حضرت ایوب علیه السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۱٬۳۹۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱ ژانویهٔ ۲۰۲۳
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۳۱: خط ۳۱:


== سرگذشت تاریخی ==
== سرگذشت تاریخی ==
گفته‌اند: ایوب مردی از [[روم]] بود که نسبت او چنین است: [[ایوب بن اموص بن رازخ بن روم بن عید بن اسحاق بن ابراهیم]]. مادرش نیز دختر [[لوط]]{{ع}} بوده است. [[خدای تعالی]] انواع [[نعمت‌ها]] را به ایوب داده بود تا جایی که [[دارایی]] کسی از شتر، گاو، گوسفند، الاغ و سایر [[اموال]] به اندازه او نبود. فقط پانصد جفت گاو نر داشت که زمین‌های [[کشاورزی]] او را شخم می‌زدند و برای هر جفت گاو، یک [[بنده]] زرخرید داشت و هر یک از [[بندگان]] مزبور دارای [[زن]] و فرزند و اموالی بودند. بعضی تعداد شترهای بارکش آن حضرت را سه هزار و گله‌های گوسفند او را هفت هزار نوشته‌اند.
چنان‌که نقل شده، اینان می‌گویند: علت ابتلای ایوب آن بود که [[امر به معروف و نهی از منکر]] را ترک نمود و به آن بلاهای سخت دچار شد<ref>بحارالانوار، ج۱۲، ص۳۵۶.</ref>.
[[ابن اثیر]] جریان را این‌گونه نقل می‌کند: سبب [[گرفتاری]] ایوب، آن بود که در [[سرزمین شام]] [[خشک‌سالی]] شد و [[فرعون]] آن [[زمان]] (یعنی فرمان‌روای [[مصر]]) به دنبال ایوب فرستاد که پیش ما بیا؛ زیرا در اینجا خشک‌سالی نیست. ایوب نیز به دنبال این پیغام، [[خانواده]] و دارایی خود را برداشت و پیش فرعون رفت. او نیز زمین‌هایی را در [[اختیار]] آن حضرت قرار داد تا این که شعیای [[پیغمبر]]، روزی در حالی که ایوب نیز در آن مجلس حضور داشت، نزد فرعون آمد و گفت: ای فرعون! آیا [[ترس]] آن نداری که [[خدا]] [[خشم]] کند و به خاطر خشم او، [[اهل آسمان]] و [[زمین]] و دریاها و کوه‌ها نیز خشم کنند... ایوب در تمام مدتی که شعیا سخن می‌گفت، ساکت بود و چیزی نمی‌گفت. وقتی هر دوی آنها از پیش فرعون بیرون آمدند، [[خداوند]] به ایوب [[وحی]] کرد: ای ایوب! به سبب این که به [[سرزمین]] فرعون رفتی و در برابرش [[سکوت]] کردی (و به [[تذکر]] و انذارش نپرداختی)، اکنون مهیای [[بلا]] باش... تا آخر داستان که [[ابن اثیر]] نقل کرده است<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۱۳۹.</ref>.
دسته‌ای نوشته‌اند: [[خدای تعالی]] نعمت‌های بسیاری به ایوب عطا کرد و آن حضرت پیوسته [[شکر]] و [[سپاس]] [[خدا]] را به جای می‌آورد و همین سبب شده بود که [[فرشتگان]] [[آسمان]] نام ایوب را برده و همواره او را یاد کنند.
[[شیطان]] که در آن [[زمان]] از رفتن به [[آسمان‌ها]] ممنوع نشده بود، گفت‌و‌گوی فرشتگان و [[درود]] آنها را در باره ایوب شنید و چون شکر بسیار ایوب را در برابر [[نعمت‌های الهی]] [[مشاهده]] کرد، به وی [[حسد]] برد و به خدا عرض کرد: پروردگارا، این [[سپاس‌گزاری]] و شکرانه زیاد ایوب، به سبب نعمت‌های بسیاری است که به او داده‌ای. اگر این [[نعمت‌ها]] را از وی بازداری، هرگز شکرانه تو را به جای نخواهد آورد. اکنون مرا بر [[اموال]] او مسلط گردان تا بدانی که اگر نعمتی نداشته باشد، تو را سپاس‌گزاری نمی‌کند.
[[خداوند]] شیطان را بر اموال ایوب مسلط کرد و او به [[سرزمین]] ایوب آمد و همه اموال و [[فرزندان]] او را نابود ساخت، اما شکر و [[حمد]] ایوب در برابر خدای تعالی بیشتر شد. دوباره شیطان به خدا عرض کرد: مرا بر [[کشاورزی]] ایوب مسلط گردان. خداوند نیز او را بر [[زراعت]] ایوب مسلط گردانید و شیطان با کمک یارانش، تمام کشاورزی ایوب را سوزاندند. اما باز هم بر شکر و سپاس ایوب افزوده شد.
شیطان گفت: پروردگارا! مرا بر گوسفندان ایوب مسلط گردان. خداوند با این تقاضای شیطان هم موافقت فرمود و شیطان همه گوسفندان او را هلاک کرد، ولی از سپاس‌گزاری و شکر ایوب کاسته نگردید. تا این که شیطان گفت: مرا بر [[بدن]] او مسلط گردان. خدای تعالی بدو گفت: به جز زبان، [[عقل]] و دیدگان، بر سایر اعضای بدنش تو را مسلط کردم.
شیطان بیامد و نفسی زهرآگین بر پیکر او دمید که بدنش از سر تا پا زخم گردید و زمان درازی نیز به همین شکل به [[سپاس]] [[خدا]] مشغول بود تا وقتی که [[کرم]] در بدنش پدیدار گشت و متعفن گردید و [[مردم]] او را از [[شهر]] بیرون بردند و در خارج آن در کنار ویرانه‌ای افکندند و به جز همسرش، کس دیگری نزد او رفت و آمد نمی‌کرد.
آن [[زن]] نیز برای تهیه [[غذا]] و [[خوراک]] ایوب، نزد مردم می‌رفت و با گدایی برای ایوب غذا فراهم می‌کرد و نزد وی می‌آورد.
[[شیطان]] که از [[صبر]] و [[شکیبایی]] ایوب به تنگ آمده و در کار او [[درمانده]] شده بود، نزد چند تن از [[پیروان]] او -که در کوه‌ها به صورت رهبانانی [[زندگی]] می‌کردند - رفت و به آنها گفت: بیایید تا نزد این [[بنده]] گرفتار برویم و از [[گرفتاری]] او بپرسیم؟ [[رهبانان]] سوار استر‌های خود شدند و نزد ایوب آمدند. وقتی نزدیک او رسیدند، استران از بوی تعفن [[بدن]] ایوب گریختند و پیش نرفتند تا سرانجام با [[زحمت]] آنها را به جلو رانده پیش ایوب رفتند و نزد او نشسته بدو گفتند: ای ایوب! خوب است [[گناه]] خود را که سبب این بلای بی‌سابقه شده است به ما خبر دهی؛ زیرا ما [[ترس]] آن داریم که اگر از [[خداوند]] سؤال کنیم، ما را هلاک سازد.
ایوب{{ع}} در پاسخ آنها فرمود: به [[عزت]] پروردگارم [[سوگند]]، من هرگز غذایی نخوردم، جز آن‌که [[یتیمی]] و [[ناتوانی]] با من بود که از آن غذا می‌خورد و هیچ‌گاه دو عملی که هر دوی آنها [[اطاعت]] [[پروردگار]] بود برای من پیش نیامد، جز آن‌که من آن را که انجام آن سخت‌تر بود [[انتخاب]] کردم. در این وقت [[جوانی]] که همراه آنان بود به ایشان گفت: چه [[زشت]] است کار شما که نزد [[پیغمبری]] از [[پیغمبران]] خدا آمده و او را [[سرزنش]] کردید تا جایی که ناچار شد آن‌چه را از [[عبادت]] پروردگار خود پنهان می‌داشت آشکار سازد<ref>تفسیر قمی، ص۵۶۹ - ۵۷۱؛ علل الشرائع، ص۳۶ و ۳۷.</ref>.
به دنبال این جریان، نقل کرده‌اند که ایوب از وضع خود به [[خدا]] [[شکایت]] کرد و کمک خواست. [[خدای تعالی]] در پاسخ او فرمود: چه کسی [[قدرت]] [[پرستش]] مرا به تو داد که [[حمد]] و [[سپاس]] مرا به جای آوری؟ آیا بر چیزی که خدا بر تو [[منت]] آن را دارد، بر خدا منت می‌گذاری؟ و همچنان نعمت‌های دیگری را که به او داده بود، یادآور شد.
در این جا بود که ایوب مشتی [[خاک]] برداشته و بر دهان ریخت و عرض کرد: پروردگارا! [[حق]] با توست و این [[نعمت]] را تو به من عطا کردی. پس از شکایت خود به درگاه خدا پوزش‌طلبید و پس از آن خدای تعالی فرشته‌ای را فرستاد و به [[ایوب]] دستور داد: پای خود را بر [[زمین]] بزن. با انجام این دستور، چشمه آبی ظاهر شد و ایوب خود را با آن شست‌و‌شو داد و زخم‌ها و بیماری‌هایش برطرف گردید و [[خداوند]]، نعمت‌های دیگری را هم که از دست داده بود، یکی پس از دیگری بدو بازگردانید<ref>امالی، ص۶۰؛ تفسیر قمی، ص۵۶۹ - ۵۷۱.</ref>.
درباره عملی هم که از همسرش سرزد و سبب شد ایوب [[سوگند]] یاد کند که او را صد تازیانه بزند، [[روایات]] مختلف است. در بعضی از نقل‌هاست که [[همسر]] ایوب برای تهیه [[خوراک]] آن حضرت، نزد جماعتی رفت و از آنها چیزی خواست. وقتی که آنها گیسوان زیبای آن [[زن]] را دیدند، بدو گفتند: اگر مقداری از گیسوانت را [[بریده]] و به ما بدهی، ما نیز به تو خوراکی خواهیم داد. او نیز به سبب علاقه‌ای که به ایوب داشت، این کار را انجام داد و چون ایوب او را با گیسوان بریده دید، چنین سوگندی یاد کرد<ref>تفسیر قمی، ص۵۶۹ - ۵۷۱.</ref>. در نقل دیگری هم آمده است که [[شیطان]] چون در کار ایوب فرو ماند و با نابود کردن [[اموال]] و [[اولاد]] ایوب و بیماری‌های سخت بدنی، باز هم [[مشاهده]] کرد که ایوب از [[سپاس‌گزاری]] خداوند دست بر نمی‌دارد و [[روز]] و شبش به [[حمد]] و [[ستایش خداوند]] می‌گذرد، بسیار ناراحت و [[درمانده]] گردید و فریادی زد که همه [[لشکریان]] و یارانش گرد او جمع شدند و از وی سبب آن فریاد را پرسیدند. او در جواب گفت که این مرد مرا درمانده کرده؛ زیرا من از [[خدا]] خواستم تا مرا بر [[اموال]] و فرزندانش مسلط گرداند و [[مال]] و [[فرزندی]] برای او به جای نگذاشتم، اما [[شکیبایی]] و [[ستایش]] او به درگاه خدا افزون گردید. دوباره از خدا خواستم که مرا بر [[بدن]] او مسلط گرداند و او را به حالی انداختم که همه بدنش زخم شد و او را کنار ویرانه‌ای انداختند و هیچ کس جز همسرش بدو نزدیک نمی‌شد، ولی باز هم دست از حمد و ثنای خدا بر نداشت و [[صبر]] کرد. به [[راستی]] که با این ترتیب من پیش خدا [[رسول]] شدم و این فریاد برای آن بود که شما جمع شوید و کمکم کنید و راهی به من نشان دهید.
[[یاران]] [[شیطان]] گفتند: [[مکر]] و [[حیله]] تو چه شد و آن [[علم]] و تدبیری که گذشتگان را به وسیله آن نابود می‌کردی کجا رفت؟ شیطان در جواب گفت: همه آنها درباره این مرد [[باطل]] و تباه شد و دیگر کاری از من ساخته نیست. اکنون شما بگویید چه تدبیری انجام دهم؟
یارانش گفتند: [[آدم]] را چگونه از [[بهشت]] بیرون کردی؟
شیطان گفت: به وسیله همسرش.
آنها گفتند: ایوب را نیز از همان راه [[منحرف]] کن؛ زیرا کسی جز او نزد ایوب رفت و آمد نمی‌کند و ایوب نیز کسی است که سخن او را می‌پذیرد.
شیطان این [[رأی]] را پسندید و به صورت مردی در آمد و نزد [[همسر]] ایوب رفت و بدو گفت: ای [[زن]]؛ شوهرت کجاست؟ جواب داد: او اکنون دچار جراحات گوناگون بدن خود است و کرم‌ها در بدنش رفت و آمد می‌کنند.
شیطان که این سخن را از او شنید، به [[خیال]] آن‌که این گفتار وی از روی [[بی‌تابی]] است به [[وسوسه]] او پرداخت و [[نعمت‌ها]] و خوشی‌هایی را که قبلاً داشتند، به یاد او آورد و از [[زیبایی]] و [[جوانی]] ایوب سخن به میان آورد و بدو گفت: این [[رنج]] و [[بیماری]] دیگر پایان ندارد و همیشگی است.
در همین وقت [[همسر]] ایوب{{ع}} فریادی کشید و بی‌تاب شد. [[شیطان]] که دید تدبیرش کارگر افتاده، بزغاله‌ای را پیش او آورد و بدو گفت: اگر ایوب این بزغاله را به دست خود [[ذبح]] کند و [[نام خدا]] را هنگام ذبح آن [[نبرد]]، از تمام این [[بیماری‌ها]] و [[رنج‌ها]] بهبودی خواهد یافت. وقتی همسر ایوب{{ع}} این سخن را شنید، آن بزغاله را نزد ایوب آورد و جریان را بدو گفت: ایوب دانست که گوینده آن سخنان شیطان بوده، از این رو به همسرش گفت: [[دشمن خدا]] (شیطان) پیش تو آمده و این سخنان را به تو یاد داده و تو نیز سخنش را پذیرفته‌ای، اکنون از تو می‌پرسم آن [[مال]] و [[اولاد]] و [[سلامتی]] را که ما داشتیم چه کسی به ما داده بود؟
[[زن]] گفت: [[خدا]].
ایوب گفت: چند سال ما از آنها بهره‌مند بودیم؟
زن پاسخ داد: هشتاد سال.
ایوب پرسید: اکنون چند سال است که خدا ما را به این [[آزمایش]] دچار کرده است؟
زن گفت: هفت سال و چند ماه.
ایوب فرمود: ای زن! به خدا [[سوگند]] از روی [[عدالت]] و [[انصاف]] با خدا [[رفتار]] نکرده‌ای، مگر آن‌که به همان اندازه که در [[آسایش]] بوده‌ای، در [[بلا]] و [[گرفتاری]] هم [[صبر]] کنی (یعنی همان طور که هشتاد سال در [[خوشی]] و آسایش بوده‌ای، باید هشتاد سال هم در بلا و گرفتاری صبر کنی) تا عدالت و انصاف را رعایت کرده باشی.
به دنبال این سخن، [[حضرت ایوب]] سوگند یاد کرد و بدو گفت: به [[جرم]] اینکه به من دستور دادی [[حیوانی]] را برای غیر خدا ذبح کنم، اگر خدا شفایم دهد، صد تازیانه به تو خواهم زد. از این پس دیگر [[خوراک]] و [[آشامیدنی]] تو بر من [[حرام]] است و هم اکنون از پیش من دور شو که دیگر تو را نبینم.
وقتی همسرش از نزد ایوب رفت و ایوب خود را تنها و بی‌مونس و پرستار دید، رو بر [[خاک]] نهاد و در حال [[سجده]] به [[خدا]] عرض کرد: {{متن قرآن|أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ...}}<ref>«و ایّوب را (یاد کن) آنگاه که پروردگارش را خواند که به من گزند رسیده است.».. سوره انبیاء، آیه ۸۳.</ref><ref>درباره اینکه چه وقت ایوب با جمله {{متن قرآن|أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ...}} را گفته سخن‌های دیگری هم گفته‌اند: از آن جمله آن‌که گویند: این جمله را وقتی گفت که دید کرم‌ها می‌خواهند به دل و زبانش صدمه بزنند و ایوب ترسید که از ذکر و فکر محروم گردد. دیگری گفته: علتش آن بود که کرمی از ران ایوب بر زمین افتاده، ایوب آن کرم را برداشته و به جای خود نهاد و بدو گفت: خداوند مرا خوراک تو قرار داده، در این وقت آن کرم به سختی ایوب را گزید. از [[عبدالله بن عمر]] تقل کرده‌اند که گفته است: ایوب دو برادر داشت و آن دو به دیدن وی آمدند و از دور به تماشای او ایستادند. چون از شدت تعفن بدن آن حضرت قدرت نزدیک شدن به او را نداشتند. در آن وقت یکی از آن دو برادر به دیگری گفت: اگر خدا ایوب را دوست می‌داشت به این بلا دچارش نمی‌کرد. این سخن بر ایوب خیلی گران آمد و از همه بلاها بر او دشوار‌تر بود و در این وقت بود که گفت: {{متن قرآن|أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ...}}.</ref> و همین [[دعا]] بود که سبب برطرف شدن بلاهای ایوب گشته و بدو [[وحی]] شد: سر بردار که دعایت [[مستجاب]] گردید. اکنون پای خود را بر [[زمین]] بزن... تا به آخر داستان شفای ایوب و بازگشت [[نعمت‌های الهی]] و سرسبز شدن ویرانه و آباد شدن آن محوطه.
از آن سو، همسرش پیش خود [[فکر]] کرد: اکنون که او مرا از پیش خود رانده، کسی نیست که برای او [[غذا]] ببرد و از وی [[پرستاری]] کند. اگر من هم نزد او نروم، از [[گرسنگی]] تلف می‌شود و درندگان صحرا بدنش را می‌خورند. به دنبال این [[فکر]] بازگشت، ولی از آن ویرانه و ایوب اثری ندید و به جای آن باغ سرسبزی دید که [[جوانی]] [[خوش‌سیما]] و خوش [[لباس]] در آن جاست.
[[زن]] شروع به [[گریه]] کرد و ترسید پیش آن مرد برود. [[جوان]] پیش آمد و سبب گریه او را پرسید. زن گفت: ویرانه‌ای در این جا بود که [[مرد]] [[بیماری]] در آن می‌زیست. اکنون نمی‌دانم بر سر آن مرد چه آمده است؟
جوان پرسید: آن مرد چه نسبتی با تو داشت؟
زن پاسخ داد: شوهرم بود. آیا تو او را ندیدی؟
جوان گفت: اگر او را ببینی می‌شناسی؟
زن گفت: آری. وقتی که خوب به سیمای آن جوان نگریست گفت: در حال جوانی و [[تندرستی]]، از هر کس به تو شبیه‌تر بود.
ایوب بدو فرمود: من همان ایوب هستم که تو به من دستور دادی آن بزغاله را برای [[شیطان]] [[ذبح]] کنم، ولی من [[فرمان‌برداری]] پروردگارم کرده و [[اطاعت شیطان]] نکردم. و سپس به درگاه [[خدا]] [[دعا]] کردم، او نیز نعمت‌های ما را بازگرداند چنان که اکنون [[مشاهده]] می‌کنی.
در نقل دیگری است که شیطان چون به نزد [[همسر]] ایوب آمد، بدو گفت: آیا مرا می‌شناسی؟ وی گفت: نه.
شیطان گفت: من خدای [[زمین]] هستم و همه این بلاهایی را که شوهرت به آنها دچار شده، من بر او وارد کرده‌ام، چون او خدای [[آسمان]] را [[پرسش]] کرد و مرا به [[خشم]] آورد. اکنون اگر یک [[سجده]] برای من بکند، همه [[بلاها]] را از وی دور خواهم نمود و نعمت‌های از دست رفته را به او باز خواهم داد<ref>عرائس الفنون، ص۹۶ - ۱۰۳.</ref>.
بعضی گفته‌اند که شیطان بدو گفت: اگر تو برای من سجده کنی، نعمت‌هایتان را به شما باز می‌گردانم و شوهرت را نیز [[عافیت]] می‌دهم.
از [[ابن عباس]] نقل شده که [[شیطان]] به صورت طبیبی نزد [[همسر]] ایوب آمد و آن [[زن]] از وی خواست تا ایوب را مداوا کند. شیطان گفت: من او را مداوا می‌کنم به شرط آن‌که وقتی بهبودی یافت، به من بگوید که تو مرا [[شفا]] دادی و جز این پاداشی نمی‌خواهم. زن که این سخن را شنید و شیطان را نشناخت، نزد ایوب آمد و از وی خواست تا با تقاضای آن طبیب موافقت کند. ایوب با شنیدن گفتار زن، قسم خورد که او را صد تازیانه بزند<ref>مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۸.</ref>.
آخرین قولی که [[طبرسی]] آن را در [[مجمع البیان]] نقل کرده این است که سبب [[سوگند]] ایوب، هیچ یک از اینها نبود، بلکه همسر ایوب به دنبال کاری رفت و بازگشت او طول کشید و ایوب به سبب [[بیماری]]، حوصله‌اش تنگ شد و قسم خورد که او را صد تازیانه بزند<ref>مجمع البیان ج۸، ص۴۷۸</ref>.
به هر صورت وقتی ایوب شفا یافت و [[خدای تعالی]] [[سلامت بدن]] و نعمت‌های گذشته را به او بازگردانید، خواست به سوگند خود عمل کند و در [[فکر]] بود چگونه صد تازیانه به آن زن [[وفادار]]، با [[ایمان]] و [[مهربان]] بزند. [[خداوند]] – چنان‌که در [[سوره]] صبیان فرموده - به او دستور داد دسته‌ای از چوب‌های نازک که مطابق [[روایات]] و [[تفاسیر]] عددش صد تا بود، برگیرد و با [[ملایمت]] یک دفعه بر [[بدن]] او بزند و بدین ترتیب به سوگند خود عمل کند<ref>عرائس الفنون، ص۹۶ - ۱۰۳.</ref>.
این خلاصه سخنانی بود که [[مفسران اهل سنت]]، مثل [[وهب بن منبه]] و دیگران و نیز [[تورات]] کنونی در سِفر ایوب و پاره‌ای از [[روایات شیعه]] درباره بلاهای ایوب و موضوعات دیگر مربوط به او گفته‌اند.
اما بزرگان [[اهل]] تحقیق، بعضی قسمت‌های داستان مزبور را ساخته و پرداخته [[مفسران]] دانسته و انتساب آن را به [[انبیا]] و [[پیمبران]] [[الهی]] جایز ندانسته‌اند و ما برای توضیح بیشتر، [[ترجمه]] گفتار عالم بزرگوار [[شیعه]] مرحوم [[سید مرتضی]] [[اعلی]] [[الله]] مقامه و یکی از نویسندگان معاصر [[مصری]] را از نظر شما می‌گذرانیم و به دنباله داستان ایوب{{ع}} و ذکر موضوعات دیگری که [[تذکر]] آن لازم است، باز می‌گردیم.
سید مرتضی در کتاب [[تنزیه الانبیاء]]، پس از [[اثبات]] این مطلب که [[انبیا]] و [[پیغمبران]] [[الهی]] و [[ائمه دین]] باید از [[گناهان]] و بیماری‌هایی که موجب [[نفرت]]، دوری و [[وحشت]] [[مردم]] است مانند پیسی و [[جذام]] [[پاک]] باشند، در حالات ایوب{{ع}} می‌گوید: اما آن‌چه در این باره از گروهی از [[مفسران]] نقل شده، قابل قبول نیست؛ زیرا اینان پیوسته به [[پروردگار متعال]] و [[رسولان]] [[خدا]]{{صل}} هر کار [[زشت]] و منکری را نسبت داده و تهمت‌های بزرگی به آنان می‌زنند و در روایاتی که در این باب نقل کرده‌اند، مطالبی است که [[انسان]] با اندکی [[تأمل]]، متوجه می‌شود که ساختگی و نادرست است. اینان گفته‌اند: [[خداوند]] [[شیطان]] را بر [[مال]] و گوسفندان ایوب و [[خاندان]] او مسلط گردانید و چون آنها را نابود کرد و [[صبر]] و [[شکیبایی]] ایوب را دید، از خداوند درخواست کرد که او را بر [[بدن]] ایوب مسلط سازد. خداوند فرمود: من تو را بر همه بدن او، جز [[عقل]] و چشمش مسلط ساختم.
شیطان بیامد و بر سر تا پای بدنش دمید و بر اثر آن دم، همه بدن ایوب زخم شد و [[بنی‌اسرائیل]] هفت سال و چند ماه او را در زباله‌دانی افکندند و در این مدت کرم‌ها در بدنش رفت و آمد می‌کردند و سایر گفتارهایی که با شرحی طولانی بیان نموده‌اند و ما از ذکر آن خودداری می‌کنیم.
آن‌گاه می‌گوید: کسی که عقل و خردش این اندازه باشد که این [[جهل]] و [[کفر]] را بپذیرد و نداند که [[خدای تعالی]] شیطان را بر [[خلق]] او مسلط نمی‌سازد و او نمی‌تواند بدن‌ها را زخم کند و [[بیماری]] بیاورد، چگونه می‌توان به [[حدیث]] او [[اعتماد]] کرد؟
سید مرتضی در پاسخ آن دسته که گفته‌اند: بلاهای ایوب به عنوان [[عقاب]] و [[کیفر]] او در [[دنیا]] بود، می‌فرماید: اما آن بیماری‌های سخت و بلاهای عظیمی که به ایوب{{ع}} رسید، جز برای [[آزمایش]] و [[امتحان]] وی نبود و [[خدا]] می‌خواست در برابر [[صبر]] و [[شکیبایی]] ایوب، [[پاداش]] نیکویی به وی بدهد و این [[سنت الهی]] است که در مورد [[اولیا]] و [[برگزیدگان]] درگاهش انجام می‌دهد، چنان‌که از [[رسول خدا]]{{صل}} هنگامی که از آن حضرت پرسیدند: کدام یک از [[مردم]] در [[بلا]] و [[گرفتاری]] سخت‌تر هستند (و بلا بیشتر بر آنها می‌رسد؟) فرمود: [[پیغمبران]] و پس از ایشان [[مردمان]] [[صالح]] و همچنین هر چه مردم شبیه‌تر به پیغمبران و [[صالحان]] باشند، به بلا و [[سختی]] نزدیک‌ترند.
ایوب{{ع}} نیز در برابر آن بلاهای سخت، چنان صبری کرد که تا به امروز ضرب‌المثل شده است. شکیبایی او به حدی بود که در خلال تمام این [[بلاها]]، پیوسته سپاس‌گزار درگاه [[حق]] بود و سخنی که بر خلاف [[بردباری]] و [[سپاس‌گزاری]] او باشد، از دهانش خارج نشد و حرفی که [[گله]] و شکایتی در آن باشد، از وی شنیده نشد. [[خدای تعالی]] نیز در عوض – چنان‌که در [[قرآن کریم]] فرموده - گذشته از نعمت‌های بزرگ و جاویدان [[آخرت]]، در دنیا نیز [[اموال]] و [[خاندان]] او را به او بازگردانید و آنها را چند برابر کرد و بیماری‌های او را [[شفا]] داده و از بلاها نجاتش بخشید<ref>تنزیه الانبیاء، ص۶۳.</ref>.
از نویسندگان معاصر [[اهل سنت]] نیز [[عبدالوهاب نجار]] همین مطلب را در کتاب خود ذکر کرده و می‌گوید: مردم در مورد ایوب مطالبی [[روایت]] کرده‌اند که دلالت دارد بر اینکه آن حضرت به بیماری‌هایی [[مبتلا]] شد که موجب [[تنفر]] مردم گردید و آنها را از نزدیک شدن به وی خودداری می‌کردند. این [[روایات]] با [[مقام نبوت]] منافات دارد؛ زیرا [[دانشمندان الهی]] در جای خود ثابت کرده‌اند که پیغمبران [[الهی]] باید از بیماری‌هایی که موجب تنفر مردم است، [[پاک]] باشند. با این ترتیب، روایات مزبور با [[منصب نبوت]] سازگاری ندارد.
نویسنده مزبور پس از نقل این سخنان، دو جواب برای اشکال فوق ذکر می‌کند:
اول آن‌که می‌گوید: بلاهای مزبور - با خصوصیاتی که گفته‌اند- پیش از [[مقام نبوت]] آن حضرت بوده و [[پیامبری]]، وقتی به آن حضرت رسید که به آن [[بلاها]] دچار شد و آن [[صبر]] و [[بردباری]] از وی ظاهر گردید و [[شکایت]] و گله‌ای به درگاه [[خدا]] نکرد.
دوم آن‌که گفته است: کسانی که در نقل بلاهای [[ایوب]] [[مبالغه]] کرده‌اند، اعتمادشان به گفتار [[اهل کتاب]] و سِفر ایوب بوده و [[خیال]] کرده‌اند هر چه در سِفر مزبور نقل شده، [[حقیقت]] دارد و [[واقعیت]] داشته است، در صورتی که اگر خوب دقت می‌کردند، می‌دانستند که سِفر ایوب بیشتر به زبان حال [[شعرا]] می‌ماند و پرواضح است که [[شعر]] در هر زبانی میدان مبالغه و گزاف‌گویی است (و بسیاری از آنها حقیقت ندارد). او سپس برای [[تأیید]] گفتار خود، اشعاری از [[عمرو بن فارض]] و [[متنبی]] و دیگران نقل کرده است<ref>قصص الانبیاء، ص۳۵۰-۳۵۱.</ref>.
بدین ترتیب مشخص شد قسمت‌هایی از گفتار [[مفسران]] در این داستان قابل قبول نبوده و اگر روایتی هم بر طبق آن رسیده باشد، بر [[تقیه]] حمل شده یا مورد [[اعتماد]] نیست.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۳۲۸.</ref>
== نبوت و رسالت ==
== نبوت و رسالت ==
== امامت و ولایت ==
== امامت و ولایت ==
۷۵٬۸۰۵

ویرایش