شبهات عصمت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۳۹۶: خط ۳۹۶:
# [[پرونده:1379670.jpg|22px]] [[ابراهیم صفرزاده|صفرزاده، ابراهیم]]، [[عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی (کتاب)|'''عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی''']]
# [[پرونده:1379670.jpg|22px]] [[ابراهیم صفرزاده|صفرزاده، ابراهیم]]، [[عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی (کتاب)|'''عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی''']]
# [[پرونده:1100838.jpg|22px]] [[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|'''حقانیت در اوج مظلومیت ج۱''']]
# [[پرونده:1100838.jpg|22px]] [[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|'''حقانیت در اوج مظلومیت ج۱''']]
# [[پرونده:1379710.jpg|22px]] [[بهروز مینایی|مینایی، بهروز]]، [[اندیشه کلامی عصمت (کتاب)|'''اندیشه کلامی عصمت''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ ‏۲۳ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۵۶

اعتقادات شیعه
خداشناسی
توحیدتوحید ذاتیتوحید صفاتیتوحید افعالیتوحید عبادیصفات ذات و صفات فعل
فروعتوسلشفاعتتبرکاستغاثه
عدل الهی
حُسن و قُبحبداءامر بین الامرین
نبوت
عصمت پیامبرانخاتمیتپیامبر اسلاممعجزهعدم تحریف قرآن
امامت
باورهاعصمت امامانولایت تكوینیعلم غیبخلیفة‌اللهغیبتمهدویتانتظار فرجظهوررجعت
امامانامام علیامام حسنامام حسینامام سجادامام باقرامام صادقامام کاظمامام رضاامام جوادامام هادیامام عسکریامام مهدی
معاد
برزخمعاد جسمانیحشرصراطتطایر کتبمیزان
مسائل برجسته
اهل‌بیتچهارده معصومکرامتتقیهمرجعیتولایت فقیه

عصمت و جبر

یکی از شبهات این است که عصمت، با توجّه به اینکه موهبت و لطف الهی در حق معصومان است، جبر به همراه دارد.

پاسخ: با یک مقدمه، به این شبهه پاسخ می‌دهیم: عصمت با یکی از راه‌های زیر به دست می‌آید:

  1. آفرینش آدمی‌ به گونه‌ای باشد که بر اثر فقدان عامل معصیت، اصلاً میل و رغبتی به گناه نداشته باشد. به دیگر سخن، چون از گناه احساس لذّت نمی‌کند، زمینه و استعداد گناه در او پدید نیاید، مانند فرشتگان.
  2. بر اثر ممانعت و بازداشتن دیگری، قدرت گناه از آدمی‌ گرفته می‌شود و دیگر توان انجام آن را ندارد مانند سمّی که از دسترس اطفال دور نگه داشته می‌شود.
  3. بینش و آگاهی شخص به گونه‌ای است که به ضررهای گناه آشنایی کامل دارد و یا اینکه به‌دست آمدن لذت طبیعی از گناه ممکن است، به مقابله با آن برمی‌خیزد و از آن برهیز می‌کند، مانند مریضی که بر اثر نهی طبیب، از غذای زیانبار دوری می‌ورزد؛ هر چند ممکن است از خوردن آن لذّت ببرد[۱].

واژه "معصوم" که اسم مفعول یا صفت مشبهه است، بر هر یک از سه راه یاد شده اطلاق می‌گردد؛ زیرا هر سه گونه، از گناه و نافرمانی محفوظ مانده‌اند.

بر پایه مقدمه یاد شده، آنچه شامل اهل بیت (ع) می‌شود، قسم سوم است؛ چرا که امکان ارتکاب گناه و زمینه آن در ائمه اطهار (ع) هست؛ از این رو، شیطان می‌خواهد به سراغ آنها نیز برود و برای وسوسه کردن آنها تلاش می‌کند: ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۲]؛ ولی آنها با توفیق ویژه الهی و انتخاب و اختیار خود بر خواسته شیطان غلبه می‌کنند و به وسوسه او بی‌اعتنایند: "امام، نگهداری شده، تأیید شده، توفیق داده شده، استوار گشته (از جانب خدای سبحان) است و از خطا، لغزش و گناه در امان نگه داشته شده است"[۳].

از این‌رو، امامان معصوم (ع) در اطاعت کردن و ترک معصیت مجبور نیستند؛ زیرا، با جبر، وسوسه شیطان بی‌معنا بود.

از سویی دیگر، اهل بیت (ع) به روح‌القدس و برهان الهی تأیید شده‌اند. خداوند با اشاره به حالت بشری و طبع اوّلی و انسانی حضرت رسول (ص) می‌فرماید: ﴿وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ[۴]. آنگاه به تثبیت و توفیق الهی اشاره کرده، می‌فرماید: اگر ما گام‌هایت را استوار نمی‌کردیم، نزدیک بود که به آنها اندکی تمایل پیدا کنی (لیکن تثبیت و توفیق ما مانع از این انعطاف شد): ﴿وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا[۵][۶].

درباره حضرت یوسف (ع) نیز آمده است: آن زن آهنگ یوسف کرد. یوسف نیز، اگر برهان پروردگارش را نمی‌دید، آهنگ وی می‌کرد. این ارائه برهان برای آن بود که زشتی و ناپسندی را از یوسف دور کنیم تا به سراغ وی نرود: ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ[۷]؛ پس ﴿هَمَّ بِهَا به جنبه شخصی و طبع بشری حضرت و ﴿لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ به جنبه شخصیتی و معنوی ایشان اشاره دارد.

پاسخ دیگر:

موهبت عصمت به امام بالقوه است نه بالفعل.

توضیح آنکه، موهبت عصمت می‌تواند بالفعل و یا بالقوه باشد. بالفعل، آن است که ویژگی عصمت از آغاز آفرینش، به صورت کامل و یک‌مرتبه به معصوم افاضه شود و بالقوه آن است که مقدمه عصمت (علم لدنی) به معصوم افاضه شود، ولی به فعلیت در آوردن آن، به مجاهدت‌های او نیازمند باشد. با توجّه به آیات و روایات و استدلال‌های عقلی، احتمال دوم پذیرفته است؛ یعنی خدا، مقدمه عصمت را در معصومان آفریده است، ولی به فعلیت در آوردن این ویژگی به تلاش‌های شخص نیازمند است[۸].

دلایل جبری دانستن عصمت

برداشت جبری‌انگارانه از عصمت، می‌تواند به یکی از عوامل ذیل مستند باشد:

بشر بودن معصومان: ممکن است گفته شود، انسان همواره ملازم با گناه و خطاست. هر اندازه که کسی تلاش کند تا خود را از لغزش‌ها دور نگه دارد. بی‌گمان مواردی درونی پیش خواهد آمد که عنان اختیار از دست او ربوده شده، سیل حوادث درونی و بیرونی او را در کام خود خواهد کشید. و از اینجاست که یکی از اصول اساسی و ارکان معرفت‌شناسی برخی از مکاتب فلسفی غرب "جائز الخطا دانستن بشر" است[۹].

می‌توان گفت، یکی از انگیزه‌های مهم مخالفت با انبیا، بشر بودن آنها بود. وقتی که اقوام پیامبران، خود و انسان‌های همانند خویش را می‌دیدند که همگی به نحوی گناه آلودند، برای آنها قابل تصور نبود که انسانی از یک مقام و منزلت آسمانی برخوردار بوده، مؤیّد به نیروهای قدسی و ماوراء طبیعی و مرتبط با عالم غیب باشد.

حال با توجه به مطالب فوق، ممکن است کسی نبوّت و حتّی عصمت پیامبری را به خاطر وجود ادلّه قاطع بپذیرد، ولی همچنان مقام و منزلت انسانیت و توانایی‌های بالقوه انسان، برای او ناشناخته بماند. در این صورت، تنها راهی که در برابر او وجود دارد، این است که عصمت را در اثر جبر عوامل بیرونی دانسته، در نتیجه، معصوم را در ترک آلودگی‌ها مجبور بپندارد.

می‌توان ادعا کرد که در واقع، کسانی که به دام چنین شبهه‌ای افتاده‌اند، مقام و منزلت انسان را نشناخته و به نیروها و استعدادهای فوق‌العاده‌ای که در نهاد آدمی نهفته است، پی نبرده‌اند، اینان بینش‌ها و گرایش‌های همه آدمیان را در یک سطح تصوّر کرده و همه را با خویشتن به قیاس نشسته‌اند، و از آنجا که در خود چنین توان و قدرتی نیافته، پنداشته‌اند که انسان دیگری نیز توان پرهیز از همه معاصی را ندارد. حال آنکه، انسان‌ها در میزان استعداد و قدرت اراده با هم متفاوتند و به هر کسی قابلیت و استعداد خاصی عطا شده است. البته برخورداری از چنین استعداد بالایی در اثر شایستگی‌های اختیاری معصومان بوده است.

واژه عصمت و معصوم از آنجا که در احادیث متعددی برای تبیین این مقام و منزلت انبیا و امامان از واژه عصمت و معصوم و مشتقات آنها استفاده شده است، و از طرفی می‌دانیم که عصمت به معنای منع کردن می‌باشد، ممکن است تصور شود که اجتناب از آلودگی‌ها در اختیار اهل عصمت نیست؛ بلکه آنان را به اجبار از انجام گناهان باز داشته‌اند. در نقد این سخن باید گفت، همچنان که در توضیح مفهوم لغوی عصمت گفته شد، مورد استعمال این واژه منحصر در این معنا نیست. بلکه در مواردی هم که شخص دیگری مقدمات و وسایل اجتناب از کاری را در اختیار کسی قرار داده باشد، واژه منع و عصمت کاربرد دارد؛ هر چند آن شخص از سر اختیار از آن کار دوری گزیند.

آیات و روایات: هر چند قرآن کریم، واژه عصمت و مشتقات آن را در معنای اصطلاحی آن به کار نبرده؛ اما با بیانات متعددی عصمت معصومین را تبیین کرده است، که در نظر ابتدایی ممکن است از برخی تعبیرات قرآنی در این باب، تصور جبری بودن عصمت شود. در پاره‌ای از اخبار و احادیث نیز، از عصمت به عنوان "موهبت"، "تأیید" و "توفیق" الهی یاد شده است. این گونه تعبیرات نیز جبری بودن عصمت را به ذهن می‌آورد. در این زمینه به چند از این دست آیات و روایات اشاره می‌کنیم:

  1. یکی از تعبیرات قرآنی که تقریباً معادل "معصوم" است، تعبیر "مخلَص" می‌باشد[۱۰] که اسم مفعول، و به معنای خالص شده است. مخلَصین تنها گروهی هستند که خداوند در قرآن کریم آنان را از اغوائات شیطانی در امان می‌داند[۱۱]. همچنین قرآن کریم در تکریم انبیا تعبیر ﴿أَخْلَصْنَاهُمْ[۱۲] را به کار می‌برد؛ یعنی، کسانی که خداوند آنها را خالص و پاک نموده است. از این تعبیرات ممکن است توهم شود آنان در اجتناب از زشتی‌ها و پلیدی‌ها اختیاری ندارند، زیرا خلوص و پاکی آنها به خداوند نسبت داده شده است، نه به خود آنها.
  2. در آیه شریفه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۳] پاک شدن و عصمت اهل‌بیت از هر گونه رجس و پلیدی به اراده الهی نسبت داده شده است؛ یعنی، خداوند اراده کرده است که اهل‌بیت پیامبر اسلام معصوم و پاک باشند. یقیناً منظور از اراده الهی در این آیه، اراده تشریعی نیست؛ زیرا اراده تشریعی الهی به پاک شدن همه انسان‌ها تعلق گرفته است و اختصاصی به اهل‌بیت ندارد. از این رو باید اراده تکوینی منظور باشد[۱۴] و اراده تکوینی خداوند تخلف‌ناپذیر است. پس اهل‌بیت (ع) خواه ناخواه باید پاک و مطهر باشند و الّا نوعی تخلف در اراده الهی لازم می‌آید.
  3. امام رضا (ع) در روایتی می‌فرمایند: «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِكَ... فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ... ﴿ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ[۱۵]»[۱۶]. وقتی خداوند، شخصی را برای [اداره] امور بندگانش برمی‌گزیند، سینه‌ای فراخ به او عطا می‌نماید... و چنین شخصی معصوم و برخوردار از تأییدات، توفیقات و راهنمایی‌های الهی بوده، از هر خطا و لغزشی در امان خواهد بود.... و این "فضل" خداست که به هر کس بخواهد، عطا می‌کند.
  4. همچنین آن حضرت، درباره صفات امام می‌فرمایند: «الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُبَرَّأُ مِنَ الْعُيُوبِ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ مَوْسُومٌ بِالْحِلْمِ... الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا يُدَانِيهِ أَحَدٌ وَ لَا يُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَا يُوجَدُ بِهِ [مِنْهُ‌] بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِيرٌ مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبِ مَنْزِلَةٍ وَ لَا اكْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ بِمَعْرِفَةِ الْإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ»[۱۷]. امام پاکیزه از گناهان است و پیراسته از عیوب , علم تنها در سینه او است و بردباری نشانه او... یگانه زمان خویش است و همانندی ندارد. عالمی با او برابری نمی‌کند و مثل و نظیری برایش نیست. تفضّلات ویژه الهی شامل حال اوست. تمامی این اوصاف را داراست بی‌آنکه خود، آنها را خواسته و بدان رسیده باشد، بلکه آنها همه تفضلات و موهبت‌های الهی‌اند. پس آیا کسی می‌تواند امام را بشناسد و یا انتخابش کند؟ هرگز! هرگز!
  5. در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه اطهار (ع) عرض می‌کنیم: «عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَن وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ... ‌»[۱۸]؛ خداوند شما را از لغزش‌ها مصون نگه داشت و از فتنه‌ها در امان. از آلودگی‌ها پاک‌تان کرد و از پلیدی‌ها دور.

پاسخ: آن‌چه در اینجا، به طور اجمال، پیرامون این آیات و روایات می‌توان گفت، این است که: در بینش اصیل اسلامی، هیچ یک از پدیده‌های جهان هستی استقلالی از خود ندارند و وجود همه آنها وابسته به لطف و عنایت الهی است؛ عصمت نیز پدیده‌ای است که همچون سایر پدیده‌های جهان هستی، مستند به خداوند می‌باشد و قهراً به توفیق و لطف اوست[۱۹].

چنان‌که در بیانات قرآنی، اموری همچون هدایت و ضلالت به مشیت و اراده خداوند متعال نسبت داده می‌شوند: ﴿يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ[۲۰]؛ ولی این، به معنای اجبار بر هدایت و ضلالت نیست؛ به طوری که آدمیان در انتخاب سرنوشت خویش هیچ‌گونه اراده و اختیاری نداشته باشند. بر اساس بینش امامیه باید گفت، انسان‌ها نه آنگونه‌اند که انتخاب سرنوشت خویش گونه اختیار و اراده‌ای نداشته باشند.

بر اساس بینش امامیه باید گفت: انسان‌ها نه آن‌گونه‌اند که در انتخاب سرنوشت خویش هیچ‌گونه اختیار و اراده‌ای نداشته باشند و نه آن‌چنانند که به خویشتن خویش واگذار شده باشند؛ بلکه «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ‌، وَ لكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ‌»[۲۱]. به عبارت دیگر باید گفت فاعلیّت الهی در طول فاعلیت انسان است؛ یعنی، همچنان که افعال آدمی را به خود آنها نسبت می‌دهیم. در یک بینش توحیدی می‌توان همه آنها را به خداوند متعال نیز استناد داد. هیچ‌گونه فعلی در جهان هستی تحقق نمی‌یابد مگر به اراده تکوینی الهی "ولی این اراده در طول اراده‌های فاعل‌های مختار است"[۲۲]. البته تفصیل مطلب را باید در مباحث جبر و اختیار و همچنین در مباحث توحید افعالی جست‌و‌جو کرد.

ممکن است گفته شود این بیان، شبهه جبری بودن عصمت را که از روایت دوم توهم می‌شود، دفع نمی‌کند؛ زیرا که در این روایت، هر گونه فاعلیّتی از معصومان سلب شده و تصریح شده است که آنها خود در رسیدن به این مقام هیچ نقشی نداشته‌اند: «كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ‌». بلکه تنها فضل و موهبت الهی بوده است: «‌بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ».

پاسخی که می‌توان به این اشکال داد، این است که در این روایت برای امام اوصافی چند ذکر شده است که یکی از آنها پاک بودن از گناه و هر گونه عیب و نقص می‌باشد. افزون بر آن، اوصاف دیگری نیز بیان شده است؛ از جمله اینکه علوم خاصی از ناحیه خداوند به آنها عطا شده که دیگران از آنها بهره‌ای ندارند. «مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ... لَا يُعَادِلُهُ عَالِمٌ». طبیعی است که اختیاری بودن عصمت، به این معنا نیست که تمام افراد عادی قادرند به تمام مقامات معصومان دست یابند، به نحوی که مثلاً از ابتدای تولّد حتی از خطا مصون باشند، و به همه علوم غیبی که ویژه معصومان است، دسترسی پیدا کنند. بلکه مقامات امام با فروعات مختلفش، در مجموع، امری غیر اکتسابی است[۲۳].

پیامدهای جبری دانستن عصمت

اگر کسی بر جبری دانستن عصمت تأکید ورزد. چاره‌ای جز این ندارد که به خاطر پیامد‌های ناپسندی که جبر در پی دارد. دست از ظهور آنها کشیده، این متشابهات را به اصول و محکمات ارجاع دهد. در اینجا برخی از اشکالات جبری انگاری عصمت را یادآور می‌شویم:

سقوط از ارزش انسانی: عصمت جبری بدان معناست که اراده و اختیار معصومان هیچ‌گونه نقشی در پیراستگی آنان از گناه ندارد و همچون ماشین خودکاری، بی‌اراده و اختیار و بدون اینکه خود بخواهند از اراده و فرمان الهی تبعیت می‌کنند. در این صورت، معصومان فاقد ارزش انسانی خواهند بود. به عبارت دیگر، جبری انگاشتن عصمت به معنای تنزل دادن معصومان از مقام انسانی و بشری است؛ ارزش آدمی به آزادی، اراده و اختیار اوست[۲۴].

عدم شایستگی برای الگو شدن[۲۵]: شکی نیست که خداوند، پیامبران معصوم خود را به عنوان اسوه و الگوی آدمیان معرفی کرده و در آیات بسیاری، انسان‌ها را به تبعیت از رفتار و اعمال آنها امر نموده است. حتی در برابر برخی از بهانه‌گیری‌ها و اشکال‌تراشی‌های مردم که می‌گفتند چرا خداوند فرشته‌ای را به رسالت بر نگزیده است، پاسخ قرآن آن است که چون بر روی زمین انسان‌ها زندگی می‌کنند، باید پیامبرشان نیز از جنس آنان باشد، تا بتواند اسوه حسنه برای پیروان زمینی خود به شمار آید. ﴿قُل لَّوْ كَانَ فِي الأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاء مَلَكًا رَّسُولاً[۲۶].

روشن است که برای الگو واقع شدن، تنها برخورداری از شکل و شمایل و صورت انسانی کافی نیست؛ بلکه همچون سایر افراد بشر که دارای آزادی و گزینش و انتخاب زنند، الگوی آنان نیز باید این خصیصه اصلی و بنیادین را دارا باشد. حال اگر فرض شود که عصمت و پاکی معصومین و کارهای خوب آنان معلول یکسری اسباب و عوامل غیراختیاری و ماوراء‌الطبیعی است که احراز آنها برای آدمیان مقدور نیست، چگونه می‌توان از ایشان پیروی کرد؟ در این صورت، آنها همانند کسانی هستند که سوار بر مرکب خوبی‌ها شده‌اند و بدون هیچ مانعی و بی‌اختیار به راه خود ادامه می‌دهند، در حالی که در مسیر حرکت سایر انسان‌ها، انواع و اقسام موانع درونی و بیرونی قرار داده شده است.

برتری نداشتن بر سایرین: بی‌شک، یکی از موجبات برتری انبیا بر سایر انسان‌ها عصمت آنان از هر گونه عیب و نقصی می‌باشد. حال اگر فرض شود که پیراستگی‌شان غیر اختیاری است و آنان بی‌آنکه بخواهند، کارهای نیک را انجام می‌دهند و از بدی‌ها دوری می‌گزینند، این پرسش پیش می‌آید که وجه برتری آنان بر دیگران چیست؟ چرا انبیا افضل‌العباد شمرده شده‌اند؟ و اینکه قرآن کریم در تکریم انبیا (ع) می‌فرماید: ﴿وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ[۲۷] و یا ﴿وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ[۲۸] چگونه توجیه می‌پذیرند؟

اگر معصومین آن‌گونه باشند که هر گاه اراده کار ناپسندی را کنند، بندهای نامرئی ناخودآگاه از ناحیه غیب فرود آمده، بر دست و پای آنان زده شود. تا قدرت انجام گناه را از آنان بستاند و یا اینکه نیروهای غیبی و ماوراءالطبیعی آنها را بی‌اختیار به سوی کارهای خوب و شایسته سوق دهند، در این صورت مقایسه آنان با دیگر انسان‌ها و برتری آنها بر دیگران بی‌معنا خواهد بود؛

حتی عده‌ای، از آنجا که عصمت را ملازم با جبری بودن دانسته‌اند، برای حفظ فضیلت و برتری معصومین بر سایرین، بهتر آن دیده‌اند که اصل عصمت آنان را در بعضی از مراتب انکار کنند. یکی از نویسندگان معاصر در این باره می‌گوید: فلو أن النبي معصوم لما كان له من فضل فيما يأتي به او بدع، و لكن بقاء حياة الرسول بدون عصمة ترفع من شأنه و تدل على نجاحه في جهاده لنفسه و فهمه للافضل و اتباعه للاحسن في أغلب الأحوال[۲۹]؛

اگر پیامبر معصوم باشد، فضیلتی بر دیگران- در کارهایی که انجام می‌دهد یا ترک می‌کند- نخواهد داشت، امّا زندگی پیامبر بدون عصمت، شأن و منزلت او را بالا می‌برد. و نشانه این است که در جهاد اکبر و مبارزه با نفس امّاره موفق بوده و در غالب اوقات، راه و هدف صحیح را شناخته و از آن پیروی کرده است.

ناسازگاری با تکلیف: یکی از شرایط تکلیف "قدرت" است. و قدرت بدین معناست که فاعل به گونه‌ای باشد که «إِنْ شَاءَ فَعَلَ وَ إِنْ شَاءَ تَرَكَ‌»؛ اگر بخواهد انجام دهد و اگر بخواهد ترک کند. حال اگر فرض شود که تنها یک راه در پیش‌روی معصومین نهاده شده است، و آن توانایی بر انجام کارهای نیک است. در این صورت مکلف بودن آنان بی‌معنی خواهد بود؛ زیرا معصیتی در حق آنها تصور نمی‌شود تا مکلف به ترک آن شوند[۳۰].

بی‌معنا بودن عصمت: کسی را می‌توان معصوم نامید که آلوده شدن وی به گناه، قابل تصور باشد: مثلاً نمی‌توان اطفالی را که هنوز به سن تکلیف نرسیده‌اند معصوم دانست؛ زیرا جایی برای تصور گناه درباره آنان نیست. و اگر گاه، تعبیر "اطفال معصوم" در محاورات عامیانه به کار می‌رود، از سر تسامح است[۳۱]. حال، با توجه به اینکه عصمت جبری را ناسازگار با تکلیف دانستیم، مفسده دیگری که بر مفسده پیشین بار می‌شود، این است که اثبات عصمت جبری مساوی است با نفی آن؛ زیرا از یک سو، مقتضای جبری بودن این است که معصومین تکلیفی نداشته و گناهی در حق آنها قابل تصوّر نباشد. از سوی دیگر، عصمت در جایی قابل اطلاق است که ارتکاب گناه متصوّر باشد. در همین ارتباط مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند: و لو كان كذلك لم تتصور في حقهم معصية كسائر من لا تكليف عليه فلم يكن معنى لعصمتهم[۳۲]؛ اگر [اعصمت انبیا جبری باشد و] مکلف نباشند، معصیتی در حق آنها تصوّر نمی‌شود؛ مانند موجودات دیگری که مکلف نیستند. بنابراین، عصمت آنها هم بی‌معنا خواهد بود.

عدم استحقاق پاداش[۳۳]: انسان‌هایی که بی‌اختیار عمری را در اطاعت و عبادت الهی سپری کنند، هیچ‌گونه پاداش و ثوابی را سزاوار نخواهند بود. و حال آنکه خداوند بهترین و ارزشمند‌ترین پاداش‌ها را به معصومین وعده داده است. مثلاً درباره حضرت داود و سلیمان (ع) می‌فرماید: ﴿وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ[۳۴].

این خلاف عدالت خداوند است که ارزشمند‌ترین پاداش‌ها را به کسانی وعده دهد که بدون آن‌که بخواهند، پاک و شایسته شده‌اند. اما سایر افراد بشر را در معرض ارتکاب انواع گناهان قرار داده، اگر هم گناهی از آنان سر زند، به عذاب اخروی گرفتارشان سازد[۳۵].

«اگر قبول کنیم که عصمت، جبری و معصوم در عمل مجبور است، التزام به آن، مفاسدی دارد که در حقیقت، عصمت را بی‌ارزش می‌کند. این مفاسد در چند چیز است:

ناسازگاری با تکلیف[۳۶]: لازمه قول به جبر این است که معصومین قادر بر ترک معصیت نیستند و تکالیف الهی چه در بعد اوامر و چه در بعد نواهی شامل معصوم نمی‌شود و او مثل سایرین مکلف به تکلیف نیست، چون به صورت غیر ارادی از گناه دوری می‌کند و با جبر الهی عبادت می‌کند. با این فرض، اصلاً معصیت در حقش متصور نیست و مثل کسانی خواهد بود که تکلیف از آنها ساقط است؛ حال اینکه قرآن می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۳۷].

علامه طباطبایی در ذیل این آیه می‌فرماید: همانا نبی مکرم اسلام (ص) مأمور و مکلف به ایمان است؛ همان‌طور که تمام مشرکین مکلف به تکلیفی هستند که پیامبر اکرم (ص) آنان را تکلیف کرده است که در صورت شرک، عملش حبط می‌شود و در زمره خاسرین قرار می‌گیرد[۳۸].

عدم پاداش و مدح[۳۹]: اگر معصوم مجبور به عصمت باشد و بدون اختیار از گناه دوری کند چنین عصمتی هیچ‌گونه استحقاقی برای مدح در دنیا ندارد و هیچ ثواب و پاداشی نخواهد داشت، چون مدح، زمانی معنا دارد که فعل انسان از روی اختیار و با میل و رغبت باشد.

عدم فضیلت بر غیر معصوم: بی‌شک یکی از جهات برتری و فضیلت معصومان بر دیگران، عصمت آنان است که موجب می‌شود دیگران از آنان اطاعت و پیروی کنند. حال اگر فرض کنیم که معصومان مجبور به عصمت باشند، نه تنها بر دیگران برتری ندارند، بلکه نسبت به آنها (مؤمنین) در رتبه پایین‌تری قرار می‌گیرند، زیرا معصومان مجبور به عصمت‌اند، ولی سایر مردم با تلاش و کوشش خود به مراتب عصمت دست می‌یابند و می‌دانیم که پاداش و مدح الهی شامل فعلی است که با اختیار و تلاش حاصل شود.

قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ[۴۰].

و در جایی دیگر فرموده: ﴿وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ[۴۱]. چنین آیاتی بیانگر آن است که معصومان مجبور به عصمت نبودند، بلکه زندگی آنان سرشار از مبارزه و تلاش و عبادت بود، لذا مقایسه معصومان و برتری آنان بر فرض عصمت جبری بر دیگران بی‌معنا و ناصحیح است.

قول به جبر، بعضی از نویسندگان را مجبور کرده تا برای حفظ برتری معصومان بگویند: اگر پیامبر اکرم (ص) معصوم باشند در کارهایشان فضیلتی بر دیگران نخواهند داشت. اما زندگی پیامبران بدون در نظر گرفتن عصمت، شأن و منزلت آنان را بالا می‌برد که در جهاد اکبر و مبارزه با نفس اماره موفق بوده و در اغلب اوقات در راه صحیح حرکت کرده و عمل درست را انتخاب کرده‌اند. بر این اساس، پیامبران بدون عصمت جبری، شأنشان حفظ و بر دیگران برتری خواهند داشت[۴۲].

عدم لیاقت برای الگو بودن[۴۳]: کسانی که به عصمت جبری معصوم‌اند شایستگی الگو شدن ندارند، زیرا بر فرض جبر، سایر مردم که با اختیار، عصمت را به دست می‌آورند، چگونه می‌توانند کسی را که مختار و صاحب اراده نیست به عنوان اسوه خویش قرار دهند. الگو بودن در شرایط مساوی ارزش می‌یابند و یکی از دلایلی که خداوند انبیا و امامان را به عنوان پیشوای مردم انتخاب کرد همان انسان بودن آنان است که با سایر مردم در تمام صفات یکسان‌اند. قرآن در این رابطه می‌فرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۴۴].

و نیز می‌فرماید: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ...[۴۵].

عدم ارزش انسان[۴۶]: یکی از وجوه برتری و ملاک لیاقت و ارزش انسان، انتخاب و قدرت اراده اوست که حضرت حق در وجود بی‌نظیر انسان قرار داده است.

فهم این مطلب برای هر انسانی بدیهی است، چون ملائک مجبور به عبادت و مأموریت در تمام نظام کیهانی‌اند، ولی انسان، مختار و صاحب انتخاب و اراده است. اگر انبیا مجبور به عصمت باشند فاقد ارزش انسانی خواهند بود، حال آنکه سایر مردم دارای قدرت اختیارند. لذا قول به جبر در عصمت معصومان، با ملاک‌های عقلی و قرآنی ناسازگار است»[۴۷].

دیدگاه متکلمان درباره جبری بودن عصمت

برخی از متکلمان معتقدند معصوم کسی است که امکان ندارد معصیت و گناه از او صادر شود. افراد این گروه درباره تبیین عدم امکان گناه دو نظریه متفاوت دارند:

  1. در بدن و نفس معصوم صفت ویژه و انحصاری نهاده شده است که موجب امتناع صدور گناه از او می‌شود[۴۸].
  2. معصوم از نظر نفس و بدن همانند دیگران است؛ با این تفاوت که قدرت بر انجام معصیت ندارد[۴۹].

نظرگاه دوم از آنِ ابوالحسن اشعری است که از شاخص‌ترین افراد اشاعره محسوب می‌شود. این دیدگاه گرچه ماهیت عصمت را تبیین نمی‌کند؛ آنچه مسلّم است با دیدگاه اعتقادی اشاعره یعنی اعتقاد به جبر، سازگار و هماهنگ است. در دیدگاه دوم معصوم مانند افراد عادی است؛ با این تفاوت که تنها قدرت بر طاعت دارد؛ اما قدرت بر معصیت ندارد. برخی این دیدگاه را به ابوالحسین بصری، از سران معتزله نسبت داده‌اند[۵۰]؛ با اینکه از نظر اعتقادی یعنی قول به تفویض با اساس مذهب معتزلی و استثنا خوردن قدرت معصوم در مورد معصیت نیاز به شرح و بیانی از جانب معتزله دارد.

اشاعره در مورد انبیا و برانگیخته شدن آنها به نبوت و رسالت هیچ صفتی را در خود پیامبر شرط نمی‌کنند؛ یعنی اینکه پیامبر باید دارای استعداد ذاتی، صفای جوهر و ذکای فطرت باشد، نزد آنها اصلاً معتبر نیست[۵۱]؛ ازاین رو در صورتی که با دلیل، لزوم عصمت را برای رهبران الهی شرط بدانند تنها آن را وابسته به مشیت حق تعالی درباره بندگانش می‌دانند[۵۲]. آنچه اشعری در کتاب کلامی خود درباره عصمت ذکر می‌کند، این است که ماهیت عصمت و توفیق، همان قوّت و برتری درجه ایمان است؛ ازاین رو عصمت را مانند ایمان دارای مراتب می‌داند[۵۳] و با اضافه کردن این مطلب که اعمال انسانی و حتی ایمان و کفر، بنا به مسلک اشعری توسط خدا در بشر خلق می‌شود، با قول قبلی منسوب به او سازگاری می‌یابد.

به هر روی بسیاری از اصحاب اشعری و دیگران در این عقیده یعنی جبری بودن عصمت با اشعری مخالف‌اند. آنها در ردّ این نظریه گفته‌اند که اگر معصوم قدرت بر معصیت نداشته باشد، استحقاق مدح بر ترک معاصی و انجام تکالیف ندارد و به طور کلی تکلیف دایر مدار قدرت و اختیار است؛ درنتیجه اگر تکلیف نباشد، معنایی برای پاداش و ثواب بر ترک معاصی و عصمت نمی‌ماند[۵۴]. مسلک جبری عصمت به هر دو جنبه، بیان اصل جبری بودن عصمت معصوم و نیز تفسیر ماهیت آن به درجات بالای ایمان در قرن هشتم قمری توسط دو دانشمند دیگر این مسلک با قرائت جدید و بیان روشن تری ارائه شده است. بیان روشن‌تر سخن اشعری در جبری بودن عصمت توسط قاضی عضدالدین ایجی ارائه شده است؛ او در ضمن ردّ نظریه حکما در تفسیر ملکه بودن عصمت و نیز ردّ نظریه لطف معتزله و نیز ردّ اینکه عصمت خاصیتی در نفس یا بدن معصوم باشد که با وجود آن صدور گناه از معصوم ممتنع باشد، مسلک اشاعره در عصمت را این‌گونه بیان می‌کند: و هي عندنا ان لا يخلق الله تعالى فيهم ذنبا[۵۵]: عصمت به این است که خداوند در معصوم گناهی نیافریند. میرسید شریف در تفسیر این جمله می‌گوید: «این دیدگاه مبتنی بر اصل پذیرفته شده نزد اشاعره است که تمامی اشیا و افعال به فاعل مختار اولی که خداوند متعال است، استناد داده می‌شود[۵۶]»[۵۷].

عصمت و تبعیض

اگر علم ویژه، تأیید و توفیق الهی دیگران را هم در بر می‌گرفت، آنان نیز می‌توانستند به مقام عصمت برسند. آیا این تبعیض نیست؟

در پاسخ باید گفت: خداوند متعال، همه انسان‌ها را بر پایه فطرت توحیدی آفریده است: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[۵۸] و تشخیص فجور و تقوا را به همگان الهام فرموده است: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[۵۹]، ولی برخی از انسان‌ها، همین فطرت را در میان گل‌و‌لای شهوت و غضب دفن می‌کند: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا[۶۰]. و برخی دیگر به ندای فطرت پاسخ مثبت می‌دهند و نفس را تزکیه می‌کنند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا[۶۱]؛ خداوند متعال نیز، بر پایه قانون کلّی ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ[۶۲] به پاسخ مثبت این گروه، اجر مضاعف داده و آن گروه را به خودشان وا می‌گذارد. این اجر، با میزان صداقت در پاسخ‌گویی به ندای فطرت هماهنگ است، بدین‌گونه که هر کسی، در پاسخ گفتن صادق‌تر باشد، اجر بیشتری خواهد یافت؛ تا جایی که اجر برخی به صورت"روح‌القدس" بروز می‌کند[۶۳].

خداوند متعال، چون با علم بی‌پایان خود، از چگونگی پاسخ‌گویی انسان‌ها آگاهی داشت و می‌دانست که هر کس با اراده خود چه پاسخی خواهد داد و میزان صداقت او در پاسخ مثبت چیست، این اجر را در آغاز آفرینش و پیش از عمل، به انبیا و ائمه (ع) عنایت کرده است، در حالی که به دیگران چنین عنایتی نکرده است.

این مطلب در دعای ندبه این‌گونه آمده است: "اولیایی که آنان را برای خودت و دینت برگزیدی و برای آنان نعمت فراوان بی‌زوال در نظر گرفتی. لکن زمانی این نعمت بی‌زوال را برای آنان در نظر گرفتی که با آنان شرط کردی که در این دنیای پست و در مقابل زیورها و نمایش‌های آن، زهد و پارسایی پیش گیرند. آنها نیز این شرط و پیمان را پذیرفتند و تو (از قبل) می‌دانستی که آنها به پیمان وفا خواهند کرد. از این رو آنان را قبول کردی و به خویش نزدیک گرداندی، نامی‌بلند و ستایشی ارجمند به آنان تقدیم داشتی. فرشتگانت را بر آنان فرو فرستادی، با وحی خود گرامی‌شان داشتی، با بذل دانش ویژه خود، از آنان پذیرایی کردی، آنان را وسیله رسیدن به خودت و ابزار دستیابی به بهشتت قراردادی"[۶۴].

گفتنی است، همواره حفظ و نگهداری نعمت، دشوارتر از به دست آوردن آن است؛ به‌ویژه نعمتی که میزان خطرپذیری آن زیاد باشد. عصمت، نعمتی است که با اندکی غفلتی آسیب می‌بیند؛ از این رو، حفظ و نگهداری آن بیشتر از اصل به دست آوردنش به مجاهده، تلاش و جدّیت نیاز دارد[۶۵].

عصمت و استغفار

اگر اهل بیت (ع) معصوم از خطا و گناه‌اند، چرا در موارد متعددی به گناه اقرار و به درگاه الهی استغفار می‌کنند؟

پاسخ:

۱. استغفاری که در دعاها آمده، استغفار دفعی است که از عروض غفلت و گناه جلوگیری می‌کند، نه استغفار رفعی که برای آمرزش گناه و خطای موجود است. مَثَل آنان، مَثَل کسی است که پارچه‌ای بر روی آیینه شفاف، آویزان می‌کند تا غبار بر آن ننشیند، نه مانند کسی که بر روی آینه غبار گرفته‌اش، دستمال می‌کشد تا غبار آن را بزداید.

۲. استغفاری که در بیان و مناجات اهل بیت (ع) به درگاه الهی آمده، رفعی به‌شمار می‌آید که برای آمرزش گناه و خطای غیر اصطلاحی است. به دیگر سخن، برخی از کارهایی که انسان‌ها انجام می‌دهند، گناه اصطلاحی نیست، ولی با عزّت و جلال خدای سبحان منافات دارد، هرچند که ناچار از انجام آن کارها باشد یا خود خداوند به آنها فرمان داده باشد، مانند خوردن و آشامیدن در محضر پروردگار و یا حشر و نشر با بندگان خدا.

در حدیثی معروف از پیامبر اکرم (ص) رسیده است: "بر قلب و روح من غبار می‌نشیند، به گونه‌ای که من روزانه هفتاد بار (یا صدبار) استغفار می‌کنم"[۶۶].

از این‌رو تحلیل، استغفار آنان برای رفع است، ولی نه برای رفع گناه اصطلاحی، بلکه برای رفع چیزی که نسبت به شهود تام و استغراق محض، گناه به شمار می‌آید؛ از این‌رو، گفته‌اند: حسنات ابرار و نیکان، سیّئه و گناه برای مقرّبان است: «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ»[۶۷].

۳. هرگاه فرزندی، خردسال باشد یا از رشد عقلی کافی برخوردار نباشد، خلاف کند، یا زیانی به دیگران وارد کند، پدر و مادر او شرمنده و خجالت‌زده شده، خود را به پوزش خواستن و جبران خسارت لازم می‌دانند؛ به گونه‌ای که گویا آن عمل ناروا از خودشان سرزده است. گاهی نیز، احساس شرمندگی آنها بیشتر است؛ زیرا زشتی کار را بیشتر درک می‌کنند و اگر فرزندشان بی‌ادب و بی‌بندوبار باشد و به این امور توجّه نکند، احساس شرمندگی آنان بسیار بیشتر خواهد بود.

از سویی، در بسیاری از روایات، از رسول خدا (ص) و حضرت علی (ع) به دو پدر برای امت اسلامی یاد شده است. رسول اکرم (ص) فرمودند: "من و علی، دو پدر برای این امت هستیم. بی‌گمان حق ما بر آنها بزرگ‌تر از حق پدر و مادر جسمی‌بر آنان است؛ زیرا اگر اطاعتمان کنند، از عذاب نجاتشان می‌دهیم، از بردگی رهایشان کرده، به آزادمردان نیک‌کردار ملحق می‌کنیم"[۶۸].

از این‌رو، گناهانی که از امت اسلامی سر می‌زند، مایه شرمندگی پدران معنوی امت خواهد شد که در شناخت خدا در بالاترین رتبه‌اند. به‌ویژه آنکه بسیاری از این گناهان با طغیان و گردنکشی همراه است، با توبه و امثال آن جبران نمی‌شود، با تکرار و پافشاری، به حریم اقدس الهی هتک می‌شود و... .

مؤیّد این توجیه، پاسخ امام صادق (ع) است. هنگامی‌ که از آیه: ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ[۶۹] پرسیده شد، فرمودند: به خدا سوگند که آن حضرت گناهی نکرده بود، ولی خداوند برای آن حضرت ضمانت کرده است که گناه شیعیان حضرت علی (ع) را ببخشد [۷۰].

۴. استغفار به معنای طلب ظرفیت است و آنان با استغفار به درگاه الهی ظرفیت خود را افزایش می‌دهند تا انوار قدسیه الهی بر آنها بتابد، چراکه همیشه استغفار، توبه از گناه نیست، بلکه بهترین دعاها است: ﴿الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ[۷۱] و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿كَانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ[۷۲][۷۳].

شبهه عصمت و استغفار

  1. «گاهی ترک مستحب و فعل مکروه نسبت به مقام بلند آنان، گناه نامیده می‌شود که از باب حسنات ابرار، سیئات المقربین است و انجام گناه یا ترک طاعت به شمار نمی‌آید، بلکه به خاطر انحطاط حالشان نسبت به حالات بهترشان است، مثل: ترک نماز شب که امری مستحب است یا اشتغال به کار مستحب و غافل شدن از کاری که اصلح بود، و ترک این موارد گناه اصطلاحی نیست.
  2. گاهی با عنوان کردن مطالبی، می‌خواستند بگویند که بدون تکیه بر لطف خداوند از خود چیزی ندارند و عصمت هم از امدادها و الطاف اوست؛ مثلاً حضرت علی (ع) فرمود: "من از خطا در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خدا مرا حفظ کند"[۷۴]. این کلام علی (ع) را خرده‌گیران به معنای عدم عصمت تلقی می‌کنند، در حالی که این کلام عصمت را ثابت می‌کند و آن را موهبت الهی می‌داند.
  3. در بسیاری از موارد آنها، به عنوان الگو و سرمشق سخن می‌گفتند و کلام آنها جنبه تعلیمی داشت.
  4. آنها همیشه مراتب کمال را طی می‌کردند و با قرار گرفتن در مرحله بالاتر، طاعات گذشته خود را کوچک می‌شمردند و بر آن استغفار می‌کردند.
  5. چون آنها به درجه اعلی در معرفت و عبودیت رسیدند، لذا اعمال خود را شایسته مقام والای الهی نمی‌دیدند و دائماً از ضعف و نقص اعمال خود استغفار می‌کردند[۷۵].

بنابراین با توجه به اینکه مراتب پنج‌گانه فوق در نهایت دقت و متانت گفته شده، این نکته قابل ذکر است که استغفار در ذات خود به معنای توبه و گناه نیست، بلکه یکی از مصادیق آن را تشکیل می‌دهد، لذا استغفار، نشانه تواضع و عبودیت شخص در همه حالات است؛ چنان‌که دعاهایی که از ناحیه اهل بیت (ع) رسیده است، مثل دعای کمیل و ابوحمزه ثمالی، همگی از سر ذلت و فروتنی در مقابل ذات بی‌همتای الهی است و این نوع دعا و استغفار اثر عمیق و سازنده‌ای در روح می‌گذارد؛ چنانکه قرآن کریم می‌فرماید: ﴿مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ[۷۶].

شأن دیگر استغفار، پیمودن راه کمال و ترقی است، چنانکه نبی اکرم (ص) می‌فرمود: "بر قلبم غبار و حجاب وارد می‌شد تا اینکه شب و روز هفتاد بار استغفار می‌کردم تا رفع گردد"[۷۷]. و می‌دانیم که نبی اکرم (ص) با توجه به اشتغال روزانه در برآوردن حاجات مردم، که خود عبادت است، چنین احساسی داشت و آن گناه نیست، بلکه نشانه عبودیت و کمال نبی اکرم (ص) است.

مرتبه دیگر استغفار، جلب رحمت خداوند است، چنانکه در آیات و روایات به آن اشاره شده است، مثل ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ[۷۸] و هیچ کلامی از انبیا و امامان که دلالت بر صدور گناه از آنان باشد، ثبت نشده و تاریخ هم گناهی را ثبت نکرده است، بلکه برعکس، تاریخ، عقل، قرآن و روایات بر عصمت آنان گواهی می‌دهد[۷۹].

تردید انبیاء در وحی

ادراک وحی، ادراکی است یقینی و بی‌شک و شبهه، حال ممکن است گفته شود پس چرا خداوند، خبر از شک و تردید انبیا در وحی می‌دهد؛ آنجا که می‌فرماید: ﴿حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ[۸۰].

برای روشن‌تر شدن شبهه پیش‌گفته و نحوه برداشت آن از آیه شریفه، سخن یکی از نویسندگان را در این زمینه نقل می‌کنیم: عموماً این آیه را چنین معنی کرده‌اند که: پیامبران از ایمان آوردن قوم خود نا امید شده و اطمینان یافته بودند که قومشان ایشان را دروغ‌گو پنداشته‌اند[۸۱] و در چنین حالی بود که نصرت الهی در رسید. این تفسیر رایجی است و با اعتقادات عامه در باب انبیا نیز موافقت دارد. امّا این آیه به نحو دیگری هم قرائت و معنی شده و پاره‌ای روایات نیز در تأیید این معنی آمده است. معنای دوّم این است که: پیامبران خود به راستی دچار تردید شدند و با خود گفتند که مبادا به ما دروغ گفته‌اند، مبادا ما به غلط پنداشته‌ایم که فرشتگان از جانب خداوند وعده راستین نصرت را آوردند، در حالی که شاید نه فرشتگان، که شیاطین بوده‌اند که به ما وعده‌های دروغین تلقین کرده‌اند...[۸۲]. در خصوص پیامبر گرامی اسلام (ص) نیز آیات فراوانی داریم که ایشان را از شک و تردید نهی می‌کنند[۸۳]. و روشن است که نهی از چیزی، دلالت بر حصول آن و یا لااقل احتمال حصول آن دارد.

همچنین می‌بینیم که برخی از آیات قرآن کریم، برای رفع شک و تردید پیامبر (ص)، حضرت را به مراجعه به اهل کتاب و پرسش از آنها فرا می‌خواند. به عنوان نمونه، در آیه ۹۴ از سوره یونس[۸۴] می‌فرماید: ﴿فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ[۸۵].

حال با توجه به تصریحات قرآن کریم در این مورد، چگونه می‌توان گفت که ادراک وحی، ادراکی خطاناپذیر و غیر قابل شک است؟ بلکه آن‌گونه که از این آیات و نظایر آنها استفاده می‌شود، انبیا هم، در الهی بودن مطالبی که به آنها القاء می‌شده، شک و تردید می‌کردند. هر چند، خداوند کریم به کمک راهه‌ا و وسایلی که در اختیار آنها قرار می‌داد شک و دودلی آنها را برطرف کرده، آنها را از صحت و درستی وحی و الهی بودن آن مطمئن می‌نمود.

بررسی آیه ۱۱۰ سوره یوسف: نخست لازم است اشاره‌ای به قرائات و احتمالات مختلف آیه داشته باشیم[۸۶]. کلمه ﴿كُذِبُوا در قرائت مشهور به صورت مجهول و ثلاثی مجرّد است و معنایش این می‌شود که "به آنها دروغ گفته شد". برخی دیگر آن را به صورت مجهول امّا همراه با تشدید قرائت کرده‌اند (کُذّبوا). طبق این قرائت، معنای این کلمه که از باب تفعیل است، چنین خواهد شد: "آنها را دروغگو پنداشتند". قرائت سومی نیز در آیه وجود دارد که البته قرائت شاذّ و نادری است و آن این است که این کلمه را به صورت معلوم قرائت کرده‌اند (کَذّبوا)؛ یعنی: "دروغ گفتند".

همچنین، در آیه شریفه چند ضمیر وجود دارد که می‌توان برای آ‌ن‌ها مرجع‌های مختلفی در نظر گرفت. با ضمیمه کردن قرائات مختلف احتمالات مربوط به ضمایر، درباره معنای آیه احتمالات بسیار زیادی مطرح می‌شود که برای احتراز از طولانی شدن بحث، تنها به بررسی قرائت مشهور می‌پردازیم.

مرجع ضمیر در ﴿ظَنُّوا یا "پیامبران" است و یا "مردم". در هر صورت، همین دو احتمال در ضمیر "کُذِبوا" نیز داده می‌شود. تا اینجا چهار احتمال در آیه شریفه وجود دارد که به عنوان مثال، بر اساس یکی از احتمالات. معنای آیه چنین می‌شود: "مردم گمان کردند که به پیامبران دروغ گفته شده است".

در هر کدام از چهار وجه مذکور، در اینکه چه کسی دروغ گفته است (شخص دروغ‌گو کیست) نیز احتمالات مختلفی وجود دارد؛ از جمله: پیامبران، عموم مردم، ملائکه و خصوص ایمان‌آورندگان به پیامبران. از ضرب چهار احتمال اخیر در چهار وجه قبلی، شانزده صورت حاصل می‌شود که البته برخی از این احتمالات معنای روشنی ندارند و کسی هم در تفسیر آیه شریفه، آنها را مطرح نکرده است. اینک تنها به ذکر چند احتمالی که درباره آیه گفته شده، بسنده می‌کنیم.

  1. "مردم" گمان کردند که "پیامبران" به "آنها" دروغ گفته‌اند[۸۷]. برخی از روایات وارد شده در این باب، این وجه را تأیید می‌کنند[۸۸].
  2. "مردم" گمان کردند که "ملائکه" به "پیامبرانشان" دروغ گفته‌اند. این وجهی است که مترجم تفسیر المیزان از کلام علامه طباطبایی برداشت نموده‌اند[۸۹]. هر چند به نظر می‌رسد که نظر مرحوم علامه، همان وجه نخست باشد.
  3. "پیامبران" گمان (یا یقین) کردند که "مردم" به "آنها" دروغ گفته‌اند[۹۰]؛ یعنی، کار به جایی رسید که پیامبران از ایمان آوردن قومشان ناامید شده. گمان (یا یقین) پیدا کردند که حتی همان عده قلیلی که در ظاهر به آنها ایمان آورده‌اند، به آنان دروغ گفته‌اند.
  4. "پیامبران" گمان کردند که "ملائکه" به "آنها" دروغ گفته‌اند[۹۱].
  5. "پیامبران" گمان کردند که "خود" به "خویشتن" دروغ گفته‌اند؛ یعنی، انبیا، فرا رسیدن نصرت الهی را مرتباً با خویشتن زمزمه کرده و برای تسکین قلب و تحمل مشکلات و مرارت‌ها به خود وعده نصرت الهی را می‌دادند. اما در فرا رسیدن نصرت الهی آن‌قدر تأخیر افتاد که از یاری خداوند در این دنیا مأیوس شده، به خود گفتند که خداوند در این دنیا ما را یاری نخواهد کرد[۹۲].

در بین این پنج احتمال، تنها احتمال چهارم است که می‌تواند مورد تمسّک صاحبان این شبهه قرار گیرد. ولی به موجب القران يفسر بعضه بعضاً برای ترجیح یک احتمال از بین احتمالات مختلف، علاوه بر قراین موجود در آیه، باید آیات دیگر قرآن را نیز مدّ نظر قرار داد. بنابراین، با توجه به ادلّه محکم نقلی و همچنین عقلی که بر عدم شک پیامبران در الهی بودن وحی دلالت می‌کنند، احتمال چهارم مردود خواهد بود. امّا اینکه از بین چهار احتمال دیگر، کدام احتمال بر وجوه دیگر ترجیح دارد، در موضوع بحث ما دخالتی ندارد.

بررسی آیه ۹۴ سوره یونس: این آیه نیز هیچ‌گونه دلالتی بر شک و تردید پیامبر گرامی اسلام (ص) در پیام الهی ندارد. برای توضیح بیشتر، لازم است به چند معنا از معانی متعدّدی که در کتب تفسیر برای آیه شریفه بیان شده، توجه کرد.

  1. این گونه آیات، در مقام تأکید بر حقانیّت و درستی معارف و دستوراتی است که از ناحیه پیامبر (ص) به مردم ابلاغ می‌شود. و برای بیان این مطلب است که هیچ‌گونه شک و تردیدی در حقانیت قرآن کریم و محتوای آن راه ندارد. به بیان دیگر، هر چند مخاطب این آیه پیامبر گرامی اسلام (ص) است؛ امّا در حقیقت، این گونه خطاب‌ها از قبیل اياك اعني و اسمعي يا جاره[۹۳] می‌باشد[۹۴]. چنان‌که در برخی از روایات به این مطلب اشاره کریم شده است[۹۵]. یعنی افرادی را که ممکن است در الهی بودن و حقانیّت قرآن کریم تردیدی داشته باشند، مخاطب قرار داده، می‌فرماید: برای برطرف شدن شک و تردیدتان، می‌توانید با مراجعه به علمای اهل کتاب درباره حقانیّت شدن مطالبی که پیامبر می‌گوید تحقیق نموده، به صحّت و درستی آن پی ببرید. بنابراین، آیه مذکور هیچ گونه دلالتی بر شک و تردید پیامبر نسبت به الهی بودن قرآن ندارد. شاهد این مدعا آن است که در چند آیه بعد، از همین سوره، خداوند خطاب به پیامبر (ص) می‌فرماید: ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلَا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ...[۹۶]. بدین ترتیب خداوند بر اطمینان قلبی و استواری پیامبر خود، صحه می‌گذارد[۹۷]. علاوه بر اینکه، بر اساس شواهد تاریخی و روایات ائمه اطهار (ع) پیامبر بعد از نزول این آیه از کسی درباره قرآن و حقانیّت آن سؤالی ننمودند. و خود حضرت هنگام نزول این آیه شریفه، برای رفع این شبهه که شاید مخاطب این آیه، ایشان باشند، فرمودند: «لَا أَشُكُّ وَ لَا أَسْأَلُ َ بَلْ أَشْهَدُ أَنَّهُ الْحَقُّ». کنایه از اینکه مخاطب واقعی این آیه من نیستم[۹۸].
  2. این آیه در مقام بیان علم و آگاهی علمای اهل کتاب، نسبت به حقانیت قرآن و نبوت پیامبر گرامی اسلام (ص) است؛ یعنی تأکیدی است بر این حقیقت که: ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ[۹۹]. بدین معنا که علمای اهل کتاب، همان گونه که شخص پیامبر (ص) را می‌شناسند، به حقانیت و صحت مطالب قرآن کریم و نبوت آن حضرت نیز آگاهند. از این رو بر فرض، حتی اگر رسول الله (ص) هم نسبت به حقانیت قرآن و نبوت خویش شکی داشته باشد، علمای اهل کتاب هیچ‌گونه شک و تردیدی نسبت به این مسأله ندارند[۱۰۰].
  3. در آیه مورد نظر، خداوند کریم در صدد بیان این معناست که در حقانیت مطالب و معارفی که در این سوره به پیامبر القا شده، هیچ‌گونه شک و تردیدی وجود ندارد و دلایل متعددی بر صحت آن گواهی می‌دهند؛ زیرا نه تنها سخن پیامبر دلیل حقانیت آن است- چون ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى[۱۰۱] - بلکه حتی علمای اهل کتاب هم نمی‌توانند مطالب این سوره را انکار کنند؛ زیرا آنها، گو اینکه بعضی از مطالب تورات و انجیل را که در مورد پیامبر گرامی اسلام (ص) است انکار کرده و آنها را تحریف نموده‌اند، اما در مورد سرگذشت پیامبرانی که در این سوره از آنها نام برده شده است، اتفاق نظر دارند.

روشن است که در این رهیافت، آیه مورد نظر، مربوط به مطالب همین سوره یونس می‌باشد و نه کل مطالب قرآن کریم. گواه این ادعا آن است که سرگذشت همه پیامبرانی که در این سوره از آنها نام برده شده، مورد اتفاق مسیحیت و یهودیت است. امّا سرگذشت بعضی از پیامبران، مانند شعیب و مسیح، که اهل کتاب در مورد آنها توافق ندارند، و یا زندگی انبیایی همچون هود و صالح که در انجیل بیان شده، ولی درتورات ذکری از آنها به میان نیامده، در این سوره مطرح نشده است[۱۰۲].[۱۰۳]

عصمت و سلب اختیار

محقق طوسی در تجرید الاعتقاد می‌فرماید: لا تنافی العصمه القدره[۱۰۴]؛ عصمت با قدرت و اختیار منافات ندارد. عصمت، ناشی از کثرت علم است و هر چه علم، قوی‌تر و شدیدتر باشد، عمل نیز به مقتضای علم، قوی‌تر خواهد بود. معصومین (ع) به زشتی معصیت، یقین دارند و این یقین، موجب می‌شود که هرگز مرتکب آن نگردند. بنا بر این، علمِ شدید است که مانع ارتکاب زشتی می‌شود، ولی این علم، موجب سلب اختیار نخواهد شد، چنان که معصوم از یک سو به زشتی و قبح گناه علم دارد و از سوی دیگر به عظمت پروردگار واقف است و با توجّه به این دو امر، ارتکاب معصیت محال است اما محال عادی، نه محال ذاتی. محال عادی امکان تحقق دارد ولی تحقق پیدا نمی‌کند، ولی محال ذاتی امکان تحقق ندارد و ذاتا محال است. به علاوه اگر معصوم در فعل طاعات و ترک محرمات، اختیار نداشته باشد، مستحق مدح بر ترک معصیت نمی‌شود و لایق ثواب نمی‌گردد، و ثواب و عقاب در حقّش باطل می‌شود و لازم می‌آید که از دایره تکلیف، خارج شود و حال آنکه مسلمانان اجماع دارند که امام و رسول، مکلّف هستند. حاصل سخن این است که از نظر عقلی به سه دلیل تمسّک می‌کنیم که معصومین (ع) مختارند و با این حال معصیت نمی‌کنند:

دلیل اول: چنان که گذشت، اگر انبیاء و ائمه (ع) بر انجام طاعات و ترک گناهان مجبور باشند، هرگز مستحق مدح نخواهند بود، در حالی که خداوند و فرشتگان آنها را ستوده و بر آنان درود می‌فرستند، و آنها را الگو معرفی می‌کنند که به آنها اقتدا کنند و... این دلیل بر اختیار است.

دلیل دوم: اگر انبیاء و ائمه (ع) بر انجام طاعات و ترک گناهان مجبور باشند، لازم می‌آید که ثواب و عقاب برای آنها معنا نداشته باشد؛ زیرا ثواب و عقاب مربوط به انسان‌های مختار است، و چون لازم باطل است، ملزوم نیز باطل خواهد بود.

دلیل سوم: اگر انبیاء و ائمه (ع) بر انجام طاعات و ترک گناهان (یعنی در عصمت خویش) مجبور باشند، لازم می‌آید که مکلّف به امری نباشند؛ زیرا مسئولیت و تکلیف برای انسان‌های مختار و با اراده است و چون لازم باطل است، ملزوم نیز باطل خواهد بود.

اما بطلان لازم پس به دو دلیل است:

  1. اجماع بر مکلّف بودن آنها قائم است.
  2. قرآن کریم نیز بر مکلّف بودن آنها تصریح کرده است: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ[۱۰۵]، (پس در سایر جهات عموماً با شما شریکم و از جمله آن جهات تکلیف است، یعنی شما مکلفید من هم مکلّفم).

و آیات بسیاری به صراحت بر این امر دلالت دارد.

خلاصه سخن در مجبور نبودن معصوم: پیامبر و امام با این که تمایلات بشری و غرائز در آنها وجود دارد، اما با اراده و اختیار خویش دامن به گناه آلوده نمی‌کنند؛ زیرا:

الف) شناخت حقیقی گناه: آنها معاصی را به خوبی می‌شناسند و از حقیقت و ماهیت گناه آگاه هستند که هر گناه، قدمی در مسیر سقوط و هلاکت انسان است. مانند این که ما بدانیم این کاسه سمّ است، یا این شی ء، مدفوع انسانی و نجاست است، آیا اقدام به تناول می‌کنیم؟ هرگز؛ چون عاقلیم و عقل اجازه نمی‌دهد. و نیز طبع ما از نجاست و خَبائِث نفرت دارد و قبح و زشتی گناه نزد امام معصوم بسیار زیادتر از قبح و زشتی خَبائِث و نجاسات نزد ما است.

ب) شناخت و معرفت به خداوند متعال: آنان به مقام یقین رسیده و خدا را با چشم دل می‌بینند و جهان را حقیقتا محضر خدا می‌دانند و مدام خداوند را حاضر و ناظر بر خویش می‌دانند که ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ[۱۰۶] و این معنا از سخنان گهربار آنان به خوبی آشکار است، به عنوان مثال: امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[۱۰۷]؛ اگر پرده‌ها کنار رود بر یقین من افزوده نمی‌شود.

ذعلب یمانی از حضرت امیرالمؤمنین علیّ (ع) پرسید: یا امیرالمؤمنین! آیا خدای خویش را دیده‌ای؟ فرمود: آیا خدائی را که ندیده ام عبادت کنم؟ ذعلب عرض کرد: چگونه او را دیده‌ای؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»[۱۰۸]؛ با چشم سر نتوان خدای را دید ولی با چشم دل و با ایمان کامل می‌توان او را یافت.

امام باقر (ع) فرمود: «مَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَصَاهُ‌»؛ کسی که به گناه آلوده شود خدا را نشناخته.

سپس حضرت دو بیت شعر بیان فرمودند: «تَعْصِي الْإِلَهَ وَ أَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ هذا لعمری فی الفعال بدیع لَوْ كَانَ حُبُّكَ صَادِقاً لَأَطَعْتَهُ إِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطِيعٌ»[۱۰۹]

در عمل نافرمانی خدا می‌کنی ولی به زبان ابراز می‌کنی که او را دوست داری؟ سوگند به جان خودم که این شیوه‌ای تازه و شگفت است!! اگر راست می‌گویی و دوستیِ تو حقیقی و صادقانه است هر آینه اطاعت او می‌نمودی؛ زیرا که محبّ، مطیع محبوب خویش است.

ج) شناخت حقیقی خویشتن: آنان به خوبی بر گوهر گران‌بهای وجودی خویش آگاهند و می‌دانند که خداوند چه موجودی آفریده و چه مقامات عالیه‌ای برای مطیعان تدارک دیده است؛ لذا هرگز با شهوات نفسانی و تمایلات حیوانی و معاصی خو نمی‌گیرند و به قول - منسوب به - امیرالمؤمنین (ع): «أَ تَزْعُمُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ *** وَ فِيكَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَكْبَرُ وَ أَنْتَ الْكِتَابُ الْمُبِينُ الَّذِي *** بِأَحْرُفِهِ يَظْهَرُ الْمُضْمَرُ»[۱۱۰]

ای انسان! آیا تو چنین گمان می‌کنی که یک جرم و جسم کوچکی هستی؟ در حالی که در وجود تو عالم بزرگ و بزرگترین عوالم منطوی و پیچیده شده است. تو کتاب آشکارای خدای خود هستی آنچنان کتابی که به یک یک از حروفش، حقائق و اسراری را نشان می‌دهد (و پوشیده‌ها از او ظاهر می‌شود).

اگر انسان‌ها به ارزش وجودی خود واقف می‌شدند، هرگز گناه نمی‌کردند. و لذا در آیات و روایات به آیات آفاقی و انفسی تأکید نمودند و حتی خودشناسی را طریق خداشناسی دانستند، و از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ‌»[۱۱۱]؛ هرکس نفس خود را شناخته پس پروردگارش را شناخته است» و مراد از معرفت نفس همان شناختن خود و احوال آن و حکمت‌ها و مصلحت‌هایی است که در خلقت آن رعایت شده تا شخص به آنها استدلال کند بر وجود مبدأ و خالقی که علم و قدرت و... سایر صفاتی که از احوال نفس پی به آنها می‌توان برد، و در حقیقت اشاره به آیات انفسی خداوند متعال است. و نیز فرمودند: «أعلمکم بنفسه أعلمکم بربّه»[۱۱۲]؛ عالم‌ترین شما به خودش، داناترین شما به پروردگارش است.

د) از لوازم امامت علم الهی است: امامت الهی و خلافت ربّانی جز به علم الهی افاضی محقّق نمی‌شود. امام باید عالم باشد به جمیع حقائق شرع و تمام خصوصیّات احکام و دقائق آیات قرآن و جمیع عوالم که او حجّت بر آنها است. چگونه شخص با وجود جهل به بعضی از احکام کلّی یا جزئی و فردی یا اجتماعی، دارای منصب امامت باشد؟ و چگونه خلیفه خداوند در شرع و شریعتش می‌باشد و حجت بر ملک و ملکوت است در حالی که بعضی از کائناتِ تحت ولایت و خلافتش را نمی‌شناسد و علم به آنها ندارد؟ پس منصب ولایت و امامت و خلافت، جدای از علم افاضی الهی نیست، همان طوری که خود امامت مراتب مختلف دارد، علمی که ملازم با امامت است نیز دارای مراتب متفاوت است. آیات و اخبار بسیاری دلالت دارند بر این که امامت الهی با علم افاضی حقیقی ملازم است.

از جمله آیات: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[۱۱۳]. و آنان که کافر شدند می‌گویند: تو فرستاده شده از جانب خداوند نیستی! بگو ای محمّد! خداوند برای گواهی میان من و شما کافی است (در آنکه من از جانب خداوند به شما رسولم) و (نیز برای گواهی بس است) کسی که علم کتاب (قرآن) نزد او است (حضرت امیرالمؤمنین (ع) و ائمّه (ع))[۱۱۴].

کسی که نزد او ﴿عِلْمُ الْكِتَابِ هست باید عالم به همه اشیاء باشد؛ زیرا مقصود از «الکتاب» در آیه شریفه یا «لوح محفوظ» است که همه چیز در آن ثبت شده و یا «قرآن» است که همه علوم را در خود دارد: ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ[۱۱۵]، ﴿وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[۱۱۶] و یا مقصود از «الکتاب» کتاب تکوین و عوالم ملک و ملکوت و آسمان‌ها و زمین‌ها است. بنا بر همه احتمالات و تقادیر، کسی که علم به همه کتاب دارد (من عنده علم الکتاب) عالم به همه چیزها خواهد بود[۱۱۷].

عمده وجه و دلیل این است که روایات زیادی در تفسیر آیه شریفه وارد شده که ما در این جا به ذکر سه روایت اکتفا می‌کنیم: شیخ کلینی از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمودند: خداوند در این آیه از ﴿وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ما را قصد کرده و علی (ع) اوّل ما و افضل ما و بهترین ما بعد پیامبر (ص) است[۱۱۸].

نیز از امام صادق (ع) نقل کرد که فرمودند: به خدا قسم که من کتاب خدا را از اول تا آخر آن می‌دانم که گویا همه آن در کف دست من نوشته است، و در آن است خبر آسمان و زمین و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود، خدای عزّوجلّ فرموده است: «فِيهِ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ»[۱۱۹].

در حدیث دیگر از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند: کسی که علم کتاب نزد اوست، امیرالمؤمنین (ع) است. راوی سؤال کرد: کسی که علمی از کتاب نزد اوست (یعنی آصف) داناتر است یا آن کس که علم همه کتاب نزد اوست (یعنی امیرالمؤمنین (ع)) امام (ع) فرمود: دانش کسی که علمی از کتاب دارد نسبت به دانش آنکه همه علم کتاب را دارد به اندازه آبی است که پشه کوچک به بال خود از آب دریاها بر دارد[۱۲۰].

باری، این که مقصود خداوند از ﴿وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ امیرالمؤمنین و ائمّه طاهرین (ع) هستند، در روایات متواتر شیعه نقل شده است[۱۲۱]، و علمای عامّه نیز در کتاب‌های تفسیر خود از رسول خدا (ص) نقل کرده‌اند: «مراد علیّ بن ابی طالب (ع)است»[۱۲۲].

از جمله آیات: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ[۱۲۳] است، در این آیه مبارکه خداوند متعال به صراحت بیان فرموده است که: همه چیز را در امام مبین احصا و ضبط کرده ایم. روشن است که مقصود از احصا و ضبط کردن همه چیز در امام مبین ضبط عین موجودات و اشیای عالَم نیست بلکه مراد، دانا ساختن امام مبین به همه چیز و نهادن اطلاعات همه امور نزد اوست.

نیز نزد همه محققین و اهل اطلاع و لغت واضح است که «امام مبین» شخص آشکار کننده یا جدا کننده حق از باطل است[۱۲۴]، چنان که لفظ «امام» و لفظ «مبین» در مواضع بسیار در قرآن به همین معنا استعمال شده است. بنا بر این، آیه شریفه به روشنی اثبات می‌فرماید که علم همه چیز در نزد امام مبین است. پیامبر (ص) و امام (ع) نیز به همین معنای روشن، که بیان صریح آیه شریفه است، تذکّر داده‌اند. وانگهی به فرموده علی بن ابراهیم قمی مفسّر جلیل القدر، آیه فوق از محکمات قرآن است و معنای مذکور هم روشن است[۱۲۵]. آری جای تعجّب است که کسی خود را پیرو ائمّه معصومین (ع) بداند و مدّعی تمسّک به کتاب و عترت گردد و باز از دیگران پیروی کند، غافل از این که هر تفسیر دیگری از «امام مبین» مصداق تفسیر به رأی است.

باری، از عبارت صریح این آیه به ضمیمه روایات وارده در تفسیرش استفاده می‌شود که علم همه چیز از عوالم بالا (آسمان‌ها) و زمین‌ها و آنچه در آنها است و علم گذشته و آینده همه در قلب مقدّس امام مبین (ائمّه هدی (ع)) مضبوط است.

در خطبه غدیریه[۱۲۶] آمده که رسول خدا (ص) فرمود: «مَعَاشِرَ النَّاسِ مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ قَدْ أَحْصَاهُ اللَّهُ فِيَّ وَ كُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُهُ فَقَدْ أَحْصَيْتُهُ فِي الْمُتَّقِينَ مِنْ وُلْدِهِ وَ مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ قَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً وَ هُوَ الْإِمَامُ الْمُبِينُ»[۱۲۷]؛ ای گروه مردمان! هیچ علمی نیست مگر آنکه خداوند آن را در من نهاده است، من نیز هر علمی که از خداوند آموخته‌ام آن علم را در امام متقین علیّ (ع) نهاده ام و علیّ (ع) است که امام مبین است.

از این خطبه صحیح و متقن به طور آشکار استفاده می‌شود که هیچ علمی به هیچ فردی از مخلوق داده نشده مگر آنکه پیامبر خاتم (ص) همه آن را می‌داند، همچنین تمام علوم پیامبر (ص) نزد امام مبین یعنی امیرالمؤمنین (ع) موجود است و به ائمه هدی (ع) به ارث رسیده است. مخفی نماند که این موضوع از صدها روایت دیگر نیز استفاده می‌شود[۱۲۸].

اما روایاتی که از طریق علمای عامه وارد شده بسیار است و ما از باب نمونه یک حدیث را نقل می‌کنیم که در ملحقات احقاق الحق[۱۲۹] از ترمذی نقل کرده و گفته است: قال إمام العالمین کرّم الله وجهه: أنا الّذی عندی علم الکتاب علی ما کان و ما یکون[۱۳۰]؛ امام و پیشوای خلائق و جهانیان (یعنی امیرالمؤمنین علی (ع)) - که خداوند او را عزیز و محترم بدارد و به او عزّت بیشتر دهد - فرمودند: من آنم که علم کتاب درباره گذشته و آینده نزد اوست[۱۳۱][۱۳۲].

عصمت و جبر

«اکثر متکلمین این سؤال را به اشاعره خصوصاً ابوالحسن اشعری نسبت داده‌اند[۱۳۳].

جواب: متکلمین شیعه و اهل سنت در جواب این سؤال گفته‌اند: عصمت مانع قدرت و اختیار نیست، و انسان معصوم قادر بر انجام معصیت می‌باشد، ولی چون داعی بر انجام معصیت ندارد، گناه نمی‌کند، چنان‌که خداوند متعال قادر بر انجام عقوبت مؤمن صالح بی‌گناه است، ولی به واسطه عدل و رحمتش مؤمن را عذاب نمی‌کند[۱۳۴].

علامه طباطبایی در جواب این سؤال می‌گوید: این علم (ملکه عصمت)، طبیعت انسانی را تغییر نمی‌دهد و انسان را در افعال اختیاری مجبور نمی‌کند. علم از مبادی اختیار است، لذا جبرآور نیست؛ چنانکه قرآن می‌گوید: ﴿وَكُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ *...وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[۱۳۵].

این آیه می‌گوید، از برگزیدگان خدا امکان شرک است، لکن هدایت الهی مانع از معصیت است، لذا انسان معصوم با اختیار خود از گناه دوری می‌کند و نسبت انصراف معصوم به سوی خداوند، مثل انصراف غیر معصوم از معصیت به واسطه توفیق خداوند[۱۳۶] است.

در ادامه جواب ذکر دو نکته لازم است:

اولاً؛ طرح این اشکال از طرف اشاعره، برخاسته از نگاه آنان به عصمت آنها عصمت است. آنها عصمت را جبرآور و مانع از قدرت انسان می‌دانند؛ یعنی با وجود عصمت، انسان معصوم قادر بر ترک طاعت و انجام معصیت نیست، لکن اگر عصمت از مقوله علم باشد که از جانب خداوند به معصومین عطا شده، باید گفت که علم از مبادی اختیاری است و موجب آگاهی از عمل است و موجب سلب قدرت و اختیار نمی‌گردد؛ مثل طبیبی که از نیم خورده جزامی‌ها با اختیارش دوری می‌کند. این مطلب بدیهی است و نیاز به استدلال ندارد، چون اعمال مردم در دوری کردن از اشیاء مضر همراه با اختیار است، نه جبر و اگر عصمت را تقوای عالیه بدانیم که دارای ریشه‌های اختیاری است و با تلاش و مجاهدت کسب شده باز هم جبرآور نیست، چون انسان معصوم با عشق به ذات الهی و خوف از عذاب الهی، از معاصی اجتناب می‌کند و طاعات الهی را با اختیار انجام می‌دهد.

ثانیاً؛ با توجه به مطلب فوق، کاری که از روی اختیار انجام شود، مثل انجام طاعات یا ترک معاصی، دارای مدح و ثناست و در آخرت موجب پاداش می‌شود و صاحب این عصمت، بر سایرین فضیلت دارد، چون مثل سایر انسان‌ها در مقابل اوامر و نواهی خداوند تعالی مکلف به تکلیف است»[۱۳۷].

عصمت و غلو

مرحوم علامه در جواب می‌گوید: آنچه در روایات آمده و نسبت صرف را به روح‌القدس داده، مانع الجمع با اختیار نیست، چون نسبت صرف به روح‌القدس، مثل نسبت منع مؤمن از گناه به وسیله روح ایمان است و نسبت ضلالت و گمراهی به اهل گناه، فعل را از حالت اختیار خارج نمی‌کند، چون کسی که گمراهی و ضلالت را برمی‌گزیند، با اختیار عصیان می‌کند؛ چنانکه قرآن از قول شیطان می‌فرماید: ﴿لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ[۱۳۸]، لذا هدایت‌های روح‌القدس برای معصومین، مثل هدایت عقل و الهامات ملائک در روح انسان مؤمن است که او را از ساحت اختیار خارج نمی‌کند[۱۳۹].

از این گذشته توجه به دو نکته ضرورت دارد:

اولاً: آنچه که در روایات روح‌القدس با تسدید الائمه آمده، این است که فرشته‌ای به نام روح‌القدس انبیا و امامان را از ابتدای تولد، هدایت می‌کند. این هدایت و آگاه کردن از خیر و شر، شبیه آگاه شدن مردم توسط انبیا و امامان است. آیا تعالیم انبیا و هدایت آنها برای بشر جبر آفرین است، یا هدایت ملائک برای انسان‌های مؤمن جبرآور است. مسلماً خیر، چون هدایت انبیا و ملائک برای بشر و هدایت روح‌القدس برای انبیا و امامان در طول هدایت خداوند است نه در عرض آن، این امور عرفی را هر کسی در طبع و ذات خود می‌یابد که هیچ چیز اراده و انتخاب را از انسان نمی‌گیرد و همان‌طور که اغوائات شیطان، انسان را از ساحت اختیار خارج نمی‌کند، هدایت‌های ملائک و روح‌القدس نیز ارائه طریق است و انسان را از ساحت اختیار خارج نمی‌کند.

ثانیاً: علم و هدایت، چراغ و نور است که در پرتوی آن عزم و اراده انسان، در پیمودن راه، قوی‌تر می‌گردد و علم و هدایت از مبادی اختیار و اراده است. این امر بر هیچ کس، حتی طراح این شبهه پوشیده نیست، چون بدیهی و عرفی است[۱۴۰].

تنافی عصمت قبل از بلوغ با اختیار

اینکه آیا عصمت معصومان پیش از بلوغ و از هنگام ولادت با اختیار سازگاری دارد یا خیر، سؤالی است که فقط با عصمت انبیا و ائمه اطهار (ع) ارتباط دارد و شامل سایر مردم نمی‌شود.

به نظر می‌رسد عصمت عملی در هیچ شرایطی با اختیار صاحب عصمت، تضاد ندارد. انبیا و امامان دارای روحی لطیف‌تر و پاک‌تر و اراده و عزمی برتر بودند و نیز استعدادی قوی‌تر داشتند، چون در ارحامی پاک و از اصلابی مطهر پا به عرصه وجود گذاشتند. از طرفی خداوند هم با الهام و وحی آنان را در جهات خیر راهنمایی کرده است؛ همان‌طور که در قلب سایر مردم و مؤمنین الهام به خیر می‌کند، لذا خداوند که از حسن انتخاب و حسن باطن آنان آگاه بود، از بدو تولد ملکه عصمت عملی، یعنی تحفظ به واسطه هدایت و علم را به آنان عطا کرد تا انبیا و امامان با اختیار به ملکه عصمت تمسک کنند و هرگز از آنان اشتباه سر نزند. این موضوعی است که قرآن و روایات و ادعیه به آن اشاره می‌کند: ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ[۱۴۱].

در این دو آیه به دو نکته اشاره شده است؛ یکی حسن انتخاب و پاکی و طهارت انبیا و دیگری هدایت‌های الهی که با الهام حاصل می‌شود و تمام توجه آنها را به سوی توحید و معاد می‌می کشاند.

در روایتی از امام باقر (ع) نیز آمده است: “زمانی که خدای متعال حسن نیتی را از کسی ببیند، عصمت را با او همراه می‌کند”[۱۴۲].

در دعای ندبه هم به همین مضمون اشاره شده که آنها که با خدا پیمان می‌بندند، خداوند از آینده آنها می‌داند و آنها را از عنایت‌ها و کرامت‌های خویش که از جمله نزول ملائکه و وحی است بهره‌مند می‌کند[۱۴۳].

از این‌رو باید توجه داشت که حسن انتخاب معصومین به عنوان شرط متأخّر است[۱۴۴].

این نکته در میان افراد عادی اجتماع خودمان کاملاً روشن است؛ بدین معنا که می‌بینیم بعضی از کودکان از بدو زندگی از گناه دوری می‌کنند، لکن بعضی از کودکان از همان ابتدا در گناه و بدی غوطه‌ورند و در بزرگسالی هم گرایش به انحراف و فساد دارند. این گرایش‌های دوگانه به خاطر عوامل خانوادگی و تربیت و طهارت رحم و اصلاب و حسن انتخاب خود کودک است.

در باب عصمت علمی از روایات برمی‌آید که انبیا و امامان از همان کودکی توسط روح‌القدس تعلیم داده می‌شوند تا از اشتباه و نسیان دور باشند. اگرچه این عصمت علمی، اختیاری نیست، ولی لازمه امامت و نبوت است. لذا عصمت عملی که ملاک ارزش و پاداش و برتری معصوم بر غیر معصوم است در کودکی هم با اختیار معصوم سازگاری دارد و تضادی بین آن دو نیست[۱۴۵].

ادله منکرین عصمت

جناب احمد امین مصری و غیره، به عنوان پیشتازان منکرین عصمت قلمداد می‌گردند تا جایی که اندیشه عصمت را زاییده فکر شیعه و معتزله می‌دانند و می‌گویند شیعه به جهت قائل شدن به عصمت امامان خود و برای توجیه این اعتقاد، قائل به عصمت انبیا گردیده‌اند[۱۴۶]. این قوم به طور کلی عصمت را برای انسان نفی می‌کنند و حتی برای انبیا هم قائل به عصمت نیستند. آنان برای اثبات ادعایشان بر انکار عصمت، سه دلیل آورده‌اند که ذیلاً مورد بررسی قرار می‌گیرد:

ناسازگاری عصمت با ذات و طبیعت بشر: جناب احمد امین مصری در این باره می‌گوید: عصمت با طبیعت بشر سازگاری ندارد، چرا که انسان موجودی برخوردار از قوای شهوانی و نفسانی است، هم میل به خوبی در اوست و هم میل به بدی. بنابراین طبیعت آدمی با عصمت منافات دارد. از این‌رو کمال انسان در عصمت نیست، بلکه کمال آدمی به این است که در عین توانایی بر انجام زشتی‌ها در بیشتر مواقع جانب خیر را ترجیح دهد. خلاصه، انسان موجودی بهره‌مند از امیال و غرایز متضاد است و اگر امیال نفسانی و شهوانی را که به بدی و زشتی دعوت می‌کنند از او بگیریم، به معنای آن است که، انسانیتش را از او گرفته، طبیعت انسانی را به طبیعت دیگری مبدل کرده باشیم[۱۴۷].

در معرض خطا بودن دائمی بشر: تمام انسان‌ها حتی انبیاء غرایز و قوای شهوانی و غضبی دارند، لذا می‌بینیم که در طول تاریخ، انبیاء مورد انکار و اذیت و آزار قرار می‌گرفتند و قرآن در همین باره از زبان ملت‌ها در طول تاریخ می‌فرماید: ﴿إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا[۱۴۸]. لذا غرایز و امیال در تمام انسان‌ها حتی پیامبران به طور یکسان وجود دارد و دائماً در معرض خطا و گناه است[۱۴۹].

امر به توبه در قرآن کریم دلیلی بر گناه دائمی انسان: جناب ملامحسن کاشانی صاحب محجة البیضاء این دلیل را چنین بیان می‌کند که قرآن کریم در سوره نور می‌فرماید: ﴿وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا[۱۵۰]. خطاب قرآن کریم عام است و شامل همه بشر می‌گردد، و در میان انسان‌ها، انسانی وجود ندارد، مگر اینکه شهوت او بر عقلش سبقت دارد. پس رجوع و توبه بر هر انسانی ضروری است مثل حضرت آدم؛ چون فرزندان حضرت آدم از آدم ابوالبشر در طبیعت و طینت برتر نیستند، لذا هیچ بشری از گناه جوارهی تهی نیست، و اگر در بعضی از اوقات مرتکب گناه نمی‌شود لااقل همّ گناه را در قلب یا سر دارد، و خالی از وسواس شیطان، در فراموشی و خواطر بیگانه از ذکر الله نیست. و اگر دچار وسواس شیطان نشود، لااقل خالی از غفلت در علم و معرفت به خدا و صفات و آثارش نیست. همه این موارد نقص است و مراد از توبه در قرآن هم رجوع از تمام موارد است که نبی مکرم اسلام فرمودند: “همانا بر قلب من حجاب می‌گیرد تا اینکه در هر روز و شب هفتاد بار خدا را استغفار می‌کنم”[۱۵۱]. لذا خداوند متعال پیامبرش را گرامی داشت و در حقش فرمود: ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ[۱۵۲][۱۵۳].

جناب غزالی نیز می‌گوید: در سرشت انسان کینه، حسد، میل به دنیا و فساد وجود دارد که آدمی را به سوی قتل و نفرت و کینه‌ورزی می‌کشاند. لذا وقتی در سلسله تربیتی عالم می‌نگریم می‌بینیم که ملائک انبیاء را تربیت کردند و انبیاء علما را و علما هم حاکمان و پادشاهان را تحت تربیت قرار دادند و پادشاهان هم صنایع و مشاغل را برای مردم ایجاد کردند و جامعه را به نظم درآوردند. لکن سلاطین و پادشاهان که در تحت تربیت علما و انبیاء بودند همیشه بر مردم ظلم کردند و رعب و وحشت را در دل مردم ایجاد می‌کردند و به زور و ظلم، مردم را مقهور و مطیع خود می‌نمودند، لذا هیچ انسانی نمی‌تواند معصوم باشد[۱۵۴].[۱۵۵]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر. ک: ادب فنای مقربان، ج۳، ص۳۵۱.
  2. «و اگر دمدمه‌ای از شیطان تو را برانگیزد به خداوند پناه جو که او شنوایی داناست» سوره اعراف، آیه ۲۰۰.
  3. «فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ»؛ الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج۲، ص۴۳۶. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكِلْنَا إِلَى أَنْفُسِنَا وَ لَوْ وَكَلَنَا إِلَى أَنْفُسِنَا لَكُنَّا كَبَعْضِ النَّاسِ...»؛ بحارالأنوار، ج۲۴، ص۳۱۰.
  4. «و نزدیک بود که تو را از آنچه ما به تو وحی کردیم (به ترفند) باز دارند تا جز آن را بر ما بربندی» سوره اسراء، آیه ۷۳.
  5. «و اگر ما تو را پابرجا نمی‌داشتیم نزدیک بود اندکی به آنان گرایش یابی» سوره اسراء، آیه ۷۴.
  6. ر. ک: ادب فنای مقربان، ج۳، ص۳۵۲.
  7. «و بی‌گمان آن زن آهنگ وی کرد و وی نیز اگر برهان پروردگار خویش را نمی‌دید آهنگ او می‌کرد بدین گونه (بر آن بودیم) تا از او زشتی و پلیدکاری را بگردانیم» سوره یوسف، آیه ۲۴.
  8. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص:۵۹-۶۲.
  9. ر. ک: جزوه کلام جدید (انسان‌شناسی)، ص۱۴۳-۱۴۴.
  10. راهنما‌شناسی، ص۱۰۵-۱۰۸؛ جزوه راه و راهنماشناسی، ص۶۴۵.
  11. ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «گفت: به ارجمندی تو سوگند که همگی آنان را گمراه خواهم کرد * بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره ص، آیه ۸۲-۸۳.
  12. «ویژه ساختیم» سوره ص، آیه ۴۶.
  13. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  14. المیزان، ج۱۶، ص۳۱۳؛ جزوه راه و راهنما‌شناسی، ص۶۸۱-۶۸۲.
  15. «این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد می‌بخشد و خداوند دارای بخشش سترگ است» سوره جمعه، آیه ۴.
  16. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۲۷-۱۲۸؛ و همچنین ر. ک: الکافی، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۳.
  17. معانی الاخبار، ص۹۸-۹۹؛ و همچنین ر. ک: تحف العقول، ص۴۳۹.
  18. بحارالانوار، ج۹۹، ص۱۲۹؛ مفاتیح الجنان، ص۷۲۳.
  19. رسالة الثقلین، ش۱، ص۱۴۱.
  20. «امّا هر که را بخواهد بیراه وا می‌نهد و هر که را بخواهد راهنمایی می‌کند» سوره نحل، آیه ۹۳.
  21. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۶۲.
  22. جزوه راه و راهنما‌شناسی، ص۶۸۲.
  23. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۳۹-۴۴.
  24. فلسفه وحی و نبوت، ص۲۰۷.
  25. ر. ک: فلسفه وحی و نبوت، ص۲۰۸.
  26. «بگو: اگر بر زمین فرشتگانی می‌بودند که با آرامش راه می‌پیمودند (باز هم) بر آنان از آسمان فرشته‌ای را به پیامبری می‌فرستادیم» سوره اسراء، آیه ۹۵.
  27. «و به یقین آنان را با دانایی بر جهانیان برگزیدیم» سوره دخان، آیه ۳۲.
  28. «و آنان نزد ما از گزیدگان نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۷.
  29. مقارنة الادیان، ج۳ (الاسلام)، ص۱۲۶.
  30. شرح العقائد النسفیه، ص۱۰۰؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۳۱۲؛ ارشاد الطالبین، ص۳۰۱.
  31. جزوه راه و راهنما‌شناسی، ص۶۷۳.
  32. المیزان، ج۱۷، ص۲۹۰.
  33. ارشاد الطالبین، ص۳۰۱؛ شرح العقائد النسفیه، ص۱۰۰؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۳۱۲؛ الیاقوت فی علم الکلام، ص۷۳.
  34. «و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۲۵.
  35. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۴۵-۴۹.
  36. تلخیص المحصل، ص۳۶۹؛ ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۳۰۱؛ شرح مقاصد، ج۴، ص۳۱۳.
  37. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  38. المیزان، ج۱۷، ص۲۹۰.
  39. تلخیص المحصل، ص۳۶۹؛ ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۳۰۱؛ شرح مقاصد، ج۴، ص۳۱۳.
  40. «و به یقین آنان را با دانایی بر جهانیان برگزیدیم» سوره دخان، آیه ۳۲.
  41. «و آنان نزد ما از گزیدگان نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۷.
  42. احمد شبلی، مقارنة الادیان، ج۳ (الاسلام)، ص۱۲۱.
  43. فلسفه وحی و نبوت، ص۲۰۷.
  44. «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
  45. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت.».. سوره جمعه، آیه ۲.
  46. پژوهشی در عصمت معصومان، ص۴۲؛ فلسفه وحی و نبوت، ص۲۰۷.
  47. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۱۲۳.
  48. علی البحرانی، منارالهدی، ص۱۰۱؛ علامه حلّی، انوارالملکوت فی شرح الیاقوت، ص۹۶؛ لازم است ذکر شود که نگارنده بر قایل این قول دست نیافت، گرچه می‌توان آن را به مهجور اشاعره قبل از ابوالحسن اشعری نسبت داد؛ چون با مبانی این مسلک در خلق اعمال بشر توسط خداوند و مسلک جبر سازگاری فراوانی دارد.
  49. علامه حلّی، انوارالملکوت فی شرح الیاقوت، ص۹۶.
  50. علی البحرانی، منارالهدی، ص۱۰۱؛ علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد، ص۳۶۵.
  51. میر سیدشریف جرجانی، شرح المواقف قاضی عضدالدین ایجی، ج۸، ص۲۱۸.
  52. میر سیدشریف جرجانی، شرح المواقف قاضی عضدالدین ایجی، ج۸، ص۲۱۸.
  53. ر. ک: ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۲۴۶ - ۲۶۳.
  54. ر. ک: میر سیدشریف جرجانی، شرح المواقف قاضی عضدالدین ایجی، ج۸، ص۲۸۱.
  55. میر سیدشریف جرجانی، شرح المواقف قاضی عضدالدین ایجی، ج۸، ص۲۸۰.
  56. میر سیدشریف جرجانی، شرح المواقف قاضی عضدالدین ایجی، ج۸، ص۲۸۰.
  57. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۷۹.
  58. «بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است» سوره روم، آیه ۳۰.
  59. «پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۸.
  60. «و آنکه آن را بیالود نومیدی یافت» سوره شمس، آیه ۱۰.
  61. «بی‌گمان آنکه جان را پاکیزه داشت رستگار شد» سوره شمس، آیه ۹.
  62. «اگر سپاسگزار باشید به یقین بر (نعمت) شما می‌افزایم و اگر ناسپاسی کنید بی‌گمان عذاب من سخت است» سوره ابراهیم، آیه ۷.
  63. ر. ک: ادب فنای مقربان، ج۳، ص۲۵۶.
  64. «أَوْلِيائِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيمِ الْمُقِيمِ، الَّذِي لا زَوالَ لَهُ وَ لا اضْمِحْلالَ، بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيا الدَّنِيَّةِ، وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها، فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّرْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّناءَ الْجَلِيَّ، وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ، وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ، وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّرِيعَةَ إِلَيْكَ وَ الْوَسِيلَةَ إِلى رِضْوانِكَ...»
  65. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص:۶۲-۶۴.
  66. «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِينَ مَرَّةً»؛ بحارالأنوار، ج۵، ص۲۰۴.
  67. بحارالأنوار، ج۵، ص۲۰۵.
  68. «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَيْ وِلَادَتِهِمْ، فَإِنَّا نُنْقِذُهُمْ- إِنْ أَطَاعُونَا- مِنَ النَّارِ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ بِخِيَارِ الْأَحْرَارِ»؛ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۲۵۹.
  69. «تا خداوند گناه پیشین و پسین تو را بیامرزد» سوره فتح، آیه ۲.
  70. «مَا كَانَ لَهُ ذَنْبٌ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ ضَمِنَ لَهُ أَنْ يَغْفِرَ ذُنُوبَ شِيعَةِ عَلِيٍّ (ع)»؛ ر. ک: ادب فنای مقربان، ج۳، ص۲۶۷.
  71. «همان شکیبایان و راستگویان و فرمانپذیران و بخشندگان و آمرزش‌خواهان در سحرگاهان»... سوره آل عمران، آیه ۱۷.
  72. «آنان اندکی از شب را می‌خفتند و سحرگاهان آمرزش می‌خواستند» سوره ذاریات، آیه ۱۷-۱۸.
  73. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص:۶۴-۶۷.
  74. نهج‌البلاغه (ترجمه دشتی)، خ ۲۱۶، ص۴۴۵.
  75. المیزان، ج۶، ص۳۷۱؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج۹، ص۴۲؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۱۰؛ پیام قرآن، ج۹، ص۱۵۳-۱۵۴.
  76. «اگر دعای شما نباشد پروردگارم به شما بهایی نمی‌دهد» سوره فرقان، آیه ۷۷.
  77. صحیح مسلم، ج۸، ص۷۲.
  78. «و تا آمرزش می‌خواهند خداوند بر آن نیست که عذاب کننده آنها باشد» سوره انفال، آیه ۳۳.
  79. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۲۶۶.
  80. «تا آنجا که پیامبران به آستانه نومیدی رسیدند و پنداشتند که (مردم در وعده پشتیبانی) به آنان دروغ گفته‌اند، (ناگهان) یاری ما به آنان رسید و هر کس را که می‌خواستیم رهایی یافت و عذاب ما از گروه گنهکاران بازگردانده نمی‌شود» سوره یوسف، آیه ۱۱۰.
  81. معنای مشهوری که مؤلف کتاب برای آیه ذکر می‌کنند، با قرائت غیر مشهور (کُذِّبوا) تناسب دارد.
  82. حکمت و معیشت، دفتر نخست، ص۴۰۲-۴۰۳.
  83. ر. ک: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «حق از (آن) پروردگار توست پس هیچ‌گاه از دو دلان مباش!» سوره بقره، آیه ۱۴۷ و آل عمران، آیه ۶۰؛ ﴿أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «آن (قرآن) فرو فرستاده‌ای راستین از سوی پروردگار توست پس به هیچ روی از تردیدکنندگان مباش!» سوره انعام، آیه ۱۱۴؛ ﴿فَلَا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ «پس نسبت به آن در تردید مباش که آن (کتاب) از سوی پروردگار تو راستین است اما بیشتر (این) مردم ایمان نمی‌آورند» سوره هود، آیه ۱۷؛ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ «و به راستی ما به موسی کتاب (آسمانی) دادیم- بنابراین در لقای او (با خداوند) تردیدی مکن- و ما آن (کتاب) را رهنمودی برای بنی اسرائیل قرار دادیم» سوره سجده، آیه ۲۳.
  84. همچنین ر. ک: ﴿أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «آیا جز خداوند را به داوری بجویم حال آنکه اوست که (این) کتاب را روشن به سوی شما فرو فرستاد و کسانی که به آنان کتاب داده‌ایم می‌دانند که آن (قرآن) فرو فرستاده‌ای راستین از سوی پروردگار توست پس به هیچ روی از تردیدکنندگان مباش!» سوره انعام، آیه ۱۱۴.
  85. «پس اگر در برخی از آنچه به سوی تو فرو فرستاده‌ایم شک داری از آنان که پیش از تو کتاب آسمانی را می‌خواندند بپرس، به راستی حق از سوی پروردگارت نزد تو آمده است پس هرگز از دودلان مباش!» سوره یونس، آیه ۹۴.
  86. ر. ک: تفسیر التبیان، ج۶، ص۲۰۷؛ مجمع البیان، ج۵، ص۴۱۲-۴۱۳؛ الکشاف، ج۲، ص۵۱۰.
  87. تفسیر التبیان، ج۶، ص۲۰۷؛ مجمع البیان، ج۵، ص۳۵۰؛ المیزان، ج۱۱، ص۲۷۹؛ شرح الشفا، ج۲، ص۱۸۱.
  88. ر. ک: عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۶۰.
  89. ر. ک: ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۱، ص۳۸۰.
  90. مجمع البیان، ج۵، ص۳۵۰؛ شرح الشفا، ج۲، ص۱۸۱.
  91. ر. ک: شرح الشفا، ج۲، ص۱۸۱.
  92. الکشاف، ج۲، ص۵۱۰.
  93. این جمله ضرب‌المثلی است در زبان عربی و تقریباً معادل با این ضرب‌المثل فارسی است که «در! به تو می‌گویم، دیوار! تو بشنو». برای آشنایی با چگونگی پیدایش این ضرب‌المثل ر. ک: مجمع البحرین، ج۳، ص۲۵۲، ماده «جور».
  94. الهدی الی دین المصطفی، ج۱، ص۱۶۸؛ آموزش عقاید، ج۱-۲، ص۲۵۷؛ قرآن‌شناسی، ج۱، ص۱۹۴.
  95. ر. ک: عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۶۱؛ بحارالانوار، ج۱۷، ص۷۱؛ تفسیر القمی، ج۲، ص۲۵۱.
  96. «بگو: ای مردم! اگر در دین من شک دارید پس (بدانید که) من کسانی را که به جای خداوند می‌پرستید نمی‌پرستم..». سوره یونس، آیه ۱۰۴.
  97. مجمع البیان، ج۵، ص۱۷۰.
  98. الکشاف، ج۲، ص۳۷۰-۳۷۱؛ شرح الشفا، ج۲، ص۱۷۷.
  99. «او را می‌شناسند همان‌گونه که فرزندانشان را می‌شناسند» سوره بقره، آیه ۱۴۶.
  100. الکشاف، ج۲، ص۳۷۰-۳۷۱.
  101. «آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۴.
  102. المیزان، ج۱۰، ص۱۲۲-۱۲۳.
  103. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۱۱۶-۱۲۲.
  104. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۵، المسأله الثانیه، فی أنّ الإمام یجب أن یکون معصوماً.
  105. «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم (جز اینکه) به من وحی می‌شود» سوره کهف، آیه ۱۱۰.
  106. «و ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم» سوره ق، آیه ۱۶.
  107. الفضائل ابن شاذان، ص۱۳۷؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۱۵۳.
  108. نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۲۵۸، خطبه ۱۷۹.
  109. تحف العقول، ص۲۹۴؛ امالی صدوق، ص۴۸۹ از امام صادق (ع).
  110. دیوان منسوب به امیرالمؤمنین (ع)، ص۱۷۵؛ الوافی، ج۲، ص۳۱۹.
  111. بحار الانوار، ج۲، ص۳۲، حدیث ۲۲؛ سفینة البحار، ج۲، ص۶۰۳ ماده نفس؛ غرر الحکم، ص۲۶۸ طبعة النجف. در الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص۸۴، بعد از این حدیث می‌فرماید: إشاره إلی الطریقه النفسیه الأنفسیّه حقیر گوید: سندی برای این حدیث در کتب معتبره دیده نشد و ما آن را بر فرض صدورش معنا کردیم.
  112. امالی المرتضی، ج۲، ص۳۲۹؛ در روضة الواعظین، ج۱، ص۲۵ از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده: «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ».
  113. «و کافران می‌گویند: تو فرستاده (خداوند) نیستی؛ بگو: میان من و شما خداوند و کسی که دانش کتاب نزد اوست، گواه بس» سوره رعد، آیه ۴۳.
  114. مرحوم شبّر در حق الیقین، ج۱، ص۲۶۹ می‌گوید: ﴿قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ أنّ المراد بالذی عنده علم الکتاب علیّ (ع) والله تعالی یقول: ﴿وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ و قوله تعالی: ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ فیکون عالماً بجمیع الأشیاء و أفضل من جمیع الاُمّه فیکون هو الإمام وقد جعله الله تعالی قریناً له فی الشهاده و لا وجه فوق هذه واکتفی بشهادته فدلّ ذلک علی عصمته (ع).
  115. «و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
  116. «و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های زمین و هیچ‌تر و خشکی نیست جز آنکه در کتابی روشن آمده است» سوره انعام، آیه ۵۹.
  117. احتمال این که مقصود از ﴿الْكِتَابِ تورات و انجیل باشد و ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ علمای یهود و نصارا یا خصوص عبدالله بن سلام یهودی باشد چنان که در تفاسیر عامّه وارد شده، باطل است؛ به جهت اخبار وارده در تفسیر آیه شریفه و وجوه دیگری که این جا محلّ بحث آن نیست، فلاحظ: انوار الهدایه فی الإمامه والولایه، آیة الله الشیخ غلام الرضا الباقری النجفی، ص۶۰ - ۶۲.
  118. اصول کافی، ج۱، ص۲۲۸، «بَابُ أَنَّهُ لَمْ يَجْمَعِ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَّا الْأَئِمَّةُ (ع) وَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ عِلْمَهُ كُلَّهُ‌»؛ طبع اسلامیه، حدیث ۶.
  119. اصول کافی، ج۱، ص۲۲۸، «بَابُ أَنَّهُ لَمْ يَجْمَعِ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَّا الْأَئِمَّةُ (ع) وَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ عِلْمَهُ كُلَّهُ‌»؛ طبع اسلامیه، حدیث ۴.
  120. تفسیر نورالثقلین، ج۲، ص۵۲۳، حدیث ۲۰۹.
  121. تفسیر نورالثقلین، ج۲، ص۵۲۱، حدیث ۲۰۷ نقلاً عن الکافی.
  122. ینابیع المودّه، ص۱۰۲؛ الجامع لأحکام القرآن قرطبی، ج۹، ص۳۳۶؛ الاتقان سیوطی، ج۱، ص۱۳؛ روضة الاحباب علامه دشتکی شیرازی، ج۱، وقایع سال نهم؛ مناقب مرتضویه، ص۴۹. نقلتُ هذه المصادر عن احقاق الحق، ج۳، ص۲۸۰، ۲۸۱.
  123. «و هر چیزی را در نوشته‌ای روشن بر شمرده‌ایم» سوره یس، آیه ۱۲.
  124. «وَ ذَكَرَ ابْنُ عَبَّاسٍ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) أَنَّهُ قَالَ أَنَا وَ اللَّهِ الْإِمَامُ الْمُبِينُ أُبِينُ لِلْحَقِّ مِنَ الْبَاطِلِ‌- وَ وَرِثْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص)». تفسیر القمی، ج۲، ص۲۱۲.
  125. تفسیر القمی، ج۲، ص۲۱۲.
  126. که تمامی آن در کتاب شریف احتجاج طبرسی نقل شده و در کمال صحت و اعتبار است.
  127. بحار الانوار، ج۳۷، ص۲۰۸؛ احتجاج، ج۱، ص۱۴۴.
  128. مراجعه کنید به بحارالانوار، ج۲۳، ص۲۱۲ - ۲۲۸.
  129. احقاق الحق، ج۷، ص۶۰۸.
  130. کتاب مناقب مرتضویه، ص۱۳۳، ط بمبئی.
  131. برای تحقیق آیات و روایات این موضوع به کتاب «علم غیب» مرحوم حاج شیخ علی نمازی شاهرودی مراجعه کنید.
  132. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۷۴-۱۸۳.
  133. تلخیص المحصل، ص۳۶۸؛ کشف المراد، ص۱۸۶؛ المیزان، ج۱۱، ص۱۶۳؛ سیدعلی میلانی، العصمه، ص۱۷.
  134. تلخیص المحصل، ص۳۶۸؛ کشف المراد، ص۱۸۶؛ العصمة، ص۱۷-۲۰.
  135. «و همه را بر جهانیان برتری دادیم *... و اگر شرک ورزیده بودند آنچه می‌کردند تباه می‌شد» سوره انعام، آیه ۸۶-۸۸.
  136. المیزان، ج۱۱، ص۱۶۳-۱۷۹؛ پیام قرآن، ج۷، ص۱۹۳-۱۹۷؛ ج۹، ص۱۵۲-۱۵۳.
  137. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۲۵۳.
  138. «و مرا بر شما هیچ چیرگی نبود» سوره ابراهیم، آیه ۲۲.
  139. المیزان، ج۱۱، ص۱۸۰.
  140. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۲۵۵.
  141. «و ما آنان را به ویژگی‌یی که یادکرد رستخیز است، ویژه ساختیم * و آنان نزد ما از گزیدگان نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۶-۴۷.
  142. «إِذَا عَلِمَ اللَّهُ تَعَالَى حُسْنَ نِيَّةٍ مِنْ أَحَدٍ اكْتَنَفَهُ بِالْعِصْمَةِ»؛ بحار الانوار، ج۷۸، ص۱۸۸.
  143. ر. ک: دعای ندبه: «وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَكَ...».
  144. فلسفه وحی و نبوت، ص۲۲۰؛ پژوهشی در عصمت معصومان، ص۷۱.
  145. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۱۲۶.
  146. احمدامین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۶۷-۲۶۸؛ رونالدسن دوایت، عقیدة الشیعه، ص۳۲۸؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۹۳.
  147. ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۳۰ و ۲۹۹؛ من العقیدة الی الثوره، ج۴، ص۱۸۷-۱۹۱.
  148. «شما (نیز) جز بشری مانند ما نیستید» سوره ابراهیم، آیه ۱۰.
  149. حسن حنفی، من العقیدة الی الثوره، ج۴، ص۱۸۷-۱۹۵؛ حسین یوسفیان و احمد حسین شریفی، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۳۸.
  150. «همگان ای مؤمنان! به درگاه خداوند توبه کنید» سوره نور، آیه ۳۱.
  151. «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَ إِنِّي أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي الْيَوْمِ مِائَةَ مَرَّةٍ». صحیح مسلم، ج۸، ص۷۲.
  152. «تا خداوند گناه پیشین و پسین تو را بیامرزد» سوره فتح، آیه ۲.
  153. سوره فتح، آیه ۲؛ المحجة البیضاء فی تهذیب الأحیاء، ج۷، ص۱۶-۱۷.
  154. ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۳۰-۲۷۷؛ امام محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج۴، ص۱۰-۱۱ و ۱۵۶-۱۵۷.
  155. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۹۵-۹۷.