جز
جایگزینی متن - 'امیرالمؤمنان' به 'امیرالمؤمنین'
جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\[\[(.*)\]\](.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\>\n\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\>\n\n' به '{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = $2 | عنوان مدخل = $4 | مداخل مرتبط = $6 | پرسش مرتبط = }} ') |
جز (جایگزینی متن - 'امیرالمؤمنان' به 'امیرالمؤمنین') |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
*اینجا بود که [[بشیر بن سعد انصاری]] عذر بدتر از [[گناه]] آورد و خطاب به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} گفت: "ای [[علی]]! اگر [[انصار]] این سخنان را قبل از [[بیعت با ابوبکر]] از تو شنیده بودند هیچ کس درباره تو [[اختلاف]] نمیکرد"<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۵.</ref>. | *اینجا بود که [[بشیر بن سعد انصاری]] عذر بدتر از [[گناه]] آورد و خطاب به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} گفت: "ای [[علی]]! اگر [[انصار]] این سخنان را قبل از [[بیعت با ابوبکر]] از تو شنیده بودند هیچ کس درباره تو [[اختلاف]] نمیکرد"<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۵.</ref>. | ||
*وقتی [[ابوبکر]] دید که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با او [[بیعت]] نمیکند و گروه [[مخالف]] او در [[خانه]] آن [[حضرت]] گرد آمدهاند، [[عمر]] را به سوی آنان فرستاد، او نیز به در منزل [[فاطمه]]{{س}} آمد؛ همان منزلی که [[رسول خدا]]{{صل}} تا آخرین روزهای حیاتش، بر چهارچوب آن سر میگذاشت و به [[اهل]] آن [[سلام]] میداد<ref>کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ص۴۰۵؛ نهج الحق و کشف الصدق، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ص۱۷۴.</ref>. او حاضران در منزل را صدا زد و آنان به او اعتنا نکرده و از [[خانه]] بیرون نیآمدند. [[عمر]] هیزم طلبید و قسم خورد که با آنان را از [[خانه]] بیرون میآورد و یا [[خانه]] را به [[آتش]] میکشد. به او گفتند: [[فاطمه]] درون [[خانه]] است؛ گفت: "اگرچه [[فاطمه]] باشد"<ref>الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>. فاطمه{{س}} رو به حاضران کرد و فرمود: "به [[خدا]] قسم او [[خانه]] را به [[آتش]] خواهد کشید". آنان از [[خانه]] خارج شدند و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در منزل ماند و [[فاطمه]]{{س}} از پشت در به [[سرزنش]] آنان پرداخت. | *وقتی [[ابوبکر]] دید که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با او [[بیعت]] نمیکند و گروه [[مخالف]] او در [[خانه]] آن [[حضرت]] گرد آمدهاند، [[عمر]] را به سوی آنان فرستاد، او نیز به در منزل [[فاطمه]]{{س}} آمد؛ همان منزلی که [[رسول خدا]]{{صل}} تا آخرین روزهای حیاتش، بر چهارچوب آن سر میگذاشت و به [[اهل]] آن [[سلام]] میداد<ref>کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ص۴۰۵؛ نهج الحق و کشف الصدق، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ص۱۷۴.</ref>. او حاضران در منزل را صدا زد و آنان به او اعتنا نکرده و از [[خانه]] بیرون نیآمدند. [[عمر]] هیزم طلبید و قسم خورد که با آنان را از [[خانه]] بیرون میآورد و یا [[خانه]] را به [[آتش]] میکشد. به او گفتند: [[فاطمه]] درون [[خانه]] است؛ گفت: "اگرچه [[فاطمه]] باشد"<ref>الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>. فاطمه{{س}} رو به حاضران کرد و فرمود: "به [[خدا]] قسم او [[خانه]] را به [[آتش]] خواهد کشید". آنان از [[خانه]] خارج شدند و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در منزل ماند و [[فاطمه]]{{س}} از پشت در به [[سرزنش]] آنان پرداخت. | ||
*وقتی [[عمر]] دید کاری از پیش نمیبرد، نزد [[ابوبکر]] آمد و گفت: "آیا کسی را که از [[بیعت]] با تو [[سرپیچی]] کرده، دستگیر نمیکنی؟" [[ابوبکر]] هم رو به [[غلام]] خود [[قنفذ]] کرد و گفت: "برو و [[علی]] را نزد من بیاور". او نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد؛ آن [[حضرت]] از او پرسید: برای چه کاری آمدهای؟ او گفت: "[[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} تو را احضار کرده است". [[امیر مؤمنان]]{{ع}} فرمود: "چه زود بر [[رسول خدا]]{{صل}} [[دروغ]] بستید". او بازگشت و سخن [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به [[ابوبکر]] رساند. [[ابوبکر]] به [[سختی]] [[گریه]] کرد؛ [[عمر]] گفت: "به این [[سرپیچی]] کننده از [[بیعت]] [[فرصت]] مده!" [[ابوبکر]] به [[قنفذ]] گفت: "دوباره به سوی او برو و به او بگو که [[خلیفه رسول خدا]] تو را برای [[بیعت]] احضار کرده است". [[قنفذ]] نزد [[ | *وقتی [[عمر]] دید کاری از پیش نمیبرد، نزد [[ابوبکر]] آمد و گفت: "آیا کسی را که از [[بیعت]] با تو [[سرپیچی]] کرده، دستگیر نمیکنی؟" [[ابوبکر]] هم رو به [[غلام]] خود [[قنفذ]] کرد و گفت: "برو و [[علی]] را نزد من بیاور". او نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد؛ آن [[حضرت]] از او پرسید: برای چه کاری آمدهای؟ او گفت: "[[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} تو را احضار کرده است". [[امیر مؤمنان]]{{ع}} فرمود: "چه زود بر [[رسول خدا]]{{صل}} [[دروغ]] بستید". او بازگشت و سخن [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به [[ابوبکر]] رساند. [[ابوبکر]] به [[سختی]] [[گریه]] کرد؛ [[عمر]] گفت: "به این [[سرپیچی]] کننده از [[بیعت]] [[فرصت]] مده!" [[ابوبکر]] به [[قنفذ]] گفت: "دوباره به سوی او برو و به او بگو که [[خلیفه رسول خدا]] تو را برای [[بیعت]] احضار کرده است". [[قنفذ]] نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمد و آنچه به او امر شده بود بازگو کرد و این بار صدایش را نیز بالا برد. آن [[حضرت]] به او فرمود: "سبحان [[الله]] چیزی را ادعا کرده که از آن او نیست". | ||
*[[قنفذ]] بازگشت و [[پیام]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به [[ابوبکر]] رساند. [[ابوبکر]] به [[سختی]] [[گریه]] کرد. اینجا بود که [[عمر]] برخاست و با گروهی به سمت [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} به [[راه]] افتاد و در برابر [[خانه]] او ایستاد و در زد. [[فاطمه]]{{س}} با شنیدن سر و صدای آنان، از درون منزل و گریهکنان صدا زد: "ای [[پدر]]! ای [[رسول خدا]]! پس از تو از [[ابن خطاب]] و [[ابن ابی قحافه]] چهها دیدیم". با شنیدن صدا و [[گریه]] [[فاطمه]]{{س}} عدهای گریهکنان و با دلی نالان بازگشتند و [[عمر]] با گروهی از جمله [[خالد بن ولید]] و [[قنفذ]] در آنجا ماند<ref>الأمامیة والسیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>. و به آن دو امر کرد که هیزم و [[آتش]] بیاورند؛ سپس [[عمر]]، لگدی به در زد و صدا زد: "ای پسر [[ابی طالب]]! در را باز کن". [[فاطمه]]{{س}} که پشت در [[ایستاده]] بود فرمود: "ای [[عمر]]! تو را با ما چه کار؟ ما را به حال خود واگذار!" [[عمر]] خطاب به [[فاطمه]]{{س}} با [[جسارت]] تمام گفت: "در را باز کن و الا [[خانه]] را بر سرتان به [[آتش]] میکشیم". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نیز فرمود: "ای [[عمر]]! آیا از [[خداوند]] عزوجل - نمیترسی که میخواهی به خانهام وارد شده و به منزلم [[هجوم]] آوردهای؟" [[عمر]] به [[سخنان علی]]{{ع}} اعتنایی نکرد و آتش طلبید و هیزم کنار در را به [[آتش]] کشید. در [[خانه]] [[فاطمه]] شروع به سوختن کرد. سپس [[عمر]] در را با لگد کوبید و [[فاطمه]]{{س}} را مضروب ساخت و [[تنهایی]] به [[خانه]] وارد شد. [[فاطمه]]{{س}} به سمت او رفت و [[رسول خدا]]{{صل}} را صدا زد، اما [[عمر]] شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و محکم به پهلوی [[فاطمه]]{{س}} کوبید و [[فاطمه]] به سبب آن ضربه فریاد کشید. این بار، او شلاقش را بلند کرد و بر بازوی [[فاطمه]]{{س}} زد. [[فاطمه]]{{س}} باز [[رسول خدا]]{{صل}} را صدا زد. همین که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} این منظره را دید، خواست تا [[عمر]] را بکشد. پس به سمت او جهید و یقه او را گرفت و او را بلند کرد و به [[زمین]] کوفت و ضربهای به بینی و گردن او کوبید و خواست او را بکشد اما به یاد سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} افتاد که او را به [[صبوری]] و [[سازش]] با آنان سفارش کرده بود، لذا به [[عمر]] فرمود: "[[سوگند]] به کسی که [[محمد]]{{صل}} را با [[نبوت]]، بزرگ داشت، ای پسر صهاک! اگر قبل از این [[اراده]] حتمی [[الهی]] (بر [[سازش]] با امثال تو) تعلق نگرفته بود، به [[یقین]] میدانستی که تو توان ورود به خانهام را نداشتی؛ میخواهید با [[شمشیر]]، زهراء{{س}} را بکشید!؟" [[عمر]] از افراد خود که بیرون [[خانه]] بودند کمک خواست و آنان به منزل وارد شدند. [[خالد بن ولید]] شمشیرش را برهنه کرد تا به [[فاطمه]]{{س}} حمله کند که [[امیرمؤمنان]] با [[شمشیر]] به او حمله کرد و او آن [[حضرت]] را قسم داد تا اینکه از او [[دست]] کشید <ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۸۶.</ref>. | *[[قنفذ]] بازگشت و [[پیام]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به [[ابوبکر]] رساند. [[ابوبکر]] به [[سختی]] [[گریه]] کرد. اینجا بود که [[عمر]] برخاست و با گروهی به سمت [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} به [[راه]] افتاد و در برابر [[خانه]] او ایستاد و در زد. [[فاطمه]]{{س}} با شنیدن سر و صدای آنان، از درون منزل و گریهکنان صدا زد: "ای [[پدر]]! ای [[رسول خدا]]! پس از تو از [[ابن خطاب]] و [[ابن ابی قحافه]] چهها دیدیم". با شنیدن صدا و [[گریه]] [[فاطمه]]{{س}} عدهای گریهکنان و با دلی نالان بازگشتند و [[عمر]] با گروهی از جمله [[خالد بن ولید]] و [[قنفذ]] در آنجا ماند<ref>الأمامیة والسیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>. و به آن دو امر کرد که هیزم و [[آتش]] بیاورند؛ سپس [[عمر]]، لگدی به در زد و صدا زد: "ای پسر [[ابی طالب]]! در را باز کن". [[فاطمه]]{{س}} که پشت در [[ایستاده]] بود فرمود: "ای [[عمر]]! تو را با ما چه کار؟ ما را به حال خود واگذار!" [[عمر]] خطاب به [[فاطمه]]{{س}} با [[جسارت]] تمام گفت: "در را باز کن و الا [[خانه]] را بر سرتان به [[آتش]] میکشیم". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نیز فرمود: "ای [[عمر]]! آیا از [[خداوند]] عزوجل - نمیترسی که میخواهی به خانهام وارد شده و به منزلم [[هجوم]] آوردهای؟" [[عمر]] به [[سخنان علی]]{{ع}} اعتنایی نکرد و آتش طلبید و هیزم کنار در را به [[آتش]] کشید. در [[خانه]] [[فاطمه]] شروع به سوختن کرد. سپس [[عمر]] در را با لگد کوبید و [[فاطمه]]{{س}} را مضروب ساخت و [[تنهایی]] به [[خانه]] وارد شد. [[فاطمه]]{{س}} به سمت او رفت و [[رسول خدا]]{{صل}} را صدا زد، اما [[عمر]] شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و محکم به پهلوی [[فاطمه]]{{س}} کوبید و [[فاطمه]] به سبب آن ضربه فریاد کشید. این بار، او شلاقش را بلند کرد و بر بازوی [[فاطمه]]{{س}} زد. [[فاطمه]]{{س}} باز [[رسول خدا]]{{صل}} را صدا زد. همین که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} این منظره را دید، خواست تا [[عمر]] را بکشد. پس به سمت او جهید و یقه او را گرفت و او را بلند کرد و به [[زمین]] کوفت و ضربهای به بینی و گردن او کوبید و خواست او را بکشد اما به یاد سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} افتاد که او را به [[صبوری]] و [[سازش]] با آنان سفارش کرده بود، لذا به [[عمر]] فرمود: "[[سوگند]] به کسی که [[محمد]]{{صل}} را با [[نبوت]]، بزرگ داشت، ای پسر صهاک! اگر قبل از این [[اراده]] حتمی [[الهی]] (بر [[سازش]] با امثال تو) تعلق نگرفته بود، به [[یقین]] میدانستی که تو توان ورود به خانهام را نداشتی؛ میخواهید با [[شمشیر]]، زهراء{{س}} را بکشید!؟" [[عمر]] از افراد خود که بیرون [[خانه]] بودند کمک خواست و آنان به منزل وارد شدند. [[خالد بن ولید]] شمشیرش را برهنه کرد تا به [[فاطمه]]{{س}} حمله کند که [[امیرمؤمنان]] با [[شمشیر]] به او حمله کرد و او آن [[حضرت]] را قسم داد تا اینکه از او [[دست]] کشید <ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۸۶.</ref>. | ||
*در این میان کسی ضربهای به شکم آن [[حضرت]] وارد کرد که جنین شش ماههاش (که [[رسول خدا]]{{صل}} او را [[محسن]] نامیده بود)<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۱۸؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۶۳۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۹۵.</ref> سقط شد<ref>المحسن السبط مولود ام سقط، محمد مهدی خرسان نجفی، ص۱۸۴.</ref> و آسیب دید<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ج۲، ص۵۸۸ و الامالی، شیخ صدوق، ص۱۷۵؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی طبری، ص۳۰۷؛ الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۹: المحتضر، حسن بن سلیمان حلی، ص۱۹۷۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۳۸.</ref>. [[هجوم]] به [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} آن [[قدر]] [[زشت]] بود که وقتی حدود دو سال پس از آن واقعه، [[ابوبکر]] در حال [[احتضار]] قرار گرفت [[آرزو]] میکرد که ای کاش در [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} را نگشوده بود<ref>الاموال لابن زنجویه، زنجویه، ج۱، ص۳۸۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۵۳؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۵۴؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۴۲۰.</ref>. | *در این میان کسی ضربهای به شکم آن [[حضرت]] وارد کرد که جنین شش ماههاش (که [[رسول خدا]]{{صل}} او را [[محسن]] نامیده بود)<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۱۸؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۶۳۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۹۵.</ref> سقط شد<ref>المحسن السبط مولود ام سقط، محمد مهدی خرسان نجفی، ص۱۸۴.</ref> و آسیب دید<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ج۲، ص۵۸۸ و الامالی، شیخ صدوق، ص۱۷۵؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی طبری، ص۳۰۷؛ الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۹: المحتضر، حسن بن سلیمان حلی، ص۱۹۷۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۳۸.</ref>. [[هجوم]] به [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} آن [[قدر]] [[زشت]] بود که وقتی حدود دو سال پس از آن واقعه، [[ابوبکر]] در حال [[احتضار]] قرار گرفت [[آرزو]] میکرد که ای کاش در [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} را نگشوده بود<ref>الاموال لابن زنجویه، زنجویه، ج۱، ص۳۸۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۵۳؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۵۴؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۴۲۰.</ref>. |