|
|
خط ۱۳: |
خط ۱۳: |
|
| |
|
| ==ثابت و [[شفاعت]] برای [[دشمن]]== | | ==ثابت و [[شفاعت]] برای [[دشمن]]== |
| در [[جنگ]] بعاث، آخرین [[جنگی]] که قبل از اسلام میان دو [[طایفه]] [[اوس]] و [[خزرج]] واقع شد، [[زبیر بن باطا]]، [[ثابت بن قیس]] را [[اسیر]] کرد و سپس موی جلوی سر او را تراشید و آزادش ساخت. در [[جنگ]] با [[قبیله]] [[بنی قریظه]] که [[رسول]] [[اسلام]]{{صل}} [[خون]] مردان را هدر دانست، [[ثابت]] نزد زبیر آمد و گفت: "میخواهم [[حق]] تو را ادا کنم". زبیر گفت: "شخص [[کریم]] و بزرگوار چنین است". سپس ثابت به [[رسول خدا]] گفت: "یا [[رسول الله]]! زبیر را بر من حقی است؛ دوست دارم جبران کنم، او را به من ببخش".
| |
|
| |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "او را به تو بخشیدم".
| |
|
| |
| ثابت به زبیر گفت: "پیامبر{{صل}} تو را به من بخشید و من هم تو را [[آزاد]] ساختم؛ اکنون [[آزادی]]".
| |
|
| |
| زبیر گفت: "برای پیرمردی که [[زن]] و فرزند نداشته باشد، [[زندگی]] چه سودی دارد؟"
| |
|
| |
| ثابت گفت: "از پیامبر{{صل}} میخواهم تا زن و فرزندانت را به تو ببخشد". پس ثابت خواستهاش را به پیامبر{{صل}} گفت و پیامبر{{صل}} نیز [[همسر]] و [[فرزندان]] زبیر را به ثابت و او هم به زبیر بخشید.
| |
|
| |
| زبیر گفت: "کسی که ثروتش را از دست داده باشد، زندگی برایش سودی ندارد و من طالب چنین زندگیای نیستم".
| |
|
| |
| ثابت گفت: "از پیامبر{{صل}} میخواهم تا به تو واگذار کند". پیامبر{{صل}} هم خواسته او را قبول کرد.
| |
|
| |
| زبیر گفت: "بگو بدانم آنکه صورتش مانند آینه روشن بود و اشخاص در او دیده میشدند، یعنی [[کعب بن اسد]]، چه شد؟"
| |
|
| |
| ثابت گفت: "کشته شد".
| |
|
| |
| زبیر گفت: "بزرگ ما [[حی بن اخطب]] چه شد؟"
| |
|
| |
| ثابت گفت: "او را هم کشتند".
| |
|
| |
| زبیر گفت: "[[غزال بن شمون]] که در جنگ، حامی ما بود و در وقت فرار، به منزله [[شمشیر]] ما بود، چه شد؟"
| |
|
| |
| ثابت گفت: "او هم کشته شد".
| |
|
| |
| زبیر گفت: تو را به حقی که بر تو دارم مرا هم بکش و به ایشان ملحق کن که پس از [[مرگ]] این بزرگان، زندگی خیری ندارد!" در نتیجه ثابت او را کشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۱۹-۵۲۰؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۸۹-۱۰۹۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۶۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۳۱۶.</ref>.
| |
|
| |
| البته در همین غزوہ [[بنی قریظه]] افرادی مانند [[عبدالله سلام]]، [[ثعلبة بن سعید]] و برادرش [[اسید بن سعید]] و برخی دیگر [[اسلام]] آورده، و [[نجات]] یافتند<ref>به جهت خیانت و خلاف عهدی که مردم بنی قریظه با پیامبر{{صل}} کردند، پیامبر{{صل}} بر آنها حمله کرد و چون حاضر به جنگ نشدند و از طرفی خودشان جرم خود را قبول داشتند، به رسول خدا{{صل}} پیشنهاد کردند، هر چه سعد بن معاذ که هم پیمان ایشان بود دربارشان حکم کند، راضی هستند. معاذ هم به کشتن مردان و اسیری زنان اشاره کرد. لذا جز افرادی که مسلمان شدند، همه کشته شدند. عبد الله سلام و اسید بن سعید و برادرش در همان شبی که تسلیم حکم سعد شدند مسلمان شدند ولی احبار و علمای یهود آنها را سرزنش کردند و گفتند: اینها اشرارند و از اشراف نبودند فرستاد و گرنه: از دین اجدادی خود دست نمیکشیدند. خدا متعال برای تجلیل از این افراد این آیه شریفه را فرستاد: متن {{متن قرآن| لَيْسُواْ سَوَاء مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاء اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ * يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ}}، (آل عمران: ۱۱۴-۱۱۳)؛ آن دسته از مردم یهود که مردمی پایدار در ایماناند و نیمههای شب آیات خدا را میخوانند و سجده میکنند، با دیگران یکسان نیستند؛ اینان به خدا و روز جزا ایمان دارند، به نیکیها امر میکنند و از زشتیها باز میدارند و در کارهای خوب پیشی میگیرند و از مردمان صالح و نیکوکارند. (اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۸۷-۲۸۸).</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[ثابت بن قیس بن شماس (مقاله)|مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۹۰-۱۹۱.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ثابت و نازل شدن [[آیه]] [[استهزا]]== | | ==ثابت و نازل شدن [[آیه]] [[استهزا]]== |
| [[گوش]] [[ثابت بن قیس]] سنگین بود و هر وقت وارد [[مسجد]] میشد، [[مردم]] به او جا میدادند تا نزدیک [[پیامبر]]{{صل}} بنشیند و گفتههای ایشان را بشنود. روزی هنگامی که [[نماز]] خوانده شده و هر کس در جای خود نشسته بود، [[ثابت]] مردم را کنار زد تا خود را به [[حضرت]] نزدیک کند در این حال، مردی به وی گفت: "چرا [[مردم]] را [[اذیت]] میکنی هر جا هستی، همان جا بنشین". [[ثابت]] خشمناک شده و همان جا نشست. پس گفت: "این مرد کیست؟" آن مرد خود را معرفی کرد: ثابت گفت: "تو پسر فلان [[زن]] هستی؟" و او را به خاطر مادرش که در [[جاهلیت]]، سابقه خوبی نداشت، [[سرزنش]] کرد. آن مرد از [[شرم]] سر را به زیر افکنده و هیچ نگفت. در این هنگام. این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ}}<ref>«ای مؤمنان! هیچ گروهی گروه دیگر را به ریشخند نگیرد، بسا آنان از اینان بهتر باشند؛ و نه زنانی زنانی دیگر را، بسا آنان از اینان بهتر باشند و از یکدیگر عیبجویی مکنید و (همدیگر را) با لقبهای ناپسند مخوانید! پس از ایمان، بزهکاری نامگذاری ناپسندی است و آنان ک» سوره حجرات، آیه ۱۱.</<ref>مجمع البیان، طبرسی، ج۹، ص۲۲۴.</ref>ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[ثابت بن قیس بن شماس (مقاله)|مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۹۲.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ثابت و اولین [[طلاق]] [[خلع]] در [[اسلام]]== | | ==ثابت و اولین [[طلاق]] [[خلع]] در [[اسلام]]== |
| روزی حبیبه، دختر [[سهل]]، [[همسر]] [[ثابت بن قیس]] [[خدمت]] [[پیامبر]] رسید و درخواست طلاق کرد و گفت که دیگر حاضر نیست با ثابت [[زندگی]] کند. پیامبر میفرمودند: "آیا حاضری [[باغی]] را که مهریه تو قرار داده به او بازگردانی؟" حبیبه قبول کرد و بدین شکل، اولین طلاق خلع در اسلام شکل گرفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۴۳؛ کتاب المسند، شافعی، ص۲۶۰-۲۶۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳؛ سنن ابی داوود، این اشعث سجستانی، ج۱، ص۴۹۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[ثابت بن قیس بن شماس (مقاله)|مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۹۲-۱۹۳.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ثابت و [[سخنرانی]] هنگام ورود پیامبر{{صل}} به [[مدینه]]== | | ==ثابت و [[سخنرانی]] هنگام ورود پیامبر{{صل}} به [[مدینه]]== |
| هنگام ورود [[پیامبر اسلام]]{{صل}} به مدینه، ثابت بن قیس طی سخنانی، ضمن خیر مقدم گویی به پیامبر{{صل}}، از ایشان سؤال کرد که [[اجر]] این [[حمایت]] ما چیست؟ حضرت فرمودند: [[پاداش]] شما [[بهشت]] است». [[ثابت]] در جواب گفت: «ما به بهشت [[راضی]] شدیم»<ref>المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۶۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۵۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[ثابت بن قیس بن شماس (مقاله)|مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۹۳.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ثابت و دختر [[رئیس]] [[قبیله]] [[بنی المصطلق]]== | | ==ثابت و دختر [[رئیس]] [[قبیله]] [[بنی المصطلق]]== |
| در [[غزوه]] بنی المصطلق [[لشکر اسلام]] [[دشمن]] را [[شکست]] داد و جمعی از آنان کشته و جمعی [[اسیر]] شدند. از جمله [[اسیران]]، [[جویریه]]، دختر رئیس قبیله بنی المصطلق بود که نصیب [[ثابت بن قیس]] شد و ثابت او را مکاتب ساخت. وی نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و از ایشان در پرداخت [[مال]] مکاتبه کمک خواست. [[پیامبر]]{{صل}} مبلغ مکاتبه را پرداخت و او را [[آزاد]] کرد و با موافقت او، وی را به [[عقد]] خود درآورد<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱، ص۴۲۹؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۲-۱۰۳؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۱۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[ثابت بن قیس بن شماس (مقاله)|مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۹۳.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ثابت و [[یاری پیامبر]]{{صل}} با [[سخنوری]]== | | ==ثابت و [[یاری پیامبر]]{{صل}} با [[سخنوری]]== |
| نخستین گروهی که پس از [[تبوک]] نزد پیامبر{{صل}} آمد، [[بنی تمیم]] بود. زمانی که بزرگان آنها که از قبیلههای بنی تمیم و بنی دارم و بنی سعد و بنی منقر بودند، داخل [[مسجد]] شدند، پیامبر{{صل}} را از پشت دیوار اتاقها صدا زدند که این امر موجب [[نزول]] آن [[آیات]] در [[نکوهش]] اشخاصی که پیامبر{{صل}} را از پشت حجرات صدا میزنند، شد. چون پیامبر{{صل}} بیرون آمد، گفتند: با [[خطیب]] و شاعر خود آمدهایم که به تو مفآخرت کنیم. سپس عطارد یا [[اقرع بن حابس]] در [[فخر]] [[قوم]] خود سخن گفت و زبر قان [[شعر]] خود را در مفآخرت خواند. در این حال پیامبر{{صل}} ثابت بن قیس را فراخواند تا جواب آن سخنوری را بدهد و [[حسان بن ثابت]] را امر کرد تا جواب فخریه، زبرقان را بازگوید. آنان به [[حسن]] سخن ثابت بن قیس و شعر حسان [[اذعان]] کردند و گفتند که این مرد از جانب [[خداوند]] [[یاری]] شده؛ خطیبشان از خطیب ما چیره دستتر بود و شاعرشان از شاعر ما تواناتر و صدایشان رساتر از صدای ما، سپس [[اسلام]] آوردند<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: آیتی)، ج۴، ص۱۴۲۸-۱۴۲۹؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱، ص۴۵۴-۴۵۵.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[ثابت بن قیس بن شماس (مقاله)|مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۹۳-۱۹۴.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ثابت و [[نوشتن]] [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}}== | | ==ثابت و [[نوشتن]] [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}}== |
| [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نمایندگانی را نزد [[پادشاهان]] کشورها و [[اقوام]] مختلف فرستاد و با نوشتن نامههایی آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد. ایشان فرمانی برای ساکنان کنار دریا و صحراهای اطراف صادر کردند که نویسنده زیادی این دارد و [[فرمان]] بسیاری، [[ثابت بن قیس]] بود و [[سعد بن عباده]] و [[محمد بن مسلمه]] [[گواه]] آن بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۷۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[ثابت بن قیس بن شماس (مقاله)|مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۹۴.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ثابت و [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} == | | ==ثابت و [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} == |
| از برخی [[روایات]] دانسته میشود که ثابت از [[دوستان]] و هواداران [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} بوده است؛ از جمله [[روایت]] شده هنگامی که [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، [[علی]]{{ع}} و [[زبیر]] و [[مقداد]] وارد [[خانه]] زهرا{{ع}} شدند و [[دشمنان]] هر چه کردند آنها برای بیعت بیرون نیآمدند. [[عمر بن خطاب]] [[دستور]] داد که خانه را [[آتش]] بزنند. در این هنگام زبیر با [[شمشیر]] کشیده از خانه بیرون آمد، و ابوبکر گفت: "این سگ را بگیرید"، جمعیت به سوی زبیر حمله کردند، پای زبیر لغزید و به [[زمین]] افتاد و شمشیر از دستش رها شد. ابوبکر گفت: "شمشیر را به سنگ بزنید". آن [[قدر]] شمشیر را به سنگ زدند تا [[شکست]] و علی{{ع}} به طرف بالای [[مدینه]] میرفت که در [[راه]] به ثابت بن قیس برخورد کرد، پرسید یا ابا الحسن چطوری؟ فرمود میخواهند خانهام را بر من آتش بزنند، ابوبکر هم بر [[منبر]] نشسته و منع نمیکند، [[ثابت]] گفت: [[یا علی]] [[دست]] من از دست شما جدا نمیشود تا آنکه کشته شوم<ref>الامالی، شیخ مفید، ص۴۹-۵۰.</ref>.
| |
|
| |
| هم چنین پس از [[کشته شدن عثمان]]، هنگامی که مردم با علی{{ع}} بیعت کردند، اولین کسی که از [[انصار]] برخاست و سخن گفت. ثابت بن قیس، [[خطیب]] و سخنگوی ایشان بود. او در [[سخنرانی]] چنین گفت: "به [[خدا]] قسم،ای [[امیر مؤمنان]] اگر آنان ([[خلفا]]) در [[حکومت]] و [[خلافت]] شما مقدم شدند ولی در [[دین]] بر شما مقدم نیستند. اگر دیروز از شما پیشی گرفتند، امروز شما این [[مقام]] را به دست گرفتی؛ [[منزلت]] شما پوشیده نماند و [[قدر]] شما مجهول نخواهد ماند و آنان در آن چه نمیدانستند در [[معرفت]] به تو محتاج بودند و تو با [[علمی]] که داری محتاج به هیچ کس نیستی"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۷۹.</ref>. و این مطلب بر معرفت او و به هم مقام و منزلت [[امیرالمؤمنین]] دلالت دارد<ref>معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۳، ص۳۹۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[ثابت بن قیس بن شماس (مقاله)|مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۹۴-۱۹۵.</ref>
| |
|
| |
|
| == پرسشهای وابسته == | | == پرسشهای وابسته == |