جز
جایگزینی متن - 'طایفه غفار' به 'طایفه غفار'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'طایفه غفار' به 'طایفه غفار') |
||
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
هنگامی که ابوذر شنید در مکه شخصی به پیامبری [[مبعوث]] شده است به برادرش، انیس، گفت: “سوار شو و به مکه برو و از آثار و [[علائم]] مردی که مدعی است [[وحی]] بر او نازل میشود و از آسمان به او اطلاع میرسد برای من [[خبر]] بیاور”. برادر ابوذر به مکه آمد و مطالبی از پیامبر {{صل}} شنید و سپس به محل خود بازگشت. او پس از بازگشت، به ابوذر چنین گفت: “وی را دیدم که به [[نیکی]] امر میکند و از [[زشتیها]] باز میدارد و به [[اخلاق پسندیده]] [[دستور]] میدهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به [[شعر]] هم شباهتی ندارد”. ابوذر گفت: “آتش قلب مرا خاموش نکردی و آنچه میخواستم نیاوردی”. پس خود مهیای سفر شد؛ سفره نان و ظرف [[آب]] کوچکی برداشت و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید داخل [[مسجد]] شد؛ در حالی که پیامبر اسلام {{صل}} را جستجو میکرد ولی نمیتوانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون شب فرا رسید او در گوشهای از مسجد خوابید. [[علی]] {{ع}} که او را دید دانست او مردی [[غریب]] است، پس او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام ابوذر وسایلش را برداشت و به مسجد رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شبهنگام ابوذر به خوابگاه خود رفت. [[علی]] {{ع}} نزد او رفت و فرمود: «آیا وقت آن نشده که مرد، منزل خود را بداند!» و او را همراه خود به منزل برد و شب دوم هم همینگونه گذشت. در شب سوم علی {{ع}} فرمود: «نمیگویی که چه کاری تو را به این شهر آورده است؟» ابوذر گفت: «اگر با من [[عهد]] میکنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا [[راهنمایی]] نمایی به تو خواهم گفت». علی {{ع}} فرمود: «آری، چنین خواهم کرد». سپس ابوذر مقصود و [[هدف]] خود را بیان داشت، علی فرمود: «آری، وی مرد [[حق]] و پیامبر مرسل است، چون بامداد شود من به طرف منزل پیامبر میروم و تو از پی من بیا، اگر احساس خطر کردم، مثل آنکه حاجتی دارم، کناری مینشینم وگرنه به راه خود ادامه خواهم داد و به هر خانهای که داخل شدم تو هم وارد شو». | هنگامی که ابوذر شنید در مکه شخصی به پیامبری [[مبعوث]] شده است به برادرش، انیس، گفت: “سوار شو و به مکه برو و از آثار و [[علائم]] مردی که مدعی است [[وحی]] بر او نازل میشود و از آسمان به او اطلاع میرسد برای من [[خبر]] بیاور”. برادر ابوذر به مکه آمد و مطالبی از پیامبر {{صل}} شنید و سپس به محل خود بازگشت. او پس از بازگشت، به ابوذر چنین گفت: “وی را دیدم که به [[نیکی]] امر میکند و از [[زشتیها]] باز میدارد و به [[اخلاق پسندیده]] [[دستور]] میدهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به [[شعر]] هم شباهتی ندارد”. ابوذر گفت: “آتش قلب مرا خاموش نکردی و آنچه میخواستم نیاوردی”. پس خود مهیای سفر شد؛ سفره نان و ظرف [[آب]] کوچکی برداشت و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید داخل [[مسجد]] شد؛ در حالی که پیامبر اسلام {{صل}} را جستجو میکرد ولی نمیتوانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون شب فرا رسید او در گوشهای از مسجد خوابید. [[علی]] {{ع}} که او را دید دانست او مردی [[غریب]] است، پس او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام ابوذر وسایلش را برداشت و به مسجد رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شبهنگام ابوذر به خوابگاه خود رفت. [[علی]] {{ع}} نزد او رفت و فرمود: «آیا وقت آن نشده که مرد، منزل خود را بداند!» و او را همراه خود به منزل برد و شب دوم هم همینگونه گذشت. در شب سوم علی {{ع}} فرمود: «نمیگویی که چه کاری تو را به این شهر آورده است؟» ابوذر گفت: «اگر با من [[عهد]] میکنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا [[راهنمایی]] نمایی به تو خواهم گفت». علی {{ع}} فرمود: «آری، چنین خواهم کرد». سپس ابوذر مقصود و [[هدف]] خود را بیان داشت، علی فرمود: «آری، وی مرد [[حق]] و پیامبر مرسل است، چون بامداد شود من به طرف منزل پیامبر میروم و تو از پی من بیا، اگر احساس خطر کردم، مثل آنکه حاجتی دارم، کناری مینشینم وگرنه به راه خود ادامه خواهم داد و به هر خانهای که داخل شدم تو هم وارد شو». | ||
بامدادان علی {{ع}} از جلو و ابوذر از عقب حرکت کردند تا اینکه وارد [[خانه پیامبر]] {{صل}} شدند. ابوذر بر پیامبر {{صل}} [[سلام]] کرد (او اول کسی است که به [[دستور]] اسلام سلام نمود) و پیامبر اکرم {{صل}} پس از جواب سلام، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از [[طایفه | بامدادان علی {{ع}} از جلو و ابوذر از عقب حرکت کردند تا اینکه وارد [[خانه پیامبر]] {{صل}} شدند. ابوذر بر پیامبر {{صل}} [[سلام]] کرد (او اول کسی است که به [[دستور]] اسلام سلام نمود) و پیامبر اکرم {{صل}} پس از جواب سلام، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از [[طایفه غفار]]. ابوذر آنچه را که میخواست دید و شنید و در همان مجلس با دل و جان [[ایمان]] آورد و [[آیین حق]] و [[آیات الهی]] را با همۀ وجود پذیرفت و مسلمان شد. هنگامی که خواست بازگردد پیامبر {{صل}} به او فرمود: «دیگر توقف مکن و به [[قبیله]] خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در [[مکه]] [[مسلمانی]] خود را از [[مردم]] پنهان کن، زیرا درباره تو ترسناکم. ابوذر گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان مردم مکه فریاد میکشم و به آواز بلند اسلام را اظهار میکنم». ابوذر از همان جا به مسجد آمد و در فضای [[کفر]] و [[شرک]] مکۀ آن روز با صدای بلند [[شهادتین]] را در میان مردم سر داد. [[مشرکان]] با شنیدن صدای او بر سرش ریخته و به شدت او را کتک زدند و [[عباس بن عبدالمطلب]] او را نجات داد<ref>مطهری مرتضی، داستان راستان، ج۲، مجموعۀ آثار، ج ۱۸، ص ۴۲۸؛ ر. ک: [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۱۸؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۸۲.</ref> و به مردم گفت: «مردم! وای بر شما، مگر نمیدانید این مرد از طایفۀ [[غفار]] است و ایشان در سفر [[شام]] بر سر راه شما هستند»، روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]] او را از کشته شدن نجات داد، و او پس از این ماجرا به محل زندگی خود برگشت<ref>عاملی، امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۲۶.</ref><ref>ر. ک: [[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[ابوذر غفاری (مقاله)|مقاله «ابوذر غفاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶.</ref> و نیمی از قبیلۀ خود را مسلمان کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۶۷.</ref><ref>ر. ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[ابوذر غفاری - واسعی (مقاله)|مقاله «ابوذر غفاری»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۶۵.</ref> | ||
== هجرت ابوذر به مدینه == | == هجرت ابوذر به مدینه == |