مبارزه با تبعیض: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:152259.jpg|22px]] [[علی محمد تاجالدین|تاجالدین، علی محمد]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|'''فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم''']] | |||
# [[پرونده:1379754.jpg|22px]] [[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|'''مروارید نبوت''']] | |||
# [[پرونده:1379758.jpg|22px]] [[حسن اردشیری لاجیمی|اردشیری لاجیمی، حسن]]، [[سیره نبوی از نگاه استاد مطهری (کتاب)|'''سیره نبوی از نگاه استاد مطهری''']] | # [[پرونده:1379758.jpg|22px]] [[حسن اردشیری لاجیمی|اردشیری لاجیمی، حسن]]، [[سیره نبوی از نگاه استاد مطهری (کتاب)|'''سیره نبوی از نگاه استاد مطهری''']] | ||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} |
نسخهٔ ۱۳ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۰۲
مبارزه با جامعه طبقاتی
«اسلام با امتیازها و تفاوت گذاشتنهایی که مربوط به عمل و تقوا و علم و جهاد در راه حق نیست، به شدت مبارزه کرده است. نه تنها در دستورهای خود مبارزه کرده، بلکه عمل پیشوایان بزرگ دین اینطور بوده است. جامعه بیطبقه اسلامی؛ یعنی جامعه بیتبعیض. جامعهای که امتیازات موهوم در آن بیاعتبار است، نه جامعه بیتفاوت که حتی امتیازات و مکتسبات و لیاقتها و استعدادها نیز در آن اجبارا نادیده گرفته میشود.
مردی از اهل یمامه به مدینه آمد و اسلام آورد...، تربیت شد. اسم این مرد جویبر بود. مردی بود کوتاه قد، بد شکل، سیاه رنگ، فقیر و مستمند و چون کسی را در مدینه نداشت، شبها در مسجد میخوابید و در حقیقت، خانهای جز مسجد نداشت. مدتی در مسجد بود و کم کم رفقایی مثل خودش پیدا کرد؛ یعنی عدهای دیگر از مسلمانان پیدا شدند که آنها هم مثل جویبر هم فقیر بودند و هم غریب و به دستور رسول اکرم(ص) آنها نیز مانند جویبر موقتاً شبها در مسجد به سر میبردند.
تدریجاً عدهشان زیاد شد. از طرف خداوند دستور رسید که مسجد باید پاکیزه باشد و جای خوابیدن نیست. حتی درهایی که از خانهها به سوی مسجد باز است، به استثنای در خانه علی مرتضی(ع) و فاطمه زهرا(س) همه درها بسته شود و رفت و آمدها از خانهها به مسجد متوقف شود. فقط از درهای معمولی به مسجد رفت و آمد شود که احترام مسجد محفوظ بماند.
رسول خدا(ص) دستور داد برای این عده، سایبانی در گوشهای بزنند...، آنها زیر آن سقف به سر میبردند و آنجا «صفه» خوانده میشد و آنها هم به «اصحاب صفه» معروف شدند. جویبر یکی از اصحاب صفه بود. رسول خدا و همچنین افراد مسلمین به آنها محبت میکردند و زندگی آنها را اداره میکردند. یک روز رسول اکرم(ص) نگاهی به جویبر کرد و فرمود: جویبر چه قدر خوب بود که زن میگرفتی. هم احتیاج جنسی تو رفع میشد و هم آن زن کمک تو بود در کار دنیا و آخرت. گفت: یا رسول الله! کسی زن من نمیشود. نه حسب دارم و نه نسب، نه مال و نه جمال. کدام زن رغبت میکند که زن من شود؟
حضرت فرمود: «جویبر! خداوند به سبب اسلام، ارزشها را تغییر داد. بهای بسیاری از چیزها را که در سابق پایین بود، بالا برد و بهای بسیاری از چیزها را که در گذشته بالا بود، پایین آورد. بسیاری از افراد در نظام غلط جاهلیت، محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون کرد و از اعتبار انداخت و بسیاری در جاهلیت، حقیر و بیارزش بودند و اسلام آنها را بلند کرد»[۱].
«فَالنَّاسُ الْيَوْمَ كُلُّهُمْ أَبْيَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ وَ قُرَشِيُّهُمْ وَ عَرَبِيُّهُمْ وَ عَجَمِيُّهُمْ مِنْ آدَمَ وَ إِنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طِينٍ»؛ «امروز همه مردم سفید و سیاه و قریش و غیر قریش و عرب و عجم همه فرزندان آدمند و آدم هم از خاک آفریده شده است». ای جویبر! محبوبترین مردم نزد خدا کسی است که نسبت به امر خدا مطیعتر باشد و هیچ کس از مسلمین مهاجر و انصار که در خانههای خود هستند و زندگی میکنند، بر تو برتری ندارند، مگر به میزان و مقیاس تقوا.
بعد فرمود: حرکت کن برو به خانه زیاد بن لبید انصاری و به او بگو: رسول خدا مرا پیش تو فرستاده که از دختر تو ذلفا برای خود خواستگاری کنم. جویبر به دستور رسول خدا(ص) به خانه زیاد بن لبید رفت. زیاد از محترمین انصار و اهل مدینه بود. در آن وقت که جویبر وارد شد، عدهای از قوم و قبیلهاش در خانهاش بودند. اجازه ورود خواست. اجازه دادند. وارد شد و نشست. رو کرد به زیاد و گفت: از طرف رسول خدا(ص) پیغامی دارم. آن را محرمانه بگویم یا علنی؟ زیاد گفت: پیغام رسول خدا(ص) مایه افتخار من است. البته علنی بگو. گفت: رسول خدا(ص) مرا فرستاده برای خواستگاری دخترت ذلفا برای خودم. حالا تو چه میگویی. بگو تا خبرش را برای پیغمبر ببرم. زیاد با تعجب پرسید که پیغمبر تو را فرستاده به خواستگاری؟ گفت: بلی پیغمبر فرستاد. من که به پیغمبر دروغ نمیبندم. گفت: آخر رسم ما این نیست که دختر بدهیم به غیر همشأنهای خودمان از انصار. تو برو من خودم پیغمبر را ملاقات میکنم.
جویبر بیرون آمد. از طرفی فکر میکرد در باره آنچه پیغمبر فرموده بود که خداوند به وسیله اسلام، تفاخر به قبایل و عشایر و انساب را از بین برده و از طرفی به سخن این مرد فکر میکرد که گفت: ما رسم نداریم به غیر هم شأنهای خودمان دختر بدهیم. با خود گفت: حرف این مرد با تعلیمات قرآن مباینت دارد. همان طور که میرفت، آهسته این جمله از او شنیده شد: «وَ اللَّهِ مَا بِهَذَا نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ لَا بِهَذَا ظَهَرَتْ نُبُوَّةُ مُحَمَّدٍ» «به خدا که تعلیمات نازل شده در قرآن این نیست و پیغمبر برای چنین سخنانی مبعوث نشده است».
همانطور که جویبر میرفت و این سخنان را با خود زمزمه میکرد، ذلفا دختر زیاد این حرفها را شنید. از پدرش پرسید: قصه چه بود؟ زیاد عین قضیه را نقل کرد. دخترک گفت: به خدا قسم که جویبر دروغ نمیگوید. کاری نکن که جویبر برگردد پیش پیغمبر، در حالی که جواب یأس شنیده باشد. بفرست جویبر را برگردانند. همین کار را کردند و جویبر را به خانه برگردانیدند.
خودش شخصاً حضور رسول اکرم(ص) رفت و گفت: پدر و مادرم قربانت! جویبر چنین پیغامی از طرف شما آورد. آخر ما رسم نداریم جز به کفو و همشأن و همطبقه خودمان دختر بدهیم. پیامبر فرمود: «يَا زِيَادُ! جُوَيْبِرُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوُ الْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوُ الْمُسْلِمَةِ» «ای زیاد! جویبر مؤمن است و مرد مؤمن کفو و همشأن زن مؤمنه است و مرد مسلمان کفو و همشأن زن مسلمان است». با این خیالات مانع ازدواج دخترت نشو.
زیاد برگشت و قضایا را برای دخترش نقل کرد. ذلفا گفت: من باید راضی باشم و چون پیغمبر او را فرستاده است، من راضیام. زیاد دست جویبر را گرفت و میان قوم خود برد و طبق سنت پیغمبر، دختر خود را به این مرد فقیر سیاه داد. چون جویبر خانه نداشت، خود زیاد خانهای با همه لوازم برایش تهیه کرد و آراست و به دخترش جهاز داد و با آن جهاز به خانه شوهر فرستاد. دو دست لباس هم برای خود جویبر فراهم کرد. وقتی جویبر وارد حجله عروسی با آن تشریفات شد، در روحش حالت رضایت و شکر گزاری نسبت به ذات اقدس احدیت که به واسطه اسلام این قدر او را عزیز کرده بود، پیدا شد. حالت شکر و سپاس گزاری به درگاه حق آن قدر شدید بود که به گوشهای از خانه رفت و تا صبح مشغول راز و نیاز و شکر و سپاس بود. یک وقت متوجه شد که صبح شده است. آن روز را به شکرانه این موهبت، قصد روزه کرد. سه شبانه روز در این حالت وجد و سرور معنوی بود. کم کم خانواده عروس به تردید افتادند که نکند این مرد احتیاجی به زن نداشته باشد.
قضایا را به اطلاع رسول خدا رساندند. رسول اکرم(ص) جویبر را خواست و جریان را از او پرسید. گفت: یا رسول الله! وقتی که وارد آن خانه وسیع، با فرش و اثاث کامل شدم و دختری زیبا در برابر خود دیدم که همه آنها به من تعلق داشت، به فکر افتادم که من آدم غریب و فقیری در این شهر هستم و خداوند این طور به وسیله اسلام به من تفضل فرمود. خواستم به پاس این همه نعمت، این شب را تا صبح به حال عبادت به سر برم. فردایش را نیز به شکرانه آن، روزه گرفتم. تا سه روز در این حال بودم که شبها عبادت میکردم و روزها را روزه میگرفتم. البته از این به بعد نزد خانواده خود خواهم رفت»[۲].[۳].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «يَا جُوَيْبِرُ! إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَضَعَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ شَرِيفاً وَ شَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَضِيعاً وَ أَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ذَلِيلًا»
- ↑ مرتضی مطهری، بیست گفتار، ص۱۱۵-۱۲۰.
- ↑ اردشیری لاجیمی، حسن، سیره نبوی از نگاه استاد مطهری ص ۴۴.