سیره سیاسی امام هادی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


== اوضاع [[سیاسی]] عصر [[امام هادی]]{{ع}} ==
== اوضاع [[سیاسی]] [[عصر امام هادی]]{{ع}} ==
دوران [[زندگی]] [[امام هادی]]{{ع}} با شماری از [[حاکمان عباسی]] معاصر بود و این دوره را باید به دو مرحله تقسیم کرد. مرحله نخست که امام هادی{{ع}} همزمان با [[حیات]] [[پدر]] بزرگوارشان، [[امام جواد]]{{ع}}، به مدت حدود هشت سال (۲۱۲ – ۲۲۰ق) با [[حکومت]] [[مأمون]] و [[معتصم]] معاصر بوده است. مرحله دوم، دوران [[امامت امام هادی]]{{ع}} که با حکومت شش [[حاکم عباسی]] به ترتیب ذیل معاصر بوده است.
دوران [[زندگی]] [[امام هادی]]{{ع}} با شماری از [[حاکمان عباسی]] معاصر بود و این دوره را باید به دو مرحله تقسیم کرد. مرحله نخست که امام هادی{{ع}} همزمان با [[حیات]] پدر بزرگوارشان، [[امام جواد]]{{ع}}، به مدت حدود هشت سال (۲۱۲ – ۲۲۰ق) با [[حکومت]] [[مأمون]] و [[معتصم]] معاصر بوده است. مرحله دوم، دوران [[امامت امام هادی]]{{ع}} که با حکومت شش [[حاکم عباسی]] به ترتیب ذیل معاصر بوده است.


مُعتصِم [[محمد بن هارون الرشید]](حک: ۲۱۸ - ۲۲۷) مهم‌ترین اتفاق در دوره او [[تسلط]] [[ترکان]] بر امور نظامی و دیوانی بود که سبب [[آزار مردم]] شد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۴۵۲.</ref>، انتقال مرکز [[خلافت]] از [[بغداد]] به [[سامرّا]] (سر من رای) و نیز موضوع [[خلق قرآن]] و [[تفتیش]] [[عقاید]] بود که [[مخالفان]] را به شدت مورد [[اذیت]] و [[آزار]] قرار داد<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۶۴.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۷۷.</ref>
مُعتصِم [[محمد بن هارون]] الرشید(حک: ۲۱۸ - ۲۲۷) مهم‌ترین اتفاق در دوره او [[تسلط]] [[ترکان]] بر امور نظامی و دیوانی بود که سبب [[آزار مردم]] شد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۴۵۲.</ref>، انتقال مرکز [[خلافت]] از [[بغداد]] به [[سامرّا]] (سر من رای) و نیز موضوع [[خلق قرآن]] و [[تفتیش عقاید]] بود که مخالفان را به شدت مورد [[اذیت]] و [[آزار]] قرار داد<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۶۴.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص۱۷۷.</ref>


== امام هادی{{ع}} و [[خلفا]] ==
== امام هادی{{ع}} و [[خلفا]] ==
=== [[واثق هارون بن معتصم]] (حک: ۲۲۷ - ۲۳۲) ===
=== [[واثق]] [[هارون]] بن معتصم (حک: ۲۲۷ - ۲۳۲) ===
پس از مُعتصِم، فرزند او «هارون»» مشهور به [[واثق]] به حکومت رسید. او در [[ماه شعبان]] [[سال ۱۹۶ق]]، به [[دنیا]] آمد و در [[ربیع الاول]] [[سال ۲۲۷ ق]]، به خلافت رسید. در [[سال ۲۲۹ق]]، وضع [[مالی]] حکومت به دست [[برمکیان]] به شدت [[ضعیف]] شده بود از این رو در صدد برآمد آنان را برکنار کند و واثق نیز با [[تأیید]] [[اقدام]] جدّش، برای [[پیشگیری]] از چنین وضعیتی [[تصمیم]] گرفت با دبیران و [[کارگزاران حکومت]] خود مقابله کند<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۲۷ - ۱۲۸.</ref>.
پس از مُعتصِم، فرزند او «هارون»» مشهور به واثق به حکومت رسید. او در [[ماه شعبان]] [[سال ۱۹۶ق]]، به [[دنیا]] آمد و در [[ربیع الاول]] [[سال ۲۲۷ ق]]، به خلافت رسید. در [[سال ۲۲۹ق]]، وضع [[مالی]] حکومت به دست [[برمکیان]] به شدت [[ضعیف]] شده بود از این رو در صدد برآمد آنان را برکنار کند و واثق نیز با [[تأیید]] اقدام جدّش، برای [[پیشگیری]] از چنین وضعیتی تصمیم گرفت با دبیران و [[کارگزاران حکومت]] خود مقابله کند<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۲۷ - ۱۲۸.</ref>.


واثق دستور داد همه [[کاتبان]] دولتی را به [[زندان]] بیندازند. وی آنان را [[جریمه]] کرده و اموالشان را [[مصادره]] کرد<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۲۷ - ۱۲۸؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۸.</ref>. سبب این اقدام واثق از آن رو بود که پیش‌تر جدّش، [[هارون الرشید]]، متوجه اوضاع بد مالی حکومت به دست برمکیان شده بود و در صدد برکناری آنان برآمده بود. واثق نیز با تأیید اقدام جدش، چنین کرد<ref>احمدی‌منش، فراز و فرود عباسیان، ص۱۸۰ – ۱۸۲.</ref>.
واثق دستور داد همه [[کاتبان]] دولتی را به [[زندان]] بیندازند. وی آنان را [[جریمه]] کرده و اموالشان را [[مصادره]] کرد<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۲۷ - ۱۲۸؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۸.</ref>. سبب این اقدام واثق از آن رو بود که پیش‌تر جدّش، هارون الرشید، متوجه اوضاع بد مالی حکومت به دست برمکیان شده بود و در صدد برکناری آنان برآمده بود. [[واثق]] نیز با [[تأیید]] اقدام جدش، چنین کرد<ref>احمدی‌منش، فراز و فرود عباسیان، ص۱۸۰ – ۱۸۲.</ref>.
[[واثق]] به [[سال ۲۳۱ق]]، به [[پیروی]] از [[پدر]] خود<ref>ذهبی، العبر، ج۱، ص۴۰۸.</ref> با ارسال نامه‌ای به [[امیر]] [[بصره]]، دستور داد همه [[ائمه]] [[جماعت]] و مؤذنان را درباره [[خلق قرآن]] مورد [[امتحان]] قرار دهند<ref>ذهبی، العبر، ج۱، ص۴۰۸.</ref>. اما در اواخر [[حکومت]] از این کار دست برداشت<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۱۱، ص۱۲۲.</ref>. ۶ واثق به سال ۲۳۲ در اثر [[ابتلا]] به «استسقاء» درگذشت<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۵۰.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۷۸.</ref>
واثق به [[سال ۲۳۱ق]]، به [[پیروی]] از پدر خود<ref>ذهبی، العبر، ج۱، ص۴۰۸.</ref> با ارسال نامه‌ای به [[امیر بصره]]، دستور داد همه [[ائمه]] [[جماعت]] و مؤذنان را درباره [[خلق قرآن]] مورد [[امتحان]] قرار دهند<ref>ذهبی، العبر، ج۱، ص۴۰۸.</ref>. اما در اواخر [[حکومت]] از این کار دست برداشت<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۱۱، ص۱۲۲.</ref>. ۶ واثق به سال ۲۳۲ در اثر [[ابتلا]] به «استسقاء» درگذشت<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۱۵۰.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص۱۷۸.</ref>


=== [[متوکل]] (۲۳۲ - ۲۴۷) ===
=== [[متوکل]] (۲۳۲ - ۲۴۷) ===
پس از واثق، جعفر پسر [[معتصم]]، معروف به [[متوکّل]] به [[خلافت]] رسید. وی از ابتدای خلافت به [[عقاید]] [[اهل حدیث]] از [[اهل سنت]] اظهار [[تمایل]] کرده، [[محنت]] خلق قرآن را برطرف و در [[سال ۲۳۴ق]]، [[دستوری]] در این زمینه به سراسر قلمرو [[اسلامی]] صادر کرد<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۷، ص۱۳؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۷۳.</ref>. درباره متوکّل گفته‌اند: مردی [[غرق]] در [[لذت‌ها]] و [[نوشیدن شراب]] بوده است. او ۴ هزار «[[سریّه]]» داشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۷۷. سریّه به کنیزی گفته می‌شد که از وی به عنوان معشوقه استفاده شود.</ref> علی بن [[جهم]] گوید: متوکّل بسیار شیفته و شیدای کنیزی به نام «قبیحه» بود. او کنیزی [[زیبا]] بود که از باب نام‌گذاری به [[ضد]] شئ نام او را قبیحه گذاشته بودند و همو [[مادر]] [[معتزّ]]، [[خلیفه]] [[آینده]] شد<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۸، ص۱۹۸ - ۱۹۹.</ref>.
پس از واثق، جعفر پسر [[معتصم]]، معروف به [[متوکّل]] به [[خلافت]] رسید. وی از ابتدای خلافت به [[عقاید]] [[اهل حدیث]] از [[اهل سنت]] اظهار [[تمایل]] کرده، [[محنت]] خلق قرآن را برطرف و در [[سال ۲۳۴ق]]، [[دستوری]] در این زمینه به سراسر قلمرو [[اسلامی]] صادر کرد<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۷، ص۱۳؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۷۳.</ref>. درباره متوکّل گفته‌اند: مردی [[غرق]] در [[لذت‌ها]] و [[نوشیدن شراب]] بوده است. او ۴ هزار «[[سریّه]]» داشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۷۷. سریّه به کنیزی گفته می‌شد که از وی به عنوان معشوقه استفاده شود.</ref> علی بن جهم گوید: متوکّل بسیار شیفته و شیدای کنیزی به نام «قبیحه» بود. او کنیزی [[زیبا]] بود که از باب نام‌گذاری به ضد شئ نام او را قبیحه گذاشته بودند و همو مادر [[معتزّ]]، [[خلیفه]] [[آینده]] شد<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۸، ص۱۹۸ - ۱۹۹.</ref>.


متوکّل به [[بغض]] و [[کینه]] نسبت به امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[اهل بیت]] و [[شیعیان]] آن [[حضرت]] معروف بود. چندان که گفته‌اند اگر می‌شنید کسی به آنان علاقه دارد [[اموال]] او را [[غصب]] می‌کرد یا او را به [[قتل]] می‌رساند<ref>ابن مسکویه، تجارب الأمم، ج۴، ص۱۲۰.</ref>. احضار [[امام هادی]]{{ع}} از [[مدینه]] به [[سامرّا]] نیز در [[زمان]] متوکّل صورت گرفت.
متوکّل به [[بغض]] و [[کینه]] نسبت به امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[اهل بیت]] و [[شیعیان]] آن حضرت معروف بود. چندان که گفته‌اند اگر می‌شنید کسی به آنان علاقه دارد [[اموال]] او را [[غصب]] می‌کرد یا او را به [[قتل]] می‌رساند<ref>ابن مسکویه، تجارب الأمم، ج۴، ص۱۲۰.</ref>. احضار [[امام هادی]]{{ع}} از [[مدینه]] به [[سامرّا]] نیز در [[زمان]] متوکّل صورت گرفت.


متوکّل در اقدامی دیگر توطنه‌ای برای کشتن امام هادی{{ع}} ترتیب داد که موفق نشد<ref>ر.ک: اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۹۰۲.</ref>. سرانجام متوکّل [[جان]] خود را بر سر [[دشمنی]] با اهل بیت{{عم}} از دست داد. گفته‌اند متوکّل ندیمی به نام «عَبّادَة مُخَنَّث» داشت؛ وی در مجلس متوکّل، زیر [[لباس]] خود متکائی بر شکم می‌بست و دستار از سر بی‌موی خود برمی‌داشت و در برابر [[متوکّل]] می‌رقصید و آوازه‌خوانان هم‌صدا چنین می‌خواندند: «این مرد طاس با شکم بزرگش آمده تا [[خلیفه]] [[مسلمانان]] شود». آنان مقصودشان از این جمله کنایه و به سخره‌گرفتن امیرالمؤمنین علی{{ع}} بود. متوکّل [[اهل]] می‌گساری بود و خنده‌های مستانه سر می‌داد. در یکی از روزها که عبّاده طبق معمول به دلقک‌بازی خود مشغول بود، [[منتصر]]، پسر متوکّل، در مجلس حضور داشت، وی از دیدن این برنامه ناراحت شد و با اشاره، عبّاده را [[تهدید]] به [[مرگ]] کرد. عبّاده از [[ترس]] ساکت شد. چون متوکّل از علت آن پرسید عبّاده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام، منتصر نیز به پاخاست و گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! آن کسی که این شخص ادای او را در می‌آورد و [[مردم]] می‌خندند، پسرعموی تو، بزرگ [[خاندان]] تو و مایه [[افتخار]] توست. اگر خود می‌خواهی گوشت او را بخوری بخور، اما [[اجازه]] نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکّل در پاسخ او شعری [[زشت]] به زبان آورد و او را ساکت کرد، اما همین باعث شد منتصر، با [[همکاری]] برخی از [[ترکان]] از جمله باغر ترک، [[پدر]] خود متوکّل را در [[سال ۲۴۷ق]]، به [[قتل]] برساند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۷۸.</ref>
متوکّل در اقدامی دیگر توطنه‌ای برای [[کشتن امام]] [[هادی]]{{ع}} ترتیب داد که موفق نشد<ref>ر.ک: اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۹۰۲.</ref>. سرانجام [[متوکّل]] [[جان]] خود را بر سر [[دشمنی]] با [[اهل بیت]]{{عم}} از دست داد. گفته‌اند متوکّل ندیمی به نام «عَبّادَة مُخَنَّث» داشت؛ وی در مجلس متوکّل، زیر [[لباس]] خود متکائی بر شکم می‌بست و دستار از سر بی‌موی خود برمی‌داشت و در برابر متوکّل می‌رقصید و آوازه‌خوانان هم‌صدا چنین می‌خواندند: «این مرد طاس با شکم بزرگش آمده تا [[خلیفه]] [[مسلمانان]] شود». آنان مقصودشان از این جمله کنایه و به سخره‌گرفتن امیرالمؤمنین علی{{ع}} بود. متوکّل [[اهل]] می‌گساری بود و خنده‌های مستانه سر می‌داد. در یکی از روزها که عبّاده طبق معمول به دلقک‌بازی خود مشغول بود، [[منتصر]]، پسر متوکّل، در مجلس حضور داشت، وی از دیدن این برنامه ناراحت شد و با اشاره، عبّاده را [[تهدید]] به [[مرگ]] کرد. عبّاده از [[ترس]] ساکت شد. چون متوکّل از علت آن پرسید عبّاده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام، منتصر نیز به پاخاست و گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! آن کسی که این شخص ادای او را در می‌آورد و [[مردم]] می‌خندند، پسرعموی تو، بزرگ [[خاندان]] تو و مایه [[افتخار]] توست. اگر خود می‌خواهی گوشت او را بخوری بخور، اما [[اجازه]] نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکّل در پاسخ او شعری [[زشت]] به زبان آورد و او را ساکت کرد، اما همین باعث شد منتصر، با [[همکاری]] برخی از [[ترکان]] از جمله باغر ترک، پدر خود متوکّل را در [[سال ۲۴۷ق]]، به [[قتل]] برساند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص۱۷۸.</ref>


=== [[منتصر عباسی|منتصر]] (۲۴۷ - ۲۴۸ق) ===
=== منتصر (۲۴۷ - ۲۴۸ق) ===
پس از متوکّل، پسرش محمد، مشهور به منتصر در [[شوال]] [[سال ۲۴۷ ق]]، و پس از قتل پدر به [[خلافت]] رسید و دو [[برادر]] خود [[معتزّ]] و [[مؤیّد]] را از [[ولایتعهدی]] برکنار و معتزّ را [[زندانی]] کرد. درباره منتصر گفته‌اند: [[عدل]] و [[انصاف]] را در میان [[رعیت]] آشکار کرد و فردی [[کریم]] و [[بردبار]] بود. از این رو، دل‌های مردم بر خلاف ترسی که از منتصر داشتند به سوی او [[گرایش]] یافت؛ اما منتصر نتوانست بیش از شش ماه از خلافت خود بهره‌ای ببرد.
پس از متوکّل، پسرش محمد، مشهور به منتصر در [[شوال]] [[سال ۲۴۷ ق]]، و پس از قتل پدر به [[خلافت]] رسید و دو [[برادر]] خود [[معتزّ]] و [[مؤیّد]] را از [[ولایتعهدی]] برکنار و معتزّ را [[زندانی]] کرد. درباره منتصر گفته‌اند: [[عدل]] و [[انصاف]] را در میان [[رعیت]] آشکار کرد و فردی [[کریم]] و [[بردبار]] بود. از این رو، دل‌های [[مردم]] بر خلاف ترسی که از [[منتصر]] داشتند به سوی او [[گرایش]] یافت؛ اما منتصر نتوانست بیش از شش ماه از [[خلافت]] خود بهره‌ای ببرد.
منتصر، به [[آل ابی‌طالب]] بسیار [[نیکی]] می‌کرد. او بر خلاف پدرش، [[دوستی]] با امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[خاندان]] او را آشکار کرد و به [[مردم]] دستور داد به [[زیارت امام حسین]]{{ع}} بروند و به [[علویان]] که در [[زمان]] پدرش در [[بیم]] و [[وحشت]] به سر می‌بردند، [[ایمنی]] داد. [[منتصر]] در زمان کوتاه حکومتش سه [[اقدام]] مهم انجام داد: ۱. [[فدک]] را به علویان پس داد؛ ۲. [[موقوفات]] علویان را به آنان بازگرداند؛ ۳. [[صالح بن علی]]، [[والی مدینه]] را که با [[بنی‌هاشم]] [[بدرفتاری]] می‌کرد، برکنار کرد و به جای او [[علی بن الحسین]] را بدین [[منصب]] گمارد و به او توصیه کرد که از [[نیکی]] و [[خدمت]] به بنی‌هاشم دریغ نورزد؛ اما از آنجا که دوران [[خلافت منتصر]] کوتاه بود، پس از وی باز [[اختناق]] و فشار از سر گرفته شد. منتصر به سال ۲۴۸ به سبب درد گلو یا ورمی که در معده داشت درگذشت<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۲۵۱.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۸۰.</ref>
منتصر، به [[آل ابی‌طالب]] بسیار [[نیکی]] می‌کرد. او بر خلاف پدرش، [[دوستی]] با امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[خاندان]] او را آشکار کرد و به مردم دستور داد به [[زیارت امام حسین]]{{ع}} بروند و به [[علویان]] که در [[زمان]] پدرش در [[بیم]] و [[وحشت]] به سر می‌بردند، [[ایمنی]] داد. منتصر در زمان کوتاه حکومتش سه اقدام مهم انجام داد: ۱. [[فدک]] را به علویان پس داد؛ ۲. [[موقوفات]] علویان را به آنان بازگرداند؛ ۳. [[صالح بن علی]]، [[والی مدینه]] را که با [[بنی‌هاشم]] [[بدرفتاری]] می‌کرد، برکنار کرد و به جای او [[علی بن الحسین]] را بدین [[منصب]] گمارد و به او توصیه کرد که از نیکی و [[خدمت]] به بنی‌هاشم دریغ نورزد؛ اما از آنجا که دوران [[خلافت منتصر]] کوتاه بود، پس از وی باز [[اختناق]] و فشار از سر گرفته شد. منتصر به سال ۲۴۸ به سبب [[درد]] گلو یا ورمی که در معده داشت درگذشت<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۲۵۱.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص۱۸۰.</ref>


=== [[مستعین]] (۲۴۸ - ۲۵۲ق) ===
=== [[مستعین]] (۲۴۸ - ۲۵۲ق) ===
پس از منتصر، احمد پسر [[معتصم بن هارون عباسی]]، [[برادر]] [[متوکّل]]، معروف به مستعین، به [[حکومت]] رسید. [[فرماندهان لشکر]] بعد از [[مرگ]] منتصر، مستعین را به [[خلافت]] برگزیدند؛ اما [[ترکان]] همین که دیدند وی باغر ترک، یکی از [[قاتلان]] متوکّل را [[تبعید]] کرد و وصیف و بُغا، دو تن از [[فرماندهان]] بزرگ ترک را کشت، خلافت او را [[انکار]] کردند. به همین دلیل، مستعین از ترکان [[هراس]] داشت و مقرّ خلافت خود را از [[سامرّا]] به [[بغداد]] منتقل کرد. ترکان به او [[پیام]] دادند و معذرت خواستند و اعلام [[خضوع]] و [[سرافکندگی]] کرده، از او خواستند به سامرّا بازگردد، اما وی خواسته آنان را نپذیرفت. به همین دلیل آنان به [[زندان]] حمله‌ور شدند و [[معتز]] را از زندان بیرون آورده، با او [[بیعت]] و مستعین را از خلافت [[خلع]] کردند. سپس [[معتزّ]] [[سپاه]] بزرگی برای [[جنگ]] با مستعین گرد آورد. حکومت مستعین بیش از چهار سال و چند ماه طول نکشید. مستعین در آغاز [[سال ۲۵۲ق]] خود را از خلافت خلع کرد و به [[شهر واسط]] [[تبعید]] شد و نُه ماه در آنجا تحت نظر مردی [[امین]] [[محبوس]] بود، سپس به [[سامرّا]] فرستاده شد<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۷.</ref>.
پس از منتصر، [[احمد]] پسر [[معتصم]] بن [[هارون عباسی]]، [[برادر]] [[متوکّل]]، معروف به مستعین، به [[حکومت]] رسید. [[فرماندهان لشکر]] بعد از [[مرگ]] منتصر، مستعین را به خلافت برگزیدند؛ اما [[ترکان]] همین که دیدند وی باغر ترک، یکی از [[قاتلان]] متوکّل را [[تبعید]] کرد و وصیف و بُغا، دو تن از [[فرماندهان]] بزرگ ترک را کشت، خلافت او را [[انکار]] کردند. به همین دلیل، مستعین از ترکان [[هراس]] داشت و مقرّ خلافت خود را از [[سامرّا]] به [[بغداد]] منتقل کرد. ترکان به او [[پیام]] دادند و معذرت خواستند و اعلام [[خضوع]] و [[سرافکندگی]] کرده، از او خواستند به [[سامرّا]] بازگردد، اما وی خواسته آنان را نپذیرفت. به همین دلیل آنان به [[زندان]] حمله‌ور شدند و [[معتز]] را از زندان بیرون آورده، با او [[بیعت]] و [[مستعین]] را از [[خلافت]] [[خلع]] کردند. سپس [[معتزّ]] [[سپاه]] بزرگی برای [[جنگ]] با مستعین گرد آورد. [[حکومت]] مستعین بیش از چهار سال و چند ماه طول نکشید. مستعین در آغاز [[سال ۲۵۲ق]] خود را از خلافت خلع کرد و به [[شهر واسط]] [[تبعید]] شد و نُه ماه در آنجا تحت نظر مردی [[امین]] [[محبوس]] بود، سپس به سامرّا فرستاده شد<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۷.</ref>.


[[معتزّ]] پیکی را سوی [[احمد بن طولون]] فرستاد تا او نزد [[مستعین]] برود و او را به [[قتل]] برساند؛ اما احمد بن طولون در پاسخ به [[خدا]] [[سوگند]] یاد کرد که هرگز دست خود را به [[خون]] [[اولاد]] [[خلفا]] [[آلوده]] نخواهد کرد. بدین‌سان معتزّ، سعید [[حاجب]] را برای کشتن مستعین فرستاد و وی در سوم [[شوال]] همان سال او را در ۳۱ سالگی سر [[برید]]<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۷.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۸۰.</ref>
معتزّ پیکی را سوی احمد بن طولون فرستاد تا او نزد مستعین برود و او را به [[قتل]] برساند؛ اما احمد بن طولون در پاسخ به [[خدا]] [[سوگند]] یاد کرد که هرگز دست خود را به [[خون]] [[اولاد]] [[خلفا]] [[آلوده]] نخواهد کرد. بدین‌سان معتزّ، سعید [[حاجب]] را برای کشتن مستعین فرستاد و وی در سوم [[شوال]] همان سال او را در ۳۱ سالگی سر [[برید]]<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۷.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص۱۸۰.</ref>


=== [[معتز]] (۲۵۲ - ۲۵۵ق) ===
=== معتز (۲۵۲ - ۲۵۵ق) ===
پس از مستعین، محمد فرزند [[متوکّل]]، معروف به معتزّ به سال ۲۵۲ [[خلافت]] رسید. [[کنیه]] او [[ابوعبدالله]] و مادرش کنیزی امّ‌ولد بود و قبیحه نام داشت. او در [[سال ۲۳۲ ق]]، به [[دنیا]] آمد و در نوزده سالگی برای خلافت با او [[بیعت]] شد. قبل از او کسی در چنین [[سنّی]] به خلافت نرسیده بود. در [[سال ۲۵۲ ق]]، در دوران [[امامت امام هادی]]{{ع}}، مستعین از [[حکومت]] کناره گرفت و حکومت را به معتزّ سپرد و در [[روز]] [[پنجشنبه]]، هفتم [[محرم]] [[سال ۲۵۲ق]]، با معتزّ به عنوان [[خلیفه]] بیعت شد. با آنکه [[تصور]] می‌شد بیعت با معتزّ بدون [[مخالفت]] صورت گیرد، اما برخی، از جمله [[ابن مجاهد]] [[والی]] شِمشاط<ref>شهری در روم در کنار رود فرات.</ref>و<ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۶۲.</ref>، [[عیسی بن شیخ]] در [[فلسطین]]، [[یزید بن عبدالله]] در [[مصر]] و [[عمران بن مهران]] در [[اصفهان]] از بیعت با او سر باز زدند. از این رو، معتزّ برای مقابله با هریک از آنان نیرو و سپاهی فراهم کرد و با [[جنگ]] و [[اجبار]] برای خود بیعت گرفت.
پس از مستعین، [[محمد]] فرزند [[متوکّل]]، معروف به معتزّ به سال ۲۵۲ خلافت رسید. [[کنیه]] او [[ابوعبدالله]] و مادرش کنیزی امّ‌ولد بود و قبیحه نام داشت. او در [[سال ۲۳۲ ق]]، به [[دنیا]] آمد و در نوزده سالگی برای خلافت با او بیعت شد. قبل از او کسی در چنین [[سنّی]] به خلافت نرسیده بود. در [[سال ۲۵۲ ق]]، در دوران [[امامت امام هادی]]{{ع}}، مستعین از حکومت کناره گرفت و حکومت را به معتزّ سپرد و در [[روز]] [[پنجشنبه]]، هفتم [[محرم]] سال ۲۵۲ق، با معتزّ به عنوان [[خلیفه]] بیعت شد. با آنکه تصور می‌شد بیعت با معتزّ بدون [[مخالفت]] صورت گیرد، اما برخی، از جمله ابن [[مجاهد]] [[والی]] شِمشاط<ref>شهری در روم در کنار رود فرات.</ref>و<ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۶۲.</ref>، [[عیسی]] بن شیخ در [[فلسطین]]، [[یزید بن عبدالله]] در [[مصر]] و [[عمران]] بن مهران در [[اصفهان]] از [[بیعت]] با او سر باز زدند. از این رو، [[معتزّ]] برای مقابله با هریک از آنان نیرو و سپاهی فراهم کرد و با [[جنگ]] و [[اجبار]] برای خود بیعت گرفت.


معتزّ در برابر [[ترکان]] بسیار [[ضعیف]] و همچون بازیچه‌ای در دست آنان بود. از این رو، او را از حکومت [[خلع]] کردند. سپس محمد بن [[واثق]] را که معتزّ به [[بغداد]] تبعید کرده بود، به سامرّا فراخواندند و با او بیعت کرد. پس از برکناری [[معتزّ]]، او را از به حمّام بردند و هنگامی که از حمّام بیرون آمد به او آب با یخ دادند و چون آن آب را خورد بر [[زمین]] افتاد و درگذشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۹.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۸۱.</ref>
معتزّ در برابر [[ترکان]] بسیار [[ضعیف]] و همچون بازیچه‌ای در دست آنان بود. از این رو، او را از [[حکومت]] [[خلع]] کردند. سپس محمد بن [[واثق]] را که معتزّ به [[بغداد]] [[تبعید]] کرده بود، به [[سامرّا]] فراخواندند و با او بیعت کرد. پس از برکناری معتزّ، او را از به حمّام بردند و هنگامی که از حمّام بیرون آمد به او آب با یخ دادند و چون آن آب را خورد بر [[زمین]] افتاد و درگذشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۸۹.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص۱۸۱.</ref>


== فعالیت و مواجهه [[سیاسی]] [[امام هادی]]{{ع}} ==
== فعالیت و مواجهه [[سیاسی]] [[امام هادی]]{{ع}} ==
[[حکومت عباسیان]] در دوران [[امامان]]{{عم}} با [[بحران]] [[مشروعیت]] روبه‌رو بود و این وضع در دوران امام هادی{{ع}} نیز ادامه داشت. آنان چون نتوانسته بودند این مشکل را حل کنند، افزون بر [[اعمال]] فشارهای [[اقتصادی]]، سیاسی و [[اجتماعی]] بر [[شیعیان]] و [[امامان شیعه]]، برای [[حفظ]] [[اقتدار]] و تداوم [[حاکمیت]] خود راه چاره را در [[مراقبت]] دائمی و تحت نظر گرفتن امامان می‌دیدند. احضار امام هادی{{ع}} به [[سامرّا]] در همین راستا صورت گرفت. با این حال امام هادی{{ع}} در عرصه سیاسی اقدامات مؤثری انجام داد که برخی از آنها بدین شرح‌اند.
[[حکومت عباسیان]] در دوران [[امامان]]{{عم}} با [[بحران]] [[مشروعیت]] روبه‌رو بود و این وضع در دوران امام هادی{{ع}} نیز ادامه داشت. آنان چون نتوانسته بودند این مشکل را حل کنند، افزون بر [[اعمال]] فشارهای [[اقتصادی]]، سیاسی و [[اجتماعی]] بر [[شیعیان]] و [[امامان شیعه]]، برای [[حفظ]] [[اقتدار]] و تداوم [[حاکمیت]] خود راه چاره را در [[مراقبت]] دائمی و تحت نظر گرفتن امامان می‌دیدند. احضار امام هادی{{ع}} به سامرّا در همین راستا صورت گرفت. با این [[حال]] امام هادی{{ع}} در عرصه سیاسی اقدامات مؤثری انجام داد که برخی از آنها بدین شرح‌اند.


=== مخالفت با [[مشروعیت حکومت]] [[خلفا]] ===
=== [[مخالفت]] با [[مشروعیت حکومت]] [[خلفا]] ===
امام هادی{{ع}} به شکل‌های مختلف مشروعیت حکومت و [[حاکمان عباسی]] را به چالش می‌کشید. برای نمونه، هنگامی که در ضمن گفتگویی، [[متوکّل عباسی]] از آن [[حضرت]] پرسید: فرزند [[پدر]] تو، (یعنی خود امام هادی{{ع}}) درباره [[عباس بن عبدالمطلب]] چه می‌گوید؟ [[امام]] فرمود: ای [[امیر مؤمنان]]! فرزند پدر من چه می‌گوید درباره مردی (یعنی خود امام هادی{{ع}}) که [[خدا]] [[اطاعت]] از [[فرزندان]] او را بر [[خلق]] خود [[واجب]] کرد و اطاعت از او (یعنی خود امام هادی{{ع}}) را بر فرزندانش (یعنی فرزندان عباس) واجب کرد. [[متوکّل]] (با این [[گمان]] که حضرت به خواسته او مهر [[تأیید]] زده و اطاعت از فرزندان عباس را واجب شمرده خوشحال شد) و دستور داد ۱۰۰ هزار درهم به آن حضرت بدهند.
امام هادی{{ع}} به شکل‌های مختلف مشروعیت حکومت و [[حاکمان عباسی]] را به چالش می‌کشید. برای نمونه، هنگامی که در ضمن گفتگویی، [[متوکّل عباسی]] از آن حضرت پرسید: فرزند پدر تو، (یعنی خود امام هادی{{ع}}) درباره [[عباس بن عبدالمطلب]] چه می‌گوید؟ [[امام]] فرمود: ای [[امیر مؤمنان]]! فرزند پدر من چه می‌گوید درباره مردی (یعنی خود امام هادی{{ع}}) که [[خدا]] [[اطاعت]] از [[فرزندان]] او را بر [[خلق]] خود [[واجب]] کرد و [[اطاعت]] از او (یعنی خود [[امام هادی]]{{ع}}) را بر فرزندانش (یعنی [[فرزندان]] عباس) واجب کرد. [[متوکّل]] (با این [[گمان]] که حضرت به خواسته او مهر [[تأیید]] زده و اطاعت از فرزندان عباس را واجب شمرده خوشحال شد) و دستور داد ۱۰۰ هزار درهم به آن حضرت بدهند.


در موردی دیگر، هنگامی که متوکّل شنید آن حضرت [[آیه]] {{متن قرآن|يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ}}<ref>«و روزی که ستم پیشه، دست خویش (به دندان) می‌گزد» سوره فرقان، آیه ۲۷.</ref><ref>مجلسی، بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۱۴.</ref> را درباره [[خلیفه اول]] و دوم می‌داند، [[مشورت]] کرد که چگونه با آن حضرت [[رفتار]] کند و آنان گفتند او را احضار و در مقابل [[مردم]] درباره [[تفسیر]] این [[آیه]] از آن [[حضرت]] سؤال کن؛ اگر به همین‌گونه تفسیر کرد مردم با او مقابله خواهند کرد و اگر بر خلاف آن تفسیر کرد نزد [[اصحاب]] و [[یاران]] خود [[رسوا]] می‌شود؛ [[متوکّل]] نیز قاضیان، [[بنی‌هاشم]] و بزرگان را [[دعوت]] کرد و در حضور آنان درباره این آیه پرسید؛ [[امام هادی]]{{ع}} در پاسخ فرمود: منظور از این آیه دو نفری هستند که [[خداوند]] با کنایه از آنان یاد کرده و بر آنان [[منّت]] گذاشته و نامشان را پوشیده داشته است؛ آیا [[امیرالمؤمنین]] (یعنی متوکّل) مایل است از آنچه خداوند پوشیده داشته است پرده بردارد؟ متوکّل گفت: نه [[دوست]] ندارم<ref>از یاران امام هادی{{ع}} و از چهره‌های برجسته قم که از جانب سلطان در قم امیر بوده و او را محمد بن علی بن عیسی اشعری قمی معرفی کرده‌اند، وی از امام هادی{{ع}} پرسش‌هایی داشته است، برای آگاهی بیشتر، ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج۹، ص۴۵۲ - ۴۵۳.</ref>. بدین وسیله بدخواهان باز هم در [[دشمنی]] خود ناکام ماندند و نتوانستند به مقصود خود برسند و زمینه را برای محدودیت بیشتر امام هادی{{ع}} فراهم کنند.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۸۵.</ref>
در موردی دیگر، هنگامی که متوکّل شنید آن حضرت [[آیه]] {{متن قرآن|يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ}}<ref>«و روزی که ستم پیشه، دست خویش (به دندان) می‌گزد» سوره فرقان، آیه ۲۷.</ref><ref>مجلسی، بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۱۴.</ref> را درباره [[خلیفه اول]] و دوم می‌داند، [[مشورت]] کرد که چگونه با آن حضرت [[رفتار]] کند و آنان گفتند او را احضار و در مقابل [[مردم]] درباره [[تفسیر]] این آیه از آن حضرت سؤال کن؛ اگر به همین‌گونه تفسیر کرد مردم با او مقابله خواهند کرد و اگر بر خلاف آن تفسیر کرد نزد [[اصحاب]] و [[یاران]] خود [[رسوا]] می‌شود؛ متوکّل نیز قاضیان، [[بنی‌هاشم]] و بزرگان را [[دعوت]] کرد و در حضور آنان درباره این آیه پرسید؛ امام هادی{{ع}} در پاسخ فرمود: منظور از این آیه دو نفری هستند که [[خداوند]] با کنایه از آنان یاد کرده و بر آنان [[منّت]] گذاشته و نامشان را پوشیده داشته است؛ آیا [[امیرالمؤمنین]] (یعنی متوکّل) مایل است از آنچه خداوند پوشیده داشته است پرده بردارد؟ متوکّل گفت: نه [[دوست]] ندارم<ref>از یاران امام هادی{{ع}} و از چهره‌های برجسته قم که از جانب سلطان در قم امیر بوده و او را محمد بن علی بن عیسی اشعری قمی معرفی کرده‌اند، وی از امام هادی{{ع}} پرسش‌هایی داشته است، برای آگاهی بیشتر، ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج۹، ص۴۵۲ - ۴۵۳.</ref>. بدین وسیله بدخواهان باز هم در [[دشمنی]] خود ناکام ماندند و نتوانستند به مقصود خود برسند و زمینه را برای محدودیت بیشتر امام هادی{{ع}} فراهم کنند.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص۱۸۵.</ref>


=== [[نهی]] از [[یاری رساندن]] به [[حکومت]] ===
=== [[نهی]] از [[یاری رساندن]] به [[حکومت]] ===
[[سیاست]] [[مبارزه منفی]] به صورت [[تحریم]] [[همکاری]] با [[دستگاه خلافت عباسی]] به عنوان یک سیاست [[راهبردی]] از [[زمان امامان]] پیشین بود و امام هادی{{ع}} آن را ادامه داد. برای نمونه، [[محمد بن علی بن عیسی]]<ref>ابن ادریس حلی، مستطرفات السرائر، ص۵۸۴.</ref> در صف [[عباسیان]] و [[کارگزار]] آنان بود. وی برای روشن شدن وضعیت درآمدی که از کار کردن برای عباسیان به دست می‌آورد، به امام هادی{{ع}} [[نامه]] نوشت و نظر ایشان را درباره کار خود و [[پول]] گرفتن از آنان پرسید. امام هادی{{ع}} در پاسخ فرمود: آن مقدار از همکاری که به [[جبر]] و [[زور]] صورت گرفته، اشکال ندارد و خداوند عذرپذیر است؛ اما در غیر این موارد، [[کراهت]] دارد و در صورتی که چاره‌ای نباشد، مقدار اندک آن بهتر از بسیار آن است. وی برای روشن‌تر شدن مطلب، به [[امام]] نوشت که انگیزه‌اش از [[همکاری]] با آنان تنها یافتن راهی برای ضربه زدن به آنان و تشفی خاطر است. امام نیز پاسخ داد: در این صورت همکاری با آنان نه تنها [[حرام]] نیست، بلکه [[پاداش]] نیز دارد<ref>از یاران امام هادی{{ع}} و از چهره‌های برجسته قم که از جانب سلطان در قم امیر بوده و او را محمد بن علی بن عیسی اشعری قمی معرفی کرده‌اند، وی از امام هادی{{ع}} پرسش‌هایی داشته است، برای آگاهی بیشتر، ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج۹، ص۴۵۲ - ۴۵۳.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۸۶.</ref>
[[سیاست]] [[مبارزه منفی]] به صورت [[تحریم]] [[همکاری]] با [[دستگاه خلافت عباسی]] به عنوان یک سیاست [[راهبردی]] از [[زمان امامان]] پیشین بود و [[امام هادی]]{{ع}} آن را ادامه داد. برای نمونه، [[محمد بن علی بن عیسی]]<ref>ابن ادریس حلی، مستطرفات السرائر، ص۵۸۴.</ref> در صف [[عباسیان]] و [[کارگزار]] آنان بود. وی برای روشن شدن وضعیت درآمدی که از کار کردن برای عباسیان به دست می‌آورد، به امام هادی{{ع}} [[نامه]] نوشت و نظر ایشان را درباره کار خود و [[پول]] گرفتن از آنان پرسید. امام هادی{{ع}} در پاسخ فرمود: آن مقدار از همکاری که به [[جبر]] و [[زور]] صورت گرفته، اشکال ندارد و [[خداوند]] [[عذرپذیر]] است؛ اما در غیر این موارد، [[کراهت]] دارد و در صورتی که چاره‌ای نباشد، مقدار اندک آن بهتر از بسیار آن است. وی برای روشن‌تر شدن مطلب، به [[امام]] نوشت که انگیزه‌اش از همکاری با آنان تنها یافتن راهی برای ضربه زدن به آنان و تشفی خاطر است. امام نیز پاسخ داد: در این صورت همکاری با آنان نه تنها [[حرام]] نیست، بلکه [[پاداش]] نیز دارد<ref>از یاران امام هادی{{ع}} و از چهره‌های برجسته قم که از جانب سلطان در قم امیر بوده و او را محمد بن علی بن عیسی اشعری قمی معرفی کرده‌اند، وی از امام هادی{{ع}} پرسش‌هایی داشته است، برای آگاهی بیشتر، ر.ک: تستری، قاموس الرجال، ج۹، ص۴۵۲ - ۴۵۳.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص۱۸۶.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۱۱۲٬۸۶۰

ویرایش