عمر بن خطاب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - 'ref>[[دانشنامه نهج البلاغه' به 'ref>دین‌پرور، سید حسین، [[دانشنامه نهج البلاغه')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۱۰۸: خط ۱۰۸:


[[مؤمن الطاق]] در [[حقیقت]] با به رخ کشاندن ناآگاهی‌های [[عمر]]، او را فردی نامناسب برای [[تصدی]] [[منصب امامت]] می‌شمارد و تلویحاً در مقابل، کسی را که به گفته خودِ [[عمر]]، عالم‌تر از اوست برای چنین مقامی لایق معرفی می‌کند<ref>مفید، الاختصاص، ص۱۱۱؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۱۰، ص۲۳۰.</ref>.<ref>[[اکبر اقوام کرباسی|اقوام کرباسی، اکبر]]، [[مؤمن الطاق (کتاب)|مؤمن الطاق]]، ص۲۱۸-۲۱۹.</ref>
[[مؤمن الطاق]] در [[حقیقت]] با به رخ کشاندن ناآگاهی‌های [[عمر]]، او را فردی نامناسب برای [[تصدی]] [[منصب امامت]] می‌شمارد و تلویحاً در مقابل، کسی را که به گفته خودِ [[عمر]]، عالم‌تر از اوست برای چنین مقامی لایق معرفی می‌کند<ref>مفید، الاختصاص، ص۱۱۱؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۱۰، ص۲۳۰.</ref>.<ref>[[اکبر اقوام کرباسی|اقوام کرباسی، اکبر]]، [[مؤمن الطاق (کتاب)|مؤمن الطاق]]، ص۲۱۸-۲۱۹.</ref>
==[[فتوحات عمر بن خطاب]]==
پس از مدتی که از [[حاکمیت]] [[ابوموسی]] گذشت، [[عمر]] به وی [[نامه]] نوشت و او را از [[سپاه]] پارسیان [[آگاه]] کرد که در [[اهواز]]، تستر، [[شوش]] و مناذر جمع شده بودند و قصد [[حمله]] به [[مسلمانان]] را داشتنند و به او متذکر شد تا با [[مردم]] [[مهربانی]] کند و [[امنیت]] [[مال]] و [[اهل]] و فرزندانشان را تأمین کند و آنان را به [[جنگ]] و [[جهاد در راه خدا]] بخواند. ابوموسی نیز پس از دریافت نامه به [[منبر]] رفت و مردم را برای [[جهاد]] [[تحریض]] کرد و نامه عمر را برای آنان خواند و از منبر فرود آمد و مهیای جهاد شد. عمر نیز [[عمران بن حصین]] را به [[بصره]] فرستاد تا به مردم [[فقه]] و [[قرآن]] بیاموزد و هنگامی که ابوموسی از بصره خارج شد، [[جانشینی]] او را بر عهده داشته باشد<ref>فتوح البلدان، ص۵۲۵.</ref>. این واقعه در سال هفده [[هجری]] رخ داد.
ابوموسی از [[شهر]] خارج شد و در ابله [[اردو]] زد؛ تا اینکه مردم گروه‌گروه به او پیوستند. پس از گردآمدن سپاه، به سمت اهواز حرکت کرد<ref>فتوح، ص۲۱۱.</ref>. پیش از این [[مغیره]] در آخر سال پانزده هجری یا اوایل سال شانزده هجری، هنگامی که [[عتبة بن غزوان]] بصره را ترک کرده بود به جنگ در [[سوق الاهواز]]<ref>سوق‌الاهواز: نام کهن سرزمین خوزستان بود که مرکز آن را سوق‌الاهواز می‌نامیدند. اهواز نام هفت خوره در میان بصره به فارس بود که علاوه بر این که نام‌های مجزا داشتند، همه را اهواز می‌نامیدند. اهواز را در فارسی هرمشیر یا هرمز شیر می‌خواندند؛ حتی به آن اخواز نیز می‌گفتند؛ ولی اعراب آن را معرب کردند و اهواز نامیدند. گویند شاپور اردشیر در خوزستان دو شهر بنا کرد که بعدها هر دو را یکی کرد و آن را هرمزداد شاپور (داده خدا به شاپور) نام گذاردند که اعراب آن را سوق‌الاهواز به معنی بازار خوره نامیدند (معجم البلدان، ج۱، صص ۲۸۴-۲۸۵).</ref> پرداخت. ابتدا با [[پیروان]]، [[دهقان]] آن منطقه، جنگید؛ ولی بعد با او برای پرداخت [[مالی]] [[مصالحه]] کرد. پس [[ابوموسی]] به [[اهواز]] رسید و آنجا را به [[زور]] و با [[قتل]] و [[غارت]] فتح کرد و [[غنائم]] زیادی نیز به دست آورد و [[سمرة بن جندب]] را از طرف خود [[حاکم]] آنجا قرار داد<ref>فتوح البلدان، ص۵۲۵.</ref>. سپس به سمت مناذر حرکت کرد و آن محل را محاصره کرد و با [[مردم]] مناذر به [[جنگ]] پرداخت. در همین [[زمان]] نامه‌ای از [[عمر]] به ابوموسی رسید که از او خواسته شده بود فردی را در مناذر به [[نیابت]] خود بگذارد و به سرعت به سمت [[شوش]] حرکت کند. ابوموسی نیز [[ربیع بن زیاد]] را در مناذر به جای خود قرار داد و به سمت شوش رهسپار شد. ربیع نیز به [[قهر و غلبه]] مناذر را گشود و گروه زیادی از مردم را از دم تیغ گذراند و بسیاری را نیز به [[اسارت]] درآورد<ref>فتوح البلدان، ص۵۲۷.</ref>.
چون ابوموسی به شوش رسید، [[شهر]] را به محاصره درآورد؛ تا اینکه محاصره طولانی شد و [[انبار]] شهر از آذوقه خالی گشت. پس حاکم شوش به ناچار از ابوموسی خواست در ازای گشودن دروازه شهر به هشتاد یا صد نفراز [[اهل]] او [[امان]] دهد. ابوموسی قبول کرد و [[پیمان]] بست. پس دروازه شهر را گشود و [[مسلمانان]] وارد شهر شدند و به غارت و [[کشتار]] پرداختند. سپس ابوموسی به حاکم گفت تا افراد امان‌داده‌شده را جدا کند. حاکم پس از جدا نمودن افراد، خود را در بین آنان قرار نداد. ابوموسی دستور داد تا گردن او را زدند؛ ولی طبق [[عهدنامه]]، افراد امان‌داده‌شده را [[آزاد]] کرد. ابوموسی سپاهیانش را به سمت رامهرمز حرکت داد. مردم شهر از ابوموسی مهلت خواستند تا بیندیشند. چون زمان ایشان به پایان رسید ابوموسی، [[ابومریم]] [[حنفی]] را به سوی آنان فرستاد. اهل رامهرمز با پرداخت هشتصد یا ۹۰۰ هزار درهم با او [[صلح]] کردند؛ اما پس از مدتی [[صلح]] را زیر پا گذاشتند. [[ابوموسی]] نیز [[شهر]] را به‌زور و [[قهر]] فتح کرد و در این فتح افراد زیادی نیز کشته شدند. [[مردم]] سُرِّق<ref>سرّق [سُ ر ر ق] یکی از بلوکات اهواز است.</ref> نیز مانند [[اهل]] رامهرمز در ابتدا با ابوموسی صلح کردند و [[جزیه]] پرداختند؛ ولی پس از مدتی صلح را شکستند و به [[دفاع]] پرداختند. ابوموسی، [[حارثة بن بدر غدانی]] را با سپاهی به سوی آنان فرستاد؛ ولی او در فتح شهر ناکام ماند و این شهر گشوده نشد تا [[زمان]] [[حاکمیت]] ابن عامر بر [[بصره]] که او با [[کشتار]] و [[زور]] شهر را فتح کرد<ref>فتوح البلدان، ص۵۲۵-۵۳۰.</ref>.
ابوموسی به سمت شوشتر حرکت کرد. [[ایرانیان]] در شوشتر [[سپاه]] بزرگی گرد آورده بودند و در آنجا [[اردو]] زده بودند و خود را برای [[جنگ]] با [[مسلمانان]] آماده می‌کردند. همچنین برای اینکه در صورت محاصره به [[زحمت]] نیفتند، خواروبار و مواد غذایی زیادی را فراهم آورده بودند و حتی افرادی را به شهرهای مجاور فرستاده بودند تا از آنان برای مقابله با مسلمانان [[یاری]] بخواهند و افراد بیشتری را گرد خود جمع کنند. ابوموسی در نامه‌ای، وضعیت ایرانیان را از نظر کثرت سپاهیانشان، برای [[عمر]] نوشت و از او کمک خواست. عمر به [[عمار یاسر]] که در آن زمان [[حاکم کوفه]] بود نوشت تا با [[اهل کوفه]] به کمک ابوموسی بشتابد. [[عمار]]، [[عبدالله مسعود]] را [[نایب]] خود در [[کوفه]] قرار داد و به همراه اهل کوفه برای یاری ابوموسی حرکت کرد. هنگامی که اهل کوفه به [[سپاهیان]] بصره پیوستند، مسلمانان و ایرانیان مهیای جنگ شدند و دو سپاه در برابر هم [[صف‌آرایی]] کردند و [[نبرد]] شدیدی درگرفت که نتیجه‌ای جز به هزیمت رفتن سپاه [[ایران]] نداشت. پس ایرانیان به حالت بسیار وخیمی به داخل شهر [[هجوم]] بردند و دروازه شهر را بستند. مسلمانان شهر را محاصره کردند. بسیاری از ایرانیان نیز به دست مسلمانان به [[اسارت]] گرفته شدند که [[ابوموسی]] در ابتدا به آنان [[اسلام]] را عرضه داشت، گروهی به اسلام روی آوردند؛ ولی آنان که از پذیرش سرباز زدند به دستور او گردن زده شدند. مدت زیادی شوشتر در [[محاصره]] [[مسلمانان]] بود در حالی که نمی‌توانستند وارد [[شهر]] شوند. تا اینکه یک شب بعد از [[نماز]] عشا، یکی از [[مردم]] شوشتر که [[ابن اعثم کوفی]] او را [[نسیبة بن دادویه]] نامیده است، مخفیانه به اردوگاه مسلمانان آمد و بعد از اظهار [[مسلمانی]] از ابوموسی [[تعهد]] گرفت که راه ورود به شهر را به آنان نشان دهد به شرطی که [[جان]] خود و [[فرزندان]] و خویشانش در [[امان]] باشد و نیز به اموالش [[تعدی]] نشود. ابوموسی قبول کرد و شخصی [[اشرس]] نام را با او فرستاد تا راه مخفی رسیدن به دروازه را به او بیاموزد. نسیبه راه ورود به شهر و [[خانه]] امرا را به اشرس نشان داد. پس اشرس به همراه ۲۰۰ تن از مسلمانان از راه مخفی وارد شهر شدند و خود را به دروازه شهر رسانیدند. [[نگهبانان]] را از دم تیغ گذراندند و دروازه شهر را برای ابوموسی و مسلمانان باز کردند. هنگامی که بزرگان شهر از این واقعه اطلاع یافتند، گفتند که یکی از خود مردم شهر راه مخفی را به [[اعراب]] نشان داده است وگرنه آنان راه [[نفوذ]] به داخل شهر را هرگز نمی‌یافتند تا بر ما [[غلبه]] یابند. با ورود اعراب به داخل [[شهر شوشتر]]، گروهی از دروازه شهر فرار کردند. گروهی دیگر، خود و فرزندانشان را به رودخانه می‌انداختند یا از حصار شهر به بیرون پرت می‌کردند تا به دست تازیان نیفتند. [[سپاهیان]] با ورود به شهر به [[قتل]] و [[غارت]] پرداخت و بسیاری را کشتند و یا به [[اسارت]] گرفتند و [[اموال]] بسیاری را به غارت بردند. سپس ابوموسی بانگ زد تا [[غنائم]] را جمع کنند. یک پنچم آن را جدا کرد تا به نزد [[خلیفه]] بفرستد و بقیه را بین [[سپاهیان]] تقسیم کرد<ref>فتوح البلدان، ص۵۳۱.</ref>.
در الفتوح آمده است [[هرمزان]] که سردار [[ایرانیان]] در [[جنگ]] با [[مسلمانان]] در شوشتر بود، پس از [[سقوط]] [[شهر]]، به همراه نزدیکانش به قلعه‌ای در نزدیکی شوشتر [[پناه]] برد. [[ابوموسی]] بعد از [[تقسیم غنائم]] بین مسلمانان به همراه سپاهیان از شهر خارج شد و قلعه را محاصره کرد. چون محاصره طولانی شد و کار بر هرمزان سخت شد، کسی را به نزد ابوموسی فرستاد و از او [[امان]] خواست به شرطی که چنانچه از قلعه خارج شد کسی متعرض او و نزدیکانش نشود و به آنان آسیبی نرساند و هرمزان و هرکسی که با او هست را به نزد [[خلیفه]] بفرستد. ابوموسی [[سوگند]] یاد کرد و عهدنامه‌ای برای او فرستاد. پس هرمزان و اطرافیانش از قلعه خارج شدند. به دستور ابوموسی، بندی بر پای هرمزان قرار دادند، او و همراهانش را با [[خمس]] [[غنائم]] به دست آمده از [[فتح شوشتر]]، به نزد خلیفه فرستادند<ref>فتوح البلدان، ص۲۲۴.</ref>.
پس از فتح شوشتر و [[قلعه]] هرمزان، بین [[اهل کوفه]] و [[بصره]] به جهت فتح این دو منطقه [[دشمنی]] و مخاصمتی ایجاد شد؛ بدین ترتیب که بصریان، فتح این مناطق را از آن خود می‌دانستند و [[کوفیان]] می‌گفتند فتح به دست ما انجام یافته است. این [[خصومت]] تا جایی پیش رفت که نزدیک بود بین طرفین [[شمشیر]] [[حاکم]] شود. [[عاقبت]]، [[تصمیم]] بر آن شد تا نامه‌ای به [[عمر]] بنویسند و از او کسب [[تکلیف]] نمایند و [[عهد]] کردند که هرچه او بگوید مورد [[رضایت]] همگان قرار بگیرد. پس عمر این‌گونه پاسخ داد:
«شوشتر به دست بصریان فتح نگردید؛ مگر آن‌که کوفیان آنان را کمک نمودند و مدد رسانیدند. پس فتح از آن بصریان است و کوفیان در [[غنیمت]] با آنان شریک‌اند».
هنگامی که [[نامه]] عمر به [[سپاه اسلام]] رسید، خصومت و دشمنی را کنار گذاشتند و هر یک از دو [[سپاه]] به شهر خود بازگشتند. اهل کوفه با [[امیر]] خود [[عمار یاسر]]، به [[کوفه]] رفتند و بصریان نیز با [[ابوموسی اشعری]] به [[بصره]] بازگشتند<ref>فتوح البلدان، ص۲۲۹.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۱۰۷.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۱۱۵: خط ۱۲۷:
# [[پرونده:1100522.jpg|22px]] [[اکبر اقوام کرباسی|اقوام کرباسی، اکبر]]، [[مؤمن الطاق (کتاب)|'''مؤمن الطاق''']]
# [[پرونده:1100522.jpg|22px]] [[اکبر اقوام کرباسی|اقوام کرباسی، اکبر]]، [[مؤمن الطاق (کتاب)|'''مؤمن الطاق''']]
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']]
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']]
# [[پرونده: IM010553.jpg|22px]] [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|'''بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


۷۶٬۱۲۴

ویرایش