جز
جایگزینی متن - 'جلیل القدر' به 'جلیلالقدر'
جز (جایگزینی متن - 'عمربن' به 'عمر بن') |
جز (جایگزینی متن - 'جلیل القدر' به 'جلیلالقدر') |
||
خط ۱۸۳: | خط ۱۸۳: | ||
[[راوی]] میگوید: به هر طرف که عمار حمله میکرد [[اصحاب]] و [[یاران پیامبر]] به همان طرف حمله میکردند، مثل اینکه عمار [[پرچمدار]] و راهنمای ایشان است<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۴۱ و الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۴.</ref>. [[عمار]] به [[مردم]] خطاب میکرد: "ای مردم! باید شما چنان طالب [[بهشت]] باشید که یک [[تشنه]] به دنبال آب گواراست، بهشت زیر سایه تیرهای [[جنگ]] است. ای گروه [[مسلمانان]]، با [[خداوند]] [[صداقت]] به [[خرج]] دهید و با آنها مقابله کنید. به [[خدا]] قسم، آنها [[فرزندان]] احزابی هستند که چون زخم شمشیرها آنها را [[خوار]] ساخت، از روی [[اکراه]] [[اسلام]] را قبول کردند و هنگامی که [[فرصت]] به دست آوردند، با میل خود [[دین]] را رها کردند". | [[راوی]] میگوید: به هر طرف که عمار حمله میکرد [[اصحاب]] و [[یاران پیامبر]] به همان طرف حمله میکردند، مثل اینکه عمار [[پرچمدار]] و راهنمای ایشان است<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۴۱ و الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۴.</ref>. [[عمار]] به [[مردم]] خطاب میکرد: "ای مردم! باید شما چنان طالب [[بهشت]] باشید که یک [[تشنه]] به دنبال آب گواراست، بهشت زیر سایه تیرهای [[جنگ]] است. ای گروه [[مسلمانان]]، با [[خداوند]] [[صداقت]] به [[خرج]] دهید و با آنها مقابله کنید. به [[خدا]] قسم، آنها [[فرزندان]] احزابی هستند که چون زخم شمشیرها آنها را [[خوار]] ساخت، از روی [[اکراه]] [[اسلام]] را قبول کردند و هنگامی که [[فرصت]] به دست آوردند، با میل خود [[دین]] را رها کردند". | ||
عمار در آن [[روز]] نود سال داشت. هنگامی که چشمش به [[پرچم]] [[عمرو بن عاص]] افتاد؛ گفت: "ما در مقابل این پرچم سه بار جنگ کردهایم و این بار از آنها سختتر نیست". بعد از این عمار آب خواست و [[تشنگی]] بر او [[غلبه]] کرد؛ در این هنگام زنی نزد او آمد. [[راوی]] گوید: نمیدانم عسلی با خود آورده بود و یا ظرفی که در آن مقداری شیر بود؛ گفت: "بهشت زیر سنانها قرار گرفته، امروز [[دوستان]] خود را [[ملاقات]] خواهم کرد"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۴-۵۱۵.</ref>. پس از این سخنان بر [[لشکر]] [[دشمن]] حمله کرد، در این هنگام ابن [[جوین]] سکسکی و ابوعادیه فزاری بر او حمله کردند. ابوالعادیه تیری به طرف او انداخت و او را بر [[زمین]] زد و بعد از آن ابن جوین فرود آمد و سرش را [[برید]]. خداوند همه آنها را [[لعنت]] کند که آن [[صحابی]] | عمار در آن [[روز]] نود سال داشت. هنگامی که چشمش به [[پرچم]] [[عمرو بن عاص]] افتاد؛ گفت: "ما در مقابل این پرچم سه بار جنگ کردهایم و این بار از آنها سختتر نیست". بعد از این عمار آب خواست و [[تشنگی]] بر او [[غلبه]] کرد؛ در این هنگام زنی نزد او آمد. [[راوی]] گوید: نمیدانم عسلی با خود آورده بود و یا ظرفی که در آن مقداری شیر بود؛ گفت: "بهشت زیر سنانها قرار گرفته، امروز [[دوستان]] خود را [[ملاقات]] خواهم کرد"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۴-۵۱۵.</ref>. پس از این سخنان بر [[لشکر]] [[دشمن]] حمله کرد، در این هنگام ابن [[جوین]] سکسکی و ابوعادیه فزاری بر او حمله کردند. ابوالعادیه تیری به طرف او انداخت و او را بر [[زمین]] زد و بعد از آن ابن جوین فرود آمد و سرش را [[برید]]. خداوند همه آنها را [[لعنت]] کند که آن [[صحابی]] جلیلالقدر، [[شجاع]] و [[مجاهد]] را کشتند<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۵.</ref>. | ||
[[عبد خیر همدانی]] گوید: [[عمار بن یاسر]] را در [[صفین]] دیدم، تیری به او رسیده و بیهوش شده بود. او نتوانست یک شبانهروز [[نماز]] بخواند، بعد از اینکه به هوش آمد آن [[نمازها]] را [[قضا]] کرد. [[غلام]] عمار بن یاسر که نامش راشد بود، هر [[روز]] برای او مقداری شیر میبرد، [[عمار]] گفت: "از [[دوست]] خود [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که فرمودند: " آخرین غذایی که در [[دنیا خواهی]] خورد، مقداری شیر است". | [[عبد خیر همدانی]] گوید: [[عمار بن یاسر]] را در [[صفین]] دیدم، تیری به او رسیده و بیهوش شده بود. او نتوانست یک شبانهروز [[نماز]] بخواند، بعد از اینکه به هوش آمد آن [[نمازها]] را [[قضا]] کرد. [[غلام]] عمار بن یاسر که نامش راشد بود، هر [[روز]] برای او مقداری شیر میبرد، [[عمار]] گفت: "از [[دوست]] خود [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که فرمودند: " آخرین غذایی که در [[دنیا خواهی]] خورد، مقداری شیر است". |