عبدالله بن حذافه سهمی: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
'''[[عبدالله بن حذافة بن قیس]]''' از پیش قدمان در [[اسلام]] و از [[مهاجرین]] به [[حبشه]] است. [[پیامبر خدا]]{{صل}} در سال ششم یا هفتم هجری نامهای را توسط عبدالله برای پادشاه ایران ارسال کرد و او را به اسلام [[دعوت]] کرد، هرچند خسرو پرویز این دعوت را قبول نکرد. عبدالله در در [[زمان]] [[خلافت عثمان]]، در [[مصر]] از [[دنیا]] رفت. | '''[[عبدالله بن حذافة بن قیس]]''' از پیش قدمان در [[اسلام]] و از [[مهاجرین]] به [[حبشه]] است. [[پیامبر خدا]] {{صل}} در سال ششم یا هفتم هجری نامهای را توسط عبدالله برای پادشاه ایران ارسال کرد و او را به اسلام [[دعوت]] کرد، هرچند خسرو پرویز این دعوت را قبول نکرد. عبدالله در در [[زمان]] [[خلافت عثمان]]، در [[مصر]] از [[دنیا]] رفت. | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
[[عبدالله بن حذافة بن قیس]] کنیهاش [[اباحذافه]] است. وی از [[طایفه]] [[بنی سهم]] و [[قبیله قریش]] و [[اهل مکه]] و مادرش، [[بنت حرثان]]، از [[قبیله]] [[بنی حارث بن عبدمناة]] بود. عبدالله از پیش قدمان در [[اسلام]] و از کسانی است که در [[سفر]] دوم [[مسلمانان]] به [[حبشه]]، به همراه برادرش قیس، به آن [[سرزمین]] [[مهاجرت]] کردند. درباره شرکت او در [[جنگ بدر]] [[اختلاف]] است، اما در جنگهای [[احد]]، [[خیبر]]، [[حدیبیه]] و سایر [[غزوات]] حضور داشت. وی [[برادر]] [[اخنس بن حذافه]] و [[خنیس بن حذافه]] است. خنیس قبل از [[پیامبر]]{{صل}} [[همسر]] [[حفصه]] بود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۸۸-۸۹۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۷-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۴.</ref> | [[عبدالله بن حذافة بن قیس]] کنیهاش [[اباحذافه]] است. وی از [[طایفه]] [[بنی سهم]] و [[قبیله قریش]] و [[اهل مکه]] و مادرش، [[بنت حرثان]]، از [[قبیله]] [[بنی حارث بن عبدمناة]] بود. عبدالله از پیش قدمان در [[اسلام]] و از کسانی است که در [[سفر]] دوم [[مسلمانان]] به [[حبشه]]، به همراه برادرش قیس، به آن [[سرزمین]] [[مهاجرت]] کردند. درباره شرکت او در [[جنگ بدر]] [[اختلاف]] است، اما در جنگهای [[احد]]، [[خیبر]]، [[حدیبیه]] و سایر [[غزوات]] حضور داشت. وی [[برادر]] [[اخنس بن حذافه]] و [[خنیس بن حذافه]] است. خنیس قبل از [[پیامبر]] {{صل}} [[همسر]] [[حفصه]] بود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۸۸-۸۹۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۷-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۴.</ref> | ||
==عبدالله بن حذافه و ماجرای [[حدیبیه]]== | == عبدالله بن حذافه و ماجرای [[حدیبیه]] == | ||
در ماجرای حدیبیه، [[قریش]] روزی [[سهیل بن عمرو]]، [[حویطب بن عبدالعزی]] و [[مکرز بن حفص]] را به حضور [[پیامبر]]{{صل}} فرستادند. در آن [[روز]] پیامبر{{صل}} قصد [[فتح]] منازل [[قبیله]] [[بنی مازن بن نجار]] را فرموده بوده و آنها هم همگی در یکی از نواحی [[حدیبیه]] فرود آمده بودند. پیامبر{{صل}} در آن روز با افراد خود [[بیعت]] فرمود. [[نقل]] شده که [[رسول خدا]]{{صل}} با آنها بیعت میکرد که تا حد [[مرگ]] [[پایدار]] باشند. | در ماجرای حدیبیه، [[قریش]] روزی [[سهیل بن عمرو]]، [[حویطب بن عبدالعزی]] و [[مکرز بن حفص]] را به حضور [[پیامبر]] {{صل}} فرستادند. در آن [[روز]] پیامبر {{صل}} قصد [[فتح]] منازل [[قبیله]] [[بنی مازن بن نجار]] را فرموده بوده و آنها هم همگی در یکی از نواحی [[حدیبیه]] فرود آمده بودند. پیامبر {{صل}} در آن روز با افراد خود [[بیعت]] فرمود. [[نقل]] شده که [[رسول خدا]] {{صل}} با آنها بیعت میکرد که تا حد [[مرگ]] [[پایدار]] باشند. | ||
نخستین کسی که با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد، "سنان بن ابی سنان بن محصن" بود که گفت: "ای رسول خدا! من با تو بیعت میکنم به آنچه تو [[نیت]] فرمایی و بخواهی" و رسول خدا{{صل}} با [[مردم]] بیعت میکرد و میفرمود: "مانند بیعت [[سنان بن ابی سنان]]". در این هنگام عدهای از [[مسلمانان]] نزد [[خانواده]] خود در [[مکه]] رفته بودند؛ آنها ده نفر از [[مهاجران]] بودند: [[کرز بن جابر فهری]]، [[عبد الله بن سهیل بن عمرو]]، [[عیاش بن ابی ربیعه]]، [[هشام بن عاص بن وائل]]، [[حاطب بن ابی بلتعه]]، [[ابوحاطب بن عمرو بن عبدشمس]]، [[عبدالله بن حذافه]]، [[ابو الروم بن عمیر]]، [[عمیر بن وهب جمحی]] و [[عبدالله بن ابی امیة بن وهب]] که هم [[پیمان]] [[سهیل]] در [[قبیله بنی اسد بن عبد العزی]] بود<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۵-۶۶.</ref> | نخستین کسی که با پیامبر {{صل}} [[بیعت]] کرد، "سنان بن ابی سنان بن محصن" بود که گفت: "ای رسول خدا! من با تو بیعت میکنم به آنچه تو [[نیت]] فرمایی و بخواهی" و رسول خدا {{صل}} با [[مردم]] بیعت میکرد و میفرمود: "مانند بیعت [[سنان بن ابی سنان]]". در این هنگام عدهای از [[مسلمانان]] نزد [[خانواده]] خود در [[مکه]] رفته بودند؛ آنها ده نفر از [[مهاجران]] بودند: [[کرز بن جابر فهری]]، [[عبد الله بن سهیل بن عمرو]]، [[عیاش بن ابی ربیعه]]، [[هشام بن عاص بن وائل]]، [[حاطب بن ابی بلتعه]]، [[ابوحاطب بن عمرو بن عبدشمس]]، [[عبدالله بن حذافه]]، [[ابو الروم بن عمیر]]، [[عمیر بن وهب جمحی]] و [[عبدالله بن ابی امیة بن وهب]] که هم [[پیمان]] [[سهیل]] در [[قبیله بنی اسد بن عبد العزی]] بود<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۵-۶۶.</ref> | ||
==عبدالله سفیر [[پیامبر]] {{صل}} به سوی پادشاه ایران== | == عبدالله سفیر [[پیامبر]] {{صل}} به سوی پادشاه ایران == | ||
[[پیامبر خدا]]{{صل}} در سال ششم یا هفتم [[هجری]]<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۸۶.</ref> و پس از اوضاع داخلی، [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و طبق [[امر الهی]] به [[زمامداران]] وقت، [[حاکمان]] کشورهای بزرگ، [[نامه]] نوشت و آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد. اکنون نامههای فراوانی از حضرت در دست است که نشاندهنده [[تبلیغ]] و [[دعوت به اسلام]] است. فرستادن این همه [[نامه]] و [[دعوت]] گسترده آن حضرت علاوه بر اینکه نشاندهنده جهانیبودن [[رسالت]] آن بزرگوار است، [[روش پیامبر اکرم]]{{صل}} را در [[دعوت]] و [[تبلیغ]] ـ که مبتنی بر [[برهان]] و [[منطق]] [[استوار]] بوده است ـ نشان میدهد<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۴۳.</ref>. | [[پیامبر خدا]] {{صل}} در سال ششم یا هفتم [[هجری]]<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۸۶.</ref> و پس از اوضاع داخلی، [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و طبق [[امر الهی]] به [[زمامداران]] وقت، [[حاکمان]] کشورهای بزرگ، [[نامه]] نوشت و آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد. اکنون نامههای فراوانی از حضرت در دست است که نشاندهنده [[تبلیغ]] و [[دعوت به اسلام]] است. فرستادن این همه [[نامه]] و [[دعوت]] گسترده آن حضرت علاوه بر اینکه نشاندهنده جهانیبودن [[رسالت]] آن بزرگوار است، [[روش پیامبر اکرم]] {{صل}} را در [[دعوت]] و [[تبلیغ]] ـ که مبتنی بر [[برهان]] و [[منطق]] [[استوار]] بوده است ـ نشان میدهد<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۴۳.</ref>. | ||
ساسانیان در [[سال هفتم هجری]] بر [[ایران]] [[حکومت]] میکردند. خسرو پرویز پادشاه ایران بود<ref>ابو علی مسکویه، تجارت الأمم، ج۱، ص۲۴۶؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.</ref>. فرستاده [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[ایران]]، طبق قول مشهور، عبدالله بن حذافه سهمی بوده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۴. آیت الله میانجی مینویسد: «حامل نامه پیامبر{{صل}} عبدالله بن حذافه بوده است، بنا به قولی برادرش خنیس یا دیگر برادرش خارجه و طبق قولی شجاع بن وهب یا عمر بن خطاب حامل نامه به نزد خسرو پرویز بودهاند». احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۴.</ref> | ساسانیان در [[سال هفتم هجری]] بر [[ایران]] [[حکومت]] میکردند. خسرو پرویز پادشاه ایران بود<ref>ابو علی مسکویه، تجارت الأمم، ج۱، ص۲۴۶؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.</ref>. فرستاده [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به [[ایران]]، طبق قول مشهور، عبدالله بن حذافه سهمی بوده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۴. آیت الله میانجی مینویسد: «حامل نامه پیامبر {{صل}} عبدالله بن حذافه بوده است، بنا به قولی برادرش خنیس یا دیگر برادرش خارجه و طبق قولی شجاع بن وهب یا عمر بن خطاب حامل نامه به نزد خسرو پرویز بودهاند». احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۴.</ref> | ||
در نامه حضرت به [[خسرو پرویز]] پس از [[نام خدا]] آمده است: "از [[محمد]] [[فرستاده خدا]] به [[پادشاه]] بزرگ [[ایران]]، [[سلام]] بر کسی که از [[هدایت]] [[پیروی]] کند و به [[خدا]] و به رسولش [[ایمان]] آورد و به [[یگانگی خداوند]] [[شهادت]] دهد. به [[درستی]] که من [[فرستاده خدا]] به سوی تمام جهانیان هستم تا همه را [[انذار]] کنم.[[ایمان]] بیاور تا [[سلامت]] بمانی و اگر نپذیری، [[گناه]] [[زرتشتیان]] بر گردن توست"<ref>{{متن حدیث|َ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى كِسْرَى عَظِيمِ فَارِسَ سَلَامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوكَ بِدَاعِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى النَّاسِ كَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَيْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَيْك}}؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۵.</ref> | در نامه حضرت به [[خسرو پرویز]] پس از [[نام خدا]] آمده است: "از [[محمد]] [[فرستاده خدا]] به [[پادشاه]] بزرگ [[ایران]]، [[سلام]] بر کسی که از [[هدایت]] [[پیروی]] کند و به [[خدا]] و به رسولش [[ایمان]] آورد و به [[یگانگی خداوند]] [[شهادت]] دهد. به [[درستی]] که من [[فرستاده خدا]] به سوی تمام جهانیان هستم تا همه را [[انذار]] کنم. [[ایمان]] بیاور تا [[سلامت]] بمانی و اگر نپذیری، [[گناه]] [[زرتشتیان]] بر گردن توست"<ref>{{متن حدیث|َ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى كِسْرَى عَظِيمِ فَارِسَ سَلَامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوكَ بِدَاعِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى النَّاسِ كَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَيْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَيْك}}؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۵.</ref> | ||
[[خسرو پرویز]] از [[سفارت]] عبدالله بن حذافه سهمی و [[نامه]] حضرت باخبر شد و به او اجازه داد، وارد شود. [[سفیر]] [[پیامبر]]{{صل}} وقتی نزد خسرو پرویز رسید، [[خسرو]] امر کرد [[نامه]] را از دست او بگیرند. عبدالله بن حذافه سهمی [[اصرار]] کرد خودش باید [[نامه]] را به او برساند. سپس نزدیک شد و [[نامه]] را به [[پادشاه ایران]] داد. [[پادشاه]]، مترجم را احضار کرد و [[دستور]] داد [[نامه]] را بخواند. وقتی متوجه شد در [[نامه]] نوشته شده است: "از [[محمد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به کسری [[عظیم]] [[فارس]]" ناراحت شد که چرا [[پیامبر]]{{صل}} نامش را بر او مقدم کرده است<ref>طبق قولی کسری ایران پس از پاره کردن نامه پیامبر گفت: چگونه جرأت کرده چنین بنویسد، در حالی که بنده من است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۲) پادشاهان ایران برای خود مقام خدایی قائل بودند.</ref>. سپس فریادی زد و قبل از اینکه بداند در [[نامه]] چه نوشته شده است، [[نامه]] را گرفت و پاره کرد. سپس [[دستور]] داد عبدالله بن حذافه سهمی را بیرون کردند. [[سفیر]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] آمد<ref>احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.</ref>. حضرت پس از اطلاع از این بیاحترامی فرمود: "خدایا! رشته [[سلطنت]] او را پاره کن"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵ ص۳۲.</ref>. | [[خسرو پرویز]] از [[سفارت]] عبدالله بن حذافه سهمی و [[نامه]] حضرت باخبر شد و به او اجازه داد، وارد شود. [[سفیر]] [[پیامبر]] {{صل}} وقتی نزد خسرو پرویز رسید، [[خسرو]] امر کرد [[نامه]] را از دست او بگیرند. عبدالله بن حذافه سهمی [[اصرار]] کرد خودش باید [[نامه]] را به او برساند. سپس نزدیک شد و [[نامه]] را به [[پادشاه ایران]] داد. [[پادشاه]]، مترجم را احضار کرد و [[دستور]] داد [[نامه]] را بخواند. وقتی متوجه شد در [[نامه]] نوشته شده است: "از [[محمد]] [[رسول خدا]] {{صل}} به کسری [[عظیم]] [[فارس]]" ناراحت شد که چرا [[پیامبر]] {{صل}} نامش را بر او مقدم کرده است<ref>طبق قولی کسری ایران پس از پاره کردن نامه پیامبر گفت: چگونه جرأت کرده چنین بنویسد، در حالی که بنده من است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۲) پادشاهان ایران برای خود مقام خدایی قائل بودند.</ref>. سپس فریادی زد و قبل از اینکه بداند در [[نامه]] چه نوشته شده است، [[نامه]] را گرفت و پاره کرد. سپس [[دستور]] داد عبدالله بن حذافه سهمی را بیرون کردند. [[سفیر]] [[پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] آمد<ref>احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.</ref>. حضرت پس از اطلاع از این بیاحترامی فرمود: "خدایا! رشته [[سلطنت]] او را پاره کن"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵ ص۳۲.</ref>. | ||
تقریباً همه مؤرخان به این بیاحترامی اشاره کردهاند. تنها [[یعقوبی]] در تاریخش آورده است: "[[خسرو]] به [[پیامبر]]{{صل}} نامهای نوشت و آن را میان دو پارچه حریر نهاد و در میان آن دو مشکی ([[عطر]]) گذاشت. وقتی فرستاده، آن را به حضرت داد، [[پیامبر]]{{صل}} آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بویید و به یارانش هم داد. سپس فرمود ما نیازی به این [[لباس]] نداریم. حریر، [[لباس]] ما نیست. سپس فرمود باید به [[دین]] من در آید.... فرستاده نزد خسرو بازگشت و به او گزارش داد"<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۷.</ref>. [[یعقوبی]] مینویسد برخی گفتهاند: "چون نامه به خسرو رسید آن را پاره کرد. پس [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[خداوند]]، [[پادشاهی]] شان را به منتهای پراکندگی پراکنده سازد"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۵-۵۵۷؛ [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۷-۶۸.</ref> | تقریباً همه مؤرخان به این بیاحترامی اشاره کردهاند. تنها [[یعقوبی]] در تاریخش آورده است: "[[خسرو]] به [[پیامبر]] {{صل}} نامهای نوشت و آن را میان دو پارچه حریر نهاد و در میان آن دو مشکی ([[عطر]]) گذاشت. وقتی فرستاده، آن را به حضرت داد، [[پیامبر]] {{صل}} آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بویید و به یارانش هم داد. سپس فرمود ما نیازی به این [[لباس]] نداریم. حریر، [[لباس]] ما نیست. سپس فرمود باید به [[دین]] من در آید.... فرستاده نزد خسرو بازگشت و به او گزارش داد"<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۷.</ref>. [[یعقوبی]] مینویسد برخی گفتهاند: "چون نامه به خسرو رسید آن را پاره کرد. پس [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[خداوند]]، [[پادشاهی]] شان را به منتهای پراکندگی پراکنده سازد"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۵-۵۵۷؛ [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۷-۶۸.</ref> | ||
==[[شهامت]] و [[بزرگمنشی]] عبدالله بن حذافه== | == [[شهامت]] و [[بزرگمنشی]] عبدالله بن حذافه == | ||
در یکی از جنگهای [[مسلمانان]] با [[رومیان]]، رومیان عبدالله را به همراه هشتاد نفر از مسلمانان[[اسیر]] کردند و ایشان را نزد [[قیصر روم]] فرستادند. [[قیصر]] به عبدالله پیشنهاد کرد که اگر [[مسیحی]] شوی تو را [[آزاد]] میکنم، عبدالله نپذیرفت. پس قیصر روم [[دستور]] داد تا دیگ بزرگی آوردند و روغن زیتون فراوانی را در آن ریخته آن را روی [[آتش]] نهادند. همین که روغن به [[جوش]] آمد، یکی از [[اسیران]] [[مسلمان]] را در آن روغن گداخته افکندند. به سرعت گوشتهای او از استخوانهایش جدا شد و استخوانهای بدنش را روغن فرا گرفت. سپس قیصر روم عبدالله را به نزد خود خواند و گفت: "اگر [[دین]] [[نصاری]] را نپذیری تو نیز به همین [[سرنوشت]] دچار خواهی شد". عبدالله از [[پذیرفتن]] آن خودداری کرد. | در یکی از جنگهای [[مسلمانان]] با [[رومیان]]، رومیان عبدالله را به همراه هشتاد نفر از مسلمانان[[اسیر]] کردند و ایشان را نزد [[قیصر روم]] فرستادند. [[قیصر]] به عبدالله پیشنهاد کرد که اگر [[مسیحی]] شوی تو را [[آزاد]] میکنم، عبدالله نپذیرفت. پس قیصر روم [[دستور]] داد تا دیگ بزرگی آوردند و روغن زیتون فراوانی را در آن ریخته آن را روی [[آتش]] نهادند. همین که روغن به [[جوش]] آمد، یکی از [[اسیران]] [[مسلمان]] را در آن روغن گداخته افکندند. به سرعت گوشتهای او از استخوانهایش جدا شد و استخوانهای بدنش را روغن فرا گرفت. سپس قیصر روم عبدالله را به نزد خود خواند و گفت: "اگر [[دین]] [[نصاری]] را نپذیری تو نیز به همین [[سرنوشت]] دچار خواهی شد". عبدالله از [[پذیرفتن]] آن خودداری کرد. | ||
خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
عبدالله از این کار هم خودداری کرد. [[قیصر روم]] به او گفت: "اگر سر مرا ببوسی، تو و تمام [[اسیران]] را [[آزاد]] خواهم کرد". [[عبدالله]] گفت: "اکنون که [[آزادی]] دیگران هم هست، حاضرم سرت را ببوسم". عبدالله سر [[قیصر]] را بوسید و خود و تمام [[اسرا]] آزاد شدند. قبل از ورود ایشان به [[مدینه]]، سرگذشت عبدالله را به [[خلیفه]] خبر دادند، [[عمر]] و گروهی از [[مسلمانان]] از او استقبال کردند و عمر برای [[سپاسگزاری]] از او، سرش را بوسید<ref> اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۱.</ref> | عبدالله از این کار هم خودداری کرد. [[قیصر روم]] به او گفت: "اگر سر مرا ببوسی، تو و تمام [[اسیران]] را [[آزاد]] خواهم کرد". [[عبدالله]] گفت: "اکنون که [[آزادی]] دیگران هم هست، حاضرم سرت را ببوسم". عبدالله سر [[قیصر]] را بوسید و خود و تمام [[اسرا]] آزاد شدند. قبل از ورود ایشان به [[مدینه]]، سرگذشت عبدالله را به [[خلیفه]] خبر دادند، [[عمر]] و گروهی از [[مسلمانان]] از او استقبال کردند و عمر برای [[سپاسگزاری]] از او، سرش را بوسید<ref> اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۱.</ref> | ||
==سرانجام عبدالله بن حذافه== | == سرانجام عبدالله بن حذافه == | ||
عبدالله در [[زمان]] [[خلافت عثمان]]، در [[مصر]] از [[دنیا]] رفت و در [[خانه]] خود به خاک سپرده شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۲.</ref> | عبدالله در [[زمان]] [[خلافت عثمان]]، در [[مصر]] از [[دنیا]] رفت و در [[خانه]] خود به خاک سپرده شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۲.</ref> | ||
نسخهٔ ۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۱
عبدالله بن حذافة بن قیس از پیش قدمان در اسلام و از مهاجرین به حبشه است. پیامبر خدا (ص) در سال ششم یا هفتم هجری نامهای را توسط عبدالله برای پادشاه ایران ارسال کرد و او را به اسلام دعوت کرد، هرچند خسرو پرویز این دعوت را قبول نکرد. عبدالله در در زمان خلافت عثمان، در مصر از دنیا رفت.
مقدمه
عبدالله بن حذافة بن قیس کنیهاش اباحذافه است. وی از طایفه بنی سهم و قبیله قریش و اهل مکه و مادرش، بنت حرثان، از قبیله بنی حارث بن عبدمناة بود. عبدالله از پیش قدمان در اسلام و از کسانی است که در سفر دوم مسلمانان به حبشه، به همراه برادرش قیس، به آن سرزمین مهاجرت کردند. درباره شرکت او در جنگ بدر اختلاف است، اما در جنگهای احد، خیبر، حدیبیه و سایر غزوات حضور داشت. وی برادر اخنس بن حذافه و خنیس بن حذافه است. خنیس قبل از پیامبر (ص) همسر حفصه بود[۱].[۲]
عبدالله بن حذافه و ماجرای حدیبیه
در ماجرای حدیبیه، قریش روزی سهیل بن عمرو، حویطب بن عبدالعزی و مکرز بن حفص را به حضور پیامبر (ص) فرستادند. در آن روز پیامبر (ص) قصد فتح منازل قبیله بنی مازن بن نجار را فرموده بوده و آنها هم همگی در یکی از نواحی حدیبیه فرود آمده بودند. پیامبر (ص) در آن روز با افراد خود بیعت فرمود. نقل شده که رسول خدا (ص) با آنها بیعت میکرد که تا حد مرگ پایدار باشند.
نخستین کسی که با پیامبر (ص) بیعت کرد، "سنان بن ابی سنان بن محصن" بود که گفت: "ای رسول خدا! من با تو بیعت میکنم به آنچه تو نیت فرمایی و بخواهی" و رسول خدا (ص) با مردم بیعت میکرد و میفرمود: "مانند بیعت سنان بن ابی سنان". در این هنگام عدهای از مسلمانان نزد خانواده خود در مکه رفته بودند؛ آنها ده نفر از مهاجران بودند: کرز بن جابر فهری، عبد الله بن سهیل بن عمرو، عیاش بن ابی ربیعه، هشام بن عاص بن وائل، حاطب بن ابی بلتعه، ابوحاطب بن عمرو بن عبدشمس، عبدالله بن حذافه، ابو الروم بن عمیر، عمیر بن وهب جمحی و عبدالله بن ابی امیة بن وهب که هم پیمان سهیل در قبیله بنی اسد بن عبد العزی بود[۳].[۴]
عبدالله سفیر پیامبر (ص) به سوی پادشاه ایران
پیامبر خدا (ص) در سال ششم یا هفتم هجری[۵] و پس از اوضاع داخلی، فرصت را غنیمت شمرد و طبق امر الهی به زمامداران وقت، حاکمان کشورهای بزرگ، نامه نوشت و آنها را به اسلام دعوت کرد. اکنون نامههای فراوانی از حضرت در دست است که نشاندهنده تبلیغ و دعوت به اسلام است. فرستادن این همه نامه و دعوت گسترده آن حضرت علاوه بر اینکه نشاندهنده جهانیبودن رسالت آن بزرگوار است، روش پیامبر اکرم (ص) را در دعوت و تبلیغ ـ که مبتنی بر برهان و منطق استوار بوده است ـ نشان میدهد[۶].
ساسانیان در سال هفتم هجری بر ایران حکومت میکردند. خسرو پرویز پادشاه ایران بود[۷]. فرستاده پیامبر اکرم (ص) به ایران، طبق قول مشهور، عبدالله بن حذافه سهمی بوده است[۸].[۹]
در نامه حضرت به خسرو پرویز پس از نام خدا آمده است: "از محمد فرستاده خدا به پادشاه بزرگ ایران، سلام بر کسی که از هدایت پیروی کند و به خدا و به رسولش ایمان آورد و به یگانگی خداوند شهادت دهد. به درستی که من فرستاده خدا به سوی تمام جهانیان هستم تا همه را انذار کنم. ایمان بیاور تا سلامت بمانی و اگر نپذیری، گناه زرتشتیان بر گردن توست"[۱۰].[۱۱]
خسرو پرویز از سفارت عبدالله بن حذافه سهمی و نامه حضرت باخبر شد و به او اجازه داد، وارد شود. سفیر پیامبر (ص) وقتی نزد خسرو پرویز رسید، خسرو امر کرد نامه را از دست او بگیرند. عبدالله بن حذافه سهمی اصرار کرد خودش باید نامه را به او برساند. سپس نزدیک شد و نامه را به پادشاه ایران داد. پادشاه، مترجم را احضار کرد و دستور داد نامه را بخواند. وقتی متوجه شد در نامه نوشته شده است: "از محمد رسول خدا (ص) به کسری عظیم فارس" ناراحت شد که چرا پیامبر (ص) نامش را بر او مقدم کرده است[۱۲]. سپس فریادی زد و قبل از اینکه بداند در نامه چه نوشته شده است، نامه را گرفت و پاره کرد. سپس دستور داد عبدالله بن حذافه سهمی را بیرون کردند. سفیر پیامبر (ص) به مدینه آمد[۱۳]. حضرت پس از اطلاع از این بیاحترامی فرمود: "خدایا! رشته سلطنت او را پاره کن"[۱۴].
تقریباً همه مؤرخان به این بیاحترامی اشاره کردهاند. تنها یعقوبی در تاریخش آورده است: "خسرو به پیامبر (ص) نامهای نوشت و آن را میان دو پارچه حریر نهاد و در میان آن دو مشکی (عطر) گذاشت. وقتی فرستاده، آن را به حضرت داد، پیامبر (ص) آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بویید و به یارانش هم داد. سپس فرمود ما نیازی به این لباس نداریم. حریر، لباس ما نیست. سپس فرمود باید به دین من در آید.... فرستاده نزد خسرو بازگشت و به او گزارش داد"[۱۵]. یعقوبی مینویسد برخی گفتهاند: "چون نامه به خسرو رسید آن را پاره کرد. پس رسول خدا (ص) فرمود: "خداوند، پادشاهی شان را به منتهای پراکندگی پراکنده سازد"[۱۶].[۱۷]
شهامت و بزرگمنشی عبدالله بن حذافه
در یکی از جنگهای مسلمانان با رومیان، رومیان عبدالله را به همراه هشتاد نفر از مسلماناناسیر کردند و ایشان را نزد قیصر روم فرستادند. قیصر به عبدالله پیشنهاد کرد که اگر مسیحی شوی تو را آزاد میکنم، عبدالله نپذیرفت. پس قیصر روم دستور داد تا دیگ بزرگی آوردند و روغن زیتون فراوانی را در آن ریخته آن را روی آتش نهادند. همین که روغن به جوش آمد، یکی از اسیران مسلمان را در آن روغن گداخته افکندند. به سرعت گوشتهای او از استخوانهایش جدا شد و استخوانهای بدنش را روغن فرا گرفت. سپس قیصر روم عبدالله را به نزد خود خواند و گفت: "اگر دین نصاری را نپذیری تو نیز به همین سرنوشت دچار خواهی شد". عبدالله از پذیرفتن آن خودداری کرد.
قیصر روم دستور داد تا او را در دیگ بیندازند، چون عبدالله به جلوی دیگ رسید، گریان شد. قیصر دستور داد تا او را برگردانند. پس به او گفت: "چرا گریه میکنی؟ از اسلام برگرد تا آزادت کنم". عبدالله گفت: "گریهام از ترس مرگ نیست بلکه گریهام از آن است که آرزو میکنم کاش به اندازه موهای بدنم جان داشتم و همه را در راه دین خدا فدا میکردم".
سلطان روم از شهامت و بلندهمتی عبدالله شگفت زده شد و به او پیشنهاد کرد که اگر نصرانیت را بپذیری، دخترم را به همسری تو در میآورم و نیمی از مملکت خود را به تو میدهم: باز هم عبدالله خواست او را نپذیرفت. قیصر روم به او گفت: "سر مرا ببوس تا آزادت سازم".
عبدالله از این کار هم خودداری کرد. قیصر روم به او گفت: "اگر سر مرا ببوسی، تو و تمام اسیران را آزاد خواهم کرد". عبدالله گفت: "اکنون که آزادی دیگران هم هست، حاضرم سرت را ببوسم". عبدالله سر قیصر را بوسید و خود و تمام اسرا آزاد شدند. قبل از ورود ایشان به مدینه، سرگذشت عبدالله را به خلیفه خبر دادند، عمر و گروهی از مسلمانان از او استقبال کردند و عمر برای سپاسگزاری از او، سرش را بوسید[۱۸].[۱۹]
سرانجام عبدالله بن حذافه
عبدالله در زمان خلافت عثمان، در مصر از دنیا رفت و در خانه خود به خاک سپرده شد[۲۰].[۲۱]
جستارهای وابسته
- حذافة بن قیس (پدر)
- ابواخنس بن حذافه سهمی (برادر)
- خنیس بن حذافه (برادر)
- حجاج بن حارث بن قیس سهمی (عموزاده)
- ابو قیس بن حارث بن قیس سهمی (عموزاده)
- بشر بن حارث بن قیس سهمی (عموزاده)
- سعید بن حارث بن قیس سهمی (عموزاده)
- عبدالله بن حارث بن قیس سهمی (عموزاده)
- حارث بن حارث بن قیس سهمی (عموزاده)
- سائب بن حارث بن قیس سهمی (عموزاده)
- تمیم بن حارث بن قیس سهمی (عموزاده)
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۸۸-۸۹۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۷-۱۰۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۰۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۵-۶۶.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۸۶.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۳.
- ↑ ابو علی مسکویه، تجارت الأمم، ج۱، ص۲۴۶؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۴. آیت الله میانجی مینویسد: «حامل نامه پیامبر (ص) عبدالله بن حذافه بوده است، بنا به قولی برادرش خنیس یا دیگر برادرش خارجه و طبق قولی شجاع بن وهب یا عمر بن خطاب حامل نامه به نزد خسرو پرویز بودهاند». احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۵۴.
- ↑ «َ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى كِسْرَى عَظِيمِ فَارِسَ سَلَامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوكَ بِدَاعِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى النَّاسِ كَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَيْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَيْك»؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۵۵.
- ↑ طبق قولی کسری ایران پس از پاره کردن نامه پیامبر گفت: چگونه جرأت کرده چنین بنویسد، در حالی که بنده من است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۲) پادشاهان ایران برای خود مقام خدایی قائل بودند.
- ↑ احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵ ص۳۲.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۵.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۵۵-۵۵۷؛ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۷-۶۸.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۱.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۲.