|
|
خط ۲۳: |
خط ۲۳: |
|
| |
|
| ==از عروسی تا [[شهادت]]== | | ==از عروسی تا [[شهادت]]== |
| همانطور که سعد در بازار مشغول خرید وسایل عروسی بود، ناگهان صدایی شنید که [[مردم]] را برای شرکت در [[جنگ]] فرا میخواند. [[مأمور]] [[رسول خدا]]{{صل}} بود که با گفتن جمله معروف: {{عربی|يَا خَيْلَ اَللَّهِ اِرْكَبِي}}؛ ای [[رزمندگان]] برای جنگ آماده شوید، [[پیام]] رسول خدا{{صل}} را برای [[مردم مدینه]] بیان میکرد. در این موقع، سعد، مردد شد که به کار عروسیاش بپردازد و یا این که [[فرمان]] رسول خدا{{صل}} را لبیک گوید. سعد هنوز چیزی نخریده بود. او به سرعت [[تصمیم]] خود را عوض کرد و به جای خریدن وسایل عروسی، ساز و برگ [[جنگی]] و اسب تهیه کرد و خود را به جمع رزمندگان [[اسلام]] رسانید و به همراه [[مهاجران]]، در صفوف آنان جای گرفت. او صورت خود را با پارچهای پیچیده بود که شناخته نشود. او سوار بر اسب، وارد میدان [[کارزار]] شد. هیچ کدام از [[اصحاب]]، او را نمیشناختند و [[پیامبر]]{{صل}} هم [[گمان]] نمیکرد که سعد در این وضعیت، بتواند در جنگ شرکت کند. سعد در میدان جنگ با [[شجاعت]] بینظیری جنگید و هیچ کس نتوانست او را بشناسد. او مدتی سوار بر اسب [[مبارزه]] کرد تا این که اسبش از نفس افتاد، آن گاه پیاده شد و به جنگ ادامه داد. در این موقع، آستینش را بالا زد که مزاحم او نباشد. وقتی دستان سیاهش دیده شد، پیامبر او را [[شناخت]] و به او فرمود: "تو سعد هستی؟" سعد گفت: "آری، یا رسول الله!" پیامبر{{صل}} نیز از [[عمل]] [[سعد]] [[خشنود]] شد.
| |
|
| |
| سعد آن چنان شجاعانه و بیدریغ جنگید که گویی هرگز خستگی به سراغش نمیآید. او تا آخرین نفس برای [[دفاع]] از [[حریم]] [[دین خدا]] جنگید و بالاخره در این [[جنگ]] به [[لقاء الله]] پیوست. پس از [[شهادت]] او، [[پیامبر]]{{صل}} خود را به بالین سعد رسانید و سرش را بر دامن گرفت.
| |
|
| |
| و سپس پیامبر{{صل}} [[دستور]] داد که اسب و [[شمشیر]] و دیگر لوازم جنگیاش را برای همسرش فرستادند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۷۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[سعد الاسود (مقاله)|مقاله «سعد الاسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۲۶۴-۲۶۵.</ref>
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |