خالد بن ولید: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵: خط ۵:
}}
}}


'''خالد بن ولید''' از بزرگان و اشراف قریش بود. او در جنگ‌های [[اسلامی]] تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی‌باک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. خالد یکبار در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] آورد، اما از آن برگشت، منتها دوباره در سال هفتم [[مسلمان]] شد. او قبل از مسلمان شدن در جنگ‌های [[بدر]]، [[احد]] و... بر علیه [[مسلمانان]] شرکت داشت و بعد از اسلام در جنگ‌هایی مانند [[جنگ موته]]، [[فتح مکه]] و... شرکت کرد. خالد [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را در [[دل]] داشت و سرانجام در [[زمان]] [[خلافت عمر]] از [[دنیا]] رفت.
'''خالد بن ولید''' از بزرگان و اشراف قریش بود. او در جنگ‌های [[اسلامی]] تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی‌باک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. خالد یکبار در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] آورد، اما از آن برگشت، منتها دوباره در سال هفتم [[مسلمان]] شد. او قبل از مسلمان شدن در جنگ‌های [[بدر]]، [[احد]] و... بر علیه [[مسلمانان]] شرکت داشت و بعد از اسلام در جنگ‌هایی مانند [[جنگ موته]]، [[فتح مکه]] و... شرکت کرد. خالد [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را در [[دل]] داشت و سرانجام در [[زمان]] [[خلافت عمر]] از [[دنیا]] رفت.


== مقدمه ==  
== مقدمه ==  
نام و [[نسب]] خالد، [[خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.</ref> و کنیه او [[ابوسلیمان]] است؛ خود و پدرش در [[جاهلیت]]، از بزرگان و [[اشراف قریش]] بوده‌اند. مادرش، ربابه، [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]]{{صل}} و ربابه کبری، [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.</ref>.  
نام و [[نسب]] خالد، [[خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.</ref> و کنیه او [[ابوسلیمان]] است؛ خود و پدرش در [[جاهلیت]]، از بزرگان و [[اشراف قریش]] بوده‌اند. مادرش، ربابه، [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]] {{صل}} و ربابه کبری، [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.</ref>.  


[[خالد]] در جنگ‌های [[اسلامی]] تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی باک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. این [[شجاعت]] و بی‌باکی خالد در [[جنگ‌ها]]، طبق آنچه وی می‌گوید، در نتیجه [[اعتماد]] بر موی [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بوده است که در کلاه خود قرار داده بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۴-۴۸۵.</ref>
[[خالد]] در جنگ‌های [[اسلامی]] تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی باک و سفاک بود و از [[خونریزی]] دریغ نداشت. این [[شجاعت]] و بی‌باکی خالد در [[جنگ‌ها]]، طبق آنچه وی می‌گوید، در نتیجه [[اعتماد]] بر موی [[پیامبر اسلام]] {{صل}} بوده است که در کلاه خود قرار داده بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۴-۴۸۵.</ref>


== [[اسلام]] آوردن خالد ==
== [[اسلام]] آوردن خالد ==
خالد بن ولید، پس از [[صلح حدیبیه]] و در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] [[اختیار]] کرد، اما این [[ایمان]]، ایمان [[پایداری]] نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او [[نقل]] شده که در ماجرای [[عمره]] قضیه در [[سال هفتم هجری]] [[غیبت]] کردم و داخل شدن رسول خدا{{صل}} را به [[مکه]] ندیدم و برادرم ولید بن ولید [[مسلمان]] شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا{{صل}} درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: [[خدا]] او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامه‌ای برای من نوشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷.</ref>.
خالد بن ولید، پس از [[صلح حدیبیه]] و در [[سال ششم هجری]] [[اسلام]] [[اختیار]] کرد، اما این [[ایمان]]، ایمان [[پایداری]] نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او [[نقل]] شده که در ماجرای [[عمره]] قضیه در [[سال هفتم هجری]] [[غیبت]] کردم و داخل شدن رسول خدا {{صل}} را به [[مکه]] ندیدم و برادرم ولید بن ولید [[مسلمان]] شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا {{صل}} درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: [[خدا]] او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامه‌ای برای من نوشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷.</ref>.


زمانی که می‌خواستم نزد رسول خدا{{صل}} بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام [[صفوان بن امیه]] را دیدم و به او گفتم: ای "ابا وهب! آیا وضعیت‌مان را نمی‌بینی؟ ما کم تعداد هستیم و [[محمد]] بر [[عرب]] و [[عجم]] [[غلبه]] کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او [[پیروی]] کنیم، ما نیز به خاطر [[شرف]] محمد، شرف و [[عزت]] پیدا می‌کنیم!
زمانی که می‌خواستم نزد رسول خدا {{صل}} بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام [[صفوان بن امیه]] را دیدم و به او گفتم: ای "ابا وهب! آیا وضعیت‌مان را نمی‌بینی؟ ما کم تعداد هستیم و [[محمد]] بر [[عرب]] و [[عجم]] [[غلبه]] کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او [[پیروی]] کنیم، ما نیز به خاطر [[شرف]] محمد، شرف و [[عزت]] پیدا می‌کنیم!


[[صفوان]] گفت: "اگر از [[قریش]] کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و [[عکرمة بن ابی جهل]] را دیدم. او نیز همان حرف‌های صفوان را زد. وقتی از [[منزل]] حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا می‌روی؟ من گفتم: تو کجا می‌روی؟ او گفت: "چه چیزی باعث [[خروج]] تو از [[شهر]] شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد.
[[صفوان]] گفت: "اگر از [[قریش]] کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و [[عکرمة بن ابی جهل]] را دیدم. او نیز همان حرف‌های صفوان را زد. وقتی از [[منزل]] حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا می‌روی؟ من گفتم: تو کجا می‌روی؟ او گفت: "چه چیزی باعث [[خروج]] تو از [[شهر]] شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد.


او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در [[مدینه]] به حضور رسول خدا{{صل}} رفته و اسلام آوردیم. [[خالد]] [[زمان]] ورودشان را به مدینه ماه صفر [[سال هشتم هجری]] ذکر می‌کند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۵-۴۸۷.</ref>
او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در [[مدینه]] به حضور رسول خدا {{صل}} رفته و اسلام آوردیم. [[خالد]] [[زمان]] ورودشان را به مدینه ماه صفر [[سال هشتم هجری]] ذکر می‌کند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۵-۴۸۷.</ref>


== کارهای [[خالد]] در [[زمان]] رسول خدا{{صل}} ==
== کارهای [[خالد]] در [[زمان]] رسول خدا {{صل}} ==
برای خالد در زمان رسول خدا{{صل}} ماجراهای متعددی اتفاق افتاد که به برخی از آنها به صورت خلاصه اشاره می‌کنیم:
برای خالد در زمان رسول خدا {{صل}} ماجراهای متعددی اتفاق افتاد که به برخی از آنها به صورت خلاصه اشاره می‌کنیم:
#یکی از مسائلی که بی‌توجهی خالد به آن موجب بسیاری از خطاهای وی شد و [[مصائب]] فراوانی به وجود آورد، توجه نداشتن به این مسئله بود که [[ایمان زبانی]] افراد کافی است تا [[جان]] و [[مال]] و عرض آنها در [[امان]] باشد و نیازی به اطلاع از درست یا غلط بودن و یا به خاطر [[ترس]] و اجباری بودن یا نبودن آن نیست. نقل شده است که روزی شخصی به رسول خدا{{صل}} جسارتی کرد. خالد بن ولید که همیشه شمشیرش آماده بود، [[شمشیر]] کشید و به رسول خدا{{صل}} گفت: "اجازه دهید گردن او را بزنم؟" حضرت فرمودند: "نه، شاید او [[اهل نماز]] ([[مؤمن]]) باشد" خالد گفت: افراد زیادی هستند که [[نماز]] می‌خوانند و چیزی به [[زبان]] می‌گویند که در [[دل]] آن را قبول ندارند". سپس رسول خدا{{صل}} فرمودند: "به من هرگز امر نشده که از دل [[مردم]] [[آگاه]] شوم و شکم آنها را بشکافم"<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۱۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۸، ص۷؛ ارواء الغلیل، البانی، ج۳، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۸۸؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۱، ص۳۶۷؛ المحلی، ابن حزم، ج۱۱، ص۲۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۳.</ref>.
# یکی از مسائلی که بی‌توجهی خالد به آن موجب بسیاری از خطاهای وی شد و [[مصائب]] فراوانی به وجود آورد، توجه نداشتن به این مسئله بود که [[ایمان زبانی]] افراد کافی است تا [[جان]] و [[مال]] و عرض آنها در [[امان]] باشد و نیازی به اطلاع از درست یا غلط بودن و یا به خاطر [[ترس]] و اجباری بودن یا نبودن آن نیست. نقل شده است که روزی شخصی به رسول خدا {{صل}} جسارتی کرد. خالد بن ولید که همیشه شمشیرش آماده بود، [[شمشیر]] کشید و به رسول خدا {{صل}} گفت: "اجازه دهید گردن او را بزنم؟" حضرت فرمودند: "نه، شاید او [[اهل نماز]] ([[مؤمن]]) باشد" خالد گفت: افراد زیادی هستند که [[نماز]] می‌خوانند و چیزی به [[زبان]] می‌گویند که در [[دل]] آن را قبول ندارند". سپس رسول خدا {{صل}} فرمودند: "به من هرگز امر نشده که از دل [[مردم]] [[آگاه]] شوم و شکم آنها را بشکافم"<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۱۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۸، ص۷؛ ارواء الغلیل، البانی، ج۳، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۸۸؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۱، ص۳۶۷؛ المحلی، ابن حزم، ج۱۱، ص۲۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۳.</ref>.
#بین خالد و [[عمار]] اختلافی پیش آمد، خالد نزد رسول خدا{{صل}} [[شکایت]] کرد. رسول خدا{{صل}} به خالد فرمودند: به [[عمار]] [[ناسزا]] نگو که هر کس به عمار [[دشنام]] بگوید، به [[خدا]] دشنام داده است و هر کس عمار را [[دشمن]] بدارد با خدا [[دشمنی]] کرده است و هر کس عمار را سفیه بداند خدا را سفیه دانسته است<ref>{{متن حدیث|لاَ تَسُبَّ عَمَّاراً، فَإِنَّهُ مَنْ سَبَّ عَمَّاراً سَبَّهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ}}، سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۷۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۵۰؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۵۰؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۹۰؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۳۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۳۶ و ج۴۳، ص۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۱۵ و ج۹، ص۳۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۰۰.</ref>، خود [[خالد]] می‌گوید: "از هیچ گناهی به اندازه سفیه خواندن عمار نمی‌ترسم"<ref>تهذیب الکمال، مزی، ج۲۵، ص۳۶۶.</ref>.
# بین خالد و [[عمار]] اختلافی پیش آمد، خالد نزد رسول خدا {{صل}} [[شکایت]] کرد. رسول خدا {{صل}} به خالد فرمودند: به [[عمار]] [[ناسزا]] نگو که هر کس به عمار [[دشنام]] بگوید، به [[خدا]] دشنام داده است و هر کس عمار را [[دشمن]] بدارد با خدا [[دشمنی]] کرده است و هر کس عمار را سفیه بداند خدا را سفیه دانسته است<ref>{{متن حدیث|لاَ تَسُبَّ عَمَّاراً، فَإِنَّهُ مَنْ سَبَّ عَمَّاراً سَبَّهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ}}، سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۷۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۵۰؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۵۰؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۹۰؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۳۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۳۶ و ج۴۳، ص۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۱۵ و ج۹، ص۳۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۰۰.</ref>، خود [[خالد]] می‌گوید: "از هیچ گناهی به اندازه سفیه خواندن عمار نمی‌ترسم"<ref>تهذیب الکمال، مزی، ج۲۵، ص۳۶۶.</ref>.
#در یکی از [[جنگ‌ها]] [[رسول خدا]]{{صل}} از کنار کشته‌ها می‌گذشت، جنازه زنی را دید که خالد بن ولید او را کشته بود. رسول خدا{{صل}} شخصی را فرستاد تا به او پیغام دهد که رسول خدا{{صل}} تو را از کشتن [[زنان]] و بردگان [[نهی]] کرده است<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳۸ و ج۴، ص۹۰۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۸۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۱۸.</ref>. [[عبدالرحمن بن ازهر]] می‌گوید: "[[روز]] [[جنگ حنین]] همراه رسول خدا{{صل}} بودم، رسول خدا{{صل}} مردها را کنار می‌زد و در پی یافتن خالد بن ولید بود. وقتی به او رسید، [[خاک]] بر سر و صورت او پاشید و به همراهانش [[دستور]] داد تا با هر چه در دست دارند، او را به عنوان [[کیفر]] کشتن آن [[زن]] بزنند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۸-۴۹۱.</ref>
# در یکی از [[جنگ‌ها]] [[رسول خدا]] {{صل}} از کنار کشته‌ها می‌گذشت، جنازه زنی را دید که خالد بن ولید او را کشته بود. رسول خدا {{صل}} شخصی را فرستاد تا به او پیغام دهد که رسول خدا {{صل}} تو را از کشتن [[زنان]] و بردگان [[نهی]] کرده است<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳۸ و ج۴، ص۹۰۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۸۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۱۸.</ref>. [[عبدالرحمن بن ازهر]] می‌گوید: "[[روز]] [[جنگ حنین]] همراه رسول خدا {{صل}} بودم، رسول خدا {{صل}} مردها را کنار می‌زد و در پی یافتن خالد بن ولید بود. وقتی به او رسید، [[خاک]] بر سر و صورت او پاشید و به همراهانش [[دستور]] داد تا با هر چه در دست دارند، او را به عنوان [[کیفر]] کشتن آن [[زن]] بزنند<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۸۸-۴۹۱.</ref>


== خالد و [[همکاری]] با [[مشرکان]] در [[جنگ‌ها]] ==
== خالد و [[همکاری]] با [[مشرکان]] در [[جنگ‌ها]] ==
'''[[جنگ بدر]]:''' [[برادر]] خالد به نام [[ولید بن ولید]] در جنگ بدر [[اسیر]] شد و زمانی که [[رسول خدا]]{{صل}} اجازه دادند [[اسرا]] با پرداخت فدیه [[آزاد]] شوند، خالد بن ولید با پرداخت چهار هزار [[درهم]]، برادرش را آزاد کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.
'''[[جنگ بدر]]:''' [[برادر]] خالد به نام [[ولید بن ولید]] در جنگ بدر [[اسیر]] شد و زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} اجازه دادند [[اسرا]] با پرداخت فدیه [[آزاد]] شوند، خالد بن ولید با پرداخت چهار هزار [[درهم]]، برادرش را آزاد کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.


'''[[جنگ احد]]:''' خالد بن ولید در جنگ احد جزو [[سپاه مشرکان]] و [[فرمانده]] قسمت راست [[لشکر]] بود <ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۱؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.
'''[[جنگ احد]]:''' خالد بن ولید در جنگ احد جزو [[سپاه مشرکان]] و [[فرمانده]] قسمت راست [[لشکر]] بود <ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۱؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.
خط ۳۵: خط ۳۵:


== [[مکر]] خالد قبل از [[صلح]] در [[حدیبیه]] ==
== [[مکر]] خالد قبل از [[صلح]] در [[حدیبیه]] ==
در ماجرای [[صلح حدیبیه]] زمانی که مشرکان متوجه شدند، [[رسول خدا]]{{صل}} از [[مدینه]] خارج شده و به سمت مدینه در حال حرکت است، خالد بن ولید را به همراه دویست اسب سوار فرستادند تا به استقبال رسول خدا{{صل}} برود و در کوه‌ها بر ایشان [[غلبه]] کند. زمانی که رسول خدا{{صل}} به [[مکه]] نزدیک شدند، هنگام [[نماز ظهر]] [[بلال]] [[اذان]] گفت و آن حضرت نماز ظهر را با [[مردم]] به [[جماعت]] خواندند. در این هنگام خالد گفت: "اگر هنگامی که در نمازند به آنها حمله کنیم، [[پیروز]] خواهیم شد؛ زیرا آنها نمازشان را [[قطع]] نمی‌کنند" و سپس در ادامه گفت: "اما بعد از این، [[نماز]] دیگری را شروع می‌کنند که آن را از چشمانشان بیشتر [[دوست]] دارند؛ هنگامی که وارد نماز شدند به آنها حمله خواهیم کرد".
در ماجرای [[صلح حدیبیه]] زمانی که مشرکان متوجه شدند، [[رسول خدا]] {{صل}} از [[مدینه]] خارج شده و به سمت مدینه در حال حرکت است، خالد بن ولید را به همراه دویست اسب سوار فرستادند تا به استقبال رسول خدا {{صل}} برود و در کوه‌ها بر ایشان [[غلبه]] کند. زمانی که رسول خدا {{صل}} به [[مکه]] نزدیک شدند، هنگام [[نماز ظهر]] [[بلال]] [[اذان]] گفت و آن حضرت نماز ظهر را با [[مردم]] به [[جماعت]] خواندند. در این هنگام خالد گفت: "اگر هنگامی که در نمازند به آنها حمله کنیم، [[پیروز]] خواهیم شد؛ زیرا آنها نمازشان را [[قطع]] نمی‌کنند" و سپس در ادامه گفت: "اما بعد از این، [[نماز]] دیگری را شروع می‌کنند که آن را از چشمانشان بیشتر [[دوست]] دارند؛ هنگامی که وارد نماز شدند به آنها حمله خواهیم کرد".
در این هنگام [[جبرئیل]] نازل شد و [[پیامبر]]{{صل}} را [[آگاه]] کرد<ref>سوره نساء، آیه ۱۰۲-۱۰۳.</ref>. بعد از [[نزول]] [[آیات]]، [[رسول خدا]] اصحابش را به دو قسمت تقسیم کرد؛ دسته‌ای [[سلاح]] به دست مقابل [[دشمن]] ایستادند و دسته‌ای همراه ایشان [[نماز]] خواندند و سپس جای خود را عوض کردند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۵۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۴، ص۳۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۷-۴۹۸.</ref>
در این هنگام [[جبرئیل]] نازل شد و [[پیامبر]] {{صل}} را [[آگاه]] کرد<ref>سوره نساء، آیه ۱۰۲-۱۰۳.</ref>. بعد از [[نزول]] [[آیات]]، [[رسول خدا]] اصحابش را به دو قسمت تقسیم کرد؛ دسته‌ای [[سلاح]] به دست مقابل [[دشمن]] ایستادند و دسته‌ای همراه ایشان [[نماز]] خواندند و سپس جای خود را عوض کردند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۵۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۴، ص۳۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۷-۴۹۸.</ref>


== [[خالد]] و شرکت در [[جنگ‌ها]] بعد از [[مسلمان]] شدن ==
== [[خالد]] و شرکت در [[جنگ‌ها]] بعد از [[مسلمان]] شدن ==
'''[[جنگ موته]]:''' در [[جمادی]] الاولای [[سال هشتم هجری]] پیامبر{{صل}} لشکری را به [[فرماندهی]] [[زید بن حارثه]]، [[جعفر بن ابیطالب]] و [[عبدالله بن رواحه]] به [[موته]] فرستاد. اولین کسی که [[شهید]] شد، زید بن حارثه بود و بعد از او جعفر بن ابی طالب، [[فرمانده لشکر]] شد. او نیز پس از مدتی [[جنگ]]، با برداشتن ۷۲ زخم و [[قطع]] شدن دو دست، [[شهید]] شد که [[پیامبر]]{{صل}} در این باره فرمود: "[[خدا]] به جای آن دو دست، در [[بهشت]] دو بال به او خواهد داد". پس از او [[عبدالله بن رواحه]] [[فرمانده لشکر]] شد که او نیز شهید شد. سپس خالد بن ولید [[پرچم]] را گرفت و عقب نشینی کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۳۹۳.</ref>.
'''[[جنگ موته]]:''' در [[جمادی]] الاولای [[سال هشتم هجری]] پیامبر {{صل}} لشکری را به [[فرماندهی]] [[زید بن حارثه]]، [[جعفر بن ابیطالب]] و [[عبدالله بن رواحه]] به [[موته]] فرستاد. اولین کسی که [[شهید]] شد، زید بن حارثه بود و بعد از او جعفر بن ابی طالب، [[فرمانده لشکر]] شد. او نیز پس از مدتی [[جنگ]]، با برداشتن ۷۲ زخم و [[قطع]] شدن دو دست، [[شهید]] شد که [[پیامبر]] {{صل}} در این باره فرمود: "[[خدا]] به جای آن دو دست، در [[بهشت]] دو بال به او خواهد داد". پس از او [[عبدالله بن رواحه]] [[فرمانده لشکر]] شد که او نیز شهید شد. سپس خالد بن ولید [[پرچم]] را گرفت و عقب نشینی کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۳۹۳.</ref>.


'''[[فتح مکه]]:''' در جریان فتح مکه در [[سال هشتم هجری]] پیامبر{{صل}} [[دستور]] فرمودند که کسی از [[زور]] استفاده نکند و همه [[لشکر]] را از [[جنگیدن]] و استفاده از [[سلاح]] [[نهی]] کردند. [[خالد]] با عده‌ای از [[قریش]] از جمله [[صفوان بن امیه]] و [[عکرمة بن أبی جهل]] مواجه شد که [[مقاومت]] کردند. اطرافیان گفتند: [[رسول خدا]]{{صل}} ما را از جنگ منع کردند اما خالد فریادی بر سر افرادش کشید و آنها را به جنگ امر کرد. در این درگیری ۲۴ نفر از قریش و چهار نفر از قبیلة [[هذیل]] کشته شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶ و ج۷، ص۳۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۷۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۵.</ref>. رسول خدا{{صل}} وقتی برق شمشیرها را دیدند، فرمودند: "این برق [[شمشیر]] چیست؟ مگر شما را از [[جنگیدن]] [[نهی]] نکردم؟ [[اصحاب]] به حضرت گفتند: خالد بن ولید است که می‌جنگد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۸؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۷.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} با دیدن [[خالد]] او را [[سرزنش]] کردند و فرمودند: "ای خالد! چرا جنگیدی در حالی که تو را از جنگیدن نهی کردم؟ او نیز پاسخ‌هایی داد اما روشن است که [[تخلف]] از [[فرمان]] به هر صورت، تخلف است؛ لذا رسول خدا{{صل}} با شنیدن سخنان خالد، فرمودند: "[[قضای الهی]] [[خیر]] است"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۳۳.</ref>.
'''[[فتح مکه]]:''' در جریان فتح مکه در [[سال هشتم هجری]] پیامبر {{صل}} [[دستور]] فرمودند که کسی از [[زور]] استفاده نکند و همه [[لشکر]] را از [[جنگیدن]] و استفاده از [[سلاح]] [[نهی]] کردند. [[خالد]] با عده‌ای از [[قریش]] از جمله [[صفوان بن امیه]] و [[عکرمة بن أبی جهل]] مواجه شد که [[مقاومت]] کردند. اطرافیان گفتند: [[رسول خدا]] {{صل}} ما را از جنگ منع کردند اما خالد فریادی بر سر افرادش کشید و آنها را به جنگ امر کرد. در این درگیری ۲۴ نفر از قریش و چهار نفر از قبیلة [[هذیل]] کشته شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶ و ج۷، ص۳۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۷۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۵.</ref>. رسول خدا {{صل}} وقتی برق شمشیرها را دیدند، فرمودند: "این برق [[شمشیر]] چیست؟ مگر شما را از [[جنگیدن]] [[نهی]] نکردم؟ [[اصحاب]] به حضرت گفتند: خالد بن ولید است که می‌جنگد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۸؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۷.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} با دیدن [[خالد]] او را [[سرزنش]] کردند و فرمودند: "ای خالد! چرا جنگیدی در حالی که تو را از جنگیدن نهی کردم؟ او نیز پاسخ‌هایی داد اما روشن است که [[تخلف]] از [[فرمان]] به هر صورت، تخلف است؛ لذا رسول خدا {{صل}} با شنیدن سخنان خالد، فرمودند: "[[قضای الهی]] [[خیر]] است"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۳۳.</ref>.


'''[[فتح]] [[حیره]]:''' خالد زمانی که حیره را فتح کرد، هشت رکعت [[نماز]] با یک [[سلام]] خواند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۳.</ref>. [[ابن کثیر]] می‌گوید: زمانی که امیری [[کشور]] یا شهری را فتح می‌کند، [[مستحب]] است این گونه نماز بخواند!! ولی خود او بلافاصله [[نقل]] می‌کند که رسول خدا{{صل}} [[روز]] فتح مکه در هر دو رکعت، سلام داد<ref>سنن، ابن ماجه، ج۱، ص۴۱۹؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۲۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۴۸؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج۴، ص۲۵۸؛ المجموع، نووی، ج۴، ص۳۹؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ تنویر الحوالک، سیوطی، ص۱۶۸.</ref>.
'''[[فتح]] [[حیره]]:''' خالد زمانی که حیره را فتح کرد، هشت رکعت [[نماز]] با یک [[سلام]] خواند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۳.</ref>. [[ابن کثیر]] می‌گوید: زمانی که امیری [[کشور]] یا شهری را فتح می‌کند، [[مستحب]] است این گونه نماز بخواند!! ولی خود او بلافاصله [[نقل]] می‌کند که رسول خدا {{صل}} [[روز]] فتح مکه در هر دو رکعت، سلام داد<ref>سنن، ابن ماجه، ج۱، ص۴۱۹؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۲۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۴۸؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج۴، ص۲۵۸؛ المجموع، نووی، ج۴، ص۳۹؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ تنویر الحوالک، سیوطی، ص۱۶۸.</ref>.


'''جنگ با [[ایران]]:''' در یکی از جنگ‌های خالد با [[ایرانیان]] و [[سپاه]] اردشیر، جنگ بسیار شدید شد. خالد [[دعا]] کرد که [[خدا]] به او کمک کند تا نهر آنان را از [[خون]] آنان پر کند! به همین منظور افرادی را [[مسئول]] کرد تا مجروحان [[دشمن]] را کنار نهر برده و سر از بدنش جدا کنند و دستور داد مسیر آب نهر را [[تغییر]] دهند تا خون در آن جمع شود و بدین ترتیب هفتاد هزار نفر را کنار نهر سر بریدند. وقتی جنگ تمام شد، راه آب نهر را باز کردند و تا سه [[روز]]، آب نهر خون آلود بود و در این سه روز، آسیاب، آرد مورد نیاز لشکر خالد را با همین آب خون آلود تهیه می‌کرد. از آن پس، آن نهر را نهر خون نامیدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۵۶۱-۵۶۲.</ref>.
'''جنگ با [[ایران]]:''' در یکی از جنگ‌های خالد با [[ایرانیان]] و [[سپاه]] اردشیر، جنگ بسیار شدید شد. خالد [[دعا]] کرد که [[خدا]] به او کمک کند تا نهر آنان را از [[خون]] آنان پر کند! به همین منظور افرادی را [[مسئول]] کرد تا مجروحان [[دشمن]] را کنار نهر برده و سر از بدنش جدا کنند و دستور داد مسیر آب نهر را [[تغییر]] دهند تا خون در آن جمع شود و بدین ترتیب هفتاد هزار نفر را کنار نهر سر بریدند. وقتی جنگ تمام شد، راه آب نهر را باز کردند و تا سه [[روز]]، آب نهر خون آلود بود و در این سه روز، آسیاب، آرد مورد نیاز لشکر خالد را با همین آب خون آلود تهیه می‌کرد. از آن پس، آن نهر را نهر خون نامیدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۵۶۱-۵۶۲.</ref>.
خط ۵۰: خط ۵۰:
خالد پاسخ داد: "ما به این خاطر از شهرمان خارج نشدیم؛ ما [[قبیله]] خون‌خواری هستیم و خبر پیدا کردیم که خونی بهتر از خون [[رومیان]] نیست و به همین خاطر به این جا آمدیم"<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۷.</ref>.
خالد پاسخ داد: "ما به این خاطر از شهرمان خارج نشدیم؛ ما [[قبیله]] خون‌خواری هستیم و خبر پیدا کردیم که خونی بهتر از خون [[رومیان]] نیست و به همین خاطر به این جا آمدیم"<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۷.</ref>.


شاید منظور خالد پاسخ دادن به [[تمسخر]] ماهان بوده اما در [[شأن]] فرمانده لشکر [[اسلام]] نیست که به جای بیان [[اهداف والا]] و [[عقلانی]] [[دین اسلام]] چنین اهدافی را بیان کند، همان گونه که [[پیامبر]]{{صل}} همیشه در [[جنگ‌ها]] [[دعوت به اسلام]] می‌کرد<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۹-۵۰۲.</ref>.
شاید منظور خالد پاسخ دادن به [[تمسخر]] ماهان بوده اما در [[شأن]] فرمانده لشکر [[اسلام]] نیست که به جای بیان [[اهداف والا]] و [[عقلانی]] [[دین اسلام]] چنین اهدافی را بیان کند، همان گونه که [[پیامبر]] {{صل}} همیشه در [[جنگ‌ها]] [[دعوت به اسلام]] می‌کرد<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۹۹-۵۰۲.</ref>.


== [[خالد]] و [[ابوبکر]] ==
== [[خالد]] و [[ابوبکر]] ==
خالد در [[زمان]] ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:
خالد در [[زمان]] ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:
#بعد از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} عده‌ای از سران [[قبایل]] از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای [[بنی حنیفه]] است. او در زمان [[رسول خدا]]{{صل}} [[اسلام]] آورد و همراه گروهی نزد حضرت آمدند و رسول خدا{{صل}} به عنوان [[هدیه]] زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به [[سرزمین]] ایشان [[هجوم]] برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در [[اسارت]] بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی [[صبر]] داشته باش! تو که پشت مرا شکسته‌ای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به [[ازدواج]] من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد. این خبر به ابوبکر رسید و نامه‌ای به این مضمون برای خالد نوشت: "به [[جان]] خودم قسم، ای خالد تو [[بیکاری]] که [[فرصت]] برای ازدواج با زن‌ها داری، در حالی که در کنار تو [[خون]] هزار و دویست مرد از [[مسلمانان]] ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این [[نامه]] را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش [[عمر]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.</ref>.
# بعد از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} عده‌ای از سران [[قبایل]] از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای [[بنی حنیفه]] است. او در زمان [[رسول خدا]] {{صل}} [[اسلام]] آورد و همراه گروهی نزد حضرت آمدند و رسول خدا {{صل}} به عنوان [[هدیه]] زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به [[سرزمین]] ایشان [[هجوم]] برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در [[اسارت]] بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی [[صبر]] داشته باش! تو که پشت مرا شکسته‌ای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به [[ازدواج]] من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد. این خبر به ابوبکر رسید و نامه‌ای به این مضمون برای خالد نوشت: "به [[جان]] خودم قسم، ای خالد تو [[بیکاری]] که [[فرصت]] برای ازدواج با زن‌ها داری، در حالی که در کنار تو [[خون]] هزار و دویست مرد از [[مسلمانان]] ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این [[نامه]] را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش [[عمر]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.</ref>.
# [[ابوبکر]] خالد را نزد [[بنی سلیم]] که [[مرتد]] شده بودند، فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و [[محل زندگی]] آنان را [[آتش]] زد. عمر به ابوبکر [[انتقاد]] کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را [[عذاب الهی]] می‌کند (آنها را آتش می‌زند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۰۵-۵۰۷.</ref>
# [[ابوبکر]] خالد را نزد [[بنی سلیم]] که [[مرتد]] شده بودند، فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و [[محل زندگی]] آنان را [[آتش]] زد. عمر به ابوبکر [[انتقاد]] کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را [[عذاب الهی]] می‌کند (آنها را آتش می‌زند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۰۵-۵۰۷.</ref>


خط ۶۴: خط ۶۴:
علت برکناری خالد این بود که زمانی که [[مالی]] به او می‌رسید، بین خود و افرادش تقسیم می‌کرد و آن را برای ابوبکر نمی‌فرستاد؛ مثلا نقل شده خالد ده هزار [[دینار]] از [[مال]] [[بیت المال]] را به [[اشعث بن قیس]] [[هدیه]] داد<ref>السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۲۷۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.</ref>. یا اینکه او کارهایی را بدون اجازه [[اجرا]] می‌کرد؛ مثل کشتن مالک بن نویره و [[ازدواج]] با [[همسر]] او<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸.</ref>.
علت برکناری خالد این بود که زمانی که [[مالی]] به او می‌رسید، بین خود و افرادش تقسیم می‌کرد و آن را برای ابوبکر نمی‌فرستاد؛ مثلا نقل شده خالد ده هزار [[دینار]] از [[مال]] [[بیت المال]] را به [[اشعث بن قیس]] [[هدیه]] داد<ref>السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۲۷۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.</ref>. یا اینکه او کارهایی را بدون اجازه [[اجرا]] می‌کرد؛ مثل کشتن مالک بن نویره و [[ازدواج]] با [[همسر]] او<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸.</ref>.


۲. زمانی که خالد از شام بازگشت و وارد [[مسجد]] شد، در عمامه او تیرهای [[خون]] آلودی وجود داشت. عمر جلو آمد و عمامه او را از سرش برداشت و به او [[اعتراض]] کرد که چرا [[حرمت]] [[مسجد پیامبر]]{{صل}} را نگه نداشته و با عمامه خون آلود وارد مسجد [[نبوی]] شده است. و به او گفت: "اگر تو [[جهاد]] کردی و جنگیدی، [[مسلمانان]] قبل از تو نیز جنگیدند و جهاد کردند"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۰۹-۵۱۱.</ref>
۲. زمانی که خالد از شام بازگشت و وارد [[مسجد]] شد، در عمامه او تیرهای [[خون]] آلودی وجود داشت. عمر جلو آمد و عمامه او را از سرش برداشت و به او [[اعتراض]] کرد که چرا [[حرمت]] [[مسجد پیامبر]] {{صل}} را نگه نداشته و با عمامه خون آلود وارد مسجد [[نبوی]] شده است. و به او گفت: "اگر تو [[جهاد]] کردی و جنگیدی، [[مسلمانان]] قبل از تو نیز جنگیدند و جهاد کردند"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۰۹-۵۱۱.</ref>


== [[خالد]] و [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ==
== [[خالد]] و [[بغض]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ==
[[رسول خدا]]{{صل}} لشکری را به فرماندهی خالد و لشکری دیگری را بعد از آنها به فرماندهی [[علی]]{{ع}} به [[یمن]] فرستاد و [[فرمان]] داد هر جا دو [[لشکر]] به هم رسیدند، علی{{ع}} [[فرمانده]] باشد و [[خمس]] را از خالد بگیرد.
[[رسول خدا]] {{صل}} لشکری را به فرماندهی خالد و لشکری دیگری را بعد از آنها به فرماندهی [[علی]] {{ع}} به [[یمن]] فرستاد و [[فرمان]] داد هر جا دو [[لشکر]] به هم رسیدند، علی {{ع}} [[فرمانده]] باشد و [[خمس]] را از خالد بگیرد.


[[بریده]] می‌گوید: "علی{{ع}} کنیزی از خمس را [[اختیار]] کرد. خالد به من گفت: "برو به [[مدینه]] و ماجرا را برای [[پیامبر]]{{صل}} بگو" به مدینه رفتم و به حضور پیامبر{{صل}} رسیدم. حضرت فرمودند: "آیا از علی بغضی به [[دل]] داری؟" گفتم: آری. ایشان فرمودند: "از او بغضی به دل نداشته باش که سهم او از خمس بیش از این است"<ref>نیل الأوطار، شوکانی، ج۷، ص۱۱۰؛ العمده، این بطریق، ص۲۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۹؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۴۲.</ref>.
[[بریده]] می‌گوید: "علی {{ع}} کنیزی از خمس را [[اختیار]] کرد. خالد به من گفت: "برو به [[مدینه]] و ماجرا را برای [[پیامبر]] {{صل}} بگو" به مدینه رفتم و به حضور پیامبر {{صل}} رسیدم. حضرت فرمودند: "آیا از علی بغضی به [[دل]] داری؟" گفتم: آری. ایشان فرمودند: "از او بغضی به دل نداشته باش که سهم او از خمس بیش از این است"<ref>نیل الأوطار، شوکانی، ج۷، ص۱۱۰؛ العمده، این بطریق، ص۲۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۹؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۴۲.</ref>.


در بعضی [[روایات]] آمده که حضرت فرمودند: درباره علی بد مگویی نکن؛ به [[درستی]] که او از من و من از او هستم و او [[سرپرست]] شما بعد از من است<ref>{{متن حدیث|لاَ تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي}}؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۳۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۹۴؛ العمده، ابن بطریق، ص۱۹۸؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۶۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۶۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۲.</ref>
در بعضی [[روایات]] آمده که حضرت فرمودند: درباره علی بد مگویی نکن؛ به [[درستی]] که او از من و من از او هستم و او [[سرپرست]] شما بعد از من است<ref>{{متن حدیث|لاَ تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي}}؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۳۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۹۴؛ العمده، ابن بطریق، ص۱۹۸؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۶۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۶۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۲.</ref>


== [[خالد]] و اجرای نقشه [[قتل]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} ==
== [[خالد]] و اجرای نقشه [[قتل]] [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} ==
روزی [[خلیفه اول]] با [[مشورت]] [[خلیفه دوم]] تصمیم گرفت به خاطر [[مصالح]] [[حکومت]] خود، علی{{ع}} را به قتل برساند. پس خالد را خواست. زمانی که خالد نزد آنها آمد، به او گفتند: می‌خواهیم [[مأموریت]] بزرگی را به تو واگذار کنیم. او گفت: "هر مأموریتی باشد، به جا می‌آورم حتی اگر قتل [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} باشد". آن دو گفتند: مأموریت تو همین است. خالد که خود از قبل نسبت به علی{{ع}} [[کینه]] داشت، سؤال کرد: چه زمانی باید او را بکشم؟ خلیفه اول گفت: "هنگام [[نماز]] کنار او بنشین و هنگامی که من [[سلام]] دادم، گردن او را بزن". خالد نیز پذیرفت.
روزی [[خلیفه اول]] با [[مشورت]] [[خلیفه دوم]] تصمیم گرفت به خاطر [[مصالح]] [[حکومت]] خود، علی {{ع}} را به قتل برساند. پس خالد را خواست. زمانی که خالد نزد آنها آمد، به او گفتند: می‌خواهیم [[مأموریت]] بزرگی را به تو واگذار کنیم. او گفت: "هر مأموریتی باشد، به جا می‌آورم حتی اگر قتل [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} باشد". آن دو گفتند: مأموریت تو همین است. خالد که خود از قبل نسبت به علی {{ع}} [[کینه]] داشت، سؤال کرد: چه زمانی باید او را بکشم؟ خلیفه اول گفت: "هنگام [[نماز]] کنار او بنشین و هنگامی که من [[سلام]] دادم، گردن او را بزن". خالد نیز پذیرفت.


[[اسماء بنت عمیس]]، [[همسر]] [[ابوبکر]] که از دوست‌داران [[امیر المؤمنین]]{{ع}} بود، ماجرا را شنید و کنیزش را به [[منزل]] علی{{ع}} فرستاد و گفت به علی{{ع}} و زهرا{{ع}} سلام می‌رسانی و به علی{{ع}} می‌گویی: {{متن قرآن|إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ}}<ref>"و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شده‌اند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام" سوره قصص، آیه ۲۰. در این آیه به ماجرای مؤمن آل فرعون که تصمیم مردم را برای قتل موسی به اطلاع وی رساند، اشاره شده است.</ref>. [[علی]]{{ع}} به [[کنیز]] گفت: "پیش مولایت برو و بگو: [[خدا بین]] آنها و چیزی که می‌خواهند جدایی می‌اندازد<ref>{{متن حدیث|إِنَّ اَللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ}}</ref>. هنگام [[نماز]] [[خالد]] کنار [[امیر المؤمنین]]{{ع}} نشست. اما [[ابوبکر]] همین که به تشهد نماز رسید، از چیزی که گفته بود پیشمان شد و ترسید [[فتنه]] ایجاد شود و همین طور در حال [[فکر]] کردن بود و نماز را تمام نمی‌کرد؛ به گونه‌ای که مردم [[گمان]] کردند فراموش کرده [[سلام]] نماز را بگوید. پس از مدتی ابوبکر گفت: ای خالد! کاری را که به تو امر کرده‌ام، به جا نیاور. امیرالمؤمنین{{ع}} از خالد پرسید: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ خالد گفت: "به زدن گردن شما". امیرالمؤمنین فرمود: "تو این کار را به جا آوردی؟ خالد گفت: "به [[خدا]] قسم، آری؛ اگر قبل از تمام شدن نماز به من نگفته بود که او را نکش، تو را کشته بودم". علی{{ع}} او را گرفت و به [[زمین]] کوبید و روی سینه او نشست. [[عمر]] گفت: "قسم به خدای [[کعبه]] او را بکش"<ref>تا با کشته شدن خالد، مشخص نشود نقشه قتل را او کشیده است.</ref>. مردم گفتند: ای اباالحسن! تو را به [[حق]] صاحب این [[قبر]] ([[رسول خدا]]) او را رها کن! علی{{ع}} نیز او را رها کرد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۵۹؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۰؛ المسترشد، طبری، ص۴۵۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷؛ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۱۵۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۳-۵۱۴.</ref>
[[اسماء بنت عمیس]]، [[همسر]] [[ابوبکر]] که از دوست‌داران [[امیر المؤمنین]] {{ع}} بود، ماجرا را شنید و کنیزش را به [[منزل]] علی {{ع}} فرستاد و گفت به علی {{ع}} و زهرا {{ع}} سلام می‌رسانی و به علی {{ع}} می‌گویی: {{متن قرآن|إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ}}<ref>"و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شده‌اند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام" سوره قصص، آیه ۲۰. در این آیه به ماجرای مؤمن آل فرعون که تصمیم مردم را برای قتل موسی به اطلاع وی رساند، اشاره شده است.</ref>. [[علی]] {{ع}} به [[کنیز]] گفت: "پیش مولایت برو و بگو: [[خدا بین]] آنها و چیزی که می‌خواهند جدایی می‌اندازد<ref>{{متن حدیث|إِنَّ اَللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ}}</ref>. هنگام [[نماز]] [[خالد]] کنار [[امیر المؤمنین]] {{ع}} نشست. اما [[ابوبکر]] همین که به تشهد نماز رسید، از چیزی که گفته بود پیشمان شد و ترسید [[فتنه]] ایجاد شود و همین طور در حال [[فکر]] کردن بود و نماز را تمام نمی‌کرد؛ به گونه‌ای که مردم [[گمان]] کردند فراموش کرده [[سلام]] نماز را بگوید. پس از مدتی ابوبکر گفت: ای خالد! کاری را که به تو امر کرده‌ام، به جا نیاور. امیرالمؤمنین {{ع}} از خالد پرسید: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ خالد گفت: "به زدن گردن شما". امیرالمؤمنین فرمود: "تو این کار را به جا آوردی؟ خالد گفت: "به [[خدا]] قسم، آری؛ اگر قبل از تمام شدن نماز به من نگفته بود که او را نکش، تو را کشته بودم". علی {{ع}} او را گرفت و به [[زمین]] کوبید و روی سینه او نشست. [[عمر]] گفت: "قسم به خدای [[کعبه]] او را بکش"<ref>تا با کشته شدن خالد، مشخص نشود نقشه قتل را او کشیده است.</ref>. مردم گفتند: ای اباالحسن! تو را به [[حق]] صاحب این [[قبر]] ([[رسول خدا]]) او را رها کن! علی {{ع}} نیز او را رها کرد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۵۹؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۰؛ المسترشد، طبری، ص۴۵۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷؛ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۱۵۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۵۱۳-۵۱۴.</ref>


== سرانجام خالد ==
== سرانجام خالد ==

نسخهٔ ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۵۲

خالد بن ولید از بزرگان و اشراف قریش بود. او در جنگ‌های اسلامی تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی‌باک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. خالد یکبار در سال ششم هجری اسلام آورد، اما از آن برگشت، منتها دوباره در سال هفتم مسلمان شد. او قبل از مسلمان شدن در جنگ‌های بدر، احد و... بر علیه مسلمانان شرکت داشت و بعد از اسلام در جنگ‌هایی مانند جنگ موته، فتح مکه و... شرکت کرد. خالد بغض امیرالمؤمنین (ع) را در دل داشت و سرانجام در زمان خلافت عمر از دنیا رفت.

مقدمه

نام و نسب خالد، خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی[۱] و کنیه او ابوسلیمان است؛ خود و پدرش در جاهلیت، از بزرگان و اشراف قریش بوده‌اند. مادرش، ربابه، خواهر میمونه همسر رسول خدا (ص) و ربابه کبری، همسر عباس بن عبدالمطلب است[۲].

خالد در جنگ‌های اسلامی تلاش‌های قابل توجهی داشته، ولی مردی بی باک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بی‌باکی خالد در جنگ‌ها، طبق آنچه وی می‌گوید، در نتیجه اعتماد بر موی پیامبر اسلام (ص) بوده است که در کلاه خود قرار داده بود[۳].[۴]

اسلام آوردن خالد

خالد بن ولید، پس از صلح حدیبیه و در سال ششم هجری اسلام اختیار کرد، اما این ایمان، ایمان پایداری نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او نقل شده که در ماجرای عمره قضیه در سال هفتم هجری غیبت کردم و داخل شدن رسول خدا (ص) را به مکه ندیدم و برادرم ولید بن ولید مسلمان شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا (ص) درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: خدا او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامه‌ای برای من نوشت[۵].

زمانی که می‌خواستم نزد رسول خدا (ص) بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام صفوان بن امیه را دیدم و به او گفتم: ای "ابا وهب! آیا وضعیت‌مان را نمی‌بینی؟ ما کم تعداد هستیم و محمد بر عرب و عجم غلبه کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او پیروی کنیم، ما نیز به خاطر شرف محمد، شرف و عزت پیدا می‌کنیم!

صفوان گفت: "اگر از قریش کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و عکرمة بن ابی جهل را دیدم. او نیز همان حرف‌های صفوان را زد. وقتی از منزل حرکت کردم، در مسیر، عمرو بن العاص را دیدم. او از من پرسید: به کجا می‌روی؟ من گفتم: تو کجا می‌روی؟ او گفت: "چه چیزی باعث خروج تو از شهر شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد.

او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در مدینه به حضور رسول خدا (ص) رفته و اسلام آوردیم. خالد زمان ورودشان را به مدینه ماه صفر سال هشتم هجری ذکر می‌کند[۶].[۷]

کارهای خالد در زمان رسول خدا (ص)

برای خالد در زمان رسول خدا (ص) ماجراهای متعددی اتفاق افتاد که به برخی از آنها به صورت خلاصه اشاره می‌کنیم:

  1. یکی از مسائلی که بی‌توجهی خالد به آن موجب بسیاری از خطاهای وی شد و مصائب فراوانی به وجود آورد، توجه نداشتن به این مسئله بود که ایمان زبانی افراد کافی است تا جان و مال و عرض آنها در امان باشد و نیازی به اطلاع از درست یا غلط بودن و یا به خاطر ترس و اجباری بودن یا نبودن آن نیست. نقل شده است که روزی شخصی به رسول خدا (ص) جسارتی کرد. خالد بن ولید که همیشه شمشیرش آماده بود، شمشیر کشید و به رسول خدا (ص) گفت: "اجازه دهید گردن او را بزنم؟" حضرت فرمودند: "نه، شاید او اهل نماز (مؤمن) باشد" خالد گفت: افراد زیادی هستند که نماز می‌خوانند و چیزی به زبان می‌گویند که در دل آن را قبول ندارند". سپس رسول خدا (ص) فرمودند: "به من هرگز امر نشده که از دل مردم آگاه شوم و شکم آنها را بشکافم"[۸].
  2. بین خالد و عمار اختلافی پیش آمد، خالد نزد رسول خدا (ص) شکایت کرد. رسول خدا (ص) به خالد فرمودند: به عمار ناسزا نگو که هر کس به عمار دشنام بگوید، به خدا دشنام داده است و هر کس عمار را دشمن بدارد با خدا دشمنی کرده است و هر کس عمار را سفیه بداند خدا را سفیه دانسته است[۹]، خود خالد می‌گوید: "از هیچ گناهی به اندازه سفیه خواندن عمار نمی‌ترسم"[۱۰].
  3. در یکی از جنگ‌ها رسول خدا (ص) از کنار کشته‌ها می‌گذشت، جنازه زنی را دید که خالد بن ولید او را کشته بود. رسول خدا (ص) شخصی را فرستاد تا به او پیغام دهد که رسول خدا (ص) تو را از کشتن زنان و بردگان نهی کرده است[۱۱]. عبدالرحمن بن ازهر می‌گوید: "روز جنگ حنین همراه رسول خدا (ص) بودم، رسول خدا (ص) مردها را کنار می‌زد و در پی یافتن خالد بن ولید بود. وقتی به او رسید، خاک بر سر و صورت او پاشید و به همراهانش دستور داد تا با هر چه در دست دارند، او را به عنوان کیفر کشتن آن زن بزنند[۱۲].[۱۳]

خالد و همکاری با مشرکان در جنگ‌ها

جنگ بدر: برادر خالد به نام ولید بن ولید در جنگ بدر اسیر شد و زمانی که رسول خدا (ص) اجازه دادند اسرا با پرداخت فدیه آزاد شوند، خالد بن ولید با پرداخت چهار هزار درهم، برادرش را آزاد کرد[۱۴].

جنگ احد: خالد بن ولید در جنگ احد جزو سپاه مشرکان و فرمانده قسمت راست لشکر بود [۱۵].

جنگ خندق: جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: "در جنگ خندق، من نگهبان خندق بودم و مشرکان دور خندق می‌گشتند و می‌خواستند از آن عبور کنند ولی در آن سقوط می‌کردند. عمرو بن عاص و خالد بن ولید از کسانی بودند که منتظر غفلت مسلمانان بودند تا از خندق عبور کنند. خالد را دیدم که با صد نفر جنگ جو به سمت پل خندق آمد و می‌خواست افرادش را از آن عبور دهد ولی ما با نیزه مانع شدیم تا ناچار شد برگردد[۱۶].[۱۷]

مکر خالد قبل از صلح در حدیبیه

در ماجرای صلح حدیبیه زمانی که مشرکان متوجه شدند، رسول خدا (ص) از مدینه خارج شده و به سمت مدینه در حال حرکت است، خالد بن ولید را به همراه دویست اسب سوار فرستادند تا به استقبال رسول خدا (ص) برود و در کوه‌ها بر ایشان غلبه کند. زمانی که رسول خدا (ص) به مکه نزدیک شدند، هنگام نماز ظهر بلال اذان گفت و آن حضرت نماز ظهر را با مردم به جماعت خواندند. در این هنگام خالد گفت: "اگر هنگامی که در نمازند به آنها حمله کنیم، پیروز خواهیم شد؛ زیرا آنها نمازشان را قطع نمی‌کنند" و سپس در ادامه گفت: "اما بعد از این، نماز دیگری را شروع می‌کنند که آن را از چشمانشان بیشتر دوست دارند؛ هنگامی که وارد نماز شدند به آنها حمله خواهیم کرد". در این هنگام جبرئیل نازل شد و پیامبر (ص) را آگاه کرد[۱۸]. بعد از نزول آیات، رسول خدا اصحابش را به دو قسمت تقسیم کرد؛ دسته‌ای سلاح به دست مقابل دشمن ایستادند و دسته‌ای همراه ایشان نماز خواندند و سپس جای خود را عوض کردند[۱۹].[۲۰]

خالد و شرکت در جنگ‌ها بعد از مسلمان شدن

جنگ موته: در جمادی الاولای سال هشتم هجری پیامبر (ص) لشکری را به فرماندهی زید بن حارثه، جعفر بن ابیطالب و عبدالله بن رواحه به موته فرستاد. اولین کسی که شهید شد، زید بن حارثه بود و بعد از او جعفر بن ابی طالب، فرمانده لشکر شد. او نیز پس از مدتی جنگ، با برداشتن ۷۲ زخم و قطع شدن دو دست، شهید شد که پیامبر (ص) در این باره فرمود: "خدا به جای آن دو دست، در بهشت دو بال به او خواهد داد". پس از او عبدالله بن رواحه فرمانده لشکر شد که او نیز شهید شد. سپس خالد بن ولید پرچم را گرفت و عقب نشینی کرد[۲۱].

فتح مکه: در جریان فتح مکه در سال هشتم هجری پیامبر (ص) دستور فرمودند که کسی از زور استفاده نکند و همه لشکر را از جنگیدن و استفاده از سلاح نهی کردند. خالد با عده‌ای از قریش از جمله صفوان بن امیه و عکرمة بن أبی جهل مواجه شد که مقاومت کردند. اطرافیان گفتند: رسول خدا (ص) ما را از جنگ منع کردند اما خالد فریادی بر سر افرادش کشید و آنها را به جنگ امر کرد. در این درگیری ۲۴ نفر از قریش و چهار نفر از قبیلة هذیل کشته شدند[۲۲]. رسول خدا (ص) وقتی برق شمشیرها را دیدند، فرمودند: "این برق شمشیر چیست؟ مگر شما را از جنگیدن نهی نکردم؟ اصحاب به حضرت گفتند: خالد بن ولید است که می‌جنگد[۲۳]. رسول خدا (ص) با دیدن خالد او را سرزنش کردند و فرمودند: "ای خالد! چرا جنگیدی در حالی که تو را از جنگیدن نهی کردم؟ او نیز پاسخ‌هایی داد اما روشن است که تخلف از فرمان به هر صورت، تخلف است؛ لذا رسول خدا (ص) با شنیدن سخنان خالد، فرمودند: "قضای الهی خیر است"[۲۴].

فتح حیره: خالد زمانی که حیره را فتح کرد، هشت رکعت نماز با یک سلام خواند[۲۵]. ابن کثیر می‌گوید: زمانی که امیری کشور یا شهری را فتح می‌کند، مستحب است این گونه نماز بخواند!! ولی خود او بلافاصله نقل می‌کند که رسول خدا (ص) روز فتح مکه در هر دو رکعت، سلام داد[۲۶].

جنگ با ایران: در یکی از جنگ‌های خالد با ایرانیان و سپاه اردشیر، جنگ بسیار شدید شد. خالد دعا کرد که خدا به او کمک کند تا نهر آنان را از خون آنان پر کند! به همین منظور افرادی را مسئول کرد تا مجروحان دشمن را کنار نهر برده و سر از بدنش جدا کنند و دستور داد مسیر آب نهر را تغییر دهند تا خون در آن جمع شود و بدین ترتیب هفتاد هزار نفر را کنار نهر سر بریدند. وقتی جنگ تمام شد، راه آب نهر را باز کردند و تا سه روز، آب نهر خون آلود بود و در این سه روز، آسیاب، آرد مورد نیاز لشکر خالد را با همین آب خون آلود تهیه می‌کرد. از آن پس، آن نهر را نهر خون نامیدند[۲۷].

جنگ با روم: در سال ۱۲ هجری خالد با سپاه روم درگیر شد و سپاه روم در این جنگ شکست خورد اما حاصل این جنگ کوتاه صد هزار کشته بود. البته خالد به ارشاد و تبلیغ دین نیز پرداخت اما زمان آن کمتر از ده روز بود و بعد به سمت حیره حرکت کرد[۲۸]. در جنگ با روم، ماهان، فرمانده لشکر روم، اعلام کرد "ما می‌دانیم که سختی و گرسنگی شما را از شهرهایتان خارج کرده است. بیایید تا به هر یک از شما ده دینار و لباس و غذا بدهم و به شهرهایتان برگردید. سال آینده هم همین مقدار برای شما می‌فرستم". خالد پاسخ داد: "ما به این خاطر از شهرمان خارج نشدیم؛ ما قبیله خون‌خواری هستیم و خبر پیدا کردیم که خونی بهتر از خون رومیان نیست و به همین خاطر به این جا آمدیم"[۲۹].

شاید منظور خالد پاسخ دادن به تمسخر ماهان بوده اما در شأن فرمانده لشکر اسلام نیست که به جای بیان اهداف والا و عقلانی دین اسلام چنین اهدافی را بیان کند، همان گونه که پیامبر (ص) همیشه در جنگ‌ها دعوت به اسلام می‌کرد[۳۰].

خالد و ابوبکر

خالد در زمان ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:

  1. بعد از رحلت رسول خدا (ص) عده‌ای از سران قبایل از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای بنی حنیفه است. او در زمان رسول خدا (ص) اسلام آورد و همراه گروهی نزد حضرت آمدند و رسول خدا (ص) به عنوان هدیه زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به سرزمین ایشان هجوم برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در اسارت بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی صبر داشته باش! تو که پشت مرا شکسته‌ای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به ازدواج من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد. این خبر به ابوبکر رسید و نامه‌ای به این مضمون برای خالد نوشت: "به جان خودم قسم، ای خالد تو بیکاری که فرصت برای ازدواج با زن‌ها داری، در حالی که در کنار تو خون هزار و دویست مرد از مسلمانان ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این نامه را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش عمر بود[۳۱].
  2. ابوبکر خالد را نزد بنی سلیم که مرتد شده بودند، فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و محل زندگی آنان را آتش زد. عمر به ابوبکر انتقاد کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را عذاب الهی می‌کند (آنها را آتش می‌زند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد[۳۲].[۳۳]

خالد و عمر

خالد در زمان عمر نیز ماجراهایی دارد که به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:

۱. ابوبکر خالد را به امارت شام گمارده بود؛ اما عمر بلافاصله پس از به دست گرفتن حکومت، او را برکنار کرد[۳۴] و ابو عبیده جراح را به جای او به امارت شام گمارد[۳۵].

علت برکناری خالد این بود که زمانی که مالی به او می‌رسید، بین خود و افرادش تقسیم می‌کرد و آن را برای ابوبکر نمی‌فرستاد؛ مثلا نقل شده خالد ده هزار دینار از مال بیت المال را به اشعث بن قیس هدیه داد[۳۶]. یا اینکه او کارهایی را بدون اجازه اجرا می‌کرد؛ مثل کشتن مالک بن نویره و ازدواج با همسر او[۳۷].

۲. زمانی که خالد از شام بازگشت و وارد مسجد شد، در عمامه او تیرهای خون آلودی وجود داشت. عمر جلو آمد و عمامه او را از سرش برداشت و به او اعتراض کرد که چرا حرمت مسجد پیامبر (ص) را نگه نداشته و با عمامه خون آلود وارد مسجد نبوی شده است. و به او گفت: "اگر تو جهاد کردی و جنگیدی، مسلمانان قبل از تو نیز جنگیدند و جهاد کردند"[۳۸].[۳۹]

خالد و بغض امیرالمؤمنین (ع)

رسول خدا (ص) لشکری را به فرماندهی خالد و لشکری دیگری را بعد از آنها به فرماندهی علی (ع) به یمن فرستاد و فرمان داد هر جا دو لشکر به هم رسیدند، علی (ع) فرمانده باشد و خمس را از خالد بگیرد.

بریده می‌گوید: "علی (ع) کنیزی از خمس را اختیار کرد. خالد به من گفت: "برو به مدینه و ماجرا را برای پیامبر (ص) بگو" به مدینه رفتم و به حضور پیامبر (ص) رسیدم. حضرت فرمودند: "آیا از علی بغضی به دل داری؟" گفتم: آری. ایشان فرمودند: "از او بغضی به دل نداشته باش که سهم او از خمس بیش از این است"[۴۰].

در بعضی روایات آمده که حضرت فرمودند: درباره علی بد مگویی نکن؛ به درستی که او از من و من از او هستم و او سرپرست شما بعد از من است[۴۱].[۴۲]

خالد و اجرای نقشه قتل امیرالمؤمنین علی (ع)

روزی خلیفه اول با مشورت خلیفه دوم تصمیم گرفت به خاطر مصالح حکومت خود، علی (ع) را به قتل برساند. پس خالد را خواست. زمانی که خالد نزد آنها آمد، به او گفتند: می‌خواهیم مأموریت بزرگی را به تو واگذار کنیم. او گفت: "هر مأموریتی باشد، به جا می‌آورم حتی اگر قتل علی بن ابیطالب (ع) باشد". آن دو گفتند: مأموریت تو همین است. خالد که خود از قبل نسبت به علی (ع) کینه داشت، سؤال کرد: چه زمانی باید او را بکشم؟ خلیفه اول گفت: "هنگام نماز کنار او بنشین و هنگامی که من سلام دادم، گردن او را بزن". خالد نیز پذیرفت.

اسماء بنت عمیس، همسر ابوبکر که از دوست‌داران امیر المؤمنین (ع) بود، ماجرا را شنید و کنیزش را به منزل علی (ع) فرستاد و گفت به علی (ع) و زهرا (ع) سلام می‌رسانی و به علی (ع) می‌گویی: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ[۴۳]. علی (ع) به کنیز گفت: "پیش مولایت برو و بگو: خدا بین آنها و چیزی که می‌خواهند جدایی می‌اندازد[۴۴]. هنگام نماز خالد کنار امیر المؤمنین (ع) نشست. اما ابوبکر همین که به تشهد نماز رسید، از چیزی که گفته بود پیشمان شد و ترسید فتنه ایجاد شود و همین طور در حال فکر کردن بود و نماز را تمام نمی‌کرد؛ به گونه‌ای که مردم گمان کردند فراموش کرده سلام نماز را بگوید. پس از مدتی ابوبکر گفت: ای خالد! کاری را که به تو امر کرده‌ام، به جا نیاور. امیرالمؤمنین (ع) از خالد پرسید: ای خالد! ابوبکر تو را به چه چیزی امر کرده بود؟ خالد گفت: "به زدن گردن شما". امیرالمؤمنین فرمود: "تو این کار را به جا آوردی؟ خالد گفت: "به خدا قسم، آری؛ اگر قبل از تمام شدن نماز به من نگفته بود که او را نکش، تو را کشته بودم". علی (ع) او را گرفت و به زمین کوبید و روی سینه او نشست. عمر گفت: "قسم به خدای کعبه او را بکش"[۴۵]. مردم گفتند: ای اباالحسن! تو را به حق صاحب این قبر (رسول خدا) او را رها کن! علی (ع) نیز او را رها کرد[۴۶].[۴۷]

سرانجام خالد

خالد، هنگام مرگ از اینکه بعد از شرکت در جنگ‌های متعدد در بستر از دنیا می‌رود، ناراحت بود و می‌گفت: "در صد جنگ شرکت کردم و اکنون مانند چهار پایان می‌میرم"[۴۸].

وی در سال ۲۱ هجری و در زمان خلافت عمر در حمص از دنیا رفت و همان جا به خاک سپرده شد[۴۹].

برخی، وفات او را در سال ۲۰ هجری دانسته‌اند[۵۰]. وی هنگام وفات، شصت ساله بود[۵۱]. همچنین همه فزرندان خالد از دنیا رفتند و فرزندی از خانواده او باقی نماند و نسل او منقرض شد و خانه‌هایشان در مدینه به عنوان ارث به ایوب بن سلمه رسید[۵۲].[۵۳]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.
  3. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.
  4. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۴-۴۸۵.
  5. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷.
  6. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹.
  7. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۵-۴۸۷.
  8. صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۱؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۳، ص۱۱۱؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۸، ص۷؛ ارواء الغلیل، البانی، ج۳، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۰۷؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۸۸؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۱، ص۳۶۷؛ المحلی، ابن حزم، ج۱۱، ص۲۲۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۱۲۳.
  9. «لاَ تَسُبَّ عَمَّاراً، فَإِنَّهُ مَنْ سَبَّ عَمَّاراً سَبَّهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ»، سنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۷۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۵۰؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۵۰؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۹۰؛ تفسیر ثعلبی، ثعلبی، ج۳، ص۳۳۵؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۴، ص۱۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۳۶ و ج۴۳، ص۳۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۱۵ و ج۹، ص۳۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۸، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۳۰۰.
  10. تهذیب الکمال، مزی، ج۲۵، ص۳۶۶.
  11. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳۸ و ج۴، ص۹۰۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۸۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۱۸.
  12. المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۲.
  13. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۸۸-۴۹۱.
  14. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۸.
  15. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۱۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۴۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۵۱؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۳۸.
  16. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۵۶.
  17. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۶-۴۹۷.
  18. سوره نساء، آیه ۱۰۲-۱۰۳.
  19. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۵۰؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۴، ص۳۱۱.
  20. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۷-۴۹۸.
  21. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۵۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۳۹۳.
  22. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶ و ج۷، ص۳۹۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۷۵؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۵.
  23. المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۲۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۸؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۸۷.
  24. السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۲۳۳.
  25. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۳.
  26. سنن، ابن ماجه، ج۱، ص۴۱۹؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۲۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۴۸؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج۴، ص۲۵۸؛ المجموع، نووی، ج۴، ص۳۹؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۴، ص۶۰۱؛ تنویر الحوالک، سیوطی، ص۱۶۸.
  27. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۵۶۱-۵۶۲.
  28. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۳؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۸.
  29. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۷.
  30. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۹۹-۵۰۲.
  31. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.
  32. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.
  33. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۰۵-۵۰۷.
  34. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۶؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.
  35. الاصابه، ج۲، ص۲۱۷؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۸.
  36. السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۱۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۲۷۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۳۰.
  37. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۸.
  38. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۶۸.
  39. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۰۹-۵۱۱.
  40. نیل الأوطار، شوکانی، ج۷، ص۱۱۰؛ العمده، این بطریق، ص۲۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۹؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۱۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۴۲.
  41. «لاَ تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي»؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۲۳۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۹۴؛ العمده، ابن بطریق، ص۱۹۸؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۶۶؛ ذخائر العقبی، طبری، ص۶۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.
  42. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۲.
  43. "و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شده‌اند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام" سوره قصص، آیه ۲۰. در این آیه به ماجرای مؤمن آل فرعون که تصمیم مردم را برای قتل موسی به اطلاع وی رساند، اشاره شده است.
  44. «إِنَّ اَللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يُرِيدُونَ»
  45. تا با کشته شدن خالد، مشخص نشود نقشه قتل را او کشیده است.
  46. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۵۹؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۰؛ المسترشد، طبری، ص۴۵۵؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷؛ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۱۵۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۸، ص۱۵۳.
  47. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۳-۵۱۴.
  48. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۵؛ تفسیر ابن کثیر، ابن کثیر، ج۱، ص۳۰۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۸۲.
  49. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۸۸؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۰؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۹.
  50. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۰۹.
  51. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۶۸.
  52. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۶؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۶، ص۲۴۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۱۴؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۷۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۱۰۴؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۳، ص۱۶۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۹.
  53. عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۵۱۴-۵۱۵.