دعبل خزاعی در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۳۶۸: خط ۳۶۸:
عبدالله بن طاهر پس از شنیدن این دو [[بیت]] فوراً از جای خود برخاست و به [[اطاق]] دیگری رفت و شصت هزار درهم برای او فرستاد و این دو بیت را هم در کاغذی برای او نوشت.
عبدالله بن طاهر پس از شنیدن این دو [[بیت]] فوراً از جای خود برخاست و به [[اطاق]] دیگری رفت و شصت هزار درهم برای او فرستاد و این دو بیت را هم در کاغذی برای او نوشت.
{{عربی|أعجلتنا فاتاک اول بحرنا قلا و لو آخرته لم یقلل
{{عربی|أعجلتنا فاتاک اول بحرنا قلا و لو آخرته لم یقلل
فخذ القلیل و کن کمن لم یقبل و نکون نحن کاننالم نفعل}}
فخذ القلیل و کن کمن لم یقبل و نکون نحن کان نالم نفعل}}
 
 
روزی عبدالله بن طاهر نزد [[مأمون]] رفت، مأمون به او گفت: از اشعار [[دعبل]] چیزی [[حفظ]] داری عبدالله گفت: آری اشعاری که او درباره [[خاندان]] شما گفته در یاد من هست، مأمون گفت: پس آن شعرها را برای من بخوان عبدالله بن طاهر چند بیت که آغاز آن بیت ذیل می‌باشد قراءت کرد:
روزی عبدالله بن طاهر نزد [[مأمون]] رفت، مأمون به او گفت: از اشعار [[دعبل]] چیزی [[حفظ]] داری عبدالله گفت: آری اشعاری که او درباره [[خاندان]] شما گفته در یاد من هست، مأمون گفت: پس آن شعرها را برای من بخوان عبدالله بن طاهر چند بیت که آغاز آن بیت ذیل می‌باشد قراءت کرد:
{{عربی|سقیا و رعیا لایام الصبابات ایام أرفل فی أثواب لذاتی}}
{{عربی|سقیا و رعیا لایام الصبابات ایام أرفل فی أثواب لذاتی}}
دعبل و [[مردمان]] [[قم]]
 
==دعبل و [[مردمان]] [[قم]]==
در حالات او نوشته‌اند که وی به قم زیاد رفت و آمد داشته و در این [[شهر]] مورد علاقه [[مردم]] بوده است، [[اهالی قم]] که [[شیعه]] بودند او را گرامی داشتند، قمیان به او شهری و [[مستمری]] می‌دادند و [[زندگی]] او را تأمین میکردند. در هنگام [[وفات امام رضا]]{{ع}} او در این شهر زندگی می‌کرد، وقتی که شنید [[امام]]{{ع}} را [[مسموم]] کرده‌اند سخت ناراحت شد و مرثیه‌ای در این باره گفت.
در حالات او نوشته‌اند که وی به قم زیاد رفت و آمد داشته و در این [[شهر]] مورد علاقه [[مردم]] بوده است، [[اهالی قم]] که [[شیعه]] بودند او را گرامی داشتند، قمیان به او شهری و [[مستمری]] می‌دادند و [[زندگی]] او را تأمین میکردند. در هنگام [[وفات امام رضا]]{{ع}} او در این شهر زندگی می‌کرد، وقتی که شنید [[امام]]{{ع}} را [[مسموم]] کرده‌اند سخت ناراحت شد و مرثیه‌ای در این باره گفت.
اما از آنجا که [[روح]] نازک و حساس و شاعرانه او همواره در حال [[تغییر]] و [[تحول]] بود، و زود از اوضاع و احوال ناراحت می‌‌شد، از مردمان قم رنجش خاطر پیدا کرد، و با این که از [[اهل]] قم همواره [[محبت]] و [[لطف]] و [[احسان]] دیده بود، ولی سرانجام به آنها پشت کرد و هجوشان نمود و از [[شهر قم]] بیرون شد، و بار دیگر در [[کوه]] و بیابان و ولایات [[سرگردان]] گردید و از دست [[والیان]] و [[حاکمان]] در حال فرار بود.
اما از آنجا که [[روح]] نازک و حساس و شاعرانه او همواره در حال [[تغییر]] و [[تحول]] بود، و زود از اوضاع و احوال ناراحت می‌‌شد، از مردمان قم رنجش خاطر پیدا کرد، و با این که از [[اهل]] قم همواره [[محبت]] و [[لطف]] و [[احسان]] دیده بود، ولی سرانجام به آنها پشت کرد و هجوشان نمود و از [[شهر قم]] بیرون شد، و بار دیگر در [[کوه]] و بیابان و ولایات [[سرگردان]] گردید و از دست [[والیان]] و [[حاکمان]] در حال فرار بود.
[[دعبل]] در اسوان [[مصر]]
 
او در [[زمان]] [[حکومت]] مطلب بن [[عبدالله بن مالک]] [[مصری]] وارد [[شهر]] شد و از طرف او به حکومت اسوان [[منصوب]] گردید، ولی بعد از مدتی او را هجو کرد، [[مطلب بن عبدالله]] هنگامی که از هجو او مطلع شد او را از مقامش [[عزل]] نمود. او [[نامه]] عزل وی را به یکی از [[کارگزاران]] خود داد و گفت: به اسوان برو و او را از جریان مطلع ساز و [[روز جمعه]] که وی برای [[نماز جمعه]] آمد [[حکم]] مرا به دستش بده.
==[[دعبل]] در اسوان [[مصر]]==
او در [[زمان]] [[حکومت]] [[مطلب بن عبدالله بن مالک مصری]] وارد [[شهر]] شد و از طرف او به حکومت اسوان [[منصوب]] گردید، ولی بعد از مدتی او را هجو کرد، مطلب بن عبدالله هنگامی که از هجو او مطلع شد او را از مقامش [[عزل]] نمود. او [[نامه]] عزل وی را به یکی از [[کارگزاران]] خود داد و گفت: به اسوان برو و او را از جریان مطلع ساز و [[روز جمعه]] که وی برای [[نماز جمعه]] آمد [[حکم]] مرا به دستش بده.
 
قاصد نامه [[حاکم]] را گرفت و به طرف اسوان رفت، و روز جمعه به [[مسجد]] رفت، هنگامی که دعبل برای ادای [[نماز]] به مسجد آمد و بالای [[منبر]] [[خطابه]] رفت و خود را برای [[سخن گفتن]] آماده کرد، ناگهان قاصد از جای خود برخاست و نامه را به وی داد، دعبل گفت: بگذارید [[خطبه]] را بخوانم، و بعد نامه را خواهم خواند، گفت: [[خیر]] او به من امر کرده قبل از خواندن خطبه نامه را بخوانی، او نامه را خواند و از منبر به زیر آمد.
قاصد نامه [[حاکم]] را گرفت و به طرف اسوان رفت، و روز جمعه به [[مسجد]] رفت، هنگامی که دعبل برای ادای [[نماز]] به مسجد آمد و بالای [[منبر]] [[خطابه]] رفت و خود را برای [[سخن گفتن]] آماده کرد، ناگهان قاصد از جای خود برخاست و نامه را به وی داد، دعبل گفت: بگذارید [[خطبه]] را بخوانم، و بعد نامه را خواهم خواند، گفت: [[خیر]] او به من امر کرده قبل از خواندن خطبه نامه را بخوانی، او نامه را خواند و از منبر به زیر آمد.
[[وفات]] دعبل
 
==[[وفات]] دعبل==
او نود و هفت سال [[عمر]] کرد و در طول [[زندگی]] صدها نفر را [[مدح]] و [[ستایش]] کرد و گروهی را نیز هجو نمود، جماعتی او را [[دوست]] می‌داشتند و بعضی هم [[دشمن]] او بودند، عاملان و حاکمان و [[امیران]] و قاضیان و [[اهل]] [[دنیا]] و [[جاه]] و [[مال]] با وی دشمن بودند؛ زیرا او همه را هجو کرده بود. هیچ [[خلیفه]] و امیری از [[شعر]] او مصون نماند، [[شعر]] او بسیار کوبنده بود، و همه از او واهمه داشتند، و نمی‌خواستند با وی درگیر شوند.
او نود و هفت سال [[عمر]] کرد و در طول [[زندگی]] صدها نفر را [[مدح]] و [[ستایش]] کرد و گروهی را نیز هجو نمود، جماعتی او را [[دوست]] می‌داشتند و بعضی هم [[دشمن]] او بودند، عاملان و حاکمان و [[امیران]] و قاضیان و [[اهل]] [[دنیا]] و [[جاه]] و [[مال]] با وی دشمن بودند؛ زیرا او همه را هجو کرده بود. هیچ [[خلیفه]] و امیری از [[شعر]] او مصون نماند، [[شعر]] او بسیار کوبنده بود، و همه از او واهمه داشتند، و نمی‌خواستند با وی درگیر شوند.
او در پایان زندگی مالک بن طوق را هجو کرد، اشعار او به مالک رسید، مالک دستور داد او را بگیرند، ولی وی فرار کرد و به [[بصره]] رفت و در آنجا [[اسحاق]] بن عباس [[عباسی]] [[حاکم]] بود، وی فهمید که [[دعبل]] نزار را هجو کرده است، وقتی که او وارد بصره شد، فرستاده او را گرفتند و نزد اسحاق بردند، او فوراً دستور داد جلاد حاضر شد و [[تصمیم]] گرفت دعبل را بکشد.
 
دعبل [[سوگند]] یاد کرد که این اشعار به او تعلق ندارد و سخت [[انکار]] نمود، و گفت: این اشعار را [[دشمنان]] من گفته‌اند و به من نسبت داده‌اند تا [[جان]] مرا به خطر بیندازند، او بسیار [[تضرع]] و [[زاری]] میکرد و التماس مینمود تا وی را نکشد، حالت او موجب شد که اسحاق بن عباس دلش نرم شود و از کشتن او چشم بپوشد، اسحاق از کشتن او خودداری کرد ولی او را سخت مضروب ساخت و تحقیرش نمود.
او در پایان زندگی مالک بن طوق را هجو کرد، اشعار او به مالک رسید، مالک دستور داد او را بگیرند، ولی وی فرار کرد و به [[بصره]] رفت و در آنجا [[اسحاق بن عباس عباسی]] [[حاکم]] بود، وی فهمید که [[دعبل]] نزار را هجو کرده است، وقتی که او وارد بصره شد، فرستاده او را گرفتند و نزد اسحاق بردند، او فوراً دستور داد جلاد حاضر شد و [[تصمیم]] گرفت دعبل را بکشد.
دعبل بعد از اینکه سخت کتک خورد و [[تحقیر]] گردید و در انظار سبک شد از بصره بیرون شد و به طرف [[اهواز]] رفت، ولی مالک بن طوق که نسبت به وی [[دشمنی]] می‌کرد و از هجو خود ناراحت بود، مرد [[زیرک]] و با هوشی را یافت و به او گفت: ده هزار درهم به تو میدهم تا دعبل را بکشی، او هم قبول کرد و دعبل را در یکی از آبادی‌های [[شوش]] یافت و با عصبائی آهنین که [[مسموم]] بود او را مضروب کرد و بعد از چند [[روز]] جان سپرد، و این حادثه در سال ۲۶۴ واقع گردید و در همان دهکده در نزدیک شوش [[دفن]] شد.
دعبل [[سوگند]] یاد کرد که این اشعار به او تعلق ندارد و سخت [[انکار]] نمود، و گفت: این اشعار را [[دشمنان]] من گفته‌اند و به من نسبت داده‌اند تا [[جان]] مرا به خطر بیندازند، او بسیار [[تضرع]] و [[زاری]] می‌کرد و التماس می‌نمود تا وی را نکشد، حالت او موجب شد که اسحاق بن عباس دلش نرم شود و از کشتن او چشم بپوشد، اسحاق از کشتن او خودداری کرد ولی او را سخت مضروب ساخت و تحقیرش نمود.
[[روایت]] او در [[مسند الرضا]]
 
[[دعبل خزاعی]] از [[امام رضا]]{{ع}} چند روایت نقل می‌کند که ما آنها را در کتاب [[امامت]] [[حدیث]] ۴۱ – ۸۰ و ۸۶ و کتاب [[تفسیر]] حدیث ۱۸۷ و کتاب الرجال [[حدیث]] ۹۴ ذکر نموده‌ایم، دعبل گوید: امام رضا از پدرانش از علی{{عم}} روایت می‌کند که [[رسول خدا]]{{صل}} در تفسیر [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ}}<ref>«دوزخیان و بهشتیان برابر نیستند، بهشتیانند که رستگارند» سوره حشر، آیه ۲۰.</ref> فرمودند:
دعبل بعد از اینکه سخت کتک خورد و [[تحقیر]] گردید و در انظار سبک شد از بصره بیرون شد و به طرف [[اهواز]] رفت، ولی [[مالک بن طوق]] که نسبت به وی [[دشمنی]] می‌کرد و از هجو خود ناراحت بود، مرد [[زیرک]] و با هوشی را یافت و به او گفت: ده هزار درهم به تو میدهم تا دعبل را بکشی، او هم قبول کرد و دعبل را در یکی از آبادی‌های [[شوش]] یافت و با عصبائی آهنین که [[مسموم]] بود او را مضروب کرد و بعد از چند [[روز]] جان سپرد، و این حادثه در سال ۲۶۴ واقع گردید و در همان دهکده در نزدیک شوش [[دفن]] شد.
[[اصحاب]] [[جنت]] کسانی هستند که از من [[اطاعت]] کنند و سخنان مرا به کار بندند، و بعد از من [[تسلیم]] [[علی بن ابی طالب]] شوند و به [[ولایت]] او [[اقرار]] و اعتراف کنند، و اصحاب [[دوزخ]] کسانی می‌باشند که با ولایت [[دشمنی]] نمایند و [[پیمان‌ها]] را بشکنند، و بعد از من با علی به [[جنگ]] برخیزند و با او [[مخالفت]] کنند.
 
[[دعبل خزاعی]] از [[امام رضا]]{{ع}} چند روایت نقل می‌کند، دعبل گوید: امام رضا از پدرانش از علی{{عم}} روایت می‌کند که [[رسول خدا]]{{صل}} در تفسیر [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ}}<ref>«دوزخیان و بهشتیان برابر نیستند، بهشتیانند که رستگارند» سوره حشر، آیه ۲۰.</ref> فرمودند: [[اصحاب]] [[جنت]] کسانی هستند که از من [[اطاعت]] کنند و سخنان مرا به کار بندند، و بعد از من [[تسلیم]] [[علی بن ابی طالب]] شوند و به [[ولایت]] او [[اقرار]] و اعتراف کنند، و اصحاب [[دوزخ]] کسانی می‌باشند که با ولایت [[دشمنی]] نمایند و [[پیمان‌ها]] را بشکنند، و بعد از من با علی به [[جنگ]] برخیزند و با او [[مخالفت]] کنند.<ref>[[عزیزالله عطاردی قوچانی|عطاردی قوچانی، عزیزالله]]، [[راویان امام رضا در مسند الرضا (کتاب)|راویان امام رضا در مسند الرضا]]، ص 165-189.</ref>


۱۱۵٬۲۱۴

ویرایش