بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
'''۶. اعتراف [[خلیفه دوم]] و دیگران به [[نص]] [[امام علی|علی]] {{ع}}:''' با مراجعه به آثار خود [[اهل سنت]] ما میتوانیم به مواردی دست پیدا کنیم که گاه بی گاهی خلفای خود [[اهل سنت]] به مسئله [[نص]] و [[انتصاب]] [[امام علی|علی]] {{ع}} به [[خلافت]] در گفتگوهای خصوصی اعتراف نمودند که در اینجا به برخی اشاره میشود: | '''۶. اعتراف [[خلیفه دوم]] و دیگران به [[نص]] [[امام علی|علی]] {{ع}}:''' با مراجعه به آثار خود [[اهل سنت]] ما میتوانیم به مواردی دست پیدا کنیم که گاه بی گاهی خلفای خود [[اهل سنت]] به مسئله [[نص]] و [[انتصاب]] [[امام علی|علی]] {{ع}} به [[خلافت]] در گفتگوهای خصوصی اعتراف نمودند که در اینجا به برخی اشاره میشود: | ||
# یکی از این موارد گفتگوهای متعدد [[خلیفه دوم]] با [[ابن عباس]] است که به عنوان یک [[صحابه]] [[برتر]] و عالم و مفسّر [[قرآن]] رابطهی نزدیکی با [[خلیفه اول]] داشت، در عینحال از اعتقاد قلبی خود درباره [[امامت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} دفاع میکرد. [[عمر]] در یکجا از [[امام علی|علی]] {{ع}} به [[ابن عباس]] گلایه میکند که از او خواستم همراه من بیاید اما او پاسخ منفی داد و من اورا ناراحت میبینم، [[خلیفه دوم]] خود علت ناراحتی [[امام علی|علی]] {{ع}} را مسئله از دست دادن [[خلافت]] ذکر میکند و [[ابن عباس]] نیز آن را [[تأیید]] میکند و خاطر نشان میسازد که آن حضرت اعتقاد دارد که [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} [[حکومت]] را به وی واگذار نموده بود{{عربی|"إنه يزعم أن رسول الله أراد الأمر له "}}. عمر در پاسخ این گفته [[ابن عباس]] - که خود نیز موید آن بود - آن را نفی نمیکند و لکن از این راه میخواهد توجیه کند که [[خداوند]] چیز دیگری را اراده نموده بود و مراد [[خداوند]] واقع شد، اما اراده [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] عملی نشد{{عربی|" يَا ابْنَ عَبَّاسٍ! وَ أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَكَانَ مَا ذَا إِذَا لَمْ يُرِدِ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} إِذَا أَرَادَ أمر أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ غَيْرَهُ، نَفَذَ مُرَادُ اللَّهِ وَ لَمْ يَنْفُذْ مُرَادُ رَسُولِ اللَّه{{صل}} "}}<ref>شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص ۹ - ۷۸.</ref>. ما در تحلیل [[حدیث]] قلم ضمن آوردن این اعتراف [[عمر]] در نقد آن خاطر نشان کردیم که وی [[پیامبر الهی]] را به انجام و [[ابلاغ]] خلاف [[وحی]] و امرالهی متهم میکند، در حالیکه خود [[اهل سنت]] [[عصمت]] [[پیامبر]] در [[مقام]] [[وحی]] و [[ابلاغ]] آن را میپذیرند. اما استدلال [[عمر]] که اراده الهی واقع شد، این درست است اما باید توجه کرد که اراده [[خداوند]] دو نوع است، یکی اراده تکوینی که هیچ شیءای اعم از خوب و بد، واجب و حرام بدون تعلق اراده تکوینی وی وجود و تحقق نخواهد یافت. اراده دوم [[خداوند]] اراده [[تشریع|تشریعی]] است، به این معنی که اراده [[خداوند]] بر [[اسلام]] آوردن همه [[انسان]]ها، انجام دادن همه اعمال حسنه تعلق گرفته و برمقابل ا یعی بر اعمل قبیح و [[معصیت]] و [[کفر]] اراده الهی تعلق نگرفته است، این اراده تنها اراده [[تشریع|تشریعی]] و اعتباری است یعنی [[خداوند]] دوست دارد همه [[انسان]]ها [[مسلمان]] و کننده اعمال حسنه باشند، لکن در کنار آن [[انسان]]ها نیز در انجام یا ترک آن مختار و آزادند. اینکه اراده [[خداوند]] بر عدم [[خلافت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} تعلق گرفته است، این از یک منظر صحیح و از منظر دیگر باطل است. اگر مقصود از اراده، اراده [[تشریع|تشریعی]] باشد، باید گفت در اینجا اراده [[خداوند]] با اراده [[رسول|رسولش]] یعنی [[خلافت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} یکی و متحد است، [[خداوند]] و [[رسول|رسولش]] در [[مقام]] [[تشریع]] [[حکومت]] و [[امامت]] را به [[امام علی|علی]] {{ع}} واگذار نمودند. اما اینکه در این میان یک عده مانع اراده [[تشریع|تشریعی]] [[خداوند]] و پیامبرش شدند و با راهکارهای مختلف خود بر مسند [[حکومت]] نشاندند؛ به عنوان یک فعل و [[عمل]] خارجی نمیتواند از قلمرو اراده الهی خارج باشد و از این منظر به آن اراده تکوینی [[خداوند]] تعلق گرفته است و لکن تعلق چنین ارادهای نمیتواند [[مشروعیت]]زا باشد؛ چراکه این قسم از اراده [[خداوند]] بر همه امور از جمله [[کفر]] و [[معصیت]] نیز تعلق گرفته است و درعین حال [[خداوند]] از انجام آنها راضی نیست. | # یکی از این موارد گفتگوهای متعدد [[خلیفه دوم]] با [[ابن عباس]] است که به عنوان یک [[صحابه]] [[برتر]] و عالم و مفسّر [[قرآن]] رابطهی نزدیکی با [[خلیفه اول]] داشت، در عینحال از اعتقاد قلبی خود درباره [[امامت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} دفاع میکرد. [[عمر]] در یکجا از [[امام علی|علی]] {{ع}} به [[ابن عباس]] گلایه میکند که از او خواستم همراه من بیاید اما او پاسخ منفی داد و من اورا ناراحت میبینم، [[خلیفه دوم]] خود علت ناراحتی [[امام علی|علی]] {{ع}} را مسئله از دست دادن [[خلافت]] ذکر میکند و [[ابن عباس]] نیز آن را [[تأیید]] میکند و خاطر نشان میسازد که آن حضرت اعتقاد دارد که [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} [[حکومت]] را به وی واگذار نموده بود{{عربی|"إنه يزعم أن رسول الله أراد الأمر له "}}. عمر در پاسخ این گفته [[ابن عباس]] - که خود نیز موید آن بود - آن را نفی نمیکند و لکن از این راه میخواهد توجیه کند که [[خداوند]] چیز دیگری را اراده نموده بود و مراد [[خداوند]] واقع شد، اما اراده [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] عملی نشد{{عربی|" يَا ابْنَ عَبَّاسٍ! وَ أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَكَانَ مَا ذَا إِذَا لَمْ يُرِدِ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} إِذَا أَرَادَ أمر أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ غَيْرَهُ، نَفَذَ مُرَادُ اللَّهِ وَ لَمْ يَنْفُذْ مُرَادُ رَسُولِ اللَّه{{صل}} "}}<ref>شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص ۹ - ۷۸.</ref>. ما در تحلیل [[حدیث]] قلم ضمن آوردن این اعتراف [[عمر]] در نقد آن خاطر نشان کردیم که وی [[پیامبر الهی]] را به انجام و [[ابلاغ]] خلاف [[وحی]] و امرالهی متهم میکند، در حالیکه خود [[اهل سنت]] [[عصمت]] [[پیامبر]] در [[مقام]] [[وحی]] و [[ابلاغ]] آن را میپذیرند. اما استدلال [[عمر]] که اراده الهی واقع شد، این درست است اما باید توجه کرد که اراده [[خداوند]] دو نوع است، یکی اراده تکوینی که هیچ شیءای اعم از خوب و بد، واجب و حرام بدون تعلق اراده تکوینی وی وجود و تحقق نخواهد یافت. اراده دوم [[خداوند]] اراده [[تشریع|تشریعی]] است، به این معنی که اراده [[خداوند]] بر [[اسلام]] آوردن همه [[انسان]]ها، انجام دادن همه اعمال حسنه تعلق گرفته و برمقابل ا یعی بر اعمل قبیح و [[معصیت]] و [[کفر]] اراده الهی تعلق نگرفته است، این اراده تنها اراده [[تشریع|تشریعی]] و اعتباری است یعنی [[خداوند]] دوست دارد همه [[انسان]]ها [[مسلمان]] و کننده اعمال حسنه باشند، لکن در کنار آن [[انسان]]ها نیز در انجام یا ترک آن مختار و آزادند. اینکه اراده [[خداوند]] بر عدم [[خلافت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} تعلق گرفته است، این از یک منظر صحیح و از منظر دیگر باطل است. اگر مقصود از اراده، اراده [[تشریع|تشریعی]] باشد، باید گفت در اینجا اراده [[خداوند]] با اراده [[رسول|رسولش]] یعنی [[خلافت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} یکی و متحد است، [[خداوند]] و [[رسول|رسولش]] در [[مقام]] [[تشریع]] [[حکومت]] و [[امامت]] را به [[امام علی|علی]] {{ع}} واگذار نمودند. اما اینکه در این میان یک عده مانع اراده [[تشریع|تشریعی]] [[خداوند]] و پیامبرش شدند و با راهکارهای مختلف خود بر مسند [[حکومت]] نشاندند؛ به عنوان یک فعل و [[عمل]] خارجی نمیتواند از قلمرو اراده الهی خارج باشد و از این منظر به آن اراده تکوینی [[خداوند]] تعلق گرفته است و لکن تعلق چنین ارادهای نمیتواند [[مشروعیت]]زا باشد؛ چراکه این قسم از اراده [[خداوند]] بر همه امور از جمله [[کفر]] و [[معصیت]] نیز تعلق گرفته است و درعین حال [[خداوند]] از انجام آنها راضی نیست. | ||
# مورد دوم در جریان نزول یک بلا بود که حل آن تنها از عهده [[حضرت علی]] {{ع}} برمیآمد. [[عمر]] به اتفاق همراهان به حضور حضرت رفتند و آن حضرت جوابش را داد. در اینجا [[عمر]] اعتراف نمود که: قسم به خدا، حق تعالی امر | # مورد دوم در جریان نزول یک بلا بود که حل آن تنها از عهده [[حضرت علی]] {{ع}} برمیآمد. [[عمر]] به اتفاق همراهان به حضور حضرت رفتند و آن حضرت جوابش را داد. در اینجا [[عمر]] اعتراف نمود که: قسم به خدا، حق تعالی امر [[حکومت]] را به تو اراده کرده بود، اما قوم تو از ادای آن امتناع نمودند<ref>{{عربی|" أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ أَرَادَكَ الْحَقُّ وَ لَكِنْ أَبَى قَوْمُكَ "}}؛ شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص۷۹و۸۰.</ref> | ||
# مورد دیگری که [[عمر]] بر [[نص]] [[امام علی|علی]] {{ع}} اعتراف نمود به [[حدیث قلم و دوات]] مربوط میشود. وی اعتراف میکند که [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} در آن مجلس در صدد [[انتصاب]] [[امام علی|علی]] {{ع}} به [[حکومت]] بود که من مانع شدم. توضیح و تحلیل آن در فصل نقد [[شبهات]] ذیل [[حدیث]] فوق گذشت. | # مورد دیگری که [[عمر]] بر [[نص]] [[امام علی|علی]] {{ع}} اعتراف نمود به [[حدیث قلم و دوات]] مربوط میشود. وی اعتراف میکند که [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} در آن مجلس در صدد [[انتصاب]] [[امام علی|علی]] {{ع}} به [[حکومت]] بود که من مانع شدم. توضیح و تحلیل آن در فصل نقد [[شبهات]] ذیل [[حدیث]] فوق گذشت. | ||
# [[ابن عباس]] همچنین گزارش میکند وقتی بر [[عمر]] وارد شدم، او از [[امام علی|علی]] {{ع}} درباره مطرح کردن خود به عنوان [[خلیفه]] در میان [[مردم]] گلایه کرد. [[ابن عباس]] در پاسخ وی صریحاً و با شجاعت گفت که او خود را کاندیدا مطرح نمیکند، بلکه [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] وی را [[نصب]] نموده اما دیگران از او این حق را گرفتند:{{عربی|" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَصُرِفَتْ عَنْهُ "}} در اینجا باید به پاسخ [[عمر]] دقت کرد که آیا وی اصل ترشیح و [[انتخاب]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} را نفی میکند یا به توجیه کنار گذاشتن [[حضرت علی]] {{ع}} میپردازد؟ جواب [[عمر]] مطابق گزارش [[ابن ابی الحدید]] [[سنی]] چنین است: عمر گفت همانا او جوان تازه کار بود که عرب سنّ او را کوچک شمردند<ref>{{عربی|" قَالَ: إِنَّهُ كَانَ شَابّاً حَدَثاً فَاسْتَصْغَرَتِ الْعَرَبُ سِنَّهُ"}}؛ شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، ص۸۰.</ref>. [[خلیفه دوم]] در این پاسخ اصل ادعای [[ابن عباس]] مبنی بر [[انتخاب]] [[امام علی|علی]] {{ع}} به [[امامت]] و [[حکومت]] توسط [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] را نفی کرد، بلکه به توجیه رفتار و کردار شخص خود در [[سقیفه]] پرداخت که [[ابوبکر]] را برآن حضرت مقدم داشت و برای اینکار خود پای عرب را پیش میکشد که عرب به علت جوانی از پذیرفتن [[حکومت]] ابا میکردند. [[ابن عباس]] جواب این استدلال [[عمر]] را درهمانجا میدهد، آنچه در اینجا ما درصدد آنیم نشان دادن اعتراف [[خلیفه دوم]] به اصل [[نصب]] [[حضرت علی]] {{ع}} توسط [[پیامبر اسلام]] {{صل}} است. | # [[ابن عباس]] همچنین گزارش میکند وقتی بر [[عمر]] وارد شدم، او از [[امام علی|علی]] {{ع}} درباره مطرح کردن خود به عنوان [[خلیفه]] در میان [[مردم]] گلایه کرد. [[ابن عباس]] در پاسخ وی صریحاً و با شجاعت گفت که او خود را کاندیدا مطرح نمیکند، بلکه [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] وی را [[نصب]] نموده اما دیگران از او این حق را گرفتند:{{عربی|" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَصُرِفَتْ عَنْهُ "}} در اینجا باید به پاسخ [[عمر]] دقت کرد که آیا وی اصل ترشیح و [[انتخاب]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} را نفی میکند یا به توجیه کنار گذاشتن [[حضرت علی]] {{ع}} میپردازد؟ جواب [[عمر]] مطابق گزارش [[ابن ابی الحدید]] [[سنی]] چنین است: عمر گفت همانا او جوان تازه کار بود که عرب سنّ او را کوچک شمردند<ref>{{عربی|" قَالَ: إِنَّهُ كَانَ شَابّاً حَدَثاً فَاسْتَصْغَرَتِ الْعَرَبُ سِنَّهُ"}}؛ شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، ص۸۰.</ref>. [[خلیفه دوم]] در این پاسخ اصل ادعای [[ابن عباس]] مبنی بر [[انتخاب]] [[امام علی|علی]] {{ع}} به [[امامت]] و [[حکومت]] توسط [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] را نفی کرد، بلکه به توجیه رفتار و کردار شخص خود در [[سقیفه]] پرداخت که [[ابوبکر]] را برآن حضرت مقدم داشت و برای اینکار خود پای عرب را پیش میکشد که عرب به علت جوانی از پذیرفتن [[حکومت]] ابا میکردند. [[ابن عباس]] جواب این استدلال [[عمر]] را درهمانجا میدهد، آنچه در اینجا ما درصدد آنیم نشان دادن اعتراف [[خلیفه دوم]] به اصل [[نصب]] [[حضرت علی]] {{ع}} توسط [[پیامبر اسلام]] {{صل}} است. |