|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| ==[[اسلام آوردن]] کعب بن زهیر== | | ==[[اسلام آوردن]] کعب بن زهیر== |
| کعب بن زهیر به همراه برادر خویش، بجیر به [[مسافرت]] رفتند تا این که به منطقه ابرق عزاف رسیدند. بجیر به کعب گفت: "تو همین جا باش تا من نزد آن [[مرد]](پیامبر) بروم و سخن او را بشنوم". کعب ماند و بجیر نزد پیامبر{{صل}} آمد و آن [[حضرت]] اسلام را برای وی معرفی کرد و بجیر، [[مسلمان]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۱۳-۱۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۷۵.</ref>. هنگامی که رسول خدا{{صل}} از محاصره [[طائف]] بازگشت، [[بجیر بن زهیر]] برای برادر خود کعب بن زهیر [[نامه]] نوشت که رسول خدا{{صل}} [[دستور]] کشتن کسانی را که آن حضرت را هجو کرده و او را آزردهاند صادر کرده که برخی کشته شدند و برخی از شعرا نیز مانند [[ابن زبعری]] و [[هبیرة بی ابی وهب]] فرار کردند. اگر تو [[جان]] خود را [[دوست]] داری نزد پیامبر بیا و [[توبه]] کن، زیرا پیامبر کسانی را که به نزد او بروند و توبه کنند نمیکشد؛ در غیر این صورت به [[فکر]] جان خود باش.
| |
|
| |
| وقتی این نامه به زهیر رسید، او شعری در پاسخ بجیر گفت و برای او فرستاد که بجیر دوست نداشت آن را از پیامبر{{صل}} پنهان کند و آن را برای رسول خدا{{صل}} خواند. [[شعر]] کعب این بود: [[پیام]] من را به [[بجیر]] برسانید که آیا به گفته من توجه داری؟ وای بر تو آیا متوجه هستی؟ کسی که [[امین]] بود، به تو یک جام لبریز داده و آن امین، پیاپی تو را مست کرده است. آن گاه تو [[گمراه]] شده از او [[پیروی]] کردی؟ او تو را به چه چیزی [[راهنمائی]] کرده؟ تو آیینی را پسندیدی که [[پدر]] و [[مادر]] تو آن را نداشتند. [[برادر]] تو هم آن را نپسندیده است. اگر تو از این [[گمراهی]] برگردی من [[افسوس]] نخواهم خورد و اگر تو گمراه شوی من نخواهم گفت که دور از تو باد.<ref>{{عربی|الا ابلغا عنی بجیرا رسالة فهل لک فیما قلت ویحک هل لکا
| |
| سقاک بها المأمون کاسا فانهلک المأمون منها و علکا
| |
| ففارقت اسباب [[الهی]] [[علی]] أی شیء ویب غیرک دلکا
| |
| علی [[خلق]] لم تلف امأ ولا ابا علیه و لم تدرک علیه اخ لکا
| |
| فان انت لم تفعل فلست بآسف ولا قائل أما عثرت لعلکا}}؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۰۱.</ref>
| |
|
| |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "درباره امین بودن من راست گفته است و در مابقی دروغگوست". پس از آن بجیر نیز اشعاری را سرود و برای [[کعب]] فرستاد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۰۲. مضمون اشعار بجیر این بود: نجات و رستگاری فقط در مسلمانی و اطاعت از دین حق است و دین پدران و اجداد ما باطل بوده و من آن را بر خود حرام کرده و از آن بیزاری میجویم.</ref>.
| |
|
| |
| هنگامی که [[نامه]] بجیر و اشعار وی به دست کعب رسید، کار بر او سخت شد و ترسید تا جائی که [[دشمنان]] کعب که در قبیلهاش بودند، گفتند: کعب کشته خواهد شد. او چارهای جز این ندید که نزد [[رسول خدا]]{{صل}} برود و عذرخواهی کند. پس قصیدهای در [[مدح]] آن [[حضرت]]{{صل}} سرود و در آن قصیده [[ترس]] خود را از دشمنان و شرایط خود بیان و به سوی [[مدینه]] حرکت کرد و به [[خانه]] مردی از [[قبیله]] [[جهینه]] که با او سابقه [[دوستی]] داشت، رفت. آن مرد نیز صبح به [[مسجد]] آمد و چون [[پیامبر]]{{صل}} [[نماز صبح]] را خواند، او [[رسول خدا]]{{صل}} را به [[کعب]] نشان داده و گفت: "این [[رسول]] خداست؛ برخیز و پیش او برو و برای خود از او [[امان]] بگیر".
| |
|
| |
| کعب برخاسته مقابل رسول خدا{{صل}} نشست و سپس گفت: "یا [[رسول الله]]، [[کعب بن زهیر]] به [[مدینه]] آمده و از کارهای قبلی خود [[توبه]] کرده و [[مسلمان]] شده و میخواهد به نزد شما بیاید و امان بگیرد آیا اگر او را به نزد شما بیاورم او را میپذیری؟" پیامبر{{صل}} فرمود: "آری". وقتی او این سخن را از آن [[حضرت]] شنید، خود را معرفی کرده، گفت: "ای رسول خدا من کعب بن [[زهیر]] هستم". در این هنگام مردی از [[انصار]] برخاست و گفت: "یا رسول الله، اجازه بده تا گردن این [[دشمن خدا]] را بزنم". رسول خدا{{صل}} فرمود: "او را رها کن که با حال توبه و [[پشیمانی]] نزد ما آمده است".
| |
|
| |
| این عمل آن [[مرد]] [[انصاری]] سبب شد که کعب نسبت به انصار [[خشمگین]] شود، از این رو قصیدهای در مقابل رسول خدا{{صل}} سرود و انصار را [[سرزنش]] و [[مهاجران]] را [[ستایش]] کرد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۵۰۳-۵۰۲.</ref>. [[انصار]] از این کار کعب ناراحت شدند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۱۴.</ref> تا اینکه پیامبر{{صل}} فرمود: "اگر از انصار به خیر و [[نیکی]] یاد میکردی، [[اهل]] آن بودند"<ref>السیرة النبویه، این هشام، ج۲، ص۵۱۵.</ref>. کعب نیز قصیده دیگری سرود و در آن قصیده انصار را ستود و سختیهایی را که در [[یاری]] رسول خدا{{صل}} [[تحمل]] کرده بودند، [[یادآوری]] کرد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۱۴.</ref>.
| |
|
| |
| کعب قصیده لامیه خودش را در مسجد خواند، او در این قصیده درباره پیامبر{{صل}} چنین گفته است: همانا رسول خدا یکی از شمشیرهای اصیل [[پروردگار]] است که همانند [[خورشید]]، دیگران را به [[راه راست]] [[هدایت]] میکند... <ref>السیرة النبویه، این هشام، ج۲، ص۵۱۵.</ref>. پس از آنکه کعب قصیدهاش را خواند، رسول خدا{{صل}} بردی را که بر تن داشت، به او [[هدیه]] کرد<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۳۲۸؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۶.</ref>. نقل شده، [[معاویه]] در [[زمان]] [[خلافت]] خود از [[کعب]] خواست که آن برد را به او بفروشد؛ کعب پاسخ داد که هرگز کسی را [[شایسته]] [[جامه پیامبر]]{{صل}} نمیدانم. اما وقتی کعب از [[دنیا]] رفت، معاویه آن برد را از [[فرزندان]] او به بیست هزار [[درهم]] خرید<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۶.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[کعب بن زهیر (مقاله)|مقاله «کعب بن زهیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۶۰-۶۳.</ref>.
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |