ادله نقلی اثبات ولایت فقیه چیست؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۱۸ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۰۸
، ۱۸ دسامبر ۲۰۲۲جایگزینی متن - ' آنکه ' به ' آنکه '
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - ' آنکه ' به ' آنکه ') |
||
خط ۱۰۳: | خط ۱۰۳: | ||
برداشت بالا با دنباله حدیث که فرموده است {{متن حدیث|«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ»}}؛ نیز هماهنگ است؛ زیرا حجت بودن راوی، با اموری تناسب دارد که رأی و نظر او در آن امور ملاک و معیار باشد؛ یعنی زمانی این راوی حدیث حجت بر دیگران است که استنباط و برداشت او از کلام [[معصوم]] برای دیگران حجت باشد، و الّا اگر قرار بود به خود کلام [[معصوم]] استناد شود، نمیفرمود: آنها –خودشان- حجت بر شما هستند. در اینباره سخن فقیه بزرگ و نامدار [[شیعه]]، [[شیخ انصاری]] بسیار گویاست که میگوید: آنچه از ظاهر عبارت [[امام]] به دست میآید، این است که مقصود از حوادث همه اموری است که به حکم عرف و عقل و شرع، در آنها باید به رئیس [و بزرگِ] قوم] رجوع کرد و بسیار بعید است که "حوادث" اختصاص به مسائل شرعی داشته باشد<ref>مکاسب محرمه، ج ۳، ص ۵۵۴.</ref>. | برداشت بالا با دنباله حدیث که فرموده است {{متن حدیث|«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ»}}؛ نیز هماهنگ است؛ زیرا حجت بودن راوی، با اموری تناسب دارد که رأی و نظر او در آن امور ملاک و معیار باشد؛ یعنی زمانی این راوی حدیث حجت بر دیگران است که استنباط و برداشت او از کلام [[معصوم]] برای دیگران حجت باشد، و الّا اگر قرار بود به خود کلام [[معصوم]] استناد شود، نمیفرمود: آنها –خودشان- حجت بر شما هستند. در اینباره سخن فقیه بزرگ و نامدار [[شیعه]]، [[شیخ انصاری]] بسیار گویاست که میگوید: آنچه از ظاهر عبارت [[امام]] به دست میآید، این است که مقصود از حوادث همه اموری است که به حکم عرف و عقل و شرع، در آنها باید به رئیس [و بزرگِ] قوم] رجوع کرد و بسیار بعید است که "حوادث" اختصاص به مسائل شرعی داشته باشد<ref>مکاسب محرمه، ج ۳، ص ۵۵۴.</ref>. | ||
'''۲. مقبوله [[عمر بن حنظله]]''':<ref>[[عمر بن حنظله]] از اصحاب [[امام باقر]] و [[امام صادق]] {{ع}} و نیز از راویان مشهور است که اصحاب بزرگواری مانند [[زراره]] و [[هشام بن سالم]] و [[صفوان بن یحیی]] و... از او روایت نقل کردهاند. و مقصود از مقبوله روایتی است که مورد پذیرش و قبول علما قرار گرفته است.</ref> یکی از روایاتی که فقها برای اثبات [[ولایت فقیه]] به آن استناد کردهاند روایت [[عمر بن حنظله]] است. او میگوید: از [[امام صادق]] {{ع}} پرسیدم: وقتی دو نفر از شیعیان در امرِ بدهی یا ارث اختلاف داشتند، آیا جایز است که دعوا و نزاع خود را نزد سلطان [نابحق] یا قاضی [منصوب از سوی آن سلطان] ببرند؟ [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: هرکس برای داوری به آنها مراجعه کند... جز این نیست که به طاغوت رجوع کرده و او را به عنوان داور پذیرفته است و آنچه را حاکمیا قاضی او به آن حکم کند، حرام است، گرچه [[حق]] او باشد؛ زیرا آنچه گرفته است به حکم طاغوت بوده. یعنی همان کسی که خدا امر کرده است به او کفر بورزند؛ آنجا که میفرماید: {{متن قرآن|يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ}}<ref>سوره نسا/ آیه ۶۰. [بعضی از مردم] میخواهند داوری در امور را نزد طاغوت ببرند و حال | '''۲. مقبوله [[عمر بن حنظله]]''':<ref>[[عمر بن حنظله]] از اصحاب [[امام باقر]] و [[امام صادق]] {{ع}} و نیز از راویان مشهور است که اصحاب بزرگواری مانند [[زراره]] و [[هشام بن سالم]] و [[صفوان بن یحیی]] و... از او روایت نقل کردهاند. و مقصود از مقبوله روایتی است که مورد پذیرش و قبول علما قرار گرفته است.</ref> یکی از روایاتی که فقها برای اثبات [[ولایت فقیه]] به آن استناد کردهاند روایت [[عمر بن حنظله]] است. او میگوید: از [[امام صادق]] {{ع}} پرسیدم: وقتی دو نفر از شیعیان در امرِ بدهی یا ارث اختلاف داشتند، آیا جایز است که دعوا و نزاع خود را نزد سلطان [نابحق] یا قاضی [منصوب از سوی آن سلطان] ببرند؟ [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: هرکس برای داوری به آنها مراجعه کند... جز این نیست که به طاغوت رجوع کرده و او را به عنوان داور پذیرفته است و آنچه را حاکمیا قاضی او به آن حکم کند، حرام است، گرچه [[حق]] او باشد؛ زیرا آنچه گرفته است به حکم طاغوت بوده. یعنی همان کسی که خدا امر کرده است به او کفر بورزند؛ آنجا که میفرماید: {{متن قرآن|يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ}}<ref>سوره نسا/ آیه ۶۰. [بعضی از مردم] میخواهند داوری در امور را نزد طاغوت ببرند و حال آنکه امر شدهاند که به طاغوت کفر بورزند.</ref>. | ||
[[عمر بن حنظله]] میگوید: وقتی دیدم که [[امام]] با این شدت مراجعه شیعیان را به حاکم طاغوت و قاضی او محکوم و ممنوع کرد، پرسدم: پس شیعیان در چنین مواردی چه کنند؟ [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|«يَنْظُرَانِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ فَإِنَّمَا اُسْتُخِفَّ بِحُكْمِ اَللَّهِ وَ عَلَيْنَا رُدَّ، وَ اَلرَّادُّ عَلَيْنَا اَلرَّادُّ عَلَى اَللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ اَلشِّرْكِ بِاللَّهِ»}}<ref>کافی، ج ۱، باب اختلاف الحدیث، ح ۱۰، ص ۶۷.</ref> [وقتی دو [[شیعه]] در امر اختلاف کردند] بنگرند [و دقت کنند] که از شما شیعیان آن کس که احادیث ما را روایت میکند و در حلال و حرام ما نظر [و نگاه دقیق] که از شما شیعیان آن کس که احادیث ما را روایت میکند و در حلال و حرام مانظر [و نگاه دقیق] دارد و احکم ما [[اهل بیت]] {{ع}} را میشناسد، چنین کسی را به عنوان داور میان خود بپذیرند؛ زیرا که من او را بر شما حاکم قرار دادم و زمانی که [چنین شخصی] به چیزی حکم کند و از او پذیرفته نشود، پس همانا حکم خدا را سبک شمرده و حکم ما را رد کرده است. و هر کس حکم ما را رد کند، حکم خدا را رد کرده است و آن در حدّ شرک ورزیدن به خداست. در این روایت شریف چند مطلب مهم و اساسی وجود دارد: | [[عمر بن حنظله]] میگوید: وقتی دیدم که [[امام]] با این شدت مراجعه شیعیان را به حاکم طاغوت و قاضی او محکوم و ممنوع کرد، پرسدم: پس شیعیان در چنین مواردی چه کنند؟ [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|«يَنْظُرَانِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ فَإِنَّمَا اُسْتُخِفَّ بِحُكْمِ اَللَّهِ وَ عَلَيْنَا رُدَّ، وَ اَلرَّادُّ عَلَيْنَا اَلرَّادُّ عَلَى اَللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ اَلشِّرْكِ بِاللَّهِ»}}<ref>کافی، ج ۱، باب اختلاف الحدیث، ح ۱۰، ص ۶۷.</ref> [وقتی دو [[شیعه]] در امر اختلاف کردند] بنگرند [و دقت کنند] که از شما شیعیان آن کس که احادیث ما را روایت میکند و در حلال و حرام ما نظر [و نگاه دقیق] که از شما شیعیان آن کس که احادیث ما را روایت میکند و در حلال و حرام مانظر [و نگاه دقیق] دارد و احکم ما [[اهل بیت]] {{ع}} را میشناسد، چنین کسی را به عنوان داور میان خود بپذیرند؛ زیرا که من او را بر شما حاکم قرار دادم و زمانی که [چنین شخصی] به چیزی حکم کند و از او پذیرفته نشود، پس همانا حکم خدا را سبک شمرده و حکم ما را رد کرده است. و هر کس حکم ما را رد کند، حکم خدا را رد کرده است و آن در حدّ شرک ورزیدن به خداست. در این روایت شریف چند مطلب مهم و اساسی وجود دارد: | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
«علاوه بر روایاتی که مفید [[ضرورت حکومت]] [[دینی]] در [[عصر غیبت]] بوده و [[امام خمینی]] به آنها در [[اثبات]] [[حکومتی]] مبتنی بر [[مبانی دینی]] استناد کرده است، [[روایات]] بسیاری نیز مورد استناد ایشان قرار گرفته است که علاوه بر ضرورت حکومت دینی، به صورت خاص، به [[اثبات ولایت فقیه]] به عنوان محور [[مشروعیت حکومت]] دینی میپردازد. امام خمینی در کتاب [[کشف]] [[اسرار]]، در مقابل فردی که بر این [[باور]] است که [[ولایت فقیه]] [[مشروعیت]] نداشته و به ادلهای منسوب نیست و در رد این باور، روایات را عمده دلیل مشروعیت حکومت [[فقیه]] در عصر غیبت دانسته و منکرین آن را بیاطلاع از روایات و بیخبر از [[فقه شیعه]] دانسته است: از همین جا، پایه اطلاعات این نویسنده را بفهمید که میگوید: (تازه طبق مبانی [[فقهی]] هم این ادعاء که [[حکومت حق]] فقیه است، هیچ دلیل ندارد.) مبانی [[فقه]] عمدهاش [[اخبار]] و [[احادیث ائمه]] است که آن هم متصل است به [[پیغمبر]] [[خدا]] و آن هم از [[وحی الهی]] است. اینک ما چند [[حدیث]] در این جا ذکر میکنیم تا معلوم شود از فقه به کلی بیخبرند<ref>کشف اسرار، ص۱۸۷.</ref>. | «علاوه بر روایاتی که مفید [[ضرورت حکومت]] [[دینی]] در [[عصر غیبت]] بوده و [[امام خمینی]] به آنها در [[اثبات]] [[حکومتی]] مبتنی بر [[مبانی دینی]] استناد کرده است، [[روایات]] بسیاری نیز مورد استناد ایشان قرار گرفته است که علاوه بر ضرورت حکومت دینی، به صورت خاص، به [[اثبات ولایت فقیه]] به عنوان محور [[مشروعیت حکومت]] دینی میپردازد. امام خمینی در کتاب [[کشف]] [[اسرار]]، در مقابل فردی که بر این [[باور]] است که [[ولایت فقیه]] [[مشروعیت]] نداشته و به ادلهای منسوب نیست و در رد این باور، روایات را عمده دلیل مشروعیت حکومت [[فقیه]] در عصر غیبت دانسته و منکرین آن را بیاطلاع از روایات و بیخبر از [[فقه شیعه]] دانسته است: از همین جا، پایه اطلاعات این نویسنده را بفهمید که میگوید: (تازه طبق مبانی [[فقهی]] هم این ادعاء که [[حکومت حق]] فقیه است، هیچ دلیل ندارد.) مبانی [[فقه]] عمدهاش [[اخبار]] و [[احادیث ائمه]] است که آن هم متصل است به [[پیغمبر]] [[خدا]] و آن هم از [[وحی الهی]] است. اینک ما چند [[حدیث]] در این جا ذکر میکنیم تا معلوم شود از فقه به کلی بیخبرند<ref>کشف اسرار، ص۱۸۷.</ref>. | ||
پیش از | پیش از آنکه به روایات باب ولایت فقیه پرداخته و براساس دیدگاه امام خمینی به اثبات آن بپردازیم، باید گفت امام خمینی در کتاب البیع، ذیل هر کدام از روایات به [[سند]] این اخبار پرداخته و صحت و [[ضعف]] آن را مورد بررسی قرار داده است، و سند برخی از این روایات صحیح ارزیابی کرده و برخی دیگر را [[ضعیف]] دانسته است. اما ایشان در کتاب الرسائل، در رساله [[اجتهاد]] و [[تقلید]]، در نهایت در خصوص این دسته از روایات، بر این باور قرار گرفت که به صورت یکپارچه و در قالب کلی نمیتوان به سند روایات ولایت فقیه اشکال کرده و صدور آنها از جانب [[امام]] [[معصوم]] {{عم}} را [[انکار]] کرد. همچنان که این قضیه در باب [[دلالت روایات]] نیز وجود دارد: اگر چه نسبت به هر یک از [[روایات]]، شاید [[اشکال سندی]] یا دلالی شود، اما تمام این روایات، روی هم رفته، [[فقیه عادل]] را [[قدر]] متیقن برای [[حکومت]] قرار میدهند<ref>الاجتهاد و التقلید، ص۲۵.</ref>. | ||
روایاتی که در کتاب البیع و [[ولایت فقیه]] [[امام خمینی]] مورد استناد قرار گرفته است، به دو گونهاند. در حالی که برخی از [[اخبار]] برای [[استدلال]] به ولایت فقیه تام و کامل هستند، برخی دیگر از روایات تنها از باب [[تأیید]] بوده و به [[تنهایی]] [[قادر]] به [[اثبات]] این مقوله نخواهند بود. از این روی ما روایات را به دو دسته مختلف تقسیم کرده و در آغاز روایاتی که دلالت آنها از دیدگاه امام خمینی تمام بوده و خدشهای در دلالت آنها نیست را عرضه کرده، و در نهایت روایاتی که به عنوان تأیید آورده شدهاند را مورد بررسی قرار خواهیم داد: | روایاتی که در کتاب البیع و [[ولایت فقیه]] [[امام خمینی]] مورد استناد قرار گرفته است، به دو گونهاند. در حالی که برخی از [[اخبار]] برای [[استدلال]] به ولایت فقیه تام و کامل هستند، برخی دیگر از روایات تنها از باب [[تأیید]] بوده و به [[تنهایی]] [[قادر]] به [[اثبات]] این مقوله نخواهند بود. از این روی ما روایات را به دو دسته مختلف تقسیم کرده و در آغاز روایاتی که دلالت آنها از دیدگاه امام خمینی تمام بوده و خدشهای در دلالت آنها نیست را عرضه کرده، و در نهایت روایاتی که به عنوان تأیید آورده شدهاند را مورد بررسی قرار خواهیم داد: | ||
* '''مرسله [[صدوق]]''': مرسله صدوق از جمله روایاتی است که بنا بر دیدگاه امام خمینی، در دلالتش اشکالی نبوده و مرسله بودن، ضرری به [[حجیت]] آن نمیرساند (زیرا [[شیخ صدوق]] این [[روایت]] را به طور جزم و قطع، به [[معصوم]] {{عم}} نسبت میدهد و لذا کمتر از مرسلات ابن ابی [[عمیر]] نیست که در [[فقه شیعه]]، تلقی به قبول شده است)<ref>رک: کتاب البیع، ج۲، ص۶۲۸.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}: اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُكَ قَالَ الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَ يَرْوُونَ عَنِّي أَحَادِيثِي وَ سُنَّتِي فَيُعَلِّمُونَهَا النَّاسَ مِنْ بَعْدِي}}<ref>وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۳۹، ح۷.</ref>؛ [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} میفرماید که [[رسول الله]] {{صل}}فرمود: “خدایا، [[جانشینان]] مرا [[رحمت]] کن”. و این سخن را سه بار تکرار فرمود. پرسیده شد کهای [[پیغمبر]] [[خدا]]، جانشینانت چه کسانی هستند. فرمود: “کسانی که بعد از من میآیند، [[حدیث]] و [[سنت]] مرا نقل میکنند و آن را پس از من به [[مردم]] میآموزند”. | * '''مرسله [[صدوق]]''': مرسله صدوق از جمله روایاتی است که بنا بر دیدگاه امام خمینی، در دلالتش اشکالی نبوده و مرسله بودن، ضرری به [[حجیت]] آن نمیرساند (زیرا [[شیخ صدوق]] این [[روایت]] را به طور جزم و قطع، به [[معصوم]] {{عم}} نسبت میدهد و لذا کمتر از مرسلات ابن ابی [[عمیر]] نیست که در [[فقه شیعه]]، تلقی به قبول شده است)<ref>رک: کتاب البیع، ج۲، ص۶۲۸.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}: اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُكَ قَالَ الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَ يَرْوُونَ عَنِّي أَحَادِيثِي وَ سُنَّتِي فَيُعَلِّمُونَهَا النَّاسَ مِنْ بَعْدِي}}<ref>وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۳۹، ح۷.</ref>؛ [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} میفرماید که [[رسول الله]] {{صل}}فرمود: “خدایا، [[جانشینان]] مرا [[رحمت]] کن”. و این سخن را سه بار تکرار فرمود. پرسیده شد کهای [[پیغمبر]] [[خدا]]، جانشینانت چه کسانی هستند. فرمود: “کسانی که بعد از من میآیند، [[حدیث]] و [[سنت]] مرا نقل میکنند و آن را پس از من به [[مردم]] میآموزند”. | ||
[[دلالت روایت]]: در دلالت این روایت، از یک سو میبایست مراد از [[راویان حدیث]] تبیین شده و از سوی دیگر مراد از [[خلافت]] توضیح داده شود؛ چه | [[دلالت روایت]]: در دلالت این روایت، از یک سو میبایست مراد از [[راویان حدیث]] تبیین شده و از سوی دیگر مراد از [[خلافت]] توضیح داده شود؛ چه آنکه اگر مراد از [[راویان حدیث]]، معنای ظاهری آن بوده و مراد از [[خلافت]]، [[جانشینی پیامبر]] در [[نقل روایات]] و [[سنت]] باشد، [[روایت]] هیچ دلالتی بر مطلوب نخواهد داشت. از این روی [[امام خمینی]] در آغاز به تبیین مراد از راویان حدیث، در این روایت که [[خلیفه پیامبر]] معرفی شدهاند. پرداخته و مراد از آنها را [[فقیهان]] دانسته و این گونه اظهار داشته است: جای تردید نیست که روایت {{متن حدیث|اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي}} شامل [[راویان]] [[حدیثی]] که [[حکم]] کاتب را دارند نمیشود؛ و یک کاتب و نویسنده نمیتواند [[خلیفه]] [[رسول اکرم]] {{صل}} باشد. منظور از “خلفا”، فقهای اسلامند. نشر و بسط [[احکام]] و [[تعلیم و تربیت]] [[مردم]] با فقهایی است که عادلند؛ زیرا اگر [[عادل]] نباشند، مثل قضاتی هستند که روایت بر ضد [[اسلام]] [[جعل]] کردند... و اگر [[فقیه]] نباشند نمیتوانند بفهمند که [[فقه]] چیست و حکم اسلام کدام<ref>ولایت فقیه، ص۶۳ - ۶۴.</ref>. | ||
ایشان در توضیح مراد از خلافت، چیزی بر آن نیافزوده و معنای خلافت در [[صدر اسلام]] که این روایت در آن [[زمان]] صادر شده است را امر مجهولی ندانسته و از این روی خلافت را جانشینی پیامبر {{صل}} در تمامی [[شئون نبوت]] دانسته است: زیرا “خلافت” همان [[جانشینی]] در تمام شئون نبوت است؛ و جمله {{متن حدیث|اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي}} دستکم از جمله {{متن حدیث|عَلِيُّ خَلِيفَتِي}} ندارد و معنی “خلافت” در آن، غیر معنی خلافت در دوم نیست. و جمله {{متن حدیث|الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَ يَرْوُونَ عَنِّي أَحَادِيثِي}} معرفی خلفاست، نه معنی خلافت؛ زیرا معنی خلافت در صدر اسلام امر مجهولی نبود که محتاج بیان باشد؛ و [[سائل]] نیز معنی خلافت را نپرسید، بلکه اشخاص را خواست معرفی فرماید و ایشان با این وصف معرفی فرمودند<ref>ولایت فقیه، ص۶۵.</ref>. | ایشان در توضیح مراد از خلافت، چیزی بر آن نیافزوده و معنای خلافت در [[صدر اسلام]] که این روایت در آن [[زمان]] صادر شده است را امر مجهولی ندانسته و از این روی خلافت را جانشینی پیامبر {{صل}} در تمامی [[شئون نبوت]] دانسته است: زیرا “خلافت” همان [[جانشینی]] در تمام شئون نبوت است؛ و جمله {{متن حدیث|اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي}} دستکم از جمله {{متن حدیث|عَلِيُّ خَلِيفَتِي}} ندارد و معنی “خلافت” در آن، غیر معنی خلافت در دوم نیست. و جمله {{متن حدیث|الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَ يَرْوُونَ عَنِّي أَحَادِيثِي}} معرفی خلفاست، نه معنی خلافت؛ زیرا معنی خلافت در صدر اسلام امر مجهولی نبود که محتاج بیان باشد؛ و [[سائل]] نیز معنی خلافت را نپرسید، بلکه اشخاص را خواست معرفی فرماید و ایشان با این وصف معرفی فرمودند<ref>ولایت فقیه، ص۶۵.</ref>. | ||
خط ۱۳۵: | خط ۱۳۵: | ||
[[امام خمینی]] با توجه به دو نکته فوق، دلالت این [[روایت]] بر [[اثبات ولایت فقیه]] را کامل دانسته و تردید در آن را ناروا دانسته است. بلکه بر این اساس دایره [[ولایت]] وی را نیز عام و در محدوده تمام اموری میداند که [[پیامبر]] {{صل}} نیز در آنها ولایت و [[سرپرستی]] داشته است: و اما [[دلالت حدیث]] [[شریف]] بر “ولایت فقیه” نباید جای تردید باشد، زیرا “خلافت” همان [[جانشینی]] در تمام [[شئون نبوت]] است<ref>ولایت فقیه، ص۶۵.</ref>. | [[امام خمینی]] با توجه به دو نکته فوق، دلالت این [[روایت]] بر [[اثبات ولایت فقیه]] را کامل دانسته و تردید در آن را ناروا دانسته است. بلکه بر این اساس دایره [[ولایت]] وی را نیز عام و در محدوده تمام اموری میداند که [[پیامبر]] {{صل}} نیز در آنها ولایت و [[سرپرستی]] داشته است: و اما [[دلالت حدیث]] [[شریف]] بر “ولایت فقیه” نباید جای تردید باشد، زیرا “خلافت” همان [[جانشینی]] در تمام [[شئون نبوت]] است<ref>ولایت فقیه، ص۶۵.</ref>. | ||
* '''روایت [[علی بن ابی حمزه]]''': {{متن حدیث|سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ {{ع}} يَقُولُ إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ وَ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْإِسْلَامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا}}<ref>الکافی، ج۱، ص۳۸، ح۳.</ref>؛ علی بن ابی حمزه میگوید از [[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{عم}} شنیدم که میفرمود: “هر گاه [[مؤمن]] (یا [[فقیه]] مؤمن) بمیرد، [[فرشتگان]] بر او میگریند و قطعات زمینی که بر آن به [[پرستش]] [[خدا]] برمیخاسته و درهای [[آسمان]] که با اعمالش بدان فرا میرفته است. و در ([[دژ]]) [[اسلام]] شکافی پدیدار خواهد شد که هیچ چیز آن را ترمیم نمیکند، زیرا فقهای مؤمن دژهای اسلامند، و برای اسلام نقش حصار [[مدینه]] را برای مدینه دارند. [[دلالت روایت]]: امام خمینی در تبیین این روایت و دلالت آن بر مطلوب، بر واژه “حصون الاسلام” تأکید کرده و بر این [[باور]] است که در بودن فقیه برای اسلام، جز با [[فرمانروایی]] وی سازگار نیست؛ زیرا دژ و دیوار [[شهر]] به غرض [[دفاع]] از شهر در مقابل [[تجاوز]] دیگران بنا میشود و فقیه تنها در صورت [[حاکمیت]] و فرمانروایی [[قادر]] خواهد بود به [[دفاع از اسلام]] پرداخته، [[عدالت]] را برقرار سازد و [[مالیات]] [[مردم]] را اخذ کرده و در موارد خود [[مصرف]] نماید و [[حصن]] بودن [[فقیه]] بر وظیفهای چون [[تبلیغ]] أحکام منطبق نبوده، بلکه بر اجرای آن [[احکام]] منطبق است. و با توجه به این که [[اجرای احکام]] [[نیازمند]] [[تشکیلات حکومتی]] و [[قدرت]] است، لذا این [[روایت]] بر [[حاکمیت]] فقیه و [[فرمانروایی]] وی حکایت کرده و دایره قدرت وی را به اندازهای میداند که [[قادر]] باشد به [[دفاع از اسلام]] بپردازد: پس از | * '''روایت [[علی بن ابی حمزه]]''': {{متن حدیث|سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ {{ع}} يَقُولُ إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ وَ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْإِسْلَامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا}}<ref>الکافی، ج۱، ص۳۸، ح۳.</ref>؛ علی بن ابی حمزه میگوید از [[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{عم}} شنیدم که میفرمود: “هر گاه [[مؤمن]] (یا [[فقیه]] مؤمن) بمیرد، [[فرشتگان]] بر او میگریند و قطعات زمینی که بر آن به [[پرستش]] [[خدا]] برمیخاسته و درهای [[آسمان]] که با اعمالش بدان فرا میرفته است. و در ([[دژ]]) [[اسلام]] شکافی پدیدار خواهد شد که هیچ چیز آن را ترمیم نمیکند، زیرا فقهای مؤمن دژهای اسلامند، و برای اسلام نقش حصار [[مدینه]] را برای مدینه دارند. [[دلالت روایت]]: امام خمینی در تبیین این روایت و دلالت آن بر مطلوب، بر واژه “حصون الاسلام” تأکید کرده و بر این [[باور]] است که در بودن فقیه برای اسلام، جز با [[فرمانروایی]] وی سازگار نیست؛ زیرا دژ و دیوار [[شهر]] به غرض [[دفاع]] از شهر در مقابل [[تجاوز]] دیگران بنا میشود و فقیه تنها در صورت [[حاکمیت]] و فرمانروایی [[قادر]] خواهد بود به [[دفاع از اسلام]] پرداخته، [[عدالت]] را برقرار سازد و [[مالیات]] [[مردم]] را اخذ کرده و در موارد خود [[مصرف]] نماید و [[حصن]] بودن [[فقیه]] بر وظیفهای چون [[تبلیغ]] أحکام منطبق نبوده، بلکه بر اجرای آن [[احکام]] منطبق است. و با توجه به این که [[اجرای احکام]] [[نیازمند]] [[تشکیلات حکومتی]] و [[قدرت]] است، لذا این [[روایت]] بر [[حاکمیت]] فقیه و [[فرمانروایی]] وی حکایت کرده و دایره قدرت وی را به اندازهای میداند که [[قادر]] باشد به [[دفاع از اسلام]] بپردازد: پس از آنکه به [[ضرورت]] دانسته شد که [[اسلام]] دارای تشکیلات و [[حکومت]] با همه ابعاد آن است، تردیدی در این باقی نمیماند که فقیه، [[دژ]] اسلام - همانند دیوار [[شهر]] - نیست، مگر این که [[نگهبان]] تمام [[شئون]] از [[گسترش عدالت]] و [[اجرای حدود]] و [[حفظ مرزها]] و گرفتن [[خراج]] و [[مالیات]] و هزینه آن در [[مصالح مسلمین]] و گماردن [[فرمانروایان]] همه مناطق باشد، و گرنه تنها احکام، اسلام نیست. بلکه ممکن است گفته شود: اسلام، حکومت با همه شئون آن است و احکام، [[قوانین اسلام]] است که شأنی از شئون آن میباشند، بلکه احکام مطلوب بالعرض هستند و ابزاری برای پیاده کردن حکومت و گسترش عدالت میباشند، پس - “فقیه دژ اسلام است، همانند دژ بودن دیوار شهر برای آن” - معنایی ندارد مگر این که فقیه فرمانروای اسلام باشد، و برای او اختیارات و وظایفی باشد، همانند آنچه برای [[پیغمبر]] {{صل}} و [[امامان]] {{عم}} از [[ولایت]] در همه امور حکومت بوده است. و از [[امیرمؤمنان]] {{ع}} روایت شده است: “لشکریان - به [[اذن خدا]] - دژهای نگهبان [[مردم]] هستند”. تا آنجا که میفرماید: “و [کار] مردم جز با آنها سامان نمیگیرد”. همان طور که مردم بیلشکر [[[ارتش]]] برپا نمیمانند، همچنین اسلام جز به فقیهانی که دژهای اسلام هستند برقرار نمیگردد<ref>کتاب البیع. ج۲، ص۶۳۲ - ۶۳۳.</ref>. | ||
[[امام خمینی]] امام خمینی در نهایت در مورد این روایت و در بیانی دیگر بدین گونه [[استدلال]] مینماید که بر حسب تناسب [[حکم]] و موضوع، تنها چیزی که میتواند بر “شکافی که چیزی قادر به پر کردن آن نیست و نامیدن آن به دژی برای اسلام” منطبق باشد، [[فقیه]] [[مؤمن]] است و چیزهای دیگر به این وصف متصف نخواهند بود. و در نهایت، ایشان روایتی را نیز از [[حضرت علی]] {{ع}} در [[تأیید]] این قضیه ارائه کرده است: همچنین تناسب بین [[حکم]] و موضوع نیز [[مؤیّد]] آن است، زیرا شکافی که هیچ چیز آن را پر نمیکند و تعلیل به این که آنها دژهای [[اسلام]] هستند جز بر فقیه مؤمن راست نمیآید. و به همین دلیل در [[روایت]] دیگر آمده است: هر گاه مؤمن فقیه بمیرد، شکافی در اسلام وارد میشود که چیزی آن را پر نمیسازد<ref>کتاب البیع. ج۲، ص۶۳۲.</ref>. | [[امام خمینی]] امام خمینی در نهایت در مورد این روایت و در بیانی دیگر بدین گونه [[استدلال]] مینماید که بر حسب تناسب [[حکم]] و موضوع، تنها چیزی که میتواند بر “شکافی که چیزی قادر به پر کردن آن نیست و نامیدن آن به دژی برای اسلام” منطبق باشد، [[فقیه]] [[مؤمن]] است و چیزهای دیگر به این وصف متصف نخواهند بود. و در نهایت، ایشان روایتی را نیز از [[حضرت علی]] {{ع}} در [[تأیید]] این قضیه ارائه کرده است: همچنین تناسب بین [[حکم]] و موضوع نیز [[مؤیّد]] آن است، زیرا شکافی که هیچ چیز آن را پر نمیکند و تعلیل به این که آنها دژهای [[اسلام]] هستند جز بر فقیه مؤمن راست نمیآید. و به همین دلیل در [[روایت]] دیگر آمده است: هر گاه مؤمن فقیه بمیرد، شکافی در اسلام وارد میشود که چیزی آن را پر نمیسازد<ref>کتاب البیع. ج۲، ص۶۳۲.</ref>. |