دعبل خزاعی در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[ابوعلی]] یا [[ابوجعفر دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبداللّه بن بدیل بن ورقاء خزاعی کوفی]]، معروف به «دعبل خُزاعی، از [[خاندان]] معروف [[بنی‌خزاعه]]<ref>قبیله خزاعی منسوب به بدیل بن ورقاء که از اصحاب رسول اکرم{{صل}} بود، می‌باشد، این طایفه به دوستی آل محمد{{صل}} معروفند، معاویه می‌گفت: خزاعیان در دوستی علی بن ابی‌طالب{{ع}} به آنجا رسیده‌اند که اگر زنانشان نیز می‌توانستند با ما پیکار می‌کردند.</ref>، در [[سال ۱۴۸ هجری]] قمری در [[کوفه]] به [[دنیا]] آمد. وی [[شیعه]]، [[متکلم]]، ادیب، [[خردمند]]، با [[تقوا]]، [[دیندار]]، با [[فضیلت]]، [[شجاع]] و با شهامت‌ترین شاعر [[تاریخ]] در حق‌گویی، آشنا به [[علم]] ایام و طبقات [[شاعران]] و هم چون اجدادش، [[شاعری]] برجسته و [[سخنوری]] توانا بود. وی در [[زمان]] [[خلافت]] [[هارون الرشید]]، به [[بغداد]] آمد و در رکاب [[امام]] [[موسی بن جعفر]]{{ع}} بود. چون [[امام رضا]]{{ع}} به [[خراسان]] آمدند و بالاجبار ولا یتعهدی [[مأمون]] را پذیرفتند، او به همراه برادرش «رزین بن [[علی]]» و شاعری به نام «[[ابراهیم بن عباس]]»، به سوی خراسان روانه شد که مورد تهاجم [[راهزنان]] قرار گرفتند. چون به خراسان رسیدند، [[مردم]] با امام{{ع}} در امر ولایتعهدی [[بیعت]] کرده بودند. دعبل به نزد امام{{ع}} مشرف گردید و عرض کرد: «یابن [[رسول اللّه]]{{صل}} قصیده‌ای<ref>این قصیده به قصیده تائیه معروف است.</ref>ساخته‌ام و [[سوگند]] می‌خورم که برای احدی غیر از شما نخوانده‌ام. امام{{ع}} فرمودند: آن را بخوان. دعبل شعرش را به این مطلع آغاز کرد:
[[ابوعلی]] یا [[ابوجعفر دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبداللّه بن بدیل بن ورقاء خزاعی کوفی]]، معروف به «دعبل خُزاعی، از [[خاندان]] معروف [[بنی‌خزاعه]]<ref>قبیله خزاعی منسوب به بدیل بن ورقاء که از اصحاب رسول اکرم {{صل}} بود، می‌باشد، این طایفه به دوستی آل محمد {{صل}} معروفند، معاویه می‌گفت: خزاعیان در دوستی علی بن ابی‌طالب {{ع}} به آنجا رسیده‌اند که اگر زنانشان نیز می‌توانستند با ما پیکار می‌کردند.</ref>، در [[سال ۱۴۸ هجری]] قمری در [[کوفه]] به [[دنیا]] آمد. وی [[شیعه]]، [[متکلم]]، ادیب، [[خردمند]]، با [[تقوا]]، [[دیندار]]، با [[فضیلت]]، [[شجاع]] و با شهامت‌ترین شاعر [[تاریخ]] در حق‌گویی، آشنا به [[علم]] ایام و طبقات [[شاعران]] و هم چون اجدادش، [[شاعری]] برجسته و [[سخنوری]] توانا بود. وی در [[زمان]] [[خلافت]] [[هارون الرشید]]، به [[بغداد]] آمد و در رکاب [[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} بود. چون [[امام رضا]] {{ع}} به [[خراسان]] آمدند و بالاجبار ولا یتعهدی [[مأمون]] را پذیرفتند، او به همراه برادرش «رزین بن [[علی]]» و شاعری به نام «[[ابراهیم بن عباس]]»، به سوی خراسان روانه شد که مورد تهاجم [[راهزنان]] قرار گرفتند. چون به خراسان رسیدند، [[مردم]] با امام {{ع}} در امر ولایتعهدی [[بیعت]] کرده بودند. دعبل به نزد امام {{ع}} مشرف گردید و عرض کرد: «یابن [[رسول اللّه]] {{صل}} قصیده‌ای<ref>این قصیده به قصیده تائیه معروف است.</ref>ساخته‌ام و [[سوگند]] می‌خورم که برای احدی غیر از شما نخوانده‌ام. امام {{ع}} فرمودند: آن را بخوان. دعبل شعرش را به این مطلع آغاز کرد:
{{عربی|مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ *** وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ}}
{{عربی|مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ *** وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ}}
(محل دروس [[قرآن]] از [[خواندن قرآن]] خالی شده بود، و محل [[نزول وحی]] منزلگاهی بی‌کس، چونان بیابان‌های بی‌آب و علف، خالی و بدون سکنه بود).
(محل دروس [[قرآن]] از [[خواندن قرآن]] خالی شده بود، و محل [[نزول وحی]] منزلگاهی بی‌کس، چونان بیابان‌های بی‌آب و علف، خالی و بدون سکنه بود).
تا بدانجا رسید که:
تا بدانجا رسید که:
{{عربی|أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً *** وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ‌}}
{{عربی|أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً *** وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ‌}}
([[غنائم]] و [[بیت‌المال]] [[مسلمین]] را می‌بینم که در میان دیگران تقسیم می‌شود و می‌نگرم که دست‌های ایشان ([[آل محمد]]{{صل}}) از آن خالیست).
([[غنائم]] و [[بیت‌المال]] [[مسلمین]] را می‌بینم که در میان دیگران تقسیم می‌شود و می‌نگرم که دست‌های ایشان ([[آل محمد]] {{صل}}) از آن خالیست).
امام{{ع}} با شنیدن این [[بیت]]، با چشمانی [[اشک]] آلود فرمودند: آری چنین است ای [[دعبل]]. و چون به این [[بیت]] رسید:
امام {{ع}} با شنیدن این [[بیت]]، با چشمانی [[اشک]] آلود فرمودند: آری چنین است ای [[دعبل]]. و چون به این [[بیت]] رسید:
{{عربی|إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ *** أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ}}
{{عربی|إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ *** أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ}}
(هرگاه [[هدف]] حربه و تیر [[جنایت]] و [[بلا]] و [[ظلم]] [[دشمن]] واقع می‌شوند، دست‌های تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن می‌گشایند).
(هرگاه [[هدف]] حربه و تیر [[جنایت]] و [[بلا]] و [[ظلم]] [[دشمن]] واقع می‌شوند، دست‌های تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن می‌گشایند).
[[امام]]{{ع}} در حالی که دستان خود را به هم می‌مالیدند، فرمودند: آری چنین است، دست‌ها بسته است. چون دعبل به این بیت رسید:
[[امام]] {{ع}} در حالی که دستان خود را به هم می‌مالیدند، فرمودند: آری چنین است، دست‌ها بسته است. چون دعبل به این بیت رسید:
{{عربی|لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيَا وَ أَيَّامِ سَعْيِهَا *** وَ إِنِّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي}}
{{عربی|لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيَا وَ أَيَّامِ سَعْيِهَا *** وَ إِنِّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي}}
(من چون دارای [[محبت]] شما خاندانم، همه [[عمر]] در [[ترس]] و [[وحشت]] [[زندگی]] کردم، اما [[امید]] من همه این است که پس از وفاتم دیگر از [[عذاب]] در [[امان]] باشم).
(من چون دارای [[محبت]] شما خاندانم، همه [[عمر]] در [[ترس]] و [[وحشت]] [[زندگی]] کردم، اما [[امید]] من همه این است که پس از وفاتم دیگر از [[عذاب]] در [[امان]] باشم).
امام{{ع}} فرمودند: [[خداوند]] تو را از فزع اکبر که در [[قیامت]] است از عذاب در امان دارد. سرانجام دعبل خواند:
امام {{ع}} فرمودند: [[خداوند]] تو را از فزع اکبر که در [[قیامت]] است از عذاب در امان دارد. سرانجام دعبل خواند:
{{عربی|وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ *** تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ‌}}
{{عربی|وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ *** تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ‌}}
(و قبری در [[بغداد]] از آن [[انسان پاک]] سیرتی<ref>مراد حضرت امام موسی بن جعفر{{ع}} می‌باشد.</ref> است که خداوند در یکی از غرفات [[بهشت]] او را مأوا داده است).
(و قبری در [[بغداد]] از آن [[انسان پاک]] سیرتی<ref>مراد حضرت امام موسی بن جعفر {{ع}} می‌باشد.</ref> است که خداوند در یکی از غرفات [[بهشت]] او را مأوا داده است).
امام{{ع}} فرمودند: آیا [[حق]] ندارم که در اینجا دو بیت [[شعر]] به اشعار تو اضافه نمایم تا قصیده‌ات کامل شود؟ دعبل گفت: بفرمایید، یابن [[رسول الله]]{{صل}}. امام{{ع}} سرودند:
امام {{ع}} فرمودند: آیا [[حق]] ندارم که در اینجا دو بیت [[شعر]] به اشعار تو اضافه نمایم تا قصیده‌ات کامل شود؟ دعبل گفت: بفرمایید، یابن [[رسول الله]] {{صل}}. امام {{ع}} سرودند:
{{متن حدیث|وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ *** تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ
{{متن حدیث|وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ *** تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ
إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً *** يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ‌}}
إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً *** يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ‌}}
(و قبری در [[شهر]] [[طوس]] است که وامصیبتا از [[غم]] و اندوهش که [[آتش]] [[مصیبت]] فاجعه مرگش در اعضاء و رگ و ریشه [[بدن]] شعله می‌زند تا [[روز قیامت]]، مگر خداوند قائمی برانگیزد و بر [[ستم]] و [[ستمکاران]] [[پیروز]] شود و درد و [[رنج]] ما را تا حدی آرام بخشد).
(و قبری در [[شهر]] [[طوس]] است که وامصیبتا از [[غم]] و اندوهش که [[آتش]] [[مصیبت]] فاجعه مرگش در اعضاء و رگ و ریشه [[بدن]] شعله می‌زند تا [[روز قیامت]]، مگر خداوند قائمی برانگیزد و بر [[ستم]] و [[ستمکاران]] [[پیروز]] شود و درد و [[رنج]] ما را تا حدی آرام بخشد).
دعبل با شنیدن این ابیات گفت: جانم به فدایت! بفرمایید که در طوس [[قبر]] کیست؟ امام{{ع}} فرمودند: آن قبر من است که روزگاری نمی‌گذرد، مگر طوس محل آمد و شد [[شیعیان]] و [[زوار]] قبر من می‌شود، و اعلام می‌کنم که هر کس مرا در [[زمان]] [[غربت]] قبرم در [[طوس]] [[زیارت]] کند، او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالی که [[خداوند]] او را از [[گناه]] [[پاک]] و آمرزیده باشد.
دعبل با شنیدن این ابیات گفت: جانم به فدایت! بفرمایید که در طوس [[قبر]] کیست؟ امام {{ع}} فرمودند: آن قبر من است که روزگاری نمی‌گذرد، مگر طوس محل آمد و شد [[شیعیان]] و [[زوار]] قبر من می‌شود، و اعلام می‌کنم که هر کس مرا در [[زمان]] [[غربت]] قبرم در [[طوس]] [[زیارت]] کند، او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالی که [[خداوند]] او را از [[گناه]] [[پاک]] و آمرزیده باشد.


آنگاه [[امام]]{{ع}} به درون [[خانه]] رفتند و بعد از چندی، [[غلام]] ایشان کیسه‌ای از [[درهم]] و [[دینار]] که به نام [[حضرت]] ضرب شده بود، به [[دعبل]] داد. دعبل از [[پذیرفتن]] آنها [[امتناع]] کرد و گفت: من برای گرفتن [[پاداش]] به اینجا نیامدم و این قصیده را به [[طمع]] [[صله]] نسرودم. اکنون اگر امام{{ع}} [[مرحمت]] بفرمایند، جامه‌ای به عنوان [[تبرک]] به من [[هدیه]] دهند. غلام این بار با جبه‌ای از خز و همان کیسه پول‌ها بازگشت و گفت: مولایت می‌فرماید: این [[مال]] را بپذیر که در راه به آن محتاج می‌شوی». دعبل با این پول‌ها بعد از چندی اقامت در [[خراسان]]، راهی [[قم]] گردید<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، باب ۴۰، ص۳۱۷-۳۱۹ و باب ۶۶، ص۶۴۹-۶۵۲. به تیتر واژه ماجرای پیراهن امام رضا{{ع}} در قم مراجعه شود.</ref>.
آنگاه [[امام]] {{ع}} به درون [[خانه]] رفتند و بعد از چندی، [[غلام]] ایشان کیسه‌ای از [[درهم]] و [[دینار]] که به نام [[حضرت]] ضرب شده بود، به [[دعبل]] داد. دعبل از [[پذیرفتن]] آنها [[امتناع]] کرد و گفت: من برای گرفتن [[پاداش]] به اینجا نیامدم و این قصیده را به [[طمع]] [[صله]] نسرودم. اکنون اگر امام {{ع}} [[مرحمت]] بفرمایند، جامه‌ای به عنوان [[تبرک]] به من [[هدیه]] دهند. غلام این بار با جبه‌ای از خز و همان کیسه پول‌ها بازگشت و گفت: مولایت می‌فرماید: این [[مال]] را بپذیر که در راه به آن محتاج می‌شوی». دعبل با این پول‌ها بعد از چندی اقامت در [[خراسان]]، راهی [[قم]] گردید<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۴۰، ص۳۱۷-۳۱۹ و باب ۶۶، ص۶۴۹-۶۵۲. به تیتر واژه ماجرای پیراهن امام رضا {{ع}} در قم مراجعه شود.</ref>.


دعبل مسافرت‌های زیادی کرد؛ از [[حجاز]] و [[یمن]] تا [[ری]] و خراسان و قم. زبان او چون شمشیری برّان، همواره برای [[بزرگداشت]] [[حق]] و کوبیدن [[باطل]]، در جولان بود، او هرگز [[ستمگران]] را [[مدح]] نمی‌کرد بلکه به عکس با اشعار پر مغز به شرح ستمکاری‌های آنان می‌پرداخت. [[قدرت]] [[شعر]] و بیان او به اندازه‌ای بود که براندام ستمگران و [[زمامداران]] خودکام لرزه می‌انداخت. دعبل اشعاری در هجو [[ابراهیم بن مهدی]] (عموی [[مأمون]]) سرود، ابراهیم سخت ناراحت شد و به مأمون [[شکایت]] کرد و گفت: «من و تو از یک منسب و ریشه‌ایم، دعبل مرا هجو کرده است، [[انتقام]] مرا از او بگیر. مأمون گفت: شاید آن شعر معروفش را می‌گویی؟ ابراهیم گفت: این بعضی از آنها است، مرا به بدتر از آن [[نکوهش]] کرده است. مأمون گفت: تو در این باره از من [[پیروی]] کن، او مرا هجو کرده و من نادیده گرفتم. ابراهیم گفت: ای [[خلیفه]]! [[خدا]] حلمت را زیاد کند، ما هم از [[حلم]] تو [[پیروی]] می‌کنیم<ref>وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۹۷؛ عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۹.</ref>.
دعبل مسافرت‌های زیادی کرد؛ از [[حجاز]] و [[یمن]] تا [[ری]] و خراسان و قم. زبان او چون شمشیری برّان، همواره برای [[بزرگداشت]] [[حق]] و کوبیدن [[باطل]]، در جولان بود، او هرگز [[ستمگران]] را [[مدح]] نمی‌کرد بلکه به عکس با اشعار پر مغز به شرح ستمکاری‌های آنان می‌پرداخت. [[قدرت]] [[شعر]] و بیان او به اندازه‌ای بود که براندام ستمگران و [[زمامداران]] خودکام لرزه می‌انداخت. دعبل اشعاری در هجو [[ابراهیم بن مهدی]] (عموی [[مأمون]]) سرود، ابراهیم سخت ناراحت شد و به مأمون [[شکایت]] کرد و گفت: «من و تو از یک منسب و ریشه‌ایم، دعبل مرا هجو کرده است، [[انتقام]] مرا از او بگیر. مأمون گفت: شاید آن شعر معروفش را می‌گویی؟ ابراهیم گفت: این بعضی از آنها است، مرا به بدتر از آن [[نکوهش]] کرده است. مأمون گفت: تو در این باره از من [[پیروی]] کن، او مرا هجو کرده و من نادیده گرفتم. ابراهیم گفت: ای [[خلیفه]]! [[خدا]] حلمت را زیاد کند، ما هم از [[حلم]] تو [[پیروی]] می‌کنیم<ref>وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۹۷؛ عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۹.</ref>.


[[دعبل]] می‌گوید: چون خبر [[شهادت امام رضا]]{{ع}} در [[طوس]] را شنیدم، «قصیده رائیه» را در سوگ [[امام]]{{ع}} سرودم:
[[دعبل]] می‌گوید: چون خبر [[شهادت امام رضا]] {{ع}} در [[طوس]] را شنیدم، «قصیده رائیه» را در سوگ [[امام]] {{ع}} سرودم:
{{عربی|أَرَى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا *** وَ لَا أَرَى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرٍ
{{عربی|أَرَى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا *** وَ لَا أَرَى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرٍ
أَوْلَادُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ *** بَنُو مُعَيْطٍ وُلَاةُ الْحِقْدِ وَ الْوَغْرِ
أَوْلَادُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ *** بَنُو مُعَيْطٍ وُلَاةُ الْحِقْدِ وَ الْوَغْرِ
خط ۴۰: خط ۴۰:
مَا يَنْفَعُ الرِّجْسُ مِنْ قُرْبِ الزَّكِيِّ وَ لَا *** عَلَى الزَّكِيِّ بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَرٍ
مَا يَنْفَعُ الرِّجْسُ مِنْ قُرْبِ الزَّكِيِّ وَ لَا *** عَلَى الزَّكِيِّ بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَرٍ
هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ *** لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ}}
هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ *** لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ}}
(من [[بنی امیه]] را در کشتن [[اولاد فاطمه]]{{س}} معذور می‌بینم اما برای [[اولاد]] [[عباس]] عذری نمی‌یابم. [[فرزندان]] [[حرب]] و [[مروان]] و [[خاندان]] بنو معیط، [[اهل]] [[کینه]] و [[بغض]] و [[دشمنی]] با [[آل محمد]]{{صل}} هستند. قومی که با سران آنان به [[مبارزه]] پرداختید تا ناگزیر از دشمنی و [[عناد]] دست برداشتند و [[فرصت]] می‌جستند، همین که [[قدرت]] یافتند، بر [[کفر]] و [[ستیز]] خود ادامه دادند. به [[شهر]] طوس بر کوی و [[مزار]] [[پاک]] و [[مطهر]] او [[منزل]] گزین! اگر در [[دین]] خود بر آئین [[فطرت]] که [[دین حق]] است بر قراری. دو [[قبر]] در طوس است، یکی قبر [[بهترین]] [[خلق]] [[خداوند]] و دیگری [[گور]] شریرترین [[مردم]] [[جهان]]، و این بسیار موجب [[تعجب]] و [[عبرت]] است. فایده و نفعی برای شخص [[پلید]] نخواهد داشت این که گورش در نزدیک قبر [[پاک‌ترین]] خلق باشد و همچنین ضرری برای فرد پاک ندارد که قبر مطهرش در نزدیکی گور شخص [[پلیدی]] باشد. هیهات! بدون [[شک]] هر کس در گرو عمل خویش خواهد بود، پس تو اگر می‌خواهی این را بپذیر و اگر می‌خواهی واگذار و رهاکن، [[حق]] همین است که گفته شد)<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، باب ۶۵۵، ص۶۱۶-۶۱۷.</ref>.
(من [[بنی امیه]] را در کشتن [[اولاد فاطمه]] {{س}} معذور می‌بینم اما برای [[اولاد]] [[عباس]] عذری نمی‌یابم. [[فرزندان]] [[حرب]] و [[مروان]] و [[خاندان]] بنو معیط، [[اهل]] [[کینه]] و [[بغض]] و [[دشمنی]] با [[آل محمد]] {{صل}} هستند. قومی که با سران آنان به [[مبارزه]] پرداختید تا ناگزیر از دشمنی و [[عناد]] دست برداشتند و [[فرصت]] می‌جستند، همین که [[قدرت]] یافتند، بر [[کفر]] و [[ستیز]] خود ادامه دادند. به [[شهر]] طوس بر کوی و [[مزار]] [[پاک]] و [[مطهر]] او [[منزل]] گزین! اگر در [[دین]] خود بر آئین [[فطرت]] که [[دین حق]] است بر قراری. دو [[قبر]] در طوس است، یکی قبر [[بهترین]] [[خلق]] [[خداوند]] و دیگری [[گور]] شریرترین [[مردم]] [[جهان]]، و این بسیار موجب [[تعجب]] و [[عبرت]] است. فایده و نفعی برای شخص [[پلید]] نخواهد داشت این که گورش در نزدیک قبر [[پاک‌ترین]] خلق باشد و همچنین ضرری برای فرد پاک ندارد که قبر مطهرش در نزدیکی گور شخص [[پلیدی]] باشد. هیهات! بدون [[شک]] هر کس در گرو عمل خویش خواهد بود، پس تو اگر می‌خواهی این را بپذیر و اگر می‌خواهی واگذار و رهاکن، [[حق]] همین است که گفته شد)<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۵۵، ص۶۱۶-۶۱۷.</ref>.
[[مأمون]] از قصیده رائیه [[دعبل]] اطلاع پیدا کرد، برای دعبل [[امان]] نامه‌ای نوشت تا دعبل نزد او برود و آن قصیده را بخواند. دعبل نزد مأمون رفت و وقتی که از امان دادن مأمون کاملاً مطمئن شد، به خواندن آن قصیده شروع کرد، و چون قصیده پایان یافت، با این که دعبل در این قصیده مأمون و پدرانش را گرگ معرفی کرد و با ظرافت شاعرانه، آنان را پلیدترین [[مردم]] خواند؛ مأمون به ناچار و از روی ظاهر سخن دعبل را [[تصدیق]] کرد و لذا عمامه‌اش را از سر برداشت و به [[زمین]] کوبید و گفت: به [[خدا]] راست گفتی!<ref>به نقل از: داستان باستان.</ref>. روزی دعبل در [[خدمت]] [[امام رضا]]{{ع}} حاضر بود و قصایدی را برای آن [[حضرت]] خواند:
[[مأمون]] از قصیده رائیه [[دعبل]] اطلاع پیدا کرد، برای دعبل [[امان]] نامه‌ای نوشت تا دعبل نزد او برود و آن قصیده را بخواند. دعبل نزد مأمون رفت و وقتی که از امان دادن مأمون کاملاً مطمئن شد، به خواندن آن قصیده شروع کرد، و چون قصیده پایان یافت، با این که دعبل در این قصیده مأمون و پدرانش را گرگ معرفی کرد و با ظرافت شاعرانه، آنان را پلیدترین [[مردم]] خواند؛ مأمون به ناچار و از روی ظاهر سخن دعبل را [[تصدیق]] کرد و لذا عمامه‌اش را از سر برداشت و به [[زمین]] کوبید و گفت: به [[خدا]] راست گفتی!<ref>به نقل از: داستان باستان.</ref>. روزی دعبل در [[خدمت]] [[امام رضا]] {{ع}} حاضر بود و قصایدی را برای آن [[حضرت]] خواند:
{{عربی|فلولا الذي أرجوه في اليوم *** أوغد تقطّع نفسي اثرهم حسرات
{{عربی|فلولا الذي أرجوه في اليوم *** أوغد تقطّع نفسي اثرهم حسرات
خروج إمام لا محالة خارج *** يقوم على اسم [[اللّه]] و البركات
خروج إمام لا محالة خارج *** يقوم على اسم [[اللّه]] و البركات
يميّز فينا كلّ [[حقّ]] و [[باطل]] *** و يجزي على النعماء و النقمات}}
يميّز فينا كلّ [[حقّ]] و [[باطل]] *** و يجزي على النعماء و النقمات}}
(اگر آن چه را امروز یا فردا [[امید]] وقوع آن را دارم، نمی‌بود؛ دلم از [[حسرت]] و [[اندوه]] بر ایشان - [[اهل بیت]]{{عم}} - پاره پاره می‌شد. و آن امید به [[قیام]] امامی است که بدون تردید قیام خواهد کرد که با [[نام خدا]] و همراه با [[برکات الهی]] قیام می‌فرماید. و او در میان ما [[حق و باطل]] را از هم جدا می‌سازد، و [[پاداش]] و [[کیفر]] می‌دهد). هنگامی که دعبل این ابیات را خواند، امام رضا{{ع}} به شدت گریستند و فرمودند: «ای [[خزاعی]]! این اشعار را [[روح‌القدس]]، بر زبان تو جاری ساخته است. و فرمودند: آیا می‌دانی آن [[امام]] کیست؟ دعبل عرض کرد: نمی‌دانم، فقط شنیده‌ام که امامی از [[دودمان]] شما خروج می‌فرماید و زمین را پر از [[عدل و داد]] می‌سازد. امام{{ع}} فرمودند: ای دعبل! امام بعد از من، پسرم [[محمد]] و بعد از او پسرش [[علی]] و بعد از او پسرش [[حسن]] و پس از حسن، فرزندش [[حجت قائم]] است که در [[غیبت]] او انتظارش را می‌برند و به [[هنگام ظهور]] مطلع خواهد بود، و اگر از [[دنیا]] جز یک [[روز]] باقی بماند، [[خدا]] آن روز را طولانی می‌سازد تا [[قائم]]{{ع}} خروج نماید و [[زمین]] را پر از [[عدل و داد]] سازد، چنان که از [[جور]] پر شده است»<ref>الغدیر، ج۲، ص۳۶۰؛ الفصول المهمه، ص۲۵۱؛ عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۵-۶۵۷.</ref>.
(اگر آن چه را امروز یا فردا [[امید]] وقوع آن را دارم، نمی‌بود؛ دلم از [[حسرت]] و [[اندوه]] بر ایشان - [[اهل بیت]] {{عم}} - پاره پاره می‌شد. و آن امید به [[قیام]] امامی است که بدون تردید قیام خواهد کرد که با [[نام خدا]] و همراه با [[برکات الهی]] قیام می‌فرماید. و او در میان ما [[حق و باطل]] را از هم جدا می‌سازد، و [[پاداش]] و [[کیفر]] می‌دهد). هنگامی که دعبل این ابیات را خواند، امام رضا {{ع}} به شدت گریستند و فرمودند: «ای [[خزاعی]]! این اشعار را [[روح‌القدس]]، بر زبان تو جاری ساخته است. و فرمودند: آیا می‌دانی آن [[امام]] کیست؟ دعبل عرض کرد: نمی‌دانم، فقط شنیده‌ام که امامی از [[دودمان]] شما خروج می‌فرماید و زمین را پر از [[عدل و داد]] می‌سازد. امام {{ع}} فرمودند: ای دعبل! امام بعد از من، پسرم [[محمد]] و بعد از او پسرش [[علی]] و بعد از او پسرش [[حسن]] و پس از حسن، فرزندش [[حجت قائم]] است که در [[غیبت]] او انتظارش را می‌برند و به [[هنگام ظهور]] مطلع خواهد بود، و اگر از [[دنیا]] جز یک [[روز]] باقی بماند، [[خدا]] آن روز را طولانی می‌سازد تا [[قائم]] {{ع}} خروج نماید و [[زمین]] را پر از [[عدل و داد]] سازد، چنان که از [[جور]] پر شده است»<ref>الغدیر، ج۲، ص۳۶۰؛ الفصول المهمه، ص۲۵۱؛ عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۵-۶۵۷.</ref>.


[[دعبل]] [[شاعری]] [[بی‌باک]] و [[شجاع]] بود که از هیچ کس نمی‌هراسید. در اواخر عمرش می‌گفت: من پنجاه سال است چوبه دار خود را بر شانه نهاده، دنبال کسی می‌گردم تا مرا بر آن بیاویزد.
[[دعبل]] [[شاعری]] [[بی‌باک]] و [[شجاع]] بود که از هیچ کس نمی‌هراسید. در اواخر عمرش می‌گفت: من پنجاه سال است چوبه دار خود را بر شانه نهاده، دنبال کسی می‌گردم تا مرا بر آن بیاویزد.
خط ۵۱: خط ۵۱:
به [[محمد بن عبدالملک]] [[وزیر]] [[عباسی]] گفتند: چرا دعبل را به خاطر قصیده‌اش که در آن از تو [[بدگویی]] کرده، [[مجازات]] نمی‌کنی؟ در پاسخ گفت: دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش می‌کند و مدت بیش از سی سال است که در جستجوی کسی است تا او را با آن به دار زند، او باکی ندارد<ref>طبقات الشعراء، ص۱۲۵؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۸-۳۶۹؛ تأسیس الشیعة العلوم الاسلام، ص۱۹۳.</ref>
به [[محمد بن عبدالملک]] [[وزیر]] [[عباسی]] گفتند: چرا دعبل را به خاطر قصیده‌اش که در آن از تو [[بدگویی]] کرده، [[مجازات]] نمی‌کنی؟ در پاسخ گفت: دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش می‌کند و مدت بیش از سی سال است که در جستجوی کسی است تا او را با آن به دار زند، او باکی ندارد<ref>طبقات الشعراء، ص۱۲۵؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۸-۳۶۹؛ تأسیس الشیعة العلوم الاسلام، ص۱۹۳.</ref>


دعبل در مسائل [[شیعی]] اشعار فراوانی دارد و در [[فضایل]] [[آل علی]]{{ع}} و در [[رثای امام حسین]]{{ع}} سروده‌های بسیاری از خود به یادگار گذاشته است. [[دوستی اهل بیت]]{{عم}} او را به [[نشاط]] می‌آورد و هنگامی که از آنان سخن می‌گفت، چنان با [[گریه]] و سوز و [[خلوص]] لب می‌گشود که چنین عاطفه‌ای در هیچ شاعری دیده نشده است. [[دیوان]] شعرش سیصد برگ بوده است که به وسیله ادیب معروف، «[[ابوبکر]] صولی» گردآوری شده است. ۹۸ سال از [[عمر]] دعبل گذشت، ولی اشعار و بیانات پر توان او آن چنان [[کینه]] و [[انتقام]] [[دشمن]] را بر [[ضد]] او برانگیخته بود که همین موضوع سرانجام موجب [[مرگ]] او شد، و او را به کام مرگ فرو برد. او برای [[نجات]] خود از چنگال [[معتصم]] عباسی، از [[بغداد]] به [[اهواز]] گریخت، «[[مالک بن طوق]]» (یکی از [[حکام جور]] که [[دعبل]] با اشعار خود او را هجو کرده بود) [[مرد]] [[زیرک]] ولی [[پول]] پرستی را [[مأمور]] [[قتل]] دعبل کرد و به او برای اجرای این امر ده هزار [[درهم]] داد. او به خاطر ده هزار درهم در تعقیب دعبل شب و [[روز]] نمی‌شناخت، تا این که دعبل را در قریه‌ای از نواحی [[شوش]] پیدا کرد، سرانجام شبی او را غافلگیر نمود، و بعد از [[نماز]] [[شام]]، سر نیزه مسمومی را به پای او فرو برد، و این ضربه آن چنان کاری بود، که دعبل در همان شب، در [[سال ۲۴۶ هجری]] قمری، [[شهید]] شد و در همان [[شهر]] [[دفن]] گردید. او [[وصیت]] کرد تا [[قصیده تائیه]] را در قبرش بگذارند.
دعبل در مسائل [[شیعی]] اشعار فراوانی دارد و در [[فضایل]] [[آل علی]] {{ع}} و در [[رثای امام حسین]] {{ع}} سروده‌های بسیاری از خود به یادگار گذاشته است. [[دوستی اهل بیت]] {{عم}} او را به [[نشاط]] می‌آورد و هنگامی که از آنان سخن می‌گفت، چنان با [[گریه]] و سوز و [[خلوص]] لب می‌گشود که چنین عاطفه‌ای در هیچ شاعری دیده نشده است. [[دیوان]] شعرش سیصد برگ بوده است که به وسیله ادیب معروف، «[[ابوبکر]] صولی» گردآوری شده است. ۹۸ سال از [[عمر]] دعبل گذشت، ولی اشعار و بیانات پر توان او آن چنان [[کینه]] و [[انتقام]] [[دشمن]] را بر [[ضد]] او برانگیخته بود که همین موضوع سرانجام موجب [[مرگ]] او شد، و او را به کام مرگ فرو برد. او برای [[نجات]] خود از چنگال [[معتصم]] عباسی، از [[بغداد]] به [[اهواز]] گریخت، «[[مالک بن طوق]]» (یکی از [[حکام جور]] که [[دعبل]] با اشعار خود او را هجو کرده بود) [[مرد]] [[زیرک]] ولی [[پول]] پرستی را [[مأمور]] [[قتل]] دعبل کرد و به او برای اجرای این امر ده هزار [[درهم]] داد. او به خاطر ده هزار درهم در تعقیب دعبل شب و [[روز]] نمی‌شناخت، تا این که دعبل را در قریه‌ای از نواحی [[شوش]] پیدا کرد، سرانجام شبی او را غافلگیر نمود، و بعد از [[نماز]] [[شام]]، سر نیزه مسمومی را به پای او فرو برد، و این ضربه آن چنان کاری بود، که دعبل در همان شب، در [[سال ۲۴۶ هجری]] قمری، [[شهید]] شد و در همان [[شهر]] [[دفن]] گردید. او [[وصیت]] کرد تا [[قصیده تائیه]] را در قبرش بگذارند.


[[ابن شهر آشوب]] و [[شیخ طوسی]] دعبل را از [[یاران]] و [[راویان امام کاظم]]{{ع}} و [[امام رضا]]{{ع}} دانسته‌اند که [[توفیق]] [[ملاقات با امام]] جواد{{ع}} را نیز داشته است<ref>معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۱۴۳-۱۴۴.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۳۰۶.</ref>
[[ابن شهر آشوب]] و [[شیخ طوسی]] دعبل را از [[یاران]] و [[راویان امام کاظم]] {{ع}} و [[امام رضا]] {{ع}} دانسته‌اند که [[توفیق]] [[ملاقات با امام]] جواد {{ع}} را نیز داشته است<ref>معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۱۴۳-۱۴۴.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۳۰۶.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش