|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| ==اسلام عثمان بن مظعون== | | ==اسلام عثمان بن مظعون== |
| قبل از آغاز [[دعوت عمومی]] [[پیامبر]]{{صل}}، عثمان بن مظعون با [[عبیدة بن حارث]]، [[عبدالرحمن بن عوف]]، [[ابوسلمة بن عبدالاسد]] و [[ابو عبیدة بن جراح]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتند و پیامبر{{صل}} اسلام و [[قوانین]] آن را برای ایشان بیان فرمود و همه در همان [[ساعت]] اسلام آوردند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۳۰۱.</ref>.
| |
|
| |
| عثمان گوید: من به سبب اینکه [[پیامبر اسلام]]{{صل}} مرا همواره به اسلام [[دعوت]] میکرد، [[حیا]] کردن و [[مسلمان]] شدم، اما هنوز [[نور]] اسلام در دلم نتابیده بود. روزی در حضور پیامبر{{صل}} بودم؛ ناگاه چشمش را به [[آسمان]] دوخت، مثل اینکه میخواست سؤالی کند. همین که نگاهش از آسمان گرفت، علت را پرسیدم. پیامبر{{صل}} فرمود: "هنگامی که بادها سخن میگفتم، [[جبرئیل]] را در آسمان دیدم که این [[آیه]] را بر من نازل کرد {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}}<ref>«به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان میدهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز میدارد؛ به شما اندرز میدهد باشد که شما پند گیرید» سوره نحل، آیه ۹۰.</ref>.
| |
|
| |
| در این وقت نور اسلام در [[دل]] من تابیدن گرفت و نزد عمویش [[ابوطالب]] رفتم و او را از این داستان باخبر ساختم. وی گفت: "ای [[آل]] [[قریش]]، از [[محمد]] [[پیروی]] کنید، تا [[رستگار]] شوید، زیرا او شما را به [[اخلاق پسندیده]] [[امر]] میکند". سپس نزد [[ولید بن مغیره]] رفتم و آیه را برای او خواندم. وی گفت: اگر این سخن را [[محمد]] گفته است سخن خوبی است و اگر خدای او هم گفته است، [[سخن]] خوبی است. ازاینرو [[خداوند]]، این [[آیه]] را نازل کرد: {{متن قرآن|أَفَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى * وَأَعْطَى قَلِيلًا وَأَكْدَى}}<ref>«و آیا آن کس را که روی گرداند دیدی؟ * و اندکی بخشید و دست بداشت» سوره نجم، آیه ۳۳-۳۴.</ref><ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۱۹۱-۱۹۲.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[عثمان بن مظعون (مقاله)|مقاله «عثمان بن مظعون»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۴۳-۲۴۴.</ref>
| |
|
| |
|
| ==عثمان بن مظعون و [[هجرت]]== | | ==عثمان بن مظعون و [[هجرت]]== |
| عثمان دوباره به [[حبشه]] هجرت کرده<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۳۰۱.</ref> و جزء ده نفر نخستین قافله [[مهاجران به حبشه]] بود و آنگونه که [[نقل]] میکنند، [[عثمان بن مظعون]] [[امیر]] آنها بود و پس از ایشان [[جعفر بن ابی طالب]] با سایر مهاجران به حبشه رفتند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۲۳.</ref>. پس از آنکه در حبشه شایع شد که [[مردم]] [[مکه]] [[مسلمان]] شدهاند؛ عدهای از [[مهاجران]] و از جمله عثمان بن مظعون و پسرش و دو برادرش به مکه بازگشتند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۶۷.</ref>. وقتی آنها در نزدیکی مکه فهمیدند که شایعه، دروغی بیش نبوده است از این رو جمعی از آنها ناچار شدند مخفیانه وارد [[شهر]] شوند و جمعی در [[پناه]] دیگران به شهر در آیند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۶۴.</ref>.
| |
|
| |
| عثمان بن مظعون در پناه [[ولید بن مغیره]] به مکه وارد شد و در پناه وی در [[آرامش]] و [[امنیت]] به سر میبرد ولی دیدن حال [[رقت]] بار [[مسلمانان]] که به سبب بیپناهی به دست [[مشرکان]] [[شکنجه]] میشدند او را به [[سختی]] [[رنج]] میداد. از این رو با خود گفت: برای من [[عیب]] بزرگی است که به خاطر [[پناهندگی]] به یک [[مشرک]] آزادانه هر [[صبح و شام]] در کوچههای مکه رفت و آمد کنم اما هم کیشان من در [[راه خدا]] این همه شکنجه شوند. پس پیش ولید بن مغیره رفت و به او گفت: "ای [[ولید]]، [[پناه دادن]] تو به من به پایان رسید و از این پس من در پناه تو نخواهم بود". [[ولید]] گفت: "برای چه؟ مگر کسی تو را آزرده؟" او گفت: "نه، ولی من میخواهم تنها در [[پناه]] [[خدای بزرگ]] باشم و [[پناهندگی]] به غیر او را [[دوست]] ندارم". ولید گفت: "چون پناهندگی تو آشکارا بوده و من در [[مسجدالحرام]] آن را گفتهام، برای به هم زدن آن نیز باید به [[مسجد]] برویم و پایان آن را آشکار کنیم". پس [[عثمان]] با ولید هر دو به طرف مسجد [[راه]] افتادند و چون آنجا رسیدند؛ ولید در میان [[قریش]] ایستاده، گفت: "عثمان بن مظعون از این پس در پناه من نیست و خود او پناه جوییاش را به من بازگرداند". عثمان گفت: "آری، راست میگوید و من در این مدت که در پناه او بودم، او مردی [[وفادار]] و بزرگوار بود ولی چون من دوست ندارم به غیر از [[خدای متعال]]، به دیگری [[پناهنده]] شوم از این رو از پناه او خارج شدم". آن مجلس به هم خورد و عثمان با [[لبید بن ربیعه]] به مجلس دیگری رفتند. [[لبید]] در آن مجلس اشعاری خواند که این [[بیت]] از آن جمله بود: "جز [[خدا]] همه چیز [[باطل]] و نابود شدنی است و به ناچار تمام [[نعمتها]] پایان مییابد"<ref>{{عربی| ألا کل شیء ماخلا الله باطل و کل نعیم لامحالة زائل}}؛</ref>
| |
|
| |
| عثمان پس از رسیدن مصرع اول به لبید گفت: "راست گفتی، چنین است. ولی وقتی مصرع دوم را شنید، گفت: "دروغ گفتی، زیرا [[نعمتهای بهشتی]] از بین نمیرود". لبید گفت: "ای گروه قریش، به خدا تا به امروز کسی مرا در مجلس شما نمیآزرد؛ این مرد کیست که امروز در میان شما پیدا شده؟"
| |
|
| |
| مردی از ایشان گفت: "ای لبید، تو به سخن این مرد توجه نکن؛ او مردی ابله است که با جمعی دیگر از ابلهان این [[شهر]] از [[دین]] بیرون رفته و به [[کیش]] [[پدران]] خود پشت پا زده است". عثمان پاسخ آن مرد را گفت و او نیز به عثمان پرخاش کرد و بالاخره به زد و خورد انجامید، تا اینکه آن مرد را برخاسته با چنان تو سیلی محکمی به [[گوش]] [[عثمان]] زد که یک چشمش کبود شد. [[ولید بن مغیره]] نیز که در نزدیکی او بود و این حادثه را دید، رو به عثمان کرد و گفت: "اگر به چشم خود علاقه مند بودی از [[پناه]] محکمی که در آن بودی خارج نمیشدی". عثمان گفت: "به [[خدا]] آن چشم سالم من نیز [[نیازمند]] همان مصیبتی است که آن دیگری در [[راه خدا]] بدان دچار شده است و من خدا را [[شکر]] در پناه آن خدائی هستم که از تو نیرومندتر و قویتر است". [[ولید]] گفت: "اکنون نیز اگر بخواهی میتوانی دوباره در پناه من در آئی". عثمان گفت: "نه، نیازی ندارم"<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۷۰-۳۷۱.</ref>. سپس عثمان این اشعار را سرود: اگر به چشمم، در [[راه]] [[رضای خدا]] دو دست کافری راه نیافته به [[دین]]، رسیده است؛ [[خدای رحمان]]، عوض آن [[پاداش]] خواهد داد و هر که خدا از او [[راضی]] باشد، [[سعادتمند]] است<ref>{{عربی| فان تک [[عینی]] فی [[رضا]] [[الله]] نالها پدا ملحد فی الدین لیس بمهتد
| |
| فقد عوض [[الرحمان]] منها ثوابه و من یرضه الرحمن یا [[قوم]] یسعد}}؛انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۲۵۷.</ref>.
| |
|
| |
| عثمان به [[مدینه]] نیز [[هجرت]] کرد و گفته شده که آیه زیر درباره [[ابن سلمه]]، [[بلال]] و او نازل شده است <ref>امتناع الاسماع، مقریزی، ج۹، ص۱۰۷.</ref>: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ * الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ}}<ref>«و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا میدهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگتر است اگر میدانستند * همانان که شکیب ورزیدند و بر پروردگارشان توکّل میکنند» سوره نحل، آیه ۴۱-۴۲.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} در مدینه، خود [[محل]] [[خانه]] [[عثمان بن مظعون]] و برادرانش را مشخص فرمود و بین او و [[ابو هیثم بن تیهان]] [[عقد برادری]] خواند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۳۰۳.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[عثمان بن مظعون (مقاله)|مقاله «عثمان بن مظعون»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۴۴-۲۴۷.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[زهد]] و [[عبادت]] عثمان بن مظعون== | | ==[[زهد]] و [[عبادت]] عثمان بن مظعون== |
| [[عثمان بن مظعون]] در [[زمان جاهلیت]] شراب را بر خود [[حرام]] کرده بود و میگفت: من چیزی را که [[عقل]] مرا میبرد و سبب میشود اشخاص [[پستتر]] از خودم بر من بخندند و مرا وادار میکند که دختر خودم را به همسری کسی که نمیخواهم، درآورم، و چون [[آیه تحریم]] شراب نازل شد، مردی از کنار او گذشت و به او گفت: "شراب حرام شد" و این [[آیه]] را برای او خواند. عثمان گفت: "مرگ بر شراب!"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۳۰۱.</ref>.
| |
|
| |
| [[امام صادق]]{{ع}} فرموده است: "روزی [[زن]] عثمان بن مظعون نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و گفت: ای [[رسول خدا]]{{صل}}، عثمان روزها [[روزه]] میگیرد و شبها به [[نماز]] میایستد". پس رسول خدا{{صل}} غضبناک و در حالی که [[کفش]] خود را به [[زمین]] میکشید به سوی عثمان آمد و دید که نماز میخواند. عثمان وقتی پیامبر{{صل}} را دید، نمازش را تمام کرد. پیامبر{{صل}} به عثمان فرمود: [[خداوند]] مرا برای [[گوشهگیری]] نفرستاده بلکه مرا به [[دین حنیف]] آسان برانگیخته؛ من روزه میگیرم و نماز میخوانم و با همسرانم هستم؛ پس هر کس [[فطرت]] مرا [[دوست]] دارد باید از [[سنت]] من [[پیروی]] کند و با [[همسر]] بودن از سنت من است"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۴۹۴.</ref>.
| |
|
| |
| همچنین امام صادق{{ع}} فرموده است: "عثمان بن مظعون به رسول خدا به گفت: میخواهم [[عطر زدن]] و چند کار دیگر را ترک کنم. " رسول خدا{{صل}} به او فرمود: "عطر زدن را ترک نکن که [[فرشتگان]] به بوی [[عطر]] [[مؤمن]] [[اشتیاق]] دارند و به کار بردن عطر را در روزهای [[جمعه]] ترک مکن"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۱۱.</ref>.
| |
|
| |
| [[انس بن مالک]] گوید: یکی از پسرهای عثمان بن مظعون مُرد و او چنان [[غمگین]] شد که در خانهاش [[محل]] نماز خواندنی ساخت و در آن به عبادت پرداخت. این خبر به رسول خدا{{صل}} رسید، به او فرمود: "ای [[عثمان]]، [[رهبانیت]] امتم، [[جهاد]] در [[راه]] خداست. ای [[عثمان بن مظعون]]، [[بهشت]] هشت در دارد و [[دوزخ]] هفت در؛ شاد نیستی که بر هر دری از آن (بهشت) که درآیی پسرت را بیابی که در پهلوی تو است و دامنت را گرفته و به درگاه [[خدا]] درباره تو [[شفاعت]] میکند؟" عثمان گفت: چرا یا [[رسول الله]]{{صل}}.." [[مسلمانان]] گفتند: یا رسول الله، ما هم در [[مرگ]] گذشتگان خود [[اجر]] عثمان را داریم؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آری، هر کدام تان [[صبر]] کنید و آن را به حساب خدا بگذارید". سپس فرمود: "ای عثمان، هر که [[نماز صبح]] را به [[جماعت]] بخواند و بنشیند [[ذکر خدا]] گوید تا [[آفتاب]] برآید، در [[فردوس]]، هفتاد [[درجه]] دارد که فاصله آنها به اندازه هفتاد سال دویدن اسب نجیب کمر باریک است و هر که ظهر را به جماعت بخواند، در [[جنات عدن]] پنجاه درجه دارد که فاصله هر کدام به اندازه پنجاه سال دویدن چنین اسبی است و هر که عصر را به جماعت بخواند [[ثواب]] [[آزاد]] کردن هشت تن از [[اولاد]] [[اسماعیل]] را دارد که هر کدام [[خانواده]] داشته باشند و هر که [[نماز]] [[مغرب]] را به جماعت بخواند ثواب[[حج]] و عمرۀ پذیرفته شده را دارد و هر که نماز عشاء را به جماعت بخواند ثواب احیای [[شب قدر]] را دارد"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۶۶.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[عثمان بن مظعون (مقاله)|مقاله «عثمان بن مظعون»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۴۷-۲۴۹.</ref>
| |
|
| |
|
| ==عثمان بن مظعون در [[جنگ بدر]]== | | ==عثمان بن مظعون در [[جنگ بدر]]== |
| [[نقل]] شده از قبیلۀ [[بنی جمح]]، عثمان بن مظعون، [[قدامة بن مظعون]]، [[عبدالله بن مظعون]]، [[سائب بن عثمان]] و [[معمر بن حارث]] در جنگ بدر حضور داشتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۵۶.</ref>. در جنگ بدر عثمان و [[علی بن ابی طالب]] [[اوس بن معیر]] را با هم کشتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۵۱.</ref> و عثمان بن مظعون [[حنظلة بن قبیصه]] را [[اسیر]] کرده بود<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[عثمان بن مظعون (مقاله)|مقاله «عثمان بن مظعون»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۴۹.</ref>
| |
|
| |
|
| ==سرانجام عثمان بن مظعون== | | ==سرانجام عثمان بن مظعون== |
| عثمان بن مظعون در ذی حجۀ [[سال دوم هجرت]] از [[دنیا]] رفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۸۵.</ref>. وی اولین کس از [[مهاجران]] بود که در [[مدینه]] از [[دنیا]] رفت. [[مردم]] از [[رسول خدا]]{{صل}} پرسیدند: یا [[رسول الله]] [[عثمان]] را کجا [[دفن]] کنیم؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "او را در [[بقیع]] دفن کنید"<ref>تاریخ المدینه، ابن شبه نمیری، ج۱، ص۱۰۲-۱۰۱.</ref>. پیامبر، [[عثمان بن مظعون]] را پس از وفاتش بوسید<ref>فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۱۶۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۹۶.</ref>، در حالی که [[گریه]] میکرد و از چشمانش [[اشک]] جاری بود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۹۶.</ref>. وقتی پیامبر{{صل}} عثمان بن مظعون را دفن کرد، رو به مردی کرد و فرمود: "آن سنگ را بیاور و بر [[قبر]] برادرم بگذارم تا علامتی باشد و [[اهل]] بیتم را پیش او دفن کنم". ولی آن مرد نتوانست آن سنگ را بلند کند خود پیامبر{{صل}} آن سنگ را آورد و بر قبر عثمان نهاد<ref>تاریخ المدینه، ابن شبه نمیری، ج۱، ص۱۰۲.</ref>. پس از [[مرگ عثمان]]، پیامبر{{صل}} شنید که [[زن]] عثمان میگوید: "بهشت بر تو گوارا باد ای ابا السائب!" پیامبر{{صل}} به او فرمود: "از کجا میدانی؟" پس فرمود: "شاید به این [[دلیل]] میگویی که او [[خدا]] و رسول خدا را [[دوست]] میداشت"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۲۶۲.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[عثمان بن مظعون (مقاله)|مقاله «عثمان بن مظعون»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۲۴۹-۲۵۰.</ref>
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |