حارث بن عوف بن ابیحارثه مری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
براساس گزارش [[زهری]] و [[بنی مره]]، حارث در سال پنجم با چهارصد تن از بنی مره در کنار [[مشرکان]] برای شرکت در [[جنگ خندق]] خارج شد، اما به هنگام حرکت قبیله غطفان از رفتن خودداری کرد و به قبیلهاش گفت: به [[محل زندگی]] خود برگردید و به سوی محمد نروید؛ من کار محمد را روشن میبینم و چنان است که اگر [[مردم]] [[شرق]] و [[غرب]] او را محاصره کنند سرانجام [[پیروزی]] با اوست. [[غطفانیان]] بازگشتند و هیچ یک در [[غزوه خندق]] شرکت نکردند <ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۴۳.</ref>. اما براساس خبر دیگری که از نظر واقدی نیز درستتر است، حارث به عنوان [[فرمانده]] با چهارصد تن از بنی مرّه در [[جنگ خندق]] شرکت کرد و [[حسان بن ثابت]] او را هجو کرد و برای او شعری سرود و آنان نیز از [[همسایگی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[سخن]] گفتند اما حارث از [[عیینة بن حصن]] بیشتر محافظه کاری میکرد<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۴۳؛ نیز برای اطلاع از شرکت حارث در خندق، ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۶۶.</ref>. به هر روی، نام حارث در شمار [[فرماندهان]] [[مشرکان]] آمده است که پیرامون [[خندق]] حرکت میکردند <ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۷۰.</ref>. هنگامی که در جنگ خندق کار بر [[مسلمانان]] سخت شد، رسول خدا{{صل}} به سوی حارث، که از سران [[غطفان]] بود، فرستاد و خواست در قبال یک سوم حاصل [[مدینه]] با آنان [[صلح]] کند؛ بین آنان گفتگویی صورت گرفت و آنان نصف خرمای مدینه را میخواستند؛ اما چون سران [[انصار]] متوجه شدند، از رسول خدا{{صل}} پرسیدند: اگر این [[مصالحه]] به دستور [[وحی]] است آنان حاضرند، اما اگر مورد [[مشورت]] قرار گرفتهاند آنان با صلح مخالفاند و با اظهار [[پایداری]] آنان صلح انجام نشد<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۴؛ طبری، تاریخ، ص۵۷۲ و ۵۷۳؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۹.</ref>. پس از این، حارث به [[قبیله]] خود بازگشت و با ذکر [[وفاداری]] و پایداری مسلمانان، از [[اخبار]] [[یهود]] مبنی بر [[بعثت]] [[پیامبری]] با مشخصات رسول خدا{{صل}} و پیروزی ایشان سخن گفت و اظهار داشت که ما برای [[یاری]] [[قریش]] نیامدیم، بلکه به [[طمع]] خرمای مدینه و برای به دست آوردن [[شهرت]] و [[منفعت]] آمدیم؛ او با اظهار اینکه با [[اکراه]] در این [[جنگ]] حاضر شدهاند و [[یهود]] آنان را به آنجا کشاندهاند، از یهود [[بیزاری]] جست و گفت: [[محمد]] نزد ما از یهود محبوبتر است<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۹ و ۴۸۰.</ref>. پس از پراکنده شدن [[سپاه]] [[شرک]]، حارث با شماری از [[یاران]] خود توقف کرد، سپس حرکت کردند و به [[قبیله]] خود رفتند<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۹۰.</ref>. در [[جنگ خیبر]] پس از آنکه [[عیینة بن حصن]] [[رسول خدا]]{{صل}} و یارانش را به [[فریبکاری]] متهم کرد، حارث از او خواست تا [[پند]] گیرد و با رسول خدا{{صل}} [[جنگ]] نکند. حارث او را از [[یاری]] [[یهودیان]] برحذر داشت و گفت که خبر [[پیروزی]] ایشان را از یهود شنیده است و یهود بر آن [[حضرت]] [[حسادت]] میورزند اما آن حضرت بر همگان چیره خواهد شد<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۷۷.</ref>. | براساس گزارش [[زهری]] و [[بنی مره]]، حارث در سال پنجم با چهارصد تن از بنی مره در کنار [[مشرکان]] برای شرکت در [[جنگ خندق]] خارج شد، اما به هنگام حرکت قبیله غطفان از رفتن خودداری کرد و به قبیلهاش گفت: به [[محل زندگی]] خود برگردید و به سوی محمد نروید؛ من کار محمد را روشن میبینم و چنان است که اگر [[مردم]] [[شرق]] و [[غرب]] او را محاصره کنند سرانجام [[پیروزی]] با اوست. [[غطفانیان]] بازگشتند و هیچ یک در [[غزوه خندق]] شرکت نکردند <ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۴۳.</ref>. اما براساس خبر دیگری که از نظر واقدی نیز درستتر است، حارث به عنوان [[فرمانده]] با چهارصد تن از بنی مرّه در [[جنگ خندق]] شرکت کرد و [[حسان بن ثابت]] او را هجو کرد و برای او شعری سرود و آنان نیز از [[همسایگی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[سخن]] گفتند اما حارث از [[عیینة بن حصن]] بیشتر محافظه کاری میکرد<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۴۳؛ نیز برای اطلاع از شرکت حارث در خندق، ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۶۶.</ref>. به هر روی، نام حارث در شمار [[فرماندهان]] [[مشرکان]] آمده است که پیرامون [[خندق]] حرکت میکردند <ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۷۰.</ref>. هنگامی که در جنگ خندق کار بر [[مسلمانان]] سخت شد، رسول خدا{{صل}} به سوی حارث، که از سران [[غطفان]] بود، فرستاد و خواست در قبال یک سوم حاصل [[مدینه]] با آنان [[صلح]] کند؛ بین آنان گفتگویی صورت گرفت و آنان نصف خرمای مدینه را میخواستند؛ اما چون سران [[انصار]] متوجه شدند، از رسول خدا{{صل}} پرسیدند: اگر این [[مصالحه]] به دستور [[وحی]] است آنان حاضرند، اما اگر مورد [[مشورت]] قرار گرفتهاند آنان با صلح مخالفاند و با اظهار [[پایداری]] آنان صلح انجام نشد<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۴؛ طبری، تاریخ، ص۵۷۲ و ۵۷۳؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۹.</ref>. پس از این، حارث به [[قبیله]] خود بازگشت و با ذکر [[وفاداری]] و پایداری مسلمانان، از [[اخبار]] [[یهود]] مبنی بر [[بعثت]] [[پیامبری]] با مشخصات رسول خدا{{صل}} و پیروزی ایشان سخن گفت و اظهار داشت که ما برای [[یاری]] [[قریش]] نیامدیم، بلکه به [[طمع]] خرمای مدینه و برای به دست آوردن [[شهرت]] و [[منفعت]] آمدیم؛ او با اظهار اینکه با [[اکراه]] در این [[جنگ]] حاضر شدهاند و [[یهود]] آنان را به آنجا کشاندهاند، از یهود [[بیزاری]] جست و گفت: [[محمد]] نزد ما از یهود محبوبتر است<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۹ و ۴۸۰.</ref>. پس از پراکنده شدن [[سپاه]] [[شرک]]، حارث با شماری از [[یاران]] خود توقف کرد، سپس حرکت کردند و به [[قبیله]] خود رفتند<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۹۰.</ref>. در [[جنگ خیبر]] پس از آنکه [[عیینة بن حصن]] [[رسول خدا]]{{صل}} و یارانش را به [[فریبکاری]] متهم کرد، حارث از او خواست تا [[پند]] گیرد و با رسول خدا{{صل}} [[جنگ]] نکند. حارث او را از [[یاری]] [[یهودیان]] برحذر داشت و گفت که خبر [[پیروزی]] ایشان را از یهود شنیده است و یهود بر آن [[حضرت]] [[حسادت]] میورزند اما آن حضرت بر همگان چیره خواهد شد<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۷۷.</ref>. | ||
در سال هفتم به رسول خدا{{صل}} خبر رسید که عیینة بن حصن با عدهای از [[قبیله غطفان]] قصد [[حمله]] به [[مسلمانان]] را دارند. رسول خدا{{صل}} [[بشیر بن سعد]] را برای مقابله با آنان فرستاد. بشیر آنان را فراری داد و [[حارث بن عوف]]، عیینه را در حال فرار دید و به او گفت: اکنون وقت آن است که از نظر خود | در سال هفتم به رسول خدا{{صل}} خبر رسید که عیینة بن حصن با عدهای از [[قبیله غطفان]] قصد [[حمله]] به [[مسلمانان]] را دارند. رسول خدا{{صل}} [[بشیر بن سعد]] را برای مقابله با آنان فرستاد. بشیر آنان را فراری داد و [[حارث بن عوف]]، عیینه را در حال فرار دید و به او گفت: اکنون وقت آن است که از نظر خود [[دشمنی]] با رسول خدا{{صل}}][[دست]] برداری<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۳.</ref>. پس از بازگشت رسول خدا{{صل}} از [[تبوک]]، [[وفد]] [[بنی مره]] به [[سرپرستی]] حارث بن عوف [[خدمت]] رسول خدا{{صل}} رسیدند و گفتند: ما قبیله تو و [[خانواده]] تو هستیم؛ ما از [[بنی لؤی بن غالب]] هستیم؛ و از ایشان خواستند تا برای آنان [[دعا]] کند. رسول خدا{{صل}} پس از گفتگویی با آنان از [[خداوند]] خواست تا آنان را از [[باران]] [[سیراب]] کند و به [[بلال]] فرمود تا عطایی به آنان ببخشد. بلال به هر یک ده اوقیه نقره و به حارث [[دوازده]] اوقیه بخشید. آنان چون به [[وطن]] خود بازگشتند دیدند در آن روزی که [[رسول خدا]]{{صل}} برای آنان [[دعا]] فرموده [[باران]] باریده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۷؛ شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۴۱۰.</ref>. نام حارث به عنوان عامل رسول خدا{{صل}} برای دریافت [[زکات]] بنیمره آمده است<ref>خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۶۲.</ref>.<ref>[[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «حارث بن عوف بن ابیحارثه مری»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص ۴۸۴-۴۸۵.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
نسخهٔ ۱۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۵۵
آشنایی اجمالی
ابن اثیر[۱]، نسب وی را چنین آورده است: حارث بن عوف بن ابی حارثة بن مرة بن شبة بن غظ بن مرة بن عوف بن سعد بن بیان بن ریث بن غطفان؛ از این رو او را «غَطَفانی»، «ذُبیانی» و «مری» خوانده است[۲]، برخی وی را مزنی[۳] خواندهاند[۴]. که احتمال تصحیف «مری» به «مزنی» وجود دارد، اگرچه نمیتوانند از یک تیره باشند. ابن حجر[۵]، وی را در شمار شجاعان زمان جاهلیت آورده، میگوید: در کتاب «دیباج» «ابو عبید» خبری آمده است که دلالت میکند حارث مسلمان شده بود. براساس این خبر، از زمان جاهلیت خونبهایی بر عهده حارث بود؛ پس از بعثت رسول خدا(ص)، حارث، در حالی که مسلمان شده بود آن خون بها را نادیده گرفت[۶]. نیز بنا بر نقلی وی خدمت رسول خدا(ص) رسید و اسلام آورد؛ سپس رسول خدا(ص) از دختر وی به نام «جمره» خواستگاری کرد، اما او به دروغ گفت که دخترش عیبی دارد و آن حضرت فرمود: چنین شود؛ [۷] و چون به خانه بازگشت دید دخترش دچار مرض «برص» شده است[۸]. از این رو دخترش به «برصاء» شهرت یافت و پسر این دختر شبیب»[۹] را که بعداً به دنیا آمد «ابن برصاء» خواندند[۱۰].
براساس گزارش زهری و بنی مره، حارث در سال پنجم با چهارصد تن از بنی مره در کنار مشرکان برای شرکت در جنگ خندق خارج شد، اما به هنگام حرکت قبیله غطفان از رفتن خودداری کرد و به قبیلهاش گفت: به محل زندگی خود برگردید و به سوی محمد نروید؛ من کار محمد را روشن میبینم و چنان است که اگر مردم شرق و غرب او را محاصره کنند سرانجام پیروزی با اوست. غطفانیان بازگشتند و هیچ یک در غزوه خندق شرکت نکردند [۱۱]. اما براساس خبر دیگری که از نظر واقدی نیز درستتر است، حارث به عنوان فرمانده با چهارصد تن از بنی مرّه در جنگ خندق شرکت کرد و حسان بن ثابت او را هجو کرد و برای او شعری سرود و آنان نیز از همسایگی با رسول خدا(ص) سخن گفتند اما حارث از عیینة بن حصن بیشتر محافظه کاری میکرد[۱۲]. به هر روی، نام حارث در شمار فرماندهان مشرکان آمده است که پیرامون خندق حرکت میکردند [۱۳]. هنگامی که در جنگ خندق کار بر مسلمانان سخت شد، رسول خدا(ص) به سوی حارث، که از سران غطفان بود، فرستاد و خواست در قبال یک سوم حاصل مدینه با آنان صلح کند؛ بین آنان گفتگویی صورت گرفت و آنان نصف خرمای مدینه را میخواستند؛ اما چون سران انصار متوجه شدند، از رسول خدا(ص) پرسیدند: اگر این مصالحه به دستور وحی است آنان حاضرند، اما اگر مورد مشورت قرار گرفتهاند آنان با صلح مخالفاند و با اظهار پایداری آنان صلح انجام نشد[۱۴]. پس از این، حارث به قبیله خود بازگشت و با ذکر وفاداری و پایداری مسلمانان، از اخبار یهود مبنی بر بعثت پیامبری با مشخصات رسول خدا(ص) و پیروزی ایشان سخن گفت و اظهار داشت که ما برای یاری قریش نیامدیم، بلکه به طمع خرمای مدینه و برای به دست آوردن شهرت و منفعت آمدیم؛ او با اظهار اینکه با اکراه در این جنگ حاضر شدهاند و یهود آنان را به آنجا کشاندهاند، از یهود بیزاری جست و گفت: محمد نزد ما از یهود محبوبتر است[۱۵]. پس از پراکنده شدن سپاه شرک، حارث با شماری از یاران خود توقف کرد، سپس حرکت کردند و به قبیله خود رفتند[۱۶]. در جنگ خیبر پس از آنکه عیینة بن حصن رسول خدا(ص) و یارانش را به فریبکاری متهم کرد، حارث از او خواست تا پند گیرد و با رسول خدا(ص) جنگ نکند. حارث او را از یاری یهودیان برحذر داشت و گفت که خبر پیروزی ایشان را از یهود شنیده است و یهود بر آن حضرت حسادت میورزند اما آن حضرت بر همگان چیره خواهد شد[۱۷].
در سال هفتم به رسول خدا(ص) خبر رسید که عیینة بن حصن با عدهای از قبیله غطفان قصد حمله به مسلمانان را دارند. رسول خدا(ص) بشیر بن سعد را برای مقابله با آنان فرستاد. بشیر آنان را فراری داد و حارث بن عوف، عیینه را در حال فرار دید و به او گفت: اکنون وقت آن است که از نظر خود دشمنی با رسول خدا(ص)]دست برداری[۱۸]. پس از بازگشت رسول خدا(ص) از تبوک، وفد بنی مره به سرپرستی حارث بن عوف خدمت رسول خدا(ص) رسیدند و گفتند: ما قبیله تو و خانواده تو هستیم؛ ما از بنی لؤی بن غالب هستیم؛ و از ایشان خواستند تا برای آنان دعا کند. رسول خدا(ص) پس از گفتگویی با آنان از خداوند خواست تا آنان را از باران سیراب کند و به بلال فرمود تا عطایی به آنان ببخشد. بلال به هر یک ده اوقیه نقره و به حارث دوازده اوقیه بخشید. آنان چون به وطن خود بازگشتند دیدند در آن روزی که رسول خدا(ص) برای آنان دعا فرموده باران باریده است[۱۹]. نام حارث به عنوان عامل رسول خدا(ص) برای دریافت زکات بنیمره آمده است[۲۰].[۲۱]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۲۹.
- ↑ نیز، ر.ک: ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۶۰.
- ↑ منسوب به مزینه و در اصل از نبرة عمروبن أد، از طابخة بن الیاس بن مضر؛ ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۱۹۸ و ۲۰۱.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۸۲
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۸۲.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۸۲.
- ↑ ر.ک: ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۷۲.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۶۹؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۹۳.
- ↑ شاعر، ر.ک: قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۴، ص۱۶۹.
- ↑ شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۱۱، ص۲۳۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۴۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۴۳؛ نیز برای اطلاع از شرکت حارث در خندق، ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۶۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۷۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۴؛ طبری، تاریخ، ص۵۷۲ و ۵۷۳؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۹.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۹ و ۴۸۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۹۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۷۷.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۷؛ شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۴۱۰.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۶۲.
- ↑ محمدی، رمضان، مقاله «حارث بن عوف بن ابیحارثه مری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۴۸۴-۴۸۵.