عروة بن مسعود ثقفی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن '
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ')
خط ۲۳: خط ۲۳:


== [[اسلام آوردن]] عروة بن مسعود ثقفی ==
== [[اسلام آوردن]] عروة بن مسعود ثقفی ==
هنگامی که پیامبر {{صل}} برای [[فتح]] [[طائف]] به آنجا [[لشکر کشی]] کردند و مدتی طائف در محاصره بود و بالاخره بدون نتیجه برگشتند، [[عروة بن مسعود]] در طائف نبود. چون مردم طائف شنیده بودند که پیامبر {{صل}} سلاح‌های [[جنگی]] جدیدی، از جمله منجنیق و زره‌پوش<ref>از چوب چیزی را به شکل شیروانی می‌ساختند و با پوست‌های ضخیمی روی آن را می‌پوشانیدند و مردانی برای آنکه از تیراندازی دشمن در امان باشند، زیر آن می‌رفتند تا خود را به دیوار قلعه رسانیده و دیوار را سوراخ کنند. منجنیق نیز وسیله پرتاب سنگ بوده است</ref> دارند و عروه و [[غیلان بن سلمه]] برای [[آموزش]] ساختن [[زره]] پوش و منجنیق به جرش<ref>جرش شهر بزرگی در یمن است. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۱۲۶.</ref> رفته بودند تا با ساختن این دو [[سلاح]]، [[لشکر اسلام]] را نابود سازند<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۲۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۸۱.</ref>. ولی پس از بازگشت [[عروة]] از جرش و تحقیق درباره [[رفتار پیامبر]] {{صل}} [[قلب]] او به [[پذیرش اسلام]] [[گرایش]] یافت و [[نور ایمان]] در دلش تابید و از آنجا به [[مدینه]] رفت. او پسرش، ابو ملیح و پسر خواهرش، [[قارب بن اسود]] را به نزد [[رسول خدا]] {{صل}} فرستاد و آن دو نیز [[اسلام]] آوردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۴۲؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج۱، ص۱۲۹.</ref>. او در ماه [[ربیع الاول]] [[سال]] نهم [[هجرت به مدینه]] وارد شد و ابتدا به [[خانه]] [[ابوبکر]] وارد شد، لیکن [[مغیرة بن شعبه]] با [[اصرار]] او را به [[منزل]] خود برد، [[پیامبر]] {{صل}} از آمدن او و [[اسلام]] آوردنش خوشحال شد. او سپس از آن [[حضرت]] اجازه خواست تا به [[طائف]] رفته و [[مردم]] را به اسلام [[دعوت]] کند. پیامبر {{صل}} به او فرمود: "با آن [[غرور]] عجیبی که در ایشان دیدم، تو را می‌کشند". [[عروه]] گفت: "من در نزد ایشان از چشم و [[فرزندان]] شان عزیزترم"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۰-۹۶۲.</ref>.
هنگامی که پیامبر {{صل}} برای [[فتح]] [[طائف]] به آنجا [[لشکر کشی]] کردند و مدتی طائف در محاصره بود و بالاخره بدون نتیجه برگشتند، [[عروة بن مسعود]] در طائف نبود. چون مردم طائف شنیده بودند که پیامبر {{صل}} سلاح‌های [[جنگی]] جدیدی، از جمله منجنیق و زره‌پوش<ref>از چوب چیزی را به شکل شیروانی می‌ساختند و با پوست‌های ضخیمی روی آن را می‌پوشانیدند و مردانی برای آنکه از تیراندازی دشمن در امان باشند، زیر آن می‌رفتند تا خود را به دیوار قلعه رسانیده و دیوار را سوراخ کنند. منجنیق نیز وسیله پرتاب سنگ بوده است</ref> دارند و عروه و [[غیلان بن سلمه]] برای [[آموزش]] ساختن [[زره]] پوش و منجنیق به جرش<ref>جرش شهر بزرگی در یمن است. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۱۲۶.</ref> رفته بودند تا با ساختن این دو [[سلاح]]، [[لشکر اسلام]] را نابود سازند<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۲۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۸۱.</ref>. ولی پس از بازگشت [[عروة]] از جرش و تحقیق درباره [[رفتار پیامبر]] {{صل}} [[قلب]] او به [[پذیرش اسلام]] [[گرایش]] یافت و [[نور ایمان]] در دلش تابید و از آنجا به [[مدینه]] رفت. او پسرش، ابو ملیح و پسر خواهرش، [[قارب بن اسود]] را به نزد [[رسول خدا]] {{صل}} فرستاد و آن دو نیز [[اسلام]] آوردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۴۲؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج۱، ص۱۲۹.</ref>. او در ماه [[ربیع الاول]] [[سال]] نهم [[هجرت به مدینه]] وارد شد و ابتدا به [[خانه]] [[ابوبکر]] وارد شد، لکن [[مغیرة بن شعبه]] با [[اصرار]] او را به [[منزل]] خود برد، [[پیامبر]] {{صل}} از آمدن او و [[اسلام]] آوردنش خوشحال شد. او سپس از آن [[حضرت]] اجازه خواست تا به [[طائف]] رفته و [[مردم]] را به اسلام [[دعوت]] کند. پیامبر {{صل}} به او فرمود: "با آن [[غرور]] عجیبی که در ایشان دیدم، تو را می‌کشند". [[عروه]] گفت: "من در نزد ایشان از چشم و [[فرزندان]] شان عزیزترم"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۰-۹۶۲.</ref>.


عروه اول شب به طائف وارد شد و مردم به دیدنش آمدند و به رسم [[جاهلیت]] بر او [[سلام]] کردند. عروه گفت: "سلام و [[درود]] [[بهشتیان]] را به من بگویید و بگویید سلام علیکم". مردم با شنیدن این سخن از او و ماجرای [[مسلمان]] شدنش به او [[ناسزا]] گفتند و از نزدش خارج شده و افراد را علیه او تحریک کردند.
عروه اول شب به طائف وارد شد و مردم به دیدنش آمدند و به رسم [[جاهلیت]] بر او [[سلام]] کردند. عروه گفت: "سلام و [[درود]] [[بهشتیان]] را به من بگویید و بگویید سلام علیکم". مردم با شنیدن این سخن از او و ماجرای [[مسلمان]] شدنش به او [[ناسزا]] گفتند و از نزدش خارج شده و افراد را علیه او تحریک کردند.
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش