فضل بن سهل سرخسی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[فضل بن سهل سرخسی در تاریخ اسلامی]] - [[فضل بن سهل سرخسی در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[فضل بن سهل سرخسی در تاریخ اسلامی]] - [[فضل بن سهل سرخسی در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط  = }}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[خاندان]] [[سهل سرخسی]]، از جمله افرادی بودند که به سبب [[درایت]] و هوش و [[علم]] سرشار در [[مملکت‌داری]]، مورد توجه [[عباسیان]] قرار گرفتند، به همین دلیل، دو فرزند سهل سرخسی که «فضل» و «[[حسن بن سهل|حسن]]» نام داشتند، به دربار عباسیان راه پیدا کردند. فضل بن سهل سرخسی، باهوش، تحصیل‌کرده و در [[علم نجوم]] تبحّر داشت. او به دستگاه [[برامکه]] راه پیدا کرد و چون [[مجوسی]] بود، به دست آن‎ها [[مسلمان]] شد. به‌دلیل هوش سرشار او مورد توجه [[هارون الرشید]] قرار گرفت و دیری نپایید که [[وزیر]] [[مأمون]] شد و دو [[منصب]] را در آنِ واحد اشغال کرد، از این جهت به خاطر داشتن [[مقام وزارت]] و [[مقام فرماندهی کل ارتش]]، او را «[[ذوالرّیاستین]]» می‌گفتند. اما دیری نپایید که [[عنایات]] به فضل، سبب شد که او [[نفوذ]] بی‌اندازه‌ای در دربار عباسیان پیدا نماید و از آنجایی که او فردی [[جاه‌طلب]] بود<ref>گروهی از مورخین، فضل بن سهل را دوستدار اهل بیت{{عم}} معرفی کرده و همین امر را مسبب حکم قتل او توسط مأمون می‌دانند. نسائم الاسحار من الملائم الاخبار، ص۱۸.</ref> و در [[اندیشه]] در دست گرفتن [[قدرت]] و [[دعوت]] برای خود، موجبات [[ترس]] و [[بدبینی]] مأمون را فراهم نمود. وجود فضل، عملاً [[اعراب]] را از درجه و مقام خود ساقط کرده بود؛ بنابراین، آنان نسبت به مأمون معترض شدند و با این اعتراضشان نشان دادند که با [[اعمال]] و [[افکار]] مأمون مخالفند و چشم دیدن فضل بن سهل را ندارند؛ پس مأمون برای جلب [[رضایت]] عباسیان، برنامه کشتن او را طراحی کرد<ref>به تیتر واژه ماجرای حمام سرخس مراجعه کنید.</ref>.
[[خاندان]] [[سهل سرخسی]]، از جمله افرادی بودند که به سبب [[درایت]] و هوش و [[علم]] سرشار در [[مملکت‌داری]]، مورد توجه [[عباسیان]] قرار گرفتند، به همین دلیل، دو فرزند سهل سرخسی که «فضل» و «[[حسن بن سهل|حسن]]» نام داشتند، به دربار عباسیان راه پیدا کردند. فضل بن سهل سرخسی، باهوش، تحصیل‌کرده و در [[علم نجوم]] تبحّر داشت. او به دستگاه [[برامکه]] راه پیدا کرد و چون [[مجوسی]] بود، به دست آن‎ها [[مسلمان]] شد. به‌دلیل هوش سرشار او مورد توجه [[هارون الرشید]] قرار گرفت و دیری نپایید که [[وزیر]] [[مأمون]] شد و دو [[منصب]] را در آنِ واحد اشغال کرد، از این جهت به خاطر داشتن [[مقام وزارت]] و [[مقام فرماندهی کل ارتش]]، او را «[[ذوالرّیاستین]]» می‌گفتند. اما دیری نپایید که [[عنایات]] به فضل، سبب شد که او [[نفوذ]] بی‌اندازه‌ای در دربار عباسیان پیدا نماید و از آنجایی که او فردی [[جاه‌طلب]] بود<ref>گروهی از مورخین، فضل بن سهل را دوستدار اهل بیت {{عم}} معرفی کرده و همین امر را مسبب حکم قتل او توسط مأمون می‌دانند. نسائم الاسحار من الملائم الاخبار، ص۱۸.</ref> و در [[اندیشه]] در دست گرفتن [[قدرت]] و [[دعوت]] برای خود، موجبات [[ترس]] و [[بدبینی]] مأمون را فراهم نمود. وجود فضل، عملاً [[اعراب]] را از درجه و مقام خود ساقط کرده بود؛ بنابراین، آنان نسبت به مأمون معترض شدند و با این اعتراضشان نشان دادند که با [[اعمال]] و [[افکار]] مأمون مخالفند و چشم دیدن فضل بن سهل را ندارند؛ پس مأمون برای جلب [[رضایت]] عباسیان، برنامه کشتن او را طراحی کرد<ref>به تیتر واژه ماجرای حمام سرخس مراجعه کنید.</ref>.


در برخی از [[منابع تاریخی]] ذکر شده است که فضل بن سهل مأمون را [[ترغیب]] نمود تا [[امام رضا]]{{ع}} را به [[مرو]] دعوت نماید. همین طور، [[منصوب]] نمودن [[امام]]{{ع}} به [[ولایتعهدی]] نیز از برنامه‌های فضل بود<ref>بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref>. و این در حالی است که برخی [[روایات]] این مطلب را [[تأیید]] می‌کند که [[حضرت رضا]]{{ع}} از فضل بن سهل بیشتر [[تنفر]] داشت تا [[مأمون]]؛ و در مواردی که میان فضل بن سهل و مأمون [[اختلاف]] پیش می‌آمد، [[حضرت]] طرف مأمون را می‌گرفت. نقل شده: «فضل بن سهل و [[هشام بن ابراهیم]] نزد حضرت رضا{{ع}} آمدند و گفتند: [[خلافت]] [[حق]] شماست، این‎ها همه‌شان غاصبند، شما موافقت کنید، ما مأمون را به [[قتل]] می‌رسانیم و بعد شما رسماً [[خلیفه]] باشید. حضرت به شدت این دو نفر را طرد کرد. چون این دو به [[اشتباه]] خود پی بردند، فوراً به نزد مأمون رفتند و گفتند: ما نزد [[علی بن موسی]]{{ع}} بودیم، خواستیم او را [[امتحان]] کنیم، این مسئله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو [[حسن نیت]] دارد یا نه! دیدیم که او حسن نیت دارد. به او گفتیم بیا با ما [[همکاری]] کن تا مأمون را بکشیم؛ او ما را طرد کرد. پیرو همین ماجرا، [[امام رضا]]{{ع}} در ملاقاتی که با مأمون داشتند، موضوع را مطرح نمودند و مأمون را هشدار دادند که [[احتیاط]] خود را از دست ندهد»<ref>به نقل از لوح فشرده کتاب: سیری در سیره ائمه اطهار{{عم}}.</ref>.
در برخی از [[منابع تاریخی]] ذکر شده است که فضل بن سهل مأمون را [[ترغیب]] نمود تا [[امام رضا]] {{ع}} را به [[مرو]] دعوت نماید. همین طور، [[منصوب]] نمودن [[امام]] {{ع}} به [[ولایتعهدی]] نیز از برنامه‌های فضل بود<ref>بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref>. و این در حالی است که برخی [[روایات]] این مطلب را [[تأیید]] می‌کند که [[حضرت رضا]] {{ع}} از فضل بن سهل بیشتر [[تنفر]] داشت تا [[مأمون]]؛ و در مواردی که میان فضل بن سهل و مأمون [[اختلاف]] پیش می‌آمد، [[حضرت]] طرف مأمون را می‌گرفت. نقل شده: «فضل بن سهل و [[هشام بن ابراهیم]] نزد حضرت رضا {{ع}} آمدند و گفتند: [[خلافت]] [[حق]] شماست، این‎ها همه‌شان غاصبند، شما موافقت کنید، ما مأمون را به [[قتل]] می‌رسانیم و بعد شما رسماً [[خلیفه]] باشید. حضرت به شدت این دو نفر را طرد کرد. چون این دو به [[اشتباه]] خود پی بردند، فوراً به نزد مأمون رفتند و گفتند: ما نزد [[علی بن موسی]] {{ع}} بودیم، خواستیم او را [[امتحان]] کنیم، این مسئله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو [[حسن نیت]] دارد یا نه! دیدیم که او حسن نیت دارد. به او گفتیم بیا با ما [[همکاری]] کن تا مأمون را بکشیم؛ او ما را طرد کرد. پیرو همین ماجرا، [[امام رضا]] {{ع}} در ملاقاتی که با مأمون داشتند، موضوع را مطرح نمودند و مأمون را هشدار دادند که [[احتیاط]] خود را از دست ندهد»<ref>به نقل از لوح فشرده کتاب: سیری در سیره ائمه اطهار {{عم}}.</ref>.
از همان روزهای ابتدایی ورود [[امام]]{{ع}} به [[خراسان]]، چهره [[تزویر]] و ریاکارانه فضل برای امام{{ع}} روشن شد و امام{{ع}} دانست که از طرف فضل بیشتر از مأمون در خطر می‌باشد. مأمون دختر عمویی داشت که با مأمون رابطه حسنه‌ای داشت، و از حجره او دری به حجره مأمون باز می‌شد. او از [[دوستداران]] امام رضا{{ع}} بود و در هر [[زمان]]، خوبی امام{{ع}} را در نزد مأمون می‌گفت و این امر برای فضل سخت بود. فضل، برای این که رابطه مأمون و دختر عمویش را محدود نماید، مأمون را متقاعد ساخت آن درب را که به حجره‎اش باز می‌شد مسدود نماید. اما مأمون بعد از [[مشورت]] با امام رضا{{ع}} آن درب را دوباره باز کرد و باری دیگر موجبات [[خشم]] و [[نفرت]] فضل نسبت به [[امام]]{{ع}} بیشتر گردید<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹.</ref>.
از همان روزهای ابتدایی ورود [[امام]] {{ع}} به [[خراسان]]، چهره [[تزویر]] و ریاکارانه فضل برای امام {{ع}} روشن شد و امام {{ع}} دانست که از طرف فضل بیشتر از مأمون در خطر می‌باشد. مأمون دختر عمویی داشت که با مأمون رابطه حسنه‌ای داشت، و از حجره او دری به حجره مأمون باز می‌شد. او از [[دوستداران]] امام رضا {{ع}} بود و در هر [[زمان]]، خوبی امام {{ع}} را در نزد مأمون می‌گفت و این امر برای فضل سخت بود. فضل، برای این که رابطه مأمون و دختر عمویش را محدود نماید، مأمون را متقاعد ساخت آن درب را که به حجره‎اش باز می‌شد مسدود نماید. اما مأمون بعد از [[مشورت]] با امام رضا {{ع}} آن درب را دوباره باز کرد و باری دیگر موجبات [[خشم]] و [[نفرت]] فضل نسبت به [[امام]] {{ع}} بیشتر گردید<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹.</ref>.


روزی [[فضل بن سهل]]، برای خود امان‌نامه‌ای با اختیارات کامل نوشت و آن را به امضای درباریان رسانید، و سپس برای [[توشیح]] و مهر [[مأمون]]، آن را نزد وی فرستاد. مأمون آن [[نامه]] را مهر زده و توشیح کرد، و سپس نامه‌ای را به خطّ خود نگاشت و در آن [[اموال]] بسیار و [[زمین‌ها]] و املاکی را نیز به او بخشید. فضل برای این که همین امتیازات را پس از مأمون در دوران به [[قدرت]] رسیدن ولی‌عهدش [[امام رضا]]{{ع}} نیز دارا باشد، از مأمون خواهش کرد که آن نامه را به امضای امام رضا{{ع}} نیز برساند. مأمون نپذیرفت و گفت که [[حضرت رضا]]{{ع}} با ما شرط کرده که هیچ گونه اقدامی از نظر [[حکومتی]] نکند و در مسائل [[سیاسی]] و حکومتی دخالتی نداشته باشد؛ بهتر است خودت این نامه را به حضور ایشان ببری. [[ذوالرّیاستین]] نامه مأمون را با خود برداشت و بر امام رضا{{ع}} وارد شد، دید آن [[حضرت]] نشسته و مشغول انجام کاری است، بنابراین در آستانه درب حجره ایستاد تا حضرت [[اذن دخول]] و نشستن به او بدهند، او مدتی ایستاد و حضرت اعتنایش نکردند، و پس از آنکه [[غرور]] و [[تکبر]] او را [[سرکوب]] نموده و با این [[رفتار]] ادبش کردند، سر شریفشان را بالا گرفته و فرمودند: چه حاجتی داری؟
روزی [[فضل بن سهل]]، برای خود امان‌نامه‌ای با اختیارات کامل نوشت و آن را به امضای درباریان رسانید، و سپس برای [[توشیح]] و مهر [[مأمون]]، آن را نزد وی فرستاد. مأمون آن [[نامه]] را مهر زده و توشیح کرد، و سپس نامه‌ای را به خطّ خود نگاشت و در آن [[اموال]] بسیار و [[زمین‌ها]] و املاکی را نیز به او بخشید. فضل برای این که همین امتیازات را پس از مأمون در دوران به [[قدرت]] رسیدن ولی‌عهدش [[امام رضا]] {{ع}} نیز دارا باشد، از مأمون خواهش کرد که آن نامه را به امضای امام رضا {{ع}} نیز برساند. مأمون نپذیرفت و گفت که [[حضرت رضا]] {{ع}} با ما شرط کرده که هیچ گونه اقدامی از نظر [[حکومتی]] نکند و در مسائل [[سیاسی]] و حکومتی دخالتی نداشته باشد؛ بهتر است خودت این نامه را به حضور ایشان ببری. [[ذوالرّیاستین]] نامه مأمون را با خود برداشت و بر امام رضا {{ع}} وارد شد، دید آن [[حضرت]] نشسته و مشغول انجام کاری است، بنابراین در آستانه درب حجره ایستاد تا حضرت [[اذن دخول]] و نشستن به او بدهند، او مدتی ایستاد و حضرت اعتنایش نکردند، و پس از آنکه [[غرور]] و [[تکبر]] او را [[سرکوب]] نموده و با این [[رفتار]] ادبش کردند، سر شریفشان را بالا گرفته و فرمودند: چه حاجتی داری؟


[[ذوالریاستین]] با چهره‌ای برافروخته عرضه داشت: ای [[سرور]] من! این نوشته‌ای است از [[امیرالمؤمنین]] مأمون و شما در [[نوشتن]] چنین نامه‌ای برای اینجانب شایسته‌تر هستید، چون [[ولی‌عهد]] [[مسلمین]] می‌باشید. حضرت رضا{{ع}} در حالی که چهره شریفشان را در هم کشیده بودند، فرمودند: آن را بخوان. ذوالرّیاستین همان طور که ایستاده بود، همه آن نوشته را قرائت کرد، آنگاه حضرت رضا{{ع}} فرمودند: تا زمانی که [[تقوی]] پیشه کنی و از [[خدا]] بترسی ما قبولت داریم، و سپس روی شریفشان را از او برتافته و مشغول کار خود شدند. فضل بن سهل ذو الرّیاستین با غروری درهم شکسته، و قیافه‌ای رنگ باخته از حضور [[شریف]] آن [[حضرت]] خارج شد<ref>بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۶۸.</ref>. فضل در [[سال ۲۰۳ هجری]] قمری، در حمام [[سرخس]] به دستور [[مأمون]] به [[قتل]] رسید<ref>تاریخ طبری، ج۱۱، ص۱۰۲۷؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۴۷۸.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص۵۴۴.</ref>
[[ذوالریاستین]] با چهره‌ای برافروخته عرضه داشت: ای [[سرور]] من! این نوشته‌ای است از [[امیرالمؤمنین]] مأمون و شما در [[نوشتن]] چنین نامه‌ای برای اینجانب شایسته‌تر هستید، چون [[ولی‌عهد]] [[مسلمین]] می‌باشید. حضرت رضا {{ع}} در حالی که چهره شریفشان را در هم کشیده بودند، فرمودند: آن را بخوان. ذوالرّیاستین همان طور که ایستاده بود، همه آن نوشته را قرائت کرد، آنگاه حضرت رضا {{ع}} فرمودند: تا زمانی که [[تقوی]] پیشه کنی و از [[خدا]] بترسی ما قبولت داریم، و سپس روی شریفشان را از او برتافته و مشغول کار خود شدند. فضل بن سهل ذو الرّیاستین با غروری درهم شکسته، و قیافه‌ای رنگ باخته از حضور [[شریف]] آن [[حضرت]] خارج شد<ref>بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۶۸.</ref>. فضل در [[سال ۲۰۳ هجری]] قمری، در حمام [[سرخس]] به دستور [[مأمون]] به [[قتل]] رسید<ref>تاریخ طبری، ج۱۱، ص۱۰۲۷؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۴۷۸.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص۵۴۴.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش