|
|
خط ۶: |
خط ۶: |
| : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عمیر بن وهب جمحی در رجال و تراجم]] | [[عمیر بن وهب جمحی در تاریخ اسلامی]]</div> | | : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عمیر بن وهب جمحی در رجال و تراجم]] | [[عمیر بن وهب جمحی در تاریخ اسلامی]]</div> |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> |
|
| |
|
| |
|
| ==مقدمه== | | ==مقدمه== |
خط ۱۲: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| ==عمیر بن وهب جمحی و [[جنگ بدر]]== | | ==عمیر بن وهب جمحی و [[جنگ بدر]]== |
| عمیر در جنگ بدر به همراه [[کفار]] [[مکه]] با [[مسلمانان]] جنگید، بلکه میتوان گفت او [[آتش]] [[جنگ]] را پس از آنکه نزدیک بود خاموش شود، برافروخت؛ زیرا بعد از آنکه [[قریش]] در [[بدر]] جای گرفتند به او گفتند: [[لشکر]] [[محمد]] را بررسی کن که تعدادشان چقدر است و آیا غیر از آنچه دیده میشود کمین گاهی نیز دارند یا خیر؟ عمیر با اسب به سوی مسلمانان تاخت و لشکر مسلمانان را بررسی کرد و برگشت و به آنها گفت: "افراد لشکر محمد در حدود سیصد نفر یا کمی بیشترند اما مطلب اساسی این است که گویا شتران [[یثرب]] ([[مدینه]]) [[مرگ]] با خود حمل کردهاند؛ چهرههایشان مانند چهرههای افعی است که از [[تشنگی]] نمیرند؛ آنها کشته نشوند مگر آنکه به شماره خودشان بکشند که آن گاه در [[زندگی]] خیری نیست"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۹۲.</ref>. افراد قریش گفتههایش را رد کردند، پس عمیر به [[خشم]] آمد و به سوی مسلمانان [[حمله]] کرد و دو طرف را بر یکدیگر شورانید و در میان دو صف خود را از اسب به [[زمین]] افکند تا آنکه [[تعصب]] کفار را برانگیزد و آنان را به جنگ وادار کند. عمیر در جنگ بدر زخمی شد و میان کشتهها افتاد. کسی که او را زخمی کرده بود، [[شمشیر]] را چنان بر شکمش زده بود که صدای برخورد آن را با سنگریزهها در سوی دیگر شنیده بود. عمیر به سبب [[نسیم]] و سردی هوا در شب به هوش آمد و افتان و خیزان از میدان بیرون رفت و خود را به [[مکه]] رساند و زخمش بهبود یافت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۹۷.</ref> اما پسرش، [[وهب]] [[اسیر]] شد<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۹۲؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۹۷.</ref>.<ref>[[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عمیر بن وهب جمحی (مقاله)|مقاله «عمیر بن وهب جمحی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۱-۴۳۲.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[اسلام آوردن]] عمیر بن وهب جمحی== | | ==[[اسلام آوردن]] عمیر بن وهب جمحی== |
| [[نقل]] شده در یکی از روزهای پس از [[جنگ بدر]]، [[عمیر]] به [[مسجدالحرام]] وارد شد و پسر عموی خود [[صفوان بن امیه]] را در [[حجر اسماعیل]] دید. پس در کنارش نشست و از هر دری سخنی به میان آمد تا آنکه [[صفوان]] به او گفت: "زندگی پس از کشتههای [[بدر]]، [[زشت]] است". عمیر ضمن قبول سخن وی و [[همدردی]] با او گفت: "به [[خدا]] قسم اگر مقروض نبودم و [[ترس]] از [[بیچارگی]] [[خانواده]] ام نبود به [[مدینه]] میرفتم و در اولین برخورد [[محمد]] را میکشتم، زیرا شنیدهام بدون [[نگهبان]] در کوچه و بازار مدینه میگردد و اگر کسی هم مرا ببیند خواهم گفت که برای [[نجات]] اسیر خود به مدینه آمدهام".
| |
|
| |
| صفوان خوشحال شد و از او پرسید: راست میگویی؟
| |
|
| |
| عمیر گفت: "آری، به صاحب این [[خانه]] قسم این کار را میکنم".
| |
|
| |
| صفوان گفت: "اگر این کار را به عهده بگیری قرضهایت را میپردازم و از خانوادهات همانند خانواده خودم نگهداری میکنم، و تو خود میدانی که در مکه هیچ کسی مانند من به خانوادهاش نمیرسد؛ مطمئن باش آنها در [[آسایش]] [[زندگی]] خواهند کرد.
| |
|
| |
| صفوان وسایل حرکت او را آماده و او را بر شتر سوار کرد و شمشیری زهرآگین به او داد و عمیر به سوی مدینه حرکت کرد.
| |
|
| |
| در مدینه عمیر در جلو [[مسجد پیامبر]]{{صل}} از شترش پیاده شد و آن را عقال کرد و شمشیرش را برداشت و به قصد هدفی که داشت به [[راه]] افتاد. در [[مسجد]] [[عمر بن خطاب]] با گروهی نشسته بودند و دربارهی پیروزیهایی که در بدر نصیب [[مسلمانان]] شده بود، صحبت میکردند. همین که چشمش به [[عمیر]] افتاد و او را مسلح دید، از جا پرید و فریاد کشید: "این سگ را بگیرید که این [[دشمن خدا]] همان است که در [[بدر]] به [[آتش]] [[جنگ]] دامن زد و به [[قریش]] فهماند که [[مسلمانان]] افرادی اندکاند". مسلمانان دور عمیر را گرفتند و [[عمر]] وضع او را در [[مسجد]] به [[پیامبر]]{{صل}} گزارش داد، گفت: "یا [[رسول الله]]، عمیر مردی [[خبیث]] و مکار و بی باک است که هیچگونه اعتمادی بر او نیست و میخواهد مسلح نزد شما بیاید". [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "بگذار بیاید".
| |
|
| |
| عمر قبضه [[شمشیر]] او را به دست گرفت و [[مردم]] او را به مسجد وارد کردند. رسول خدا{{صل}} که چنین دید، فرمود: "عمر، [[دست]] از او بردار". عمر او را رها کرد و عمیر چون به نزدیک [[حضرت]] رسید به رسم [[روزگار]] [[جاهلیت]] گفت: {{عربی|"انعم صباحاً"}}.
| |
|
| |
| رسول خدا{{صل}} فرمود: "خداوند ما را گرامی داشت و [[سلام]] را [[درود]] ما قرار داد و آن درود [[بهشتیان]] است.
| |
| عمیر: "این درود تازهای است و من از آن خبر نداشتم".
| |
|
| |
| رسول خدا{{صل}}: "عمیر! برای چه به [[مدینه]] آمدهای؟"
| |
|
| |
| عمیر: "برای [[نجات]] اسیری که نزد شما داریم و او [[وهب]] پسر من است. از شما میخواهم به [[بزرگواری]] خود او را به من ببخشید که ما از بستگان شماییم".
| |
|
| |
| رسول خدا{{صل}}: "پس این شمشیر چیست که به همراه داری؟"
| |
|
| |
| عمیر: "آه! چه [[زشت]] شمشیری است! کجا به کار ما آمد و گرهای از مشکلمان گشود؟ فراموش کردم آن را باز کنم زیرا تمام افکارم پیش فرزندم بود".
| |
|
| |
| رسول خدا{{صل}}: "عمیر! راست بگو برای چه آمدهای؟"
| |
|
| |
| عمیر: "برای نجات فرزندم و هیچ [[هدف]] دیگری نداشتم".
| |
|
| |
| رسول خدا میگوید: "در [[حجر اسماعیل]] با [[صفوان بن امیه]] چه پیمانی بستید؟"
| |
|
| |
| عمیر تکانی خورد و گفت: "چه پیمانی بستهایم؟"
| |
|
| |
| رسول خدا{{صل}}: "تو به او قول دادی که مرا بکشی و او نیز قرضهای تو را بپردازد و از خانوادهات نگهداری کند [[ولی خدا]] مرا نگه میدارد و تو نمیتوانی مرا بکشی".
| |
|
| |
| عمیر: "به [[راستی]] [[گواهی]] میدهم که شما [[پیامبر]] خدایید و در [[دعوت]] خود صادق هستید: {{عربی|اشهد ان لا اله الا الله وانك رسول الله }}. تا کنون باورمان نمیشد که [[وحی]] بر شما نازل شود و با [[عالم غیب]] [[ارتباط]] داشته باشید ولی اکنون [[یقین]] کردم، زیرا میان من و [[صفوان]] احدی نبود و جز [[خدا]] کسی از سخنان ما [[آگاهی]] نداشت. پس فقط [[پروردگار]] به شما خبر داده، لذا به خدا و رسولش [[ایمان]] میآورم و خدا را [[سپاس]] گزارم که این گونه مرا [[هدایت]] کرد".
| |
|
| |
| پیامبر{{صل}} فرمود: "اسیرش را به او واگذارید و به او [[قرآن]] بیاموزید". [[عمیر]] گفت: "یا [[رسول الله]]، اجازه فرمایید تا به [[مکه]] برگردم و [[مردم]] را به [[اسلام]] بخوانم، شاید [[خداوند]] آنها را هدایت کند". [[رسول خدا]]{{صل}} پیشنهادش را پذیرفت و عمیر به مکه بازگشت<ref>السیره النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۶۶۳؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۹۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۸-۷۹۷.</ref>.
| |
|
| |
| در این هنگام [[عمر]] گفت: "هنگامی که عمیر را دیدم، در نظر من خوک از او [[دوست]] داشتنیتر بود و اکنون او را حتی از بعضی [[فرزندان]] خود بیشتر دوست دارم"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۲۷؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.
| |
|
| |
| از طرف دیگر، [[صفوان بن امیه]] روزشماری میکرد و [[انتظار]] میکشید تا خبر کشته شدن پیامبر{{صل}} را به او بدهند لذا از هر که از [[مدینه]] میآمد درباره عمیر میپرسید و اینکه آیا خبر تازهای در مدینه رخ نداده است؟ و از طرفی به مردم مکه مژده میداد که به زودی حادثهای رخ میدهد که داستان کشتگان [[بدر]] را از یادتان خواهد برد، تا آنکه از مسافری شنید عمیر [[مسلمان]] شده است. صفوان برآشفت و او را [[لعنت]] کرد و قسم یاد کرد که با او سخن نخواهم گفت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۲۵-۱۲۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۹۸؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۷۰-۱۷۲.</ref>. پس از آنکه عمیر به مکه وارد شد، مردم را به اسلام دعوت میکرد و هر کسی را که با او [[مخالفت]] میکرد، [[آزار]] و [[اذیت]] میکرد و به این ترتیب عده زیادی به دست او [[مسلمان]] شدند<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۳۳۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۳۲۶.</ref>.
| |
|
| |
| او یکی از چهار نفری است که [[عمر]] در [[فتح مصر]] آنها را به [[خدمت]] گرفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۲-۱۲۲۳.</ref>. او در [[جنگ احد]] و سایر [[جنگها]] به همراه [[پیامبر]]{{صل}} بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۵۰.</ref>.
| |
|
| |
| [[عمیر]] از کسانی بود که [[امان]] پیامبر{{صل}} را برای [[صفوان]] برد و این اماننامه چند سال پس از [[جنگ بدر]] بود و صفوان به دست او [[اسلام]] آورد و پیامبر{{صل}} او را بخشید. صفوان و عمیر از کسانی بودند که پیامبر نایات [[غنائم]] بسیاری را در [[سال هشتم هجری]] به عنوان "مؤلفة قلوبهم" به ایشان بخشید<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۳۶؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۵۳-۸۵۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۶۳.</ref>.<ref>[[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عمیر بن وهب جمحی (مقاله)|مقاله «عمیر بن وهب جمحی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۲-۴۳۵.</ref>
| |
|
| |
|
| ==سرانجام عمیر بن وهب جمحی== | | ==سرانجام عمیر بن وهب جمحی== |
| از [[تاریخ]] [[مرگ]] وی اطلاع دقیقی در دست نیست و در تاریخ آمده که او پس از [[مرگ عمر]] هم زنده بود <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۵۱.</ref>.<ref>[[مریم قدمی |قدمی، مریم]]، [[عمیر بن وهب جمحی (مقاله)|مقاله «عمیر بن وهب جمحی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۳۵.</ref>
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |