته‌اند و در مواردی که آن را بر شریعت پیامبر‌خاتم(صلی الله علیه وآله) تطبیق کرده‌اند روشن نشده که این تطبیق به لحاظ استعمال «اسلام» به معنای عام خود در کامل‌ترین مصداق است یا مراد از اسلام معنای خاص و اصطلاحی آن است. برخی استعمال این واژه را در خصوص شریعت پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)امری مسلم و بدیهی دانسته و کاربردهای دیگر را در غیر معنای اصلی خود دانسته‌اند[46]; ولی برخی دیگر بر این باورند که کلمه اسلام به معنای شریعت قرآن، اصطلاحی است که پس از دوران نزول قرآن و گسترش آوازه دین محمّدی پیدا شده است.[47] برخی نیز به‌صورت قاعده‌ای کلی گفته‌اند: هرجا در آیات قرآن کلمه اسلام به همراه واژه «احسان» آمده منظور شریعت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)است[48]; اما در مورد معنای دوم (دین و سیره همه پیامبران الهی) باید گفت با وجود تعدد پیامبران، در سراسر قرآن تأکید و اصرار فراوانی بر وحدت دین الهی دیده می‌شود و در فرهنگ قرآن این حقیقت و روش واحد، اسلام نام دارد. دعوت به اسلام و ترغیب انسانها به پیروی از آن به‌صورت اصلی کلی در بسیاری از آیات، با صراحت و وضوح تمام آمده است. در بعضی از آیات، انبیای الهی خود و پیروان خود را «مُسْلِم» نامیده‌اند و حتی برخی پژوهشهای لغت‌شناسانه حاکی از آن است که کلمه اسلام با معنای پیشگفته، در سایر شرایع، به زبانهای عبری، سریانی و آکادی نیز یافت می‌شود. برخی بر این عقیده‌اند که این واژه به‌صورت یک اصطلاح از شرایع کهن‌تر گرفته شده است.[49] این تحقیقات با مضمون بسیاری از آیات که در آنها انبیای پیشین و پیروان ایشان مسلمان خوانده شده‌اند سازگار است.[50] (یونس/10، 71‌ـ‌72; بقره/2،131‌ـ‌133; یونس/10،84; مائده/5،111)
حقيقت اسلام به معناى انقياد و گردن نهادن در برابر خداوند به عنوان حقيقتى مستمر در طول تاريخ شرايع همواره وجود داشته است و پيامبران‌الهى همگى داراى دين* واحدى به نام اسلام بوده‌اند.[51] اين حقيقت به‌صورت يك اصل حاكم در تعاليم همه رسولان الهى وجود داشته و به شريعت خاص و تنها انبياى اولواالعزم اختصاص ندارد، زيرا گرچه نخستين شريعت الهى چنان كه برخى مفسران از آيه 13 شورى/42 استظهار كرده‌اند، از زمان نوح(عليه السلام)آغاز گرديده[52]; ليكن تعاليم پيامبران الهى از زمان آدم(عليه السلام) و شيث(عليه السلام) و ادريس(عليه السلام)نيزوجود داشته[53] و اسلام به منزله ركن اساسى همه آنها بوده است.[54] البته بايد توجه داشت كه اسلام در معناى مذكور طيف وسيعى از عقايد، احكام و اخلاق را شامل مى‌گردد كه مصداق آن به اقتضاى هر مرحله زمانى ويژگيهاى خاص همان مرحله را دارد. به عبارت ديگر اسلام به معناى انقياد و تسليم و فروتنى، صفت كلى شرايع است كه در هر مرحله به شكلى خاص و به تناسب همان دوره تجلى يافته است.[55]
حقیقت اسلام به معنای انقیاد و گردن نهادن در برابر خداوند به عنوان حقیقتی مستمر در طول تاریخ شرایع همواره وجود داشته است و پیامبران‌الهی همگی دارای دین* واحدی به نام اسلام بوده‌اند.[51] این حقیقت به‌صورت یک اصل حاکم در تعالیم همه رسولان الهی وجود داشته و به شریعت خاص و تنها انبیای اولواالعزم اختصاص ندارد، زیرا گرچه نخستین شریعت الهی چنان که برخی مفسران از آیه 13 شوری/42 استظهار کرده‌اند، از زمان نوح(علیه السلام)آغاز گردیده[52]; لیکن تعالیم پیامبران الهی از زمان آدم(علیه السلام) و شیث(علیه السلام) و ادریس(علیه السلام)نیزوجود داشته[53] و اسلام به منزله رکن اساسی همه آنها بوده است.[54] البته باید توجه داشت که اسلام در معنای مذکور طیف وسیعی از عقاید، احکام و اخلاق را شامل می‌گردد که مصداق آن به اقتضای هر مرحله زمانی ویژگیهای خاص همان مرحله را دارد. به عبارت دیگر اسلام به معنای انقیاد و تسلیم و فروتنی، صفت کلی شرایع است که در هر مرحله به شکلی خاص و به تناسب همان دوره تجلی یافته است.[55]
برخى مفسران با اذعان به اينكه اسلام همان دين الهى است كه همه انبيا بر اساس آن مشى كرده‌اند اختلاف شرايع را در فروع مى‌دانند.[56] برخى ديگر مى‌گويند: گرچه ماهيت اسلام به معناى عام آن تسليم شدن در برابر اوامر الهى در زمينه عقايد و اعمال يا معارف و احكام است كه اين حقيقت در همه شرايع يكى است; اما به لحاظ كميت و كيفيت و نيز كمال و نقص در شرايع گوناگون متغير است و در حقيقت اسلام دين واحدى است در همه شرايع كه درجات آن به سبب استعداد قومهاى گوناگون متفاوت مى‌گردد[57]، بر اين اساس مى‌توان تفاوت دين و شريعت را هنگامى كه در‌تقابل با يكديگر به‌كار رود اين گونه بيان كرد كه دين همان خطوط كلى اسلام و ثابت است[58]: «اِنَّ‌الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل‌عمران/3،19)، چون اين دين «عنداللّه» است و هرچه «عنداللّه» باشد از دگرگونى و زوال مصون است: «ما عِندَكُم يَنفَدُ وما عِندَ اللّهِ باق» (نحل/16،96) و دينى غير از آن از كسى پذيرفته نمى‌شود: «و مَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلـمِ دينـًا فَلَن يُقبَلَ مِنهُ‌...» (آل‌عمران/3،85); ولى شريعت، همان فروع و جزئياتى است كه براى هر پيامبر به‌طور مشخص بيان شده و نسبت به امتهاى مختلف متفاوت است[59]، بنابراين، خطوط كلى دين ثابت و لايتغير است و به همين سبب تعددناپذير بوده، جمع و تثنيه در آن روا نيست[60]، بنابراين، مى‌توان گفت دين الهى واحد و داراى مراتبى است كه در هر زمانى به تناسب همان زمان، مرتبه‌اى از آن ظهور پيدا كرده است.[61]
برخی مفسران با اذعان به اینکه اسلام همان دین الهی است که همه انبیا بر اساس آن مشی کرده‌اند اختلاف شرایع را در فروع می‌دانند.[56] برخی دیگر می‌گویند: گرچه ماهیت اسلام به معنای عام آن تسلیم شدن در برابر اوامر الهی در زمینه عقاید و اعمال یا معارف و احکام است که این حقیقت در همه شرایع یکی است; اما به لحاظ کمیت و کیفیت و نیز کمال و نقص در شرایع گوناگون متغیر است و در حقیقت اسلام دین واحدی است در همه شرایع که درجات آن به سبب استعداد قومهای گوناگون متفاوت می‌گردد[57]، بر این اساس می‌توان تفاوت دین و شریعت را هنگامی که در‌تقابل با یکدیگر به‌کار رود این گونه بیان کرد که دین همان خطوط کلی اسلام و ثابت است[58]: «اِنَّ‌الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل‌عمران/3،19)، چون این دین «عنداللّه» است و هرچه «عنداللّه» باشد از دگرگونی و زوال مصون است: «ما عِندَکم ینفَدُ وما عِندَ اللّهِ باق» (نحل/16،96) و دینی غیر از آن از کسی پذیرفته نمی‌شود: «و مَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ‌...» (آل‌عمران/3،85); ولی شریعت، همان فروع و جزئیاتی است که برای هر پیامبر به‌طور مشخص بیان شده و نسبت به امتهای مختلف متفاوت است[59]، بنابراین، خطوط کلی دین ثابت و لایتغیر است و به همین سبب تعددناپذیر بوده، جمع و تثنیه در آن روا نیست[60]، بنابراین، می‌توان گفت دین الهی واحد و دارای مراتبی است که در هر زمانی به تناسب همان زمان، مرتبه‌ای از آن ظهور پیدا کرده است.[61]
محور بحث در اين مقاله اصطلاح اول اسلام، يعنى آخرين شريعت الهى‌است.
محور بحث در این مقاله اصطلاح اول اسلام، یعنی آخرین شریعت الهی‌است.
در قرآن كريم واژه‌هايى است كه مقصود از آنها، آخرين شريعت الهى دانسته شده است; مانند: «اسلام» (مائده/5،3; آل‌عمران/3،85)[62] ومشتقات آن همچون «مسلمين» (احزاب/33،35; زمر/ 39،12)[63]، «مسلمون» (جنّ/72،14)[64]، «اَسْلَمَ» (انعام/6،14)[65]، «أسلموا» (حجرات/49،17)، «إسلامكم» (حجرات/49، 17)[66]، «أسلمنا» (حجرات / 49، 14)[67] و نيز واژه‌هايى مانند «دين» (حجّ/22،78)[68]، «حق» (يونس/10،108)[69] و «دين قيّم». (روم/30،30)[70]
در قرآن کریم واژه‌هایی است که مقصود از آنها، آخرین شریعت الهی دانسته شده است; مانند: «اسلام» (مائده/5،3; آل‌عمران/3،85)[62] ومشتقات آن همچون «مسلمین» (احزاب/33،35; زمر/ 39،12)[63]، «مسلمون» (جنّ/72،14)[64]، «اَسْلَمَ» (انعام/6،14)[65]، «أسلموا» (حجرات/49،17)، «إسلامکم» (حجرات/49، 17)[66]، «أسلمنا» (حجرات / 49، 14)[67] و نیز واژه‌هایی مانند «دین» (حجّ/22،78)[68]، «حق» (یونس/10،108)[69] و «دین قیم». (روم/30،30)[70]
حقيقت اسلام:
حقیقت اسلام:


اسلام مكتبى جامع و واقع‌گراست كه در آن به همه جوانب نيازهاى انسانى توجه شده است.[71] مجموعه تعليمات اسلام از يك لحاظ به سه بخش تقسيم مى‌گردد: 1.‌اصول عقايد; يعنى چيزهايى كه هر مسلمان بايد بدانها معتقد شود. كارى كه در اين زمينه بر عهده انسان است از نوع كار تحقيقى و از اعمال جوانحى و قلبى است.
اسلام مکتبی جامع و واقع‌گراست که در آن به همه جوانب نیازهای انسانی توجه شده است.[71] مجموعه تعلیمات اسلام از یک لحاظ به سه بخش تقسیم می‌گردد: 1.‌اصول عقاید; یعنی چیزهایی که هر مسلمان باید بدانها معتقد شود. کاری که در این زمینه بر عهده انسان است از نوع کار تحقیقی و از اعمال جوانحی و قلبی است.
2.‌اخلاقيات; يعنى خصلتهايى كه هر مسلمان بايد خود را به آنها بيارايد و خويشتن را از اضداد آنها دور نگه دارد.
2.‌اخلاقیات; یعنی خصلتهایی که هر مسلمان باید خود را به آنها بیاراید و خویشتن را از اضداد آنها دور نگه دارد.
3.‌احكام; يعنى دستورهايى كه به فعاليتهاى خارجى و عينى انسان، اعم از معاش و معاد و امور فردى و اجتماعى وى مربوط است.[72]اين سه‌بخش خود نيز با يكديگر مرتبط است; به اين معنا كه اعتقادات مناسب زمينه ساز پيدايش اخلاق فاضله و اخلاق فاضله نيز با احكام و تكاليف شرعى مسانخ است و اين رابطه از طرف مقابل نيز وجود دارد; يعنى عمل به تكاليف شرعى زمينه را براى دستيابى به مراحل برتر اخلاق و به تبع آن مرتبه بالاترى از اعتقاد فراهم مى‌كند.[73]
3.‌احکام; یعنی دستورهایی که به فعالیتهای خارجی و عینی انسان، اعم از معاش و معاد و امور فردی و اجتماعی وی مربوط است.[72]این سه‌بخش خود نیز با یکدیگر مرتبط است; به این معنا که اعتقادات مناسب زمینه ساز پیدایش اخلاق فاضله و اخلاق فاضله نیز با احکام و تکالیف شرعی مسانخ است و این رابطه از طرف مقابل نیز وجود دارد; یعنی عمل به تکالیف شرعی زمینه را برای دستیابی به مراحل برتر اخلاق و به تبع آن مرتبه بالاتری از اعتقاد فراهم می‌کند.[73]
در بيان حقيقت اسلام و ويژگيهاى آن آراى گوناگونى از سوى مفسران ارائه شده كه منشأ آنها در بسيارى از موارد برداشتهاى متفاوت از آيات يا مبانى خاص كلامى است. برخى حقيقت اسلام را صرفاً اظهار شهادتين و امرى صورى دانسته‌اند. بر اين اساس وصف اسلام براى هر فردى به صرف اداى الفاظى خاص (شهادتين) حاصل مى‌شود: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـكِن قولوا اَسلَمنا ولَمّا يَدخُلِ الايمـنُ فى قُلوبِكُم». (حجرات/49،14) مفاد اين آيه با نقلهاى تاريخى كه افراد با شهادت به وحدانيت خداوند و رسالت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)در شمار مسلمانان قرار مى‌گرفتند كاملا مطابق است.[74] برخى مفسران در بيان حكمت اينكه چرا خداوند دروازه‌هاى ورودى به اسلام را چنين فراخ و گسترده قرار داده است گفته‌اند: هدف از آن تقويت و توسعه و شكوه هرچه بيشتر امت اسلامى است.[75] برخى ديگر حقيقت اسلام را امرى فراتر از الفاظ و امور ظاهرى دانسته، مى‌گويند: آنچه به عنوان اسلام در آيه 14 حجرات /49 آمده «اسلام» به معناى لغوى است.[76] به عقيده اين گروه اسلام عبارت است از اذعان عملى به شريعت نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله)، و اين اذعان هنگامى اسلام صحيح و پذيرفته خداوند است كه تصديقى وجدانى و نفسانى بوده، ايمان به نبوت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)آن را همراهى كند. البته اذعان عملى به احكام اسلام، با ترك برخى واجبات، كه گاهى بر اثر جهالت صورت مى‌پذيرد و پشيمانى و توبه را در پى دارد منافاتى ندارد.[77] گروهى ديگر حقيقت اسلام را داراى مراتب مى‌دانند كه پايين‌ترين مرتبه آن اظهار شهادتين و بالاترين مرتبه آن تسليم محض در برابر خداوند متعالى‌است.[78]
در بیان حقیقت اسلام و ویژگیهای آن آرای گوناگونی از سوی مفسران ارائه شده که منشأ آنها در بسیاری از موارد برداشتهای متفاوت از آیات یا مبانی خاص کلامی است. برخی حقیقت اسلام را صرفاً اظهار شهادتین و امری صوری دانسته‌اند. بر این اساس وصف اسلام برای هر فردی به صرف ادای الفاظی خاص (شهادتین) حاصل می‌شود: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـکن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یدخُلِ الایمـنُ فی قُلوبِکم». (حجرات/49،14) مفاد این آیه با نقلهای تاریخی که افراد با شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)در شمار مسلمانان قرار می‌گرفتند کاملا مطابق است.[74] برخی مفسران در بیان حکمت اینکه چرا خداوند دروازه‌های ورودی به اسلام را چنین فراخ و گسترده قرار داده است گفته‌اند: هدف از آن تقویت و توسعه و شکوه هرچه بیشتر امت اسلامی است.[75] برخی دیگر حقیقت اسلام را امری فراتر از الفاظ و امور ظاهری دانسته، می‌گویند: آنچه به عنوان اسلام در آیه 14 حجرات /49 آمده «اسلام» به معنای لغوی است.[76] به عقیده این گروه اسلام عبارت است از اذعان عملی به شریعت نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)، و این اذعان هنگامی اسلام صحیح و پذیرفته خداوند است که تصدیقی وجدانی و نفسانی بوده، ایمان به نبوت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)آن را همراهی کند. البته اذعان عملی به احکام اسلام، با ترک برخی واجبات، که گاهی بر اثر جهالت صورت می‌پذیرد و پشیمانی و توبه را در پی دارد منافاتی ندارد.[77] گروهی دیگر حقیقت اسلام را دارای مراتب می‌دانند که پایین‌ترین مرتبه آن اظهار شهادتین و بالاترین مرتبه آن تسلیم محض در برابر خداوند متعالی‌است.[78]
از آنچه در بيان حقيقت اسلام گفته شد به دست مى‌آيد كه «اسلام» وصفى خاص با مفهومى مستقل در كنار اوصافى چون ايمان و احسان است. اين وصف گرچه به لحاظ كمى و معناى خاص خود در برابر مفاهيمى چون «كفر» يا «جاهليت» قرار مى‌گيرد; ولى در قرآن مشخصاً گاهى در برابر وصف قاسط (ظالم): «واَنّا مِنَّا المُسلِمونَ ومِنَّا القـسِطونَ...» (جنّ/72،14)[79] و گاهى در مقابل وصف مجرم آمده است:«اَفَنَجعَلُ المُسلِمينَ كالمُجرِمين» (قلم/68،35)[80]، به‌هر‌حال در هر دو وصف قاسط و مجرم به‌نحوى عدم انقياد مطرح است كه آن را در برابر وصف اسلام قرار مى‌دهد.
از آنچه در بیان حقیقت اسلام گفته شد به دست می‌آید که «اسلام» وصفی خاص با مفهومی مستقل در کنار اوصافی چون ایمان و احسان است. این وصف گرچه به لحاظ کمی و معنای خاص خود در برابر مفاهیمی چون «کفر» یا «جاهلیت» قرار می‌گیرد; ولی در قرآن مشخصاً گاهی در برابر وصف قاسط (ظالم): «واَنّا مِنَّا المُسلِمونَ ومِنَّا القـسِطونَ...» (جنّ/72،14)[79] و گاهی در مقابل وصف مجرم آمده است:«اَفَنَجعَلُ المُسلِمینَ کالمُجرِمین» (قلم/68،35)[80]، به‌هر‌حال در هر دو وصف قاسط و مجرم به‌نحوی عدم انقیاد مطرح است که آن را در برابر وصف اسلام قرار می‌دهد.
اسلام، تنها دين پذيرفته خداوند:
اسلام، تنها دین پذیرفته خداوند:


قرآن كريم دين اسلام را تنها دين مقبول نزد خداوند مى‌داند: «ومَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلـمِ دينـًا فَلَن يُقبَلَ مِنهُ» (آل‌عمران/3،85)، «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ». (آل‌عمران/3،19) گروهى از مفسران بدون هيچ ترديدى مفهوم اسلام را در اين آيات بر خصوص شريعت نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله)تطبيق كرده و تنها دين مقبول نزد خداوند را همين دين دانسته‌اند.[81]
قرآن کریم دین اسلام را تنها دین مقبول نزد خداوند می‌داند: «ومَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ» (آل‌عمران/3،85)، «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ». (آل‌عمران/3،19) گروهی از مفسران بدون هیچ تردیدی مفهوم اسلام را در این آیات بر خصوص شریعت نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)تطبیق کرده و تنها دین مقبول نزد خداوند را همین دین دانسته‌اند.[81]
برخى نيز با اذعان به عام بودن معناى اسلام، يعنى انقياد و تسليم در برابر خداوند، در آيه 85 آل‌عمران/3 گفته‌اند: اسلام به معناى عام خود هنگامى تحقق مى‌يابد كه شخص در برابر همه حقايقى كه از سوى خداوند آمده تسليم و پذيرا باشد، و كسى كه به تعاليم پيامبر اسلام ايمان نياورد اسلام به معناى عام نيز در حق او محقق نخواهد شد[82]، ازاين‌رو كسانى كه در گفتار و رفتار، پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) را تصديق نكنند وصف اسلام را به هيچ يك از معانى آن نخواهند داشت.
برخی نیز با اذعان به عام بودن معنای اسلام، یعنی انقیاد و تسلیم در برابر خداوند، در آیه 85 آل‌عمران/3 گفته‌اند: اسلام به معنای عام خود هنگامی تحقق می‌یابد که شخص در برابر همه حقایقی که از سوی خداوند آمده تسلیم و پذیرا باشد، و کسی که به تعالیم پیامبر اسلام ایمان نیاورد اسلام به معنای عام نیز در حق او محقق نخواهد شد[82]، ازاین‌رو کسانی که در گفتار و رفتار، پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) را تصدیق نکنند وصف اسلام را به هیچ یک از معانی آن نخواهند داشت.
بر اين اساس برخى مفسران اصولا اطلاق اسلام را پس از نسخ ساير شرايع بر آنها صحيح ندانسته[83]، آنها را مرضى خداوند نمى‌دانند; ولى برخى ديگر با توجه به سياق آيات، مراد از اسلام را در اين آيات تسليم شدن در برابر حق و همان دين واحد و مشترك همه انبيا دانسته‌اند.[84]
بر این اساس برخی مفسران اصولا اطلاق اسلام را پس از نسخ سایر شرایع بر آنها صحیح ندانسته[83]، آنها را مرضی خداوند نمی‌دانند; ولی برخی دیگر با توجه به سیاق آیات، مراد از اسلام را در این آیات تسلیم شدن در برابر حق و همان دین واحد و مشترک همه انبیا دانسته‌اند.[84]
با فرض پذيرش اين قول نيز مى‌توان گفت كه كامل‌ترين مصداق چنين تسليم و انقيادى در شريعت محمد(صلى الله عليه وآله)وجود دارد. با استفاده از آيه‌ولايت مى‌توان گفت كامل‌ترين مصداق اين انقياد و تسليم هنگامى محقق مى‌شود كه مسلمان پس از ولايت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، ولايت اولواالامر را پذيرفته باشد: «اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِى‌الاَمرِ مِنكُم». (نساء/4،59) با ولايت، دين تمام و نعمت كامل مى‌گردد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم واَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى ورَضيتُ لَكُمُ الاِسلـمَ دينـًا» (مائده/5،3)[85] و شايد از‌همين‌روست كه در برخى روايات نيز اسلام در آيات گذشته بر خصوص مذهب شيعه تطبيق شده است.[86]
با فرض پذیرش این قول نیز می‌توان گفت که کامل‌ترین مصداق چنین تسلیم و انقیادی در شریعت محمد(صلی الله علیه وآله)وجود دارد. با استفاده از آیه‌ولایت می‌توان گفت کامل‌ترین مصداق این انقیاد و تسلیم هنگامی محقق می‌شود که مسلمان پس از ولایت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، ولایت اولواالامر را پذیرفته باشد: «اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِی‌الاَمرِ مِنکم». (نساء/4،59) با ولایت، دین تمام و نعمت کامل می‌گردد: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی ورَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/5،3)[85] و شاید از‌همین‌روست که در برخی روایات نیز اسلام در آیات گذشته بر خصوص مذهب شیعه تطبیق شده است.[86]
در آيات قرآن سبقت جستن در اتصاف به اسلام، فضيلت و ارزشى مهم براى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)شمرده شده است: «قُل اِنّى اُمِرتُ اَن اَكونَ اَوَّلَ مَن اَسلَمَ». (انعام/ 6، 14 و نيز انعام/6،163; زمر/39،13) برخى مفسران سبقت و تقدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در اسلام دليلى بر شرافت اسلام دانسته‌اند[87] و بعضى بر اين عقيده‌اند كه اگر اين سبقت و تقدم در ميان امت نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله)باشد زمانى و رتبى است; ولى اگر به‌طور مطلق و در ميان همه انسانها باشد اول بودن فقط به لحاظ رتبه خواهد بود[88]; همچنين افزون بر فضيلت و ارزش سبقت جستن و تقدم در اسلام، حفظ و استمرار اين وصف تا هنگام مرگ نيز در آياتى چند مورد تأكيد قرار گرفته است. نمونه آن خطاب قرآن به امت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) است: «و‌لا‌تَموتُنَّ اِلاّ و اَنتُم مُسلِمون». (آل‌عمران/3،102) برخى مفسران در ذيل اين آيه تأكيد كرده‌اند كه مراد از‌اين امر، وجوب حفظ و استمرار بخشيدن به وصف اسلام است; نه تنها تحصيل آن در هنگام‌مرگ.[89]
در آیات قرآن سبقت جستن در اتصاف به اسلام، فضیلت و ارزشی مهم برای پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)شمرده شده است: «قُل اِنّی اُمِرتُ اَن اَکونَ اَوَّلَ مَن اَسلَمَ». (انعام/ 6، 14 و نیز انعام/6،163; زمر/39،13) برخی مفسران سبقت و تقدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را در اسلام دلیلی بر شرافت اسلام دانسته‌اند[87] و بعضی بر این عقیده‌اند که اگر این سبقت و تقدم در میان امت نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)باشد زمانی و رتبی است; ولی اگر به‌طور مطلق و در میان همه انسانها باشد اول بودن فقط به لحاظ رتبه خواهد بود[88]; همچنین افزون بر فضیلت و ارزش سبقت جستن و تقدم در اسلام، حفظ و استمرار این وصف تا هنگام مرگ نیز در آیاتی چند مورد تأکید قرار گرفته است. نمونه آن خطاب قرآن به امت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است: «و‌لا‌تَموتُنَّ اِلاّ و اَنتُم مُسلِمون». (آل‌عمران/3،102) برخی مفسران در ذیل این آیه تأکید کرده‌اند که مراد از‌این امر، وجوب حفظ و استمرار بخشیدن به وصف اسلام است; نه تنها تحصیل آن در هنگام‌مرگ.[89]
رابطه اسلام با ايمان:
رابطه اسلام با ایمان:


بسيارى از محققان، مفسران و متكلمان به بررسى رابطه اسلام با ايمان پرداخته‌اند. در اين ميان متكلمان به لحاظ تناسب قسمتى از اين مباحث با بحثهاى كلامى در فصلى با عنوان «اسماء و احكام» دو اسم ايمان و اسلام را بررسى كرده‌اند.[90]
بسیاری از محققان، مفسران و متکلمان به بررسی رابطه اسلام با ایمان پرداخته‌اند. در این میان متکلمان به لحاظ تناسب قسمتی از این مباحث با بحثهای کلامی در فصلی با عنوان «اسماء و احکام» دو اسم ایمان و اسلام را بررسی کرده‌اند.[90]
1. بسيارى از متفكران اماميه و گروهى فراوان از مفسران و متكلمان اهل سنت با استناد به آيه 14 حجرات/49 و ادله ديگرى مفهوم اسلام را با مفهوم ايمان مغاير و نسبت آن‌دو را عموم و خصوص دانسته، اسلام را نسبت به ايمان عام مى‌دانند.[91] در رواياتى در قالب تمثيل نسبت اسلام و ايمان به موقعيت كعبه در مسجدالحرام[92] يا به نسبت دو دايره كه يكى در درون ديگرى است تشبيه شده، كه در هر دو مثال، اسلام عام‌تر و شامل‌تر نسبت به ايمان فرض شده است.[93] عموميت اسلام نسبت به ايمان* از آن‌روست كه اسلام مرحله ابتدايى و ظاهرى در پذيرش شريعت‌خاتم با اظهار شهادتين است; اما ايمان افزون بر اين، اعتقاد باطنى را نيز به همراه دارد.[94] در روايات نيز اسلام قبل از ايمان و داراى آثار دنيوى مطرح‌شده است; مانند اينكه به وسيله آن ارث برده مى‌شود و نكاح جايز مى‌گردد، درحالى‌كه ايمان حقيقتى است كه براساس آن ثواب و اجر داده مى‌شود.[95] برخى گفته‌اند: اسلام اظهار خضوع و قبول است; اما ايمان تصديق باطنى است.[96] به‌عبارت ديگر اسلام متابعت زبانى و جوارحى است; خواه همراه با اعتقاد باشد يا نه; اما ايمان انقياد توأم با اعتقاد قلبى است[97]: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـكِن قولوا اَسلَمنا ولَمّا يَدخُلِ الايمـنُ فى قُلوبِكُم» (حجرات/49،14)
1. بسیاری از متفکران امامیه و گروهی فراوان از مفسران و متکلمان اهل سنت با استناد به آیه 14 حجرات/49 و ادله دیگری مفهوم اسلام را با مفهوم ایمان مغایر و نسبت آن‌دو را عموم و خصوص دانسته، اسلام را نسبت به ایمان عام می‌دانند.[91] در روایاتی در قالب تمثیل نسبت اسلام و ایمان به موقعیت کعبه در مسجدالحرام[92] یا به نسبت دو دایره که یکی در درون دیگری است تشبیه شده، که در هر دو مثال، اسلام عام‌تر و شامل‌تر نسبت به ایمان فرض شده است.[93] عمومیت اسلام نسبت به ایمان* از آن‌روست که اسلام مرحله ابتدایی و ظاهری در پذیرش شریعت‌خاتم با اظهار شهادتین است; اما ایمان افزون بر این، اعتقاد باطنی را نیز به همراه دارد.[94] در روایات نیز اسلام قبل از ایمان و دارای آثار دنیوی مطرح‌شده است; مانند اینکه به وسیله آن ارث برده می‌شود و نکاح جایز می‌گردد، درحالی‌که ایمان حقیقتی است که براساس آن ثواب و اجر داده می‌شود.[95] برخی گفته‌اند: اسلام اظهار خضوع و قبول است; اما ایمان تصدیق باطنی است.[96] به‌عبارت دیگر اسلام متابعت زبانی و جوارحی است; خواه همراه با اعتقاد باشد یا نه; اما ایمان انقیاد توأم با اعتقاد قلبی است[97]: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـکن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یدخُلِ الایمـنُ فی قُلوبِکم» (حجرات/49،14)
باقلانى از اين آيات چنين نتيجه مى‌گيرد كه اسلام نسبت به ايمان عام و جايگاه ايمان قلب و محل اسلام جوارح‌است.[98]
باقلانی از این آیات چنین نتیجه می‌گیرد که اسلام نسبت به ایمان عام و جایگاه ایمان قلب و محل اسلام جوارح‌است.[98]
از ديگر آياتى كه براى عام بودن مفهوم اسلام به آن استدلال شده آيه 35 احزاب/33 است كه وصف مؤمن در آن پس از مسلم ذكر شده است: «اِنَّ المُسلِمينَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ» ابن‌كثير از قرار گرفتن وصف ايمان پس از اسلام چنين نتيجه مى‌گيرد كه اسلام نسبت به ايمان عام است. او افزون بر اين، به رواياتى استشهاد مى‌كند كه بر اساس آن شخص گناهكار از دايره ايمان خارج شمرده شده و چنين استدلال مى‌كند كه اين شخص به اجماع مسلمانان كافر نيست و هنوز مسلمان است، پس اسلام مى‌تواند بدون ايمان تحقق يابد; اما قطعاً هرجا ايمان باشد اسلام هم خواهد بود.[99]
از دیگر آیاتی که برای عام بودن مفهوم اسلام به آن استدلال شده آیه 35 احزاب/33 است که وصف مؤمن در آن پس از مسلم ذکر شده است: «اِنَّ المُسلِمینَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ» ابن‌کثیر از قرار گرفتن وصف ایمان پس از اسلام چنین نتیجه می‌گیرد که اسلام نسبت به ایمان عام است. او افزون بر این، به روایاتی استشهاد می‌کند که بر اساس آن شخص گناهکار از دایره ایمان خارج شمرده شده و چنین استدلال می‌کند که این شخص به اجماع مسلمانان کافر نیست و هنوز مسلمان است، پس اسلام می‌تواند بدون ایمان تحقق یابد; اما قطعاً هرجا ایمان باشد اسلام هم خواهد بود.[99]
ابن‌تيميه با استناد به روايتى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)نسبت ميان مفهوم اسلام، ايمان و احسان را چنين بيان مى‌كند كه هركس داراى مقام احسان باشد ايمان نيز دارد و هركه ايمان داشته باشد اسلام را هم داراست; ولى عكس اين نسبتها صادق نيست.[100]
ابن‌تیمیه با استناد به روایتی از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)نسبت میان مفهوم اسلام، ایمان و احسان را چنین بیان می‌کند که هرکس دارای مقام احسان باشد ایمان نیز دارد و هرکه ایمان داشته باشد اسلام را هم داراست; ولی عکس این نسبتها صادق نیست.[100]
شهرستانى نيز اسلام را نقطه شروع حركت انسان براى كسب كمالات دانسته، مى‌گويد: پس از اين مرحله انسان به وسيله اخلاص و تصديق قلبى به قضا و قدر الهى به مقام ايمان رسيده، پس از آن با مجاهده و مشاهده، مقام احسان را درمى‌يابد.[101]
شهرستانی نیز اسلام را نقطه شروع حرکت انسان برای کسب کمالات دانسته، می‌گوید: پس از این مرحله انسان به وسیله اخلاص و تصدیق قلبی به قضا و قدر الهی به مقام ایمان رسیده، پس از آن با مجاهده و مشاهده، مقام احسان را درمی‌یابد.[101]
2. ابتدا در ميان خوارج و بعدها بين معتزله نيز چنين شهرت يافت كه ايمان و اسلام تساوى و وحدت مفهومى دارد. اين قول را به قدريّه نيز نسبت داده‌اند.[102]
2. ابتدا در میان خوارج و بعدها بین معتزله نیز چنین شهرت یافت که ایمان و اسلام تساوی و وحدت مفهومی دارد. این قول را به قدریه نیز نسبت داده‌اند.[102]
مى‌توان گفت انگيزه اصلى خوارج در انتخاب اين عقيده رنگ و صبغه‌اى سياسى داشته و هدف نهايى آنان تكفير دشمنانشان و خارج كردن آنها از جرگه مسلمانان و در مواردى مهدور‌الدم دانستن آنان بوده است. آنان چنين استدلال مى‌كردند كه انجام تكاليف شرعى در تحقق حقيقت ايمان نقش دارد و حقيقت ايمان هم با اسلام يكى است، از اين‌رو هركس واجبى را ترك كند يا حرامى را مرتكب شود كافر شده، از دايره مسلمانان خارج مى‌شود.[103] آنان براى اثبات عقيده خود به آياتى از جمله 85 آل‌عمران/3 استدلال كرده‌اند.
می‌توان گفت انگیزه اصلی خوارج در انتخاب این عقیده رنگ و صبغه‌ای سیاسی داشته و هدف نهایی آنان تکفیر دشمنانشان و خارج کردن آنها از جرگه مسلمانان و در مواردی مهدور‌الدم دانستن آنان بوده است. آنان چنین استدلال می‌کردند که انجام تکالیف شرعی در تحقق حقیقت ایمان نقش دارد و حقیقت ایمان هم با اسلام یکی است، از این‌رو هرکس واجبی را ترک کند یا حرامی را مرتکب شود کافر شده، از دایره مسلمانان خارج می‌شود.[103] آنان برای اثبات عقیده خود به آیاتی از جمله 85 آل‌عمران/3 استدلال کرده‌اند.
شهيد ثانى استدلال ايشان را به شكل قياسى منطقى چنين نقل مى‌كند: بر اساس آيه «و مَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلـمِ دينـًا فَلَن يُقبَلَ مِنهُ» (آل‌عمران/3،85) مى‌توان گفت كه ايمان، دين‌است; چون ايمان نزد خداوند متعالى امرى مقبول است. از سوى ديگر بر اساس آيه «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل‌عمران/3،19) دين نيز اسلام است. حال با ضميمه كردن اين دو‌مقدمه بر هم كه ايمان دين است و دين هم اسلام است مى‌توان نتيجه گرفت كه ايمان همان اسلام‌است.[104]
شهید ثانی استدلال ایشان را به شکل قیاسی منطقی چنین نقل می‌کند: بر اساس آیه «و مَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ» (آل‌عمران/3،85) می‌توان گفت که ایمان، دین‌است; چون ایمان نزد خداوند متعالی امری مقبول است. از سوی دیگر بر اساس آیه «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل‌عمران/3،19) دین نیز اسلام است. حال با ضمیمه کردن این دو‌مقدمه بر هم که ایمان دین است و دین هم اسلام است می‌توان نتیجه گرفت که ایمان همان اسلام‌است.[104]
اين استدلال داراى اشكالاتى فراوان است; از‌جمله اينكه صحت حمل اسلام بر ايمان (نتيجه قياس) لزوماً به اين معنا نيست كه اين دو حقيقتاً يكى باشند، زيرا در قضاياى منطقى، حمل اعم بر اخص نيز جايز است; همچنين اگر مراد از صغراى قياس (ايمان، دين است) آن باشد كه ايمان خود دين است پذيرفته نيست، زيرا ايمان تنها مى‌تواند جزئى از دين يا شرط دين باشد.[105]
این استدلال دارای اشکالاتی فراوان است; از‌جمله اینکه صحت حمل اسلام بر ایمان (نتیجه قیاس) لزوماً به این معنا نیست که این دو حقیقتاً یکی باشند، زیرا در قضایای منطقی، حمل اعم بر اخص نیز جایز است; همچنین اگر مراد از صغرای قیاس (ایمان، دین است) آن باشد که ایمان خود دین است پذیرفته نیست، زیرا ایمان تنها می‌تواند جزئی از دین یا شرط دین باشد.[105]
اين گروه براى اثبات مدعاى خود به آياتى ديگر استدلال كرده‌اند كه در آنها دو وصف ايمان و اسلام به‌گونه‌اى آمده است كه گويا هيچ تفاوت معنايى ميان آن دو نيست; مانند آيات[106]«فَاَخرَجنا مَن كانَ فيها مِنَ المُؤمِنين * فَما وجَدنا فيها غَيرَ بَيت مِنَ المُسلِمين». (ذاريات /51، 35‌ـ‌36)
این گروه برای اثبات مدعای خود به آیاتی دیگر استدلال کرده‌اند که در آنها دو وصف ایمان و اسلام به‌گونه‌ای آمده است که گویا هیچ تفاوت معنایی میان آن دو نیست; مانند آیات[106]«فَاَخرَجنا مَن کانَ فیها مِنَ المُؤمِنین * فَما وجَدنا فیها غَیرَ بَیت مِنَ المُسلِمین». (ذاریات /51، 35‌ـ‌36)
گرچه در برخى آيات قرآن، اسلام و ايمان به‌گونه‌اى آمده كه بيانگر نوعى يگانگى ميان آن دو است; اما چنان كه برخى متكلمان اشعرى گفته‌اند مضمون اين آيات مى‌تواند تنها ناظر به وحدت مصداقى اسلام و ايمان باشد و لزوماً تساوى مفهومى را نمى‌رساند[107]، گذشته از اين، پذيرش اين عقيده به‌طور مطلق با توجه به ظاهر بسيارى از آيات، نظير 14 حجرات/49 مشكل است، زيرا در اين آيه گروهى خود را «مؤمن» خوانده‌اند و خداوند با ردّ اين ادعا آنان را «مسلمان» دانسته و روشن است كه خداوند در اين مقام در پى بيان حدود مفهومى اسلام و ايمان بوده; نه استعمال لفظ اسلام تنها به معناى لغوى. علامه‌طباطبايى افزون بر آيه مذكور، آيه 35 احزاب/33 را كه وصف «مؤمنين و مؤمنات» را از عنوان «مسلمين و مسلمات» تفكيك كرده دليل محكمى بر تغاير اين دو وصف قلمداد مى‌كند.[108]
گرچه در برخی آیات قرآن، اسلام و ایمان به‌گونه‌ای آمده که بیانگر نوعی یگانگی میان آن دو است; اما چنان که برخی متکلمان اشعری گفته‌اند مضمون این آیات می‌تواند تنها ناظر به وحدت مصداقی اسلام و ایمان باشد و لزوماً تساوی مفهومی را نمی‌رساند[107]، گذشته از این، پذیرش این عقیده به‌طور مطلق با توجه به ظاهر بسیاری از آیات، نظیر 14 حجرات/49 مشکل است، زیرا در این آیه گروهی خود را «مؤمن» خوانده‌اند و خداوند با ردّ این ادعا آنان را «مسلمان» دانسته و روشن است که خداوند در این مقام در پی بیان حدود مفهومی اسلام و ایمان بوده; نه استعمال لفظ اسلام تنها به معنای لغوی. علامه‌طباطبایی افزون بر آیه مذکور، آیه 35 احزاب/33 را که وصف «مؤمنین و مؤمنات» را از عنوان «مسلمین و مسلمات» تفکیک کرده دلیل محکمی بر تغایر این دو وصف قلمداد می‌کند.[108]
3. گروهى از مفسران با توجه به اختلاف معناى اسلام در موارد گوناگون يا به سبب نقل لغوى و اشتراك معنوى يا لفظى يا به سبب مرتبه‌دار بودن آن، نسبت واحدى را در بيان رابطه اسلام و ايمان تصوير نكرده‌اند، بلكه در موارد گوناگون كاربرد اسلام، نسبتهايى متفاوت را براى آن در رابطه با ايمان طرح كرده‌اند. اين گروه دو‌دسته‌اند: دسته نخست بدون توجه به تفاوت مراتب، رابطه اسلام و ايمان را بيان كرده‌اند. غزالى مى‌گويد: اسلام و ايمان گاهى مترادف است; مانند: «يـقَومِ اِن كُنتُم ءامَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيهِ تَوَكَّلوا اِن كُنتُم مُسلِمين» (يونس/10، 84) و گاهى متغاير; مانند:«قالَتِ الاَعرابُ...» (حجرات/ 49، 14) و گاهى با هم تداخل دارد; نظير روايتى كه در آن از نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)پرسيده شد: برترين عمل كدام است؟ پاسخ دادند: «الاسلام» و باز سؤال شد: چه اسلامى برتر است؟ پاسخ دادند: «الايمان».[109] قرطبى نيز مى‌گويد: اسلام گاهى به لحاظ مفهومى بر معنايى بيش از ايمان يعنى ايمان توأم با طاعت دلالت دارد و گاهى مترادف‌اند و گاهى تداخل معنايى دارند.[110] بعضى ديگر از مفسران بين معناى لغوى و اصطلاحى اسلام فرق گذاشته و سپس به بيان نسبت بين آن دو پرداخته‌اند. در تفسير المنار آمده است: اسلام در معناى اصطلاحى به معناى اخلاص در توحيد و عبادت است كه اين همان دين انبيا و مرسلين است و ايمان نيز تصديق يقينى به وحدانيت خدا و حقانيت رسول(صلى الله عليه وآله) است و بر اين اساس، ايمان و اسلام حقيقتى واحد هستند; چنان‌كه در آيات 16‌ـ‌17 حجرات/49 همين گونه است; يعنى اسلام و ايمان به يك معنا به‌كار رفته است; امّا اين دو به لحاظ معناى لغوى متغاير است و در مواردى كه در قرآن بين اسلام و ايمان تغاير معنايى وجود دارد ناظر به معناى لغوى اسلام‌است.[111]
3. گروهی از مفسران با توجه به اختلاف معنای اسلام در موارد گوناگون یا به سبب نقل لغوی و اشتراک معنوی یا لفظی یا به سبب مرتبه‌دار بودن آن، نسبت واحدی را در بیان رابطه اسلام و ایمان تصویر نکرده‌اند، بلکه در موارد گوناگون کاربرد اسلام، نسبتهایی متفاوت را برای آن در رابطه با ایمان طرح کرده‌اند. این گروه دو‌دسته‌اند: دسته نخست بدون توجه به تفاوت مراتب، رابطه اسلام و ایمان را بیان کرده‌اند. غزالی می‌گوید: اسلام و ایمان گاهی مترادف است; مانند: «یـقَومِ اِن کنتُم ءامَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیهِ تَوَکلوا اِن کنتُم مُسلِمین» (یونس/10، 84) و گاهی متغایر; مانند:«قالَتِ الاَعرابُ...» (حجرات/ 49، 14) و گاهی با هم تداخل دارد; نظیر روایتی که در آن از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)پرسیده شد: برترین عمل کدام است؟ پاسخ دادند: «الاسلام» و باز سؤال شد: چه اسلامی برتر است؟ پاسخ دادند: «الایمان».[109] قرطبی نیز می‌گوید: اسلام گاهی به لحاظ مفهومی بر معنایی بیش از ایمان یعنی ایمان توأم با طاعت دلالت دارد و گاهی مترادف‌اند و گاهی تداخل معنایی دارند.[110] بعضی دیگر از مفسران بین معنای لغوی و اصطلاحی اسلام فرق گذاشته و سپس به بیان نسبت بین آن دو پرداخته‌اند. در تفسیر المنار آمده است: اسلام در معنای اصطلاحی به معنای اخلاص در توحید و عبادت است که این همان دین انبیا و مرسلین است و ایمان نیز تصدیق یقینی به وحدانیت خدا و حقانیت رسول(صلی الله علیه وآله) است و بر این اساس، ایمان و اسلام حقیقتی واحد هستند; چنان‌که در آیات 16‌ـ‌17 حجرات/49 همین گونه است; یعنی اسلام و ایمان به یک معنا به‌کار رفته است; امّا این دو به لحاظ معنای لغوی متغایر است و در مواردی که در قرآن بین اسلام و ایمان تغایر معنایی وجود دارد ناظر به معنای لغوی اسلام‌است.[111]
دسته دوم از اين گروه اختلاف معنايى اسلام را نتيجه آن مى‌دانند كه اسلام مراتبى دارد و به لحاظ هر مرتبه از آن، نسبتى خاص با ايمان پيدا مى‌شود. راغب اصفهانى مى‌گويد: اسلام به لحاظ اختلاف رتبه دو معنا دارد كه مرتبه اول آن همان امر صورى و ظاهرى است كه در آيه 14 حجرات/49 طرح گرديده و اين معنا پايين‌تر از رتبه ايمان است و مرتبه بالاى اسلام آن است كه در آيات 131 بقره/2 و 19 آل‌عمران/ 3 آمده و اين مرتبه فوق ايمان است[112]; به عبارت ديگر، اسلام دو گونه است: يكى اقرار زبانى كه نسبت به ايمان عام است، چون ايمان، معرفت قلبى توأم با اقرار زبانى و عمل به اركان است و دومى اسلام انبيا و اصفياست و اين اخص از ايمان و برتر از آن است.[113] البته هميشه همراه چنين اسلامى، ايمان نيز هست. بعضى براى اسلام مراتب بيشترى ذكر كرده‌اند و ايمان را هم مانند آن داراى مراتبى مشابه مى‌دانند. در مناهج‌المعارف آمده است كه حقيقت اسلام و ايمان يكى است; ولى همواره مرتبه اسلام از ايمان پايين‌تر است و به عبارت ديگر هر حقيقت نسبت به مرتبه بالاتر اسلام و نسبت به مرتبه پايين‌تر از خود ايمان است.[114] علامه طباطبايى هر يك از اسلام و ايمان را به 4‌مرتبه تقسيم كرده و هر مرتبه از اسلام را با مرتبه‌اى از ايمان ملازم مى‌داند.[115]
دسته دوم از این گروه اختلاف معنایی اسلام را نتیجه آن می‌دانند که اسلام مراتبی دارد و به لحاظ هر مرتبه از آن، نسبتی خاص با ایمان پیدا می‌شود. راغب اصفهانی می‌گوید: اسلام به لحاظ اختلاف رتبه دو معنا دارد که مرتبه اول آن همان امر صوری و ظاهری است که در آیه 14 حجرات/49 طرح گردیده و این معنا پایین‌تر از رتبه ایمان است و مرتبه بالای اسلام آن است که در آیات 131 بقره/2 و 19 آل‌عمران/ 3 آمده و این مرتبه فوق ایمان است[112]; به عبارت دیگر، اسلام دو گونه است: یکی اقرار زبانی که نسبت به ایمان عام است، چون ایمان، معرفت قلبی توأم با اقرار زبانی و عمل به ارکان است و دومی اسلام انبیا و اصفیاست و این اخص از ایمان و برتر از آن است.[113] البته همیشه همراه چنین اسلامی، ایمان نیز هست. بعضی برای اسلام مراتب بیشتری ذکر کرده‌اند و ایمان را هم مانند آن دارای مراتبی مشابه می‌دانند. در مناهج‌المعارف آمده است که حقیقت اسلام و ایمان یکی است; ولی همواره مرتبه اسلام از ایمان پایین‌تر است و به عبارت دیگر هر حقیقت نسبت به مرتبه بالاتر اسلام و نسبت به مرتبه پایین‌تر از خود ایمان است.[114] علامه طباطبایی هر یک از اسلام و ایمان را به 4‌مرتبه تقسیم کرده و هر مرتبه از اسلام را با مرتبه‌ای از ایمان ملازم می‌داند.[115]


مشخصات اسلام
مشخصات اسلام
خط ۴۸: خط ۴۸:
1. انطباق با فطرت:
1. انطباق با فطرت:


تشريع و قانونگذارى اسلام با تكوين و آفرينش انسان هماهنگ است: «فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفـًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللّهِ» (روم/30،30) انسان مانند ساير انواع مخلوقات فطرتى دارد كه او را به سوى رفع نواقص و نيازهايش هدايت مى‌كند. اين فطرت ويژه، انسان را در زندگى به سوى سنّتى خاص و راهى معين، با غايتى مشخص هدايت مى‌كند و انسان نمى‌تواند راهى جز آن را بپيمايد: «فِطرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها» و افراد مختلف انسان، در نوع يكسان‌اند و منافع و مضارّ مشتركى دارند، بنابراين، انسان از آن جهت كه انسان است داراى سعادت و شقاوت واحدى است و بر همين اساس، لازم است در زندگى روش واحدى داشته باشد كه هدايت كننده‌اى او را به آن روش هدايت كند و آن هدايت كننده همان فطرت* و نوع خلقت اوست، از اين‌رو در آيه فوق پس از اشاره به فطرت فرموده‌است: «لا تَبديلَ لِخَلقِ اللّه» [1] و چون فطرت تغييرناپذير است، خطوط و اصول كلى دين نيز ثابت است.[2] در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمده‌است: هركس در ابتدا بر فطرت اسلام متولد مى‌شود. سپس پدر و مادر وى او را به سوى يهوديت، نصرانيت و‌... مى‌كشانند.[3]
تشریع و قانونگذاری اسلام با تکوین و آفرینش انسان هماهنگ است: «فَاَقِم وَجهَک لِلدّینِ حَنیفـًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّهِ» (روم/30،30) انسان مانند سایر انواع مخلوقات فطرتی دارد که او را به سوی رفع نواقص و نیازهایش هدایت می‌کند. این فطرت ویژه، انسان را در زندگی به سوی سنّتی خاص و راهی معین، با غایتی مشخص هدایت می‌کند و انسان نمی‌تواند راهی جز آن را بپیماید: «فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها» و افراد مختلف انسان، در نوع یکسان‌اند و منافع و مضارّ مشترکی دارند، بنابراین، انسان از آن جهت که انسان است دارای سعادت و شقاوت واحدی است و بر همین اساس، لازم است در زندگی روش واحدی داشته باشد که هدایت کننده‌ای او را به آن روش هدایت کند و آن هدایت کننده همان فطرت* و نوع خلقت اوست، از این‌رو در آیه فوق پس از اشاره به فطرت فرموده‌است: «لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّه» [1] و چون فطرت تغییرناپذیر است، خطوط و اصول کلی دین نیز ثابت است.[2] در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آمده‌است: هرکس در ابتدا بر فطرت اسلام متولد می‌شود. سپس پدر و مادر وی او را به سوی یهودیت، نصرانیت و‌... می‌کشانند.[3]
2. اعتدال و ميانه روى:
2. اعتدال و میانه روی:


يكى از ويژگيهاى اسلام متعادل بودن تعاليم آن است: «وكَذلِكَ جَعَلنـكُم اُمَّةً وسَطـًا لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ» (بقره/2،143) ميانه‌روى امت اسلامى برخاسته از متعادل بودن دين است و اسلام برنامه‌اى متعادل براى امتى متعادل و ميانه‌رو است.[4] برخى مفسران اين اعتدال را تنها در توازن ميان ماده و روح طرح كرده و بر اين باورند كه در اين آيه امت اسلامى حد وسط بين اهل كتاب و مشركان قرار گرفته‌اند. مشركان و بت‌پرستان تنها جانب جسم را تقويت مى‌كنند و به فضايل معنوى و روحى توجهى ندارند و مسيحيان با رهبانيت و ترك كمالات جسمانى فقط به تقويت روح مى‌پردازند[5]; اما بعضى ديگر از متفكران اسلامى اين اعتدال* و توازن را در همه شئون اسلامى طرح كرده‌اند و به عقيده ايشان مظاهر اين ميانه‌روى در اعتقادات، عبادات، شعائر*، اخلاق، قانونگذارى و نيز هماهنگى ميان فردگرايى و جامعه گرايى نيز قابل طرح است.[6]
یکی از ویژگیهای اسلام متعادل بودن تعالیم آن است: «وکذلِک جَعَلنـکم اُمَّةً وسَطـًا لِتَکونوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ» (بقره/2،143) میانه‌روی امت اسلامی برخاسته از متعادل بودن دین است و اسلام برنامه‌ای متعادل برای امتی متعادل و میانه‌رو است.[4] برخی مفسران این اعتدال را تنها در توازن میان ماده و روح طرح کرده و بر این باورند که در این آیه امت اسلامی حد وسط بین اهل کتاب و مشرکان قرار گرفته‌اند. مشرکان و بت‌پرستان تنها جانب جسم را تقویت می‌کنند و به فضایل معنوی و روحی توجهی ندارند و مسیحیان با رهبانیت و ترک کمالات جسمانی فقط به تقویت روح می‌پردازند[5]; اما بعضی دیگر از متفکران اسلامی این اعتدال* و توازن را در همه شئون اسلامی طرح کرده‌اند و به عقیده ایشان مظاهر این میانه‌روی در اعتقادات، عبادات، شعائر*، اخلاق، قانونگذاری و نیز هماهنگی میان فردگرایی و جامعه گرایی نیز قابل طرح است.[6]
در تفسير «امت* وسط» اقوال ديگرى نيز وجود دارد كه بر اساس آنها آيه فوق چندان ارتباطى با اعتدال اسلام ندارد.[7] بنا به برخى از تفاسير نيز، مراد از امت وسط امت اسلامى نيست.[8]
در تفسیر «امت* وسط» اقوال دیگری نیز وجود دارد که بر اساس آنها آیه فوق چندان ارتباطی با اعتدال اسلام ندارد.[7] بنا به برخی از تفاسیر نیز، مراد از امت وسط امت اسلامی نیست.[8]
3. حق بودن:
3. حق بودن:


تعبير «دين الحق» در آيات‌29، 33 توبه/9، 28 فتح/48 و 9 صف/61 ذكر شده و در بعضى آيات نيز اين تعبير به صورتهاى ديگرى آمده است; مانند آيه 108 يونس/10: «قُل يـاَيُّهَا النّاسُ قَد جاءَكُمُ الحَقُّ مِن رَبِّكُم فَمَنِ اهتَدى فَاِنَّما يَهتَدى لِنَفسِهِ» برخى مفسران وصف كردن اسلام را به «حق» از آن رو مى‌دانند كه معارف آن داراى حقانيت و اخلاق و عقايد و احكام آن بر واقعيت و حقيقت منطبق بوده، از خرافات و امور خلاف واقع به دور است.[9] گاهى نيز گفته شده كه قوانين و اصول اسلام بر خلاف هواهاى نفسانى و اميال حيوانى انسان همواره تابع حق است; نه تابع هواى انسانها و ازاين‌رو اسلام، دين حق است.[10] بعضى ديگر بر اين عقيده‌اند كه اسلام از آن رو دين حق است كه به وسيله آن استحقاق ثواب پيدا مى‌شود و ساير اديان باطل است، زيرا به موجب آنها انسان مستحق كيفر مى‌شود.[11]
تعبیر «دین الحق» در آیات‌29، 33 توبه/9، 28 فتح/48 و 9 صف/61 ذکر شده و در بعضی آیات نیز این تعبیر به صورتهای دیگری آمده است; مانند آیه 108 یونس/10: «قُل یـاَیهَا النّاسُ قَد جاءَکمُ الحَقُّ مِن رَبِّکم فَمَنِ اهتَدی فَاِنَّما یهتَدی لِنَفسِهِ» برخی مفسران وصف کردن اسلام را به «حق» از آن رو می‌دانند که معارف آن دارای حقانیت و اخلاق و عقاید و احکام آن بر واقعیت و حقیقت منطبق بوده، از خرافات و امور خلاف واقع به دور است.[9] گاهی نیز گفته شده که قوانین و اصول اسلام بر خلاف هواهای نفسانی و امیال حیوانی انسان همواره تابع حق است; نه تابع هوای انسانها و ازاین‌رو اسلام، دین حق است.[10] بعضی دیگر بر این عقیده‌اند که اسلام از آن رو دین حق است که به وسیله آن استحقاق ثواب پیدا می‌شود و سایر ادیان باطل است، زیرا به موجب آنها انسان مستحق کیفر می‌شود.[11]
4. قيّم بودن:
4. قیم بودن:


«فَاَقِم وجهَكَ لِلدّينِ القَيِّمِ» (روم/30،43)، «قُل اِنَّنى هَدنى رَبّى اِلى صِرط مُستَقيم دينـًا قِيَمـًا» (انعام / 6، 161) قيام در لغت به معناى ايستاده و بر پا بودن بدن است كه در اين حالت با تسلط و قوتى بيشتر مى‌توان به‌كار پرداخت. اسلام نيز از آن رو كه با قوت به اصلاح امور دينى و اخروى انسانها قيام كرده و با احاطه كامل و با قوت به همه شئون فردى و اجتماعى انسان پرداخته و هيچ جهتى را مبهم رها نكرده دين قيّم است[12]:«اِنَّ هـذا القُرءانَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ». (اسراء/17،9)
«فَاَقِم وجهَک لِلدّینِ القَیمِ» (روم/30،43)، «قُل اِنَّنی هَدنی رَبّی اِلی صِرط مُستَقیم دینـًا قِیمـًا» (انعام / 6، 161) قیام در لغت به معنای ایستاده و بر پا بودن بدن است که در این حالت با تسلط و قوتی بیشتر می‌توان به‌کار پرداخت. اسلام نیز از آن رو که با قوت به اصلاح امور دینی و اخروی انسانها قیام کرده و با احاطه کامل و با قوت به همه شئون فردی و اجتماعی انسان پرداخته و هیچ جهتی را مبهم رها نکرده دین قیم است[12]:«اِنَّ هـذا القُرءانَ یهدی لِلَّتی هِی اَقوَمُ». (اسراء/17،9)
5. جامعيت و كمال:
5. جامعیت و کمال:


اسلام جامع‌ترين و كامل‌ترين شريعت آسمانى است; معارف و احكام شريعت اسلام در همه حوزه‌هاى هدايتى كه قلمرو نقش آفرينى و كاركرد دين است، عالى‌ترين معارف و احكام ممكن است، به‌گونه‌اى كه كامل‌تر از آن قابل فرض نيست[13]، بر اين اساس قرآن مى‌فرمايد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم واَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى و رَضيتُ لَكُمُ الاِسلـمَ دينـًا» (مائده/5،3)، در نتيجه اسلام جامع همه معارف و احكامى است كه انسان در پيمودن مسير زندگى و راه كمال به آنها نياز دارد و هيچ شأنى از شئون گوناگون زندگى بشر بدون برنامه رها نشده است: «ونَزَّلنا عَلَيكَ الكِتـبَ تِبيـنـًا لِكُلِّ شَىء» (نحل/16،89) روايات فراوانى نيز به همين معنا اشاره دارد، از جمله حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه فرمود: هيچ چيزى نيست كه شما را به بهشت نزديك و از دوزخ دور مى‌كند، مگر اينكه شما را به آن فرمان دادم و هيچ چيزى نيست كه شما را از بهشت دور و به دوزخ نزديك مى‌كند، مگر اينكه شما را از آن نهى‌كردم.[14] اين درحالى است كه در برخى شرايع، مانند مسيحيت دو محدوده جداگانه در شئون زندگى انسان ترسيم مى‌شود كه در يك بخش دين و كليسا حضور دارد و در بخش ديگر دولت و قوانين بشرى حكومت مى‌كند.[15] با مرورى اجمالى بر تعاليم قرآن و تنوع مباحث مطرح شده براى دوره‌هاى گوناگون زندگى انسان و امور مختلف آن فراگير بودن اين تعاليم واضح مى‌گردد. اين تعاليم و قوانين از نخستين روزهاى زندگى، يعنى دوران شيرخوارگى شروع و تا آخرين لحظات حيات دنيوى ادامه دارد.[16]قرآن همه اصولى را كه بشر در زمينه عقايد، اخلاق و احكام عملى به آنها نياز دارد فراروى او قرار داده است[17]، زيرا دين حق و آخرين دينى است كه بشريت با داشتن آن نيازى به هدايتى ديگر ندارد.[18]
اسلام جامع‌ترین و کامل‌ترین شریعت آسمانی است; معارف و احکام شریعت اسلام در همه حوزه‌های هدایتی که قلمرو نقش آفرینی و کارکرد دین است، عالی‌ترین معارف و احکام ممکن است، به‌گونه‌ای که کامل‌تر از آن قابل فرض نیست[13]، بر این اساس قرآن می‌فرماید: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی و رَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/5،3)، در نتیجه اسلام جامع همه معارف و احکامی است که انسان در پیمودن مسیر زندگی و راه کمال به آنها نیاز دارد و هیچ شأنی از شئون گوناگون زندگی بشر بدون برنامه رها نشده است: «ونَزَّلنا عَلَیک الکتـبَ تِبیـنـًا لِکلِّ شَیء» (نحل/16،89) روایات فراوانی نیز به همین معنا اشاره دارد، از جمله حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله)که فرمود: هیچ چیزی نیست که شما را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور می‌کند، مگر اینکه شما را به آن فرمان دادم و هیچ چیزی نیست که شما را از بهشت دور و به دوزخ نزدیک می‌کند، مگر اینکه شما را از آن نهی‌کردم.[14] این درحالی است که در برخی شرایع، مانند مسیحیت دو محدوده جداگانه در شئون زندگی انسان ترسیم می‌شود که در یک بخش دین و کلیسا حضور دارد و در بخش دیگر دولت و قوانین بشری حکومت می‌کند.[15] با مروری اجمالی بر تعالیم قرآن و تنوع مباحث مطرح شده برای دوره‌های گوناگون زندگی انسان و امور مختلف آن فراگیر بودن این تعالیم واضح می‌گردد. این تعالیم و قوانین از نخستین روزهای زندگی، یعنی دوران شیرخوارگی شروع و تا آخرین لحظات حیات دنیوی ادامه دارد.[16]قرآن همه اصولی را که بشر در زمینه عقاید، اخلاق و احکام عملی به آنها نیاز دارد فراروی او قرار داده است[17]، زیرا دین حق و آخرین دینی است که بشریت با داشتن آن نیازی به هدایتی دیگر ندارد.[18]
6. عموميت دعوت اسلامى:
6. عمومیت دعوت اسلامی:


يكى از مهم‌ترين مشخصات اسلام فرا‌زمانى و فرا‌مكانى‌بودن آن است; دعوت اسلام همه انسانها را از عصر بعثت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) تا قيامت در برمى‌گيرد و در محدوده جغرافيايى خاصى نيز محصور نمى‌گردد. اين ويژگى در آيات متعددى آمده است: در آيه 19 انعام/ 6 شمول دعوت قرآنى به هركس كه تا قيامت پيام قرآن به او برسد طرح شده است: «و‌اوحِىَ اِلَىَّ هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَكُم بِهِ ومَن‌بَلَغَ».
یکی از مهم‌ترین مشخصات اسلام فرا‌زمانی و فرا‌مکانی‌بودن آن است; دعوت اسلام همه انسانها را از عصر بعثت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) تا قیامت در برمی‌گیرد و در محدوده جغرافیایی خاصی نیز محصور نمی‌گردد. این ویژگی در آیات متعددی آمده است: در آیه 19 انعام/ 6 شمول دعوت قرآنی به هرکس که تا قیامت پیام قرآن به او برسد طرح شده است: «و‌اوحِی اِلَی هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکم بِهِ ومَن‌بَلَغَ».
طبرسى مى‌گويد: از اين آيه چنين استفاده مى‌شود كه هركس، قرآن به او رسيده باشد به‌منزله آن است كه پيام اسلام را از نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله)مستقيماً دريافت كرده است.[19] در آيات ديگر نيز اسلام دين همه بشر معرفى شده است; در آيه‌158 اعراف/ 7 با توجه به واژه «جَميعًا» پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)مأمور شده تا عموميت دعوت خويش را به مردم اطلاع دهد: «قُل يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّى رَسولُ‌اللّهِ اِلَيكُم جَميعـًا». از آياتى ديگر بر‌مى‌آيد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى همه جهانيان مبعوث شده است: «وما اَرسَلنـكَ اِلاّ كافَّةً لِلنّاسِ بَشيرًا و‌نَذيرًا» (سبأ/34، 28 و نيز مدثّر/74، 36[20]; حجّ/22،49; انبياء/21،107) آيه 1 فرقان/25 و نيز 87 ص/38 قرآن را كتابى براى همه جهانيان معرفى مى‌كند: «تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الفُرقانَ عَلى عَبدِهِ لِيَكونَ لِلعــلَمينَ نَذيرا» ، «اِن هُوَ اِلاّ ذِكرٌ لِلعــلَمين» علامه طباطبايى افزون بر آيات فوق به تاريخ حيات نبوى و فعاليتهاى تبليغى آن‌حضرت استناد كرده است. به عقيده ايشان دعوت پيامبر از روم و عجم و حبشه و مصر كه هيچ يك عرب نبودند و نيز ايمان آوردن صهيب رومى و سلمان ايرانى و بلال حبشى بهترين دليل بر جهانى بودن دعوت اسلام است[21]، افزون بر اين، از آيات قرآن عموميت دعوت اسلامى نسبت به جنّ نيز استفاده مى‌شود; مانند 19 انعام/6[22] و آيات نخستين و 14‌جنّ/72.
طبرسی می‌گوید: از این آیه چنین استفاده می‌شود که هرکس، قرآن به او رسیده باشد به‌منزله آن است که پیام اسلام را از نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)مستقیماً دریافت کرده است.[19] در آیات دیگر نیز اسلام دین همه بشر معرفی شده است; در آیه‌158 اعراف/ 7 با توجه به واژه «جَمیعًا» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)مأمور شده تا عمومیت دعوت خویش را به مردم اطلاع دهد: «قُل یـاَیهَا النّاسُ اِنّی رَسولُ‌اللّهِ اِلَیکم جَمیعـًا». از آیاتی دیگر بر‌می‌آید که پیامبر(صلی الله علیه وآله)برای همه جهانیان مبعوث شده است: «وما اَرسَلنـک اِلاّ کافَّةً لِلنّاسِ بَشیرًا و‌نَذیرًا» (سبأ/34، 28 و نیز مدثّر/74، 36[20]; حجّ/22،49; انبیاء/21،107) آیه 1 فرقان/25 و نیز 87 ص/38 قرآن را کتابی برای همه جهانیان معرفی می‌کند: «تَبارَک الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبدِهِ لِیکونَ لِلعــلَمینَ نَذیرا» ، «اِن هُوَ اِلاّ ذِکرٌ لِلعــلَمین» علامه طباطبایی افزون بر آیات فوق به تاریخ حیات نبوی و فعالیتهای تبلیغی آن‌حضرت استناد کرده است. به عقیده ایشان دعوت پیامبر از روم و عجم و حبشه و مصر که هیچ یک عرب نبودند و نیز ایمان آوردن صهیب رومی و سلمان ایرانی و بلال حبشی بهترین دلیل بر جهانی بودن دعوت اسلام است[21]، افزون بر این، از آیات قرآن عمومیت دعوت اسلامی نسبت به جنّ نیز استفاده می‌شود; مانند 19 انعام/6[22] و آیات نخستین و 14‌جنّ/72.
7. خاتميت:
7. خاتمیت:


يكى ديگر از ويژگيهاى اسلام كه در ارتباط با دو ويژگى پيشين نيز هست خاتميت دين اسلام و پيامبرى نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)است: «ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَد مِن رِجالِكُم ولـكِن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبيّينَ» (احزاب/ 33، 40)
یکی دیگر از ویژگیهای اسلام که در ارتباط با دو ویژگی پیشین نیز هست خاتمیت دین اسلام و پیامبری نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)است: «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَد مِن رِجالِکم ولـکن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیینَ» (احزاب/ 33، 40)
عموم مفسران با استفاده از كلمه «خاتَم» بر اين عقيده‌اند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آخرين پيامبر الهى است و لازمه خاتميت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن است كه پس از اسلام دينى نخواهد آمد، زيرا با توجه به اينكه نبوت اعم از رسالت است با پايان يافتن نبوت، رسالت نيز پايان مى‌پذيرد.[23]
عموم مفسران با استفاده از کلمه «خاتَم» بر این عقیده‌اند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آخرین پیامبر الهی است و لازمه خاتمیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن است که پس از اسلام دینی نخواهد آمد، زیرا با توجه به اینکه نبوت اعم از رسالت است با پایان یافتن نبوت، رسالت نیز پایان می‌پذیرد.[23]
عارفان ملاك ختم نبوت را آن دانسته‌اند كه همه مراحل و منازل فردى و اجتماعى انسان و راهى كه بايد بپيمايد، يكجا براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كشف شد و پس از آن هر بشرى هر چه دريافت كند بيشتر از آن نخواهد بود: «الخاتمُ مَن خَتَم المَراتِبَ بأَسرها».[24]
عارفان ملاک ختم نبوت را آن دانسته‌اند که همه مراحل و منازل فردی و اجتماعی انسان و راهی که باید بپیماید، یکجا برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)کشف شد و پس از آن هر بشری هر چه دریافت کند بیشتر از آن نخواهد بود: «الخاتمُ مَن خَتَم المَراتِبَ بأَسرها».[24]  
8. برخوردارى از معجزه جاويد:
8. برخورداری از معجزه جاوید:


قرآن معجزه اسلام است: «قُل لـَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ والجِنُّ عَلى اَن يَأتوا بِمِثلِ هـذا القُرءانِ لا‌يَأتونَ بِمِثلِهِ ولَو كانَ بَعضُهُم لِبَعض ظَهيرا» (اسراء/17،88) و اين معجزه جاودانه است: «اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ و اِنّا لَهُ لَحـفِظون» (حجر/15،9) قرآن كريم سند شريعت جاودان اسلام است[25] كه با شيواترين سبك و رساترين بيان و استوارترين محتوا نازل شده[26]، و همه اصولى را كه بشر در زمينه عقايد، اخلاق و احكام به آن نياز دارد فرا‌روى او قرار داده است[27]: «ونَزَّلنا عَلَيكَ الكِتـبَ تِبيـنـًا لِكُلِّ شَىء» (نحل/16،89) اين بلنداى شيوه قرآنى ـ‌چه از‌لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا‌ـ همچنان پابرجاست.[28] علامه طباطبايى مى‌گويد: الفاظ قرآن همه آنچه را كه به هدايت انسانها مربوط است، بيان كرده است; اما با استفاده از روايات مى‌توان گفت قرآن بيان كننده هر چيزى است و علمِ آنچه بوده و هست و تا روز قيامت خواهد بود در قرآن وجود‌دارد.[29]
قرآن معجزه اسلام است: «قُل لـَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ والجِنُّ عَلی اَن یأتوا بِمِثلِ هـذا القُرءانِ لا‌یأتونَ بِمِثلِهِ ولَو کانَ بَعضُهُم لِبَعض ظَهیرا» (اسراء/17،88) و این معجزه جاودانه است: «اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ و اِنّا لَهُ لَحـفِظون» (حجر/15،9) قرآن کریم سند شریعت جاودان اسلام است[25] که با شیواترین سبک و رساترین بیان و استوارترین محتوا نازل شده[26]، و همه اصولی را که بشر در زمینه عقاید، اخلاق و احکام به آن نیاز دارد فرا‌روی او قرار داده است[27]: «ونَزَّلنا عَلَیک الکتـبَ تِبیـنـًا لِکلِّ شَیء» (نحل/16،89) این بلندای شیوه قرآنی ـ‌چه از‌لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا‌ـ همچنان پابرجاست.[28] علامه طباطبایی می‌گوید: الفاظ قرآن همه آنچه را که به هدایت انسانها مربوط است، بیان کرده است; اما با استفاده از روایات می‌توان گفت قرآن بیان کننده هر چیزی است و علمِ آنچه بوده و هست و تا روز قیامت خواهد بود در قرآن وجود‌دارد.[29]
9. دعوت به تعقل و تفكر:
9. دعوت به تعقل و تفکر:


در متون اسلامى، اعم از قرآن و روايات به تعقل و تفكر اهميت فراوانى داده شده است. در قرآن واژه‌هاى «عقل»، «فكر» و «نظر» و مشتقات آنها در مواردى متعدد مورد استفاده قرار گرفته است. در بسيارى از موارد پس از طرح معارف اسلام انسانها به تفكر و تعقل فرا خوانده شده‌اند و قرآن افزون بر آنكه بر ادعاهاى خويش دليل عقلى مى‌آورد و به روشنى استدلال مى‌كند از منكران و دشمنان نيز برهان طلب كرده: «قُل هاتوا بُرهـنَكُم» (بقره/ 2، 111)، بدترين موجودات را جنبنده‌اى مى‌داند كه تعقل نمى‌كند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُكمُ الَّذينَ لا يَعقِلون» (انفال/ 8‌، 22) در كتب روايى نيز احاديث فراوانى در اهميت جايگاه عقل ديده مى‌شود و در جوامع حديثى شيعه، اولين فصل به همين امر اختصاص يافته است، درحالى‌كه بسيارى از مكاتب و اديان در قلمرو ايمان، براى عقل حق مداخله قائل نيستند.[30]
در متون اسلامی، اعم از قرآن و روایات به تعقل و تفکر اهمیت فراوانی داده شده است. در قرآن واژه‌های «عقل»، «فکر» و «نظر» و مشتقات آنها در مواردی متعدد مورد استفاده قرار گرفته است. در بسیاری از موارد پس از طرح معارف اسلام انسانها به تفکر و تعقل فرا خوانده شده‌اند و قرآن افزون بر آنکه بر ادعاهای خویش دلیل عقلی می‌آورد و به روشنی استدلال می‌کند از منکران و دشمنان نیز برهان طلب کرده: «قُل هاتوا بُرهـنَکم» (بقره/ 2، 111)، بدترین موجودات را جنبنده‌ای می‌داند که تعقل نمی‌کند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لا یعقِلون» (انفال/ 8‌، 22) در کتب روایی نیز احادیث فراوانی در اهمیت جایگاه عقل دیده می‌شود و در جوامع حدیثی شیعه، اولین فصل به همین امر اختصاص یافته است، درحالی‌که بسیاری از مکاتب و ادیان در قلمرو ایمان، برای عقل حق مداخله قائل نیستند.[30]
بر اثر اين ويژگى هرجا معارف اسلامى به‌صورت روشن و دقيق براى قلبهاى پاك و عقلهاى غير آلوده به شبهات طرح گرديده پذيرفته شده و همين، از عوامل پيشرفت سريع اسلام در جهان است. اسلام هيچ گاه براى گشودن قلبها نيازمند زور و اجبار نبوده است; اما متأسفانه برخى مستشرقان بدون توجه به اين واقعيت ونيز بدون تتبع و بررسى كافى در تاريخ اسلام ادعا كرده‌اند كه گسترش اسلام با جنگ و خونريزى بوده و اسلام دين شمشير است. علامه طباطبايى با طرح اين مسئله كه جنگ در اسلام تنها هنگام اضطرار روا دانسته شده، به تبيين حكمت تشريع آن پرداخته است. به عقيده ايشان چون برنامه‌هاى توحيدى اسلام و قرآن متضمن سعادت بشر است، هر انسانى حق دارد از سعادت خويش دفاع كند و ازاين‌رو اگر در زمانى حفظ اسلام بر دفاع مسلحانه متوقف باشد اين امر رواست. البته اسلام با حفظ اعتدال و مرحله به مرحله، اجازه دفاع از حدود اسلام و حفظ عقايد و اعراض و جانها و اموال را مى‌دهد و چنين دفاعى در ميان همه ملل و اقوام پذيرفته شده است و ادعاى نبودن جنگ در ساير شرايع خلاف آيه 146 آل‌عمران/3 است: «وكَاَيِّن مِن نَبِىّ قـتَلَ مَعَهُ رِبِّيّونَ كَثيرٌ فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم» و جاى شگفتى است كه كسانى كه اسلام را به سبب دفاع از توحيد و سعادت انسانها و تطهير جهان از فساد، به خشونت متهم مى‌كنند خود براى دفاع از خرافات و هيئت بطلميوس (بطليموس) و فلسفه اسكولاستيك بسيارى از دانشمندان را مجازات كرده و كشته‌اند و خود بى‌جهت جنگهاى صليبى را به راه انداخته‌اند.[31] برخى مفسران نيز با استدلال به آيه «لا اِكراهَ فِى الدِّينِ» (بقره/ 2، 256) بر اين عقيده‌اند كه پيش از نزول اين آيه مسلمانان چنان نيرومند نبودند كه با جنگ اسلام را ترويج كنند و پس از آن هم به حكم اين آيه اجازه چنين كارى را نداشتند.[32]
بر اثر این ویژگی هرجا معارف اسلامی به‌صورت روشن و دقیق برای قلبهای پاک و عقلهای غیر آلوده به شبهات طرح گردیده پذیرفته شده و همین، از عوامل پیشرفت سریع اسلام در جهان است. اسلام هیچ گاه برای گشودن قلبها نیازمند زور و اجبار نبوده است; اما متأسفانه برخی مستشرقان بدون توجه به این واقعیت ونیز بدون تتبع و بررسی کافی در تاریخ اسلام ادعا کرده‌اند که گسترش اسلام با جنگ و خونریزی بوده و اسلام دین شمشیر است. علامه طباطبایی با طرح این مسئله که جنگ در اسلام تنها هنگام اضطرار روا دانسته شده، به تبیین حکمت تشریع آن پرداخته است. به عقیده ایشان چون برنامه‌های توحیدی اسلام و قرآن متضمن سعادت بشر است، هر انسانی حق دارد از سعادت خویش دفاع کند و ازاین‌رو اگر در زمانی حفظ اسلام بر دفاع مسلحانه متوقف باشد این امر رواست. البته اسلام با حفظ اعتدال و مرحله به مرحله، اجازه دفاع از حدود اسلام و حفظ عقاید و اعراض و جانها و اموال را می‌دهد و چنین دفاعی در میان همه ملل و اقوام پذیرفته شده است و ادعای نبودن جنگ در سایر شرایع خلاف آیه 146 آل‌عمران/3 است: «وکاَین مِن نَبِی قـتَلَ مَعَهُ رِبِّیونَ کثیرٌ فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم» و جای شگفتی است که کسانی که اسلام را به سبب دفاع از توحید و سعادت انسانها و تطهیر جهان از فساد، به خشونت متهم می‌کنند خود برای دفاع از خرافات و هیئت بطلمیوس (بطلیموس) و فلسفه اسکولاستیک بسیاری از دانشمندان را مجازات کرده و کشته‌اند و خود بی‌جهت جنگهای صلیبی را به راه انداخته‌اند.[31] برخی مفسران نیز با استدلال به آیه «لا اِکراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/ 2، 256) بر این عقیده‌اند که پیش از نزول این آیه مسلمانان چنان نیرومند نبودند که با جنگ اسلام را ترویج کنند و پس از آن هم به حکم این آیه اجازه چنین کاری را نداشتند.[32]
10. ترغيب به علم و معرفت:
10. ترغیب به علم و معرفت:


در دين اسلام توجه ويژه‌اى به علم و معرفت شده است. برخى مفسران بر اين باورند كه تجليل و احترامى كه اسلام از علم و معرفت كرده و تحريص و ترغيبى كه در تحصيل آن به‌كار بسته در هيچ آيينى اعم از آيينهاى آسمانى و غير آسمانى يافت نمى‌شود. قرآن هيچ‌گاه دانايان و غير دانايان را يكسان نمى‌داند: «هَل يَستَوِى الَّذينَ يعلَمونَ والَّذينَ لا يَعلَمونَ» (زمر/39، 9) و پيروان خويش را از پيروى ظن و گمان باز مى‌دارد: «ولا تَقفُ ما‌لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ اِنَّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ اُولـئِكَ كانَ عَنهُ مَسـولا».[33](اسراء/ 17، 36)
در دین اسلام توجه ویژه‌ای به علم و معرفت شده است. برخی مفسران بر این باورند که تجلیل و احترامی که اسلام از علم و معرفت کرده و تحریص و ترغیبی که در تحصیل آن به‌کار بسته در هیچ آیینی اعم از آیینهای آسمانی و غیر آسمانی یافت نمی‌شود. قرآن هیچ‌گاه دانایان و غیر دانایان را یکسان نمی‌داند: «هَل یستَوِی الَّذینَ یعلَمونَ والَّذینَ لا یعلَمونَ» (زمر/39، 9) و پیروان خویش را از پیروی ظن و گمان باز می‌دارد: «ولا تَقفُ ما‌لَیسَ لَک بِهِ عِلمٌ اِنَّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ کلُّ اُولـئِک کانَ عَنهُ مَسـولا».[33](اسراء/ 17، 36)
11. جمع بين زندگى دنيوى و اخروى:
11. جمع بین زندگی دنیوی و اخروی:


اسلام اصالت را به زندگى اخروى مى‌دهد; ولى زندگى دنيوى را نيز مقدمه حيات اخروى و جايگاه كسب كمالات انسانى دانسته، براى آن اهميت قائل است. دنيا و آخرت آن گونه كه در اسلام با‌هم جمع شده، در هيچ شريعت و آيينى جمع نشده است.[34]
اسلام اصالت را به زندگی اخروی می‌دهد; ولی زندگی دنیوی را نیز مقدمه حیات اخروی و جایگاه کسب کمالات انسانی دانسته، برای آن اهمیت قائل است. دنیا و آخرت آن گونه که در اسلام با‌هم جمع شده، در هیچ شریعت و آیینی جمع نشده است.[34]
از ديدگاه قرآن، جهان هستى براى انسان مسخر شده است. اين مطلب در برخى آيات به‌صورت كلى آمده:«وسَخَّرَ لَكُم ما فِى السَّمـوتِ وما فِى الاَرضِ جَميعـًا» (جاثيه/45، 12‌ـ‌13) و در برخى آيات بر موارد جزئى تأكيد شده است: «اَللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرضَ واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرتِ رِزقـًا لَكُم وسَخَّرَ لَكُمُ الفُلكَ لِتَجرِىَ فِى البَحرِ بِاَمرِهِ وسَخَّرَ لَكُمُ الاَنهـر * وسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمسَ والقَمَرَ دائِبَينِ وسَخَّرَ لَكُمُ الَّيلَ والنَّهار= خداست آن‌كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان، آبى فرو فرستاد، پس به آن آب از ميوه‌ها براى شما روزى بيرون آورد و كشتيها را رام كرد، تا به فرمان او در دريا روان شوند، و رودها را رام شما كرد و خورشيد و ماه را كه پيوسته در جنبش و گردش‌اند براى شما رام كرد و شب و روز را نيز رام شما ساخت». (ابراهيم/14،32‌ـ‌33) در آياتى از قرآن بر مال واژه «خير» اطلاق شده[35] (بقره/2،180، 272) و آياتى خريد و فروش را طلب «فضل» الهى دانسته است.[36] (بقره/2،198) در آيه‌اى نيز آمده است كه چه كسى زينت الهى و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟ (اعراف/7،32)
از دیدگاه قرآن، جهان هستی برای انسان مسخر شده است. این مطلب در برخی آیات به‌صورت کلی آمده:«وسَخَّرَ لَکم ما فِی السَّمـوتِ وما فِی الاَرضِ جَمیعـًا» (جاثیه/45، 12‌ـ‌13) و در برخی آیات بر موارد جزئی تأکید شده است: «اَللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرضَ واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرتِ رِزقـًا لَکم وسَخَّرَ لَکمُ الفُلک لِتَجرِی فِی البَحرِ بِاَمرِهِ وسَخَّرَ لَکمُ الاَنهـر * وسَخَّرَ لَکمُ الشَّمسَ والقَمَرَ دائِبَینِ وسَخَّرَ لَکمُ الَّیلَ والنَّهار= خداست آن‌که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان، آبی فرو فرستاد، پس به آن آب از میوه‌ها برای شما روزی بیرون آورد و کشتیها را رام کرد، تا به فرمان او در دریا روان شوند، و رودها را رام شما کرد و خورشید و ماه را که پیوسته در جنبش و گردش‌اند برای شما رام کرد و شب و روز را نیز رام شما ساخت». (ابراهیم/14،32‌ـ‌33) در آیاتی از قرآن بر مال واژه «خیر» اطلاق شده[35] (بقره/2،180، 272) و آیاتی خرید و فروش را طلب «فضل» الهی دانسته است.[36] (بقره/2،198) در آیه‌ای نیز آمده است که چه کسی زینت الهی و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ (اعراف/7،32)
قرآن به مسلمانان توصيه مى‌كند: هم در پى صلاح اخروى خويش باشند و هم سعادت دنيوى را بطلبند:«...فَاذكُروا اللّهَ كَذِكرِكُم ءاباءَكُم اَو اَشَدَّ ذِكرًا فَمِنَ النّاسِ مَن يَقولُ رَبَّنا ءاتِنا فِى الدُّنيا وما لَهُ‌فِى الأخِرَةِ مِن خَلـق * ومِنهُم مَن يَقولُ رَبَّنا ءاتِنا‌فِى الدُّنيا حَسَنَةً وفِى الأخِرَةِ حَسَنَةً» (بقره/2،‌200‌ـ‌201) برخى مفسران در ذيل آيه 32 اعراف / 7، پس از بيان برنامه اسلام در زندگى دنيوى، عامل اصلى مجد و شكوه تمدن اسلامى را در برهه‌اى از تاريخ، تشويق اسلام به بهره‌گيرى از نيروى عقل در جهت توسعه مصالح دنيوى و عمل مسلمانان به اين توصيه‌ها و نيز فتاواى عالمان به وجوب تعليم و تعلّم فنون و صناعات مورد نياز جامعه مى‌دانند و به عقيده ايشان آنچه كه باعث توقف و رجوع اين تمدن به قهقهرا گرديده نفوذ افكار افراطى گروهى بوده كه زهد و توكّل را به اهمال مصالح دنيوى تفسير كرده‌اند.[37] اين فكر در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز با عنوان «رهبانيت»* مطرح شد و نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)در مواردى متعدد با آن مخالفت كرد.[38] مفسران در ذيل بعضى از آيات به ذكر اين موارد پرداخته‌اند.[39] در روايات اهل بيت(عليهم السلام)نيز اين مخالفت به چشم مى‌خورد.[40] مذمت قرآن كريم از دنيا نيز در مواردى است كه انسان به‌گونه‌اى مجذوب زندگى دنيوى شود كه از خدا و آخرت غافل شده، آن را بر معنويات و زندگى اخروى ترجيح دهد.[41]
قرآن به مسلمانان توصیه می‌کند: هم در پی صلاح اخروی خویش باشند و هم سعادت دنیوی را بطلبند:«...فَاذکروا اللّهَ کذِکرِکم ءاباءَکم اَو اَشَدَّ ذِکرًا فَمِنَ النّاسِ مَن یقولُ رَبَّنا ءاتِنا فِی الدُّنیا وما لَهُ‌فِی الأخِرَةِ مِن خَلـق * ومِنهُم مَن یقولُ رَبَّنا ءاتِنا‌فِی الدُّنیا حَسَنَةً وفِی الأخِرَةِ حَسَنَةً» (بقره/2،‌200‌ـ‌201) برخی مفسران در ذیل آیه 32 اعراف / 7، پس از بیان برنامه اسلام در زندگی دنیوی، عامل اصلی مجد و شکوه تمدن اسلامی را در برهه‌ای از تاریخ، تشویق اسلام به بهره‌گیری از نیروی عقل در جهت توسعه مصالح دنیوی و عمل مسلمانان به این توصیه‌ها و نیز فتاوای عالمان به وجوب تعلیم و تعلّم فنون و صناعات مورد نیاز جامعه می‌دانند و به عقیده ایشان آنچه که باعث توقف و رجوع این تمدن به قهقهرا گردیده نفوذ افکار افراطی گروهی بوده که زهد و توکل را به اهمال مصالح دنیوی تفسیر کرده‌اند.[37] این فکر در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز با عنوان «رهبانیت»* مطرح شد و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)در مواردی متعدد با آن مخالفت کرد.[38] مفسران در ذیل بعضی از آیات به ذکر این موارد پرداخته‌اند.[39] در روایات اهل بیت(علیهم السلام)نیز این مخالفت به چشم می‌خورد.[40] مذمت قرآن کریم از دنیا نیز در مواردی است که انسان به‌گونه‌ای مجذوب زندگی دنیوی شود که از خدا و آخرت غافل شده، آن را بر معنویات و زندگی اخروی ترجیح دهد.[41]
12. اجتماعى بودن:
12. اجتماعی بودن:


هيچ دينى مانند اسلام به اجتماع توجه نكرده است: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا ولا تَفَرَّقوا... ولتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعونَ اِلَى الخَيرِ و يَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ... ولا تَكونوا كالَّذينَ تَفَرَّقوا واختَلَفوا...» (آل‌عمران/3،103‌ـ‌105) اسلام به‌رغم گستردگى و تنوع مسائل اجتماعى، به‌صورت روشن و گسترده به اين مسائل پرداخته است، تا آنجا كه در ميان فرهنگها و تمدنهاى انسانى در طول تاريخ چنين عنايتى به شئون اجتماع يافت نمى‌شود.[42] در قوانين اسلامى آنجا كه ميان حق جامعه و حق فرد تزاحم پيدا شود همواره حق جامعه بر حق فرد تقدم مى‌يابد.[43] در قرآن كريم آياتى متعدد به اصول كلى روابط اجتماعى و قوانين حقوق مدنى و حقوق جزايى نظر دارد; مانند 195 بقره/2; 77 نساء/4; 104 آل‌عمران/3; 35 مائده/5; 2 نور/24; 38 مائده/5 و‌.... اين قوانين و اصول پس از گذشت قرون متمادى از عصر نزول قرآن كريم هم‌اكنون به‌طور كامل پاسخگوى نيازهاى انسان كنونى است، زيرا اين قواعد بر اساس اصول فطرى و مطابق سعادت واقعى بشر است كه اين امور هميشگى و ثابت است و با تغيير دوره‌هاى تمدن انسانى متغير‌نمى‌شود.[44]
هیچ دینی مانند اسلام به اجتماع توجه نکرده است: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعـًا ولا تَفَرَّقوا... ولتَکن مِنکم اُمَّةٌ یدعونَ اِلَی الخَیرِ و یأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکرِ... ولا تَکونوا کالَّذینَ تَفَرَّقوا واختَلَفوا...» (آل‌عمران/3،103‌ـ‌105) اسلام به‌رغم گستردگی و تنوع مسائل اجتماعی، به‌صورت روشن و گسترده به این مسائل پرداخته است، تا آنجا که در میان فرهنگها و تمدنهای انسانی در طول تاریخ چنین عنایتی به شئون اجتماع یافت نمی‌شود.[42] در قوانین اسلامی آنجا که میان حق جامعه و حق فرد تزاحم پیدا شود همواره حق جامعه بر حق فرد تقدم می‌یابد.[43] در قرآن کریم آیاتی متعدد به اصول کلی روابط اجتماعی و قوانین حقوق مدنی و حقوق جزایی نظر دارد; مانند 195 بقره/2; 77 نساء/4; 104 آل‌عمران/3; 35 مائده/5; 2 نور/24; 38 مائده/5 و‌.... این قوانین و اصول پس از گذشت قرون متمادی از عصر نزول قرآن کریم هم‌اکنون به‌طور کامل پاسخگوی نیازهای انسان کنونی است، زیرا این قواعد بر اساس اصول فطری و مطابق سعادت واقعی بشر است که این امور همیشگی و ثابت است و با تغییر دوره‌های تمدن انسانی متغیر‌نمی‌شود.[44]
13. سماحت و سهولت:
13. سماحت و سهولت:


هيچ دشوارىِ خارج از طاقت انسانها در احكام و تعاليم اسلام نيست: «وما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَج» (حجّ/22، 78) و در آياتى متعدد هرگونه سختى در احكام نفى شده است; براى مثال در آيه 185 بقره/2 وجوب روزه ماه رمضان از بيمار و مسافر برداشته و سپس به اين نكته اشاره شده كه خداوند راحتى مؤمنان را مى‌خواهد; نه زحمت آنان را: «...‌و مَن كانَ مَريضـًا اَو عَلى سَفَر فَعِدَّةٌ مِّن اَيّام اُخَرَ يُريدُ اللّهُ بِكُمُ اليُسرَ ولا يُريدُ بِكُمُ العُسرَ» و در آيه‌6‌مائده/5 پس از بيان احكام غسل و وضو به اين مطلب اشاره شده كه خدا نمى‌خواهد براى مؤمنان سختى قرار دهد، بلكه مى‌خواهد آنان را پاكيزه كند. «ما يُريدُ اللّهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَج ولـكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم». در احاديث نبوى نيز به اين معنا تصريح شده است; نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله)در گفتوگو با مردى كه تصميم گرفته بود با غارنشينى به خود سختى دهد فرمود: «أنّي لم‌أُبعث باليهودية و لاالنصرانية و لكنّي بعثت بالحنيفية السمحة».[45]مشابه اين جمله را اهل بيت(عليهم السلام)از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده‌اند.[46] بسيارى از مفسران اين ويژگى اسلام را به سبب واقع‌نگرى و منطقى بودن اسلام دانسته و بر اين باورند كه اسلام دين واقعيت و عقل است و ازاين‌رو در موارد عذر و دشوارى، تكليف برداشته‌مى‌شود.[47]
هیچ دشواری خارج از طاقت انسانها در احکام و تعالیم اسلام نیست: «وما جَعَلَ عَلَیکم فِی الدّینِ مِن حَرَج» (حجّ/22، 78) و در آیاتی متعدد هرگونه سختی در احکام نفی شده است; برای مثال در آیه 185 بقره/2 وجوب روزه ماه رمضان از بیمار و مسافر برداشته و سپس به این نکته اشاره شده که خداوند راحتی مؤمنان را می‌خواهد; نه زحمت آنان را: «...‌و مَن کانَ مَریضـًا اَو عَلی سَفَر فَعِدَّةٌ مِّن اَیام اُخَرَ یریدُ اللّهُ بِکمُ الیسرَ ولا یریدُ بِکمُ العُسرَ» و در آیه‌6‌مائده/5 پس از بیان احکام غسل و وضو به این مطلب اشاره شده که خدا نمی‌خواهد برای مؤمنان سختی قرار دهد، بلکه می‌خواهد آنان را پاکیزه کند. «ما یریدُ اللّهُ لِیجعَلَ عَلَیکم مِن حَرَج ولـکن یریدُ لِیطَهِّرَکم». در احادیث نبوی نیز به این معنا تصریح شده است; نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)در گفتوگو با مردی که تصمیم گرفته بود با غارنشینی به خود سختی دهد فرمود: «أنّی لم‌أُبعث بالیهودیة و لاالنصرانیة و لکنّی بعثت بالحنیفیة السمحة».[45]مشابه این جمله را اهل بیت(علیهم السلام)از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) نقل کرده‌اند.[46] بسیاری از مفسران این ویژگی اسلام را به سبب واقع‌نگری و منطقی بودن اسلام دانسته و بر این باورند که اسلام دین واقعیت و عقل است و ازاین‌رو در موارد عذر و دشواری، تکلیف برداشته‌می‌شود.[47]
14. تدريجى بودن دعوت:
14. تدریجی بودن دعوت:


از آيات قرآن و نقلهاى تاريخى بر مى‌آيد كه دعوت اسلام و پيشرفت آن به شكل تدريجى بوده است; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در ابتداى بعثت مأمور شد تا دعوت خويش را از نزديكان خود آغاز كند: «واَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبين». (شعراء/ 26، 214) بر اساس روايات صحيح پيامبر نزديكان خود را به اسلام فرا‌خواند و فرمود: اولين كسى كه دعوت مرا اجابت كند خليفه من نيز خواهد بود. در اين ميان على(عليه السلام)دعوت اسلام را پذيرفت و مورد استهزاى برخى قرار گرفت. پس از ايشان خديجه و حمزه و عبيد و ابوطالب به اسلام گرويدند.[48] پس از اين مرحله قلمرو دعوت، گسترش يافت و محدوده آن مكه و اطراف آن را شامل شد:«وكَذلِكَ اَوحَينا اِلَيكَ قُرءانـًا عَرَبيـًّا لِتُنذِرَ اُمَّ القُرى ومَن حَولَها» (شورى/ 42، 7); امّا پس از اين، محدوده دعوت اسلامى حدّ و مرز جغرافيايى و زمانى ندارد و همه انسانها را در هر جا و هر وقت شامل مى‌گردد[49]: «واوحِىَ اِلَىَّ هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَكُم بِهِ ومَن بَلَغَ» (انعام/ 6، 19) بعضى از مفسران آياتى را كه بر نامحدود بودن محدوده دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)دلالت دارد بر ابتداى زمان بعثت نيز تطبيق كرده‌اند[50]; امّا نقلهاى تاريخى و عقل سليم تأييد مى‌كند كه پيامبر همانند هر اصلاحگر سياستمدارى دعوت خويش را به تدريج گسترش داده است.
از آیات قرآن و نقلهای تاریخی بر می‌آید که دعوت اسلام و پیشرفت آن به شکل تدریجی بوده است; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)در ابتدای بعثت مأمور شد تا دعوت خویش را از نزدیکان خود آغاز کند: «واَنذِر عَشیرَتَک الاَقرَبین». (شعراء/ 26، 214) بر اساس روایات صحیح پیامبر نزدیکان خود را به اسلام فرا‌خواند و فرمود: اولین کسی که دعوت مرا اجابت کند خلیفه من نیز خواهد بود. در این میان علی(علیه السلام)دعوت اسلام را پذیرفت و مورد استهزای برخی قرار گرفت. پس از ایشان خدیجه و حمزه و عبید و ابوطالب به اسلام گرویدند.[48] پس از این مرحله قلمرو دعوت، گسترش یافت و محدوده آن مکه و اطراف آن را شامل شد:«وکذلِک اَوحَینا اِلَیک قُرءانـًا عَرَبیـًّا لِتُنذِرَ اُمَّ القُری ومَن حَولَها» (شوری/ 42، 7); امّا پس از این، محدوده دعوت اسلامی حدّ و مرز جغرافیایی و زمانی ندارد و همه انسانها را در هر جا و هر وقت شامل می‌گردد[49]: «واوحِی اِلَی هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکم بِهِ ومَن بَلَغَ» (انعام/ 6، 19) بعضی از مفسران آیاتی را که بر نامحدود بودن محدوده دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله)دلالت دارد بر ابتدای زمان بعثت نیز تطبیق کرده‌اند[50]; امّا نقلهای تاریخی و عقل سلیم تأیید می‌کند که پیامبر همانند هر اصلاحگر سیاستمداری دعوت خویش را به تدریج گسترش داده است.
پس از فراگير شدن اسلام در شبه جزيره عربستان نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) به مقتضاى رسالت جهانى خود مناطق و كشورهاى مجاور را به اسلام فرا‌خواند كه بخشى از اين مناطق در زمان حيات و بخشهايى پس از رحلت آن حضرت به سرزمينهاى اسلامى ملحق گرديد. در اين دوره‌ها اسلام در آسيا و سواحل بحرالروم و هندوستان تا كنار اقيانوس اطلس گسترش يافت.[51]
پس از فراگیر شدن اسلام در شبه جزیره عربستان نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) به مقتضای رسالت جهانی خود مناطق و کشورهای مجاور را به اسلام فرا‌خواند که بخشی از این مناطق در زمان حیات و بخشهایی پس از رحلت آن حضرت به سرزمینهای اسلامی ملحق گردید. در این دوره‌ها اسلام در آسیا و سواحل بحرالروم و هندوستان تا کنار اقیانوس اطلس گسترش یافت.[51]
حكومت و ولايت پس از نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) از مسير طبيعى خود كه در آيه اكمال آمده (ولايت على(عليه السلام)و اولاد آن حضرت) خارج گرديد و در دوره امويان و عباسيان كاملا به‌صورت حكومتى دنيوى درآمد; اما به رغم اين مشكلات اسلام به پيشرفت و گسترش خود ادامه داد و امروز جهان اسلام از ساحل درياى آتلانتيك در غرب آفريقا آغاز مى‌شود و تا مرزهاى ناحيه سينكيانگ يعنى تركستان چين در شرق امتداد مى‌يابد و در شمال، مرزهاى آن از شمال تركستان شوروى آغاز‌و به سومالى يعنى خط استوا در آفريقا‌منتهى‌مى‌گردد.[52]
حکومت و ولایت پس از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) از مسیر طبیعی خود که در آیه اکمال آمده (ولایت علی(علیه السلام)و اولاد آن حضرت) خارج گردید و در دوره امویان و عباسیان کاملا به‌صورت حکومتی دنیوی درآمد; اما به رغم این مشکلات اسلام به پیشرفت و گسترش خود ادامه داد و امروز جهان اسلام از ساحل دریای آتلانتیک در غرب آفریقا آغاز می‌شود و تا مرزهای ناحیه سینکیانگ یعنی ترکستان چین در شرق امتداد می‌یابد و در شمال، مرزهای آن از شمال ترکستان شوروی آغاز‌و به سومالی یعنی خط استوا در آفریقا‌منتهی‌می‌گردد.[52]
به عقيده علامه طباطبايى تدريجى بودن دعوت اسلام افزون بر محدوده مخاطبان در دو‌زمينه ديگر نيز بوده است: نخست در ارائه و تعليم معارف اسلامى و تكاليف شرعى كه در اين زمينه با مراجعه به آيات قرآن مى‌توان تدريجى بودن اين تعاليم را به خوبى دريافت. در اين خصوص با مقايسه آيات مكى و مدنى معلوم مى‌شود كه در آيات مكى تنها توحيد و معاد، آن‌هم به‌صورت اجمالى در زمينه اعتقادات و معدودى از اعمال عبادى در زمينه احكام طرح گرديده، درحالى‌كه در آيات مدنى مسائل اعتقادى و احكام با تفصيل و گستردگى بيشترى مطرح شده است. به عقيده برخى مفسران، اسلام در ابتداى عصر بعثت با توجّه به واقعيتهاى اجتماعى و محيطى و آداب انسانها در آن دوره احكام خود را به شكل مرحله‌اى طرح كرد، تا تشريع دفعى آنها موجب عسر و حرج نگردد. نگاهى به نحوه تشريع حرمت خمر يا احكام نماز و احكام ارث به خوبى مسير تدريجى بودن تشريع احكام را در قرآن و روايات ثابت مى‌كند.[53]
به عقیده علامه طباطبایی تدریجی بودن دعوت اسلام افزون بر محدوده مخاطبان در دو‌زمینه دیگر نیز بوده است: نخست در ارائه و تعلیم معارف اسلامی و تکالیف شرعی که در این زمینه با مراجعه به آیات قرآن می‌توان تدریجی بودن این تعالیم را به خوبی دریافت. در این خصوص با مقایسه آیات مکی و مدنی معلوم می‌شود که در آیات مکی تنها توحید و معاد، آن‌هم به‌صورت اجمالی در زمینه اعتقادات و معدودی از اعمال عبادی در زمینه احکام طرح گردیده، درحالی‌که در آیات مدنی مسائل اعتقادی و احکام با تفصیل و گستردگی بیشتری مطرح شده است. به عقیده برخی مفسران، اسلام در ابتدای عصر بعثت با توجّه به واقعیتهای اجتماعی و محیطی و آداب انسانها در آن دوره احکام خود را به شکل مرحله‌ای طرح کرد، تا تشریع دفعی آنها موجب عسر و حرج نگردد. نگاهی به نحوه تشریع حرمت خمر یا احکام نماز و احکام ارث به خوبی مسیر تدریجی بودن تشریع احکام را در قرآن و روایات ثابت می‌کند.[53]
دومين زمينه، شيوه ارشاد است كه ابتدا تنها با‌دعوت زبانى و در صورت عدم تأثير، با كناره‌گرفتن از معاشرت و در صورت عناد و لجاجت با مبارزه مستقيم بوده است. اين مراحل و شيوه‌هاى تبليغ به شكل روشنى در آيات 110 كهف/ 18; 34 فصّلت/41; 113 هود/ 11 و 6 كافرون/ 109 طرح گرديده است.[54] درباره تدريجى بودن اسلام مى‌توان به تدريجى بودن نزول قرآن اشاره كرد. به تصريح قرآن و تأييد سنت و تاريخ، آيات قرآن به‌صورت تدريجى نازل شده است: «وقُرءانـًا فَرَقنـهُ لِتَقرَاَهُ عَلَى النّاسِ عَلى‌مُكث» (اسراء/17،106)[55] آيه‌اى در پاسخ به اين اعتراض كافران كه چرا قرآن به يكباره نازل نشده، نزول تدريجى قرآن را براى تقويت قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله)و در نتيجه فزونى بصيرت ايشان دانسته است: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ» (فرقان/25، 32)[56]
دومین زمینه، شیوه ارشاد است که ابتدا تنها با‌دعوت زبانی و در صورت عدم تأثیر، با کناره‌گرفتن از معاشرت و در صورت عناد و لجاجت با مبارزه مستقیم بوده است. این مراحل و شیوه‌های تبلیغ به شکل روشنی در آیات 110 کهف/ 18; 34 فصّلت/41; 113 هود/ 11 و 6 کافرون/ 109 طرح گردیده است.[54] درباره تدریجی بودن اسلام می‌توان به تدریجی بودن نزول قرآن اشاره کرد. به تصریح قرآن و تأیید سنت و تاریخ، آیات قرآن به‌صورت تدریجی نازل شده است: «وقُرءانـًا فَرَقنـهُ لِتَقرَاَهُ عَلَی النّاسِ عَلی‌مُکث» (اسراء/17،106)[55] آیه‌ای در پاسخ به این اعتراض کافران که چرا قرآن به یکباره نازل نشده، نزول تدریجی قرآن را برای تقویت قلب پیامبر(صلی الله علیه وآله)و در نتیجه فزونی بصیرت ایشان دانسته است: «وقالَ الَّذینَ کفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَیهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً کذلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَک» (فرقان/25، 32)[56]
15. غلبه بر ديگر اديان:
15. غلبه بر دیگر ادیان:


در قرآن كريم افزون بر آنكه اسلام، خاتم اديان معرفى شده چنين وعده داده شده كه سرانجام بر ساير شرايع و مكاتب غالب شده، همه عالم را فرا خواهد گرفت. اين مضمون با عبارت«لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» در آيات 33 توبه/ 9; 9 صفّ/ 61 و 28 فتح/48، آمده است. به عقيده بيضاوى مضمون اين آيات با آيه 32 توبه/ 9: «و يَأبَى اللّهُ اِلاّ اَن يُتِمَّ نورَهُ» يكسان است.[57] اين غلبه به خذلان پيروان ساير شرايع يا نسخ شرايع آنها تفسير شده است.[58] برخى گفته‌اند: سيطره بر چيزى يا با حجت و دليل است يا به واسطه كثرت يا بر اثر استيلا و غلبه. در مورد بشارت به سيطره اسلام بر ديگر شرايع احتمال نخست موجه نيست، زيرا اين بشارت متوجه امرى در آينده است و حجّت و دليل اسلام از همان اول برترى و تفوّق داشته است. احتمال دوم و سوم نيز ممكن است ناموجّه معرفى شود، زيرا تاكنون اسلام در هند و چين و روم و ساير بلاد كفر غلبه نيافته; ولى در پاسخ مى‌توان گفت اولا اسلام هرجا با ديگر شرايع روبرو شده بر آنها غلبه كرده است; نظير يهوديت در عربستان و مسيحيت در شام و مجوسيت در ايران. ثانياً ممكن است زمان اين وعده الهى هنوز فرا نرسيده باشد. حديثى از نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله)زمان اين غلبه را هنگام قيام حضرت مهدى*(عج) مى‌داند.[59] طبرى با نقل كلامى از ابن‌عباس احتمال ديگرى را نيز طرح كرده كه مراد از اين آيه، روشن شدن همه امور دين بر پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)است، به‌گونه‌اى كه هيچ چيزى از دين برايشان مخفى نماند[60]; امّا اين معنا براى آيه با توجه به سياق آيات مذكور و روايات شأن نزول چندان موجّه به نظر نمى‌رسد. از ميان مفسران اماميه شيخ طوسى آيه 33 توبه/ 9 را دليل حقانيت و صدق نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)مى‌داند، زيرا به‌مقتضاى عبارت «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» خداوند پيروزى اسلام را بر همه شرايع بشارت داده است. ايشان همچنين روايتى از‌امام باقر(عليه السلام)نقل مى‌كند كه زمان اين غلبه و‌پيروزى‌نهايى اسلام هنگام خروج قائم‌آل‌محمد(عج) است.[61]
در قرآن کریم افزون بر آنکه اسلام، خاتم ادیان معرفی شده چنین وعده داده شده که سرانجام بر سایر شرایع و مکاتب غالب شده، همه عالم را فرا خواهد گرفت. این مضمون با عبارت«لِیظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ» در آیات 33 توبه/ 9; 9 صفّ/ 61 و 28 فتح/48، آمده است. به عقیده بیضاوی مضمون این آیات با آیه 32 توبه/ 9: «و یأبَی اللّهُ اِلاّ اَن یتِمَّ نورَهُ» یکسان است.[57] این غلبه به خذلان پیروان سایر شرایع یا نسخ شرایع آنها تفسیر شده است.[58] برخی گفته‌اند: سیطره بر چیزی یا با حجت و دلیل است یا به واسطه کثرت یا بر اثر استیلا و غلبه. در مورد بشارت به سیطره اسلام بر دیگر شرایع احتمال نخست موجه نیست، زیرا این بشارت متوجه امری در آینده است و حجّت و دلیل اسلام از همان اول برتری و تفوّق داشته است. احتمال دوم و سوم نیز ممکن است ناموجّه معرفی شود، زیرا تاکنون اسلام در هند و چین و روم و سایر بلاد کفر غلبه نیافته; ولی در پاسخ می‌توان گفت اولا اسلام هرجا با دیگر شرایع روبرو شده بر آنها غلبه کرده است; نظیر یهودیت در عربستان و مسیحیت در شام و مجوسیت در ایران. ثانیاً ممکن است زمان این وعده الهی هنوز فرا نرسیده باشد. حدیثی از نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)زمان این غلبه را هنگام قیام حضرت مهدی*(عج) می‌داند.[59] طبری با نقل کلامی از ابن‌عباس احتمال دیگری را نیز طرح کرده که مراد از این آیه، روشن شدن همه امور دین بر پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است، به‌گونه‌ای که هیچ چیزی از دین برایشان مخفی نماند[60]; امّا این معنا برای آیه با توجه به سیاق آیات مذکور و روایات شأن نزول چندان موجّه به نظر نمی‌رسد. از میان مفسران امامیه شیخ طوسی آیه 33 توبه/ 9 را دلیل حقانیت و صدق نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)می‌داند، زیرا به‌مقتضای عبارت «لِیظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ» خداوند پیروزی اسلام را بر همه شرایع بشارت داده است. ایشان همچنین روایتی از‌امام باقر(علیه السلام)نقل می‌کند که زمان این غلبه و‌پیروزی‌نهایی اسلام هنگام خروج قائم‌آل‌محمد(عج) است.[61]
اسلام ويژگيهاى ديگرى نيز دارد; در آيه 157 اعراف/ 7 خصوصياتى براى اسلام و نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)ذكر شده كه اين اوصاف قبل از قرآن در تورات و انجيل به عنوان نشانه‌هاى دين خاتم ذكر شده است: «اَلَّذينَ يَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ الَّذى يَجِدونَهُ مَكتوبـًا عِندَهُم فِى التَّورةِ والاِنجيلِ يَأمُرُهُم بِالمَعروفِ ويَنهـهُم عَنِ المُنكَرِ ويُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبـتِ و يُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبئِثَ ويَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغلـلَ الَّتى كانَت عَلَيهِم» در اين آيه افزون بر ويژگى «امّى بودن» براى پيامبر اسلام، خصوصياتى نيز براى دين آن حضرت ذكر شده است. به عقيده علامه طباطبايى 5 خصوصيت ويژه براى اسلام در اين آيه آورده شده است: امر به معروف، نهى از منكر، حلال شدن طيبات، حرمت خبائث و آزاد سازى انسان از قيد و بندهاى مادى و معنوى. به اعتقاد ايشان بعضى از اين ويژگيها به نوعى در برخى از شرايع ديگر هم بوده است; ولى در هيچ شريعتى جز اسلام به‌شكل كامل و جامع تحقق نيافته است.[62] برخى مفسران، يكى از ويژگيها و امتيازات اسلام را داشتن تاريخ روشن دانسته‌اند. در تاريخ اسلام به‌روشنى، سابقه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيش از بعثت و پس از آن با نقلهاى متواتر و مستند وجود دارد. نحوه نزول وحى، آغاز و انجام آن، چگونگى جمع آورى قرآن، فعاليتهاى اجتماعى، سياسى و مكاتبات پيامبر(صلى الله عليه وآله)به شكل روشن و دقيق در تاريخ ثبت‌شده و اين درحالى است كه مستند بودن تاريخ ساير شرايع و كتابهاى آنها از جهاتى گوناگون دچار اشكال‌است.[63]
اسلام ویژگیهای دیگری نیز دارد; در آیه 157 اعراف/ 7 خصوصیاتی برای اسلام و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)ذکر شده که این اوصاف قبل از قرآن در تورات و انجیل به عنوان نشانه‌های دین خاتم ذکر شده است: «اَلَّذینَ یتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِی الاُمِّی الَّذی یجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِی التَّورةِ والاِنجیلِ یأمُرُهُم بِالمَعروفِ وینهـهُم عَنِ المُنکرِ ویحِلُّ لَهُمُ الطَّیبـتِ و یحَرِّمُ عَلَیهِمُ الخَبئِثَ ویضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغلـلَ الَّتی کانَت عَلَیهِم» در این آیه افزون بر ویژگی «امّی بودن» برای پیامبر اسلام، خصوصیاتی نیز برای دین آن حضرت ذکر شده است. به عقیده علامه طباطبایی 5 خصوصیت ویژه برای اسلام در این آیه آورده شده است: امر به معروف، نهی از منکر، حلال شدن طیبات، حرمت خبائث و آزاد سازی انسان از قید و بندهای مادی و معنوی. به اعتقاد ایشان بعضی از این ویژگیها به نوعی در برخی از شرایع دیگر هم بوده است; ولی در هیچ شریعتی جز اسلام به‌شکل کامل و جامع تحقق نیافته است.[62] برخی مفسران، یکی از ویژگیها و امتیازات اسلام را داشتن تاریخ روشن دانسته‌اند. در تاریخ اسلام به‌روشنی، سابقه پیامبر(صلی الله علیه وآله)پیش از بعثت و پس از آن با نقلهای متواتر و مستند وجود دارد. نحوه نزول وحی، آغاز و انجام آن، چگونگی جمع آوری قرآن، فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و مکاتبات پیامبر(صلی الله علیه وآله)به شکل روشن و دقیق در تاریخ ثبت‌شده و این درحالی است که مستند بودن تاریخ سایر شرایع و کتابهای آنها از جهاتی گوناگون دچار اشکال‌است.[63]
نقش ولايت در اسلام:
نقش ولایت در اسلام:


يكى از اركان اسلام، ولايت* است كه حقيقت اسلام با آن كامل و تمام مى‌گردد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم واَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى ورَضيتُ لَكُمُ الاِسلـمَ دينـًا» (مائده/ 5، 3) اين آيه كه درباره واقعه غدير* است ولايت را عامل كمال و تمام دين مى‌داند. واژه «كمال» در مواردى به‌كار مى‌رود كه مجموعه‌اى داراى اجزاى مختلف باشد و هر جزء آن اثرى خاص داشته باشد و پيدا شدن همه اجزاى مقصود و غرض اصلى از مجموعه پيدا مى‌شود; مانند آيه شريفه «ولِتُكمِلوا العِدَّةَ» (بقره/2، 185) در مقابل، واژه «تمام» در مواردى است كه اجزا به‌صورت جدا اثرى ندارد و با جمع همه آنها اثر مورد نظر يافت مى‌شود; نظير آيه «اَتِمّوا الصِّيامَ اِلَى الَّيلِ» (بقره/2، 187) بر‌اساس آيه 3 مائده/5 ولايت همانند ساير اركان اسلام در كمال اين دين نقش دارد و بدون آن اين مجموعه ناقص است. از سوى ديگر اسلام به‌عنوان نعمت الهى هنگامى اثر واقعى خود را مى‌يابد كه همراه ولايت باشد و به بيان ديگر، اسلام بدون ولايت در حقيقت اسلام نيست.[64] سرّ اهميت ولايت هنگامى آشكار مى‌گردد كه به شئون گوناگون دين اسلام ـ‌كه داراى ابعاد اجتماعى و عمومى، آن هم در سطح جهانى و در همه زمانهاست‌ـ توجه كنيم. با نگاهى به وقايع تاريخ‌اسلام پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهمال مسئله ولايت از سوى مسلمانان و مشكلات و آسيبهايى كه از اين ناحيه به جامعه اسلامى رسيد اهميت اين مسئله روشن‌تر مى‌گردد. به عقيده علامه طباطبايى ولايت همچون ساير اصول و فروع اسلام با فطرت هماهنگ است و ولايت و انتصاب شخصى براى اداره امور جامعه از بديهيات فطرت است كه هيچ اجتماعى در هيچ شرايطى از آن بى‌نياز نيست.[65] اين وظيفه و امر مهم در زمان حيات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بر عهده خود آن حضرت بود. انتصاب والى، اعزام مبلغ و مأمور مالياتى و ديگر شئون ولايت از امورى است كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)به عنوان ولىّ امر مسلمانان عهده‌دار اداره آن بودند.[66] به عقيده شيعه پس از رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله)، اميرالمؤمنين على(عليه السلام) براى اين مقام برگزيده شده‌اند و پس از ايشان 11‌نفر از اولاد گرامى ايشان براى اين مقام تعيين گرديده‌اند.[67] شيعه براى اثبات اين عقيده خود در برابر اهل سنت كه اين حقيقت را نمى‌پذيرند، به دلايل عقلى و نيز آيات قرآن و اخبار متواتر كه از طريق شيعه و سنى نقل شده تمسك جسته‌اند.[68]
یکی از ارکان اسلام، ولایت* است که حقیقت اسلام با آن کامل و تمام می‌گردد: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی ورَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/ 5، 3) این آیه که درباره واقعه غدیر* است ولایت را عامل کمال و تمام دین می‌داند. واژه «کمال» در مواردی به‌کار می‌رود که مجموعه‌ای دارای اجزای مختلف باشد و هر جزء آن اثری خاص داشته باشد و پیدا شدن همه اجزای مقصود و غرض اصلی از مجموعه پیدا می‌شود; مانند آیه شریفه «ولِتُکمِلوا العِدَّةَ» (بقره/2، 185) در مقابل، واژه «تمام» در مواردی است که اجزا به‌صورت جدا اثری ندارد و با جمع همه آنها اثر مورد نظر یافت می‌شود; نظیر آیه «اَتِمّوا الصِّیامَ اِلَی الَّیلِ» (بقره/2، 187) بر‌اساس آیه 3 مائده/5 ولایت همانند سایر ارکان اسلام در کمال این دین نقش دارد و بدون آن این مجموعه ناقص است. از سوی دیگر اسلام به‌عنوان نعمت الهی هنگامی اثر واقعی خود را می‌یابد که همراه ولایت باشد و به بیان دیگر، اسلام بدون ولایت در حقیقت اسلام نیست.[64] سرّ اهمیت ولایت هنگامی آشکار می‌گردد که به شئون گوناگون دین اسلام ـ‌که دارای ابعاد اجتماعی و عمومی، آن هم در سطح جهانی و در همه زمانهاست‌ـ توجه کنیم. با نگاهی به وقایع تاریخ‌اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و اهمال مسئله ولایت از سوی مسلمانان و مشکلات و آسیبهایی که از این ناحیه به جامعه اسلامی رسید اهمیت این مسئله روشن‌تر می‌گردد. به عقیده علامه طباطبایی ولایت همچون سایر اصول و فروع اسلام با فطرت هماهنگ است و ولایت و انتصاب شخصی برای اداره امور جامعه از بدیهیات فطرت است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی از آن بی‌نیاز نیست.[65] این وظیفه و امر مهم در زمان حیات رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) بر عهده خود آن حضرت بود. انتصاب والی، اعزام مبلغ و مأمور مالیاتی و دیگر شئون ولایت از اموری است که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)به عنوان ولی امر مسلمانان عهده‌دار اداره آن بودند.[66] به عقیده شیعه پس از رسول‌اکرم(صلی الله علیه وآله)، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برای این مقام برگزیده شده‌اند و پس از ایشان 11‌نفر از اولاد گرامی ایشان برای این مقام تعیین گردیده‌اند.[67] شیعه برای اثبات این عقیده خود در برابر اهل سنت که این حقیقت را نمی‌پذیرند، به دلایل عقلی و نیز آیات قرآن و اخبار متواتر که از طریق شیعه و سنی نقل شده تمسک جسته‌اند.[68]
در رواياتى متعدد از شيعه و اهل سنت براى اسلام اركان ديگرى نيز ذكر شده است. روايات اهل سنت غالباً به 5 ركن اشاره دارد: توحيد، برپايى نماز، پرداخت زكات، روزه ماه رمضان و حجّ[69] و در بعضى از روايات شهادت به رسالت نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله)در كنار شهادت به وحدانيت خدا ذكر شده است.[70] در برخى از روايات شيعه نيز اركان اسلام همين 5‌ركن شمرده شده[71] و در غالب رواياتى كه از اهل بيت(عليهم السلام)نقل شده عنصر «ولايت» از اركان و مهم‌ترين آنها دانسته شده است: «...‌و لم يناد بشيء كما نودي بالولاية».[72]در حديثى ولايت به منزله كليد و راه ورود به ديگر اركان معرفى شده[73]، و اسلام بدون ولايت، اسلام تهى از حقيقت شمرده شده است. در برخى از روايات در مقام بيان فرق بين ولايت و ديگر اركان گفته شده: در برخى حالات ممكن است رخصت در ترك ساير اركان يعنى نماز، زكات، روزه و حجّ پيدا شود; ولى در ترك ولايت هيچ‌گاه رخصت پيدا‌نمى‌شود.[74] در برخى روايات افزون بر ذكر ولايت به‌صورت كلى، ولايت هر يك از امامان‌معصوم(عليهم السلام)به تفصيل مطرح شده‌است.[75] در برخى ديگر پس از ذكر ولايت گفته شده كه بدون اعتقاد به آن، مرگ انسان مرگ جاهلى است.[76]
در روایاتی متعدد از شیعه و اهل سنت برای اسلام ارکان دیگری نیز ذکر شده است. روایات اهل سنت غالباً به 5 رکن اشاره دارد: توحید، برپایی نماز، پرداخت زکات، روزه ماه رمضان و حجّ[69] و در بعضی از روایات شهادت به رسالت نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)در کنار شهادت به وحدانیت خدا ذکر شده است.[70] در برخی از روایات شیعه نیز ارکان اسلام همین 5‌رکن شمرده شده[71] و در غالب روایاتی که از اهل بیت(علیهم السلام)نقل شده عنصر «ولایت» از ارکان و مهم‌ترین آنها دانسته شده است: «...‌و لم یناد بشیء کما نودی بالولایة».[72]در حدیثی ولایت به منزله کلید و راه ورود به دیگر ارکان معرفی شده[73]، و اسلام بدون ولایت، اسلام تهی از حقیقت شمرده شده است. در برخی از روایات در مقام بیان فرق بین ولایت و دیگر ارکان گفته شده: در برخی حالات ممکن است رخصت در ترک سایر ارکان یعنی نماز، زکات، روزه و حجّ پیدا شود; ولی در ترک ولایت هیچ‌گاه رخصت پیدا‌نمی‌شود.[74] در برخی روایات افزون بر ذکر ولایت به‌صورت کلی، ولایت هر یک از امامان‌معصوم(علیهم السلام)به تفصیل مطرح شده‌است.[75] در برخی دیگر پس از ذکر ولایت گفته شده که بدون اعتقاد به آن، مرگ انسان مرگ جاهلی است.[76]
آثار اسلام:
آثار اسلام:


اسلام آثارى دارد كه مهم‌ترين آنها زدودن كدورتها و آلودگيهاى دوران جاهليت است و به‌طور كلى همه گناهان، پس از اسلام آوردن بخشيده مى‌شود: «اِن يَنتَهوا يُغفَر لَهُم ما قَد سَلَفَ» (انفال/8‌،‌38)[77] در روايات فراوانى از اهل‌سنت و اماميه آمده است: «فإنّ الإسلام يجبّ ما قبله» [78] و در برخى روايات اين امر چنين تعليل شده كه خداوند متعالى پس از اسلام آوردن شخص بزرگ‌ترين گناه را كه شرك است مى‌آمرزد; پس گناهان ديگر به طريق اولى بخشيده مى‌شود.[79] مضمون اين حديث به‌صورت قاعده‌اى فقهى به‌كار گرفته شده است. در تفسير قرطبى از اين قاعده با تعبير «الاسلام يهدم ما قبله» ياد شده است.[80] ابن‌مسعود نيز از نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل كرده است: اگر كسى عمل نيكى در حال اسلام به جا آورد خداوند متعالى او را به هيچ گناهى از زمان جاهليت مؤاخذه نمى‌كند.[81] در روايات آثار ديگرى نيز از قبيل حفظ جان و مال و جواز ازدواج و ارث‌برى براى اسلام آوردن ذكر شده است.[82]
اسلام آثاری دارد که مهم‌ترین آنها زدودن کدورتها و آلودگیهای دوران جاهلیت است و به‌طور کلی همه گناهان، پس از اسلام آوردن بخشیده می‌شود: «اِن ینتَهوا یغفَر لَهُم ما قَد سَلَفَ» (انفال/8‌،‌38)[77] در روایات فراوانی از اهل‌سنت و امامیه آمده است: «فإنّ الإسلام یجبّ ما قبله» [78] و در برخی روایات این امر چنین تعلیل شده که خداوند متعالی پس از اسلام آوردن شخص بزرگ‌ترین گناه را که شرک است می‌آمرزد; پس گناهان دیگر به طریق اولی بخشیده می‌شود.[79] مضمون این حدیث به‌صورت قاعده‌ای فقهی به‌کار گرفته شده است. در تفسیر قرطبی از این قاعده با تعبیر «الاسلام یهدم ما قبله» یاد شده است.[80] ابن‌مسعود نیز از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)نقل کرده است: اگر کسی عمل نیکی در حال اسلام به جا آورد خداوند متعالی او را به هیچ گناهی از زمان جاهلیت مؤاخذه نمی‌کند.[81] در روایات آثار دیگری نیز از قبیل حفظ جان و مال و جواز ازدواج و ارث‌بری برای اسلام آوردن ذکر شده است.[82]




خط ۱۱۷: خط ۱۱۷:




[30]. لسان‌العرب، ج‌6، ص‌345، «سلم»; تفسير ماوردى، ج‌1، ص‌379‌ـ‌380; مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌715.
[30]. لسان‌العرب، ج‌6، ص‌345، «سلم»; تفسیر ماوردی، ج‌1، ص‌379‌ـ‌380; مجمع‌البیان، ج‌2، ص‌715.
[31]. مقاييس اللغه، ج‌3، ص‌90‌ـ 91; مجمع البيان، ج‌2، ص‌715; التحقيق، ج‌5 ص‌191‌ـ 192، «سلم».
[31]. مقاییس اللغه، ج‌3، ص‌90‌ـ 91; مجمع البیان، ج‌2، ص‌715; التحقیق، ج‌5 ص‌191‌ـ 192، «سلم».
[32]. لسان العرب، ج‌6، ص‌345; مجمع البحرين، ج‌2، ص‌407; مقاييس اللغه، ج‌3، ص‌90، «سلم».
[32]. لسان العرب، ج‌6، ص‌345; مجمع البحرین، ج‌2، ص‌407; مقاییس اللغه، ج‌3، ص‌90، «سلم».
[33]. تفسير ماوردى، ج1، ص379‌ـ‌380; مبادى‌الاسلام، ص‌7.
[33]. تفسیر ماوردی، ج1، ص379‌ـ‌380; مبادی‌الاسلام، ص‌7.
[34]. خدا وانسان در قرآن، ص‌256.
[34]. خدا وانسان در قرآن، ص‌256.
[35]. مجمع البحرين، ج‌2، ص‌407، «سلم».
[35]. مجمع البحرین، ج‌2، ص‌407، «سلم».
[36]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌715; تفسير مراغى، مج‌1، ج‌3، ص‌117.
[36]. مجمع البیان، ج‌2، ص‌715; تفسیر مراغی، مج‌1، ج‌3، ص‌117.
[37]. التحقيق، ج‌5، ص‌191، «سلم».
[37]. التحقیق، ج‌5، ص‌191، «سلم».
[38]. الوجوه و النظائر، ج‌1، ص‌246.
[38]. الوجوه و النظائر، ج‌1، ص‌246.
[39]. مبادى الاسلام، ص‌7.
[39]. مبادی الاسلام، ص‌7.
[40]. مقاييس اللغه، ج‌3، ص‌90، 91.
[40]. مقاییس اللغه، ج‌3، ص‌90، 91.
[41]. لسان العرب، ج‌6، ص‌345.
[41]. لسان العرب، ج‌6، ص‌345.
[42]. خدا و انسان در قرآن، ص‌256.
[42]. خدا و انسان در قرآن، ص‌256.
[43]. همان، ص‌257‌ـ‌277.
[43]. همان، ص‌257‌ـ‌277.
[44]. كشف الاسرار، ج‌2، ص‌52، 196; منهج الصادقين، ج‌2، ص‌194; روح‌المعانى، مج3، ج‌3، ص‌288.
[44]. کشف الاسرار، ج‌2، ص‌52، 196; منهج الصادقین، ج‌2، ص‌194; روح‌المعانی، مج3، ج‌3، ص‌288.
[45]. تفسير ابن‌كثير، ج‌2، ص‌426; الملل و النحل، ج‌1، ص‌39; الميزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121.
[45]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌2، ص‌426; الملل و النحل، ج‌1، ص‌39; المیزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121.
[46]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237; التحرير و التنوير، ج‌3، ص‌189‌ـ‌190.
[46]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237; التحریر و التنویر، ج‌3، ص‌189‌ـ‌190.
[47]. الميزان، ج‌3، ص‌253.
[47]. المیزان، ج‌3، ص‌253.
[48]. الملل و النحل، ج‌1، ص‌41.
[48]. الملل و النحل، ج‌1، ص‌41.
[49]. واژه‌هاى دخيل، ص‌120‌ـ‌121.
[49]. واژه‌های دخیل، ص‌120‌ـ‌121.
[50]. تفسير ابن‌كثير، ج‌2، ص‌426; دقائق التفسير، ج‌1، ص‌215.
[50]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌2، ص‌426; دقائق التفسیر، ج‌1، ص‌215.
[51]. من وحى القرآن، ج‌5، ص‌276; تفسير المنار، ج‌3، ص‌361; الميزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121.
[51]. من وحی القرآن، ج‌5، ص‌276; تفسیر المنار، ج‌3، ص‌361; المیزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121.
[52]. الميزان، ج‌18، ص‌29.
[52]. المیزان، ج‌18، ص‌29.
[53]. الملل و النحل، ج‌1، ص‌39.
[53]. الملل و النحل، ج‌1، ص‌39.
[54]. تفسير موضوعى، ج‌12، ص‌146.
[54]. تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌146.
[55]. من وحى القرآن، ج‌5، ص‌274.
[55]. من وحی القرآن، ج‌5، ص‌274.
[56]. تفسير المنار، ج‌3، ص‌361.
[56]. تفسیر المنار، ج‌3، ص‌361.
[57]. الميزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121.
[57]. المیزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121.
[58]. تفسير موضوعى، ج‌12، ص‌146; الملل و النحل، ج‌1، ص‌38‌ـ‌39; تفسير المنار، ج‌3، ص‌361.
[58]. تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌146; الملل و النحل، ج‌1، ص‌38‌ـ‌39; تفسیر المنار، ج‌3، ص‌361.
[59]. تفسير المنار، ج‌3، ص‌361; تفسير موضوعى، ج‌12، ص‌146; مجموعه آثار، ج‌3، ص‌156، «ختم نبوت».
[59]. تفسیر المنار، ج‌3، ص‌361; تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌146; مجموعه آثار، ج‌3، ص‌156، «ختم نبوت».
[60]. تفسير موضوعى، ج‌12، ص‌146.
[60]. تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌146.
[61]. من وحى القرآن، ج‌5، ص‌274‌ـ‌275.
[61]. من وحی القرآن، ج‌5، ص‌274‌ـ‌275.
[62]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237; الكشاف، ج‌1، ص‌605; التحرير و التنوير، ج‌6، ص‌108.
[62]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237; الکشاف، ج‌1، ص‌605; التحریر و التنویر، ج‌6، ص‌108.
[63]. الميزان، ج‌17، ص‌247.
[63]. المیزان، ج‌17، ص‌247.
[64]. التحرير والتنوير، ج‌29، ص‌236; المنير، ج‌29، ص‌170.
[64]. التحریر والتنویر، ج‌29، ص‌236; المنیر، ج‌29، ص‌170.
[65]. الميزان، ج‌7، ص‌32.
[65]. المیزان، ج‌7، ص‌32.
[66]. جامع البيان، مج‌13، ج‌16، ص‌187; مجمع البيان، ج‌9، ص‌209.
[66]. جامع البیان، مج‌13، ج‌16، ص‌187; مجمع البیان، ج‌9، ص‌209.
[67]. الميزان، ج‌16، ص‌313.
[67]. المیزان، ج‌16، ص‌313.
[68]. جامع البيان، مج‌10، ج‌17، ص‌268‌ـ‌270.
[68]. جامع البیان، مج‌10، ج‌17، ص‌268‌ـ‌270.
[69]. الميزان، ج‌10، ص‌133.
[69]. المیزان، ج‌10، ص‌133.
[70]. همان، ج‌16، ص‌178.
[70]. همان، ج‌16، ص‌178.
[71]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌63، «مقدمه‌اى بر جهان‌بينى اسلامى».
[71]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌63، «مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی».
[72]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌63; «مقدمه‌اى بر جهان‌بينى اسلامى».
[72]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌63; «مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی».
[73]. الميزان، ج‌11، ص‌155‌ـ‌158; قرآن در اسلام، ص‌13‌ـ‌14.
[73]. المیزان، ج‌11، ص‌155‌ـ‌158; قرآن در اسلام، ص‌13‌ـ‌14.
[74]. جامع‌البيان، مج‌13، ج‌26، ص‌182‌ـ‌184; التحرير والتنوير، ج‌2، ص‌277.
[74]. جامع‌البیان، مج‌13، ج‌26، ص‌182‌ـ‌184; التحریر والتنویر، ج‌2، ص‌277.
[75]. من وحى القرآن، ج‌21، ص‌164‌ـ‌165.
[75]. من وحی القرآن، ج‌21، ص‌164‌ـ‌165.
[76]. تفسير المنار، ج‌3، ص‌358.
[76]. تفسیر المنار، ج‌3، ص‌358.
[77]. همان، ج‌10، ص‌170.
[77]. همان، ج‌10، ص‌170.
[78]. الميزان، ج‌1، ص‌301‌ـ‌302.
[78]. المیزان، ج‌1، ص‌301‌ـ‌302.
[79]. التحرير والتنوير، ج‌29، ص‌236; المنير، ج‌29، ص‌170.
[79]. التحریر والتنویر، ج‌29، ص‌236; المنیر، ج‌29، ص‌170.
[80]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌508.
[80]. مجمع البیان، ج‌10، ص‌508.
[81]. كشف الاسرار، ج‌2، ص‌190; منهج الصادقين، ج‌2، ص‌286; الكشاف، ج‌1، ص‌345.
[81]. کشف الاسرار، ج‌2، ص‌190; منهج الصادقین، ج‌2، ص‌286; الکشاف، ج‌1، ص‌345.
[82]. من وحى القرآن، ج‌6، ص‌138‌ـ‌139.
[82]. من وحی القرآن، ج‌6، ص‌138‌ـ‌139.
[83]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237.
[83]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237.
[84]. الميزان، ج‌3، ص‌338‌ـ‌339.
[84]. المیزان، ج‌3، ص‌338‌ـ‌339.
[85]. الميزان، ج‌5، ص‌181‌ـ‌182; نمونه، ج‌4، ص‌263‌ـ‌269.
[85]. المیزان، ج‌5، ص‌181‌ـ‌182; نمونه، ج‌4، ص‌263‌ـ‌269.
[86]. التبيان، ج2، ص521; بحارالانوار، ج‌66، ص128.
[86]. التبیان، ج2، ص521; بحارالانوار، ج‌66، ص128.
[87]. التبيان، ج‌4، ص‌336.
[87]. التبیان، ج‌4، ص‌336.
[88]. الميزان، ج‌7، ص‌33.
[88]. المیزان، ج‌7، ص‌33.
[89]. تفسير بيضاوى، ج‌1، ص‌143; تفسير ابى‌السعود، ج‌1، ص394.
[89]. تفسیر بیضاوی، ج‌1، ص‌143; تفسیر ابی‌السعود، ج‌1، ص394.
[90]. شرح المقاصد، ج‌5، ص‌175، 206‌ـ‌210.
[90]. شرح المقاصد، ج‌5، ص‌175، 206‌ـ‌210.
[91]. نور الثقلين، ج‌5، ص‌101‌ـ‌103; الميزان، ج‌18، ص‌328; المنير، ج‌1، ص‌318.
[91]. نور الثقلین، ج‌5، ص‌101‌ـ‌103; المیزان، ج‌18، ص‌328; المنیر، ج‌1، ص‌318.
[92]. نورالثقلين، ج‌5، ص‌102.
[92]. نورالثقلین، ج‌5، ص‌102.
[93]. همان، ج‌1، ص‌323; دعائم الاسلام، ج‌1، ص‌12.
[93]. همان، ج‌1، ص‌323; دعائم الاسلام، ج‌1، ص‌12.
[94]. مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌207; نورالثقلين، ج‌5، ص‌102‌ـ‌103; الميزان، ج‌18، ص‌328.
[94]. مجمع‌البیان، ج‌9، ص‌207; نورالثقلین، ج‌5، ص‌102‌ـ‌103; المیزان، ج‌18، ص‌328.
[95]. الميزان، ج‌18، ص‌330.
[95]. المیزان، ج‌18، ص‌330.
[96]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌207.
[96]. مجمع البیان، ج‌9، ص‌207.
[97]. الميزان، ج‌18، ص‌328.
[97]. المیزان، ج‌18، ص‌328.
[98]. الانصاف، ص‌89‌ـ‌90.
[98]. الانصاف، ص‌89‌ـ‌90.
[99]. تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌496.
[99]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌496.
[100]. الايمان، ص‌8.
[100]. الایمان، ص‌8.
[101]. الملل و النحل، ص‌41.
[101]. الملل و النحل، ص‌41.
[102]. المنير، ج‌1، ص‌318; تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌134.
[102]. المنیر، ج‌1، ص‌318; تفسیر قرطبی، ج‌2، ص‌134.
[103]. مجموعه آثار، ج‌16، ص‌604‌ـ‌605، «مشكلات على(عليه السلام)».
[103]. مجموعه آثار، ج‌16، ص‌604‌ـ‌605، «مشکلات علی(علیه السلام)».
[104]. حقائق الايمان، ص‌122.
[104]. حقائق الایمان، ص‌122.
[105]. همان، ص‌122‌ـ‌123.
[105]. همان، ص‌122‌ـ‌123.
[106]. تفسير نسفى، ج‌4، ص‌180.
[106]. تفسیر نسفی، ج‌4، ص‌180.
[107]. شرح مقاصد، ج‌5، ص‌207.
[107]. شرح مقاصد، ج‌5، ص‌207.
[108]. الميزان، ج‌16، ص‌313‌ـ‌314.
[108]. المیزان، ج‌16، ص‌313‌ـ‌314.
[109]. احياء علوم الدين، ج‌1، ص‌203‌ـ‌205.
[109]. احیاء علوم الدین، ج‌1، ص‌203‌ـ‌205.
[110]. تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌133.
[110]. تفسیر قرطبی، ج‌2، ص‌133.
[111]. تفسير المنار، ج‌3، ص‌358‌ـ‌359.
[111]. تفسیر المنار، ج‌3، ص‌358‌ـ‌359.
[112]. مفردات، ص‌423.
[112]. مفردات، ص‌423.
[113]. الفرقان، ج‌26‌ـ‌27، ص‌260.
[113]. الفرقان، ج‌26‌ـ‌27، ص‌260.
[114]. مناهج المعارف، ص‌869‌ـ‌870.
[114]. مناهج المعارف، ص‌869‌ـ‌870.
[115]. الميزان، ج‌3، ص‌204.
[115]. المیزان، ج‌3، ص‌204.


[1]. همان، ج‌16، ص‌178‌ـ‌179.
[1]. همان، ج‌16، ص‌178‌ـ‌179.
[2]. تفسير موضوعى، ج‌12، ص‌145; الميزان، ج‌4، ص‌120‌ـ‌121.
[2]. تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌145; المیزان، ج‌4، ص‌120‌ـ‌121.
[3]. الكافى، ج‌6، ص‌13; سنن ابى‌داود، ج‌3، ص‌234; الخلاف، ج‌3، ص‌591.
[3]. الکافی، ج‌6، ص‌13; سنن ابی‌داود، ج‌3، ص‌234; الخلاف، ج‌3، ص‌591.
[4]. ويژگيهاى كلى اسلام، ص‌203.
[4]. ویژگیهای کلی اسلام، ص‌203.
[5]. الميزان، ج‌1، ص‌319.
[5]. المیزان، ج‌1، ص‌319.
[6]. ويژگيهاى كلى اسلام، ص‌209‌ـ‌244.
[6]. ویژگیهای کلی اسلام، ص‌209‌ـ‌244.
[7]. جامع البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌10‌ـ 11; تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌153.
[7]. جامع البیان، مج‌2، ج‌2، ص‌10‌ـ 11; تفسیر قرطبی، ج‌2، ص‌153.
[8]. الميزان، ج‌1، ص‌319، 323.
[8]. المیزان، ج‌1، ص‌319، 323.
[9]. همان، ج‌9، ص‌247.
[9]. همان، ج‌9، ص‌247.
[10]. همان، ج‌4، ص‌102.
[10]. همان، ج‌4، ص‌102.
[11]. التبيان، ج‌5، ص‌209.
[11]. التبیان، ج‌5، ص‌209.
[12]. الميزان، ج‌13، ص‌46‌ـ‌47.
[12]. المیزان، ج‌13، ص‌46‌ـ‌47.
[13]. جامعيت و كمال دين، ص‌55.
[13]. جامعیت و کمال دین، ص‌55.
[14]. وسائل الشيعه، ج‌17، ص‌45.
[14]. وسائل الشیعه، ج‌17، ص‌45.
[15]. ويژگيهاى كلى اسلام، ص‌174.
[15]. ویژگیهای کلی اسلام، ص‌174.
[16]. همان، ص‌171.
[16]. همان، ص‌171.
[17]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌586; تفسير ابن‌كثير، ج‌2، ص‌603.
[17]. مجمع البیان، ج‌6، ص‌586; تفسیر ابن‌کثیر، ج‌2، ص‌603.
[18]. تفسير المنار، ج‌10، ص‌390.
[18]. تفسیر المنار، ج‌10، ص‌390.
[19]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌436‌ـ‌437.
[19]. مجمع البیان، ج‌4، ص‌436‌ـ‌437.
[20]. جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌117; مج‌14، ج‌29، ص‌205.
[20]. جامع‌البیان، مج‌12، ج‌22، ص‌117; مج‌14، ج‌29، ص‌205.
[21]. الميزان، ج‌4، ص‌159‌ـ‌160.
[21]. المیزان، ج‌4، ص‌159‌ـ‌160.
[22]. روح المعانى، مج‌5، ج‌7، ص‌172.
[22]. روح المعانی، مج‌5، ج‌7، ص‌172.
[23]. الميزان، ج‌16، ص‌325.
[23]. المیزان، ج‌16، ص‌325.
[24]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌193، «مقدمه‌اى بر جهان‌بينى اسلامى»; اصطلاحات الصوفيه، ص‌31.
[24]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌193، «مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی»; اصطلاحات الصوفیه، ص‌31.
[25]. علوم قرآنى، ص‌204.
[25]. علوم قرآنی، ص‌204.
[26]. همان، ص‌211.
[26]. همان، ص‌211.
[27]. جامع البيان، مج‌8، ج‌14، ص‌211.
[27]. جامع البیان، مج‌8، ج‌14، ص‌211.
[28]. علوم قرآنى، ص‌211.
[28]. علوم قرآنی، ص‌211.
[29]. الميزان، ج‌12، ص‌325.
[29]. المیزان، ج‌12، ص‌325.
[30]. انسان كامل، ص‌85‌ـ‌92.
[30]. انسان کامل، ص‌85‌ـ‌92.
[31]. الميزان، ج2، ص67‌ـ‌68; ج‌4، ص162‌ـ‌163.
[31]. المیزان، ج2، ص67‌ـ‌68; ج‌4، ص162‌ـ‌163.
[32]. المنير، ج‌3، ص‌21.
[32]. المنیر، ج‌3، ص‌21.
[33]. محمد(صلى الله عليه وآله) در آينه اسلام، ص27‌ـ‌28; تفسير مراغى، ج‌15، ص‌45.
[33]. محمد(صلی الله علیه وآله) در آینه اسلام، ص27‌ـ‌28; تفسیر مراغی، ج‌15، ص‌45.
[34]. محمد(صلى الله عليه وآله) در آينه اسلام، ص‌20‌ـ‌25; المنير، ج‌3، ص‌168‌ـ‌169; ج‌8، ص‌188‌ـ‌189.
[34]. محمد(صلی الله علیه وآله) در آینه اسلام، ص‌20‌ـ‌25; المنیر، ج‌3، ص‌168‌ـ‌169; ج‌8، ص‌188‌ـ‌189.
[35]. الميزان، ج‌1، ص‌439.
[35]. المیزان، ج‌1، ص‌439.
[36]. همان، ج‌2، ص‌79.
[36]. همان، ج‌2، ص‌79.
[37]. المنير، ج3، ص165ـ169; ج‌8، ص‌188‌ـ‌189.
[37]. المنیر، ج3، ص165ـ169; ج‌8، ص‌188‌ـ‌189.
[38]. النهايه، ج‌2، ص‌280‌ـ‌281; بحار الانوار، ج‌1، ص‌206; الفصول المهمه، ج‌1، ص‌692.
[38]. النهایه، ج‌2، ص‌280‌ـ‌281; بحار الانوار، ج‌1، ص‌206; الفصول المهمه، ج‌1، ص‌692.
[39]. تفسير قرطبى، ج‌17، ص171‌ـ‌172.
[39]. تفسیر قرطبی، ج‌17، ص171‌ـ‌172.
[40]. الكافى، ج‌5، ص‌494‌ـ‌496.
[40]. الکافی، ج‌5، ص‌494‌ـ‌496.
[41]. الميزان، ج‌3، ص‌104.
[41]. المیزان، ج‌3، ص‌104.
[42]. همان، ج‌4، ص‌94‌ـ‌95.
[42]. همان، ج‌4، ص‌94‌ـ‌95.
[43]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌242، «پيامبر امّى».
[43]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌242، «پیامبر امّی».
[44]. الميزان، ج‌4، ص‌120.
[44]. المیزان، ج‌4، ص‌120.
[45]. تفسير قرطبى، ج‌17، ص‌172; الدرالمنثور، ج‌3، ص‌143‌ـ‌146.
[45]. تفسیر قرطبی، ج‌17، ص‌172; الدرالمنثور، ج‌3، ص‌143‌ـ‌146.
[46]. الكافى، ج‌5، ص‌494.
[46]. الکافی، ج‌5، ص‌494.
[47]. المنير، ج‌11، ص‌6.
[47]. المنیر، ج‌11، ص‌6.
[48]. بحارالانوار، ج‌18، ص‌44، 163‌ـ‌164.
[48]. بحارالانوار، ج‌18، ص‌44، 163‌ـ‌164.
[49]. الميزان، ج‌4، ص‌160‌ـ‌161.
[49]. المیزان، ج‌4، ص‌160‌ـ‌161.
[50]. تفسير ابى‌السعود، ج‌4، ص‌54.
[50]. تفسیر ابی‌السعود، ج‌4، ص‌54.
[51]. لغت نامه، ج‌2، ص‌2092.
[51]. لغت نامه، ج‌2، ص‌2092.
[52]. اسلام از ديدگاه ژول لابوم، ص‌144.
[52]. اسلام از دیدگاه ژول لابوم، ص‌144.
[53]. الميزان، ج‌4، ص‌157‌ـ‌161; ويژگيهاى كلى اسلام، ص‌252‌ـ‌291.
[53]. المیزان، ج‌4، ص‌157‌ـ‌161; ویژگیهای کلی اسلام، ص‌252‌ـ‌291.
[54]. الميزان، ج‌4، ص‌161.
[54]. المیزان، ج‌4، ص‌161.
[55]. تاريخ قرآن، ص‌185، 200.
[55]. تاریخ قرآن، ص‌185، 200.
[56]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌265.
[56]. مجمع البیان، ج‌7، ص‌265.
[57]. تفسير بيضاوى، ج‌2، ص‌180.
[57]. تفسیر بیضاوی، ج‌2، ص‌180.
[58]. روح المعانى، مج‌6، ج‌10، ص‌125.
[58]. روح المعانی، مج‌6، ج‌10، ص‌125.
[59]. التفسير الكبير، ج‌16، ص‌39‌ـ‌40.
[59]. التفسیر الکبیر، ج‌16، ص‌39‌ـ‌40.
[60]. جامع البيان، مج‌6، ج‌10، ص‌151.
[60]. جامع البیان، مج‌6، ج‌10، ص‌151.
[61]. التبيان، ج‌5، ص‌209.
[61]. التبیان، ج‌5، ص‌209.
[62]. الميزان، ج‌8، ص‌280، 287.
[62]. المیزان، ج‌8، ص‌280، 287.
[63]. تفسير المنار، ج‌10، ص‌389.
[63]. تفسیر المنار، ج‌10، ص‌389.
[64]. الميزان، ج‌5، ص‌179‌ـ‌181.
[64]. المیزان، ج‌5، ص‌179‌ـ‌181.
[65]. همان، ج‌6، ص‌48.
[65]. همان، ج‌6، ص‌48.
[66]. همان، ص‌49.
[66]. همان، ص‌49.
[67]. همان، ج‌5، ص‌176‌ـ‌181.
[67]. همان، ج‌5، ص‌176‌ـ‌181.
[68]. همان، ص‌167‌ـ‌201.
[68]. همان، ص‌167‌ـ‌201.
[69]. صحيح البخارى، ج‌1، ص‌9‌ـ‌10; صحيح مسلم، ج‌1، ص‌45.
[69]. صحیح البخاری، ج‌1، ص‌9‌ـ‌10; صحیح مسلم، ج‌1، ص‌45.
[70]. صحيح البخارى، ج‌1، ص‌10.
[70]. صحیح البخاری، ج‌1، ص‌10.
[71]. الكافى، ج‌2، ص‌31.
[71]. الکافی، ج‌2، ص‌31.
[72]. همان، ص‌18.
[72]. همان، ص‌18.
[73]. همان، ص‌18.
[73]. همان، ص‌18.
[74]. بحارالانوار، ج‌65، ص‌376.
[74]. بحارالانوار، ج‌65، ص‌376.
[75]. همان، ج‌66، ص‌2.
[75]. همان، ج‌66، ص‌2.
[76]. الكافى، ج1، ص377; بحارالانوار، ج65، ص387.
[76]. الکافی، ج1، ص377; بحارالانوار، ج65، ص387.
[77]. جامع البيان، مج‌6، ج‌9، ص‌326; تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌255.
[77]. جامع البیان، مج‌6، ج‌9، ص‌326; تفسیر قرطبی، ج‌7، ص‌255.
[78]. بحارالانوار، ج‌7، ص‌272; ج‌9، ص‌222.
[78]. بحارالانوار، ج‌7، ص‌272; ج‌9، ص‌222.
[79]. همان، ج‌6، ص‌23.
[79]. همان، ج‌6، ص‌23.
[80]. تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌255.
[80]. تفسیر قرطبی، ج‌7، ص‌255.
[81]. المنير، ج‌9، ص‌321.
[81]. المنیر، ج‌9، ص‌321.
[82]. جامع البيان، مج‌6، ج‌10، ص‌234; كشف الاسرار، ج‌3، ص‌614; نورالثقلين، ج‌5، ص‌102.
[82]. جامع البیان، مج‌6، ج‌10، ص‌234; کشف الاسرار، ج‌3، ص‌614; نورالثقلین، ج‌5، ص‌102.

نسخهٔ ‏۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۵:۳۴

اسلام: آخرین و کامل‌ترین شریعت الهی، ارائه شده به وسیله پیامبر اکرم، محمد‌بن‌عبداللّه(صلی الله علیه وآله)

واژه اسلام مصدر باب اِفعال از ماده «س‌ـ‌ل‌ـ‌م»[30] به معنای صحت و عافیت و دوری از هرگونه عیب و نقص و فساد[31] و در بابِ افعال به معانی زیر است: انقیاد[32]، امتثال امر و نهی بدون هیچ‌گونه اعتراض[33]، اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن[34]، اذعان به حکم الهی، اخلاص در عبادت[35] و ادای طاعات به دور از هرگونه فریب.[36] برخی اصل واحد در این ماده را موافقت کامل ظاهری و باطنی دانسته‌اند. به‌گونه‌ای که مخالفتی در کار نباشد و معانی دیگری مانند انقیاد، صلح و رضا را از لوازم این معنا به شمار آورده‌اند.[37] اسلام در اصطلاح، بر شریعت پیامبر‌خاتم(صلی الله علیه وآله)اطلاق شده است.[38] رابطه میان معنای اصطلاحی و معانی لغوی اسلام این است که دین اسلام سراسر طاعت در برابر خداوند و پذیرش و انقیاد اوامر، بدون هیچ‌گونه اعتراض است[39]، و در آن، سلامت از امتناع و سرکشی وجود دارد[40]; انسان مسلمان با اظهار فروتنی و ابراز پذیرش شریعت*، به آنچه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده، ملتزم شده است.[41] ایزوتسو با ریشه یابی کلمه اسلام در میان اعرابِ پیش از اسلام بر این باور است که این واژه مانند بیشتر اصطلاحات کلیدی قرآن پیشینه‌ای خاص در جاهلیت دارد. به عقیده وی این اصطلاح در آن دوران به‌طور کلی به معنای ترک کردن و دست کشیدن بوده است و عربها هنگامی فعل «اَسْلَمَ» را به‌کار می‌بردند که شخص از چیزی که برای او بسیار عزیز و گرانبها بود دست می‌کشید و آن را به دیگری که خواستار آن بود وا‌می‌گذاشت و در صورتی که آن چیز خودِ شخصِ وی باشد که گرانبهاترین موجودی انسان است، در این حالت اسلام به معنای اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن است.[42] وی حقیقت اسلام را در فرهنگ قرآن حاکی از پیدایش دوره‌ای جدید در زندگی عربها پس از گذراندن دوران جاهلیت* می‌داند. به عقیده وی واژه اسلام در برابر جاهلیت است; مسلمان بودن این است که انسان از همه خودپسندیها و مغرور بودن به قدرت دست کشیده، در برابر خداوند همچون بنده خدمتگزاری حالت خضوع و اطاعت* و فروتنی را برگزیند. این حالت، پایان دوره جاهلیت است که در آن، مغرور بودن به قدرت بشری، اعتماد به نفس نامحدود، استقلال مطلق و تصمیم تزلزل‌ناپذیر برای سر فرود نیاوردن در برابر هیچ قدرتی جزء لاینفک زندگی بوده است.[43] واژه اسلام در قرآن کریم افزون بر معنای لغوی به دو معنای دیگر دانسته شده است: یکی خصوص شریعت پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله)[44] و دیگری دین و سیره همه انبیای الهی و به عبارت دیگر «دین‌الله».[45] بسیاری از مفسران به رغم التفات به وجود دو معنا برای «اسلام»، به تعیین معنای آن در قرآن نپرداخته‌اند و در مواردی که آن را بر شریعت پیامبر‌خاتم(صلی الله علیه وآله) تطبیق کرده‌اند روشن نشده که این تطبیق به لحاظ استعمال «اسلام» به معنای عام خود در کامل‌ترین مصداق است یا مراد از اسلام معنای خاص و اصطلاحی آن است. برخی استعمال این واژه را در خصوص شریعت پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)امری مسلم و بدیهی دانسته و کاربردهای دیگر را در غیر معنای اصلی خود دانسته‌اند[46]; ولی برخی دیگر بر این باورند که کلمه اسلام به معنای شریعت قرآن، اصطلاحی است که پس از دوران نزول قرآن و گسترش آوازه دین محمّدی پیدا شده است.[47] برخی نیز به‌صورت قاعده‌ای کلی گفته‌اند: هرجا در آیات قرآن کلمه اسلام به همراه واژه «احسان» آمده منظور شریعت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)است[48]; اما در مورد معنای دوم (دین و سیره همه پیامبران الهی) باید گفت با وجود تعدد پیامبران، در سراسر قرآن تأکید و اصرار فراوانی بر وحدت دین الهی دیده می‌شود و در فرهنگ قرآن این حقیقت و روش واحد، اسلام نام دارد. دعوت به اسلام و ترغیب انسانها به پیروی از آن به‌صورت اصلی کلی در بسیاری از آیات، با صراحت و وضوح تمام آمده است. در بعضی از آیات، انبیای الهی خود و پیروان خود را «مُسْلِم» نامیده‌اند و حتی برخی پژوهشهای لغت‌شناسانه حاکی از آن است که کلمه اسلام با معنای پیشگفته، در سایر شرایع، به زبانهای عبری، سریانی و آکادی نیز یافت می‌شود. برخی بر این عقیده‌اند که این واژه به‌صورت یک اصطلاح از شرایع کهن‌تر گرفته شده است.[49] این تحقیقات با مضمون بسیاری از آیات که در آنها انبیای پیشین و پیروان ایشان مسلمان خوانده شده‌اند سازگار است.[50] (یونس/10، 71‌ـ‌72; بقره/2،131‌ـ‌133; یونس/10،84; مائده/5،111) حقیقت اسلام به معنای انقیاد و گردن نهادن در برابر خداوند به عنوان حقیقتی مستمر در طول تاریخ شرایع همواره وجود داشته است و پیامبران‌الهی همگی دارای دین* واحدی به نام اسلام بوده‌اند.[51] این حقیقت به‌صورت یک اصل حاکم در تعالیم همه رسولان الهی وجود داشته و به شریعت خاص و تنها انبیای اولواالعزم اختصاص ندارد، زیرا گرچه نخستین شریعت الهی چنان که برخی مفسران از آیه 13 شوری/42 استظهار کرده‌اند، از زمان نوح(علیه السلام)آغاز گردیده[52]; لیکن تعالیم پیامبران الهی از زمان آدم(علیه السلام) و شیث(علیه السلام) و ادریس(علیه السلام)نیزوجود داشته[53] و اسلام به منزله رکن اساسی همه آنها بوده است.[54] البته باید توجه داشت که اسلام در معنای مذکور طیف وسیعی از عقاید، احکام و اخلاق را شامل می‌گردد که مصداق آن به اقتضای هر مرحله زمانی ویژگیهای خاص همان مرحله را دارد. به عبارت دیگر اسلام به معنای انقیاد و تسلیم و فروتنی، صفت کلی شرایع است که در هر مرحله به شکلی خاص و به تناسب همان دوره تجلی یافته است.[55] برخی مفسران با اذعان به اینکه اسلام همان دین الهی است که همه انبیا بر اساس آن مشی کرده‌اند اختلاف شرایع را در فروع می‌دانند.[56] برخی دیگر می‌گویند: گرچه ماهیت اسلام به معنای عام آن تسلیم شدن در برابر اوامر الهی در زمینه عقاید و اعمال یا معارف و احکام است که این حقیقت در همه شرایع یکی است; اما به لحاظ کمیت و کیفیت و نیز کمال و نقص در شرایع گوناگون متغیر است و در حقیقت اسلام دین واحدی است در همه شرایع که درجات آن به سبب استعداد قومهای گوناگون متفاوت می‌گردد[57]، بر این اساس می‌توان تفاوت دین و شریعت را هنگامی که در‌تقابل با یکدیگر به‌کار رود این گونه بیان کرد که دین همان خطوط کلی اسلام و ثابت است[58]: «اِنَّ‌الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل‌عمران/3،19)، چون این دین «عنداللّه» است و هرچه «عنداللّه» باشد از دگرگونی و زوال مصون است: «ما عِندَکم ینفَدُ وما عِندَ اللّهِ باق» (نحل/16،96) و دینی غیر از آن از کسی پذیرفته نمی‌شود: «و مَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ‌...» (آل‌عمران/3،85); ولی شریعت، همان فروع و جزئیاتی است که برای هر پیامبر به‌طور مشخص بیان شده و نسبت به امتهای مختلف متفاوت است[59]، بنابراین، خطوط کلی دین ثابت و لایتغیر است و به همین سبب تعددناپذیر بوده، جمع و تثنیه در آن روا نیست[60]، بنابراین، می‌توان گفت دین الهی واحد و دارای مراتبی است که در هر زمانی به تناسب همان زمان، مرتبه‌ای از آن ظهور پیدا کرده است.[61] محور بحث در این مقاله اصطلاح اول اسلام، یعنی آخرین شریعت الهی‌است. در قرآن کریم واژه‌هایی است که مقصود از آنها، آخرین شریعت الهی دانسته شده است; مانند: «اسلام» (مائده/5،3; آل‌عمران/3،85)[62] ومشتقات آن همچون «مسلمین» (احزاب/33،35; زمر/ 39،12)[63]، «مسلمون» (جنّ/72،14)[64]، «اَسْلَمَ» (انعام/6،14)[65]، «أسلموا» (حجرات/49،17)، «إسلامکم» (حجرات/49، 17)[66]، «أسلمنا» (حجرات / 49، 14)[67] و نیز واژه‌هایی مانند «دین» (حجّ/22،78)[68]، «حق» (یونس/10،108)[69] و «دین قیم». (روم/30،30)[70] حقیقت اسلام:

اسلام مکتبی جامع و واقع‌گراست که در آن به همه جوانب نیازهای انسانی توجه شده است.[71] مجموعه تعلیمات اسلام از یک لحاظ به سه بخش تقسیم می‌گردد: 1.‌اصول عقاید; یعنی چیزهایی که هر مسلمان باید بدانها معتقد شود. کاری که در این زمینه بر عهده انسان است از نوع کار تحقیقی و از اعمال جوانحی و قلبی است. 2.‌اخلاقیات; یعنی خصلتهایی که هر مسلمان باید خود را به آنها بیاراید و خویشتن را از اضداد آنها دور نگه دارد. 3.‌احکام; یعنی دستورهایی که به فعالیتهای خارجی و عینی انسان، اعم از معاش و معاد و امور فردی و اجتماعی وی مربوط است.[72]این سه‌بخش خود نیز با یکدیگر مرتبط است; به این معنا که اعتقادات مناسب زمینه ساز پیدایش اخلاق فاضله و اخلاق فاضله نیز با احکام و تکالیف شرعی مسانخ است و این رابطه از طرف مقابل نیز وجود دارد; یعنی عمل به تکالیف شرعی زمینه را برای دستیابی به مراحل برتر اخلاق و به تبع آن مرتبه بالاتری از اعتقاد فراهم می‌کند.[73] در بیان حقیقت اسلام و ویژگیهای آن آرای گوناگونی از سوی مفسران ارائه شده که منشأ آنها در بسیاری از موارد برداشتهای متفاوت از آیات یا مبانی خاص کلامی است. برخی حقیقت اسلام را صرفاً اظهار شهادتین و امری صوری دانسته‌اند. بر این اساس وصف اسلام برای هر فردی به صرف ادای الفاظی خاص (شهادتین) حاصل می‌شود: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـکن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یدخُلِ الایمـنُ فی قُلوبِکم». (حجرات/49،14) مفاد این آیه با نقلهای تاریخی که افراد با شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)در شمار مسلمانان قرار می‌گرفتند کاملا مطابق است.[74] برخی مفسران در بیان حکمت اینکه چرا خداوند دروازه‌های ورودی به اسلام را چنین فراخ و گسترده قرار داده است گفته‌اند: هدف از آن تقویت و توسعه و شکوه هرچه بیشتر امت اسلامی است.[75] برخی دیگر حقیقت اسلام را امری فراتر از الفاظ و امور ظاهری دانسته، می‌گویند: آنچه به عنوان اسلام در آیه 14 حجرات /49 آمده «اسلام» به معنای لغوی است.[76] به عقیده این گروه اسلام عبارت است از اذعان عملی به شریعت نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)، و این اذعان هنگامی اسلام صحیح و پذیرفته خداوند است که تصدیقی وجدانی و نفسانی بوده، ایمان به نبوت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)آن را همراهی کند. البته اذعان عملی به احکام اسلام، با ترک برخی واجبات، که گاهی بر اثر جهالت صورت می‌پذیرد و پشیمانی و توبه را در پی دارد منافاتی ندارد.[77] گروهی دیگر حقیقت اسلام را دارای مراتب می‌دانند که پایین‌ترین مرتبه آن اظهار شهادتین و بالاترین مرتبه آن تسلیم محض در برابر خداوند متعالی‌است.[78] از آنچه در بیان حقیقت اسلام گفته شد به دست می‌آید که «اسلام» وصفی خاص با مفهومی مستقل در کنار اوصافی چون ایمان و احسان است. این وصف گرچه به لحاظ کمی و معنای خاص خود در برابر مفاهیمی چون «کفر» یا «جاهلیت» قرار می‌گیرد; ولی در قرآن مشخصاً گاهی در برابر وصف قاسط (ظالم): «واَنّا مِنَّا المُسلِمونَ ومِنَّا القـسِطونَ...» (جنّ/72،14)[79] و گاهی در مقابل وصف مجرم آمده است:«اَفَنَجعَلُ المُسلِمینَ کالمُجرِمین» (قلم/68،35)[80]، به‌هر‌حال در هر دو وصف قاسط و مجرم به‌نحوی عدم انقیاد مطرح است که آن را در برابر وصف اسلام قرار می‌دهد. اسلام، تنها دین پذیرفته خداوند:

قرآن کریم دین اسلام را تنها دین مقبول نزد خداوند می‌داند: «ومَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ» (آل‌عمران/3،85)، «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ». (آل‌عمران/3،19) گروهی از مفسران بدون هیچ تردیدی مفهوم اسلام را در این آیات بر خصوص شریعت نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)تطبیق کرده و تنها دین مقبول نزد خداوند را همین دین دانسته‌اند.[81] برخی نیز با اذعان به عام بودن معنای اسلام، یعنی انقیاد و تسلیم در برابر خداوند، در آیه 85 آل‌عمران/3 گفته‌اند: اسلام به معنای عام خود هنگامی تحقق می‌یابد که شخص در برابر همه حقایقی که از سوی خداوند آمده تسلیم و پذیرا باشد، و کسی که به تعالیم پیامبر اسلام ایمان نیاورد اسلام به معنای عام نیز در حق او محقق نخواهد شد[82]، ازاین‌رو کسانی که در گفتار و رفتار، پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) را تصدیق نکنند وصف اسلام را به هیچ یک از معانی آن نخواهند داشت. بر این اساس برخی مفسران اصولا اطلاق اسلام را پس از نسخ سایر شرایع بر آنها صحیح ندانسته[83]، آنها را مرضی خداوند نمی‌دانند; ولی برخی دیگر با توجه به سیاق آیات، مراد از اسلام را در این آیات تسلیم شدن در برابر حق و همان دین واحد و مشترک همه انبیا دانسته‌اند.[84] با فرض پذیرش این قول نیز می‌توان گفت که کامل‌ترین مصداق چنین تسلیم و انقیادی در شریعت محمد(صلی الله علیه وآله)وجود دارد. با استفاده از آیه‌ولایت می‌توان گفت کامل‌ترین مصداق این انقیاد و تسلیم هنگامی محقق می‌شود که مسلمان پس از ولایت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، ولایت اولواالامر را پذیرفته باشد: «اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِی‌الاَمرِ مِنکم». (نساء/4،59) با ولایت، دین تمام و نعمت کامل می‌گردد: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی ورَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/5،3)[85] و شاید از‌همین‌روست که در برخی روایات نیز اسلام در آیات گذشته بر خصوص مذهب شیعه تطبیق شده است.[86] در آیات قرآن سبقت جستن در اتصاف به اسلام، فضیلت و ارزشی مهم برای پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)شمرده شده است: «قُل اِنّی اُمِرتُ اَن اَکونَ اَوَّلَ مَن اَسلَمَ». (انعام/ 6، 14 و نیز انعام/6،163; زمر/39،13) برخی مفسران سبقت و تقدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را در اسلام دلیلی بر شرافت اسلام دانسته‌اند[87] و بعضی بر این عقیده‌اند که اگر این سبقت و تقدم در میان امت نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)باشد زمانی و رتبی است; ولی اگر به‌طور مطلق و در میان همه انسانها باشد اول بودن فقط به لحاظ رتبه خواهد بود[88]; همچنین افزون بر فضیلت و ارزش سبقت جستن و تقدم در اسلام، حفظ و استمرار این وصف تا هنگام مرگ نیز در آیاتی چند مورد تأکید قرار گرفته است. نمونه آن خطاب قرآن به امت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است: «و‌لا‌تَموتُنَّ اِلاّ و اَنتُم مُسلِمون». (آل‌عمران/3،102) برخی مفسران در ذیل این آیه تأکید کرده‌اند که مراد از‌این امر، وجوب حفظ و استمرار بخشیدن به وصف اسلام است; نه تنها تحصیل آن در هنگام‌مرگ.[89] رابطه اسلام با ایمان:

بسیاری از محققان، مفسران و متکلمان به بررسی رابطه اسلام با ایمان پرداخته‌اند. در این میان متکلمان به لحاظ تناسب قسمتی از این مباحث با بحثهای کلامی در فصلی با عنوان «اسماء و احکام» دو اسم ایمان و اسلام را بررسی کرده‌اند.[90] 1. بسیاری از متفکران امامیه و گروهی فراوان از مفسران و متکلمان اهل سنت با استناد به آیه 14 حجرات/49 و ادله دیگری مفهوم اسلام را با مفهوم ایمان مغایر و نسبت آن‌دو را عموم و خصوص دانسته، اسلام را نسبت به ایمان عام می‌دانند.[91] در روایاتی در قالب تمثیل نسبت اسلام و ایمان به موقعیت کعبه در مسجدالحرام[92] یا به نسبت دو دایره که یکی در درون دیگری است تشبیه شده، که در هر دو مثال، اسلام عام‌تر و شامل‌تر نسبت به ایمان فرض شده است.[93] عمومیت اسلام نسبت به ایمان* از آن‌روست که اسلام مرحله ابتدایی و ظاهری در پذیرش شریعت‌خاتم با اظهار شهادتین است; اما ایمان افزون بر این، اعتقاد باطنی را نیز به همراه دارد.[94] در روایات نیز اسلام قبل از ایمان و دارای آثار دنیوی مطرح‌شده است; مانند اینکه به وسیله آن ارث برده می‌شود و نکاح جایز می‌گردد، درحالی‌که ایمان حقیقتی است که براساس آن ثواب و اجر داده می‌شود.[95] برخی گفته‌اند: اسلام اظهار خضوع و قبول است; اما ایمان تصدیق باطنی است.[96] به‌عبارت دیگر اسلام متابعت زبانی و جوارحی است; خواه همراه با اعتقاد باشد یا نه; اما ایمان انقیاد توأم با اعتقاد قلبی است[97]: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـکن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یدخُلِ الایمـنُ فی قُلوبِکم» (حجرات/49،14) باقلانی از این آیات چنین نتیجه می‌گیرد که اسلام نسبت به ایمان عام و جایگاه ایمان قلب و محل اسلام جوارح‌است.[98] از دیگر آیاتی که برای عام بودن مفهوم اسلام به آن استدلال شده آیه 35 احزاب/33 است که وصف مؤمن در آن پس از مسلم ذکر شده است: «اِنَّ المُسلِمینَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ» ابن‌کثیر از قرار گرفتن وصف ایمان پس از اسلام چنین نتیجه می‌گیرد که اسلام نسبت به ایمان عام است. او افزون بر این، به روایاتی استشهاد می‌کند که بر اساس آن شخص گناهکار از دایره ایمان خارج شمرده شده و چنین استدلال می‌کند که این شخص به اجماع مسلمانان کافر نیست و هنوز مسلمان است، پس اسلام می‌تواند بدون ایمان تحقق یابد; اما قطعاً هرجا ایمان باشد اسلام هم خواهد بود.[99] ابن‌تیمیه با استناد به روایتی از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)نسبت میان مفهوم اسلام، ایمان و احسان را چنین بیان می‌کند که هرکس دارای مقام احسان باشد ایمان نیز دارد و هرکه ایمان داشته باشد اسلام را هم داراست; ولی عکس این نسبتها صادق نیست.[100] شهرستانی نیز اسلام را نقطه شروع حرکت انسان برای کسب کمالات دانسته، می‌گوید: پس از این مرحله انسان به وسیله اخلاص و تصدیق قلبی به قضا و قدر الهی به مقام ایمان رسیده، پس از آن با مجاهده و مشاهده، مقام احسان را درمی‌یابد.[101] 2. ابتدا در میان خوارج و بعدها بین معتزله نیز چنین شهرت یافت که ایمان و اسلام تساوی و وحدت مفهومی دارد. این قول را به قدریه نیز نسبت داده‌اند.[102] می‌توان گفت انگیزه اصلی خوارج در انتخاب این عقیده رنگ و صبغه‌ای سیاسی داشته و هدف نهایی آنان تکفیر دشمنانشان و خارج کردن آنها از جرگه مسلمانان و در مواردی مهدور‌الدم دانستن آنان بوده است. آنان چنین استدلال می‌کردند که انجام تکالیف شرعی در تحقق حقیقت ایمان نقش دارد و حقیقت ایمان هم با اسلام یکی است، از این‌رو هرکس واجبی را ترک کند یا حرامی را مرتکب شود کافر شده، از دایره مسلمانان خارج می‌شود.[103] آنان برای اثبات عقیده خود به آیاتی از جمله 85 آل‌عمران/3 استدلال کرده‌اند. شهید ثانی استدلال ایشان را به شکل قیاسی منطقی چنین نقل می‌کند: بر اساس آیه «و مَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ» (آل‌عمران/3،85) می‌توان گفت که ایمان، دین‌است; چون ایمان نزد خداوند متعالی امری مقبول است. از سوی دیگر بر اساس آیه «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل‌عمران/3،19) دین نیز اسلام است. حال با ضمیمه کردن این دو‌مقدمه بر هم که ایمان دین است و دین هم اسلام است می‌توان نتیجه گرفت که ایمان همان اسلام‌است.[104] این استدلال دارای اشکالاتی فراوان است; از‌جمله اینکه صحت حمل اسلام بر ایمان (نتیجه قیاس) لزوماً به این معنا نیست که این دو حقیقتاً یکی باشند، زیرا در قضایای منطقی، حمل اعم بر اخص نیز جایز است; همچنین اگر مراد از صغرای قیاس (ایمان، دین است) آن باشد که ایمان خود دین است پذیرفته نیست، زیرا ایمان تنها می‌تواند جزئی از دین یا شرط دین باشد.[105] این گروه برای اثبات مدعای خود به آیاتی دیگر استدلال کرده‌اند که در آنها دو وصف ایمان و اسلام به‌گونه‌ای آمده است که گویا هیچ تفاوت معنایی میان آن دو نیست; مانند آیات[106]«فَاَخرَجنا مَن کانَ فیها مِنَ المُؤمِنین * فَما وجَدنا فیها غَیرَ بَیت مِنَ المُسلِمین». (ذاریات /51، 35‌ـ‌36) گرچه در برخی آیات قرآن، اسلام و ایمان به‌گونه‌ای آمده که بیانگر نوعی یگانگی میان آن دو است; اما چنان که برخی متکلمان اشعری گفته‌اند مضمون این آیات می‌تواند تنها ناظر به وحدت مصداقی اسلام و ایمان باشد و لزوماً تساوی مفهومی را نمی‌رساند[107]، گذشته از این، پذیرش این عقیده به‌طور مطلق با توجه به ظاهر بسیاری از آیات، نظیر 14 حجرات/49 مشکل است، زیرا در این آیه گروهی خود را «مؤمن» خوانده‌اند و خداوند با ردّ این ادعا آنان را «مسلمان» دانسته و روشن است که خداوند در این مقام در پی بیان حدود مفهومی اسلام و ایمان بوده; نه استعمال لفظ اسلام تنها به معنای لغوی. علامه‌طباطبایی افزون بر آیه مذکور، آیه 35 احزاب/33 را که وصف «مؤمنین و مؤمنات» را از عنوان «مسلمین و مسلمات» تفکیک کرده دلیل محکمی بر تغایر این دو وصف قلمداد می‌کند.[108] 3. گروهی از مفسران با توجه به اختلاف معنای اسلام در موارد گوناگون یا به سبب نقل لغوی و اشتراک معنوی یا لفظی یا به سبب مرتبه‌دار بودن آن، نسبت واحدی را در بیان رابطه اسلام و ایمان تصویر نکرده‌اند، بلکه در موارد گوناگون کاربرد اسلام، نسبتهایی متفاوت را برای آن در رابطه با ایمان طرح کرده‌اند. این گروه دو‌دسته‌اند: دسته نخست بدون توجه به تفاوت مراتب، رابطه اسلام و ایمان را بیان کرده‌اند. غزالی می‌گوید: اسلام و ایمان گاهی مترادف است; مانند: «یـقَومِ اِن کنتُم ءامَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیهِ تَوَکلوا اِن کنتُم مُسلِمین» (یونس/10، 84) و گاهی متغایر; مانند:«قالَتِ الاَعرابُ...» (حجرات/ 49، 14) و گاهی با هم تداخل دارد; نظیر روایتی که در آن از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)پرسیده شد: برترین عمل کدام است؟ پاسخ دادند: «الاسلام» و باز سؤال شد: چه اسلامی برتر است؟ پاسخ دادند: «الایمان».[109] قرطبی نیز می‌گوید: اسلام گاهی به لحاظ مفهومی بر معنایی بیش از ایمان یعنی ایمان توأم با طاعت دلالت دارد و گاهی مترادف‌اند و گاهی تداخل معنایی دارند.[110] بعضی دیگر از مفسران بین معنای لغوی و اصطلاحی اسلام فرق گذاشته و سپس به بیان نسبت بین آن دو پرداخته‌اند. در تفسیر المنار آمده است: اسلام در معنای اصطلاحی به معنای اخلاص در توحید و عبادت است که این همان دین انبیا و مرسلین است و ایمان نیز تصدیق یقینی به وحدانیت خدا و حقانیت رسول(صلی الله علیه وآله) است و بر این اساس، ایمان و اسلام حقیقتی واحد هستند; چنان‌که در آیات 16‌ـ‌17 حجرات/49 همین گونه است; یعنی اسلام و ایمان به یک معنا به‌کار رفته است; امّا این دو به لحاظ معنای لغوی متغایر است و در مواردی که در قرآن بین اسلام و ایمان تغایر معنایی وجود دارد ناظر به معنای لغوی اسلام‌است.[111] دسته دوم از این گروه اختلاف معنایی اسلام را نتیجه آن می‌دانند که اسلام مراتبی دارد و به لحاظ هر مرتبه از آن، نسبتی خاص با ایمان پیدا می‌شود. راغب اصفهانی می‌گوید: اسلام به لحاظ اختلاف رتبه دو معنا دارد که مرتبه اول آن همان امر صوری و ظاهری است که در آیه 14 حجرات/49 طرح گردیده و این معنا پایین‌تر از رتبه ایمان است و مرتبه بالای اسلام آن است که در آیات 131 بقره/2 و 19 آل‌عمران/ 3 آمده و این مرتبه فوق ایمان است[112]; به عبارت دیگر، اسلام دو گونه است: یکی اقرار زبانی که نسبت به ایمان عام است، چون ایمان، معرفت قلبی توأم با اقرار زبانی و عمل به ارکان است و دومی اسلام انبیا و اصفیاست و این اخص از ایمان و برتر از آن است.[113] البته همیشه همراه چنین اسلامی، ایمان نیز هست. بعضی برای اسلام مراتب بیشتری ذکر کرده‌اند و ایمان را هم مانند آن دارای مراتبی مشابه می‌دانند. در مناهج‌المعارف آمده است که حقیقت اسلام و ایمان یکی است; ولی همواره مرتبه اسلام از ایمان پایین‌تر است و به عبارت دیگر هر حقیقت نسبت به مرتبه بالاتر اسلام و نسبت به مرتبه پایین‌تر از خود ایمان است.[114] علامه طباطبایی هر یک از اسلام و ایمان را به 4‌مرتبه تقسیم کرده و هر مرتبه از اسلام را با مرتبه‌ای از ایمان ملازم می‌داند.[115]

مشخصات اسلام

1. انطباق با فطرت:

تشریع و قانونگذاری اسلام با تکوین و آفرینش انسان هماهنگ است: «فَاَقِم وَجهَک لِلدّینِ حَنیفـًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّهِ» (روم/30،30) انسان مانند سایر انواع مخلوقات فطرتی دارد که او را به سوی رفع نواقص و نیازهایش هدایت می‌کند. این فطرت ویژه، انسان را در زندگی به سوی سنّتی خاص و راهی معین، با غایتی مشخص هدایت می‌کند و انسان نمی‌تواند راهی جز آن را بپیماید: «فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها» و افراد مختلف انسان، در نوع یکسان‌اند و منافع و مضارّ مشترکی دارند، بنابراین، انسان از آن جهت که انسان است دارای سعادت و شقاوت واحدی است و بر همین اساس، لازم است در زندگی روش واحدی داشته باشد که هدایت کننده‌ای او را به آن روش هدایت کند و آن هدایت کننده همان فطرت* و نوع خلقت اوست، از این‌رو در آیه فوق پس از اشاره به فطرت فرموده‌است: «لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّه» [1] و چون فطرت تغییرناپذیر است، خطوط و اصول کلی دین نیز ثابت است.[2] در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آمده‌است: هرکس در ابتدا بر فطرت اسلام متولد می‌شود. سپس پدر و مادر وی او را به سوی یهودیت، نصرانیت و‌... می‌کشانند.[3] 2. اعتدال و میانه روی:

یکی از ویژگیهای اسلام متعادل بودن تعالیم آن است: «وکذلِک جَعَلنـکم اُمَّةً وسَطـًا لِتَکونوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ» (بقره/2،143) میانه‌روی امت اسلامی برخاسته از متعادل بودن دین است و اسلام برنامه‌ای متعادل برای امتی متعادل و میانه‌رو است.[4] برخی مفسران این اعتدال را تنها در توازن میان ماده و روح طرح کرده و بر این باورند که در این آیه امت اسلامی حد وسط بین اهل کتاب و مشرکان قرار گرفته‌اند. مشرکان و بت‌پرستان تنها جانب جسم را تقویت می‌کنند و به فضایل معنوی و روحی توجهی ندارند و مسیحیان با رهبانیت و ترک کمالات جسمانی فقط به تقویت روح می‌پردازند[5]; اما بعضی دیگر از متفکران اسلامی این اعتدال* و توازن را در همه شئون اسلامی طرح کرده‌اند و به عقیده ایشان مظاهر این میانه‌روی در اعتقادات، عبادات، شعائر*، اخلاق، قانونگذاری و نیز هماهنگی میان فردگرایی و جامعه گرایی نیز قابل طرح است.[6] در تفسیر «امت* وسط» اقوال دیگری نیز وجود دارد که بر اساس آنها آیه فوق چندان ارتباطی با اعتدال اسلام ندارد.[7] بنا به برخی از تفاسیر نیز، مراد از امت وسط امت اسلامی نیست.[8] 3. حق بودن:

تعبیر «دین الحق» در آیات‌29، 33 توبه/9، 28 فتح/48 و 9 صف/61 ذکر شده و در بعضی آیات نیز این تعبیر به صورتهای دیگری آمده است; مانند آیه 108 یونس/10: «قُل یـاَیهَا النّاسُ قَد جاءَکمُ الحَقُّ مِن رَبِّکم فَمَنِ اهتَدی فَاِنَّما یهتَدی لِنَفسِهِ» برخی مفسران وصف کردن اسلام را به «حق» از آن رو می‌دانند که معارف آن دارای حقانیت و اخلاق و عقاید و احکام آن بر واقعیت و حقیقت منطبق بوده، از خرافات و امور خلاف واقع به دور است.[9] گاهی نیز گفته شده که قوانین و اصول اسلام بر خلاف هواهای نفسانی و امیال حیوانی انسان همواره تابع حق است; نه تابع هوای انسانها و ازاین‌رو اسلام، دین حق است.[10] بعضی دیگر بر این عقیده‌اند که اسلام از آن رو دین حق است که به وسیله آن استحقاق ثواب پیدا می‌شود و سایر ادیان باطل است، زیرا به موجب آنها انسان مستحق کیفر می‌شود.[11] 4. قیم بودن:

«فَاَقِم وجهَک لِلدّینِ القَیمِ» (روم/30،43)، «قُل اِنَّنی هَدنی رَبّی اِلی صِرط مُستَقیم دینـًا قِیمـًا» (انعام / 6، 161) قیام در لغت به معنای ایستاده و بر پا بودن بدن است که در این حالت با تسلط و قوتی بیشتر می‌توان به‌کار پرداخت. اسلام نیز از آن رو که با قوت به اصلاح امور دینی و اخروی انسانها قیام کرده و با احاطه کامل و با قوت به همه شئون فردی و اجتماعی انسان پرداخته و هیچ جهتی را مبهم رها نکرده دین قیم است[12]:«اِنَّ هـذا القُرءانَ یهدی لِلَّتی هِی اَقوَمُ». (اسراء/17،9) 5. جامعیت و کمال:

اسلام جامع‌ترین و کامل‌ترین شریعت آسمانی است; معارف و احکام شریعت اسلام در همه حوزه‌های هدایتی که قلمرو نقش آفرینی و کارکرد دین است، عالی‌ترین معارف و احکام ممکن است، به‌گونه‌ای که کامل‌تر از آن قابل فرض نیست[13]، بر این اساس قرآن می‌فرماید: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی و رَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/5،3)، در نتیجه اسلام جامع همه معارف و احکامی است که انسان در پیمودن مسیر زندگی و راه کمال به آنها نیاز دارد و هیچ شأنی از شئون گوناگون زندگی بشر بدون برنامه رها نشده است: «ونَزَّلنا عَلَیک الکتـبَ تِبیـنـًا لِکلِّ شَیء» (نحل/16،89) روایات فراوانی نیز به همین معنا اشاره دارد، از جمله حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله)که فرمود: هیچ چیزی نیست که شما را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور می‌کند، مگر اینکه شما را به آن فرمان دادم و هیچ چیزی نیست که شما را از بهشت دور و به دوزخ نزدیک می‌کند، مگر اینکه شما را از آن نهی‌کردم.[14] این درحالی است که در برخی شرایع، مانند مسیحیت دو محدوده جداگانه در شئون زندگی انسان ترسیم می‌شود که در یک بخش دین و کلیسا حضور دارد و در بخش دیگر دولت و قوانین بشری حکومت می‌کند.[15] با مروری اجمالی بر تعالیم قرآن و تنوع مباحث مطرح شده برای دوره‌های گوناگون زندگی انسان و امور مختلف آن فراگیر بودن این تعالیم واضح می‌گردد. این تعالیم و قوانین از نخستین روزهای زندگی، یعنی دوران شیرخوارگی شروع و تا آخرین لحظات حیات دنیوی ادامه دارد.[16]قرآن همه اصولی را که بشر در زمینه عقاید، اخلاق و احکام عملی به آنها نیاز دارد فراروی او قرار داده است[17]، زیرا دین حق و آخرین دینی است که بشریت با داشتن آن نیازی به هدایتی دیگر ندارد.[18] 6. عمومیت دعوت اسلامی:

یکی از مهم‌ترین مشخصات اسلام فرا‌زمانی و فرا‌مکانی‌بودن آن است; دعوت اسلام همه انسانها را از عصر بعثت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) تا قیامت در برمی‌گیرد و در محدوده جغرافیایی خاصی نیز محصور نمی‌گردد. این ویژگی در آیات متعددی آمده است: در آیه 19 انعام/ 6 شمول دعوت قرآنی به هرکس که تا قیامت پیام قرآن به او برسد طرح شده است: «و‌اوحِی اِلَی هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکم بِهِ ومَن‌بَلَغَ». طبرسی می‌گوید: از این آیه چنین استفاده می‌شود که هرکس، قرآن به او رسیده باشد به‌منزله آن است که پیام اسلام را از نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)مستقیماً دریافت کرده است.[19] در آیات دیگر نیز اسلام دین همه بشر معرفی شده است; در آیه‌158 اعراف/ 7 با توجه به واژه «جَمیعًا» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)مأمور شده تا عمومیت دعوت خویش را به مردم اطلاع دهد: «قُل یـاَیهَا النّاسُ اِنّی رَسولُ‌اللّهِ اِلَیکم جَمیعـًا». از آیاتی دیگر بر‌می‌آید که پیامبر(صلی الله علیه وآله)برای همه جهانیان مبعوث شده است: «وما اَرسَلنـک اِلاّ کافَّةً لِلنّاسِ بَشیرًا و‌نَذیرًا» (سبأ/34، 28 و نیز مدثّر/74، 36[20]; حجّ/22،49; انبیاء/21،107) آیه 1 فرقان/25 و نیز 87 ص/38 قرآن را کتابی برای همه جهانیان معرفی می‌کند: «تَبارَک الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبدِهِ لِیکونَ لِلعــلَمینَ نَذیرا» ، «اِن هُوَ اِلاّ ذِکرٌ لِلعــلَمین» علامه طباطبایی افزون بر آیات فوق به تاریخ حیات نبوی و فعالیتهای تبلیغی آن‌حضرت استناد کرده است. به عقیده ایشان دعوت پیامبر از روم و عجم و حبشه و مصر که هیچ یک عرب نبودند و نیز ایمان آوردن صهیب رومی و سلمان ایرانی و بلال حبشی بهترین دلیل بر جهانی بودن دعوت اسلام است[21]، افزون بر این، از آیات قرآن عمومیت دعوت اسلامی نسبت به جنّ نیز استفاده می‌شود; مانند 19 انعام/6[22] و آیات نخستین و 14‌جنّ/72. 7. خاتمیت:

یکی دیگر از ویژگیهای اسلام که در ارتباط با دو ویژگی پیشین نیز هست خاتمیت دین اسلام و پیامبری نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)است: «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَد مِن رِجالِکم ولـکن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیینَ» (احزاب/ 33، 40) عموم مفسران با استفاده از کلمه «خاتَم» بر این عقیده‌اند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آخرین پیامبر الهی است و لازمه خاتمیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن است که پس از اسلام دینی نخواهد آمد، زیرا با توجه به اینکه نبوت اعم از رسالت است با پایان یافتن نبوت، رسالت نیز پایان می‌پذیرد.[23] عارفان ملاک ختم نبوت را آن دانسته‌اند که همه مراحل و منازل فردی و اجتماعی انسان و راهی که باید بپیماید، یکجا برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)کشف شد و پس از آن هر بشری هر چه دریافت کند بیشتر از آن نخواهد بود: «الخاتمُ مَن خَتَم المَراتِبَ بأَسرها».[24] 8. برخورداری از معجزه جاوید:

قرآن معجزه اسلام است: «قُل لـَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ والجِنُّ عَلی اَن یأتوا بِمِثلِ هـذا القُرءانِ لا‌یأتونَ بِمِثلِهِ ولَو کانَ بَعضُهُم لِبَعض ظَهیرا» (اسراء/17،88) و این معجزه جاودانه است: «اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ و اِنّا لَهُ لَحـفِظون» (حجر/15،9) قرآن کریم سند شریعت جاودان اسلام است[25] که با شیواترین سبک و رساترین بیان و استوارترین محتوا نازل شده[26]، و همه اصولی را که بشر در زمینه عقاید، اخلاق و احکام به آن نیاز دارد فرا‌روی او قرار داده است[27]: «ونَزَّلنا عَلَیک الکتـبَ تِبیـنـًا لِکلِّ شَیء» (نحل/16،89) این بلندای شیوه قرآنی ـ‌چه از‌لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا‌ـ همچنان پابرجاست.[28] علامه طباطبایی می‌گوید: الفاظ قرآن همه آنچه را که به هدایت انسانها مربوط است، بیان کرده است; اما با استفاده از روایات می‌توان گفت قرآن بیان کننده هر چیزی است و علمِ آنچه بوده و هست و تا روز قیامت خواهد بود در قرآن وجود‌دارد.[29] 9. دعوت به تعقل و تفکر:

در متون اسلامی، اعم از قرآن و روایات به تعقل و تفکر اهمیت فراوانی داده شده است. در قرآن واژه‌های «عقل»، «فکر» و «نظر» و مشتقات آنها در مواردی متعدد مورد استفاده قرار گرفته است. در بسیاری از موارد پس از طرح معارف اسلام انسانها به تفکر و تعقل فرا خوانده شده‌اند و قرآن افزون بر آنکه بر ادعاهای خویش دلیل عقلی می‌آورد و به روشنی استدلال می‌کند از منکران و دشمنان نیز برهان طلب کرده: «قُل هاتوا بُرهـنَکم» (بقره/ 2، 111)، بدترین موجودات را جنبنده‌ای می‌داند که تعقل نمی‌کند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لا یعقِلون» (انفال/ 8‌، 22) در کتب روایی نیز احادیث فراوانی در اهمیت جایگاه عقل دیده می‌شود و در جوامع حدیثی شیعه، اولین فصل به همین امر اختصاص یافته است، درحالی‌که بسیاری از مکاتب و ادیان در قلمرو ایمان، برای عقل حق مداخله قائل نیستند.[30] بر اثر این ویژگی هرجا معارف اسلامی به‌صورت روشن و دقیق برای قلبهای پاک و عقلهای غیر آلوده به شبهات طرح گردیده پذیرفته شده و همین، از عوامل پیشرفت سریع اسلام در جهان است. اسلام هیچ گاه برای گشودن قلبها نیازمند زور و اجبار نبوده است; اما متأسفانه برخی مستشرقان بدون توجه به این واقعیت ونیز بدون تتبع و بررسی کافی در تاریخ اسلام ادعا کرده‌اند که گسترش اسلام با جنگ و خونریزی بوده و اسلام دین شمشیر است. علامه طباطبایی با طرح این مسئله که جنگ در اسلام تنها هنگام اضطرار روا دانسته شده، به تبیین حکمت تشریع آن پرداخته است. به عقیده ایشان چون برنامه‌های توحیدی اسلام و قرآن متضمن سعادت بشر است، هر انسانی حق دارد از سعادت خویش دفاع کند و ازاین‌رو اگر در زمانی حفظ اسلام بر دفاع مسلحانه متوقف باشد این امر رواست. البته اسلام با حفظ اعتدال و مرحله به مرحله، اجازه دفاع از حدود اسلام و حفظ عقاید و اعراض و جانها و اموال را می‌دهد و چنین دفاعی در میان همه ملل و اقوام پذیرفته شده است و ادعای نبودن جنگ در سایر شرایع خلاف آیه 146 آل‌عمران/3 است: «وکاَین مِن نَبِی قـتَلَ مَعَهُ رِبِّیونَ کثیرٌ فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم» و جای شگفتی است که کسانی که اسلام را به سبب دفاع از توحید و سعادت انسانها و تطهیر جهان از فساد، به خشونت متهم می‌کنند خود برای دفاع از خرافات و هیئت بطلمیوس (بطلیموس) و فلسفه اسکولاستیک بسیاری از دانشمندان را مجازات کرده و کشته‌اند و خود بی‌جهت جنگهای صلیبی را به راه انداخته‌اند.[31] برخی مفسران نیز با استدلال به آیه «لا اِکراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/ 2، 256) بر این عقیده‌اند که پیش از نزول این آیه مسلمانان چنان نیرومند نبودند که با جنگ اسلام را ترویج کنند و پس از آن هم به حکم این آیه اجازه چنین کاری را نداشتند.[32] 10. ترغیب به علم و معرفت:

در دین اسلام توجه ویژه‌ای به علم و معرفت شده است. برخی مفسران بر این باورند که تجلیل و احترامی که اسلام از علم و معرفت کرده و تحریص و ترغیبی که در تحصیل آن به‌کار بسته در هیچ آیینی اعم از آیینهای آسمانی و غیر آسمانی یافت نمی‌شود. قرآن هیچ‌گاه دانایان و غیر دانایان را یکسان نمی‌داند: «هَل یستَوِی الَّذینَ یعلَمونَ والَّذینَ لا یعلَمونَ» (زمر/39، 9) و پیروان خویش را از پیروی ظن و گمان باز می‌دارد: «ولا تَقفُ ما‌لَیسَ لَک بِهِ عِلمٌ اِنَّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ کلُّ اُولـئِک کانَ عَنهُ مَسـولا».[33](اسراء/ 17، 36) 11. جمع بین زندگی دنیوی و اخروی:

اسلام اصالت را به زندگی اخروی می‌دهد; ولی زندگی دنیوی را نیز مقدمه حیات اخروی و جایگاه کسب کمالات انسانی دانسته، برای آن اهمیت قائل است. دنیا و آخرت آن گونه که در اسلام با‌هم جمع شده، در هیچ شریعت و آیینی جمع نشده است.[34] از دیدگاه قرآن، جهان هستی برای انسان مسخر شده است. این مطلب در برخی آیات به‌صورت کلی آمده:«وسَخَّرَ لَکم ما فِی السَّمـوتِ وما فِی الاَرضِ جَمیعـًا» (جاثیه/45، 12‌ـ‌13) و در برخی آیات بر موارد جزئی تأکید شده است: «اَللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرضَ واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرتِ رِزقـًا لَکم وسَخَّرَ لَکمُ الفُلک لِتَجرِی فِی البَحرِ بِاَمرِهِ وسَخَّرَ لَکمُ الاَنهـر * وسَخَّرَ لَکمُ الشَّمسَ والقَمَرَ دائِبَینِ وسَخَّرَ لَکمُ الَّیلَ والنَّهار= خداست آن‌که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان، آبی فرو فرستاد، پس به آن آب از میوه‌ها برای شما روزی بیرون آورد و کشتیها را رام کرد، تا به فرمان او در دریا روان شوند، و رودها را رام شما کرد و خورشید و ماه را که پیوسته در جنبش و گردش‌اند برای شما رام کرد و شب و روز را نیز رام شما ساخت». (ابراهیم/14،32‌ـ‌33) در آیاتی از قرآن بر مال واژه «خیر» اطلاق شده[35] (بقره/2،180، 272) و آیاتی خرید و فروش را طلب «فضل» الهی دانسته است.[36] (بقره/2،198) در آیه‌ای نیز آمده است که چه کسی زینت الهی و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ (اعراف/7،32) قرآن به مسلمانان توصیه می‌کند: هم در پی صلاح اخروی خویش باشند و هم سعادت دنیوی را بطلبند:«...فَاذکروا اللّهَ کذِکرِکم ءاباءَکم اَو اَشَدَّ ذِکرًا فَمِنَ النّاسِ مَن یقولُ رَبَّنا ءاتِنا فِی الدُّنیا وما لَهُ‌فِی الأخِرَةِ مِن خَلـق * ومِنهُم مَن یقولُ رَبَّنا ءاتِنا‌فِی الدُّنیا حَسَنَةً وفِی الأخِرَةِ حَسَنَةً» (بقره/2،‌200‌ـ‌201) برخی مفسران در ذیل آیه 32 اعراف / 7، پس از بیان برنامه اسلام در زندگی دنیوی، عامل اصلی مجد و شکوه تمدن اسلامی را در برهه‌ای از تاریخ، تشویق اسلام به بهره‌گیری از نیروی عقل در جهت توسعه مصالح دنیوی و عمل مسلمانان به این توصیه‌ها و نیز فتاوای عالمان به وجوب تعلیم و تعلّم فنون و صناعات مورد نیاز جامعه می‌دانند و به عقیده ایشان آنچه که باعث توقف و رجوع این تمدن به قهقهرا گردیده نفوذ افکار افراطی گروهی بوده که زهد و توکل را به اهمال مصالح دنیوی تفسیر کرده‌اند.[37] این فکر در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز با عنوان «رهبانیت»* مطرح شد و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)در مواردی متعدد با آن مخالفت کرد.[38] مفسران در ذیل بعضی از آیات به ذکر این موارد پرداخته‌اند.[39] در روایات اهل بیت(علیهم السلام)نیز این مخالفت به چشم می‌خورد.[40] مذمت قرآن کریم از دنیا نیز در مواردی است که انسان به‌گونه‌ای مجذوب زندگی دنیوی شود که از خدا و آخرت غافل شده، آن را بر معنویات و زندگی اخروی ترجیح دهد.[41] 12. اجتماعی بودن:

هیچ دینی مانند اسلام به اجتماع توجه نکرده است: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعـًا ولا تَفَرَّقوا... ولتَکن مِنکم اُمَّةٌ یدعونَ اِلَی الخَیرِ و یأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکرِ... ولا تَکونوا کالَّذینَ تَفَرَّقوا واختَلَفوا...» (آل‌عمران/3،103‌ـ‌105) اسلام به‌رغم گستردگی و تنوع مسائل اجتماعی، به‌صورت روشن و گسترده به این مسائل پرداخته است، تا آنجا که در میان فرهنگها و تمدنهای انسانی در طول تاریخ چنین عنایتی به شئون اجتماع یافت نمی‌شود.[42] در قوانین اسلامی آنجا که میان حق جامعه و حق فرد تزاحم پیدا شود همواره حق جامعه بر حق فرد تقدم می‌یابد.[43] در قرآن کریم آیاتی متعدد به اصول کلی روابط اجتماعی و قوانین حقوق مدنی و حقوق جزایی نظر دارد; مانند 195 بقره/2; 77 نساء/4; 104 آل‌عمران/3; 35 مائده/5; 2 نور/24; 38 مائده/5 و‌.... این قوانین و اصول پس از گذشت قرون متمادی از عصر نزول قرآن کریم هم‌اکنون به‌طور کامل پاسخگوی نیازهای انسان کنونی است، زیرا این قواعد بر اساس اصول فطری و مطابق سعادت واقعی بشر است که این امور همیشگی و ثابت است و با تغییر دوره‌های تمدن انسانی متغیر‌نمی‌شود.[44] 13. سماحت و سهولت:

هیچ دشواری خارج از طاقت انسانها در احکام و تعالیم اسلام نیست: «وما جَعَلَ عَلَیکم فِی الدّینِ مِن حَرَج» (حجّ/22، 78) و در آیاتی متعدد هرگونه سختی در احکام نفی شده است; برای مثال در آیه 185 بقره/2 وجوب روزه ماه رمضان از بیمار و مسافر برداشته و سپس به این نکته اشاره شده که خداوند راحتی مؤمنان را می‌خواهد; نه زحمت آنان را: «...‌و مَن کانَ مَریضـًا اَو عَلی سَفَر فَعِدَّةٌ مِّن اَیام اُخَرَ یریدُ اللّهُ بِکمُ الیسرَ ولا یریدُ بِکمُ العُسرَ» و در آیه‌6‌مائده/5 پس از بیان احکام غسل و وضو به این مطلب اشاره شده که خدا نمی‌خواهد برای مؤمنان سختی قرار دهد، بلکه می‌خواهد آنان را پاکیزه کند. «ما یریدُ اللّهُ لِیجعَلَ عَلَیکم مِن حَرَج ولـکن یریدُ لِیطَهِّرَکم». در احادیث نبوی نیز به این معنا تصریح شده است; نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)در گفتوگو با مردی که تصمیم گرفته بود با غارنشینی به خود سختی دهد فرمود: «أنّی لم‌أُبعث بالیهودیة و لاالنصرانیة و لکنّی بعثت بالحنیفیة السمحة».[45]مشابه این جمله را اهل بیت(علیهم السلام)از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) نقل کرده‌اند.[46] بسیاری از مفسران این ویژگی اسلام را به سبب واقع‌نگری و منطقی بودن اسلام دانسته و بر این باورند که اسلام دین واقعیت و عقل است و ازاین‌رو در موارد عذر و دشواری، تکلیف برداشته‌می‌شود.[47] 14. تدریجی بودن دعوت:

از آیات قرآن و نقلهای تاریخی بر می‌آید که دعوت اسلام و پیشرفت آن به شکل تدریجی بوده است; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)در ابتدای بعثت مأمور شد تا دعوت خویش را از نزدیکان خود آغاز کند: «واَنذِر عَشیرَتَک الاَقرَبین». (شعراء/ 26، 214) بر اساس روایات صحیح پیامبر نزدیکان خود را به اسلام فرا‌خواند و فرمود: اولین کسی که دعوت مرا اجابت کند خلیفه من نیز خواهد بود. در این میان علی(علیه السلام)دعوت اسلام را پذیرفت و مورد استهزای برخی قرار گرفت. پس از ایشان خدیجه و حمزه و عبید و ابوطالب به اسلام گرویدند.[48] پس از این مرحله قلمرو دعوت، گسترش یافت و محدوده آن مکه و اطراف آن را شامل شد:«وکذلِک اَوحَینا اِلَیک قُرءانـًا عَرَبیـًّا لِتُنذِرَ اُمَّ القُری ومَن حَولَها» (شوری/ 42، 7); امّا پس از این، محدوده دعوت اسلامی حدّ و مرز جغرافیایی و زمانی ندارد و همه انسانها را در هر جا و هر وقت شامل می‌گردد[49]: «واوحِی اِلَی هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکم بِهِ ومَن بَلَغَ» (انعام/ 6، 19) بعضی از مفسران آیاتی را که بر نامحدود بودن محدوده دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله)دلالت دارد بر ابتدای زمان بعثت نیز تطبیق کرده‌اند[50]; امّا نقلهای تاریخی و عقل سلیم تأیید می‌کند که پیامبر همانند هر اصلاحگر سیاستمداری دعوت خویش را به تدریج گسترش داده است. پس از فراگیر شدن اسلام در شبه جزیره عربستان نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) به مقتضای رسالت جهانی خود مناطق و کشورهای مجاور را به اسلام فرا‌خواند که بخشی از این مناطق در زمان حیات و بخشهایی پس از رحلت آن حضرت به سرزمینهای اسلامی ملحق گردید. در این دوره‌ها اسلام در آسیا و سواحل بحرالروم و هندوستان تا کنار اقیانوس اطلس گسترش یافت.[51] حکومت و ولایت پس از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) از مسیر طبیعی خود که در آیه اکمال آمده (ولایت علی(علیه السلام)و اولاد آن حضرت) خارج گردید و در دوره امویان و عباسیان کاملا به‌صورت حکومتی دنیوی درآمد; اما به رغم این مشکلات اسلام به پیشرفت و گسترش خود ادامه داد و امروز جهان اسلام از ساحل دریای آتلانتیک در غرب آفریقا آغاز می‌شود و تا مرزهای ناحیه سینکیانگ یعنی ترکستان چین در شرق امتداد می‌یابد و در شمال، مرزهای آن از شمال ترکستان شوروی آغاز‌و به سومالی یعنی خط استوا در آفریقا‌منتهی‌می‌گردد.[52] به عقیده علامه طباطبایی تدریجی بودن دعوت اسلام افزون بر محدوده مخاطبان در دو‌زمینه دیگر نیز بوده است: نخست در ارائه و تعلیم معارف اسلامی و تکالیف شرعی که در این زمینه با مراجعه به آیات قرآن می‌توان تدریجی بودن این تعالیم را به خوبی دریافت. در این خصوص با مقایسه آیات مکی و مدنی معلوم می‌شود که در آیات مکی تنها توحید و معاد، آن‌هم به‌صورت اجمالی در زمینه اعتقادات و معدودی از اعمال عبادی در زمینه احکام طرح گردیده، درحالی‌که در آیات مدنی مسائل اعتقادی و احکام با تفصیل و گستردگی بیشتری مطرح شده است. به عقیده برخی مفسران، اسلام در ابتدای عصر بعثت با توجّه به واقعیتهای اجتماعی و محیطی و آداب انسانها در آن دوره احکام خود را به شکل مرحله‌ای طرح کرد، تا تشریع دفعی آنها موجب عسر و حرج نگردد. نگاهی به نحوه تشریع حرمت خمر یا احکام نماز و احکام ارث به خوبی مسیر تدریجی بودن تشریع احکام را در قرآن و روایات ثابت می‌کند.[53] دومین زمینه، شیوه ارشاد است که ابتدا تنها با‌دعوت زبانی و در صورت عدم تأثیر، با کناره‌گرفتن از معاشرت و در صورت عناد و لجاجت با مبارزه مستقیم بوده است. این مراحل و شیوه‌های تبلیغ به شکل روشنی در آیات 110 کهف/ 18; 34 فصّلت/41; 113 هود/ 11 و 6 کافرون/ 109 طرح گردیده است.[54] درباره تدریجی بودن اسلام می‌توان به تدریجی بودن نزول قرآن اشاره کرد. به تصریح قرآن و تأیید سنت و تاریخ، آیات قرآن به‌صورت تدریجی نازل شده است: «وقُرءانـًا فَرَقنـهُ لِتَقرَاَهُ عَلَی النّاسِ عَلی‌مُکث» (اسراء/17،106)[55] آیه‌ای در پاسخ به این اعتراض کافران که چرا قرآن به یکباره نازل نشده، نزول تدریجی قرآن را برای تقویت قلب پیامبر(صلی الله علیه وآله)و در نتیجه فزونی بصیرت ایشان دانسته است: «وقالَ الَّذینَ کفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَیهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً کذلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَک» (فرقان/25، 32)[56] 15. غلبه بر دیگر ادیان:

در قرآن کریم افزون بر آنکه اسلام، خاتم ادیان معرفی شده چنین وعده داده شده که سرانجام بر سایر شرایع و مکاتب غالب شده، همه عالم را فرا خواهد گرفت. این مضمون با عبارت«لِیظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ» در آیات 33 توبه/ 9; 9 صفّ/ 61 و 28 فتح/48، آمده است. به عقیده بیضاوی مضمون این آیات با آیه 32 توبه/ 9: «و یأبَی اللّهُ اِلاّ اَن یتِمَّ نورَهُ» یکسان است.[57] این غلبه به خذلان پیروان سایر شرایع یا نسخ شرایع آنها تفسیر شده است.[58] برخی گفته‌اند: سیطره بر چیزی یا با حجت و دلیل است یا به واسطه کثرت یا بر اثر استیلا و غلبه. در مورد بشارت به سیطره اسلام بر دیگر شرایع احتمال نخست موجه نیست، زیرا این بشارت متوجه امری در آینده است و حجّت و دلیل اسلام از همان اول برتری و تفوّق داشته است. احتمال دوم و سوم نیز ممکن است ناموجّه معرفی شود، زیرا تاکنون اسلام در هند و چین و روم و سایر بلاد کفر غلبه نیافته; ولی در پاسخ می‌توان گفت اولا اسلام هرجا با دیگر شرایع روبرو شده بر آنها غلبه کرده است; نظیر یهودیت در عربستان و مسیحیت در شام و مجوسیت در ایران. ثانیاً ممکن است زمان این وعده الهی هنوز فرا نرسیده باشد. حدیثی از نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)زمان این غلبه را هنگام قیام حضرت مهدی*(عج) می‌داند.[59] طبری با نقل کلامی از ابن‌عباس احتمال دیگری را نیز طرح کرده که مراد از این آیه، روشن شدن همه امور دین بر پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است، به‌گونه‌ای که هیچ چیزی از دین برایشان مخفی نماند[60]; امّا این معنا برای آیه با توجه به سیاق آیات مذکور و روایات شأن نزول چندان موجّه به نظر نمی‌رسد. از میان مفسران امامیه شیخ طوسی آیه 33 توبه/ 9 را دلیل حقانیت و صدق نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)می‌داند، زیرا به‌مقتضای عبارت «لِیظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ» خداوند پیروزی اسلام را بر همه شرایع بشارت داده است. ایشان همچنین روایتی از‌امام باقر(علیه السلام)نقل می‌کند که زمان این غلبه و‌پیروزی‌نهایی اسلام هنگام خروج قائم‌آل‌محمد(عج) است.[61] اسلام ویژگیهای دیگری نیز دارد; در آیه 157 اعراف/ 7 خصوصیاتی برای اسلام و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)ذکر شده که این اوصاف قبل از قرآن در تورات و انجیل به عنوان نشانه‌های دین خاتم ذکر شده است: «اَلَّذینَ یتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِی الاُمِّی الَّذی یجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِی التَّورةِ والاِنجیلِ یأمُرُهُم بِالمَعروفِ وینهـهُم عَنِ المُنکرِ ویحِلُّ لَهُمُ الطَّیبـتِ و یحَرِّمُ عَلَیهِمُ الخَبئِثَ ویضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغلـلَ الَّتی کانَت عَلَیهِم» در این آیه افزون بر ویژگی «امّی بودن» برای پیامبر اسلام، خصوصیاتی نیز برای دین آن حضرت ذکر شده است. به عقیده علامه طباطبایی 5 خصوصیت ویژه برای اسلام در این آیه آورده شده است: امر به معروف، نهی از منکر، حلال شدن طیبات، حرمت خبائث و آزاد سازی انسان از قید و بندهای مادی و معنوی. به اعتقاد ایشان بعضی از این ویژگیها به نوعی در برخی از شرایع دیگر هم بوده است; ولی در هیچ شریعتی جز اسلام به‌شکل کامل و جامع تحقق نیافته است.[62] برخی مفسران، یکی از ویژگیها و امتیازات اسلام را داشتن تاریخ روشن دانسته‌اند. در تاریخ اسلام به‌روشنی، سابقه پیامبر(صلی الله علیه وآله)پیش از بعثت و پس از آن با نقلهای متواتر و مستند وجود دارد. نحوه نزول وحی، آغاز و انجام آن، چگونگی جمع آوری قرآن، فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و مکاتبات پیامبر(صلی الله علیه وآله)به شکل روشن و دقیق در تاریخ ثبت‌شده و این درحالی است که مستند بودن تاریخ سایر شرایع و کتابهای آنها از جهاتی گوناگون دچار اشکال‌است.[63] نقش ولایت در اسلام:

یکی از ارکان اسلام، ولایت* است که حقیقت اسلام با آن کامل و تمام می‌گردد: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی ورَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/ 5، 3) این آیه که درباره واقعه غدیر* است ولایت را عامل کمال و تمام دین می‌داند. واژه «کمال» در مواردی به‌کار می‌رود که مجموعه‌ای دارای اجزای مختلف باشد و هر جزء آن اثری خاص داشته باشد و پیدا شدن همه اجزای مقصود و غرض اصلی از مجموعه پیدا می‌شود; مانند آیه شریفه «ولِتُکمِلوا العِدَّةَ» (بقره/2، 185) در مقابل، واژه «تمام» در مواردی است که اجزا به‌صورت جدا اثری ندارد و با جمع همه آنها اثر مورد نظر یافت می‌شود; نظیر آیه «اَتِمّوا الصِّیامَ اِلَی الَّیلِ» (بقره/2، 187) بر‌اساس آیه 3 مائده/5 ولایت همانند سایر ارکان اسلام در کمال این دین نقش دارد و بدون آن این مجموعه ناقص است. از سوی دیگر اسلام به‌عنوان نعمت الهی هنگامی اثر واقعی خود را می‌یابد که همراه ولایت باشد و به بیان دیگر، اسلام بدون ولایت در حقیقت اسلام نیست.[64] سرّ اهمیت ولایت هنگامی آشکار می‌گردد که به شئون گوناگون دین اسلام ـ‌که دارای ابعاد اجتماعی و عمومی، آن هم در سطح جهانی و در همه زمانهاست‌ـ توجه کنیم. با نگاهی به وقایع تاریخ‌اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و اهمال مسئله ولایت از سوی مسلمانان و مشکلات و آسیبهایی که از این ناحیه به جامعه اسلامی رسید اهمیت این مسئله روشن‌تر می‌گردد. به عقیده علامه طباطبایی ولایت همچون سایر اصول و فروع اسلام با فطرت هماهنگ است و ولایت و انتصاب شخصی برای اداره امور جامعه از بدیهیات فطرت است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی از آن بی‌نیاز نیست.[65] این وظیفه و امر مهم در زمان حیات رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) بر عهده خود آن حضرت بود. انتصاب والی، اعزام مبلغ و مأمور مالیاتی و دیگر شئون ولایت از اموری است که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)به عنوان ولی امر مسلمانان عهده‌دار اداره آن بودند.[66] به عقیده شیعه پس از رسول‌اکرم(صلی الله علیه وآله)، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برای این مقام برگزیده شده‌اند و پس از ایشان 11‌نفر از اولاد گرامی ایشان برای این مقام تعیین گردیده‌اند.[67] شیعه برای اثبات این عقیده خود در برابر اهل سنت که این حقیقت را نمی‌پذیرند، به دلایل عقلی و نیز آیات قرآن و اخبار متواتر که از طریق شیعه و سنی نقل شده تمسک جسته‌اند.[68] در روایاتی متعدد از شیعه و اهل سنت برای اسلام ارکان دیگری نیز ذکر شده است. روایات اهل سنت غالباً به 5 رکن اشاره دارد: توحید، برپایی نماز، پرداخت زکات، روزه ماه رمضان و حجّ[69] و در بعضی از روایات شهادت به رسالت نبی‌اکرم(صلی الله علیه وآله)در کنار شهادت به وحدانیت خدا ذکر شده است.[70] در برخی از روایات شیعه نیز ارکان اسلام همین 5‌رکن شمرده شده[71] و در غالب روایاتی که از اهل بیت(علیهم السلام)نقل شده عنصر «ولایت» از ارکان و مهم‌ترین آنها دانسته شده است: «...‌و لم یناد بشیء کما نودی بالولایة».[72]در حدیثی ولایت به منزله کلید و راه ورود به دیگر ارکان معرفی شده[73]، و اسلام بدون ولایت، اسلام تهی از حقیقت شمرده شده است. در برخی از روایات در مقام بیان فرق بین ولایت و دیگر ارکان گفته شده: در برخی حالات ممکن است رخصت در ترک سایر ارکان یعنی نماز، زکات، روزه و حجّ پیدا شود; ولی در ترک ولایت هیچ‌گاه رخصت پیدا‌نمی‌شود.[74] در برخی روایات افزون بر ذکر ولایت به‌صورت کلی، ولایت هر یک از امامان‌معصوم(علیهم السلام)به تفصیل مطرح شده‌است.[75] در برخی دیگر پس از ذکر ولایت گفته شده که بدون اعتقاد به آن، مرگ انسان مرگ جاهلی است.[76] آثار اسلام:

اسلام آثاری دارد که مهم‌ترین آنها زدودن کدورتها و آلودگیهای دوران جاهلیت است و به‌طور کلی همه گناهان، پس از اسلام آوردن بخشیده می‌شود: «اِن ینتَهوا یغفَر لَهُم ما قَد سَلَفَ» (انفال/8‌،‌38)[77] در روایات فراوانی از اهل‌سنت و امامیه آمده است: «فإنّ الإسلام یجبّ ما قبله» [78] و در برخی روایات این امر چنین تعلیل شده که خداوند متعالی پس از اسلام آوردن شخص بزرگ‌ترین گناه را که شرک است می‌آمرزد; پس گناهان دیگر به طریق اولی بخشیده می‌شود.[79] مضمون این حدیث به‌صورت قاعده‌ای فقهی به‌کار گرفته شده است. در تفسیر قرطبی از این قاعده با تعبیر «الاسلام یهدم ما قبله» یاد شده است.[80] ابن‌مسعود نیز از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)نقل کرده است: اگر کسی عمل نیکی در حال اسلام به جا آورد خداوند متعالی او را به هیچ گناهی از زمان جاهلیت مؤاخذه نمی‌کند.[81] در روایات آثار دیگری نیز از قبیل حفظ جان و مال و جواز ازدواج و ارث‌بری برای اسلام آوردن ذکر شده است.[82]




[30]. لسان‌العرب، ج‌6، ص‌345، «سلم»; تفسیر ماوردی، ج‌1، ص‌379‌ـ‌380; مجمع‌البیان، ج‌2، ص‌715. [31]. مقاییس اللغه، ج‌3، ص‌90‌ـ 91; مجمع البیان، ج‌2، ص‌715; التحقیق، ج‌5 ص‌191‌ـ 192، «سلم». [32]. لسان العرب، ج‌6، ص‌345; مجمع البحرین، ج‌2، ص‌407; مقاییس اللغه، ج‌3، ص‌90، «سلم». [33]. تفسیر ماوردی، ج1، ص379‌ـ‌380; مبادی‌الاسلام، ص‌7. [34]. خدا وانسان در قرآن، ص‌256. [35]. مجمع البحرین، ج‌2، ص‌407، «سلم». [36]. مجمع البیان، ج‌2، ص‌715; تفسیر مراغی، مج‌1، ج‌3، ص‌117. [37]. التحقیق، ج‌5، ص‌191، «سلم». [38]. الوجوه و النظائر، ج‌1، ص‌246. [39]. مبادی الاسلام، ص‌7. [40]. مقاییس اللغه، ج‌3، ص‌90، 91. [41]. لسان العرب، ج‌6، ص‌345. [42]. خدا و انسان در قرآن، ص‌256. [43]. همان، ص‌257‌ـ‌277. [44]. کشف الاسرار، ج‌2، ص‌52، 196; منهج الصادقین، ج‌2، ص‌194; روح‌المعانی، مج3، ج‌3، ص‌288. [45]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌2، ص‌426; الملل و النحل، ج‌1، ص‌39; المیزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121. [46]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237; التحریر و التنویر، ج‌3، ص‌189‌ـ‌190. [47]. المیزان، ج‌3، ص‌253. [48]. الملل و النحل، ج‌1، ص‌41. [49]. واژه‌های دخیل، ص‌120‌ـ‌121. [50]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌2، ص‌426; دقائق التفسیر، ج‌1، ص‌215. [51]. من وحی القرآن، ج‌5، ص‌276; تفسیر المنار، ج‌3، ص‌361; المیزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121. [52]. المیزان، ج‌18، ص‌29. [53]. الملل و النحل، ج‌1، ص‌39. [54]. تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌146. [55]. من وحی القرآن، ج‌5، ص‌274. [56]. تفسیر المنار، ج‌3، ص‌361. [57]. المیزان، ج‌3، ص‌120‌ـ‌121. [58]. تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌146; الملل و النحل، ج‌1، ص‌38‌ـ‌39; تفسیر المنار، ج‌3، ص‌361. [59]. تفسیر المنار، ج‌3، ص‌361; تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌146; مجموعه آثار، ج‌3، ص‌156، «ختم نبوت». [60]. تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌146. [61]. من وحی القرآن، ج‌5، ص‌274‌ـ‌275. [62]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237; الکشاف، ج‌1، ص‌605; التحریر و التنویر، ج‌6، ص‌108. [63]. المیزان، ج‌17، ص‌247. [64]. التحریر والتنویر، ج‌29، ص‌236; المنیر، ج‌29، ص‌170. [65]. المیزان، ج‌7، ص‌32. [66]. جامع البیان، مج‌13، ج‌16، ص‌187; مجمع البیان، ج‌9، ص‌209. [67]. المیزان، ج‌16، ص‌313. [68]. جامع البیان، مج‌10، ج‌17، ص‌268‌ـ‌270. [69]. المیزان، ج‌10، ص‌133. [70]. همان، ج‌16، ص‌178. [71]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌63، «مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی». [72]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌63; «مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی». [73]. المیزان، ج‌11، ص‌155‌ـ‌158; قرآن در اسلام، ص‌13‌ـ‌14. [74]. جامع‌البیان، مج‌13، ج‌26، ص‌182‌ـ‌184; التحریر والتنویر، ج‌2، ص‌277. [75]. من وحی القرآن، ج‌21، ص‌164‌ـ‌165. [76]. تفسیر المنار، ج‌3، ص‌358. [77]. همان، ج‌10، ص‌170. [78]. المیزان، ج‌1، ص‌301‌ـ‌302. [79]. التحریر والتنویر، ج‌29، ص‌236; المنیر، ج‌29، ص‌170. [80]. مجمع البیان، ج‌10، ص‌508. [81]. کشف الاسرار، ج‌2، ص‌190; منهج الصادقین، ج‌2، ص‌286; الکشاف، ج‌1، ص‌345. [82]. من وحی القرآن، ج‌6، ص‌138‌ـ‌139. [83]. الفرقان، ج‌3، ص‌236‌ـ‌237. [84]. المیزان، ج‌3، ص‌338‌ـ‌339. [85]. المیزان، ج‌5، ص‌181‌ـ‌182; نمونه، ج‌4، ص‌263‌ـ‌269. [86]. التبیان، ج2، ص521; بحارالانوار، ج‌66، ص128. [87]. التبیان، ج‌4، ص‌336. [88]. المیزان، ج‌7، ص‌33. [89]. تفسیر بیضاوی، ج‌1، ص‌143; تفسیر ابی‌السعود، ج‌1، ص394. [90]. شرح المقاصد، ج‌5، ص‌175، 206‌ـ‌210. [91]. نور الثقلین، ج‌5، ص‌101‌ـ‌103; المیزان، ج‌18، ص‌328; المنیر، ج‌1، ص‌318. [92]. نورالثقلین، ج‌5، ص‌102. [93]. همان، ج‌1، ص‌323; دعائم الاسلام، ج‌1، ص‌12. [94]. مجمع‌البیان، ج‌9، ص‌207; نورالثقلین، ج‌5، ص‌102‌ـ‌103; المیزان، ج‌18، ص‌328. [95]. المیزان، ج‌18، ص‌330. [96]. مجمع البیان، ج‌9، ص‌207. [97]. المیزان، ج‌18، ص‌328. [98]. الانصاف، ص‌89‌ـ‌90. [99]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌496. [100]. الایمان، ص‌8. [101]. الملل و النحل، ص‌41. [102]. المنیر، ج‌1، ص‌318; تفسیر قرطبی، ج‌2، ص‌134. [103]. مجموعه آثار، ج‌16، ص‌604‌ـ‌605، «مشکلات علی(علیه السلام)». [104]. حقائق الایمان، ص‌122. [105]. همان، ص‌122‌ـ‌123. [106]. تفسیر نسفی، ج‌4، ص‌180. [107]. شرح مقاصد، ج‌5، ص‌207. [108]. المیزان، ج‌16، ص‌313‌ـ‌314. [109]. احیاء علوم الدین، ج‌1، ص‌203‌ـ‌205. [110]. تفسیر قرطبی، ج‌2، ص‌133. [111]. تفسیر المنار، ج‌3، ص‌358‌ـ‌359. [112]. مفردات، ص‌423. [113]. الفرقان، ج‌26‌ـ‌27، ص‌260. [114]. مناهج المعارف، ص‌869‌ـ‌870. [115]. المیزان، ج‌3، ص‌204.

[1]. همان، ج‌16، ص‌178‌ـ‌179. [2]. تفسیر موضوعی، ج‌12، ص‌145; المیزان، ج‌4، ص‌120‌ـ‌121. [3]. الکافی، ج‌6، ص‌13; سنن ابی‌داود، ج‌3، ص‌234; الخلاف، ج‌3، ص‌591. [4]. ویژگیهای کلی اسلام، ص‌203. [5]. المیزان، ج‌1، ص‌319. [6]. ویژگیهای کلی اسلام، ص‌209‌ـ‌244. [7]. جامع البیان، مج‌2، ج‌2، ص‌10‌ـ 11; تفسیر قرطبی، ج‌2، ص‌153. [8]. المیزان، ج‌1، ص‌319، 323. [9]. همان، ج‌9، ص‌247. [10]. همان، ج‌4، ص‌102. [11]. التبیان، ج‌5، ص‌209. [12]. المیزان، ج‌13، ص‌46‌ـ‌47. [13]. جامعیت و کمال دین، ص‌55. [14]. وسائل الشیعه، ج‌17، ص‌45. [15]. ویژگیهای کلی اسلام، ص‌174. [16]. همان، ص‌171. [17]. مجمع البیان، ج‌6، ص‌586; تفسیر ابن‌کثیر، ج‌2، ص‌603. [18]. تفسیر المنار، ج‌10، ص‌390. [19]. مجمع البیان، ج‌4، ص‌436‌ـ‌437. [20]. جامع‌البیان، مج‌12، ج‌22، ص‌117; مج‌14، ج‌29، ص‌205. [21]. المیزان، ج‌4، ص‌159‌ـ‌160. [22]. روح المعانی، مج‌5، ج‌7، ص‌172. [23]. المیزان، ج‌16، ص‌325. [24]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌193، «مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی»; اصطلاحات الصوفیه، ص‌31. [25]. علوم قرآنی، ص‌204. [26]. همان، ص‌211. [27]. جامع البیان، مج‌8، ج‌14، ص‌211. [28]. علوم قرآنی، ص‌211. [29]. المیزان، ج‌12، ص‌325. [30]. انسان کامل، ص‌85‌ـ‌92. [31]. المیزان، ج2، ص67‌ـ‌68; ج‌4، ص162‌ـ‌163. [32]. المنیر، ج‌3، ص‌21. [33]. محمد(صلی الله علیه وآله) در آینه اسلام، ص27‌ـ‌28; تفسیر مراغی، ج‌15، ص‌45. [34]. محمد(صلی الله علیه وآله) در آینه اسلام، ص‌20‌ـ‌25; المنیر، ج‌3، ص‌168‌ـ‌169; ج‌8، ص‌188‌ـ‌189. [35]. المیزان، ج‌1، ص‌439. [36]. همان، ج‌2، ص‌79. [37]. المنیر، ج3، ص165ـ169; ج‌8، ص‌188‌ـ‌189. [38]. النهایه، ج‌2، ص‌280‌ـ‌281; بحار الانوار، ج‌1، ص‌206; الفصول المهمه، ج‌1، ص‌692. [39]. تفسیر قرطبی، ج‌17، ص171‌ـ‌172. [40]. الکافی، ج‌5، ص‌494‌ـ‌496. [41]. المیزان، ج‌3، ص‌104. [42]. همان، ج‌4، ص‌94‌ـ‌95. [43]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌242، «پیامبر امّی». [44]. المیزان، ج‌4، ص‌120. [45]. تفسیر قرطبی، ج‌17، ص‌172; الدرالمنثور، ج‌3، ص‌143‌ـ‌146. [46]. الکافی، ج‌5، ص‌494. [47]. المنیر، ج‌11، ص‌6. [48]. بحارالانوار، ج‌18، ص‌44، 163‌ـ‌164. [49]. المیزان، ج‌4، ص‌160‌ـ‌161. [50]. تفسیر ابی‌السعود، ج‌4، ص‌54. [51]. لغت نامه، ج‌2، ص‌2092. [52]. اسلام از دیدگاه ژول لابوم، ص‌144. [53]. المیزان، ج‌4، ص‌157‌ـ‌161; ویژگیهای کلی اسلام، ص‌252‌ـ‌291. [54]. المیزان، ج‌4، ص‌161. [55]. تاریخ قرآن، ص‌185، 200. [56]. مجمع البیان، ج‌7، ص‌265. [57]. تفسیر بیضاوی، ج‌2، ص‌180. [58]. روح المعانی، مج‌6، ج‌10، ص‌125. [59]. التفسیر الکبیر، ج‌16، ص‌39‌ـ‌40. [60]. جامع البیان، مج‌6، ج‌10، ص‌151. [61]. التبیان، ج‌5، ص‌209. [62]. المیزان، ج‌8، ص‌280، 287. [63]. تفسیر المنار، ج‌10، ص‌389. [64]. المیزان، ج‌5، ص‌179‌ـ‌181. [65]. همان، ج‌6، ص‌48. [66]. همان، ص‌49. [67]. همان، ج‌5، ص‌176‌ـ‌181. [68]. همان، ص‌167‌ـ‌201. [69]. صحیح البخاری، ج‌1، ص‌9‌ـ‌10; صحیح مسلم، ج‌1، ص‌45. [70]. صحیح البخاری، ج‌1، ص‌10. [71]. الکافی، ج‌2، ص‌31. [72]. همان، ص‌18. [73]. همان، ص‌18. [74]. بحارالانوار، ج‌65، ص‌376. [75]. همان، ج‌66، ص‌2. [76]. الکافی، ج1، ص377; بحارالانوار، ج65، ص387. [77]. جامع البیان، مج‌6، ج‌9، ص‌326; تفسیر قرطبی، ج‌7، ص‌255. [78]. بحارالانوار، ج‌7، ص‌272; ج‌9، ص‌222. [79]. همان، ج‌6، ص‌23. [80]. تفسیر قرطبی، ج‌7، ص‌255. [81]. المنیر، ج‌9، ص‌321. [82]. جامع البیان، مج‌6، ج‌10، ص‌234; کشف الاسرار، ج‌3، ص‌614; نورالثقلین، ج‌5، ص‌102.