اسلام: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «اسلام: آخرين و كاملترين شريعت الهى، ارائه شده به وسيله پيامبر اكرم، محمدب...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
اسلام: | اسلام: آخرین و کاملترین شریعت الهی، ارائه شده به وسیله پیامبر اکرم، محمدبنعبداللّه(صلی الله علیه وآله) | ||
واژه اسلام مصدر باب اِفعال از ماده «سـلـم»[30] به | واژه اسلام مصدر باب اِفعال از ماده «سـلـم»[30] به معنای صحت و عافیت و دوری از هرگونه عیب و نقص و فساد[31] و در بابِ افعال به معانی زیر است: انقیاد[32]، امتثال امر و نهی بدون هیچگونه اعتراض[33]، اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن[34]، اذعان به حکم الهی، اخلاص در عبادت[35] و ادای طاعات به دور از هرگونه فریب.[36] | ||
برخی اصل واحد در این ماده را موافقت کامل ظاهری و باطنی دانستهاند. بهگونهای که مخالفتی در کار نباشد و معانی دیگری مانند انقیاد، صلح و رضا را از لوازم این معنا به شمار آوردهاند.[37] اسلام در اصطلاح، بر شریعت پیامبرخاتم(صلی الله علیه وآله)اطلاق شده است.[38] | |||
رابطه | رابطه میان معنای اصطلاحی و معانی لغوی اسلام این است که دین اسلام سراسر طاعت در برابر خداوند و پذیرش و انقیاد اوامر، بدون هیچگونه اعتراض است[39]، و در آن، سلامت از امتناع و سرکشی وجود دارد[40]; انسان مسلمان با اظهار فروتنی و ابراز پذیرش شریعت*، به آنچه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده، ملتزم شده است.[41] | ||
ایزوتسو با ریشه یابی کلمه اسلام در میان اعرابِ پیش از اسلام بر این باور است که این واژه مانند بیشتر اصطلاحات کلیدی قرآن پیشینهای خاص در جاهلیت دارد. به عقیده وی این اصطلاح در آن دوران بهطور کلی به معنای ترک کردن و دست کشیدن بوده است و عربها هنگامی فعل «اَسْلَمَ» را بهکار میبردند که شخص از چیزی که برای او بسیار عزیز و گرانبها بود دست میکشید و آن را به دیگری که خواستار آن بود وامیگذاشت و در صورتی که آن چیز خودِ شخصِ وی باشد که گرانبهاترین موجودی انسان است، در این حالت اسلام به معنای اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن است.[42] | |||
وی حقیقت اسلام را در فرهنگ قرآن حاکی از پیدایش دورهای جدید در زندگی عربها پس از گذراندن دوران جاهلیت* میداند. به عقیده وی واژه اسلام در برابر جاهلیت است; مسلمان بودن این است که انسان از همه خودپسندیها و مغرور بودن به قدرت دست کشیده، در برابر خداوند همچون بنده خدمتگزاری حالت خضوع و اطاعت* و فروتنی را برگزیند. | |||
این حالت، پایان دوره جاهلیت است که در آن، مغرور بودن به قدرت بشری، اعتماد به نفس نامحدود، استقلال مطلق و تصمیم تزلزلناپذیر برای سر فرود نیاوردن در برابر هیچ قدرتی جزء لاینفک زندگی بوده است.[43] | |||
واژه اسلام در قرآن | واژه اسلام در قرآن کریم افزون بر معنای لغوی به دو معنای دیگر دانسته شده است: یکی خصوص شریعت پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله)[44] و دیگری دین و سیره همه انبیای الهی و به عبارت دیگر «دینالله».[45] | ||
بسیاری از مفسران به رغم التفات به وجود دو معنا برای «اسلام»، به تعیین معنای آن در قرآن نپرداختهاند و در مواردی که آن را بر شریعت پیامبرخاتم(صلی الله علیه وآله) تطبیق کردهاند روشن نشده که این تطبیق به لحاظ استعمال «اسلام» به معنای عام خود در کاملترین مصداق است یا مراد از اسلام معنای خاص و اصطلاحی آن است. برخی استعمال این واژه را در خصوص شریعت پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)امری مسلم و بدیهی دانسته و کاربردهای دیگر را در غیر معنای اصلی خود دانستهاند[46]; ولی برخی دیگر بر این باورند که کلمه اسلام به معنای شریعت قرآن، اصطلاحی است که پس از دوران نزول قرآن و گسترش آوازه دین محمّدی پیدا شده است.[47] برخی نیز بهصورت قاعدهای کلی گفتهاند: هرجا در آیات قرآن کلمه اسلام به همراه واژه «احسان» آمده منظور شریعت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)است[48]; اما در مورد معنای دوم (دین و سیره همه پیامبران الهی) باید گفت با وجود تعدد پیامبران، در سراسر قرآن تأکید و اصرار فراوانی بر وحدت دین الهی دیده میشود و در فرهنگ قرآن این حقیقت و روش واحد، اسلام نام دارد. دعوت به اسلام و ترغیب انسانها به پیروی از آن بهصورت اصلی کلی در بسیاری از آیات، با صراحت و وضوح تمام آمده است. در بعضی از آیات، انبیای الهی خود و پیروان خود را «مُسْلِم» نامیدهاند و حتی برخی پژوهشهای لغتشناسانه حاکی از آن است که کلمه اسلام با معنای پیشگفته، در سایر شرایع، به زبانهای عبری، سریانی و آکادی نیز یافت میشود. برخی بر این عقیدهاند که این واژه بهصورت یک اصطلاح از شرایع کهنتر گرفته شده است.[49] این تحقیقات با مضمون بسیاری از آیات که در آنها انبیای پیشین و پیروان ایشان مسلمان خوانده شدهاند سازگار است.[50] (یونس/10، 71ـ72; بقره/2،131ـ133; یونس/10،84; مائده/5،111) | |||
حقیقت اسلام به معنای انقیاد و گردن نهادن در برابر خداوند به عنوان حقیقتی مستمر در طول تاریخ شرایع همواره وجود داشته است و پیامبرانالهی همگی دارای دین* واحدی به نام اسلام بودهاند.[51] این حقیقت بهصورت یک اصل حاکم در تعالیم همه رسولان الهی وجود داشته و به شریعت خاص و تنها انبیای اولواالعزم اختصاص ندارد، زیرا گرچه نخستین شریعت الهی چنان که برخی مفسران از آیه 13 شوری/42 استظهار کردهاند، از زمان نوح(علیه السلام)آغاز گردیده[52]; لیکن تعالیم پیامبران الهی از زمان آدم(علیه السلام) و شیث(علیه السلام) و ادریس(علیه السلام)نیزوجود داشته[53] و اسلام به منزله رکن اساسی همه آنها بوده است.[54] البته باید توجه داشت که اسلام در معنای مذکور طیف وسیعی از عقاید، احکام و اخلاق را شامل میگردد که مصداق آن به اقتضای هر مرحله زمانی ویژگیهای خاص همان مرحله را دارد. به عبارت دیگر اسلام به معنای انقیاد و تسلیم و فروتنی، صفت کلی شرایع است که در هر مرحله به شکلی خاص و به تناسب همان دوره تجلی یافته است.[55] | |||
برخی مفسران با اذعان به اینکه اسلام همان دین الهی است که همه انبیا بر اساس آن مشی کردهاند اختلاف شرایع را در فروع میدانند.[56] برخی دیگر میگویند: گرچه ماهیت اسلام به معنای عام آن تسلیم شدن در برابر اوامر الهی در زمینه عقاید و اعمال یا معارف و احکام است که این حقیقت در همه شرایع یکی است; اما به لحاظ کمیت و کیفیت و نیز کمال و نقص در شرایع گوناگون متغیر است و در حقیقت اسلام دین واحدی است در همه شرایع که درجات آن به سبب استعداد قومهای گوناگون متفاوت میگردد[57]، بر این اساس میتوان تفاوت دین و شریعت را هنگامی که درتقابل با یکدیگر بهکار رود این گونه بیان کرد که دین همان خطوط کلی اسلام و ثابت است[58]: «اِنَّالدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آلعمران/3،19)، چون این دین «عنداللّه» است و هرچه «عنداللّه» باشد از دگرگونی و زوال مصون است: «ما عِندَکم ینفَدُ وما عِندَ اللّهِ باق» (نحل/16،96) و دینی غیر از آن از کسی پذیرفته نمیشود: «و مَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ...» (آلعمران/3،85); ولی شریعت، همان فروع و جزئیاتی است که برای هر پیامبر بهطور مشخص بیان شده و نسبت به امتهای مختلف متفاوت است[59]، بنابراین، خطوط کلی دین ثابت و لایتغیر است و به همین سبب تعددناپذیر بوده، جمع و تثنیه در آن روا نیست[60]، بنابراین، میتوان گفت دین الهی واحد و دارای مراتبی است که در هر زمانی به تناسب همان زمان، مرتبهای از آن ظهور پیدا کرده است.[61] | |||
محور بحث در | محور بحث در این مقاله اصطلاح اول اسلام، یعنی آخرین شریعت الهیاست. | ||
در قرآن | در قرآن کریم واژههایی است که مقصود از آنها، آخرین شریعت الهی دانسته شده است; مانند: «اسلام» (مائده/5،3; آلعمران/3،85)[62] ومشتقات آن همچون «مسلمین» (احزاب/33،35; زمر/ 39،12)[63]، «مسلمون» (جنّ/72،14)[64]، «اَسْلَمَ» (انعام/6،14)[65]، «أسلموا» (حجرات/49،17)، «إسلامکم» (حجرات/49، 17)[66]، «أسلمنا» (حجرات / 49، 14)[67] و نیز واژههایی مانند «دین» (حجّ/22،78)[68]، «حق» (یونس/10،108)[69] و «دین قیم». (روم/30،30)[70] | ||
حقیقت اسلام: | |||
اسلام | اسلام مکتبی جامع و واقعگراست که در آن به همه جوانب نیازهای انسانی توجه شده است.[71] مجموعه تعلیمات اسلام از یک لحاظ به سه بخش تقسیم میگردد: 1.اصول عقاید; یعنی چیزهایی که هر مسلمان باید بدانها معتقد شود. کاری که در این زمینه بر عهده انسان است از نوع کار تحقیقی و از اعمال جوانحی و قلبی است. | ||
2. | 2.اخلاقیات; یعنی خصلتهایی که هر مسلمان باید خود را به آنها بیاراید و خویشتن را از اضداد آنها دور نگه دارد. | ||
3. | 3.احکام; یعنی دستورهایی که به فعالیتهای خارجی و عینی انسان، اعم از معاش و معاد و امور فردی و اجتماعی وی مربوط است.[72]این سهبخش خود نیز با یکدیگر مرتبط است; به این معنا که اعتقادات مناسب زمینه ساز پیدایش اخلاق فاضله و اخلاق فاضله نیز با احکام و تکالیف شرعی مسانخ است و این رابطه از طرف مقابل نیز وجود دارد; یعنی عمل به تکالیف شرعی زمینه را برای دستیابی به مراحل برتر اخلاق و به تبع آن مرتبه بالاتری از اعتقاد فراهم میکند.[73] | ||
در | در بیان حقیقت اسلام و ویژگیهای آن آرای گوناگونی از سوی مفسران ارائه شده که منشأ آنها در بسیاری از موارد برداشتهای متفاوت از آیات یا مبانی خاص کلامی است. برخی حقیقت اسلام را صرفاً اظهار شهادتین و امری صوری دانستهاند. بر این اساس وصف اسلام برای هر فردی به صرف ادای الفاظی خاص (شهادتین) حاصل میشود: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـکن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یدخُلِ الایمـنُ فی قُلوبِکم». (حجرات/49،14) مفاد این آیه با نقلهای تاریخی که افراد با شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)در شمار مسلمانان قرار میگرفتند کاملا مطابق است.[74] برخی مفسران در بیان حکمت اینکه چرا خداوند دروازههای ورودی به اسلام را چنین فراخ و گسترده قرار داده است گفتهاند: هدف از آن تقویت و توسعه و شکوه هرچه بیشتر امت اسلامی است.[75] برخی دیگر حقیقت اسلام را امری فراتر از الفاظ و امور ظاهری دانسته، میگویند: آنچه به عنوان اسلام در آیه 14 حجرات /49 آمده «اسلام» به معنای لغوی است.[76] به عقیده این گروه اسلام عبارت است از اذعان عملی به شریعت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)، و این اذعان هنگامی اسلام صحیح و پذیرفته خداوند است که تصدیقی وجدانی و نفسانی بوده، ایمان به نبوت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)آن را همراهی کند. البته اذعان عملی به احکام اسلام، با ترک برخی واجبات، که گاهی بر اثر جهالت صورت میپذیرد و پشیمانی و توبه را در پی دارد منافاتی ندارد.[77] گروهی دیگر حقیقت اسلام را دارای مراتب میدانند که پایینترین مرتبه آن اظهار شهادتین و بالاترین مرتبه آن تسلیم محض در برابر خداوند متعالیاست.[78] | ||
از آنچه در | از آنچه در بیان حقیقت اسلام گفته شد به دست میآید که «اسلام» وصفی خاص با مفهومی مستقل در کنار اوصافی چون ایمان و احسان است. این وصف گرچه به لحاظ کمی و معنای خاص خود در برابر مفاهیمی چون «کفر» یا «جاهلیت» قرار میگیرد; ولی در قرآن مشخصاً گاهی در برابر وصف قاسط (ظالم): «واَنّا مِنَّا المُسلِمونَ ومِنَّا القـسِطونَ...» (جنّ/72،14)[79] و گاهی در مقابل وصف مجرم آمده است:«اَفَنَجعَلُ المُسلِمینَ کالمُجرِمین» (قلم/68،35)[80]، بههرحال در هر دو وصف قاسط و مجرم بهنحوی عدم انقیاد مطرح است که آن را در برابر وصف اسلام قرار میدهد. | ||
اسلام، تنها | اسلام، تنها دین پذیرفته خداوند: | ||
قرآن | قرآن کریم دین اسلام را تنها دین مقبول نزد خداوند میداند: «ومَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ» (آلعمران/3،85)، «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ». (آلعمران/3،19) گروهی از مفسران بدون هیچ تردیدی مفهوم اسلام را در این آیات بر خصوص شریعت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)تطبیق کرده و تنها دین مقبول نزد خداوند را همین دین دانستهاند.[81] | ||
برخی نیز با اذعان به عام بودن معنای اسلام، یعنی انقیاد و تسلیم در برابر خداوند، در آیه 85 آلعمران/3 گفتهاند: اسلام به معنای عام خود هنگامی تحقق مییابد که شخص در برابر همه حقایقی که از سوی خداوند آمده تسلیم و پذیرا باشد، و کسی که به تعالیم پیامبر اسلام ایمان نیاورد اسلام به معنای عام نیز در حق او محقق نخواهد شد[82]، ازاینرو کسانی که در گفتار و رفتار، پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) را تصدیق نکنند وصف اسلام را به هیچ یک از معانی آن نخواهند داشت. | |||
بر | بر این اساس برخی مفسران اصولا اطلاق اسلام را پس از نسخ سایر شرایع بر آنها صحیح ندانسته[83]، آنها را مرضی خداوند نمیدانند; ولی برخی دیگر با توجه به سیاق آیات، مراد از اسلام را در این آیات تسلیم شدن در برابر حق و همان دین واحد و مشترک همه انبیا دانستهاند.[84] | ||
با فرض | با فرض پذیرش این قول نیز میتوان گفت که کاملترین مصداق چنین تسلیم و انقیادی در شریعت محمد(صلی الله علیه وآله)وجود دارد. با استفاده از آیهولایت میتوان گفت کاملترین مصداق این انقیاد و تسلیم هنگامی محقق میشود که مسلمان پس از ولایت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، ولایت اولواالامر را پذیرفته باشد: «اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِیالاَمرِ مِنکم». (نساء/4،59) با ولایت، دین تمام و نعمت کامل میگردد: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی ورَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/5،3)[85] و شاید ازهمینروست که در برخی روایات نیز اسلام در آیات گذشته بر خصوص مذهب شیعه تطبیق شده است.[86] | ||
در | در آیات قرآن سبقت جستن در اتصاف به اسلام، فضیلت و ارزشی مهم برای پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)شمرده شده است: «قُل اِنّی اُمِرتُ اَن اَکونَ اَوَّلَ مَن اَسلَمَ». (انعام/ 6، 14 و نیز انعام/6،163; زمر/39،13) برخی مفسران سبقت و تقدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را در اسلام دلیلی بر شرافت اسلام دانستهاند[87] و بعضی بر این عقیدهاند که اگر این سبقت و تقدم در میان امت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)باشد زمانی و رتبی است; ولی اگر بهطور مطلق و در میان همه انسانها باشد اول بودن فقط به لحاظ رتبه خواهد بود[88]; همچنین افزون بر فضیلت و ارزش سبقت جستن و تقدم در اسلام، حفظ و استمرار این وصف تا هنگام مرگ نیز در آیاتی چند مورد تأکید قرار گرفته است. نمونه آن خطاب قرآن به امت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است: «ولاتَموتُنَّ اِلاّ و اَنتُم مُسلِمون». (آلعمران/3،102) برخی مفسران در ذیل این آیه تأکید کردهاند که مراد ازاین امر، وجوب حفظ و استمرار بخشیدن به وصف اسلام است; نه تنها تحصیل آن در هنگاممرگ.[89] | ||
رابطه اسلام با | رابطه اسلام با ایمان: | ||
بسیاری از محققان، مفسران و متکلمان به بررسی رابطه اسلام با ایمان پرداختهاند. در این میان متکلمان به لحاظ تناسب قسمتی از این مباحث با بحثهای کلامی در فصلی با عنوان «اسماء و احکام» دو اسم ایمان و اسلام را بررسی کردهاند.[90] | |||
1. | 1. بسیاری از متفکران امامیه و گروهی فراوان از مفسران و متکلمان اهل سنت با استناد به آیه 14 حجرات/49 و ادله دیگری مفهوم اسلام را با مفهوم ایمان مغایر و نسبت آندو را عموم و خصوص دانسته، اسلام را نسبت به ایمان عام میدانند.[91] در روایاتی در قالب تمثیل نسبت اسلام و ایمان به موقعیت کعبه در مسجدالحرام[92] یا به نسبت دو دایره که یکی در درون دیگری است تشبیه شده، که در هر دو مثال، اسلام عامتر و شاملتر نسبت به ایمان فرض شده است.[93] عمومیت اسلام نسبت به ایمان* از آنروست که اسلام مرحله ابتدایی و ظاهری در پذیرش شریعتخاتم با اظهار شهادتین است; اما ایمان افزون بر این، اعتقاد باطنی را نیز به همراه دارد.[94] در روایات نیز اسلام قبل از ایمان و دارای آثار دنیوی مطرحشده است; مانند اینکه به وسیله آن ارث برده میشود و نکاح جایز میگردد، درحالیکه ایمان حقیقتی است که براساس آن ثواب و اجر داده میشود.[95] برخی گفتهاند: اسلام اظهار خضوع و قبول است; اما ایمان تصدیق باطنی است.[96] بهعبارت دیگر اسلام متابعت زبانی و جوارحی است; خواه همراه با اعتقاد باشد یا نه; اما ایمان انقیاد توأم با اعتقاد قلبی است[97]: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـکن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یدخُلِ الایمـنُ فی قُلوبِکم» (حجرات/49،14) | ||
باقلانی از این آیات چنین نتیجه میگیرد که اسلام نسبت به ایمان عام و جایگاه ایمان قلب و محل اسلام جوارحاست.[98] | |||
از | از دیگر آیاتی که برای عام بودن مفهوم اسلام به آن استدلال شده آیه 35 احزاب/33 است که وصف مؤمن در آن پس از مسلم ذکر شده است: «اِنَّ المُسلِمینَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ» ابنکثیر از قرار گرفتن وصف ایمان پس از اسلام چنین نتیجه میگیرد که اسلام نسبت به ایمان عام است. او افزون بر این، به روایاتی استشهاد میکند که بر اساس آن شخص گناهکار از دایره ایمان خارج شمرده شده و چنین استدلال میکند که این شخص به اجماع مسلمانان کافر نیست و هنوز مسلمان است، پس اسلام میتواند بدون ایمان تحقق یابد; اما قطعاً هرجا ایمان باشد اسلام هم خواهد بود.[99] | ||
ابنتیمیه با استناد به روایتی از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)نسبت میان مفهوم اسلام، ایمان و احسان را چنین بیان میکند که هرکس دارای مقام احسان باشد ایمان نیز دارد و هرکه ایمان داشته باشد اسلام را هم داراست; ولی عکس این نسبتها صادق نیست.[100] | |||
شهرستانی نیز اسلام را نقطه شروع حرکت انسان برای کسب کمالات دانسته، میگوید: پس از این مرحله انسان به وسیله اخلاص و تصدیق قلبی به قضا و قدر الهی به مقام ایمان رسیده، پس از آن با مجاهده و مشاهده، مقام احسان را درمییابد.[101] | |||
2. ابتدا در | 2. ابتدا در میان خوارج و بعدها بین معتزله نیز چنین شهرت یافت که ایمان و اسلام تساوی و وحدت مفهومی دارد. این قول را به قدریه نیز نسبت دادهاند.[102] | ||
میتوان گفت انگیزه اصلی خوارج در انتخاب این عقیده رنگ و صبغهای سیاسی داشته و هدف نهایی آنان تکفیر دشمنانشان و خارج کردن آنها از جرگه مسلمانان و در مواردی مهدورالدم دانستن آنان بوده است. آنان چنین استدلال میکردند که انجام تکالیف شرعی در تحقق حقیقت ایمان نقش دارد و حقیقت ایمان هم با اسلام یکی است، از اینرو هرکس واجبی را ترک کند یا حرامی را مرتکب شود کافر شده، از دایره مسلمانان خارج میشود.[103] آنان برای اثبات عقیده خود به آیاتی از جمله 85 آلعمران/3 استدلال کردهاند. | |||
شهید ثانی استدلال ایشان را به شکل قیاسی منطقی چنین نقل میکند: بر اساس آیه «و مَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ» (آلعمران/3،85) میتوان گفت که ایمان، دیناست; چون ایمان نزد خداوند متعالی امری مقبول است. از سوی دیگر بر اساس آیه «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آلعمران/3،19) دین نیز اسلام است. حال با ضمیمه کردن این دومقدمه بر هم که ایمان دین است و دین هم اسلام است میتوان نتیجه گرفت که ایمان همان اسلاماست.[104] | |||
این استدلال دارای اشکالاتی فراوان است; ازجمله اینکه صحت حمل اسلام بر ایمان (نتیجه قیاس) لزوماً به این معنا نیست که این دو حقیقتاً یکی باشند، زیرا در قضایای منطقی، حمل اعم بر اخص نیز جایز است; همچنین اگر مراد از صغرای قیاس (ایمان، دین است) آن باشد که ایمان خود دین است پذیرفته نیست، زیرا ایمان تنها میتواند جزئی از دین یا شرط دین باشد.[105] | |||
این گروه برای اثبات مدعای خود به آیاتی دیگر استدلال کردهاند که در آنها دو وصف ایمان و اسلام بهگونهای آمده است که گویا هیچ تفاوت معنایی میان آن دو نیست; مانند آیات[106]«فَاَخرَجنا مَن کانَ فیها مِنَ المُؤمِنین * فَما وجَدنا فیها غَیرَ بَیت مِنَ المُسلِمین». (ذاریات /51، 35ـ36) | |||
گرچه در | گرچه در برخی آیات قرآن، اسلام و ایمان بهگونهای آمده که بیانگر نوعی یگانگی میان آن دو است; اما چنان که برخی متکلمان اشعری گفتهاند مضمون این آیات میتواند تنها ناظر به وحدت مصداقی اسلام و ایمان باشد و لزوماً تساوی مفهومی را نمیرساند[107]، گذشته از این، پذیرش این عقیده بهطور مطلق با توجه به ظاهر بسیاری از آیات، نظیر 14 حجرات/49 مشکل است، زیرا در این آیه گروهی خود را «مؤمن» خواندهاند و خداوند با ردّ این ادعا آنان را «مسلمان» دانسته و روشن است که خداوند در این مقام در پی بیان حدود مفهومی اسلام و ایمان بوده; نه استعمال لفظ اسلام تنها به معنای لغوی. علامهطباطبایی افزون بر آیه مذکور، آیه 35 احزاب/33 را که وصف «مؤمنین و مؤمنات» را از عنوان «مسلمین و مسلمات» تفکیک کرده دلیل محکمی بر تغایر این دو وصف قلمداد میکند.[108] | ||
3. | 3. گروهی از مفسران با توجه به اختلاف معنای اسلام در موارد گوناگون یا به سبب نقل لغوی و اشتراک معنوی یا لفظی یا به سبب مرتبهدار بودن آن، نسبت واحدی را در بیان رابطه اسلام و ایمان تصویر نکردهاند، بلکه در موارد گوناگون کاربرد اسلام، نسبتهایی متفاوت را برای آن در رابطه با ایمان طرح کردهاند. این گروه دودستهاند: دسته نخست بدون توجه به تفاوت مراتب، رابطه اسلام و ایمان را بیان کردهاند. غزالی میگوید: اسلام و ایمان گاهی مترادف است; مانند: «یـقَومِ اِن کنتُم ءامَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیهِ تَوَکلوا اِن کنتُم مُسلِمین» (یونس/10، 84) و گاهی متغایر; مانند:«قالَتِ الاَعرابُ...» (حجرات/ 49، 14) و گاهی با هم تداخل دارد; نظیر روایتی که در آن از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)پرسیده شد: برترین عمل کدام است؟ پاسخ دادند: «الاسلام» و باز سؤال شد: چه اسلامی برتر است؟ پاسخ دادند: «الایمان».[109] قرطبی نیز میگوید: اسلام گاهی به لحاظ مفهومی بر معنایی بیش از ایمان یعنی ایمان توأم با طاعت دلالت دارد و گاهی مترادفاند و گاهی تداخل معنایی دارند.[110] بعضی دیگر از مفسران بین معنای لغوی و اصطلاحی اسلام فرق گذاشته و سپس به بیان نسبت بین آن دو پرداختهاند. در تفسیر المنار آمده است: اسلام در معنای اصطلاحی به معنای اخلاص در توحید و عبادت است که این همان دین انبیا و مرسلین است و ایمان نیز تصدیق یقینی به وحدانیت خدا و حقانیت رسول(صلی الله علیه وآله) است و بر این اساس، ایمان و اسلام حقیقتی واحد هستند; چنانکه در آیات 16ـ17 حجرات/49 همین گونه است; یعنی اسلام و ایمان به یک معنا بهکار رفته است; امّا این دو به لحاظ معنای لغوی متغایر است و در مواردی که در قرآن بین اسلام و ایمان تغایر معنایی وجود دارد ناظر به معنای لغوی اسلاماست.[111] | ||
دسته دوم از | دسته دوم از این گروه اختلاف معنایی اسلام را نتیجه آن میدانند که اسلام مراتبی دارد و به لحاظ هر مرتبه از آن، نسبتی خاص با ایمان پیدا میشود. راغب اصفهانی میگوید: اسلام به لحاظ اختلاف رتبه دو معنا دارد که مرتبه اول آن همان امر صوری و ظاهری است که در آیه 14 حجرات/49 طرح گردیده و این معنا پایینتر از رتبه ایمان است و مرتبه بالای اسلام آن است که در آیات 131 بقره/2 و 19 آلعمران/ 3 آمده و این مرتبه فوق ایمان است[112]; به عبارت دیگر، اسلام دو گونه است: یکی اقرار زبانی که نسبت به ایمان عام است، چون ایمان، معرفت قلبی توأم با اقرار زبانی و عمل به ارکان است و دومی اسلام انبیا و اصفیاست و این اخص از ایمان و برتر از آن است.[113] البته همیشه همراه چنین اسلامی، ایمان نیز هست. بعضی برای اسلام مراتب بیشتری ذکر کردهاند و ایمان را هم مانند آن دارای مراتبی مشابه میدانند. در مناهجالمعارف آمده است که حقیقت اسلام و ایمان یکی است; ولی همواره مرتبه اسلام از ایمان پایینتر است و به عبارت دیگر هر حقیقت نسبت به مرتبه بالاتر اسلام و نسبت به مرتبه پایینتر از خود ایمان است.[114] علامه طباطبایی هر یک از اسلام و ایمان را به 4مرتبه تقسیم کرده و هر مرتبه از اسلام را با مرتبهای از ایمان ملازم میداند.[115] | ||
مشخصات اسلام | مشخصات اسلام | ||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
1. انطباق با فطرت: | 1. انطباق با فطرت: | ||
تشریع و قانونگذاری اسلام با تکوین و آفرینش انسان هماهنگ است: «فَاَقِم وَجهَک لِلدّینِ حَنیفـًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّهِ» (روم/30،30) انسان مانند سایر انواع مخلوقات فطرتی دارد که او را به سوی رفع نواقص و نیازهایش هدایت میکند. این فطرت ویژه، انسان را در زندگی به سوی سنّتی خاص و راهی معین، با غایتی مشخص هدایت میکند و انسان نمیتواند راهی جز آن را بپیماید: «فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها» و افراد مختلف انسان، در نوع یکساناند و منافع و مضارّ مشترکی دارند، بنابراین، انسان از آن جهت که انسان است دارای سعادت و شقاوت واحدی است و بر همین اساس، لازم است در زندگی روش واحدی داشته باشد که هدایت کنندهای او را به آن روش هدایت کند و آن هدایت کننده همان فطرت* و نوع خلقت اوست، از اینرو در آیه فوق پس از اشاره به فطرت فرمودهاست: «لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّه» [1] و چون فطرت تغییرناپذیر است، خطوط و اصول کلی دین نیز ثابت است.[2] در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آمدهاست: هرکس در ابتدا بر فطرت اسلام متولد میشود. سپس پدر و مادر وی او را به سوی یهودیت، نصرانیت و... میکشانند.[3] | |||
2. اعتدال و | 2. اعتدال و میانه روی: | ||
یکی از ویژگیهای اسلام متعادل بودن تعالیم آن است: «وکذلِک جَعَلنـکم اُمَّةً وسَطـًا لِتَکونوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ» (بقره/2،143) میانهروی امت اسلامی برخاسته از متعادل بودن دین است و اسلام برنامهای متعادل برای امتی متعادل و میانهرو است.[4] برخی مفسران این اعتدال را تنها در توازن میان ماده و روح طرح کرده و بر این باورند که در این آیه امت اسلامی حد وسط بین اهل کتاب و مشرکان قرار گرفتهاند. مشرکان و بتپرستان تنها جانب جسم را تقویت میکنند و به فضایل معنوی و روحی توجهی ندارند و مسیحیان با رهبانیت و ترک کمالات جسمانی فقط به تقویت روح میپردازند[5]; اما بعضی دیگر از متفکران اسلامی این اعتدال* و توازن را در همه شئون اسلامی طرح کردهاند و به عقیده ایشان مظاهر این میانهروی در اعتقادات، عبادات، شعائر*، اخلاق، قانونگذاری و نیز هماهنگی میان فردگرایی و جامعه گرایی نیز قابل طرح است.[6] | |||
در | در تفسیر «امت* وسط» اقوال دیگری نیز وجود دارد که بر اساس آنها آیه فوق چندان ارتباطی با اعتدال اسلام ندارد.[7] بنا به برخی از تفاسیر نیز، مراد از امت وسط امت اسلامی نیست.[8] | ||
3. حق بودن: | 3. حق بودن: | ||
تعبیر «دین الحق» در آیات29، 33 توبه/9، 28 فتح/48 و 9 صف/61 ذکر شده و در بعضی آیات نیز این تعبیر به صورتهای دیگری آمده است; مانند آیه 108 یونس/10: «قُل یـاَیهَا النّاسُ قَد جاءَکمُ الحَقُّ مِن رَبِّکم فَمَنِ اهتَدی فَاِنَّما یهتَدی لِنَفسِهِ» برخی مفسران وصف کردن اسلام را به «حق» از آن رو میدانند که معارف آن دارای حقانیت و اخلاق و عقاید و احکام آن بر واقعیت و حقیقت منطبق بوده، از خرافات و امور خلاف واقع به دور است.[9] گاهی نیز گفته شده که قوانین و اصول اسلام بر خلاف هواهای نفسانی و امیال حیوانی انسان همواره تابع حق است; نه تابع هوای انسانها و ازاینرو اسلام، دین حق است.[10] بعضی دیگر بر این عقیدهاند که اسلام از آن رو دین حق است که به وسیله آن استحقاق ثواب پیدا میشود و سایر ادیان باطل است، زیرا به موجب آنها انسان مستحق کیفر میشود.[11] | |||
4. | 4. قیم بودن: | ||
«فَاَقِم | «فَاَقِم وجهَک لِلدّینِ القَیمِ» (روم/30،43)، «قُل اِنَّنی هَدنی رَبّی اِلی صِرط مُستَقیم دینـًا قِیمـًا» (انعام / 6، 161) قیام در لغت به معنای ایستاده و بر پا بودن بدن است که در این حالت با تسلط و قوتی بیشتر میتوان بهکار پرداخت. اسلام نیز از آن رو که با قوت به اصلاح امور دینی و اخروی انسانها قیام کرده و با احاطه کامل و با قوت به همه شئون فردی و اجتماعی انسان پرداخته و هیچ جهتی را مبهم رها نکرده دین قیم است[12]:«اِنَّ هـذا القُرءانَ یهدی لِلَّتی هِی اَقوَمُ». (اسراء/17،9) | ||
5. | 5. جامعیت و کمال: | ||
اسلام | اسلام جامعترین و کاملترین شریعت آسمانی است; معارف و احکام شریعت اسلام در همه حوزههای هدایتی که قلمرو نقش آفرینی و کارکرد دین است، عالیترین معارف و احکام ممکن است، بهگونهای که کاملتر از آن قابل فرض نیست[13]، بر این اساس قرآن میفرماید: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی و رَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/5،3)، در نتیجه اسلام جامع همه معارف و احکامی است که انسان در پیمودن مسیر زندگی و راه کمال به آنها نیاز دارد و هیچ شأنی از شئون گوناگون زندگی بشر بدون برنامه رها نشده است: «ونَزَّلنا عَلَیک الکتـبَ تِبیـنـًا لِکلِّ شَیء» (نحل/16،89) روایات فراوانی نیز به همین معنا اشاره دارد، از جمله حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله)که فرمود: هیچ چیزی نیست که شما را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور میکند، مگر اینکه شما را به آن فرمان دادم و هیچ چیزی نیست که شما را از بهشت دور و به دوزخ نزدیک میکند، مگر اینکه شما را از آن نهیکردم.[14] این درحالی است که در برخی شرایع، مانند مسیحیت دو محدوده جداگانه در شئون زندگی انسان ترسیم میشود که در یک بخش دین و کلیسا حضور دارد و در بخش دیگر دولت و قوانین بشری حکومت میکند.[15] با مروری اجمالی بر تعالیم قرآن و تنوع مباحث مطرح شده برای دورههای گوناگون زندگی انسان و امور مختلف آن فراگیر بودن این تعالیم واضح میگردد. این تعالیم و قوانین از نخستین روزهای زندگی، یعنی دوران شیرخوارگی شروع و تا آخرین لحظات حیات دنیوی ادامه دارد.[16]قرآن همه اصولی را که بشر در زمینه عقاید، اخلاق و احکام عملی به آنها نیاز دارد فراروی او قرار داده است[17]، زیرا دین حق و آخرین دینی است که بشریت با داشتن آن نیازی به هدایتی دیگر ندارد.[18] | ||
6. | 6. عمومیت دعوت اسلامی: | ||
یکی از مهمترین مشخصات اسلام فرازمانی و فرامکانیبودن آن است; دعوت اسلام همه انسانها را از عصر بعثت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) تا قیامت در برمیگیرد و در محدوده جغرافیایی خاصی نیز محصور نمیگردد. این ویژگی در آیات متعددی آمده است: در آیه 19 انعام/ 6 شمول دعوت قرآنی به هرکس که تا قیامت پیام قرآن به او برسد طرح شده است: «واوحِی اِلَی هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکم بِهِ ومَنبَلَغَ». | |||
طبرسی میگوید: از این آیه چنین استفاده میشود که هرکس، قرآن به او رسیده باشد بهمنزله آن است که پیام اسلام را از نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)مستقیماً دریافت کرده است.[19] در آیات دیگر نیز اسلام دین همه بشر معرفی شده است; در آیه158 اعراف/ 7 با توجه به واژه «جَمیعًا» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)مأمور شده تا عمومیت دعوت خویش را به مردم اطلاع دهد: «قُل یـاَیهَا النّاسُ اِنّی رَسولُاللّهِ اِلَیکم جَمیعـًا». از آیاتی دیگر برمیآید که پیامبر(صلی الله علیه وآله)برای همه جهانیان مبعوث شده است: «وما اَرسَلنـک اِلاّ کافَّةً لِلنّاسِ بَشیرًا ونَذیرًا» (سبأ/34، 28 و نیز مدثّر/74، 36[20]; حجّ/22،49; انبیاء/21،107) آیه 1 فرقان/25 و نیز 87 ص/38 قرآن را کتابی برای همه جهانیان معرفی میکند: «تَبارَک الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبدِهِ لِیکونَ لِلعــلَمینَ نَذیرا» ، «اِن هُوَ اِلاّ ذِکرٌ لِلعــلَمین» علامه طباطبایی افزون بر آیات فوق به تاریخ حیات نبوی و فعالیتهای تبلیغی آنحضرت استناد کرده است. به عقیده ایشان دعوت پیامبر از روم و عجم و حبشه و مصر که هیچ یک عرب نبودند و نیز ایمان آوردن صهیب رومی و سلمان ایرانی و بلال حبشی بهترین دلیل بر جهانی بودن دعوت اسلام است[21]، افزون بر این، از آیات قرآن عمومیت دعوت اسلامی نسبت به جنّ نیز استفاده میشود; مانند 19 انعام/6[22] و آیات نخستین و 14جنّ/72. | |||
7. | 7. خاتمیت: | ||
یکی دیگر از ویژگیهای اسلام که در ارتباط با دو ویژگی پیشین نیز هست خاتمیت دین اسلام و پیامبری نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)است: «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَد مِن رِجالِکم ولـکن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیینَ» (احزاب/ 33، 40) | |||
عموم مفسران با استفاده از | عموم مفسران با استفاده از کلمه «خاتَم» بر این عقیدهاند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آخرین پیامبر الهی است و لازمه خاتمیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن است که پس از اسلام دینی نخواهد آمد، زیرا با توجه به اینکه نبوت اعم از رسالت است با پایان یافتن نبوت، رسالت نیز پایان میپذیرد.[23] | ||
عارفان | عارفان ملاک ختم نبوت را آن دانستهاند که همه مراحل و منازل فردی و اجتماعی انسان و راهی که باید بپیماید، یکجا برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)کشف شد و پس از آن هر بشری هر چه دریافت کند بیشتر از آن نخواهد بود: «الخاتمُ مَن خَتَم المَراتِبَ بأَسرها».[24] | ||
8. | 8. برخورداری از معجزه جاوید: | ||
قرآن معجزه اسلام است: «قُل لـَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ والجِنُّ | قرآن معجزه اسلام است: «قُل لـَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ والجِنُّ عَلی اَن یأتوا بِمِثلِ هـذا القُرءانِ لایأتونَ بِمِثلِهِ ولَو کانَ بَعضُهُم لِبَعض ظَهیرا» (اسراء/17،88) و این معجزه جاودانه است: «اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ و اِنّا لَهُ لَحـفِظون» (حجر/15،9) قرآن کریم سند شریعت جاودان اسلام است[25] که با شیواترین سبک و رساترین بیان و استوارترین محتوا نازل شده[26]، و همه اصولی را که بشر در زمینه عقاید، اخلاق و احکام به آن نیاز دارد فراروی او قرار داده است[27]: «ونَزَّلنا عَلَیک الکتـبَ تِبیـنـًا لِکلِّ شَیء» (نحل/16،89) این بلندای شیوه قرآنی ـچه ازلحاظ نظم و چه از لحاظ محتواـ همچنان پابرجاست.[28] علامه طباطبایی میگوید: الفاظ قرآن همه آنچه را که به هدایت انسانها مربوط است، بیان کرده است; اما با استفاده از روایات میتوان گفت قرآن بیان کننده هر چیزی است و علمِ آنچه بوده و هست و تا روز قیامت خواهد بود در قرآن وجوددارد.[29] | ||
9. دعوت به تعقل و | 9. دعوت به تعقل و تفکر: | ||
در متون | در متون اسلامی، اعم از قرآن و روایات به تعقل و تفکر اهمیت فراوانی داده شده است. در قرآن واژههای «عقل»، «فکر» و «نظر» و مشتقات آنها در مواردی متعدد مورد استفاده قرار گرفته است. در بسیاری از موارد پس از طرح معارف اسلام انسانها به تفکر و تعقل فرا خوانده شدهاند و قرآن افزون بر آنکه بر ادعاهای خویش دلیل عقلی میآورد و به روشنی استدلال میکند از منکران و دشمنان نیز برهان طلب کرده: «قُل هاتوا بُرهـنَکم» (بقره/ 2، 111)، بدترین موجودات را جنبندهای میداند که تعقل نمیکند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لا یعقِلون» (انفال/ 8، 22) در کتب روایی نیز احادیث فراوانی در اهمیت جایگاه عقل دیده میشود و در جوامع حدیثی شیعه، اولین فصل به همین امر اختصاص یافته است، درحالیکه بسیاری از مکاتب و ادیان در قلمرو ایمان، برای عقل حق مداخله قائل نیستند.[30] | ||
بر اثر | بر اثر این ویژگی هرجا معارف اسلامی بهصورت روشن و دقیق برای قلبهای پاک و عقلهای غیر آلوده به شبهات طرح گردیده پذیرفته شده و همین، از عوامل پیشرفت سریع اسلام در جهان است. اسلام هیچ گاه برای گشودن قلبها نیازمند زور و اجبار نبوده است; اما متأسفانه برخی مستشرقان بدون توجه به این واقعیت ونیز بدون تتبع و بررسی کافی در تاریخ اسلام ادعا کردهاند که گسترش اسلام با جنگ و خونریزی بوده و اسلام دین شمشیر است. علامه طباطبایی با طرح این مسئله که جنگ در اسلام تنها هنگام اضطرار روا دانسته شده، به تبیین حکمت تشریع آن پرداخته است. به عقیده ایشان چون برنامههای توحیدی اسلام و قرآن متضمن سعادت بشر است، هر انسانی حق دارد از سعادت خویش دفاع کند و ازاینرو اگر در زمانی حفظ اسلام بر دفاع مسلحانه متوقف باشد این امر رواست. البته اسلام با حفظ اعتدال و مرحله به مرحله، اجازه دفاع از حدود اسلام و حفظ عقاید و اعراض و جانها و اموال را میدهد و چنین دفاعی در میان همه ملل و اقوام پذیرفته شده است و ادعای نبودن جنگ در سایر شرایع خلاف آیه 146 آلعمران/3 است: «وکاَین مِن نَبِی قـتَلَ مَعَهُ رِبِّیونَ کثیرٌ فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم» و جای شگفتی است که کسانی که اسلام را به سبب دفاع از توحید و سعادت انسانها و تطهیر جهان از فساد، به خشونت متهم میکنند خود برای دفاع از خرافات و هیئت بطلمیوس (بطلیموس) و فلسفه اسکولاستیک بسیاری از دانشمندان را مجازات کرده و کشتهاند و خود بیجهت جنگهای صلیبی را به راه انداختهاند.[31] برخی مفسران نیز با استدلال به آیه «لا اِکراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/ 2، 256) بر این عقیدهاند که پیش از نزول این آیه مسلمانان چنان نیرومند نبودند که با جنگ اسلام را ترویج کنند و پس از آن هم به حکم این آیه اجازه چنین کاری را نداشتند.[32] | ||
10. | 10. ترغیب به علم و معرفت: | ||
در | در دین اسلام توجه ویژهای به علم و معرفت شده است. برخی مفسران بر این باورند که تجلیل و احترامی که اسلام از علم و معرفت کرده و تحریص و ترغیبی که در تحصیل آن بهکار بسته در هیچ آیینی اعم از آیینهای آسمانی و غیر آسمانی یافت نمیشود. قرآن هیچگاه دانایان و غیر دانایان را یکسان نمیداند: «هَل یستَوِی الَّذینَ یعلَمونَ والَّذینَ لا یعلَمونَ» (زمر/39، 9) و پیروان خویش را از پیروی ظن و گمان باز میدارد: «ولا تَقفُ مالَیسَ لَک بِهِ عِلمٌ اِنَّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ کلُّ اُولـئِک کانَ عَنهُ مَسـولا».[33](اسراء/ 17، 36) | ||
11. جمع | 11. جمع بین زندگی دنیوی و اخروی: | ||
اسلام اصالت را به | اسلام اصالت را به زندگی اخروی میدهد; ولی زندگی دنیوی را نیز مقدمه حیات اخروی و جایگاه کسب کمالات انسانی دانسته، برای آن اهمیت قائل است. دنیا و آخرت آن گونه که در اسلام باهم جمع شده، در هیچ شریعت و آیینی جمع نشده است.[34] | ||
از | از دیدگاه قرآن، جهان هستی برای انسان مسخر شده است. این مطلب در برخی آیات بهصورت کلی آمده:«وسَخَّرَ لَکم ما فِی السَّمـوتِ وما فِی الاَرضِ جَمیعـًا» (جاثیه/45، 12ـ13) و در برخی آیات بر موارد جزئی تأکید شده است: «اَللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرضَ واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرتِ رِزقـًا لَکم وسَخَّرَ لَکمُ الفُلک لِتَجرِی فِی البَحرِ بِاَمرِهِ وسَخَّرَ لَکمُ الاَنهـر * وسَخَّرَ لَکمُ الشَّمسَ والقَمَرَ دائِبَینِ وسَخَّرَ لَکمُ الَّیلَ والنَّهار= خداست آنکه آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان، آبی فرو فرستاد، پس به آن آب از میوهها برای شما روزی بیرون آورد و کشتیها را رام کرد، تا به فرمان او در دریا روان شوند، و رودها را رام شما کرد و خورشید و ماه را که پیوسته در جنبش و گردشاند برای شما رام کرد و شب و روز را نیز رام شما ساخت». (ابراهیم/14،32ـ33) در آیاتی از قرآن بر مال واژه «خیر» اطلاق شده[35] (بقره/2،180، 272) و آیاتی خرید و فروش را طلب «فضل» الهی دانسته است.[36] (بقره/2،198) در آیهای نیز آمده است که چه کسی زینت الهی و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ (اعراف/7،32) | ||
قرآن به مسلمانان | قرآن به مسلمانان توصیه میکند: هم در پی صلاح اخروی خویش باشند و هم سعادت دنیوی را بطلبند:«...فَاذکروا اللّهَ کذِکرِکم ءاباءَکم اَو اَشَدَّ ذِکرًا فَمِنَ النّاسِ مَن یقولُ رَبَّنا ءاتِنا فِی الدُّنیا وما لَهُفِی الأخِرَةِ مِن خَلـق * ومِنهُم مَن یقولُ رَبَّنا ءاتِنافِی الدُّنیا حَسَنَةً وفِی الأخِرَةِ حَسَنَةً» (بقره/2،200ـ201) برخی مفسران در ذیل آیه 32 اعراف / 7، پس از بیان برنامه اسلام در زندگی دنیوی، عامل اصلی مجد و شکوه تمدن اسلامی را در برههای از تاریخ، تشویق اسلام به بهرهگیری از نیروی عقل در جهت توسعه مصالح دنیوی و عمل مسلمانان به این توصیهها و نیز فتاوای عالمان به وجوب تعلیم و تعلّم فنون و صناعات مورد نیاز جامعه میدانند و به عقیده ایشان آنچه که باعث توقف و رجوع این تمدن به قهقهرا گردیده نفوذ افکار افراطی گروهی بوده که زهد و توکل را به اهمال مصالح دنیوی تفسیر کردهاند.[37] این فکر در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز با عنوان «رهبانیت»* مطرح شد و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)در مواردی متعدد با آن مخالفت کرد.[38] مفسران در ذیل بعضی از آیات به ذکر این موارد پرداختهاند.[39] در روایات اهل بیت(علیهم السلام)نیز این مخالفت به چشم میخورد.[40] مذمت قرآن کریم از دنیا نیز در مواردی است که انسان بهگونهای مجذوب زندگی دنیوی شود که از خدا و آخرت غافل شده، آن را بر معنویات و زندگی اخروی ترجیح دهد.[41] | ||
12. | 12. اجتماعی بودن: | ||
هیچ دینی مانند اسلام به اجتماع توجه نکرده است: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعـًا ولا تَفَرَّقوا... ولتَکن مِنکم اُمَّةٌ یدعونَ اِلَی الخَیرِ و یأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکرِ... ولا تَکونوا کالَّذینَ تَفَرَّقوا واختَلَفوا...» (آلعمران/3،103ـ105) اسلام بهرغم گستردگی و تنوع مسائل اجتماعی، بهصورت روشن و گسترده به این مسائل پرداخته است، تا آنجا که در میان فرهنگها و تمدنهای انسانی در طول تاریخ چنین عنایتی به شئون اجتماع یافت نمیشود.[42] در قوانین اسلامی آنجا که میان حق جامعه و حق فرد تزاحم پیدا شود همواره حق جامعه بر حق فرد تقدم مییابد.[43] در قرآن کریم آیاتی متعدد به اصول کلی روابط اجتماعی و قوانین حقوق مدنی و حقوق جزایی نظر دارد; مانند 195 بقره/2; 77 نساء/4; 104 آلعمران/3; 35 مائده/5; 2 نور/24; 38 مائده/5 و.... این قوانین و اصول پس از گذشت قرون متمادی از عصر نزول قرآن کریم هماکنون بهطور کامل پاسخگوی نیازهای انسان کنونی است، زیرا این قواعد بر اساس اصول فطری و مطابق سعادت واقعی بشر است که این امور همیشگی و ثابت است و با تغییر دورههای تمدن انسانی متغیرنمیشود.[44] | |||
13. سماحت و سهولت: | 13. سماحت و سهولت: | ||
هیچ دشواری خارج از طاقت انسانها در احکام و تعالیم اسلام نیست: «وما جَعَلَ عَلَیکم فِی الدّینِ مِن حَرَج» (حجّ/22، 78) و در آیاتی متعدد هرگونه سختی در احکام نفی شده است; برای مثال در آیه 185 بقره/2 وجوب روزه ماه رمضان از بیمار و مسافر برداشته و سپس به این نکته اشاره شده که خداوند راحتی مؤمنان را میخواهد; نه زحمت آنان را: «...و مَن کانَ مَریضـًا اَو عَلی سَفَر فَعِدَّةٌ مِّن اَیام اُخَرَ یریدُ اللّهُ بِکمُ الیسرَ ولا یریدُ بِکمُ العُسرَ» و در آیه6مائده/5 پس از بیان احکام غسل و وضو به این مطلب اشاره شده که خدا نمیخواهد برای مؤمنان سختی قرار دهد، بلکه میخواهد آنان را پاکیزه کند. «ما یریدُ اللّهُ لِیجعَلَ عَلَیکم مِن حَرَج ولـکن یریدُ لِیطَهِّرَکم». در احادیث نبوی نیز به این معنا تصریح شده است; نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)در گفتوگو با مردی که تصمیم گرفته بود با غارنشینی به خود سختی دهد فرمود: «أنّی لمأُبعث بالیهودیة و لاالنصرانیة و لکنّی بعثت بالحنیفیة السمحة».[45]مشابه این جمله را اهل بیت(علیهم السلام)از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) نقل کردهاند.[46] بسیاری از مفسران این ویژگی اسلام را به سبب واقعنگری و منطقی بودن اسلام دانسته و بر این باورند که اسلام دین واقعیت و عقل است و ازاینرو در موارد عذر و دشواری، تکلیف برداشتهمیشود.[47] | |||
14. | 14. تدریجی بودن دعوت: | ||
از | از آیات قرآن و نقلهای تاریخی بر میآید که دعوت اسلام و پیشرفت آن به شکل تدریجی بوده است; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)در ابتدای بعثت مأمور شد تا دعوت خویش را از نزدیکان خود آغاز کند: «واَنذِر عَشیرَتَک الاَقرَبین». (شعراء/ 26، 214) بر اساس روایات صحیح پیامبر نزدیکان خود را به اسلام فراخواند و فرمود: اولین کسی که دعوت مرا اجابت کند خلیفه من نیز خواهد بود. در این میان علی(علیه السلام)دعوت اسلام را پذیرفت و مورد استهزای برخی قرار گرفت. پس از ایشان خدیجه و حمزه و عبید و ابوطالب به اسلام گرویدند.[48] پس از این مرحله قلمرو دعوت، گسترش یافت و محدوده آن مکه و اطراف آن را شامل شد:«وکذلِک اَوحَینا اِلَیک قُرءانـًا عَرَبیـًّا لِتُنذِرَ اُمَّ القُری ومَن حَولَها» (شوری/ 42، 7); امّا پس از این، محدوده دعوت اسلامی حدّ و مرز جغرافیایی و زمانی ندارد و همه انسانها را در هر جا و هر وقت شامل میگردد[49]: «واوحِی اِلَی هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکم بِهِ ومَن بَلَغَ» (انعام/ 6، 19) بعضی از مفسران آیاتی را که بر نامحدود بودن محدوده دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله)دلالت دارد بر ابتدای زمان بعثت نیز تطبیق کردهاند[50]; امّا نقلهای تاریخی و عقل سلیم تأیید میکند که پیامبر همانند هر اصلاحگر سیاستمداری دعوت خویش را به تدریج گسترش داده است. | ||
پس از | پس از فراگیر شدن اسلام در شبه جزیره عربستان نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) به مقتضای رسالت جهانی خود مناطق و کشورهای مجاور را به اسلام فراخواند که بخشی از این مناطق در زمان حیات و بخشهایی پس از رحلت آن حضرت به سرزمینهای اسلامی ملحق گردید. در این دورهها اسلام در آسیا و سواحل بحرالروم و هندوستان تا کنار اقیانوس اطلس گسترش یافت.[51] | ||
حکومت و ولایت پس از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) از مسیر طبیعی خود که در آیه اکمال آمده (ولایت علی(علیه السلام)و اولاد آن حضرت) خارج گردید و در دوره امویان و عباسیان کاملا بهصورت حکومتی دنیوی درآمد; اما به رغم این مشکلات اسلام به پیشرفت و گسترش خود ادامه داد و امروز جهان اسلام از ساحل دریای آتلانتیک در غرب آفریقا آغاز میشود و تا مرزهای ناحیه سینکیانگ یعنی ترکستان چین در شرق امتداد مییابد و در شمال، مرزهای آن از شمال ترکستان شوروی آغازو به سومالی یعنی خط استوا در آفریقامنتهیمیگردد.[52] | |||
به | به عقیده علامه طباطبایی تدریجی بودن دعوت اسلام افزون بر محدوده مخاطبان در دوزمینه دیگر نیز بوده است: نخست در ارائه و تعلیم معارف اسلامی و تکالیف شرعی که در این زمینه با مراجعه به آیات قرآن میتوان تدریجی بودن این تعالیم را به خوبی دریافت. در این خصوص با مقایسه آیات مکی و مدنی معلوم میشود که در آیات مکی تنها توحید و معاد، آنهم بهصورت اجمالی در زمینه اعتقادات و معدودی از اعمال عبادی در زمینه احکام طرح گردیده، درحالیکه در آیات مدنی مسائل اعتقادی و احکام با تفصیل و گستردگی بیشتری مطرح شده است. به عقیده برخی مفسران، اسلام در ابتدای عصر بعثت با توجّه به واقعیتهای اجتماعی و محیطی و آداب انسانها در آن دوره احکام خود را به شکل مرحلهای طرح کرد، تا تشریع دفعی آنها موجب عسر و حرج نگردد. نگاهی به نحوه تشریع حرمت خمر یا احکام نماز و احکام ارث به خوبی مسیر تدریجی بودن تشریع احکام را در قرآن و روایات ثابت میکند.[53] | ||
دومین زمینه، شیوه ارشاد است که ابتدا تنها بادعوت زبانی و در صورت عدم تأثیر، با کنارهگرفتن از معاشرت و در صورت عناد و لجاجت با مبارزه مستقیم بوده است. این مراحل و شیوههای تبلیغ به شکل روشنی در آیات 110 کهف/ 18; 34 فصّلت/41; 113 هود/ 11 و 6 کافرون/ 109 طرح گردیده است.[54] درباره تدریجی بودن اسلام میتوان به تدریجی بودن نزول قرآن اشاره کرد. به تصریح قرآن و تأیید سنت و تاریخ، آیات قرآن بهصورت تدریجی نازل شده است: «وقُرءانـًا فَرَقنـهُ لِتَقرَاَهُ عَلَی النّاسِ عَلیمُکث» (اسراء/17،106)[55] آیهای در پاسخ به این اعتراض کافران که چرا قرآن به یکباره نازل نشده، نزول تدریجی قرآن را برای تقویت قلب پیامبر(صلی الله علیه وآله)و در نتیجه فزونی بصیرت ایشان دانسته است: «وقالَ الَّذینَ کفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَیهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً کذلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَک» (فرقان/25، 32)[56] | |||
15. غلبه بر | 15. غلبه بر دیگر ادیان: | ||
در قرآن | در قرآن کریم افزون بر آنکه اسلام، خاتم ادیان معرفی شده چنین وعده داده شده که سرانجام بر سایر شرایع و مکاتب غالب شده، همه عالم را فرا خواهد گرفت. این مضمون با عبارت«لِیظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ» در آیات 33 توبه/ 9; 9 صفّ/ 61 و 28 فتح/48، آمده است. به عقیده بیضاوی مضمون این آیات با آیه 32 توبه/ 9: «و یأبَی اللّهُ اِلاّ اَن یتِمَّ نورَهُ» یکسان است.[57] این غلبه به خذلان پیروان سایر شرایع یا نسخ شرایع آنها تفسیر شده است.[58] برخی گفتهاند: سیطره بر چیزی یا با حجت و دلیل است یا به واسطه کثرت یا بر اثر استیلا و غلبه. در مورد بشارت به سیطره اسلام بر دیگر شرایع احتمال نخست موجه نیست، زیرا این بشارت متوجه امری در آینده است و حجّت و دلیل اسلام از همان اول برتری و تفوّق داشته است. احتمال دوم و سوم نیز ممکن است ناموجّه معرفی شود، زیرا تاکنون اسلام در هند و چین و روم و سایر بلاد کفر غلبه نیافته; ولی در پاسخ میتوان گفت اولا اسلام هرجا با دیگر شرایع روبرو شده بر آنها غلبه کرده است; نظیر یهودیت در عربستان و مسیحیت در شام و مجوسیت در ایران. ثانیاً ممکن است زمان این وعده الهی هنوز فرا نرسیده باشد. حدیثی از نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)زمان این غلبه را هنگام قیام حضرت مهدی*(عج) میداند.[59] طبری با نقل کلامی از ابنعباس احتمال دیگری را نیز طرح کرده که مراد از این آیه، روشن شدن همه امور دین بر پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است، بهگونهای که هیچ چیزی از دین برایشان مخفی نماند[60]; امّا این معنا برای آیه با توجه به سیاق آیات مذکور و روایات شأن نزول چندان موجّه به نظر نمیرسد. از میان مفسران امامیه شیخ طوسی آیه 33 توبه/ 9 را دلیل حقانیت و صدق نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)میداند، زیرا بهمقتضای عبارت «لِیظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ» خداوند پیروزی اسلام را بر همه شرایع بشارت داده است. ایشان همچنین روایتی ازامام باقر(علیه السلام)نقل میکند که زمان این غلبه وپیروزینهایی اسلام هنگام خروج قائمآلمحمد(عج) است.[61] | ||
اسلام | اسلام ویژگیهای دیگری نیز دارد; در آیه 157 اعراف/ 7 خصوصیاتی برای اسلام و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)ذکر شده که این اوصاف قبل از قرآن در تورات و انجیل به عنوان نشانههای دین خاتم ذکر شده است: «اَلَّذینَ یتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِی الاُمِّی الَّذی یجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِی التَّورةِ والاِنجیلِ یأمُرُهُم بِالمَعروفِ وینهـهُم عَنِ المُنکرِ ویحِلُّ لَهُمُ الطَّیبـتِ و یحَرِّمُ عَلَیهِمُ الخَبئِثَ ویضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغلـلَ الَّتی کانَت عَلَیهِم» در این آیه افزون بر ویژگی «امّی بودن» برای پیامبر اسلام، خصوصیاتی نیز برای دین آن حضرت ذکر شده است. به عقیده علامه طباطبایی 5 خصوصیت ویژه برای اسلام در این آیه آورده شده است: امر به معروف، نهی از منکر، حلال شدن طیبات، حرمت خبائث و آزاد سازی انسان از قید و بندهای مادی و معنوی. به اعتقاد ایشان بعضی از این ویژگیها به نوعی در برخی از شرایع دیگر هم بوده است; ولی در هیچ شریعتی جز اسلام بهشکل کامل و جامع تحقق نیافته است.[62] برخی مفسران، یکی از ویژگیها و امتیازات اسلام را داشتن تاریخ روشن دانستهاند. در تاریخ اسلام بهروشنی، سابقه پیامبر(صلی الله علیه وآله)پیش از بعثت و پس از آن با نقلهای متواتر و مستند وجود دارد. نحوه نزول وحی، آغاز و انجام آن، چگونگی جمع آوری قرآن، فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و مکاتبات پیامبر(صلی الله علیه وآله)به شکل روشن و دقیق در تاریخ ثبتشده و این درحالی است که مستند بودن تاریخ سایر شرایع و کتابهای آنها از جهاتی گوناگون دچار اشکالاست.[63] | ||
نقش | نقش ولایت در اسلام: | ||
یکی از ارکان اسلام، ولایت* است که حقیقت اسلام با آن کامل و تمام میگردد: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی ورَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/ 5، 3) این آیه که درباره واقعه غدیر* است ولایت را عامل کمال و تمام دین میداند. واژه «کمال» در مواردی بهکار میرود که مجموعهای دارای اجزای مختلف باشد و هر جزء آن اثری خاص داشته باشد و پیدا شدن همه اجزای مقصود و غرض اصلی از مجموعه پیدا میشود; مانند آیه شریفه «ولِتُکمِلوا العِدَّةَ» (بقره/2، 185) در مقابل، واژه «تمام» در مواردی است که اجزا بهصورت جدا اثری ندارد و با جمع همه آنها اثر مورد نظر یافت میشود; نظیر آیه «اَتِمّوا الصِّیامَ اِلَی الَّیلِ» (بقره/2، 187) براساس آیه 3 مائده/5 ولایت همانند سایر ارکان اسلام در کمال این دین نقش دارد و بدون آن این مجموعه ناقص است. از سوی دیگر اسلام بهعنوان نعمت الهی هنگامی اثر واقعی خود را مییابد که همراه ولایت باشد و به بیان دیگر، اسلام بدون ولایت در حقیقت اسلام نیست.[64] سرّ اهمیت ولایت هنگامی آشکار میگردد که به شئون گوناگون دین اسلام ـکه دارای ابعاد اجتماعی و عمومی، آن هم در سطح جهانی و در همه زمانهاستـ توجه کنیم. با نگاهی به وقایع تاریخاسلام پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و اهمال مسئله ولایت از سوی مسلمانان و مشکلات و آسیبهایی که از این ناحیه به جامعه اسلامی رسید اهمیت این مسئله روشنتر میگردد. به عقیده علامه طباطبایی ولایت همچون سایر اصول و فروع اسلام با فطرت هماهنگ است و ولایت و انتصاب شخصی برای اداره امور جامعه از بدیهیات فطرت است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی از آن بینیاز نیست.[65] این وظیفه و امر مهم در زمان حیات رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) بر عهده خود آن حضرت بود. انتصاب والی، اعزام مبلغ و مأمور مالیاتی و دیگر شئون ولایت از اموری است که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)به عنوان ولی امر مسلمانان عهدهدار اداره آن بودند.[66] به عقیده شیعه پس از رسولاکرم(صلی الله علیه وآله)، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برای این مقام برگزیده شدهاند و پس از ایشان 11نفر از اولاد گرامی ایشان برای این مقام تعیین گردیدهاند.[67] شیعه برای اثبات این عقیده خود در برابر اهل سنت که این حقیقت را نمیپذیرند، به دلایل عقلی و نیز آیات قرآن و اخبار متواتر که از طریق شیعه و سنی نقل شده تمسک جستهاند.[68] | |||
در | در روایاتی متعدد از شیعه و اهل سنت برای اسلام ارکان دیگری نیز ذکر شده است. روایات اهل سنت غالباً به 5 رکن اشاره دارد: توحید، برپایی نماز، پرداخت زکات، روزه ماه رمضان و حجّ[69] و در بعضی از روایات شهادت به رسالت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)در کنار شهادت به وحدانیت خدا ذکر شده است.[70] در برخی از روایات شیعه نیز ارکان اسلام همین 5رکن شمرده شده[71] و در غالب روایاتی که از اهل بیت(علیهم السلام)نقل شده عنصر «ولایت» از ارکان و مهمترین آنها دانسته شده است: «...و لم یناد بشیء کما نودی بالولایة».[72]در حدیثی ولایت به منزله کلید و راه ورود به دیگر ارکان معرفی شده[73]، و اسلام بدون ولایت، اسلام تهی از حقیقت شمرده شده است. در برخی از روایات در مقام بیان فرق بین ولایت و دیگر ارکان گفته شده: در برخی حالات ممکن است رخصت در ترک سایر ارکان یعنی نماز، زکات، روزه و حجّ پیدا شود; ولی در ترک ولایت هیچگاه رخصت پیدانمیشود.[74] در برخی روایات افزون بر ذکر ولایت بهصورت کلی، ولایت هر یک از امامانمعصوم(علیهم السلام)به تفصیل مطرح شدهاست.[75] در برخی دیگر پس از ذکر ولایت گفته شده که بدون اعتقاد به آن، مرگ انسان مرگ جاهلی است.[76] | ||
آثار اسلام: | آثار اسلام: | ||
اسلام | اسلام آثاری دارد که مهمترین آنها زدودن کدورتها و آلودگیهای دوران جاهلیت است و بهطور کلی همه گناهان، پس از اسلام آوردن بخشیده میشود: «اِن ینتَهوا یغفَر لَهُم ما قَد سَلَفَ» (انفال/8،38)[77] در روایات فراوانی از اهلسنت و امامیه آمده است: «فإنّ الإسلام یجبّ ما قبله» [78] و در برخی روایات این امر چنین تعلیل شده که خداوند متعالی پس از اسلام آوردن شخص بزرگترین گناه را که شرک است میآمرزد; پس گناهان دیگر به طریق اولی بخشیده میشود.[79] مضمون این حدیث بهصورت قاعدهای فقهی بهکار گرفته شده است. در تفسیر قرطبی از این قاعده با تعبیر «الاسلام یهدم ما قبله» یاد شده است.[80] ابنمسعود نیز از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)نقل کرده است: اگر کسی عمل نیکی در حال اسلام به جا آورد خداوند متعالی او را به هیچ گناهی از زمان جاهلیت مؤاخذه نمیکند.[81] در روایات آثار دیگری نیز از قبیل حفظ جان و مال و جواز ازدواج و ارثبری برای اسلام آوردن ذکر شده است.[82] | ||
خط ۱۱۷: | خط ۱۱۷: | ||
[30]. لسانالعرب، ج6، ص345، «سلم»; | [30]. لسانالعرب، ج6، ص345، «سلم»; تفسیر ماوردی، ج1، ص379ـ380; مجمعالبیان، ج2، ص715. | ||
[31]. | [31]. مقاییس اللغه، ج3، ص90ـ 91; مجمع البیان، ج2، ص715; التحقیق، ج5 ص191ـ 192، «سلم». | ||
[32]. لسان العرب، ج6، ص345; مجمع | [32]. لسان العرب، ج6، ص345; مجمع البحرین، ج2، ص407; مقاییس اللغه، ج3، ص90، «سلم». | ||
[33]. | [33]. تفسیر ماوردی، ج1، ص379ـ380; مبادیالاسلام، ص7. | ||
[34]. خدا وانسان در قرآن، ص256. | [34]. خدا وانسان در قرآن، ص256. | ||
[35]. مجمع | [35]. مجمع البحرین، ج2، ص407، «سلم». | ||
[36]. مجمع | [36]. مجمع البیان، ج2، ص715; تفسیر مراغی، مج1، ج3، ص117. | ||
[37]. | [37]. التحقیق، ج5، ص191، «سلم». | ||
[38]. الوجوه و النظائر، ج1، ص246. | [38]. الوجوه و النظائر، ج1، ص246. | ||
[39]. | [39]. مبادی الاسلام، ص7. | ||
[40]. | [40]. مقاییس اللغه، ج3، ص90، 91. | ||
[41]. لسان العرب، ج6، ص345. | [41]. لسان العرب، ج6، ص345. | ||
[42]. خدا و انسان در قرآن، ص256. | [42]. خدا و انسان در قرآن، ص256. | ||
[43]. همان، ص257ـ277. | [43]. همان، ص257ـ277. | ||
[44]. | [44]. کشف الاسرار، ج2، ص52، 196; منهج الصادقین، ج2، ص194; روحالمعانی، مج3، ج3، ص288. | ||
[45]. | [45]. تفسیر ابنکثیر، ج2، ص426; الملل و النحل، ج1، ص39; المیزان، ج3، ص120ـ121. | ||
[46]. الفرقان، ج3، ص236ـ237; | [46]. الفرقان، ج3، ص236ـ237; التحریر و التنویر، ج3، ص189ـ190. | ||
[47]. | [47]. المیزان، ج3، ص253. | ||
[48]. الملل و النحل، ج1، ص41. | [48]. الملل و النحل، ج1، ص41. | ||
[49]. | [49]. واژههای دخیل، ص120ـ121. | ||
[50]. | [50]. تفسیر ابنکثیر، ج2، ص426; دقائق التفسیر، ج1، ص215. | ||
[51]. من | [51]. من وحی القرآن، ج5، ص276; تفسیر المنار، ج3، ص361; المیزان، ج3، ص120ـ121. | ||
[52]. | [52]. المیزان، ج18، ص29. | ||
[53]. الملل و النحل، ج1، ص39. | [53]. الملل و النحل، ج1، ص39. | ||
[54]. | [54]. تفسیر موضوعی، ج12، ص146. | ||
[55]. من | [55]. من وحی القرآن، ج5، ص274. | ||
[56]. | [56]. تفسیر المنار، ج3، ص361. | ||
[57]. | [57]. المیزان، ج3، ص120ـ121. | ||
[58]. | [58]. تفسیر موضوعی، ج12، ص146; الملل و النحل، ج1، ص38ـ39; تفسیر المنار، ج3، ص361. | ||
[59]. | [59]. تفسیر المنار، ج3، ص361; تفسیر موضوعی، ج12، ص146; مجموعه آثار، ج3، ص156، «ختم نبوت». | ||
[60]. | [60]. تفسیر موضوعی، ج12، ص146. | ||
[61]. من | [61]. من وحی القرآن، ج5، ص274ـ275. | ||
[62]. الفرقان، ج3، ص236ـ237; | [62]. الفرقان، ج3، ص236ـ237; الکشاف، ج1، ص605; التحریر و التنویر، ج6، ص108. | ||
[63]. | [63]. المیزان، ج17، ص247. | ||
[64]. | [64]. التحریر والتنویر، ج29، ص236; المنیر، ج29، ص170. | ||
[65]. | [65]. المیزان، ج7، ص32. | ||
[66]. جامع | [66]. جامع البیان، مج13، ج16، ص187; مجمع البیان، ج9، ص209. | ||
[67]. | [67]. المیزان، ج16، ص313. | ||
[68]. جامع | [68]. جامع البیان، مج10، ج17، ص268ـ270. | ||
[69]. | [69]. المیزان، ج10، ص133. | ||
[70]. همان، ج16، ص178. | [70]. همان، ج16، ص178. | ||
[71]. مجموعه آثار، ج2، ص63، | [71]. مجموعه آثار، ج2، ص63، «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی». | ||
[72]. مجموعه آثار، ج2، ص63; | [72]. مجموعه آثار، ج2، ص63; «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی». | ||
[73]. | [73]. المیزان، ج11، ص155ـ158; قرآن در اسلام، ص13ـ14. | ||
[74]. | [74]. جامعالبیان، مج13، ج26، ص182ـ184; التحریر والتنویر، ج2، ص277. | ||
[75]. من | [75]. من وحی القرآن، ج21، ص164ـ165. | ||
[76]. | [76]. تفسیر المنار، ج3، ص358. | ||
[77]. همان، ج10، ص170. | [77]. همان، ج10، ص170. | ||
[78]. | [78]. المیزان، ج1، ص301ـ302. | ||
[79]. | [79]. التحریر والتنویر، ج29، ص236; المنیر، ج29، ص170. | ||
[80]. مجمع | [80]. مجمع البیان، ج10، ص508. | ||
[81]. | [81]. کشف الاسرار، ج2، ص190; منهج الصادقین، ج2، ص286; الکشاف، ج1، ص345. | ||
[82]. من | [82]. من وحی القرآن، ج6، ص138ـ139. | ||
[83]. الفرقان، ج3، ص236ـ237. | [83]. الفرقان، ج3، ص236ـ237. | ||
[84]. | [84]. المیزان، ج3، ص338ـ339. | ||
[85]. | [85]. المیزان، ج5، ص181ـ182; نمونه، ج4، ص263ـ269. | ||
[86]. | [86]. التبیان، ج2، ص521; بحارالانوار، ج66، ص128. | ||
[87]. | [87]. التبیان، ج4، ص336. | ||
[88]. | [88]. المیزان، ج7، ص33. | ||
[89]. | [89]. تفسیر بیضاوی، ج1، ص143; تفسیر ابیالسعود، ج1، ص394. | ||
[90]. شرح المقاصد، ج5، ص175، 206ـ210. | [90]. شرح المقاصد، ج5، ص175، 206ـ210. | ||
[91]. نور | [91]. نور الثقلین، ج5، ص101ـ103; المیزان، ج18، ص328; المنیر، ج1، ص318. | ||
[92]. | [92]. نورالثقلین، ج5، ص102. | ||
[93]. همان، ج1، ص323; دعائم الاسلام، ج1، ص12. | [93]. همان، ج1، ص323; دعائم الاسلام، ج1، ص12. | ||
[94]. | [94]. مجمعالبیان، ج9، ص207; نورالثقلین، ج5، ص102ـ103; المیزان، ج18، ص328. | ||
[95]. | [95]. المیزان، ج18، ص330. | ||
[96]. مجمع | [96]. مجمع البیان، ج9، ص207. | ||
[97]. | [97]. المیزان، ج18، ص328. | ||
[98]. الانصاف، ص89ـ90. | [98]. الانصاف، ص89ـ90. | ||
[99]. | [99]. تفسیر ابنکثیر، ج3، ص496. | ||
[100]. | [100]. الایمان، ص8. | ||
[101]. الملل و النحل، ص41. | [101]. الملل و النحل، ص41. | ||
[102]. | [102]. المنیر، ج1، ص318; تفسیر قرطبی، ج2، ص134. | ||
[103]. مجموعه آثار، ج16، ص604ـ605، | [103]. مجموعه آثار، ج16، ص604ـ605، «مشکلات علی(علیه السلام)». | ||
[104]. حقائق | [104]. حقائق الایمان، ص122. | ||
[105]. همان، ص122ـ123. | [105]. همان، ص122ـ123. | ||
[106]. | [106]. تفسیر نسفی، ج4، ص180. | ||
[107]. شرح مقاصد، ج5، ص207. | [107]. شرح مقاصد، ج5، ص207. | ||
[108]. | [108]. المیزان، ج16، ص313ـ314. | ||
[109]. | [109]. احیاء علوم الدین، ج1، ص203ـ205. | ||
[110]. | [110]. تفسیر قرطبی، ج2، ص133. | ||
[111]. | [111]. تفسیر المنار، ج3، ص358ـ359. | ||
[112]. مفردات، ص423. | [112]. مفردات، ص423. | ||
[113]. الفرقان، ج26ـ27، ص260. | [113]. الفرقان، ج26ـ27، ص260. | ||
[114]. مناهج المعارف، ص869ـ870. | [114]. مناهج المعارف، ص869ـ870. | ||
[115]. | [115]. المیزان، ج3، ص204. | ||
[1]. همان، ج16، ص178ـ179. | [1]. همان، ج16، ص178ـ179. | ||
[2]. | [2]. تفسیر موضوعی، ج12، ص145; المیزان، ج4، ص120ـ121. | ||
[3]. | [3]. الکافی، ج6، ص13; سنن ابیداود، ج3، ص234; الخلاف، ج3، ص591. | ||
[4]. | [4]. ویژگیهای کلی اسلام، ص203. | ||
[5]. | [5]. المیزان، ج1، ص319. | ||
[6]. | [6]. ویژگیهای کلی اسلام، ص209ـ244. | ||
[7]. جامع | [7]. جامع البیان، مج2، ج2، ص10ـ 11; تفسیر قرطبی، ج2، ص153. | ||
[8]. | [8]. المیزان، ج1، ص319، 323. | ||
[9]. همان، ج9، ص247. | [9]. همان، ج9، ص247. | ||
[10]. همان، ج4، ص102. | [10]. همان، ج4، ص102. | ||
[11]. | [11]. التبیان، ج5، ص209. | ||
[12]. | [12]. المیزان، ج13، ص46ـ47. | ||
[13]. | [13]. جامعیت و کمال دین، ص55. | ||
[14]. وسائل | [14]. وسائل الشیعه، ج17، ص45. | ||
[15]. | [15]. ویژگیهای کلی اسلام، ص174. | ||
[16]. همان، ص171. | [16]. همان، ص171. | ||
[17]. مجمع | [17]. مجمع البیان، ج6، ص586; تفسیر ابنکثیر، ج2، ص603. | ||
[18]. | [18]. تفسیر المنار، ج10، ص390. | ||
[19]. مجمع | [19]. مجمع البیان، ج4، ص436ـ437. | ||
[20]. | [20]. جامعالبیان، مج12، ج22، ص117; مج14، ج29، ص205. | ||
[21]. | [21]. المیزان، ج4، ص159ـ160. | ||
[22]. روح | [22]. روح المعانی، مج5، ج7، ص172. | ||
[23]. | [23]. المیزان، ج16، ص325. | ||
[24]. مجموعه آثار، ج2، ص193، | [24]. مجموعه آثار، ج2، ص193، «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی»; اصطلاحات الصوفیه، ص31. | ||
[25]. علوم | [25]. علوم قرآنی، ص204. | ||
[26]. همان، ص211. | [26]. همان، ص211. | ||
[27]. جامع | [27]. جامع البیان، مج8، ج14، ص211. | ||
[28]. علوم | [28]. علوم قرآنی، ص211. | ||
[29]. | [29]. المیزان، ج12، ص325. | ||
[30]. انسان | [30]. انسان کامل، ص85ـ92. | ||
[31]. | [31]. المیزان، ج2، ص67ـ68; ج4، ص162ـ163. | ||
[32]. | [32]. المنیر، ج3، ص21. | ||
[33]. محمد( | [33]. محمد(صلی الله علیه وآله) در آینه اسلام، ص27ـ28; تفسیر مراغی، ج15، ص45. | ||
[34]. محمد( | [34]. محمد(صلی الله علیه وآله) در آینه اسلام، ص20ـ25; المنیر، ج3، ص168ـ169; ج8، ص188ـ189. | ||
[35]. | [35]. المیزان، ج1، ص439. | ||
[36]. همان، ج2، ص79. | [36]. همان، ج2، ص79. | ||
[37]. | [37]. المنیر، ج3، ص165ـ169; ج8، ص188ـ189. | ||
[38]. | [38]. النهایه، ج2، ص280ـ281; بحار الانوار، ج1، ص206; الفصول المهمه، ج1، ص692. | ||
[39]. | [39]. تفسیر قرطبی، ج17، ص171ـ172. | ||
[40]. | [40]. الکافی، ج5، ص494ـ496. | ||
[41]. | [41]. المیزان، ج3، ص104. | ||
[42]. همان، ج4، ص94ـ95. | [42]. همان، ج4، ص94ـ95. | ||
[43]. مجموعه آثار، ج2، ص242، | [43]. مجموعه آثار، ج2، ص242، «پیامبر امّی». | ||
[44]. | [44]. المیزان، ج4، ص120. | ||
[45]. | [45]. تفسیر قرطبی، ج17، ص172; الدرالمنثور، ج3، ص143ـ146. | ||
[46]. | [46]. الکافی، ج5، ص494. | ||
[47]. | [47]. المنیر، ج11، ص6. | ||
[48]. بحارالانوار، ج18، ص44، 163ـ164. | [48]. بحارالانوار، ج18، ص44، 163ـ164. | ||
[49]. | [49]. المیزان، ج4، ص160ـ161. | ||
[50]. | [50]. تفسیر ابیالسعود، ج4، ص54. | ||
[51]. لغت نامه، ج2، ص2092. | [51]. لغت نامه، ج2، ص2092. | ||
[52]. اسلام از | [52]. اسلام از دیدگاه ژول لابوم، ص144. | ||
[53]. | [53]. المیزان، ج4، ص157ـ161; ویژگیهای کلی اسلام، ص252ـ291. | ||
[54]. | [54]. المیزان، ج4، ص161. | ||
[55]. | [55]. تاریخ قرآن، ص185، 200. | ||
[56]. مجمع | [56]. مجمع البیان، ج7، ص265. | ||
[57]. | [57]. تفسیر بیضاوی، ج2، ص180. | ||
[58]. روح | [58]. روح المعانی، مج6، ج10، ص125. | ||
[59]. | [59]. التفسیر الکبیر، ج16، ص39ـ40. | ||
[60]. جامع | [60]. جامع البیان، مج6، ج10، ص151. | ||
[61]. | [61]. التبیان، ج5، ص209. | ||
[62]. | [62]. المیزان، ج8، ص280، 287. | ||
[63]. | [63]. تفسیر المنار، ج10، ص389. | ||
[64]. | [64]. المیزان، ج5، ص179ـ181. | ||
[65]. همان، ج6، ص48. | [65]. همان، ج6، ص48. | ||
[66]. همان، ص49. | [66]. همان، ص49. | ||
[67]. همان، ج5، ص176ـ181. | [67]. همان، ج5، ص176ـ181. | ||
[68]. همان، ص167ـ201. | [68]. همان، ص167ـ201. | ||
[69]. | [69]. صحیح البخاری، ج1، ص9ـ10; صحیح مسلم، ج1، ص45. | ||
[70]. | [70]. صحیح البخاری، ج1، ص10. | ||
[71]. | [71]. الکافی، ج2، ص31. | ||
[72]. همان، ص18. | [72]. همان، ص18. | ||
[73]. همان، ص18. | [73]. همان، ص18. | ||
[74]. بحارالانوار، ج65، ص376. | [74]. بحارالانوار، ج65، ص376. | ||
[75]. همان، ج66، ص2. | [75]. همان، ج66، ص2. | ||
[76]. | [76]. الکافی، ج1، ص377; بحارالانوار، ج65، ص387. | ||
[77]. جامع | [77]. جامع البیان، مج6، ج9، ص326; تفسیر قرطبی، ج7، ص255. | ||
[78]. بحارالانوار، ج7، ص272; ج9، ص222. | [78]. بحارالانوار، ج7، ص272; ج9، ص222. | ||
[79]. همان، ج6، ص23. | [79]. همان، ج6، ص23. | ||
[80]. | [80]. تفسیر قرطبی، ج7، ص255. | ||
[81]. | [81]. المنیر، ج9، ص321. | ||
[82]. جامع | [82]. جامع البیان، مج6، ج10، ص234; کشف الاسرار، ج3، ص614; نورالثقلین، ج5، ص102. |
نسخهٔ ۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۵:۳۴
اسلام: آخرین و کاملترین شریعت الهی، ارائه شده به وسیله پیامبر اکرم، محمدبنعبداللّه(صلی الله علیه وآله)
واژه اسلام مصدر باب اِفعال از ماده «سـلـم»[30] به معنای صحت و عافیت و دوری از هرگونه عیب و نقص و فساد[31] و در بابِ افعال به معانی زیر است: انقیاد[32]، امتثال امر و نهی بدون هیچگونه اعتراض[33]، اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن[34]، اذعان به حکم الهی، اخلاص در عبادت[35] و ادای طاعات به دور از هرگونه فریب.[36] برخی اصل واحد در این ماده را موافقت کامل ظاهری و باطنی دانستهاند. بهگونهای که مخالفتی در کار نباشد و معانی دیگری مانند انقیاد، صلح و رضا را از لوازم این معنا به شمار آوردهاند.[37] اسلام در اصطلاح، بر شریعت پیامبرخاتم(صلی الله علیه وآله)اطلاق شده است.[38] رابطه میان معنای اصطلاحی و معانی لغوی اسلام این است که دین اسلام سراسر طاعت در برابر خداوند و پذیرش و انقیاد اوامر، بدون هیچگونه اعتراض است[39]، و در آن، سلامت از امتناع و سرکشی وجود دارد[40]; انسان مسلمان با اظهار فروتنی و ابراز پذیرش شریعت*، به آنچه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده، ملتزم شده است.[41] ایزوتسو با ریشه یابی کلمه اسلام در میان اعرابِ پیش از اسلام بر این باور است که این واژه مانند بیشتر اصطلاحات کلیدی قرآن پیشینهای خاص در جاهلیت دارد. به عقیده وی این اصطلاح در آن دوران بهطور کلی به معنای ترک کردن و دست کشیدن بوده است و عربها هنگامی فعل «اَسْلَمَ» را بهکار میبردند که شخص از چیزی که برای او بسیار عزیز و گرانبها بود دست میکشید و آن را به دیگری که خواستار آن بود وامیگذاشت و در صورتی که آن چیز خودِ شخصِ وی باشد که گرانبهاترین موجودی انسان است، در این حالت اسلام به معنای اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن است.[42] وی حقیقت اسلام را در فرهنگ قرآن حاکی از پیدایش دورهای جدید در زندگی عربها پس از گذراندن دوران جاهلیت* میداند. به عقیده وی واژه اسلام در برابر جاهلیت است; مسلمان بودن این است که انسان از همه خودپسندیها و مغرور بودن به قدرت دست کشیده، در برابر خداوند همچون بنده خدمتگزاری حالت خضوع و اطاعت* و فروتنی را برگزیند. این حالت، پایان دوره جاهلیت است که در آن، مغرور بودن به قدرت بشری، اعتماد به نفس نامحدود، استقلال مطلق و تصمیم تزلزلناپذیر برای سر فرود نیاوردن در برابر هیچ قدرتی جزء لاینفک زندگی بوده است.[43] واژه اسلام در قرآن کریم افزون بر معنای لغوی به دو معنای دیگر دانسته شده است: یکی خصوص شریعت پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله)[44] و دیگری دین و سیره همه انبیای الهی و به عبارت دیگر «دینالله».[45] بسیاری از مفسران به رغم التفات به وجود دو معنا برای «اسلام»، به تعیین معنای آن در قرآن نپرداختهاند و در مواردی که آن را بر شریعت پیامبرخاتم(صلی الله علیه وآله) تطبیق کردهاند روشن نشده که این تطبیق به لحاظ استعمال «اسلام» به معنای عام خود در کاملترین مصداق است یا مراد از اسلام معنای خاص و اصطلاحی آن است. برخی استعمال این واژه را در خصوص شریعت پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)امری مسلم و بدیهی دانسته و کاربردهای دیگر را در غیر معنای اصلی خود دانستهاند[46]; ولی برخی دیگر بر این باورند که کلمه اسلام به معنای شریعت قرآن، اصطلاحی است که پس از دوران نزول قرآن و گسترش آوازه دین محمّدی پیدا شده است.[47] برخی نیز بهصورت قاعدهای کلی گفتهاند: هرجا در آیات قرآن کلمه اسلام به همراه واژه «احسان» آمده منظور شریعت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)است[48]; اما در مورد معنای دوم (دین و سیره همه پیامبران الهی) باید گفت با وجود تعدد پیامبران، در سراسر قرآن تأکید و اصرار فراوانی بر وحدت دین الهی دیده میشود و در فرهنگ قرآن این حقیقت و روش واحد، اسلام نام دارد. دعوت به اسلام و ترغیب انسانها به پیروی از آن بهصورت اصلی کلی در بسیاری از آیات، با صراحت و وضوح تمام آمده است. در بعضی از آیات، انبیای الهی خود و پیروان خود را «مُسْلِم» نامیدهاند و حتی برخی پژوهشهای لغتشناسانه حاکی از آن است که کلمه اسلام با معنای پیشگفته، در سایر شرایع، به زبانهای عبری، سریانی و آکادی نیز یافت میشود. برخی بر این عقیدهاند که این واژه بهصورت یک اصطلاح از شرایع کهنتر گرفته شده است.[49] این تحقیقات با مضمون بسیاری از آیات که در آنها انبیای پیشین و پیروان ایشان مسلمان خوانده شدهاند سازگار است.[50] (یونس/10، 71ـ72; بقره/2،131ـ133; یونس/10،84; مائده/5،111) حقیقت اسلام به معنای انقیاد و گردن نهادن در برابر خداوند به عنوان حقیقتی مستمر در طول تاریخ شرایع همواره وجود داشته است و پیامبرانالهی همگی دارای دین* واحدی به نام اسلام بودهاند.[51] این حقیقت بهصورت یک اصل حاکم در تعالیم همه رسولان الهی وجود داشته و به شریعت خاص و تنها انبیای اولواالعزم اختصاص ندارد، زیرا گرچه نخستین شریعت الهی چنان که برخی مفسران از آیه 13 شوری/42 استظهار کردهاند، از زمان نوح(علیه السلام)آغاز گردیده[52]; لیکن تعالیم پیامبران الهی از زمان آدم(علیه السلام) و شیث(علیه السلام) و ادریس(علیه السلام)نیزوجود داشته[53] و اسلام به منزله رکن اساسی همه آنها بوده است.[54] البته باید توجه داشت که اسلام در معنای مذکور طیف وسیعی از عقاید، احکام و اخلاق را شامل میگردد که مصداق آن به اقتضای هر مرحله زمانی ویژگیهای خاص همان مرحله را دارد. به عبارت دیگر اسلام به معنای انقیاد و تسلیم و فروتنی، صفت کلی شرایع است که در هر مرحله به شکلی خاص و به تناسب همان دوره تجلی یافته است.[55] برخی مفسران با اذعان به اینکه اسلام همان دین الهی است که همه انبیا بر اساس آن مشی کردهاند اختلاف شرایع را در فروع میدانند.[56] برخی دیگر میگویند: گرچه ماهیت اسلام به معنای عام آن تسلیم شدن در برابر اوامر الهی در زمینه عقاید و اعمال یا معارف و احکام است که این حقیقت در همه شرایع یکی است; اما به لحاظ کمیت و کیفیت و نیز کمال و نقص در شرایع گوناگون متغیر است و در حقیقت اسلام دین واحدی است در همه شرایع که درجات آن به سبب استعداد قومهای گوناگون متفاوت میگردد[57]، بر این اساس میتوان تفاوت دین و شریعت را هنگامی که درتقابل با یکدیگر بهکار رود این گونه بیان کرد که دین همان خطوط کلی اسلام و ثابت است[58]: «اِنَّالدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آلعمران/3،19)، چون این دین «عنداللّه» است و هرچه «عنداللّه» باشد از دگرگونی و زوال مصون است: «ما عِندَکم ینفَدُ وما عِندَ اللّهِ باق» (نحل/16،96) و دینی غیر از آن از کسی پذیرفته نمیشود: «و مَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ...» (آلعمران/3،85); ولی شریعت، همان فروع و جزئیاتی است که برای هر پیامبر بهطور مشخص بیان شده و نسبت به امتهای مختلف متفاوت است[59]، بنابراین، خطوط کلی دین ثابت و لایتغیر است و به همین سبب تعددناپذیر بوده، جمع و تثنیه در آن روا نیست[60]، بنابراین، میتوان گفت دین الهی واحد و دارای مراتبی است که در هر زمانی به تناسب همان زمان، مرتبهای از آن ظهور پیدا کرده است.[61] محور بحث در این مقاله اصطلاح اول اسلام، یعنی آخرین شریعت الهیاست. در قرآن کریم واژههایی است که مقصود از آنها، آخرین شریعت الهی دانسته شده است; مانند: «اسلام» (مائده/5،3; آلعمران/3،85)[62] ومشتقات آن همچون «مسلمین» (احزاب/33،35; زمر/ 39،12)[63]، «مسلمون» (جنّ/72،14)[64]، «اَسْلَمَ» (انعام/6،14)[65]، «أسلموا» (حجرات/49،17)، «إسلامکم» (حجرات/49، 17)[66]، «أسلمنا» (حجرات / 49، 14)[67] و نیز واژههایی مانند «دین» (حجّ/22،78)[68]، «حق» (یونس/10،108)[69] و «دین قیم». (روم/30،30)[70] حقیقت اسلام:
اسلام مکتبی جامع و واقعگراست که در آن به همه جوانب نیازهای انسانی توجه شده است.[71] مجموعه تعلیمات اسلام از یک لحاظ به سه بخش تقسیم میگردد: 1.اصول عقاید; یعنی چیزهایی که هر مسلمان باید بدانها معتقد شود. کاری که در این زمینه بر عهده انسان است از نوع کار تحقیقی و از اعمال جوانحی و قلبی است. 2.اخلاقیات; یعنی خصلتهایی که هر مسلمان باید خود را به آنها بیاراید و خویشتن را از اضداد آنها دور نگه دارد. 3.احکام; یعنی دستورهایی که به فعالیتهای خارجی و عینی انسان، اعم از معاش و معاد و امور فردی و اجتماعی وی مربوط است.[72]این سهبخش خود نیز با یکدیگر مرتبط است; به این معنا که اعتقادات مناسب زمینه ساز پیدایش اخلاق فاضله و اخلاق فاضله نیز با احکام و تکالیف شرعی مسانخ است و این رابطه از طرف مقابل نیز وجود دارد; یعنی عمل به تکالیف شرعی زمینه را برای دستیابی به مراحل برتر اخلاق و به تبع آن مرتبه بالاتری از اعتقاد فراهم میکند.[73] در بیان حقیقت اسلام و ویژگیهای آن آرای گوناگونی از سوی مفسران ارائه شده که منشأ آنها در بسیاری از موارد برداشتهای متفاوت از آیات یا مبانی خاص کلامی است. برخی حقیقت اسلام را صرفاً اظهار شهادتین و امری صوری دانستهاند. بر این اساس وصف اسلام برای هر فردی به صرف ادای الفاظی خاص (شهادتین) حاصل میشود: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـکن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یدخُلِ الایمـنُ فی قُلوبِکم». (حجرات/49،14) مفاد این آیه با نقلهای تاریخی که افراد با شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)در شمار مسلمانان قرار میگرفتند کاملا مطابق است.[74] برخی مفسران در بیان حکمت اینکه چرا خداوند دروازههای ورودی به اسلام را چنین فراخ و گسترده قرار داده است گفتهاند: هدف از آن تقویت و توسعه و شکوه هرچه بیشتر امت اسلامی است.[75] برخی دیگر حقیقت اسلام را امری فراتر از الفاظ و امور ظاهری دانسته، میگویند: آنچه به عنوان اسلام در آیه 14 حجرات /49 آمده «اسلام» به معنای لغوی است.[76] به عقیده این گروه اسلام عبارت است از اذعان عملی به شریعت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)، و این اذعان هنگامی اسلام صحیح و پذیرفته خداوند است که تصدیقی وجدانی و نفسانی بوده، ایمان به نبوت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)آن را همراهی کند. البته اذعان عملی به احکام اسلام، با ترک برخی واجبات، که گاهی بر اثر جهالت صورت میپذیرد و پشیمانی و توبه را در پی دارد منافاتی ندارد.[77] گروهی دیگر حقیقت اسلام را دارای مراتب میدانند که پایینترین مرتبه آن اظهار شهادتین و بالاترین مرتبه آن تسلیم محض در برابر خداوند متعالیاست.[78] از آنچه در بیان حقیقت اسلام گفته شد به دست میآید که «اسلام» وصفی خاص با مفهومی مستقل در کنار اوصافی چون ایمان و احسان است. این وصف گرچه به لحاظ کمی و معنای خاص خود در برابر مفاهیمی چون «کفر» یا «جاهلیت» قرار میگیرد; ولی در قرآن مشخصاً گاهی در برابر وصف قاسط (ظالم): «واَنّا مِنَّا المُسلِمونَ ومِنَّا القـسِطونَ...» (جنّ/72،14)[79] و گاهی در مقابل وصف مجرم آمده است:«اَفَنَجعَلُ المُسلِمینَ کالمُجرِمین» (قلم/68،35)[80]، بههرحال در هر دو وصف قاسط و مجرم بهنحوی عدم انقیاد مطرح است که آن را در برابر وصف اسلام قرار میدهد. اسلام، تنها دین پذیرفته خداوند:
قرآن کریم دین اسلام را تنها دین مقبول نزد خداوند میداند: «ومَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ» (آلعمران/3،85)، «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ». (آلعمران/3،19) گروهی از مفسران بدون هیچ تردیدی مفهوم اسلام را در این آیات بر خصوص شریعت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)تطبیق کرده و تنها دین مقبول نزد خداوند را همین دین دانستهاند.[81] برخی نیز با اذعان به عام بودن معنای اسلام، یعنی انقیاد و تسلیم در برابر خداوند، در آیه 85 آلعمران/3 گفتهاند: اسلام به معنای عام خود هنگامی تحقق مییابد که شخص در برابر همه حقایقی که از سوی خداوند آمده تسلیم و پذیرا باشد، و کسی که به تعالیم پیامبر اسلام ایمان نیاورد اسلام به معنای عام نیز در حق او محقق نخواهد شد[82]، ازاینرو کسانی که در گفتار و رفتار، پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) را تصدیق نکنند وصف اسلام را به هیچ یک از معانی آن نخواهند داشت. بر این اساس برخی مفسران اصولا اطلاق اسلام را پس از نسخ سایر شرایع بر آنها صحیح ندانسته[83]، آنها را مرضی خداوند نمیدانند; ولی برخی دیگر با توجه به سیاق آیات، مراد از اسلام را در این آیات تسلیم شدن در برابر حق و همان دین واحد و مشترک همه انبیا دانستهاند.[84] با فرض پذیرش این قول نیز میتوان گفت که کاملترین مصداق چنین تسلیم و انقیادی در شریعت محمد(صلی الله علیه وآله)وجود دارد. با استفاده از آیهولایت میتوان گفت کاملترین مصداق این انقیاد و تسلیم هنگامی محقق میشود که مسلمان پس از ولایت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، ولایت اولواالامر را پذیرفته باشد: «اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِیالاَمرِ مِنکم». (نساء/4،59) با ولایت، دین تمام و نعمت کامل میگردد: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی ورَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/5،3)[85] و شاید ازهمینروست که در برخی روایات نیز اسلام در آیات گذشته بر خصوص مذهب شیعه تطبیق شده است.[86] در آیات قرآن سبقت جستن در اتصاف به اسلام، فضیلت و ارزشی مهم برای پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)شمرده شده است: «قُل اِنّی اُمِرتُ اَن اَکونَ اَوَّلَ مَن اَسلَمَ». (انعام/ 6، 14 و نیز انعام/6،163; زمر/39،13) برخی مفسران سبقت و تقدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را در اسلام دلیلی بر شرافت اسلام دانستهاند[87] و بعضی بر این عقیدهاند که اگر این سبقت و تقدم در میان امت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)باشد زمانی و رتبی است; ولی اگر بهطور مطلق و در میان همه انسانها باشد اول بودن فقط به لحاظ رتبه خواهد بود[88]; همچنین افزون بر فضیلت و ارزش سبقت جستن و تقدم در اسلام، حفظ و استمرار این وصف تا هنگام مرگ نیز در آیاتی چند مورد تأکید قرار گرفته است. نمونه آن خطاب قرآن به امت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است: «ولاتَموتُنَّ اِلاّ و اَنتُم مُسلِمون». (آلعمران/3،102) برخی مفسران در ذیل این آیه تأکید کردهاند که مراد ازاین امر، وجوب حفظ و استمرار بخشیدن به وصف اسلام است; نه تنها تحصیل آن در هنگاممرگ.[89] رابطه اسلام با ایمان:
بسیاری از محققان، مفسران و متکلمان به بررسی رابطه اسلام با ایمان پرداختهاند. در این میان متکلمان به لحاظ تناسب قسمتی از این مباحث با بحثهای کلامی در فصلی با عنوان «اسماء و احکام» دو اسم ایمان و اسلام را بررسی کردهاند.[90] 1. بسیاری از متفکران امامیه و گروهی فراوان از مفسران و متکلمان اهل سنت با استناد به آیه 14 حجرات/49 و ادله دیگری مفهوم اسلام را با مفهوم ایمان مغایر و نسبت آندو را عموم و خصوص دانسته، اسلام را نسبت به ایمان عام میدانند.[91] در روایاتی در قالب تمثیل نسبت اسلام و ایمان به موقعیت کعبه در مسجدالحرام[92] یا به نسبت دو دایره که یکی در درون دیگری است تشبیه شده، که در هر دو مثال، اسلام عامتر و شاملتر نسبت به ایمان فرض شده است.[93] عمومیت اسلام نسبت به ایمان* از آنروست که اسلام مرحله ابتدایی و ظاهری در پذیرش شریعتخاتم با اظهار شهادتین است; اما ایمان افزون بر این، اعتقاد باطنی را نیز به همراه دارد.[94] در روایات نیز اسلام قبل از ایمان و دارای آثار دنیوی مطرحشده است; مانند اینکه به وسیله آن ارث برده میشود و نکاح جایز میگردد، درحالیکه ایمان حقیقتی است که براساس آن ثواب و اجر داده میشود.[95] برخی گفتهاند: اسلام اظهار خضوع و قبول است; اما ایمان تصدیق باطنی است.[96] بهعبارت دیگر اسلام متابعت زبانی و جوارحی است; خواه همراه با اعتقاد باشد یا نه; اما ایمان انقیاد توأم با اعتقاد قلبی است[97]: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـکن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یدخُلِ الایمـنُ فی قُلوبِکم» (حجرات/49،14) باقلانی از این آیات چنین نتیجه میگیرد که اسلام نسبت به ایمان عام و جایگاه ایمان قلب و محل اسلام جوارحاست.[98] از دیگر آیاتی که برای عام بودن مفهوم اسلام به آن استدلال شده آیه 35 احزاب/33 است که وصف مؤمن در آن پس از مسلم ذکر شده است: «اِنَّ المُسلِمینَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ» ابنکثیر از قرار گرفتن وصف ایمان پس از اسلام چنین نتیجه میگیرد که اسلام نسبت به ایمان عام است. او افزون بر این، به روایاتی استشهاد میکند که بر اساس آن شخص گناهکار از دایره ایمان خارج شمرده شده و چنین استدلال میکند که این شخص به اجماع مسلمانان کافر نیست و هنوز مسلمان است، پس اسلام میتواند بدون ایمان تحقق یابد; اما قطعاً هرجا ایمان باشد اسلام هم خواهد بود.[99] ابنتیمیه با استناد به روایتی از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)نسبت میان مفهوم اسلام، ایمان و احسان را چنین بیان میکند که هرکس دارای مقام احسان باشد ایمان نیز دارد و هرکه ایمان داشته باشد اسلام را هم داراست; ولی عکس این نسبتها صادق نیست.[100] شهرستانی نیز اسلام را نقطه شروع حرکت انسان برای کسب کمالات دانسته، میگوید: پس از این مرحله انسان به وسیله اخلاص و تصدیق قلبی به قضا و قدر الهی به مقام ایمان رسیده، پس از آن با مجاهده و مشاهده، مقام احسان را درمییابد.[101] 2. ابتدا در میان خوارج و بعدها بین معتزله نیز چنین شهرت یافت که ایمان و اسلام تساوی و وحدت مفهومی دارد. این قول را به قدریه نیز نسبت دادهاند.[102] میتوان گفت انگیزه اصلی خوارج در انتخاب این عقیده رنگ و صبغهای سیاسی داشته و هدف نهایی آنان تکفیر دشمنانشان و خارج کردن آنها از جرگه مسلمانان و در مواردی مهدورالدم دانستن آنان بوده است. آنان چنین استدلال میکردند که انجام تکالیف شرعی در تحقق حقیقت ایمان نقش دارد و حقیقت ایمان هم با اسلام یکی است، از اینرو هرکس واجبی را ترک کند یا حرامی را مرتکب شود کافر شده، از دایره مسلمانان خارج میشود.[103] آنان برای اثبات عقیده خود به آیاتی از جمله 85 آلعمران/3 استدلال کردهاند. شهید ثانی استدلال ایشان را به شکل قیاسی منطقی چنین نقل میکند: بر اساس آیه «و مَن یبتَغِ غَیرَ الاِسلـمِ دینـًا فَلَن یقبَلَ مِنهُ» (آلعمران/3،85) میتوان گفت که ایمان، دیناست; چون ایمان نزد خداوند متعالی امری مقبول است. از سوی دیگر بر اساس آیه «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آلعمران/3،19) دین نیز اسلام است. حال با ضمیمه کردن این دومقدمه بر هم که ایمان دین است و دین هم اسلام است میتوان نتیجه گرفت که ایمان همان اسلاماست.[104] این استدلال دارای اشکالاتی فراوان است; ازجمله اینکه صحت حمل اسلام بر ایمان (نتیجه قیاس) لزوماً به این معنا نیست که این دو حقیقتاً یکی باشند، زیرا در قضایای منطقی، حمل اعم بر اخص نیز جایز است; همچنین اگر مراد از صغرای قیاس (ایمان، دین است) آن باشد که ایمان خود دین است پذیرفته نیست، زیرا ایمان تنها میتواند جزئی از دین یا شرط دین باشد.[105] این گروه برای اثبات مدعای خود به آیاتی دیگر استدلال کردهاند که در آنها دو وصف ایمان و اسلام بهگونهای آمده است که گویا هیچ تفاوت معنایی میان آن دو نیست; مانند آیات[106]«فَاَخرَجنا مَن کانَ فیها مِنَ المُؤمِنین * فَما وجَدنا فیها غَیرَ بَیت مِنَ المُسلِمین». (ذاریات /51، 35ـ36) گرچه در برخی آیات قرآن، اسلام و ایمان بهگونهای آمده که بیانگر نوعی یگانگی میان آن دو است; اما چنان که برخی متکلمان اشعری گفتهاند مضمون این آیات میتواند تنها ناظر به وحدت مصداقی اسلام و ایمان باشد و لزوماً تساوی مفهومی را نمیرساند[107]، گذشته از این، پذیرش این عقیده بهطور مطلق با توجه به ظاهر بسیاری از آیات، نظیر 14 حجرات/49 مشکل است، زیرا در این آیه گروهی خود را «مؤمن» خواندهاند و خداوند با ردّ این ادعا آنان را «مسلمان» دانسته و روشن است که خداوند در این مقام در پی بیان حدود مفهومی اسلام و ایمان بوده; نه استعمال لفظ اسلام تنها به معنای لغوی. علامهطباطبایی افزون بر آیه مذکور، آیه 35 احزاب/33 را که وصف «مؤمنین و مؤمنات» را از عنوان «مسلمین و مسلمات» تفکیک کرده دلیل محکمی بر تغایر این دو وصف قلمداد میکند.[108] 3. گروهی از مفسران با توجه به اختلاف معنای اسلام در موارد گوناگون یا به سبب نقل لغوی و اشتراک معنوی یا لفظی یا به سبب مرتبهدار بودن آن، نسبت واحدی را در بیان رابطه اسلام و ایمان تصویر نکردهاند، بلکه در موارد گوناگون کاربرد اسلام، نسبتهایی متفاوت را برای آن در رابطه با ایمان طرح کردهاند. این گروه دودستهاند: دسته نخست بدون توجه به تفاوت مراتب، رابطه اسلام و ایمان را بیان کردهاند. غزالی میگوید: اسلام و ایمان گاهی مترادف است; مانند: «یـقَومِ اِن کنتُم ءامَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیهِ تَوَکلوا اِن کنتُم مُسلِمین» (یونس/10، 84) و گاهی متغایر; مانند:«قالَتِ الاَعرابُ...» (حجرات/ 49، 14) و گاهی با هم تداخل دارد; نظیر روایتی که در آن از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)پرسیده شد: برترین عمل کدام است؟ پاسخ دادند: «الاسلام» و باز سؤال شد: چه اسلامی برتر است؟ پاسخ دادند: «الایمان».[109] قرطبی نیز میگوید: اسلام گاهی به لحاظ مفهومی بر معنایی بیش از ایمان یعنی ایمان توأم با طاعت دلالت دارد و گاهی مترادفاند و گاهی تداخل معنایی دارند.[110] بعضی دیگر از مفسران بین معنای لغوی و اصطلاحی اسلام فرق گذاشته و سپس به بیان نسبت بین آن دو پرداختهاند. در تفسیر المنار آمده است: اسلام در معنای اصطلاحی به معنای اخلاص در توحید و عبادت است که این همان دین انبیا و مرسلین است و ایمان نیز تصدیق یقینی به وحدانیت خدا و حقانیت رسول(صلی الله علیه وآله) است و بر این اساس، ایمان و اسلام حقیقتی واحد هستند; چنانکه در آیات 16ـ17 حجرات/49 همین گونه است; یعنی اسلام و ایمان به یک معنا بهکار رفته است; امّا این دو به لحاظ معنای لغوی متغایر است و در مواردی که در قرآن بین اسلام و ایمان تغایر معنایی وجود دارد ناظر به معنای لغوی اسلاماست.[111] دسته دوم از این گروه اختلاف معنایی اسلام را نتیجه آن میدانند که اسلام مراتبی دارد و به لحاظ هر مرتبه از آن، نسبتی خاص با ایمان پیدا میشود. راغب اصفهانی میگوید: اسلام به لحاظ اختلاف رتبه دو معنا دارد که مرتبه اول آن همان امر صوری و ظاهری است که در آیه 14 حجرات/49 طرح گردیده و این معنا پایینتر از رتبه ایمان است و مرتبه بالای اسلام آن است که در آیات 131 بقره/2 و 19 آلعمران/ 3 آمده و این مرتبه فوق ایمان است[112]; به عبارت دیگر، اسلام دو گونه است: یکی اقرار زبانی که نسبت به ایمان عام است، چون ایمان، معرفت قلبی توأم با اقرار زبانی و عمل به ارکان است و دومی اسلام انبیا و اصفیاست و این اخص از ایمان و برتر از آن است.[113] البته همیشه همراه چنین اسلامی، ایمان نیز هست. بعضی برای اسلام مراتب بیشتری ذکر کردهاند و ایمان را هم مانند آن دارای مراتبی مشابه میدانند. در مناهجالمعارف آمده است که حقیقت اسلام و ایمان یکی است; ولی همواره مرتبه اسلام از ایمان پایینتر است و به عبارت دیگر هر حقیقت نسبت به مرتبه بالاتر اسلام و نسبت به مرتبه پایینتر از خود ایمان است.[114] علامه طباطبایی هر یک از اسلام و ایمان را به 4مرتبه تقسیم کرده و هر مرتبه از اسلام را با مرتبهای از ایمان ملازم میداند.[115]
مشخصات اسلام
1. انطباق با فطرت:
تشریع و قانونگذاری اسلام با تکوین و آفرینش انسان هماهنگ است: «فَاَقِم وَجهَک لِلدّینِ حَنیفـًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّهِ» (روم/30،30) انسان مانند سایر انواع مخلوقات فطرتی دارد که او را به سوی رفع نواقص و نیازهایش هدایت میکند. این فطرت ویژه، انسان را در زندگی به سوی سنّتی خاص و راهی معین، با غایتی مشخص هدایت میکند و انسان نمیتواند راهی جز آن را بپیماید: «فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها» و افراد مختلف انسان، در نوع یکساناند و منافع و مضارّ مشترکی دارند، بنابراین، انسان از آن جهت که انسان است دارای سعادت و شقاوت واحدی است و بر همین اساس، لازم است در زندگی روش واحدی داشته باشد که هدایت کنندهای او را به آن روش هدایت کند و آن هدایت کننده همان فطرت* و نوع خلقت اوست، از اینرو در آیه فوق پس از اشاره به فطرت فرمودهاست: «لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّه» [1] و چون فطرت تغییرناپذیر است، خطوط و اصول کلی دین نیز ثابت است.[2] در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آمدهاست: هرکس در ابتدا بر فطرت اسلام متولد میشود. سپس پدر و مادر وی او را به سوی یهودیت، نصرانیت و... میکشانند.[3] 2. اعتدال و میانه روی:
یکی از ویژگیهای اسلام متعادل بودن تعالیم آن است: «وکذلِک جَعَلنـکم اُمَّةً وسَطـًا لِتَکونوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ» (بقره/2،143) میانهروی امت اسلامی برخاسته از متعادل بودن دین است و اسلام برنامهای متعادل برای امتی متعادل و میانهرو است.[4] برخی مفسران این اعتدال را تنها در توازن میان ماده و روح طرح کرده و بر این باورند که در این آیه امت اسلامی حد وسط بین اهل کتاب و مشرکان قرار گرفتهاند. مشرکان و بتپرستان تنها جانب جسم را تقویت میکنند و به فضایل معنوی و روحی توجهی ندارند و مسیحیان با رهبانیت و ترک کمالات جسمانی فقط به تقویت روح میپردازند[5]; اما بعضی دیگر از متفکران اسلامی این اعتدال* و توازن را در همه شئون اسلامی طرح کردهاند و به عقیده ایشان مظاهر این میانهروی در اعتقادات، عبادات، شعائر*، اخلاق، قانونگذاری و نیز هماهنگی میان فردگرایی و جامعه گرایی نیز قابل طرح است.[6] در تفسیر «امت* وسط» اقوال دیگری نیز وجود دارد که بر اساس آنها آیه فوق چندان ارتباطی با اعتدال اسلام ندارد.[7] بنا به برخی از تفاسیر نیز، مراد از امت وسط امت اسلامی نیست.[8] 3. حق بودن:
تعبیر «دین الحق» در آیات29، 33 توبه/9، 28 فتح/48 و 9 صف/61 ذکر شده و در بعضی آیات نیز این تعبیر به صورتهای دیگری آمده است; مانند آیه 108 یونس/10: «قُل یـاَیهَا النّاسُ قَد جاءَکمُ الحَقُّ مِن رَبِّکم فَمَنِ اهتَدی فَاِنَّما یهتَدی لِنَفسِهِ» برخی مفسران وصف کردن اسلام را به «حق» از آن رو میدانند که معارف آن دارای حقانیت و اخلاق و عقاید و احکام آن بر واقعیت و حقیقت منطبق بوده، از خرافات و امور خلاف واقع به دور است.[9] گاهی نیز گفته شده که قوانین و اصول اسلام بر خلاف هواهای نفسانی و امیال حیوانی انسان همواره تابع حق است; نه تابع هوای انسانها و ازاینرو اسلام، دین حق است.[10] بعضی دیگر بر این عقیدهاند که اسلام از آن رو دین حق است که به وسیله آن استحقاق ثواب پیدا میشود و سایر ادیان باطل است، زیرا به موجب آنها انسان مستحق کیفر میشود.[11] 4. قیم بودن:
«فَاَقِم وجهَک لِلدّینِ القَیمِ» (روم/30،43)، «قُل اِنَّنی هَدنی رَبّی اِلی صِرط مُستَقیم دینـًا قِیمـًا» (انعام / 6، 161) قیام در لغت به معنای ایستاده و بر پا بودن بدن است که در این حالت با تسلط و قوتی بیشتر میتوان بهکار پرداخت. اسلام نیز از آن رو که با قوت به اصلاح امور دینی و اخروی انسانها قیام کرده و با احاطه کامل و با قوت به همه شئون فردی و اجتماعی انسان پرداخته و هیچ جهتی را مبهم رها نکرده دین قیم است[12]:«اِنَّ هـذا القُرءانَ یهدی لِلَّتی هِی اَقوَمُ». (اسراء/17،9) 5. جامعیت و کمال:
اسلام جامعترین و کاملترین شریعت آسمانی است; معارف و احکام شریعت اسلام در همه حوزههای هدایتی که قلمرو نقش آفرینی و کارکرد دین است، عالیترین معارف و احکام ممکن است، بهگونهای که کاملتر از آن قابل فرض نیست[13]، بر این اساس قرآن میفرماید: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی و رَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/5،3)، در نتیجه اسلام جامع همه معارف و احکامی است که انسان در پیمودن مسیر زندگی و راه کمال به آنها نیاز دارد و هیچ شأنی از شئون گوناگون زندگی بشر بدون برنامه رها نشده است: «ونَزَّلنا عَلَیک الکتـبَ تِبیـنـًا لِکلِّ شَیء» (نحل/16،89) روایات فراوانی نیز به همین معنا اشاره دارد، از جمله حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله)که فرمود: هیچ چیزی نیست که شما را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور میکند، مگر اینکه شما را به آن فرمان دادم و هیچ چیزی نیست که شما را از بهشت دور و به دوزخ نزدیک میکند، مگر اینکه شما را از آن نهیکردم.[14] این درحالی است که در برخی شرایع، مانند مسیحیت دو محدوده جداگانه در شئون زندگی انسان ترسیم میشود که در یک بخش دین و کلیسا حضور دارد و در بخش دیگر دولت و قوانین بشری حکومت میکند.[15] با مروری اجمالی بر تعالیم قرآن و تنوع مباحث مطرح شده برای دورههای گوناگون زندگی انسان و امور مختلف آن فراگیر بودن این تعالیم واضح میگردد. این تعالیم و قوانین از نخستین روزهای زندگی، یعنی دوران شیرخوارگی شروع و تا آخرین لحظات حیات دنیوی ادامه دارد.[16]قرآن همه اصولی را که بشر در زمینه عقاید، اخلاق و احکام عملی به آنها نیاز دارد فراروی او قرار داده است[17]، زیرا دین حق و آخرین دینی است که بشریت با داشتن آن نیازی به هدایتی دیگر ندارد.[18] 6. عمومیت دعوت اسلامی:
یکی از مهمترین مشخصات اسلام فرازمانی و فرامکانیبودن آن است; دعوت اسلام همه انسانها را از عصر بعثت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) تا قیامت در برمیگیرد و در محدوده جغرافیایی خاصی نیز محصور نمیگردد. این ویژگی در آیات متعددی آمده است: در آیه 19 انعام/ 6 شمول دعوت قرآنی به هرکس که تا قیامت پیام قرآن به او برسد طرح شده است: «واوحِی اِلَی هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکم بِهِ ومَنبَلَغَ». طبرسی میگوید: از این آیه چنین استفاده میشود که هرکس، قرآن به او رسیده باشد بهمنزله آن است که پیام اسلام را از نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)مستقیماً دریافت کرده است.[19] در آیات دیگر نیز اسلام دین همه بشر معرفی شده است; در آیه158 اعراف/ 7 با توجه به واژه «جَمیعًا» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)مأمور شده تا عمومیت دعوت خویش را به مردم اطلاع دهد: «قُل یـاَیهَا النّاسُ اِنّی رَسولُاللّهِ اِلَیکم جَمیعـًا». از آیاتی دیگر برمیآید که پیامبر(صلی الله علیه وآله)برای همه جهانیان مبعوث شده است: «وما اَرسَلنـک اِلاّ کافَّةً لِلنّاسِ بَشیرًا ونَذیرًا» (سبأ/34، 28 و نیز مدثّر/74، 36[20]; حجّ/22،49; انبیاء/21،107) آیه 1 فرقان/25 و نیز 87 ص/38 قرآن را کتابی برای همه جهانیان معرفی میکند: «تَبارَک الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبدِهِ لِیکونَ لِلعــلَمینَ نَذیرا» ، «اِن هُوَ اِلاّ ذِکرٌ لِلعــلَمین» علامه طباطبایی افزون بر آیات فوق به تاریخ حیات نبوی و فعالیتهای تبلیغی آنحضرت استناد کرده است. به عقیده ایشان دعوت پیامبر از روم و عجم و حبشه و مصر که هیچ یک عرب نبودند و نیز ایمان آوردن صهیب رومی و سلمان ایرانی و بلال حبشی بهترین دلیل بر جهانی بودن دعوت اسلام است[21]، افزون بر این، از آیات قرآن عمومیت دعوت اسلامی نسبت به جنّ نیز استفاده میشود; مانند 19 انعام/6[22] و آیات نخستین و 14جنّ/72. 7. خاتمیت:
یکی دیگر از ویژگیهای اسلام که در ارتباط با دو ویژگی پیشین نیز هست خاتمیت دین اسلام و پیامبری نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)است: «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَد مِن رِجالِکم ولـکن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیینَ» (احزاب/ 33، 40) عموم مفسران با استفاده از کلمه «خاتَم» بر این عقیدهاند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آخرین پیامبر الهی است و لازمه خاتمیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن است که پس از اسلام دینی نخواهد آمد، زیرا با توجه به اینکه نبوت اعم از رسالت است با پایان یافتن نبوت، رسالت نیز پایان میپذیرد.[23] عارفان ملاک ختم نبوت را آن دانستهاند که همه مراحل و منازل فردی و اجتماعی انسان و راهی که باید بپیماید، یکجا برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)کشف شد و پس از آن هر بشری هر چه دریافت کند بیشتر از آن نخواهد بود: «الخاتمُ مَن خَتَم المَراتِبَ بأَسرها».[24] 8. برخورداری از معجزه جاوید:
قرآن معجزه اسلام است: «قُل لـَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ والجِنُّ عَلی اَن یأتوا بِمِثلِ هـذا القُرءانِ لایأتونَ بِمِثلِهِ ولَو کانَ بَعضُهُم لِبَعض ظَهیرا» (اسراء/17،88) و این معجزه جاودانه است: «اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ و اِنّا لَهُ لَحـفِظون» (حجر/15،9) قرآن کریم سند شریعت جاودان اسلام است[25] که با شیواترین سبک و رساترین بیان و استوارترین محتوا نازل شده[26]، و همه اصولی را که بشر در زمینه عقاید، اخلاق و احکام به آن نیاز دارد فراروی او قرار داده است[27]: «ونَزَّلنا عَلَیک الکتـبَ تِبیـنـًا لِکلِّ شَیء» (نحل/16،89) این بلندای شیوه قرآنی ـچه ازلحاظ نظم و چه از لحاظ محتواـ همچنان پابرجاست.[28] علامه طباطبایی میگوید: الفاظ قرآن همه آنچه را که به هدایت انسانها مربوط است، بیان کرده است; اما با استفاده از روایات میتوان گفت قرآن بیان کننده هر چیزی است و علمِ آنچه بوده و هست و تا روز قیامت خواهد بود در قرآن وجوددارد.[29] 9. دعوت به تعقل و تفکر:
در متون اسلامی، اعم از قرآن و روایات به تعقل و تفکر اهمیت فراوانی داده شده است. در قرآن واژههای «عقل»، «فکر» و «نظر» و مشتقات آنها در مواردی متعدد مورد استفاده قرار گرفته است. در بسیاری از موارد پس از طرح معارف اسلام انسانها به تفکر و تعقل فرا خوانده شدهاند و قرآن افزون بر آنکه بر ادعاهای خویش دلیل عقلی میآورد و به روشنی استدلال میکند از منکران و دشمنان نیز برهان طلب کرده: «قُل هاتوا بُرهـنَکم» (بقره/ 2، 111)، بدترین موجودات را جنبندهای میداند که تعقل نمیکند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لا یعقِلون» (انفال/ 8، 22) در کتب روایی نیز احادیث فراوانی در اهمیت جایگاه عقل دیده میشود و در جوامع حدیثی شیعه، اولین فصل به همین امر اختصاص یافته است، درحالیکه بسیاری از مکاتب و ادیان در قلمرو ایمان، برای عقل حق مداخله قائل نیستند.[30] بر اثر این ویژگی هرجا معارف اسلامی بهصورت روشن و دقیق برای قلبهای پاک و عقلهای غیر آلوده به شبهات طرح گردیده پذیرفته شده و همین، از عوامل پیشرفت سریع اسلام در جهان است. اسلام هیچ گاه برای گشودن قلبها نیازمند زور و اجبار نبوده است; اما متأسفانه برخی مستشرقان بدون توجه به این واقعیت ونیز بدون تتبع و بررسی کافی در تاریخ اسلام ادعا کردهاند که گسترش اسلام با جنگ و خونریزی بوده و اسلام دین شمشیر است. علامه طباطبایی با طرح این مسئله که جنگ در اسلام تنها هنگام اضطرار روا دانسته شده، به تبیین حکمت تشریع آن پرداخته است. به عقیده ایشان چون برنامههای توحیدی اسلام و قرآن متضمن سعادت بشر است، هر انسانی حق دارد از سعادت خویش دفاع کند و ازاینرو اگر در زمانی حفظ اسلام بر دفاع مسلحانه متوقف باشد این امر رواست. البته اسلام با حفظ اعتدال و مرحله به مرحله، اجازه دفاع از حدود اسلام و حفظ عقاید و اعراض و جانها و اموال را میدهد و چنین دفاعی در میان همه ملل و اقوام پذیرفته شده است و ادعای نبودن جنگ در سایر شرایع خلاف آیه 146 آلعمران/3 است: «وکاَین مِن نَبِی قـتَلَ مَعَهُ رِبِّیونَ کثیرٌ فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم» و جای شگفتی است که کسانی که اسلام را به سبب دفاع از توحید و سعادت انسانها و تطهیر جهان از فساد، به خشونت متهم میکنند خود برای دفاع از خرافات و هیئت بطلمیوس (بطلیموس) و فلسفه اسکولاستیک بسیاری از دانشمندان را مجازات کرده و کشتهاند و خود بیجهت جنگهای صلیبی را به راه انداختهاند.[31] برخی مفسران نیز با استدلال به آیه «لا اِکراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/ 2، 256) بر این عقیدهاند که پیش از نزول این آیه مسلمانان چنان نیرومند نبودند که با جنگ اسلام را ترویج کنند و پس از آن هم به حکم این آیه اجازه چنین کاری را نداشتند.[32] 10. ترغیب به علم و معرفت:
در دین اسلام توجه ویژهای به علم و معرفت شده است. برخی مفسران بر این باورند که تجلیل و احترامی که اسلام از علم و معرفت کرده و تحریص و ترغیبی که در تحصیل آن بهکار بسته در هیچ آیینی اعم از آیینهای آسمانی و غیر آسمانی یافت نمیشود. قرآن هیچگاه دانایان و غیر دانایان را یکسان نمیداند: «هَل یستَوِی الَّذینَ یعلَمونَ والَّذینَ لا یعلَمونَ» (زمر/39، 9) و پیروان خویش را از پیروی ظن و گمان باز میدارد: «ولا تَقفُ مالَیسَ لَک بِهِ عِلمٌ اِنَّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ کلُّ اُولـئِک کانَ عَنهُ مَسـولا».[33](اسراء/ 17، 36) 11. جمع بین زندگی دنیوی و اخروی:
اسلام اصالت را به زندگی اخروی میدهد; ولی زندگی دنیوی را نیز مقدمه حیات اخروی و جایگاه کسب کمالات انسانی دانسته، برای آن اهمیت قائل است. دنیا و آخرت آن گونه که در اسلام باهم جمع شده، در هیچ شریعت و آیینی جمع نشده است.[34] از دیدگاه قرآن، جهان هستی برای انسان مسخر شده است. این مطلب در برخی آیات بهصورت کلی آمده:«وسَخَّرَ لَکم ما فِی السَّمـوتِ وما فِی الاَرضِ جَمیعـًا» (جاثیه/45، 12ـ13) و در برخی آیات بر موارد جزئی تأکید شده است: «اَللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرضَ واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرتِ رِزقـًا لَکم وسَخَّرَ لَکمُ الفُلک لِتَجرِی فِی البَحرِ بِاَمرِهِ وسَخَّرَ لَکمُ الاَنهـر * وسَخَّرَ لَکمُ الشَّمسَ والقَمَرَ دائِبَینِ وسَخَّرَ لَکمُ الَّیلَ والنَّهار= خداست آنکه آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان، آبی فرو فرستاد، پس به آن آب از میوهها برای شما روزی بیرون آورد و کشتیها را رام کرد، تا به فرمان او در دریا روان شوند، و رودها را رام شما کرد و خورشید و ماه را که پیوسته در جنبش و گردشاند برای شما رام کرد و شب و روز را نیز رام شما ساخت». (ابراهیم/14،32ـ33) در آیاتی از قرآن بر مال واژه «خیر» اطلاق شده[35] (بقره/2،180، 272) و آیاتی خرید و فروش را طلب «فضل» الهی دانسته است.[36] (بقره/2،198) در آیهای نیز آمده است که چه کسی زینت الهی و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ (اعراف/7،32) قرآن به مسلمانان توصیه میکند: هم در پی صلاح اخروی خویش باشند و هم سعادت دنیوی را بطلبند:«...فَاذکروا اللّهَ کذِکرِکم ءاباءَکم اَو اَشَدَّ ذِکرًا فَمِنَ النّاسِ مَن یقولُ رَبَّنا ءاتِنا فِی الدُّنیا وما لَهُفِی الأخِرَةِ مِن خَلـق * ومِنهُم مَن یقولُ رَبَّنا ءاتِنافِی الدُّنیا حَسَنَةً وفِی الأخِرَةِ حَسَنَةً» (بقره/2،200ـ201) برخی مفسران در ذیل آیه 32 اعراف / 7، پس از بیان برنامه اسلام در زندگی دنیوی، عامل اصلی مجد و شکوه تمدن اسلامی را در برههای از تاریخ، تشویق اسلام به بهرهگیری از نیروی عقل در جهت توسعه مصالح دنیوی و عمل مسلمانان به این توصیهها و نیز فتاوای عالمان به وجوب تعلیم و تعلّم فنون و صناعات مورد نیاز جامعه میدانند و به عقیده ایشان آنچه که باعث توقف و رجوع این تمدن به قهقهرا گردیده نفوذ افکار افراطی گروهی بوده که زهد و توکل را به اهمال مصالح دنیوی تفسیر کردهاند.[37] این فکر در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز با عنوان «رهبانیت»* مطرح شد و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)در مواردی متعدد با آن مخالفت کرد.[38] مفسران در ذیل بعضی از آیات به ذکر این موارد پرداختهاند.[39] در روایات اهل بیت(علیهم السلام)نیز این مخالفت به چشم میخورد.[40] مذمت قرآن کریم از دنیا نیز در مواردی است که انسان بهگونهای مجذوب زندگی دنیوی شود که از خدا و آخرت غافل شده، آن را بر معنویات و زندگی اخروی ترجیح دهد.[41] 12. اجتماعی بودن:
هیچ دینی مانند اسلام به اجتماع توجه نکرده است: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعـًا ولا تَفَرَّقوا... ولتَکن مِنکم اُمَّةٌ یدعونَ اِلَی الخَیرِ و یأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکرِ... ولا تَکونوا کالَّذینَ تَفَرَّقوا واختَلَفوا...» (آلعمران/3،103ـ105) اسلام بهرغم گستردگی و تنوع مسائل اجتماعی، بهصورت روشن و گسترده به این مسائل پرداخته است، تا آنجا که در میان فرهنگها و تمدنهای انسانی در طول تاریخ چنین عنایتی به شئون اجتماع یافت نمیشود.[42] در قوانین اسلامی آنجا که میان حق جامعه و حق فرد تزاحم پیدا شود همواره حق جامعه بر حق فرد تقدم مییابد.[43] در قرآن کریم آیاتی متعدد به اصول کلی روابط اجتماعی و قوانین حقوق مدنی و حقوق جزایی نظر دارد; مانند 195 بقره/2; 77 نساء/4; 104 آلعمران/3; 35 مائده/5; 2 نور/24; 38 مائده/5 و.... این قوانین و اصول پس از گذشت قرون متمادی از عصر نزول قرآن کریم هماکنون بهطور کامل پاسخگوی نیازهای انسان کنونی است، زیرا این قواعد بر اساس اصول فطری و مطابق سعادت واقعی بشر است که این امور همیشگی و ثابت است و با تغییر دورههای تمدن انسانی متغیرنمیشود.[44] 13. سماحت و سهولت:
هیچ دشواری خارج از طاقت انسانها در احکام و تعالیم اسلام نیست: «وما جَعَلَ عَلَیکم فِی الدّینِ مِن حَرَج» (حجّ/22، 78) و در آیاتی متعدد هرگونه سختی در احکام نفی شده است; برای مثال در آیه 185 بقره/2 وجوب روزه ماه رمضان از بیمار و مسافر برداشته و سپس به این نکته اشاره شده که خداوند راحتی مؤمنان را میخواهد; نه زحمت آنان را: «...و مَن کانَ مَریضـًا اَو عَلی سَفَر فَعِدَّةٌ مِّن اَیام اُخَرَ یریدُ اللّهُ بِکمُ الیسرَ ولا یریدُ بِکمُ العُسرَ» و در آیه6مائده/5 پس از بیان احکام غسل و وضو به این مطلب اشاره شده که خدا نمیخواهد برای مؤمنان سختی قرار دهد، بلکه میخواهد آنان را پاکیزه کند. «ما یریدُ اللّهُ لِیجعَلَ عَلَیکم مِن حَرَج ولـکن یریدُ لِیطَهِّرَکم». در احادیث نبوی نیز به این معنا تصریح شده است; نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)در گفتوگو با مردی که تصمیم گرفته بود با غارنشینی به خود سختی دهد فرمود: «أنّی لمأُبعث بالیهودیة و لاالنصرانیة و لکنّی بعثت بالحنیفیة السمحة».[45]مشابه این جمله را اهل بیت(علیهم السلام)از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) نقل کردهاند.[46] بسیاری از مفسران این ویژگی اسلام را به سبب واقعنگری و منطقی بودن اسلام دانسته و بر این باورند که اسلام دین واقعیت و عقل است و ازاینرو در موارد عذر و دشواری، تکلیف برداشتهمیشود.[47] 14. تدریجی بودن دعوت:
از آیات قرآن و نقلهای تاریخی بر میآید که دعوت اسلام و پیشرفت آن به شکل تدریجی بوده است; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)در ابتدای بعثت مأمور شد تا دعوت خویش را از نزدیکان خود آغاز کند: «واَنذِر عَشیرَتَک الاَقرَبین». (شعراء/ 26، 214) بر اساس روایات صحیح پیامبر نزدیکان خود را به اسلام فراخواند و فرمود: اولین کسی که دعوت مرا اجابت کند خلیفه من نیز خواهد بود. در این میان علی(علیه السلام)دعوت اسلام را پذیرفت و مورد استهزای برخی قرار گرفت. پس از ایشان خدیجه و حمزه و عبید و ابوطالب به اسلام گرویدند.[48] پس از این مرحله قلمرو دعوت، گسترش یافت و محدوده آن مکه و اطراف آن را شامل شد:«وکذلِک اَوحَینا اِلَیک قُرءانـًا عَرَبیـًّا لِتُنذِرَ اُمَّ القُری ومَن حَولَها» (شوری/ 42، 7); امّا پس از این، محدوده دعوت اسلامی حدّ و مرز جغرافیایی و زمانی ندارد و همه انسانها را در هر جا و هر وقت شامل میگردد[49]: «واوحِی اِلَی هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکم بِهِ ومَن بَلَغَ» (انعام/ 6، 19) بعضی از مفسران آیاتی را که بر نامحدود بودن محدوده دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله)دلالت دارد بر ابتدای زمان بعثت نیز تطبیق کردهاند[50]; امّا نقلهای تاریخی و عقل سلیم تأیید میکند که پیامبر همانند هر اصلاحگر سیاستمداری دعوت خویش را به تدریج گسترش داده است. پس از فراگیر شدن اسلام در شبه جزیره عربستان نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) به مقتضای رسالت جهانی خود مناطق و کشورهای مجاور را به اسلام فراخواند که بخشی از این مناطق در زمان حیات و بخشهایی پس از رحلت آن حضرت به سرزمینهای اسلامی ملحق گردید. در این دورهها اسلام در آسیا و سواحل بحرالروم و هندوستان تا کنار اقیانوس اطلس گسترش یافت.[51] حکومت و ولایت پس از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) از مسیر طبیعی خود که در آیه اکمال آمده (ولایت علی(علیه السلام)و اولاد آن حضرت) خارج گردید و در دوره امویان و عباسیان کاملا بهصورت حکومتی دنیوی درآمد; اما به رغم این مشکلات اسلام به پیشرفت و گسترش خود ادامه داد و امروز جهان اسلام از ساحل دریای آتلانتیک در غرب آفریقا آغاز میشود و تا مرزهای ناحیه سینکیانگ یعنی ترکستان چین در شرق امتداد مییابد و در شمال، مرزهای آن از شمال ترکستان شوروی آغازو به سومالی یعنی خط استوا در آفریقامنتهیمیگردد.[52] به عقیده علامه طباطبایی تدریجی بودن دعوت اسلام افزون بر محدوده مخاطبان در دوزمینه دیگر نیز بوده است: نخست در ارائه و تعلیم معارف اسلامی و تکالیف شرعی که در این زمینه با مراجعه به آیات قرآن میتوان تدریجی بودن این تعالیم را به خوبی دریافت. در این خصوص با مقایسه آیات مکی و مدنی معلوم میشود که در آیات مکی تنها توحید و معاد، آنهم بهصورت اجمالی در زمینه اعتقادات و معدودی از اعمال عبادی در زمینه احکام طرح گردیده، درحالیکه در آیات مدنی مسائل اعتقادی و احکام با تفصیل و گستردگی بیشتری مطرح شده است. به عقیده برخی مفسران، اسلام در ابتدای عصر بعثت با توجّه به واقعیتهای اجتماعی و محیطی و آداب انسانها در آن دوره احکام خود را به شکل مرحلهای طرح کرد، تا تشریع دفعی آنها موجب عسر و حرج نگردد. نگاهی به نحوه تشریع حرمت خمر یا احکام نماز و احکام ارث به خوبی مسیر تدریجی بودن تشریع احکام را در قرآن و روایات ثابت میکند.[53] دومین زمینه، شیوه ارشاد است که ابتدا تنها بادعوت زبانی و در صورت عدم تأثیر، با کنارهگرفتن از معاشرت و در صورت عناد و لجاجت با مبارزه مستقیم بوده است. این مراحل و شیوههای تبلیغ به شکل روشنی در آیات 110 کهف/ 18; 34 فصّلت/41; 113 هود/ 11 و 6 کافرون/ 109 طرح گردیده است.[54] درباره تدریجی بودن اسلام میتوان به تدریجی بودن نزول قرآن اشاره کرد. به تصریح قرآن و تأیید سنت و تاریخ، آیات قرآن بهصورت تدریجی نازل شده است: «وقُرءانـًا فَرَقنـهُ لِتَقرَاَهُ عَلَی النّاسِ عَلیمُکث» (اسراء/17،106)[55] آیهای در پاسخ به این اعتراض کافران که چرا قرآن به یکباره نازل نشده، نزول تدریجی قرآن را برای تقویت قلب پیامبر(صلی الله علیه وآله)و در نتیجه فزونی بصیرت ایشان دانسته است: «وقالَ الَّذینَ کفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَیهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً کذلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَک» (فرقان/25، 32)[56] 15. غلبه بر دیگر ادیان:
در قرآن کریم افزون بر آنکه اسلام، خاتم ادیان معرفی شده چنین وعده داده شده که سرانجام بر سایر شرایع و مکاتب غالب شده، همه عالم را فرا خواهد گرفت. این مضمون با عبارت«لِیظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ» در آیات 33 توبه/ 9; 9 صفّ/ 61 و 28 فتح/48، آمده است. به عقیده بیضاوی مضمون این آیات با آیه 32 توبه/ 9: «و یأبَی اللّهُ اِلاّ اَن یتِمَّ نورَهُ» یکسان است.[57] این غلبه به خذلان پیروان سایر شرایع یا نسخ شرایع آنها تفسیر شده است.[58] برخی گفتهاند: سیطره بر چیزی یا با حجت و دلیل است یا به واسطه کثرت یا بر اثر استیلا و غلبه. در مورد بشارت به سیطره اسلام بر دیگر شرایع احتمال نخست موجه نیست، زیرا این بشارت متوجه امری در آینده است و حجّت و دلیل اسلام از همان اول برتری و تفوّق داشته است. احتمال دوم و سوم نیز ممکن است ناموجّه معرفی شود، زیرا تاکنون اسلام در هند و چین و روم و سایر بلاد کفر غلبه نیافته; ولی در پاسخ میتوان گفت اولا اسلام هرجا با دیگر شرایع روبرو شده بر آنها غلبه کرده است; نظیر یهودیت در عربستان و مسیحیت در شام و مجوسیت در ایران. ثانیاً ممکن است زمان این وعده الهی هنوز فرا نرسیده باشد. حدیثی از نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)زمان این غلبه را هنگام قیام حضرت مهدی*(عج) میداند.[59] طبری با نقل کلامی از ابنعباس احتمال دیگری را نیز طرح کرده که مراد از این آیه، روشن شدن همه امور دین بر پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است، بهگونهای که هیچ چیزی از دین برایشان مخفی نماند[60]; امّا این معنا برای آیه با توجه به سیاق آیات مذکور و روایات شأن نزول چندان موجّه به نظر نمیرسد. از میان مفسران امامیه شیخ طوسی آیه 33 توبه/ 9 را دلیل حقانیت و صدق نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)میداند، زیرا بهمقتضای عبارت «لِیظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ» خداوند پیروزی اسلام را بر همه شرایع بشارت داده است. ایشان همچنین روایتی ازامام باقر(علیه السلام)نقل میکند که زمان این غلبه وپیروزینهایی اسلام هنگام خروج قائمآلمحمد(عج) است.[61] اسلام ویژگیهای دیگری نیز دارد; در آیه 157 اعراف/ 7 خصوصیاتی برای اسلام و نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)ذکر شده که این اوصاف قبل از قرآن در تورات و انجیل به عنوان نشانههای دین خاتم ذکر شده است: «اَلَّذینَ یتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِی الاُمِّی الَّذی یجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِی التَّورةِ والاِنجیلِ یأمُرُهُم بِالمَعروفِ وینهـهُم عَنِ المُنکرِ ویحِلُّ لَهُمُ الطَّیبـتِ و یحَرِّمُ عَلَیهِمُ الخَبئِثَ ویضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغلـلَ الَّتی کانَت عَلَیهِم» در این آیه افزون بر ویژگی «امّی بودن» برای پیامبر اسلام، خصوصیاتی نیز برای دین آن حضرت ذکر شده است. به عقیده علامه طباطبایی 5 خصوصیت ویژه برای اسلام در این آیه آورده شده است: امر به معروف، نهی از منکر، حلال شدن طیبات، حرمت خبائث و آزاد سازی انسان از قید و بندهای مادی و معنوی. به اعتقاد ایشان بعضی از این ویژگیها به نوعی در برخی از شرایع دیگر هم بوده است; ولی در هیچ شریعتی جز اسلام بهشکل کامل و جامع تحقق نیافته است.[62] برخی مفسران، یکی از ویژگیها و امتیازات اسلام را داشتن تاریخ روشن دانستهاند. در تاریخ اسلام بهروشنی، سابقه پیامبر(صلی الله علیه وآله)پیش از بعثت و پس از آن با نقلهای متواتر و مستند وجود دارد. نحوه نزول وحی، آغاز و انجام آن، چگونگی جمع آوری قرآن، فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و مکاتبات پیامبر(صلی الله علیه وآله)به شکل روشن و دقیق در تاریخ ثبتشده و این درحالی است که مستند بودن تاریخ سایر شرایع و کتابهای آنها از جهاتی گوناگون دچار اشکالاست.[63] نقش ولایت در اسلام:
یکی از ارکان اسلام، ولایت* است که حقیقت اسلام با آن کامل و تمام میگردد: «الیومَ اَکمَلتُ لَکم دینَکم واَتمَمتُ عَلَیکم نِعمَتی ورَضیتُ لَکمُ الاِسلـمَ دینـًا» (مائده/ 5، 3) این آیه که درباره واقعه غدیر* است ولایت را عامل کمال و تمام دین میداند. واژه «کمال» در مواردی بهکار میرود که مجموعهای دارای اجزای مختلف باشد و هر جزء آن اثری خاص داشته باشد و پیدا شدن همه اجزای مقصود و غرض اصلی از مجموعه پیدا میشود; مانند آیه شریفه «ولِتُکمِلوا العِدَّةَ» (بقره/2، 185) در مقابل، واژه «تمام» در مواردی است که اجزا بهصورت جدا اثری ندارد و با جمع همه آنها اثر مورد نظر یافت میشود; نظیر آیه «اَتِمّوا الصِّیامَ اِلَی الَّیلِ» (بقره/2، 187) براساس آیه 3 مائده/5 ولایت همانند سایر ارکان اسلام در کمال این دین نقش دارد و بدون آن این مجموعه ناقص است. از سوی دیگر اسلام بهعنوان نعمت الهی هنگامی اثر واقعی خود را مییابد که همراه ولایت باشد و به بیان دیگر، اسلام بدون ولایت در حقیقت اسلام نیست.[64] سرّ اهمیت ولایت هنگامی آشکار میگردد که به شئون گوناگون دین اسلام ـکه دارای ابعاد اجتماعی و عمومی، آن هم در سطح جهانی و در همه زمانهاستـ توجه کنیم. با نگاهی به وقایع تاریخاسلام پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و اهمال مسئله ولایت از سوی مسلمانان و مشکلات و آسیبهایی که از این ناحیه به جامعه اسلامی رسید اهمیت این مسئله روشنتر میگردد. به عقیده علامه طباطبایی ولایت همچون سایر اصول و فروع اسلام با فطرت هماهنگ است و ولایت و انتصاب شخصی برای اداره امور جامعه از بدیهیات فطرت است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی از آن بینیاز نیست.[65] این وظیفه و امر مهم در زمان حیات رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) بر عهده خود آن حضرت بود. انتصاب والی، اعزام مبلغ و مأمور مالیاتی و دیگر شئون ولایت از اموری است که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)به عنوان ولی امر مسلمانان عهدهدار اداره آن بودند.[66] به عقیده شیعه پس از رسولاکرم(صلی الله علیه وآله)، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برای این مقام برگزیده شدهاند و پس از ایشان 11نفر از اولاد گرامی ایشان برای این مقام تعیین گردیدهاند.[67] شیعه برای اثبات این عقیده خود در برابر اهل سنت که این حقیقت را نمیپذیرند، به دلایل عقلی و نیز آیات قرآن و اخبار متواتر که از طریق شیعه و سنی نقل شده تمسک جستهاند.[68] در روایاتی متعدد از شیعه و اهل سنت برای اسلام ارکان دیگری نیز ذکر شده است. روایات اهل سنت غالباً به 5 رکن اشاره دارد: توحید، برپایی نماز، پرداخت زکات، روزه ماه رمضان و حجّ[69] و در بعضی از روایات شهادت به رسالت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله)در کنار شهادت به وحدانیت خدا ذکر شده است.[70] در برخی از روایات شیعه نیز ارکان اسلام همین 5رکن شمرده شده[71] و در غالب روایاتی که از اهل بیت(علیهم السلام)نقل شده عنصر «ولایت» از ارکان و مهمترین آنها دانسته شده است: «...و لم یناد بشیء کما نودی بالولایة».[72]در حدیثی ولایت به منزله کلید و راه ورود به دیگر ارکان معرفی شده[73]، و اسلام بدون ولایت، اسلام تهی از حقیقت شمرده شده است. در برخی از روایات در مقام بیان فرق بین ولایت و دیگر ارکان گفته شده: در برخی حالات ممکن است رخصت در ترک سایر ارکان یعنی نماز، زکات، روزه و حجّ پیدا شود; ولی در ترک ولایت هیچگاه رخصت پیدانمیشود.[74] در برخی روایات افزون بر ذکر ولایت بهصورت کلی، ولایت هر یک از امامانمعصوم(علیهم السلام)به تفصیل مطرح شدهاست.[75] در برخی دیگر پس از ذکر ولایت گفته شده که بدون اعتقاد به آن، مرگ انسان مرگ جاهلی است.[76] آثار اسلام:
اسلام آثاری دارد که مهمترین آنها زدودن کدورتها و آلودگیهای دوران جاهلیت است و بهطور کلی همه گناهان، پس از اسلام آوردن بخشیده میشود: «اِن ینتَهوا یغفَر لَهُم ما قَد سَلَفَ» (انفال/8،38)[77] در روایات فراوانی از اهلسنت و امامیه آمده است: «فإنّ الإسلام یجبّ ما قبله» [78] و در برخی روایات این امر چنین تعلیل شده که خداوند متعالی پس از اسلام آوردن شخص بزرگترین گناه را که شرک است میآمرزد; پس گناهان دیگر به طریق اولی بخشیده میشود.[79] مضمون این حدیث بهصورت قاعدهای فقهی بهکار گرفته شده است. در تفسیر قرطبی از این قاعده با تعبیر «الاسلام یهدم ما قبله» یاد شده است.[80] ابنمسعود نیز از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)نقل کرده است: اگر کسی عمل نیکی در حال اسلام به جا آورد خداوند متعالی او را به هیچ گناهی از زمان جاهلیت مؤاخذه نمیکند.[81] در روایات آثار دیگری نیز از قبیل حفظ جان و مال و جواز ازدواج و ارثبری برای اسلام آوردن ذکر شده است.[82]
[30]. لسانالعرب، ج6، ص345، «سلم»; تفسیر ماوردی، ج1، ص379ـ380; مجمعالبیان، ج2، ص715. [31]. مقاییس اللغه، ج3، ص90ـ 91; مجمع البیان، ج2، ص715; التحقیق، ج5 ص191ـ 192، «سلم». [32]. لسان العرب، ج6، ص345; مجمع البحرین، ج2، ص407; مقاییس اللغه، ج3، ص90، «سلم». [33]. تفسیر ماوردی، ج1، ص379ـ380; مبادیالاسلام، ص7. [34]. خدا وانسان در قرآن، ص256. [35]. مجمع البحرین، ج2، ص407، «سلم». [36]. مجمع البیان، ج2، ص715; تفسیر مراغی، مج1، ج3، ص117. [37]. التحقیق، ج5، ص191، «سلم». [38]. الوجوه و النظائر، ج1، ص246. [39]. مبادی الاسلام، ص7. [40]. مقاییس اللغه، ج3، ص90، 91. [41]. لسان العرب، ج6، ص345. [42]. خدا و انسان در قرآن، ص256. [43]. همان، ص257ـ277. [44]. کشف الاسرار، ج2، ص52، 196; منهج الصادقین، ج2، ص194; روحالمعانی، مج3، ج3، ص288. [45]. تفسیر ابنکثیر، ج2، ص426; الملل و النحل، ج1، ص39; المیزان، ج3، ص120ـ121. [46]. الفرقان، ج3، ص236ـ237; التحریر و التنویر، ج3، ص189ـ190. [47]. المیزان، ج3، ص253. [48]. الملل و النحل، ج1، ص41. [49]. واژههای دخیل، ص120ـ121. [50]. تفسیر ابنکثیر، ج2، ص426; دقائق التفسیر، ج1، ص215. [51]. من وحی القرآن، ج5، ص276; تفسیر المنار، ج3، ص361; المیزان، ج3، ص120ـ121. [52]. المیزان، ج18، ص29. [53]. الملل و النحل، ج1، ص39. [54]. تفسیر موضوعی، ج12، ص146. [55]. من وحی القرآن، ج5، ص274. [56]. تفسیر المنار، ج3، ص361. [57]. المیزان، ج3، ص120ـ121. [58]. تفسیر موضوعی، ج12، ص146; الملل و النحل، ج1، ص38ـ39; تفسیر المنار، ج3، ص361. [59]. تفسیر المنار، ج3، ص361; تفسیر موضوعی، ج12، ص146; مجموعه آثار، ج3، ص156، «ختم نبوت». [60]. تفسیر موضوعی، ج12، ص146. [61]. من وحی القرآن، ج5، ص274ـ275. [62]. الفرقان، ج3، ص236ـ237; الکشاف، ج1، ص605; التحریر و التنویر، ج6، ص108. [63]. المیزان، ج17، ص247. [64]. التحریر والتنویر، ج29، ص236; المنیر، ج29، ص170. [65]. المیزان، ج7، ص32. [66]. جامع البیان، مج13، ج16، ص187; مجمع البیان، ج9، ص209. [67]. المیزان، ج16، ص313. [68]. جامع البیان، مج10، ج17، ص268ـ270. [69]. المیزان، ج10، ص133. [70]. همان، ج16، ص178. [71]. مجموعه آثار، ج2، ص63، «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی». [72]. مجموعه آثار، ج2، ص63; «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی». [73]. المیزان، ج11، ص155ـ158; قرآن در اسلام، ص13ـ14. [74]. جامعالبیان، مج13، ج26، ص182ـ184; التحریر والتنویر، ج2، ص277. [75]. من وحی القرآن، ج21، ص164ـ165. [76]. تفسیر المنار، ج3، ص358. [77]. همان، ج10، ص170. [78]. المیزان، ج1، ص301ـ302. [79]. التحریر والتنویر، ج29، ص236; المنیر، ج29، ص170. [80]. مجمع البیان، ج10، ص508. [81]. کشف الاسرار، ج2، ص190; منهج الصادقین، ج2، ص286; الکشاف، ج1، ص345. [82]. من وحی القرآن، ج6، ص138ـ139. [83]. الفرقان، ج3، ص236ـ237. [84]. المیزان، ج3، ص338ـ339. [85]. المیزان، ج5، ص181ـ182; نمونه، ج4، ص263ـ269. [86]. التبیان، ج2، ص521; بحارالانوار، ج66، ص128. [87]. التبیان، ج4، ص336. [88]. المیزان، ج7، ص33. [89]. تفسیر بیضاوی، ج1، ص143; تفسیر ابیالسعود، ج1، ص394. [90]. شرح المقاصد، ج5، ص175، 206ـ210. [91]. نور الثقلین، ج5، ص101ـ103; المیزان، ج18، ص328; المنیر، ج1، ص318. [92]. نورالثقلین، ج5، ص102. [93]. همان، ج1، ص323; دعائم الاسلام، ج1، ص12. [94]. مجمعالبیان، ج9، ص207; نورالثقلین، ج5، ص102ـ103; المیزان، ج18، ص328. [95]. المیزان، ج18، ص330. [96]. مجمع البیان، ج9، ص207. [97]. المیزان، ج18، ص328. [98]. الانصاف، ص89ـ90. [99]. تفسیر ابنکثیر، ج3، ص496. [100]. الایمان، ص8. [101]. الملل و النحل، ص41. [102]. المنیر، ج1، ص318; تفسیر قرطبی، ج2، ص134. [103]. مجموعه آثار، ج16، ص604ـ605، «مشکلات علی(علیه السلام)». [104]. حقائق الایمان، ص122. [105]. همان، ص122ـ123. [106]. تفسیر نسفی، ج4، ص180. [107]. شرح مقاصد، ج5، ص207. [108]. المیزان، ج16، ص313ـ314. [109]. احیاء علوم الدین، ج1، ص203ـ205. [110]. تفسیر قرطبی، ج2، ص133. [111]. تفسیر المنار، ج3، ص358ـ359. [112]. مفردات، ص423. [113]. الفرقان، ج26ـ27، ص260. [114]. مناهج المعارف، ص869ـ870. [115]. المیزان، ج3، ص204.
[1]. همان، ج16، ص178ـ179. [2]. تفسیر موضوعی، ج12، ص145; المیزان، ج4، ص120ـ121. [3]. الکافی، ج6، ص13; سنن ابیداود، ج3، ص234; الخلاف، ج3، ص591. [4]. ویژگیهای کلی اسلام، ص203. [5]. المیزان، ج1، ص319. [6]. ویژگیهای کلی اسلام، ص209ـ244. [7]. جامع البیان، مج2، ج2، ص10ـ 11; تفسیر قرطبی، ج2، ص153. [8]. المیزان، ج1، ص319، 323. [9]. همان، ج9، ص247. [10]. همان، ج4، ص102. [11]. التبیان، ج5، ص209. [12]. المیزان، ج13، ص46ـ47. [13]. جامعیت و کمال دین، ص55. [14]. وسائل الشیعه، ج17، ص45. [15]. ویژگیهای کلی اسلام، ص174. [16]. همان، ص171. [17]. مجمع البیان، ج6، ص586; تفسیر ابنکثیر، ج2، ص603. [18]. تفسیر المنار، ج10، ص390. [19]. مجمع البیان، ج4، ص436ـ437. [20]. جامعالبیان، مج12، ج22، ص117; مج14، ج29، ص205. [21]. المیزان، ج4، ص159ـ160. [22]. روح المعانی، مج5، ج7، ص172. [23]. المیزان، ج16، ص325. [24]. مجموعه آثار، ج2، ص193، «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی»; اصطلاحات الصوفیه، ص31. [25]. علوم قرآنی، ص204. [26]. همان، ص211. [27]. جامع البیان، مج8، ج14، ص211. [28]. علوم قرآنی، ص211. [29]. المیزان، ج12، ص325. [30]. انسان کامل، ص85ـ92. [31]. المیزان، ج2، ص67ـ68; ج4، ص162ـ163. [32]. المنیر، ج3، ص21. [33]. محمد(صلی الله علیه وآله) در آینه اسلام، ص27ـ28; تفسیر مراغی، ج15، ص45. [34]. محمد(صلی الله علیه وآله) در آینه اسلام، ص20ـ25; المنیر، ج3، ص168ـ169; ج8، ص188ـ189. [35]. المیزان، ج1، ص439. [36]. همان، ج2، ص79. [37]. المنیر، ج3، ص165ـ169; ج8، ص188ـ189. [38]. النهایه، ج2، ص280ـ281; بحار الانوار، ج1، ص206; الفصول المهمه، ج1، ص692. [39]. تفسیر قرطبی، ج17، ص171ـ172. [40]. الکافی، ج5، ص494ـ496. [41]. المیزان، ج3، ص104. [42]. همان، ج4، ص94ـ95. [43]. مجموعه آثار، ج2، ص242، «پیامبر امّی». [44]. المیزان، ج4، ص120. [45]. تفسیر قرطبی، ج17، ص172; الدرالمنثور، ج3، ص143ـ146. [46]. الکافی، ج5، ص494. [47]. المنیر، ج11، ص6. [48]. بحارالانوار، ج18، ص44، 163ـ164. [49]. المیزان، ج4، ص160ـ161. [50]. تفسیر ابیالسعود، ج4، ص54. [51]. لغت نامه، ج2، ص2092. [52]. اسلام از دیدگاه ژول لابوم، ص144. [53]. المیزان، ج4، ص157ـ161; ویژگیهای کلی اسلام، ص252ـ291. [54]. المیزان، ج4، ص161. [55]. تاریخ قرآن، ص185، 200. [56]. مجمع البیان، ج7، ص265. [57]. تفسیر بیضاوی، ج2، ص180. [58]. روح المعانی، مج6، ج10، ص125. [59]. التفسیر الکبیر، ج16، ص39ـ40. [60]. جامع البیان، مج6، ج10، ص151. [61]. التبیان، ج5، ص209. [62]. المیزان، ج8، ص280، 287. [63]. تفسیر المنار، ج10، ص389. [64]. المیزان، ج5، ص179ـ181. [65]. همان، ج6، ص48. [66]. همان، ص49. [67]. همان، ج5، ص176ـ181. [68]. همان، ص167ـ201. [69]. صحیح البخاری، ج1، ص9ـ10; صحیح مسلم، ج1، ص45. [70]. صحیح البخاری، ج1، ص10. [71]. الکافی، ج2، ص31. [72]. همان، ص18. [73]. همان، ص18. [74]. بحارالانوار، ج65، ص376. [75]. همان، ج66، ص2. [76]. الکافی، ج1، ص377; بحارالانوار، ج65، ص387. [77]. جامع البیان، مج6، ج9، ص326; تفسیر قرطبی، ج7، ص255. [78]. بحارالانوار، ج7، ص272; ج9، ص222. [79]. همان، ج6، ص23. [80]. تفسیر قرطبی، ج7، ص255. [81]. المنیر، ج9، ص321. [82]. جامع البیان، مج6، ج10، ص234; کشف الاسرار، ج3، ص614; نورالثقلین، ج5، ص102.