ویژگیهای ایمان: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = ایمان | عنوان مدخل = ایمان | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط = }} ==مطلع ایمان== ایمان، هر حقیقتی که داشته باشد، با ساحتی از انسان در ارتباط است که «قلب» نام گرفته است. قلب، قرارگاه ایمان است و تا قلب به روی چنین حقیقتی گش...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
# قلب با فعالیتهایی [[معرفتی]] همچون [[تفکر]]، [[یقین]] و [[فهم]] سر و کار دارد. علی{{ع}} میفرماید: {{متن حدیث|فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۸۳.</ref> «ای [[بندگان خدا]]، از [[خدا]] بترسید مانند [[ترسیدن]] [[خردمندی]] که [[اندیشه]]، [[دل]] او را مشغول ساخته است». همچنین میفرمایند: {{متن حدیث|لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۷۹.</ref>؛ «[[چشمها]] او را آشکارا [[درک]] نمیکنند، اما [[دلها]] به وسیله [[حقایق]] ایمان او را درک میکنند». | # قلب با فعالیتهایی [[معرفتی]] همچون [[تفکر]]، [[یقین]] و [[فهم]] سر و کار دارد. علی{{ع}} میفرماید: {{متن حدیث|فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۸۳.</ref> «ای [[بندگان خدا]]، از [[خدا]] بترسید مانند [[ترسیدن]] [[خردمندی]] که [[اندیشه]]، [[دل]] او را مشغول ساخته است». همچنین میفرمایند: {{متن حدیث|لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۷۹.</ref>؛ «[[چشمها]] او را آشکارا [[درک]] نمیکنند، اما [[دلها]] به وسیله [[حقایق]] ایمان او را درک میکنند». | ||
# قلب به دو وصف [[سلامتی]] و [[بیماری]] موصوف میشود علی{{ع}} میفرماید: {{متن حدیث|وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ}}<ref>نهج البلاغه، حکمت ۳۸۸.</ref>؛ «سختتر از [[بیماری]] تن، بیماری [[دل]] است». ممکن است بدنی سالم، اما مرکز وجودی آن [[بیمار]] باشد، یا بدنی مریض باشد اما صاحب آن بدن از [[قلب سالم]] بهره مند باشد. میان [[سلامتی بدن]] و [[سلامتی]] [[قلب]] رابطه مستقیمی وجود ندارد و هر یک بدون دیگری و با دیگری قابل تحقق است. | # قلب به دو وصف [[سلامتی]] و [[بیماری]] موصوف میشود علی{{ع}} میفرماید: {{متن حدیث|وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ}}<ref>نهج البلاغه، حکمت ۳۸۸.</ref>؛ «سختتر از [[بیماری]] تن، بیماری [[دل]] است». ممکن است بدنی سالم، اما مرکز وجودی آن [[بیمار]] باشد، یا بدنی مریض باشد اما صاحب آن بدن از [[قلب سالم]] بهره مند باشد. میان [[سلامتی بدن]] و [[سلامتی]] [[قلب]] رابطه مستقیمی وجود ندارد و هر یک بدون دیگری و با دیگری قابل تحقق است. | ||
# قلب با دو وصف «[[زندگی]]» و «[[مرگ]]» رابطه دارد. مرگ و زندگی قلب با مرگ و زندگی بدنی تفاوت دارد. ممکن است بدن، زنده ولی قلب مرده باشد و از این رو آثاری که از قلب زنده صادر میشود، در چنین [[انسانی]] به چشم نمیخورد. میان زندگی بدنی و مرگ [[قلبی]] منافاتی وجود ندارد. در واقع، گاه [[مرض قلبی]] به مرگ قلبی منجر میشود. [[امام علی]]{{ع}} در این باره چنین میگوید: | # قلب با دو وصف «[[زندگی]]» و «[[مرگ]]» رابطه دارد. مرگ و زندگی قلب با مرگ و زندگی بدنی تفاوت دارد. ممکن است بدن، زنده ولی قلب مرده باشد و از این رو آثاری که از قلب زنده صادر میشود، در چنین [[انسانی]] به چشم نمیخورد. میان زندگی بدنی و مرگ [[قلبی]] منافاتی وجود ندارد. در واقع، گاه [[مرض قلبی]] به مرگ قلبی منجر میشود. [[امام علی]]{{ع}} در این باره چنین میگوید: هر که به چیزی [[عاشق]] شود، چشمش را [[کور]] و دلش را بیمار کند، پس او با چشمی بیمار مینگرد و با گوشی [[ناشنوا]] میشنود؛ خواهشهای [[بیهوده]]، [[عقل]] او را دریده و [[دنیا]] دلش را میرانده و شیفته خود کرده است. او [[بنده]] دنیا است<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹.</ref>. | ||
هر که به چیزی [[عاشق]] شود، چشمش را [[کور]] و دلش را بیمار کند، پس او با چشمی بیمار مینگرد و با گوشی [[ناشنوا]] میشنود؛ خواهشهای [[بیهوده]]، [[عقل]] او را دریده و [[دنیا]] دلش را میرانده و شیفته خود کرده است. او [[بنده]] دنیا است<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹.</ref>. | |||
# قلب مانند بدن، اعضایی از سنخ خود دارد. قلب چشمی دارد که با آن میبیند، گوشی دارد که با آن میشنود و ذائقهای دارد که با آن میچشد. اگر قلبی، مرده باشد، نه گوشش میشنود و نه چشمش میبیند. [[چشم]] قلب مانند چشم بدن میبیند، اما متعلق دیدن آن با متعلق دیدن چشم بدن فرق دارد. قلب زنده چیزی را میبیند که قلب مرده از دیدن آن [[محروم]] است؛ همان طور که [[بینا]] چیزی را میبیند که [[نابینا]] را بدان راه نیست. دیدن و ندیدن تأثیری در وجود شیء دیده شده ندارد، بلکه شخص بینا میان خود و شیء مرئی وجود رابطی برقرار میکند و نابینا، چه در ساحت قلبی و چه در ساحت بدنی، [[قدرت]] برقراری چنین ارتباطی را از کف داده است. | # قلب مانند بدن، اعضایی از سنخ خود دارد. قلب چشمی دارد که با آن میبیند، گوشی دارد که با آن میشنود و ذائقهای دارد که با آن میچشد. اگر قلبی، مرده باشد، نه گوشش میشنود و نه چشمش میبیند. [[چشم]] قلب مانند چشم بدن میبیند، اما متعلق دیدن آن با متعلق دیدن چشم بدن فرق دارد. قلب زنده چیزی را میبیند که قلب مرده از دیدن آن [[محروم]] است؛ همان طور که [[بینا]] چیزی را میبیند که [[نابینا]] را بدان راه نیست. دیدن و ندیدن تأثیری در وجود شیء دیده شده ندارد، بلکه شخص بینا میان خود و شیء مرئی وجود رابطی برقرار میکند و نابینا، چه در ساحت قلبی و چه در ساحت بدنی، [[قدرت]] برقراری چنین ارتباطی را از کف داده است. | ||
#مفاهیم مهم [[دین]] همه در ساحت [[قلب]] رخ مینمایانند و از آنجا به دیگر ساحتها عبور میکنند، [[رضا]]، [[توکل]]، [[تفویض]]، [[تسلیم]]، [[حب]] و [[بغض]]، همه در چنین قرارگاهی متولد میشوند و آثارشان به دیگر نواحی وجود [[انسان]] میرسد. به تعبیر دیگر، هستی این گونه مفاهیم تابع هستی [[ایمان]] است و در محل آن، یعنی قلب، متکون میشوند. [[امام علی]]{{ع}} میفرمایند: «ایمان را چهار رکن است: [[توکل بر خدا]]، واگذاشتن [[کارها]] به [[خدا]]، [[خشنودی]] به [[قضای خدا]]، [[تسلیم شدن]] به [[امر خدا]]»<ref>کلینی، اصول کافی، ج۴، ص۱۵۲، ح۲؛ حرانی، تحف العقول، ص۲۲۳؛ حمیری، قرب الاسناد، ص۳۵۴، ح۱۲۶۸؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۷۲، ص۳۳۳، ح۱۷. نیز ر.ک آمدی، غرر الحکم، ح۴۸۳۸ و ۳۰۸۷.</ref>. | #مفاهیم مهم [[دین]] همه در ساحت [[قلب]] رخ مینمایانند و از آنجا به دیگر ساحتها عبور میکنند، [[رضا]]، [[توکل]]، [[تفویض]]، [[تسلیم]]، [[حب]] و [[بغض]]، همه در چنین قرارگاهی متولد میشوند و آثارشان به دیگر نواحی وجود [[انسان]] میرسد. به تعبیر دیگر، هستی این گونه مفاهیم تابع هستی [[ایمان]] است و در محل آن، یعنی قلب، متکون میشوند. [[امام علی]]{{ع}} میفرمایند: «ایمان را چهار رکن است: [[توکل بر خدا]]، واگذاشتن [[کارها]] به [[خدا]]، [[خشنودی]] به [[قضای خدا]]، [[تسلیم شدن]] به [[امر خدا]]»<ref>کلینی، اصول کافی، ج۴، ص۱۵۲، ح۲؛ حرانی، تحف العقول، ص۲۲۳؛ حمیری، قرب الاسناد، ص۳۵۴، ح۱۲۶۸؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۷۲، ص۳۳۳، ح۱۷. نیز ر.ک آمدی، غرر الحکم، ح۴۸۳۸ و ۳۰۸۷.</ref>. |
نسخهٔ ۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۴۶
مطلع ایمان
ایمان، هر حقیقتی که داشته باشد، با ساحتی از انسان در ارتباط است که «قلب» نام گرفته است. قلب، قرارگاه ایمان است و تا قلب به روی چنین حقیقتی گشوده نشود، ایمان حاصل نخواهد شد. علی(ع) از رسول خدا(ص) نقل میکند که فرمودند: «لَا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لَا يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ»[۱]؛ «استواری ایمان بنده به استواری قلب او است». خود نیز فرموده اند: «ایمان چون نقطه سفیدی در دل پیدا میشود؛ هرچه ایمان افزون شود، آن نقطه سفید نیز فزونی میگیرد»[۲]. این رابطه در قرآن کریم چنین بیان شده است: ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[۳].
از مجموع آنچه در پیش گفته شد، میتوان نتیجه گرفت:
یک. فرق اسلام با ایمان: ایمان حالتی است که در قلب آدمی تحقق مییابد؛ ولی اسلام را با قلب کاری نیست. لازم نیست میان تحقق اسلام و ایمان فاصله زمانی در کار باشد، بهطوریکه زمان تحقق اسلام، پیش از ایمان باشد؛ بلکه همزمانی میان این دو ممکن است. این فرض در صورتی است که در برابر دعوت پیامبر، قلب، فعل خاص خود، یعنی ایمان را به جا آورد. ممکن نیست کسی با قلب خود ایمان آورد، اما اسلام را در وجود خود محقق نکند. هرگاه ایمان قلبی حاصل شود، اسلام نیز قرار مییابد. در اینجا، منشأ فعل انسانی از ساحت بنیادی او ریشه گرفته است و از اینرو مقتضیات آن تا ظاهریترین بخشهای وجودی او سریان مییابد. در واقع، چنین اسلامی مسبوق به ایمان است؛ هرچند این سبقت، زمانی نباشد. در این حالت، اعمال جوارحی، مانند اقرار به زبان و عمل به فرایض دینی، که «اسلام» نام میگیرد، تابع ایمان قلبی است.
فرض دیگر این است که کسی پیش از ایمان، حقیقت اسلام را تحقق بخشد، ولی هنوز با قلب خویش، ماهیت ایمان را به وجود نیاورده باشد؛ هر چند پس از حصول مقتضیات اسلام، قلب برای به بار آوردن عمل ایمان آمادهتر میشود. چنین ایمانی مسبوق به اسلام است، و این، میتواند سبقت زمانی باشد. برای هر مسلمان این امکان وجود دارد که هیچگاه حقیقت ایمان را در قلب خود حاصل نگرداند. بنابراین، هر چه در منطقه ظاهر میگذرد، ممکن است نه تنها از اعماق وجود بشر ریشه نگیرد، بلکه چیزی را هم به آن منطقه گذر ندهد؛ به طوری که آن را به فعل خاص خود تحریص کند. اما هر چه از منطقه باطن و ساحت نهایی بشر ریشه گیرد، قدرت دارد تا بر ساحتهای فراتر و همگون ساختن آنها با مقتضیات خود تأثیر گذارد. تعبیر «اسلام مسبوق به ایمان» و «اسلام ملحوق به ایمان»، به عنوان مقدمهای بر یک نظریه، میتواند عهده دار توضیح روایاتی باشد که در آنها گاه مقتضیات اسلام و ایمان از یکدیگر جدا شده و گاه همگی یکسره به ایمان نسبت داده شده است. نمونهای از روایات بخش دوم، روایتی است که علی(ع) از پیامبر نقل میکند: «الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ»[۴]؛ «ایمان معرفت به دل و اقرار به زبان و عمل به جوارح است». نمونه روایت مربوط به بخش اول نیز چنین است: سماعه میگوید: از امام صادق(ع) پرسیدم که آیا اسلام و ایمان از یکدیگر جدا هستند. امام فرمود: «ایمان همه جا شریک اسلام است، ولی اسلام شریک ایمان نیست». گفتم: آن دو را برای من شرح دهید. فرمود: «اسلام شهادت به یگانگی خدا و تصدیق رسول خدا(ص) است و به وسیله آن خونها محفوظ و نکاح و ارث جاری میشود و همه مسلمانان در ظاهر چنیناند. ایمان، هدایت معنوی و عقیده قلبی به اسلام و عمل به آن است. ایمان یک درجه برتر از اسلام است. ایمان به ظاهر با اسلام شریک است، ولی در باطن با آن شریک نیست؛ اگرچه در بیان و شرح با هم جمع میشوند[۵].
دو. ایمان عام و ایمان خاص: آنچه گذشت، ناظر به رابطه واقعی میان اسلام و ایمان با ساحتهای وجود انسان بود؛ اما ایمان به هر مسلمان نسبت داده میشود، خواه حقیقت ایمان در قلب او باشد خواه نباشد. از این رو میتوان مرتبۀ اسلام را «ایمان به معنای عام» و مرتبه ایمان مقرر در قلب را «ایمان به معنای خاص» نامید. شاهد این سخن، روایاتی است که نسبت میان ایمان و اسلام را به نسبت میان کعبه و مسجدالحرام مانند کردهاند. واضح است که رسیدن به کعبه مستلزم عبور از مسجدالحرام است و هر کس در کعبه قرار گیرد، در مسجد الحرام هم قرار داد؛ اما چنین نیست که هر کس در مسجدالحرام باشد، به کعبه وارد شده باشد. کعبه به منزله قلب مسجدالحرام است. اگر ایمان به منزله ورود به کعبه و اسلام به منزله ورود به مسجد الحرام باشد، آشکار است که ایمان درجهای است بالاتر از درجه اسلام. هر حکمی که برای اسلام محقق است، در ایمان نیز هست؛ اما چنین نیست که هر حکمی که برای ایمان مقرر است، در اسلام نیز باشد. بنابراین، ما با سه قلمرو رو به رو هستیم: کفر، اسلام و ایمان. قرار گرفتن هر انسان در یکی از این حوزهها بستگی به واکنش او در قبال دعوت پیامبران دارد. ایستادگی در برابر پیامبر، و بالاتر از همه، تکذیب او، آدمی را در قلمرو کفر قرار میدهد که بیرون از قلمرو اسلام و ایمان است. هر کس خود را از این منطقه به قلمرو اسلام برساند، البته از سرای کفر مهاجرت کرده است؛ هر چند این هجرت، در واقع، مسبوق به قرار در منطقه کفر نبوده باشد. به تعبیر دیگر، ممکن است انسان هیچگاه در منطقه کفر نباشد. اقبال قلبی به دعوت پیامبر که در عمل به صورت شهادتین و اقامه نماز و پرداخت زکات و روزهداری و گزاردن حج، ظاهر میشود[۶]، انسان را به منطقه اسلام وارد میکند؛ اما هنوز تا قلمرو ایمان راه باقی است؛ همان طورکه با ورود به مسجدالحرام، هنوز تا کعبه باید راه پیمود. آن ساحت وجودی که با مقتضیات ایمان - که بیش از مقتضیات اسلام است - سر و کار دارد، قلب است.
چنانکه در پیش گفته آمد، رابطه منطقی میان دو وصف «مسلمان» و «مؤمن»، رابطه عموم و خصوص مطلق است. این دو قضیه عهده دار توضیح این رابطه اند:
با استفاده از تقسیم ایمان به عام [= اسلام] و خاص، مؤمن به معنای عام، مؤمن به معنای خاص نیست، هر چند مؤمن به معنای خاص، به معنای عام، مؤمن است. واضح است که میان دو عنوان «کافر» و «مسلمان» و نیز میان دو عنوان «کافر» و «مؤمن» تباین مطلق برقرار است؛ به طوری که هیچ کافری مسلمان نیست، همان طور که هیچ کافری مؤمن نیست، و نیز هیچ مسلمانی کافر نیست، همان طور که هیچ مؤمنی کافر نیست. به تعبیر دیگر، اسلام و ایمان هر دو در مقابل «کفر» قرار دارند؛ اما در متون دینی آنچه غالباً در مقابل «کفر» قرار میگیرد، ایمان است و همین امر، تقسیم ایمان را به عام و خاص موجه میکند[۸].
سه. کیفیت تحقق ایمان، اسلام، کفر و نفاق: ایمان، چه عام و چه خاص، کار آدمی است. ایمان به معنای عام (اسلام) را دستگاههایی در انسان محقق میکنند که نه فقط پیش از قلب قرار گرفتهاند و به ساحت ظاهری انسان باز میگردند، بلکه ممکن است به کلی در انجام گرفتن آن، قلب دخالت نداشته باشند. اما ایمان خاص یک فعل قلبی است که میتواند پس از تحقق مراتب ظاهریتر، انسان را متحول کند و از اینرو اسلام مؤمن، آثار و ثمرات متفاوتی با اسلام غیر مؤمن دارد. تا وقتی این دو فعل (ایمان عام و خاص) از انسان صادر نشده باشد، آدمی در منطقه کفر قرار دارد. از آنجا که اسلام با مراحل ظاهریتر سر و کار دارد، ممکن است کسانی که واقعاً در منطقه کفر قرار دارند، خود را وارد شده به منطقه اسلام جلوه دهند تا از احکام این جهانی آن بهره مند شوند؛ اما برای چنین کسانی که از آنها به «منافق» یاد میشود، هیچ راهی به سوی منطقه ایمان وجود ندارد؛ زیرا آن منطقه اساساً منطقهای باطنی است و جایی برای ظاهرسازی در کار نیست. روشن است که چون احکام این جهانی مسلمان و مؤمن یکی است[۹]، کافر که منافقانه خود را در صف مسلمانان قرار میدهد، البته به مقصود خویش در این دنیا میرسد.
چهار. باز بودن مناطق ایمان، اسلام و کفر: همان طور که ورود به منطقة اسلام عبور از حوزه کفر است، ورود به قلمرو ایمان نیز گذر از قلمرو اسلام را میطلبد. راه قهقرا نیز وجود دارد؛ یعنی مؤمن [به معنای خاص] گاه با کار خویش به منطقه اسلام وارد میشود و عنوان «مؤمن» از او سلب میشود و گاه حتی به منطقه کفر رانده میشود. اما این مسیر همواره دو طرفه خواهد ماند و در پایان کار معلوم میشود که انسان خود را در کدام منطقه قرار داده است[۱۰].
شناسایی ساحت قلب: از آنچه گذشت، معلوم میشود که شناسایی ساحتی به نام «قلب» در انسان نقش اساسی در شناسایی حقیقت ایمان دارد. در توضیح این ساحت، گزارههایی که در پی میآید، مفیدند:
- هر انسان تنها یک قلب دارد[۱۱].
- قلب، نهانترین و اصیلترین ساحت وجودی انسان است که هم بر ساحتهای دیگر حکم میراند و هم از آنها متأثر میشود. این ساحت اگر بترسد و بلرزد، کانون زلزلهای است که امواج آن تا پوستههای ظاهر امتداد مییابد و اگر قرار و طمأنینه نصیبش شود، همه وجود انسان، آرامش و آسایش خواهد دید[۱۲].
- قلب با فعالیتهایی معرفتی همچون تفکر، یقین و فهم سر و کار دارد. علی(ع) میفرماید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ»[۱۳] «ای بندگان خدا، از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندی که اندیشه، دل او را مشغول ساخته است». همچنین میفرمایند: «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ»[۱۴]؛ «چشمها او را آشکارا درک نمیکنند، اما دلها به وسیله حقایق ایمان او را درک میکنند».
- قلب به دو وصف سلامتی و بیماری موصوف میشود علی(ع) میفرماید: «وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ»[۱۵]؛ «سختتر از بیماری تن، بیماری دل است». ممکن است بدنی سالم، اما مرکز وجودی آن بیمار باشد، یا بدنی مریض باشد اما صاحب آن بدن از قلب سالم بهره مند باشد. میان سلامتی بدن و سلامتی قلب رابطه مستقیمی وجود ندارد و هر یک بدون دیگری و با دیگری قابل تحقق است.
- قلب با دو وصف «زندگی» و «مرگ» رابطه دارد. مرگ و زندگی قلب با مرگ و زندگی بدنی تفاوت دارد. ممکن است بدن، زنده ولی قلب مرده باشد و از این رو آثاری که از قلب زنده صادر میشود، در چنین انسانی به چشم نمیخورد. میان زندگی بدنی و مرگ قلبی منافاتی وجود ندارد. در واقع، گاه مرض قلبی به مرگ قلبی منجر میشود. امام علی(ع) در این باره چنین میگوید: هر که به چیزی عاشق شود، چشمش را کور و دلش را بیمار کند، پس او با چشمی بیمار مینگرد و با گوشی ناشنوا میشنود؛ خواهشهای بیهوده، عقل او را دریده و دنیا دلش را میرانده و شیفته خود کرده است. او بنده دنیا است[۱۶].
- قلب مانند بدن، اعضایی از سنخ خود دارد. قلب چشمی دارد که با آن میبیند، گوشی دارد که با آن میشنود و ذائقهای دارد که با آن میچشد. اگر قلبی، مرده باشد، نه گوشش میشنود و نه چشمش میبیند. چشم قلب مانند چشم بدن میبیند، اما متعلق دیدن آن با متعلق دیدن چشم بدن فرق دارد. قلب زنده چیزی را میبیند که قلب مرده از دیدن آن محروم است؛ همان طور که بینا چیزی را میبیند که نابینا را بدان راه نیست. دیدن و ندیدن تأثیری در وجود شیء دیده شده ندارد، بلکه شخص بینا میان خود و شیء مرئی وجود رابطی برقرار میکند و نابینا، چه در ساحت قلبی و چه در ساحت بدنی، قدرت برقراری چنین ارتباطی را از کف داده است.
- مفاهیم مهم دین همه در ساحت قلب رخ مینمایانند و از آنجا به دیگر ساحتها عبور میکنند، رضا، توکل، تفویض، تسلیم، حب و بغض، همه در چنین قرارگاهی متولد میشوند و آثارشان به دیگر نواحی وجود انسان میرسد. به تعبیر دیگر، هستی این گونه مفاهیم تابع هستی ایمان است و در محل آن، یعنی قلب، متکون میشوند. امام علی(ع) میفرمایند: «ایمان را چهار رکن است: توکل بر خدا، واگذاشتن کارها به خدا، خشنودی به قضای خدا، تسلیم شدن به امر خدا»[۱۷].
پرسش اساسی این است که «قلب با داشتن چه حقیقتی، زندگی مییابد و با از دست دادن چه حقیقتی به چنگ مرگ میافتد و تمام امکانات خود را یکسره وامینهد؟»[۱۸].
درجه پذیری ایمان
حقیقت ایمان، تشکیکی و دارای مراتب است و در درجات گوناگونی تحقق مییابد. اختلاف و اشتراک این مراتب به همان ایمان است. درجه اول ایمان با درجات بعدی در حقیقت ایمان اشتراک و اختلاف دارند. حقیقت تشکیکی را معمولاً به نور مثال میزنند که با بحث ایمان مناسبت دارد. حقیقت نور آن است که خود آشکار است و غیر خود را نیز آشکار میکند. ما با درجات مختلف نور برخورد میکنیم. نور لامپها با روشنایی نورافکنها فرق دارد و میان شدت نور نورافکنها با شدت نور خورشید فاصله بسیار است. اما همان طور که اشتراک همۀ این مراتب نوری در نور بودن است، اختلاف آنها هم به حقیقت نور بازمیگردد. پس میتوانیم بگوییم که همه مراتب نور هم آشکارند و هم غیر خود را منور میکنند. هرچه مرتبه نور ضعیفتر باشد، آشکاری و نیز تابندگی آن کمتر خواهد بود؛ و هرچه مرتبۀ نور شدیدتر باشد، نتایج آن نیز شدیدتر خواهد بود. مطابق با آنچه در متون دینی آمده است، حقیقت ایمان باید به گونهای تفسیر شود که مراتب متعدد آن را بپذیرد. به تعبیر دیگر، ایمان حقیقتی نیست که تنها متصف به «هست» و «نیست» باشد، بلکه اگر وجود داشته باشد، میتواند هستیهای مختلف بپذیرد؛ چنان که میتوان یک مرتبه از تحقق آن را به نیستی نسبی متصف کرد؛ اما نمیتوان نیستی مطلق را در همان مرتبه به آن نسبت داد؛ زیرا مرتبۀ دوم ایمان، هستی و تحقق آن است. پس اگر بگوییم که ایمان وجود دارد، هر چند وجود ایمان مرتبه سوم از آن سلب شود، صادق است. مطابق آنچه در بحث مربوط به ویژگی اول گذشت، همه مؤمنان پس از عبور از منطقه اسلام به قلمرو ایمان خاص وارد شدهاند. اما همه در این قلمرو در یک مرتبه نیستند و هر یک به درجات مخصوصی به مرکز آن منطقه نزدیکند. در این باره حدیثی از عبدالعزیز قراطیسی نقل میشود که گفت: امام صادق(ع) به من فرمود: ای عبدالعزیز، ایمان ده درجه است که چون نردبان، پله پله از آن بالا روند. آنکه دو پله بالا است نباید به آنکه یک پله بالا است بگوید: تو چیزی نیستی تا برسد به آنکه در پله دهم است. کسی را که از تو پایینتر است فرومگذار تا بالاتر از تو، تو را فرو نگذارد. کسی را که از تو یک درجه پایینتر است، به نرمی به سوی خود بالا بر، و بر او چندان بار مکن که تاب نیاورد و بشکند؛ زیرا هر کس مؤمنی را فرو بشکند، بر او است که شکست او را سامان دهد[۱۹].
با مراجعه به روایات دیگر، معلوم میشود که میان این درجات نیز فاصله بسیار است و رتبه بالاتر در فهم مؤمنی که در رتبه پایینتر قرار دارد، نمیگنجد. در تفسیر «درجه» چنین آمده است: «الدَّرَجَةِ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ»[۲۰]؛ «درجه، به فاصله آسمان و زمین است». گویی کسی که در درجه بالاتر قرار دارد، به گونهای با وجود خود، کل هستی امکانی را در نور دیده است که نوع آن، با گونه درجه پایینتر تفاوت دارد. در بعضی روایات آمده است که مثلاً مقداد در درجۀ هشتم، ابوذر در مرتبه نهم و سلمان در رتبه دهم قرار داشتهاند[۲۱]. از همین قرار است آثاری که بر ایمان مترتب است. دستاوردهای ایمان، تابعی است از شدت و ضعف آن. البته هر مرتبه ایمان آثار و لوازم ایمان را مینمایاند، اما آثار مراتب مختلف ایمان نیز به تبع متبوع خود اختلاف دارند و این اختلاف گاه چنان است که قیاس کردن آنها با یکدیگر چندان آسان نیست[۲۲].[۲۳].
تقویت و کاستی پذیری ایمان
ایمان، ضعف و کاستی میپذیرد. طبق ویژگی دوم، ایمان مراتب دارد. اما ویژگی سوم هر چند متفرع بر ویژگی دوم است، عین آن نیست. طبق این ویژگی، یک مرتبه ایمانی را میتوان به سوی مرتبهای دیگر سپری کرد. انتقال از مرتبه بالا به پایین و از پایین به بالا ممکن است؛ بنابراین مقومات ماهیت ایمانی باید در وجود خود اولاً مراتب داشته باشند، و ثانیاً عبور از مرتبهای و ورود به مرتبه دیگر در آن جایز باشد. بر اساس ویژگی دوم، مراتب بالاتر، کمالات مراتب فروتر را دارند و افزون بر آن، کمال مخصوص به آن مرتبه را نیز دارا هستند. تمثیل نور، راه فهم این ویژگی را میگشاید: مراتب بالاتر نور هم شدت درخشندگی و هم شدت تابندگی مراتب فروتر را دارند و هم چیزی افزون بر آن شدت را. اما مطابق ویژگی سوم، مرتبۀ پایینتر میتواند به سوی مرتبه بالاتر پیش رود و هر لحظه بر خاصیت درخشندگی و تابندگی آن افزوده شود. پس ویژگی سوم، ویژگی دوم را پیش فرض خود میگیرد؛ هر چند میتوان ویژگی دوم را بدون ویژگی سوم در نظر گرفت. بنابراین، اگر کلامی مفاد ویژگی سوم را داشته باشد، ناظر به ویژگی دوم هم هست. امام علی(ع) درباره تقویت ایمان میفرماید: «بلاها و دشواریها جز بر ایمان ما و پیروی از حق و اطاعت فرمان پیامبر نمیافزود»[۲۴]. این سخن امام اشاره به آیاتی از قرآن کریم است که عهده دار تبیین ویژگی سوم است؛ از جمله: ﴿وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾[۲۵].
هر چند مطالب پیش گفته، ناظر به انتقال از مراتب فروتر به بالاتر بود، انتقال از مراتب عالی به نازل هم ممکن است. گزاف نیست اگر گفته شود در مرحلهای از مراحل ایمان، فقط راه صعود گشوده و هرگونه پسروی ناممکن است. در چنین مرحلهای، تغییر وضعیت قلبی به سوی شکسته شدن مقتضیات ایمانی ممکن نیست؛ هر چند همه اسباب مخالف، دست به دست هم دهند[۲۶]. طبق ویژگی سوم ما با حرکتی مواجه هستیم که انسان در مقوله ایمان، موضوع آن قرار میگیرد. مقصد نهایی «ایمان کامل و قوی» است و تا آن مقصد، راهی بس دراز پیشرو است. مسافتی که حدود آن را افراد مقوله ایمان تشکیل میدهد. در این حرکت، مؤمن هر لحظه حدی از حدود ایمان را تجربه میکند و آمادگی فرا رفتن به حد دیگر را مییابد. به تعبیر دیگر، در عین بقای وصف ایمان، برای مؤمن ایمان دیگری حادث میشود.[۲۷].
اختیاری بودن ایمان
ایمان، حقیقتی است که به اختیار در انسان جلوهگر میشود و به هیچ رو اکراه و اجبار نمیپذیرد. کار پیامبران و امامان معصوم در مقام نخست نشان دادن راه مستقیم و دعوت به پیمودن آن است. ایمان آوردن یا نیاوردن بر عهدۀ خود افراد است و از اینرو در مقابل آن مسئولند. آنچه در ویژگی اول گذشت، مفهوم ویژگی چهارم را روشن میکند؛ زیرا ایمان به ساحت درونی انسان باز میگردد که از هر کس جز او مستور است و از اینرو اکراه هیچ عامل خارجی را برنمیتابد؛ چراکه عامل خارجی راهی به سوی آن قلمرو ندارد. از همین رو است که اگر کسی اظهار ایمان کرد، گفته او در میان مؤمنان پذیرفته میشود؛ چون کسی را به بررسی محتوای قلبی دیگران راهی نیست[۲۸]. قبول اسلام هم فعل اختیاری است، اما چون به ساحت پیش قلبی و ظاهری باز میگردد، گاه آدمی خود را مسلمان نشان میدهد، درحالیکه نیست[۲۹]. این اسلام، با اسلام تکوینی فرق دارد. از نظر تکوینی، همه موجودات - چه بخواهند و چه نخواهند - زیر نفوذ سنتهای الهیاند. هیچ کاری جز با یاری این قوانین در نظام تکوین به سامان نمیرسد. اکتشافات ما چیزی بر طبیعت نمیافزاید، بلکه ما را توانا میسازد تا بر آن مسلط شویم. هستی، جای خالی ندارد تا بشر بتواند قانونی را بر نظام تکوین تحمیل کند. از اینرو اسلام در مرتبه تکوین، در حیطه تکلیف نیست؛ زیرا در این مرتبه جایی برای اراده، اختیار و انتخاب وجود ندارد. اما اسلام، چه به معنای پیش گفته و چه به معنای خضوع عبودی، که برخاسته از ایمان خاص است، با اختیار محقق میشود و از این رو امری است تکلیف بردار.[۳۰].
آزمون پذیری ایمان
ایمان، دارای هر حقیقت و ساحتی که باشد، آزمایش میشود و در بوته ابتلا قرار میگیرد تا هم مرتبۀ ایمانی دانسته شود و هم زمینههای حصول ویژگی سوم آماده شود. پیش از آزمون، ایمان در حد ادعایی است که در نظام وجودی شخص اثبات نشده است. دشواریها و آزمونها یا این ادعا را ثابت میکند و راه صعود به مراتب بالاتر را میگشاید و یا بیمحتوایی آن را بر ملا میکند. امام علی(ع) در این باره میفرمایند: «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[۳۱]؛ «معرفت به ما چندان دشوار است که جز بنده مؤمنی که خداوند دل او را به ایمان آزموده است، به آن راه ندارد». آن حضرت با اشاره به آیه دوم سوره عنکبوت از این ویژگی چنین یاد میکنند: چون خداوند سبحان، کلام خود (الف - لام - میم، آیا مردم گمان کردهاند که به گفتن اینکه ما ایمان آوردیم، واگذاشته و آزموده نمیشوند؟) را فرستاد[۳۲]، دانستم تا آن گاه که رسول خدا(ص) در میان ما باشد، آن فتنه بر ما فرود نمیآید. گفتم: ای رسول خدا، فتنهای که خدا تو را از آن خبر داده، چیست؟ فرمود: ای علی، بعد از من امتم به زودی در فتنه و تباهکاری میافتند[۳۳].[۳۴].
منابع
پانویس
- ↑ نهج البلاغه، ترجمة فیض الاسلام، خطبۀ ۱۷۶. نیز ر.ک آمدی، غرر الحکم، شماره ۳۴۷۲.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۶۹، ص۱۹۶، ح۱۲.
- ↑ «تازیهای بیاباننشین گفتند: ایمان آوردهایم بگو: ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید: اسلام آوردهایم و هنوز ایمان در دلهایتان راه نیافته است و اگر از خداوند و پیامبرش فرمان برید از (پاداش) کردارهایتان چیزی کم نمیکند که خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره حجرات، آیه ۱۴.
- ↑ بحرانی، سید هاشم حسینی، تفسیر البرهان، ج۴، ص۲۱۴، ح۱۳. همچنین ر.ک: همان، ح۱۶، ۱۵، ۱۴، ۱۱؛ بحار الانوار، ج۵، ص۳۲.
- ↑ تفسیر البرهان، ج۴، ص۲۱۳، حدیث ۷ و ۴؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۴، ص۸۴، ترجمه محمدباقر کمرهای. نیز ر.ک: بحار الانوار، ج۶۸ ص۲۴۹، ج۱۰؛ حرانی، تحف العقول، ص۲۹۷؛ برقی، المحاسن، ج۱، ص۴۴۴، ح۱۰۲۸.
- ↑ ر.ک: اصول کافی، ج۴، ص۸۲. ح۴.
- ↑ ر.ک: صدوق، الخصال، ص۶۰۸، ح۹؛ همو، التوحید، ص۲۲۸، ح۷.
- ↑ ر.ک: اصول کافی، ج۴، ص۹۰-۸۸، ح۵. باید توجه داشت که آنچه در فقه درباره مسلمان دیده میشود، ناظر به «ایمان عام» است که به اظهار شهادتین تثبیت میشود؛ هر چند توافق قلب و زبان در کار نباشد. (ر.ک: تبریزی غروی، التنقیح فی شرح عروة الوثقی، کتاب الطهاره، ج۳، ص۲۳۳-۲۳۱.
- ↑ ر.ک: بحرانی، تفسیر البرهان، ج۴، ص۲۱۳، ح۱۰.
- ↑ در پارهای از روایات، ایمان به دو قسم «مستقر» و «مستودع» تقسیم شده است (ر.ک: بحار الانوار، ج۷۷، ص۲۷۲، ح۱؛ آمدی، غرر الحکم، ح۶۵۹۲).
- ↑ احزاب، آیه ۴.
- ↑ آیات دال بر اطمینان قلب (کهف، آیه ۱۴) و ترساندن قلب (حشر، آیه ۲) بر این امر گواهی میدهند.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۸۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۹.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۸۸.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹.
- ↑ کلینی، اصول کافی، ج۴، ص۱۵۲، ح۲؛ حرانی، تحف العقول، ص۲۲۳؛ حمیری، قرب الاسناد، ص۳۵۴، ح۱۲۶۸؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۷۲، ص۳۳۳، ح۱۷. نیز ر.ک آمدی، غرر الحکم، ح۴۸۳۸ و ۳۰۸۷.
- ↑ دیوانی، امیر، مقاله «ایمان»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۳۰.
- ↑ کلینی، اصول کافی، ج۴، ص۱۴۶، ح۲. همچنین ر.ک: بحار الانوار، ج۶۹، ص۱۶۹، ح۱۰؛ صدوق، الخصال، ص۴۴۷، ح۴۸ و ص۳۵۲، ح۳۱.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ج۶۹، ص۱۷۱، ح۱۳؛ عیاشی سمرقندی، تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۰۵، ح۱۵۰.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۵۱، ح۷۵ و نیز ر.ک: مفید، الاختصاص، ص١١-۱۰.
- ↑ برای مطالعه بیشتر ر.ک: انعام، آیه ۱۳۲ و آل عمران، آیه ۱۶۳. برای آگاهی از توصیف این درجات ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۶۹، ص۱۶۹، ح۱۰: صدوق، الخصال، ص۳۵۲، ح۳۱.
- ↑ دیوانی، امیر، مقاله «ایمان»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۳۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۲ و ر.ک: کلینی، اصول کافی، ج۴، ص۱۲۴، ح۱.
- ↑ «مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دلهاشان بیمناک میشود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگارشان توکّل میکنند» سوره انفال، آیه ۲.
- ↑ ر.ک: صابری یزدی، علی رضا، الحکم الزاهره، ص۲۳۴، ح۱۲۴۹-۱۲۴۶.
- ↑ دیوانی، امیر، مقاله «ایمان»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۳۸.
- ↑ ر.ک: مجلسی، حیوة القلوب، ج۴، ص۱۱۳۹ (داستان اسامه).
- ↑ ر.ک: نهج البلاغه، نامه ۱۶.
- ↑ دیوانی، امیر، مقاله «ایمان»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۴۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۹.
- ↑ عنکبوت، آیه ۲ و ۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۶.
- ↑ دیوانی، امیر، مقاله «ایمان»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۴۱.