محمد بن ابیبکر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۳۲۱: | خط ۳۲۱: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:محمد بن ابیبکر]] |
نسخهٔ ۲۷ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۲۹
محمد بن ابیبکر فرزند اسماء بنت عمیس است که در سال دهم هجری در حجة الوداع متولد شد. بعد از فوت ابوبکر، اسماء با امیرالمؤمنین (ع) ازدواج کرد و محمد در دامن پر مهر ایشان پرورش یافت و یکی از فدائیان امام علی (ع) شد. در جنگ جمل در رکاب آن حضرت حضور داشت و پس از پایان جنگ، امام (ع)، محمد بن ابیبکر را به عنوان استاندار مصر برگزید. در سال ۳۸ هجری عمروعاص با لشکری به مصر حمله کرد و در پی بیوفایی یاران محمد، دستگیر و به شهادت رسید. شهادت او موجب اندوه شدید حضرت گشت.
مقدمه
نام و نسب او ابوالقاسم محمد بن ابیبکر بن ابی قحافه است. مادرش اسماء بنت عمیس است و در سال دهم هجری در سفر حجة الوداع در منزل ذوالحلیفه یا شجره در روز ۲۵ ذی قعده متولد شد[۱].
هر چند وی فرزند ابوبکر است و طبیعتاً میباید طرفدار خلفا باشد، مخصوصاً پدرش ابوبکر، ولی چون از مادری مانند اسماء بنت عمیس شیر خورده و در دامن پر مهر امیرمؤمنان علی (ع) پرورش یافته بود، یکی از دوستان و فدائیان امام علی (ع) شد که در تمام دوران حساس حکومت عثمان و زمامداری و خلافت امام علی (ع) از حمایت و طرفداری آن حضرت کوتاهی نکرد تا آنکه جانش را در راه آن حضرت فدا کرد[۲].
از امام موسی کاظم (ع) نقل شده که در روز قیامت منادی ندا میکند: کجایند حواریون علی بن ابی طالب، وصی محمد بن عبدالله؟ پس عمرو بن حمق خزاعی، محمد بن ابیبکر و... برمیخیزند [۳] و نیز امام رضا (ع) میفرماید: "امیرالمؤمنین علی (ع) پیوسته میفرمود: "محمدها (محامده) نمیپسندند که خداوند معصیت شود"[۴]. راوی میگوید: از امام (ع) پرسیدم که محامده چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: "محمد بن جعفر، محمد بن ابیبکر، محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیرالمؤمنین (محمد بن حنفیه)[۵] و نیز نقل شده که محمد بن ابیبکر دارای عبادت ویژه و اجتهاد بود[۶].
مادرش، اسماء بنت عمیس خثعمیه ابتدا همسر جعفر طیار، برادر امیرمؤمنان (ع) بود و پس از آنکه جعفر در جنگ موته شهید شد، به عقد ابوبکر بن ابی قحافه درآمد و از او به محمد باردار شد. هنگامی که ابوبکر به سفری رفته بود، شبی اسماء در خواب دید که ابوبکر خضاب بسته و لباس سفید پوشیده است. پس نزد عایشه، دختر ابوبکر آمد و خواب خود را برای او تعریف کرد، عایشه گریان شد و گفت: "اگر خوابت درست باشد، ابوبکر کشته شده است، چرا که خضاب نشانه خون است و لباس سفید هم نشانه کفن اوست". در این هنگام پیامبر (ص) وارد خانه شد و عایشه را گریان دید، از او پرسید: چرا گریه میکنی؟ عایشه خواب اسماء را شرح داد، پیامبر (ص) فرمود: "تعبیرش این نیست که تو تصور کردهای، بلکه ابوبکر از سفر میآید و اسماء از او باردار میشود و پسری به دنیا میآورد، نام او را محمد بگذارید" و همانطور شد که رسول خدا (ص) فرموده بود[۷].
پس از مرگ ابوبکر اسماء بنت عمیس به همسری علی (ع) درآمد و محمد از کودکی در دامن امیرمؤمنان علی (ع) بزرگ شد و پرورش یافت و به جز او پدری برای خود نمیشناخت و برای هیچ کس جز او فضیلتی معتقد نبود. محمد در خانه آن حضرت با سایر فرزندان فرقی نداشت، زیرا به طور کامل محبت آن امام (ع) شامل حالش بود، تا جایی که امام (ع) میفرمود: محمد فرزند من از صلب ابوبکر است[۸] بنابراین محمد برادر یحیی و عون، فرزندان امیرمؤمنان است[۹].[۱۰]
محمد بن ابیبکر و محبت علی (ع)[۱۱]
بعضی نقل کردهاند که وقتی محمد را به خاطر دوستی علی (ع) ملامت میکردند، محمد در پاسخ، این اشعار را سرود:
ای پدر! آنچه شایسته بود، یافتیم و کسی که تو پدرش باشی رسوا و زیانکار است.
همانا آنکه مرا از دست تو نجات داد، همان کسی است که دُر را از آب شور نجات داد.
ای فرزندان زهرا! شما پناهگاه و ذخیره من هستید، و در محشر به دوستی شما میزان اعمالم سنگین میشود.
اگر دوستی من با شما درست شد، باکی ندارم که کدام سگ زوزه میکشد[۱۲].
با توجه به تاریخ مرگ ابوبکر و تولد محمد، چنین مطلبی در آن سن بعید به نظر میرسد، چنانکه مرحوم دامغانی مینویسد: "ولی این مطلب نمیتواند صحت داشته باشد، زیرا محمد هنگام مرگ پدر سه سال بیشتر نداشته است، پس چگونه ممکن است پدری فرزندش را در این سنین از یک چنین موضوعی منع کند و فرزند سه ساله آن چنان پاسخ دهد. لکن از برخی از تواریخ نقل شده که محمد این اشعار را در کنار قبر پدر سروده است"[۱۳].[۱۴]
محمد بن ابیبکر و عثمان
مؤرخان بزرگترین عامل قتل عثمان، خلیفه سوم را محمد بن ابیبکر دانستهاند. عثمان در دوران دوازده ساله حکومت خود اکثر فرمانداران و استانداران را از بستگان خود یعنی بنیامیه انتخاب میکرد و بیشتر آنان نیز جوان بوده، به احکام اسلامی و یا دستور خلیفه پایبند نبودند. اما در زمان خلافت ابوبکر و عمر، حکّام از میان صحابه و یاران پیامبر (ص) و مخصوصاً از پیشقدمان در اسلام انتخاب میشدند و علاوه بر این، هر چه مسلمانان از چنین فرماندارانی شکایت میکردند، خلیفه به شکایات آنها گوش نمیداد. از جمله، حکومت مصر را به عبدالله بن ابی سرح، پسر عموی خود سپرد و او چندین سال در مصر حکومت خودمختاری را تشکیل داد و مردم مصر مکرر از او شکایت میکردند ولی خلیفه به شکایات آنها رسیدگی نمیکرد و از طرف دیگر، عثمان با یاران بزرگ پیامبر اسلام (ص) رفتار خوشی نداشت؛ او ابوذر را تبعید کرد، عمار یاسر را با زدن لگد آزرد و عبدالله بن مسعود را کتک زد تا اینکه به مرگ وی انجامید. در مقابل هر یک از این ستمکاریها جمعیتی بر او خشمگین میشدند[۱۵].[۱۶]
اعتراض مسلمانان بر ضد عثمان
برخی از تاریخنویسان به احترام مقام خلافت از بازگو کردن کامل عواملی که موجب انقلاب مسلمانان عراق و مصر و گروهی از مهاجران و انصار علیه عثمان شد، خودداری کردهاند، ولی محورهای اساسی آن انقلاب را میتوان چنین بیان کرد[۱۷]: تعطیلی حدود الهی؛ تقسیم بیت المال در میان بنی امیه؛ تأسیس حکومت اموی و نصب افراد غیر صالح به مناصب گوناگون حکومت اسلامی؛ اذیت و ضرب و شتم گروهی از صحابه برجسته پیامبر (ص) به بهانههای گوناگون و تبعید تعدادی از ایشان به نقاط دوردست[۱۸].
روزی که عثمان از دنیا رفت، از اموالش نزد خازن او صد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم بود و قیمت ضیاع او که در وادی القری و حنین بود صد هزار دینار محاسبه شده... در ایام او عدهای از صحابه به سبب عطاهای بیحساب او ثروتمند شدند، همانند زبیر بن عوام که خانههای قیمتی بنا کرد و بعد از وفاتش پنج هزار دینار، هزار اسب، هزار بنده، هزار کنیز و اشیاء دیگر از او به جای مانده، طلحه دوست او به مرتبهای رسید که قیمت غله عراق او روزی هزار دینار میشد و عبدالرحمن بن عوف صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و بعد از وفاتش یک چهارم از یک هشتم مالش هشتاد و چهار هزار بوده است...[۱۹].[۲۰]
دادخواهی مصریان از حاکم خود[۲۱]
نقل شده، مردم مصر از عبدالله بن ابی سرح پیش خلیفه شکایت کردند، ولی نه تنها نتیجهای نگرفتند بلکه حاکم مصر به پشتیبانی خلیفه یکی از کسانی را که شکایت کرده بود، به اندازهای کتک زد که زیر شکنجه جان سپرد. در پیگیری این موضوع هفتصد نفر از مردم مصر حرکت کرده و به مرکز حکومت اسلامی (مدینه منوره) رفتند و در مواقع نماز، ظلمهای حاکم مصر را به اطلاع صحابه رسول خدا (ص) میرسانیدند تا جایی که مسلمانان تحریک شدند. طلحة بن عبیدالله با خلیفه صحبت کرد ولی نتیجهای نگرفت. پس مسلمانان عایشه همسر رسول خدا (ص) را پیش عثمان فرستادند. او به عثمان چنین گفت: "یاران پیامبر (ص) خواستهاند که این مرد را عزل کنی و تو نپذیرفتی، پس اکنون که مسلمان بیگناهی را کشته است، او را قصاص کن". باز هم خلیفه جوابی نداد. مردم علی (ع) را واسطه کردند، امام (ع) عثمان گفت: "این مردم تقاضای نابجایی ندارند، اینها میگویند، او را بردار و دیگری را به جای او بگمار و نیز میگویند یک نفر از ما را کشته است؛ تحقیق کن اگر به راستی حقی دارند، به حق داوری کن". عثمان در جواب علی (ع) گفت: "خودشان کسی را انتخاب کنند تا حاکم ایشان باشد". مردم مصر گفتند: محمد پسر ابیبکر را حاکم مصر قرار بده.
عثمان پذیرفت و فرمان حکومت مصر را برای محمد نوشت؛ محمد بن ابیبکر به همراه مصریان و جمعی از بزرگان مهاجر و انصار که برای بازرسی و داوری میان عبدالله بن ابیسرح و شاکیان مصری انتخاب شده بودند، به سوی مصر حرکت کرد[۲۲].[۲۳]
نامه سری خلیفه
چون این جمعیت سه منزل از مدینه دور شدند، شترسواری را دیدند که مانند شخص فراری با سرعت تمام با فاصله زیادی از راه به سوی مصر در حرکت است، پس او را گرفته و نزد جمعیت آوردند. مردم از او پرسیدند: گویا خود شخصی فراری و یا در تعقیب فردی فراری هستی؛ کیستی و از کجا آمدهای و به کجا میروی؟
آن غلام سیاه گفت: "من غلام خلیفهام و به سوی حاکم مصر میروم".
مردم با اشاره به محمد بن ابیبکر به او گفتند: تو با حاکم مصر چه کار داری، این مرد حاکم مصر است که همراه ما است.
غلام گفت: "مقصود من عبدالله بن ابیسرح است". مردم داستان غلام را به محمد بن ابیبکر گزارش دادند و محمد او را احضار کرد و از او پرسید: تو غلام چه کسی هستی؟
غلام: غلام خلیفه، غلام مروان هستم، ولی یک نفر از همراهان محمد او را شناخت و گفت که او غلام عثمان است.
محمد: عثمان تو را به کجا و به سوی چه کسی فرستاده است؟
غلام: به سوی مصر و استاندار آنجا.
محمد: با حاکم مصر چه کار داری؟
غلام: برایش پیغامی دارم.
محمد: آیا نامهای به همراه داری؟
غلام: نه، نامهای ندارم.
محمد به همراهانش گفت: "او را بازرسی کنید". همراهان محمد هر چه او را بازرسی کردند چیزی نیافتند، جز مشک خشکی که به همراه داشت اما چون آن را پاره کردند نامهای را در آن یافتند.
محمد تمام افراد مهاجر و انصار را که با او بودند، گرد آورد و در حضور همه آنها نامه را گشود و خواند. عثمان به عبدالله ابن ابی سرح چنین نوشته بود: "چون محمد بن ابیبکر و فلان افراد به مصر آمدند، آنان را بگیر و به هر بهانه که شده آنان را بکش و فرمان استانداری محمد را پاره کن و خود چون قبل به شغل خود باقی باش و کسانی را که از تو شکایت کردهاند، دستگیر کن در زندان بیفکن تا دستور بعدی من به تو برسد ان شاءالله".
همراهان محمد چون از محتوای نامه اطلاع یافتند، خشمگین شده، تصمیم به بازگشت به مدینه گرفتند. محمد نامه عثمان را با مهر یکی از افرادی که همراهش بودند، مهر کرد و آن را به کسی سپرده و به مدینه برگشتند. آنها در مدینه به حضور امام علی (ع) که از بزرگان اصحاب پیامبر (ص) بود رفته، نامه را باز کرده، برای ایشان خواندند و ایشان را از داستان غلام آگاه ساختند[۲۴].[۲۵]
محاصره دارالاماره
مردم مصر خانه عثمان را به محاصره درآورده، از رسیدن آب به او و همراهانش و همچنین از خروج افراد از دارالاماره جلوگیری کردند. معترضان قبائل گوناگون را نیز علیه عثمان و کارهای ناشایست او با خود همراه میکردند و از طرفی عایشه با زبان اعتراض و انتقاد عثمان را میکوبید[۲۶].
محاصره خانه سبب شد که خلیفه کار را جدی بگیرد و در رهایی از این وضع تلاش کند و به همین جهت مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص را میان معترضان فرستاد ولی آن دو نتوانستند کاری از پیش ببرند و عثمان از اطرافیان خود خواست هر چه زودتر به امام علی (ع) خبر دهند و از نداشتن آب و دیگر وسایل مورد نیاز به دلیل محاصره معترضان ابراز ناراحتی و نگرانی کرد. امام به کمک بنی هاشم سه مُشک پر از آب به خانه عثمان روانه کرد. البته به هنگام وارد شدن فرستادگان امام (ع) میان ایشان و محاصره کنندگان درگیری رخ داد و در نتیجه بعضی از بنی هاشم مجروح شدند ولی سرانجام آب را به خانه عثمان رساندند[۲۷].[۲۸]
سخنان عثمان با طلحه
وقتی که از رسیدن آب به عثمان ممانعت به عمل آمد، او به بلندترین قسمت دارالاماره رفت و با صدای بلند گفت: "طلحه کجاست؟"
وقتی طلحه آمد، عثمان به او گفت: "آیا میدانی که چاه رومه از آن فلان یهودی بود و آن یهودی بدون پرداخت پول به کسی آب نمیداد. من آن چاه را به قیمت چهل هزار درهم خریدم و در اختیار مسلمانان قرار دادم تا آنان بدون پرداخت پول از آب چاه استفاده کنند".
طلحه گفت: "آری میدانم".
عثمان گفت: "آیا به غیر از من کسی از مسلمانان از نوشیدن آب آن چاه محروم شده است؟ برای چه چنین شده است؟"
طلحه گفت: "برای این که تو سنت رسول خدا (ص) را تغییر دادهای".
عثمان گفت: "آیا میدانی که رسول خدا (ص) گفته است: هر کس خانهای را بخرد و به مسجد اضافه کند، به واسطه این کار بهشت از آن او خواهد شد؛ من آن خانه را خریدم و جزء مسجد قرار دادم".
طلحه گفت: "آری"
عثمان گفت: "آیا تاکنون به غیر از من مسلمانی از خواندن نماز در آن مسجد محروم شده است؟" طلحه گفت: "خیر".
عثمان گفت: "برای چه چنین شده است؟"
طلحه گفت: "برای این که تو سنت رسول خدا (ص) را تغییر دادهای".
عثمان کسی را به نزد علی (ع) فرستاد تا به اطلاع او برساند که آب را بر عثمان و خانواده وی بستهاند. امام علی (ع) نیز سه مُشک پر از آب برای عثمان و خانواده وی فرستاد[۲۹].[۳۰]
میانجیگری امام علی (ع)
امام علی (ع) چون دید فتنه و شورشی برپا شده و اوضاع جامعه بسیار ملتهب است و حوادث ناخوشایندی در حال رخ دادن داد است، به سراغ طلحه و زبیر و سعد و عمار و بعضی دیگر از یاران پیامبر که همه اهل بدر بودند، فرستاد و به اتفاق نزد عثمان رفتند؛ غلام و شتر و نامه را نیز با خود بردند.
علی (ع) پرسید: این غلام، غلام شماست؟
عثمان: بله، او غلام من است.
علی (ع): این شتر هم از آن توست؟
عثمان: بله، شتر هم مال من است.
علی (ع): این مهر شماست که نامه به آن مهر شده است؟
عثمان: بله چنین است.
علی (ع): نامه را تو نوشتهای؟
عثمان: نه، نامه را من ننوشته و دستور هم ندادهام و غلام را نیز به سوی مصر نفرستادهام.
خط را شناختند که خط نویسندۀ[۳۱] او و مهر هم مهر اوست ولی عثمان گفت: من از آن بیخبر هستم.
ابن عبدالبر و ابن قتیبه در ادامه مینویسند: این جمعیت با خشم فراوان از نزد عثمان خارج شدند؛ ایشان یقین داشتند که عثمان از نامه اطلاع ندارد ولی گفتند: عثمان را تبرئه نمیکنیم مگر آنکه مروان را به ما بسپارد تا تحقیق کنیم چگونه فرمان داده است که جمعی از صحابه رسول خدا را بکشند با آنکه گناهی مرتکب نشدهاند. پس از تحقیق اگر عثمان نویسنده نامه بود او را عزل میکنیم و اگر مروان نوشته بود، آنگاه خواهیم اندیشید که چه باید کرد. بالاخره [عثمان] نه مروان را تحویل داد و نه [[[مردم]] از او] پاسخ مثبتی شنیدند. ظواهر امر حاکی از آن بود که به راستی عثمان از نامه و ماجرای پیرامون آن آگاه نبود و این کار را اطرافیان او همانند مروان حکم که داماد وی بود و پس از "حمران بن ابان" مهر خلیفه نزد او نگهداری میشد، انجام دادهاند. قرائن و شواهد نیز نشان میداد که نامه به خط یا دستور مروان نوشته شده است. از این رو مصریان اصرار داشتند که عثمان، مروان را تسلیم آنان کند ولی او چنین نکرد و در مقابل خواسته آنها مقاومت کرد، از این رو حلقه محاصره از طرف انقلابیون تنگتر شد و از ورود آب به آنجا جلوگیری کردند[۳۲].[۳۳]
کشته شدن عثمان
عثمان در ایام محاصره نامهای به معاویه نوشت و در آن یادآور شد که اهل مدینه کافر شدهاند و بیعت را شکستهاند و از او خواست هرچه زودتر مردانی جنگنده به مدینه اعزام کند ولی معاویه به این نامه ترتیب اثر نداد. همچنین وی نامهای برای یزید بن اسد بجلی در شام و عبدالله بن عامر در بصره فرستاد و نامهای نیز به حجاج که سرپرستی ایشان را ابن عباس به عهده داشت، نوشت و هیچ یک از این نامهها مؤثر نبود. وقتی رایزنی با بزرگان صحابه فایدهای نبخشید و کارشکنی از درون دارالاماره معترضین را آزار میداد، سرانجام اگر چه ایشان قصد هجوم به خانه عثمان را نداشتند ولی با سوء تدبیر مروان که به مبارزه برخاست و یک نفر از معترضین را به نام عروه لیثی با شمشیر از پای در آورد، سبب شد که هجوم به داخل خانه آغاز شود. در این هجوم جمعی، سه نفر از طرفداران عثمان به نامهای عبدالله بن وهب، عبدالله عوف و عبدالله بن عبدالرحمان کشته شدند. مهاجمان از خانه عمرو بن حزم انصاری به دارالاماره راه یافتند و عثمان توسط محمد بن ابیبکر، کنانة بن بشر تجیبی، سودان بن حمران مرادی، عمرو بن حمق و عمیر بن صابی کشته شد[۳۴].[۳۵]
محمد بن ابیبکر در عصر امام علی (ع)
محمد در دوران کودکی (حدود چهار سالگی) به خانه امام علی (ع) منتقل شد و تحت تربیت آن حضرت قرار گرفت. امام علی (ع) در شهادت او فرمودند: "او برای من فرزند و برای فرزندانم و فرزندان برادرم برادر بود"[۳۶]. و نیز فرمودند: "من به او علاقه داشتم و من او را در دامن خود پرورش داده بودم"[۳۷].
بنابراین محمد که در دوران حکومت امام علی (ع) یک جوان حدوداً ۲۵ ساله بود، نقش مهمی داشت و مانند پروانه گرد شمع وجود امام علی (ع) میچرخید و مطیع دستور آن حضرت بود. لذا در جنگ جمل که به دست پیمانشکنان و به سرکردگی عایشه، خواهر محمد و طلحه و زبیر افروخته شده بود، شرکت فعال داشت و در کنار مالک اشتر نقش مهمی در سقوط جمل و جمل سوار داشت. پس از پی شدنِ شتر، محمد به دستور امام علی (ع) خود را به کجاوه خواهر رسانید و بندهای آن را باز کرد. در این میان گفتگویی میان برادر و خواهر صورت گرفت:
عایشه: تو کیستی؟
محمد: مبغوضترین فرد از خانواده تو نسبت به تو.
عایشه: تو فرزند اسماء خثعمیه هستی؟
محمد: آری، ولی او کمتر از مادر تو نبود.
عایشه: صحیح است، او زن شریفی بود. از این بگذر. سپاس خدا را که تو سالم ماندی.
محمد: ولی تو خواهان سالم ماندن من نبودی.
عایشه: اگر من خواهان آن نبودم چنین سخنی نمیگفتم.
محمد: تو خواهان پیروزی خود بودی، هر چند به بهای کشته شدن من.
عایشه: من خواهان آن بودم ولی نصیبم نشد. دوست داشتم که تو سالم بمانی، از این سخن خودداری کن و سرزنشگر مباش؛ همچنان که پدرت چنین بود...".
امام (ع) به محمد فرمود: "از خواهرت بپرس که آیا تیری به او اصابت کرده است؟" زیرا بیرون کجاوه عایشه از فزونی پرتاب تیر به صورت خارپشت درآمده بود. او در پاسخ برادر خود گفت: "فقط یک تیر به سرم اصابت کرده است".
محمد خطاب به خواهر گفت: "خدا در روز جزا به ضرر تو داوری خواهد کرد؛ زیرا تو کسی هستی که ضد امام قیام کردی و مردم را بر او شورانیدی و کتاب خدا را نادیده گرفتی".
عایشه: مرا رها کن و به علی بگو که مرا از آسیب و گزند حفاظت کند[۳۸].
شیخ مفید به نقل از محمد بن حنفیه آورده است: من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبیله بنی ضبّه بیشترین کشته را داده بود. چون مردم از میدان گریختند، علی و عمّار بن یاسر و محمد بن ابیبکر که با آن حضرت همراه بودند، پیش آمدند تا به هودجی (که عائشه در آن بود) رسیدند و از بسیاری تیری که به آن خورده بود چون خار پشتی مینمود. حضرت با عصائی که به دست داشت بر آن هودج زد و فرمود: حمیراء! بگو ببینم همان طور که ابن عفان را به کشتن دادی، میخواستی مرا هم به کشتن دهی؟! این دستور خدا بود یا سفارش پیامبر؟" عایشه پاسخ داد: "حال که غالب آمدی گذشت کن". حضرت به برادرش محمد بن ابیبکر فرمود: "بنگر ببین زخمی برداشته؟" او نگاه کرد، دید سالم است و تنها تیری گوشهای از لباسش را دریده و خراش ناچیزی برداشته که قابل توجه نیست. گفت: "یا امیرالمؤمنین، از ضربه سلاح سالم مانده، فقط تیر مقداری از پیراهنش را دریده است". حضرت فرمود: "او را بردار و به خانه فرزندان "خلف خزاعی" (عبدالله و عثمان) انتقال بده". سپس به جارچی فرمود تا صدا زند: زخمیان را رها کنید و آنان را نکشید، و فراریان را دنبال نکنید، و هر کس به خانه خود پناه بُرد و در به روی خود بست، در امان خواهد بود[۳۹].
پس از پایان جنگ جمل امام علی (ع) محمد بن ابیبکر را به عنوان استاندار مصر برگزید و به جای قیس بن سعد بن عباده روانه سرزمین مصر کرد. از امام علی (ع) در این باره دو نامه به جای مانده که یکی به عنوان حکم رسمی انتصاب محمد به ولایت مصر است که به او داد و دیگری پس از استقرار محمد در مصر به تقاضای او ارسال شد این نامه بسیاری از احکام اسلام درباره اداره جامعه را شامل میشد. البته بعدها آن نامه به دست معاویه افتاد؛ این دو نامه در کتاب الغارات و تحف العقول آمده است[۴۰].
بعضی از صاحبان کتب شرح حال و تاریخ، حضور محمد بن ابیبکر را در نبرد صفین ذکر کرده و استانداری مصر را بعد از آن میدانند[۴۱].[۴۲]
محمد بن ابیبکر و حکومت مصر
امام علی (ع) قیس بن سعد بن عباده را که به حکومت مصر منصوب کرده بود پس از مدتی از حکومت مصر عزل کرد[۴۳] و محمد بن ابیبکر را حاکم آنجا قرار داد. پس از آنکه محمد در مصر مستقر شد، در نامهای به حضرت نوشت که از سنت اطلاع کافی ندارم، از این روی آنچه مورد نیاز من است را برایم بنویس[۴۴]. حضرت نامه مفصلی برایش نوشت و در آن تمام آنچه را که یک حاکم میباید بداند، درج کرد[۴۵]. ولی پس از کشته شدن محمد، عمرو عاص آن را برای معاویه فرستاد. معاویه آن نامه را میخواند و از آن اظهار شگفتی میکرد.
ولید بن عقبه که نزد معاویه بود پیشنهاد کرد تا آن نامه را بسوزانند، معاویه گفت: "عجب اندیشه زشتی! به من پیشنهاد میکنی که چنین گنجینه دانشی که تاکنون دانشی از آن جامعتر و کاملتر ندیدهام، بسوزانم؟" ولید: تو که از علم علی چنین تقدیر میکنی، پس چرا با او میجنگی؟
معاویه: اگر علی عثمان را نکشته بود و بر ما حکومت میکرد و فتوا میداد از او میپذیرفتیم".
ولید: بنابراین صلاح میدانی که مردم بدانند علومی از علی نزد توست و تو از آن استفاده میکنی؟
معاویه فکری کرد و گفت: "نه، بلکه میگوییم این نامه ابوبکر است که نزد محمد بوده و پس از کشته شدن وی به دست ما افتاده است".
این نامه در میان گنجینههای بنیامیه بود تا اینکه در زمان عمر بن عبدالعزیز آن را یافتند و به نام علی (ع) شهرت یافت[۴۶].
ابن ابی الحدید این مطالب را پس از ذکر نامهای از آن حضرت بیان میکند که این گفتار با آن نامه سازگار نیست؛ لذا میگوید: شاید نامهای که این سخن دربارهاش گفته شده و حتی امیرمؤمنان از اینکه آن نامه به دست معاویه افتاده است، افسوس میخورد، همان عهدنامهای باشد که برای مالک اشتر نوشت؛ منتهی پس از شهادت مالک، به دست محمد بن ابیبکر، حاکم مصر افتاد و پس از کشته شدن وی به دست معاویه رسید[۴۷].[۴۸]
عزل محمد بن ابیبکر
بیش از یک ماه از ورود محمد بن ابیبکر به مصر نگذشته بود که او پیکی به سوی افرادی که خود را از بیعت با امام کنار کشیده، از یاری فرماندار قبلی (قیس بن سعد بن عباده) خودداری کرده بودند و او نیز با ایشان به ملاطفت رفتار میکرد، فرستاد و از آنها خواست یا مطیع او شوند و یا از آنجا خارج شوند؛ ایشان مهلت خواستند. پس از آنکه ماجرای صفین به حکمیت کشید و سرنوشت جنگ به سود امام رقم نخورد، این افراد بیباک شده، قاصدان محمد را کشتند، به هواداران معاویه پیوسته، با آنها بیعت کردند و با محمد بن ابیبکر وارد جنگ شدند و سرانجام مصر در آستانه سقوط قرار گرفت. وقتی امیرالمؤمنین علی (ع) از این موضوع خبردار شد، فرمود: "مصر را دو نفر میتوانند سامان دهند، یکی قیس بن سعد بن عباده و دیگری مالک اشتر". مالک اشتر برای سامان دادن الجزیره به آنجا رفته بود، پس حضرت نامهای به او نوشت و اوضاع مصر را به او اطلاع داد و او را به عنوان حاکم به مصر فرستاد[۴۹].
چون محمد بن ابیبکر از این مطلب باخبر شد، دلگیر شد و امام (ع) نامهای به او نوشت: "اما بعد، خبر یافتم که از فرستادن اشتر برای بر عهده گرفتن کاری که بر عهده داری، دلتنگ شدهای. آنچه کردم نه برای آن است که تو را کند کار دانستم، یا انتظار کوشش بیشتری از تو داشتم و اگر آنچه را در اختیار توست، از دستت گرفتم، تو را بر جایی حکومت دادم که سر و سامان دادن آن بر تو آسانتر و حکمرانیات بر آن برای تو خوشترست. مردی که حکومت مصر را به او دادم، مصلحت جوی ما بود و بر دشمنان، سخت دل و ستیزه رو، خدایش بیامرزاد! روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او کند، و پاداشش را دو چندان کند. پس به سوی دشمن حرکت کن و با بینایی به راه بیفت و با آنکه با تو در جنگ است، آماده پیکار شو ـ و مردم را ـ به راه پروردگارت بخوان و از خدا فراوان یاری بخواه تا در آنچه تو را ناآرام میدارد، کفایت کند، و در آنچه به تو میرسد، تو را یاری دهد، إن شاء الله"[۵۰].[۵۱]
محمد بن ابیبکر و جنگ با عمرو عاص
پس از منصوب شدن محمد به حکومت مصر، معاویه برای فریب وی از طریق نامهنگاری وارد شد[۵۲] و پس از آنکه نامههای زیادی رد و بدل گردید و معاویه از فریفتن محمد مأیوس شد، تصمیم گرفت با او بجنگد. پس عمروعاص را با لشکری به سوی مصر گسیل داشت. محمد در میان مردم سخنرانی و آنها را دعوت به مبارزه کرد و "کنانة بن بشر" را با دو هزار نفر به استقبال عمرو فرستاد. کنانه مردانه با لشکر شام میجنگید؛ عمروعاص دسته دسته افراد را به جنگ کنانه میفرستاد ولی آنها با حمله شدید او روبهرو میشدند و به اجبار فرار را بر قرار ترجیح میدادند.
عمرو عاص که چنین دید، معاویه بن حدیج را که در نزدیکی مصر بود، به کمک طلبید و او با لشکری انبوه از قبیله خود به کمک عمرو آمد. کنانه با معاویه جنگید ولی چون تعداد دشمن زیاد بود از مرکب پیاده شد و لشکریان مصر نیز به پیروی از او از مرکبها پیاده شدند. پس جنگ بزرگی کردند تا آنکه کنانه شهید شد.
با شهادت کنانه مصریان فرار کردند. پس معاویه بن حدیج به مرکز لشکر مصر که محمد بن ابیبکر در آنجا بود، حمله کرد. لشکریان محمد پراکنده شده و او را تنها گذاشتند و او هم که آماده مبارزه نبود و اسلحه به همراه نداشت از راهی ناآشنا به خرابهای رسید و در آنجا پنهان شد؛ معاویه در تعقیب محمد برآمد و او را دستگیر کرد، خواست او را بکشد ولی عبدالرحمان بن ابیبکر که در لشکر عمرو عاص بود گفت: "نمیگذارم برادرم را چنین بکشند".
عمرو پیام فرستاد که او را به نزد من بیاورید. معاویه نپذیرفت و گفت: "شما پسر عموی من کنانه را کشتید و من از کشتن محمد دست بردارم! هرگز چنین نخواهد بود".
محمد که تشنگی بر او چیره شده بود، گفت: "به من آب بدهید که بسیار تشنهام".
معاویه پاسخ داد: "خدا مرا سیراب نکند اگر قطرهای آب به تو بدهم؛ شما عثمان را تشنه کشتید تا اینکه خدا او را از آبهای بهشتی سیراب کرده، و من تو را تشنه میکشم تا خدا به تو از حمیم و غسلین جهنم بچشاند".
محمد گفت: "ای پسر زن یهودی! به اختیار تو و اختیار عثمان نیست، بلکه خدا دوستانش را سیراب میکند و دشمنانش را تشنه نگه میدارد و آنها تو و امثال تو و کسانی هستند که تو را دوست میدارند و تو با آنها دوستی میکنی. به خدا قسم، اگر شمشیر در دستم بود شما مرد آن نبودید که به این آسانی مرا دستگیر کنید".
معاویه گفت: "میدانی با تو چه خواهم کرد؟ تو را در شکم این الاغ مرده نهاده و سپس آتش خواهم زد!"
محمد گفت: "دوستان خدا مصائبی سختتر از این را نیز دیده و در راه خدا تحمل میکنند. امیدوارم که خداوند این آتشی را که مرا از آن میترسانی، سرد گرداند و مرا سلامت بدارد چنانکه برای حضرت ابراهیم چنین کرد و برای تو و دوستانت چنان کند که درباره نمرود و دوستانش انجام داد. و امیدوارم خداوند تو و پیشوایت معاویة بن ابیسفیان و عمرو عاص را به آتش جهنم بسوزاند: ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا﴾[۵۳]؛ هرگاه خاموش شود، سوزندگیاش را زیادتر کنیم".
معاویه گفت: "تو را به خاطر خونخواهی عثمان بن عفان میکشم".
محمد گفت: "عثمان را از کجا میشناسی؟! او مردی بود که به ستم رفتار کرد و حکم قرآن و خدا را تغییر داد با آنکه خدا فرموده: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾[۵۴]، ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[۵۵]، ﴿وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾[۵۶]؛ مردم از او خواستند که خود را از خلافت برکنار کند و نکرد، لذا ریختند و او را کشتند.
معاویة بن حدیج که از پاسخگویی محمد به خشم آمده بود، با شمشیر گردنش را زد و سپس او را در شکم دراز گوش مردهای نهاد و آن را آتش زد[۵۷].
درگیری مصریها و عمرو بن عاص و شکست سپاه محمد بن ابیبکر هم زمان با جنگ خوارج و پیروزی علی بن ابی طالب بود. پس عمروعاص به معاویه نامه نوشت و آنچه را اتفاق افتاده بود، گزارش داد[۵۸].[۵۹]
امام علی (ع) و شهادت محمد بن ابیبکر
محمد بن ابیبکر در ماه صفر سال ۳۸ هجری و در ۲۹ سالگی شهید شد[۶۰]. شهادت او تمام دوستان امام علی (ع) را ناراحت کرد، مخصوصاً در آن حضرت به حدی اثر گذاشت که اثر اندوه از چهره حضرت آشکار بود. پس از آنکه خبر شهادت محمد به امام علی (ع) رسید به سخنرانی پرداخت و چنین فرمود: "به ما خبر رسید که محمد بن ابیبکر شهید شده است، شهادت او را به حساب خدا میگذاریم؛ به خدا قسم، محمد، آن طور که من او را میشناسم، کسی بود که به مقدرات الهی خرسند بود و همواره برای کسب پاداش پروردگار وظیفهاش را انجام میداد، او روش گناهکاران را دشمن و صفات مؤمنان را دوست میداشت"[۶۱].
همچنین امام در نامهای به عبدالله بن عباس اندوه خود را از شهادت محمد بن ابیبکر چنین بیان میدارد: "محمد، پسر ابوبکر، که خدایش بیامرزاد، شهید شد و من پاداش مصیبت او را از خدا میخواهم. او فرزندی خیرخواه و کارگزاری کوشا و تیغی برنده و رکنی بازدارنده بود. من مردم را برانگیختم تا در پی او بروند و به آنان فرمودم تا به فریاد وی برسند، پیش از آنکه - شامیان - به کار او پایان دهند و آنان را در نهان و آشکار، فراوان و نه یک بار، خواندم. بعضی با ناخوشایندی آمدند و بعضی به دروغ بهانه آوردند و بعضی خوار بر جای نشستند؛ از خدا میخواهم به زودی مرا از دستشان برهاند. به خدا اگر آرزوی شهادت به هنگام رویارویی با دشمن و دل نهادن بر مرگ خویش نبود، دوست داشتم یک روز با اینان به سر نبرم و هرگز آنان را نبینم[۶۲].
علی (ع) آنقدر در مرگ محمد بیتابی میکرد که مورد اعتراض واقع شد، به او گفتند: در مصیبت محمد خیلی متأثر شدهاید! فرمود: "چرا متأثر نشوم با آنکه او ربیب من و برادر فرزندانم بود و خود را برای او پدری مهربان به حساب میآوردم و او را فرزند خود میخواندم"[۶۳].
علی (ع) پس از مرگ محمد مکرر در سخنرانیهایش موضوع شهادت او را مطرح میساخت و این مصیبت را به فرمانداران خود مینوشت و به آنها گزارش میداد، از جمله نامهای به عبدالله بن عباس، حاکم بصره نوشت و شهادت محمد را به او خبر داد. ابن عباس نیز نامه تسلیتی برای حضرت فرستاد و چون احساس کرد که مرگ و مصیبت محمد بن ابیبکر علی (ع) را سخت ناراحت کرده خود برای عرض تسلیت از بصره به کوفه آمد و به امام (ع) تسلیت گفت[۶۴].
پس از این ماجرا عبدالرحمان بن شبیب فزاری که جاسوس امیرمؤمنان (ع) بود، به خدمت حضرت آمد و گفت: "هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابیبکر به شام رسید و معاویه در منبر آن را اعلام کرد، هرگز مردم شام را آن گونه که در مرگ محمد خوشحال یافتم! ندیده بودم". حضرت فرمود: "ولی بدان که اندوه ما به اندازه سرور مردم شام بلکه به مراتب بیشتر از آن است"[۶۵].
سید رضی در این باره در نهج البلاغه چنین آورده است: آنگاه که خبر کشته شدن محمد بن ابیبکر را به امام (ع) دادند، فرمود: "همانا اندوه ما بر شهادت او، به اندازه شادی شامیان است، جز آنکه از آنان یک دشمن، و از ما یک دوست کم شد"[۶۶].[۶۷]
اسماء بنت عمیس و شهادت محمد بن ابیبکر
چون اسماء بنت عمیس خبر شهادت فرزندش را شنید، مصیبتش بر او گران آمد و چون قرآن دستور میدهد که هنگام مصیبت به صبر و نماز پناه ببرید، اسماء وضو ساخت و به نماز پرداخت، ولی این مصیبت اثر خود را گذاشت و از شدت اندوه خون از پستانهای اسماء جاری شد و سرانجام از دنیا رفت[۶۸].[۶۹]
عایشه و شهادت برادر
چون عایشه از شهادت برادر خود آگاه شد، بسیار بیتابی و بیقراری کرد و در تعقیب نمازها معاویة بن ابیسفیان، عمروعاص و معاویه بن حدیج را لعنت میکرد؛ او همسر و فرزندان محمد را نزد خود برد و از آنان نگهداری میکرد که از جمله آنها قاسم پسر محمد بود[۷۰].
نقل شده، ام حبیبه، دختر ابوسفیان، گوسفندی را بریان کرد و برای عایشه فرستاد و به او پیغام داد که برادرت این چنین بریان شد. پس عایشه قسم خورد که هرگز گوشت بریان نخورد و تا آخر عمر کباب نخورد و هرگاه لغزشی به او دست میداد، میگفت: روی معاویه بن ابیسفیان، عمروعاص و معاویة بن حدیج سیاه باد[۷۱].[۷۲]
فرزندان محمد بن ابیبکر
در تاریخ برای محمد بن ابیبکر سه فرزند به نامهای ابوطاهر[۷۳]، قاسم[۷۴] و عبدالله[۷۵] نام برده شده است.
ابن عبدالبر درباره ابوطاهر مینویسد: "كانت له عبادة واجتهاد"؛ از این جمله استفاده میشود که وی اهل عبادت و تلاش فراوان بوده است[۷۶].
ابن حجر مینویسد: وی از فقهای سبعه در مدینه به شمار میرفته و در سال ۱۰۶ هجری قمری از دنیا رفته است[۷۷].[۷۸]
بخش نامه حکومتی امام علی (ع)
چون امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) محمد بن ابیبکر را به حکومت مصر و حومه آن گمارد، نامهای برایش نوشت و به او دستور فرمود که آن را برای مردم مصر بخواند و به آنچه در آن نامه به وی سفارش فرموده، عمل کند، آن نامه چنین است: "﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۷۹]"؛ از بنده خدا امیرمؤمنان علی بن ابی طالب، به مردم مصر و محمد بن ابیبکر؛ سلام بر شما باد. من در آغاز خدا را که معبودی جز او نیست، سپاس میگویم و بعد شما را به تقوای الهی سفارش میکنم در آنچه که نسبت به آن مسئولید [و در گرو آن هستید] و به سوی آن باز میگردید، چرا که خدای متعال میفرماید: "هر نفسی در گرو کار خویش است"، و میفرماید: "و خداوند شما را از عذاب خود بر حذر میدارد، و بازگشت به سوی خداست"، و میفرماید: "به پروردگار تو سوگند که هر آینه از تمامی آنها بازخواست میکنیم، از آنچه که میکردهاند". ای بندگان خدا! بدانید که خدا - عزّوجلّ - از خرد و کلان اعمالتان از شما بازخواست میکند؛ پس اگر عذاب کند، ما ظالمتریم (و ظلم ما از مقدار عذاب او افزون است)، و اگر ببخشاید (بعید نیست، چرا که) او ارحم الراحمین است.
بندگان خدا! نزدیکترین حالات بنده به آمرزش و رحمت، زمانی است که به طاعت خدا عمل و خالصانهتوبه میکند. بر شما باد به تقوا که آن جامع خیرهایی است که غیر آن چنین نیکیها در بر ندارد، و خیرهایی از خیرهای دنیا و آخرت با آن به دست آید که با غیر آن به دست نمیآید، خدا - عزّوجلّ - فرمود: "به آنان که تقوا پیشه کردهاند، گفته شود: پروردگارتان چه فرستاد؟ گویند: خیر را، برای آنان که نیکی کردند در این دنیا پاداش نیکی است و البته پاداش سرای آخرت بهتر است و جایگاه پرهیزکاران چه خوب جایگاهی است".
بندگان خدا! بدانید که مؤمن به خاطر سه پاداش کار میکند: یا به جهت خیر دنیاست که البته خداوند او را به پاداش عمل خود در دنیا میرساند. خدای سبحان درباره ابراهیم فرموده: "پاداش او را در دنیا به او دادیم، و همانا او در آخرت از شایستگان است". پس هر کس برای خدا کار کند خداوند پاداش او را در دنیا و آخرت به او میبخشد و امور مهمّ او را کفایت میکند، زیرا همانا خدا - عزّوجلّ - فرموده: "ای بندگانی که ایمان آوردهاید، تقوای خدایتان را پیشه کنید؛ برای آنان که خوبی کردند، در این دنیا پاداش نیکی است، و زمین خدا پهناور است (که هر کس نتواند در سرزمینی خدا اطاعت کند به سرزمینی دیگر برود)، به راستی که پاداشی بیحساب و کامل به صبر پیشگان داده خواهد شد". پس خداوند آنان را به آنچه که در دنیا به ایشان عطا کند، در آخرت به محاسبه نخواهد کشید؛ خدا عزّوجلّ - فرموده: "برای آنان که کار نیک کردند، پاداشی نیک و افزونی (از پاداش) خواهد بود". پس پاداش نیک همان بهشت است و افزونی، پاداشی است که در دنیا به ایشان عنایت میفرماید. و یا به جهت خیر آخرت است که خدا - عزّوجلّ - به هر کار نیکی گناهی را از (نامه عمل) آنان پاک سازد؛ خدای - عزّوجلّ - فرموده: "همانا کارهای نیک گناهان را از بین میبرد؛ این تذکّری برای یادآوری کنندگان است".
تا اینکه چون روز قیامت فرا رسد، کارهای نیکشان به حساب آنان منظور شود، سپس خداوند به عدد هر کار نیکی پاداش آن را ده برابر تا هفتصد برابر به آنان ارزانی دارد و خدا - عزّوجلّ - فرموده: "اینها پاداشی از جانب پروردگار توست، و اینها بخششی است حساب شده و نیز فرموده: "برای آنان پاداشی دو چندان است به جهت کارهای خوبی که کردهاند، و آنان در غرفههای بهشتی در کمال امن و امان میآسایند. پس به این همه پاداش روی آورید - خدا شما را رحمت کند - و برای دستیابی به آن کار کنید، و با نشاط هر چه تمامتر به سوی آن بشتابید. و بدانید - ای بندگان خدا - که پرهیزکاران به تمام نیکیهای دنیوی و اخروی دست یافتهاند؛ آنان با اهل دنیا در دنیایشان شریکند، ولی اهل دنیا با آنان در آخرتشان شرکت ندارند.
خداوند از دنیا برای آنان به آن اندازه که آنها را کفایت و بینیازشان کند مباح ساخته و اجازه استفاده داده و فرموده است: "بگو چه کسی زیورهای خدا را که برای بندگانش آورده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؛ بگو همه اینها در دنیا از آن کسانی است که ایمان آوردهاند و در آخرت به طور خالص و تنها برای مؤمنین است، و این چنین نشانهها را برای گروهی که دانایند، توضیح میدهیم".
آنان به بهترین وجهی در دنیا سکونت جسته، و به نیکوترین صورت از آن بهرهمند شدهاند؛ با اهل دنیا در دنیاشان شریکند؛ در کنار آنان از پاکیزهترین خوراکها میخورند و از تمیزترین نوشیدنیها مینوشند، و از بهترین لباسها میپوشند و در برترین منزلها سکونت میکنند، و بهترین همسران را اختیار میکنند و برترین مرکبها را سوار میشوند، با اهل دنیا و مثل آنان از لذت دنیا بهره میبرند و فردا همجوار خدایند. از خدا درخواست میکنند و خداوند آرزوهایشان را برمیآورد، و درخواستی از آنان را ردّ و هیچ بهرهای از لذت را از آنان دریغ نمیکند. پس ای بندگان خدا به چنین چیزها هر صاحب خردی مشتاق است و برای دستیابی به آن به پروای الهی عمل میکند، و هیچ حول و قوّهای جز از جانب خدا نیست.
بندگان خدا! اگر پروای الهی را پیش بگیرید و حقّ پیامبرتان را درباره خاندان حضرتش حفظ کنید، هر آینه خدا را به بهترین وجه پرستش، و به بهترین صورت یاد کردهاید، و به نیکوترین روش سپاس گفتهاید و به بالاترین درجات صبر و شکر دست یافته، و به برترین درجه کوشش کردهاید، هر چند که دیگران نمازشان از شما طولانیتر و روزهداریشان از شما بیشتر باشد؛ زیرا شما از آنان پرهیزکارتر و نسبت به اولی الامر و امامان خود خیرخواهترید.
ای بندگان خدا! از مرگ و رنجهای جان کندن بهراسید و ساز و برگ آن را فراهم کنید که مرگ به طور ناگهانی با یکی از دو چیز بزرگ به سراغ شما خواهد آمد: یا با خیری که ابدا شرّی با آن نیست، یا با شرّی که ابدا خیری به همراه ندارد. پس چه کسی به بهشت نزدیکتر است از آن کس که برای آن کار میکند؟ و چه کسی به دوزخ نزدیکتر است از کسی که برای آن عمل مینماید؟ به راستی، روح هیچ یک از مردم از کالبدش جدا نشود جز اینکه میداند که به کدام یک از دو سر منزل میرسد، به بهشت یا به دوزخ؛ دشمن خداست یا دوست او؛ پس اگر دوست خدا باشد، درهای بهشت به رویش گشوده و راههای آن برایش باز میشود، و آنچه را که خداوند برایش مهیّا ساخته میبیند، و از هر کاری آسودگی مییابد و هر بار سنگینی از دوش او برداشته شود. و چنانچه دشمن خدا باشد، درهای دوزخ برویش گشوده و راههای آن برایش باز میشود، و آنچه را که خداوند برایش آماده ساخته مشاهده میکند، پس با هر ناخوشایندی روبرو میشود، و هر سروری را رها میسازد. همه اینها به هنگام مرگ صورت میگیرد، و در همان وقت، یقین (به یکی از دو راه حاصل میآید. خدا - عز اسمه - فرموده: "آن کسانی که پاکیزه زیستهاند، وقتی که فرشتگان جانشان را میستانند، به آنان میگویند: درود بر شما! به بهشت درآئید به سبب اعمال نیکی که کردهاید". و نیز میفرماید: "آنان که به خود ستم روا داشتهاند، وقتی که فرشتگان جانشان را میستانند، تسلیم شده، میگویند: ما هیچ کار زشتی نکردیم (و هرگز کفر نورزیدیم، و فرشتگان در پاسخ گویند) آری، خداوند به آنچه کردهاید، داناست. پس در دوزخ درآئید و جاویدان بمانید که دوزخ بد جایگاهی برای متکبران است".
بندگان خدا! از مرگ گریزی نیست، بنابراین پیش از آمدنش [در فکر آن باشید و] از آن بهراسید و ساز و برگ آن را فراهم کنید که شما در دسترس شکار مرگ هستید؛ اگر بمانید شما را میگیرد و اگر بگریزید به شما میرسد، و مرگ از سایه شما به شما نزدیکتر و همراهتر است. مرگ با زلف شما گره خورده (کنایه از نزدیکی) و دنیا از پشت پای شما پیچیده میشود (و لحظه به لحظه از عمرتان میکاهد)؛ پس در هنگامی که نفستان شما را به سوی شهوات میکشاند، بسیار یاد مرگ کنید، و مرگ برای اندرزگوئی کافی است. و رسول خدا (ص) فراوان یاران خود را به یادآوری مرگ سفارش میکرد و میفرمود: " بسیار یاد مرگ کنید که مرگ شکننده لذّتها و فاصلهای میان شما و شهوتها است. "
بندگان خدا! آن کس که آمرزیده نشده، پس از مردن، چیزی دشوارتر از آن در پیش دارد و آن قبر است؛ پس از تنگی و فشار و تاریکی و تنهائی آن بترسید، قبر هر روز میگوید: من خانه تنهائیام؛ خانه خاکیام؛ من خانه وحشتم؛ من خانه کرمها و گزندگانم. قبر یا باغی از باغهای بهشت و یا چاهی از چاههای دوزخ است.
بنده مؤمن چون به خاک سپرده شود، زمین به او گوید: آفرین! خوش آمدی، تو از جمله کسانی هستی که دوست داشتم بر پشت من راه رود. حال که تو را در بر گرفتم، خواهی دانست که چگونه با تو عمل میکنم. پس تا آنجا که چشم کار میکند، برای او گشاده میگردد. و کافر چون به خاک سپرده شود؛ زمین به او گوید: بر تو آفرین و خوش آمد مباد! تو از دشمنترین کسانی هستی که دوست نداشتم بر پشت من راه رود. حال که تو را در بر گرفتم خواهی دانست که چگونه با تو عمل میکنم. پس چنان او را بفشارد که استخوانهای پهلویش به هم بخورد. و همانا آن زندگی سخت و دشواری که خداوند دشمن خود را از آن بیم داده، عذاب قبر است که خداوند بر کافر نودونه مار بزرگ مسلّط کند که گوشت بدنش را به دندان بگزند و استخوانش را بشکنند و پیوسته بر سر او در آمد و شدند تا روزی که از قبر برانگیخته شود؛ و اگر یکی از آن مارها بر زمین بدهد، هرگز زمین، زراعتی را نرویاند. بندگان خدا! بدانید که این جانهای ناتوان شما و پیکرهای ناز پرورده و لطیفی که اندکی عذاب برای آن کافی است، تاب تحمّل این همه عذاب را ندارد، پس اگر بتوانید به این پیکرها و جانهای خود نسبت به آنچه که تاب تحمّل و صبر بر آن را ندارند، رحم آورید؛ پس به آنچه که خدا دوست دارد، عمل کنید و آنچه را که خدا خوش ندارد، رها سازید.
بندگان خدا! همانا پس از برانگیخته شدن از قبر با چیزی روبرو هستید که از (عذاب) قبر دشوارتر است، و آن روزی است که خردسال در آن روز پیر و بزرگسال، مست و بیهوش شود، و کودکان نارس در جنین، بیفتند و هر زن شیردهی از کودک شیرخوارش غافل شود. روزی که چهره در هم کشیده و اخم بر هم بسته و روزی که شرّ آن در همه جا پخش است. همانا ترس از آن روز، فرشتگانی را که گناهی ندارند به هراس میاندازد و آسمانهای هفتگانه و کوههای استوار و زمین گسترده و چون گاهواره از بیم آن بلرزه میافتند و در آن روز، آسمان بشکافد و فرو افتد و سرخ و مذاب شود، و کوهها پس از آن همه صلابت و سختی، همه به صورت ریگ روان انباشته در آیند، و در صور دمیده شود. پس هر که در آسمانها و زمین باشد - جز آن کس که خدا خواهد - بترسد، چه رسد به آن کس که با گوش و چشم و زبان و دست و پا و فرج و شکم گناه کرده باشد، که اگر خداوند او را نیامرزیده و از شدائد آن روز به او رحم نکرده باشد، چنین کسی از همه اینها بگذرد و به غیر اینها برسد، به آتشی که ژرفایش عمیق، و سوزشش شدید، و نوشابهاش صدید (چرک و خون زنان زناکار)، و عذابش جدید (تازه) و گرزهایش حدید (از آهن) است؛ عذابش کاهش نیابد و ساکنانش نمیرند؛ جایگاهی است که رحمتی در آن نیست و دعای اهل آن شنیده نشود.
بندگان خدا! بدانید که در کنار این همه عذاب، رحمت خدا قرار دارد که از دسترس بندگان دور نیست؛ بهشتی که فضای آن به اندازه پهنای آسمان و زمین است و برای پرهیزکاران فراهم آمده است. آن، خیری است که ابدا شرّی با آن نباشد، لذّتهایش ملال نیاورد و گردهم آئی آن به جدائی نینجامد. ساکنان آن در همسایگی خدای رحمان به سر برند و پسران زیباروی سینیهائی از زر که پر از میوه و سبزیجات خوشبوست، به دست دارند و به خدمت آنان کمر بندند.
سپس ای محمّد بن ابی بکر! بدان که من حکومت بزرگترین لشکرم را در نزد خویش، که اهل مصر باشند، به تو سپردم. حال که این چنین امری را که حکومت بر مردم است، به تو سپردهام، سزاوار است که مراقب بوده و از آن بر خود بیم داشته باشی و بر دین خود درباره آن در حذر باشی. پس اگر توانستی که خدا - عزّ و جلّ - را با خرسند ساختن احدی از آفریدگانش به خشم نیاوری، این کار را بکن که خدا - عزّ وجلّ - جایگزین خوبی به جای دیگران است و هیچ چیزی جز خودش جایگزین وی نتواند شد. بر ستمگر سخت و جلوی او را بگیر و برای خوبان، نرم باش و آنها را به خود نزدیک ساز و آنان را همراز و برادر خود قرار بده.
به نمازت بنگر که چگونه به جا میآوری؛ زیرا که تو پیشوای آن قوم هستی و زیبنده توست که آن را کامل به جای آوری و نه سبک؛ زیرا اگر پیشوائی در جلو قومی نماز نگزارد و نقصانی در نمازشان پیدا شود گناه آن به گردن اوست، بدون آنکه چیزی از ثواب نماز آنان کاسته شود. و نماز را کامل به جای آور و ارکان آن را به خوبی حفظ کن تا پاداشی به مانند پاداش آنان برای تو باشد، بدون آنکه چیزی از پاداش آنان کم شود. سپس در وضو دقت کن که آن از شرائط کامل بودن نماز است. سه بار آب در دهان بگردان و سه بار بینی خود را بشوی و پس صورت، دست راست و دست چپ خود را بشوی، سپس بر سر و دو پای خود مسح کن که رسول خدا (ص) را دیدم که چنین میکرد. و بدان که وضو نیمی از ایمان است. سپس مراقب وقت نماز باش و آن را در وقت خود به جای آور. پیش از وقت به خاطر بیکاری، در انجام آن شتاب مکن و به خاطر سرگرمی به کار آن را از وقت خود به تأخیر مینداز. همانا مردی از رسول خدا (ص) از اوقات نماز پرسید، آن حضرت فرمود: "جبرئیل نزد من آمد و وقت نماز را بمن نمایاند؛ پس نماز ظهر را به هنگامی که خورشید در وسط آسمان و بر بالای ابروی راستش قرار گرفته بود، خواند، سپس وقت نماز عصر را به من نشان داد و آن زمانی بود که سایه هر چیز به اندازه خودش شده بود، سپس نماز مغرب را هنگامی که آفتاب غروب کرد، خواند، سپس نماز عشا را هنگامی که شفق پنهان شد، به جای آورد، سپس نماز صبح را هنگامی گزارد که سیاهی شب با سفیدی صبح در آمیخته بود و هنوز ستارگان نورافشانی میکردند. پس تو نیز در این اوقات نماز را بگزار و همراه سنّت معروف و راه روشن و آشکار باش.
سپس در رکوع و سجود خود کمال دقت را به جای آور که نماز رسول خدا (ص) از همه مردم کاملتر، و در عین حال سبکتر و کوتاهتر بود. و بدان که هر عملی از تو پیرو نماز توست. پس آن کس که نماز خود را تباه میسازد، البته نسبت به چیزهای دیگر تباه سازتر است از خدائی که میبیند و دیده نمیشود و در مقام اعلی قرار دارد، میخواهم که ما و تو را از جمله کسانی قرار دهد که دوستشان دارد و از آنان خرسند است، تا جایی که ما و تو را بر ادای سپاس و یادآوری او و حسن عبادت و ادای حقّش، و بر آنچه که در دنیا و آخرتمان برای ما برگزیده، یاری رساند. و شما ای مردم مصر باید که کردارتان به درستی سخنتان، و ظاهرتان به صحّت نهانتان گواهی دهد، و زبانتان با آنچه در دل دارید، مخالف نباشد و بدانید که پیشوای هدایت با پیشوای هلاکت، و وصیّ پیامبر و دشمن او برابر نیستند. به راستی که من بر شما از مؤمن و مشرک بیم ندارم - چرا که خداوند مؤمن را به خاطر ایمانش (از خیانت) باز میدارد، و شرّ مشرک را با اظهار شرکش از شما دور میسازد - و لکن از منافق بر شما بیمناکم؛ آنچه را میپسندید، میگوید و آنچه را که خوش ندارید، انجام میدهد.
محمد بن ابیبکر! بدان که برترین فقه و دانائی، پرهیزگاری در دین خدا و عمل به طاعت اوست، و من تو را به پروای الهی در پنهان و آشکار کارهایت و در هر شرایطی که هستی، سفارش میکنم. دنیا خانه گرفتاری و بلا، و آخرت، سرای پاداش و بقاست، پس برای آنچه باقی میماند عمل کن و از آنچه از دست میرود، روی بگردان و بهره خود را از دنیا فراموش مکن. من تو را به هفت چیز که شامل کلّیّات اسلام است، سفارش میکنم: از خدا - عزّ و جلّ - بترس و در راه خدا از هیچ کس نترس؛ و بهترین سخن آن است که عمل به درستی آن گواهی دهد، و درباره یک امر دو گونه داوری مکن که کار تو دچار پراکندگی شود و از حق بر کنار افتی؛ و برای مردم تحت فرمانت آن را بپسند که برای خود و خانوادهات میپسندی و همان را برای آنان ناخوش دار که برای خود و خانوادهات ناخوش میداری که این کار، حجّت تو را رساتر سازد و آنان را بهتر به صلاح آورد. و در راه حقّ در ژرفای شدائد فرو رو و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری باک مدار، و هر کس که با تو مشورت کرد، خیر او را در نظر بگیر و خودت را الگوی هر مسلمان دور و نزدیکی قرار ده. خداوند - عزّ و جلّ -دوستی ما را با یک دیگر در راه دین قرار دهد و ما و شما را به زیر پرهیزکاران بیاراید و فرمانبری شما را برایتان پایدار بدارد تا بدان وسیله ما و شما را چون برادرانی که در بهشت بر روی تختها روبروی هم تکیه زدهاند، قرار دهد. ای مردم مصر! به خوبی محمّد، امیر خودتان را یاری کنید، و بر فرمانبری خود پایدار بمانید تا اینکه (در قیامت) بر سر حوض پیامبرتان وارد شوید. خداوند ما و شما را نسبت به آنچه میپسندد یاری دهد، و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد"[۸۰].[۸۱]
چگونگی شهادت محمد بن ابیبکر
وقتی که عمروعاص در اطراف مصر، اردو زد، برای محمد بن ابیبکر نامهای فرستاد و او را تهدید کرد که از حکومت مصر، کنار رود و در ضمن نامهای هم از طرف معاویه برای او فرستاد. استاندار مصر، وضعیت را برای امام (ع) گزارش کرد و آن حضرت (ع) وی را به مقاومت سفارش کرد و فرمان داد تا در بیرون شهر اردو بزند.
محمد بن ابیبکر، پس از دستور گرفتن از امام (ع) به نامههای عمرو عاص و معاویه پاسخ گفت و سرانجام ناچار شد با بسیج کردن مردم به مقابله با ارتش عمروعاص برود. مقدمه سپاه او را دو هزار نفر به فرماندهی کنانة بن بشر تشکیل میداد و خود نیز در رأس دو هزار نفر، پشت سر او حرکت کرد. وقتی پیشتازان سپاه مصر با ارتش شام رو به رو شدند، دلاورانه ستونهایی از ارتش شام را در هم کوبیدند اما سرانجام به سبب کمی نیرو، مغلوب شدند. کنانه، خود از اسب پیاده شد و با دشمن آن قدر تن به تن جنگید تا به شهادت رسید.
شهادت کنانه بن بشر، جرأت ارتش شام را افزون کرد و تصمیم گرفتند در یک حمله همگانی به سوی اردوگاه محمد بن ابیبکر یورش برند. وقتی به اردوگاه او رسیدند، یاران او را متفرق یافتند و او نیز سرگردان بود تا سرانجام به ویرانهای پناه برد. «معاویة بن حدیج» از جایگاه محمد آگاه شد و او را در خرابه دستگیر کرد و از آنجا بیرون آورد و به مرکز سپاه عمرو برد. فرزند حدیج سخنان زشتی را نثار محمد کرد و در پایان گفت: من جسد تو را در شکم این الاغ مرده قرار میدهم و با آتش میسوزانم. محمد در پاسخ گفت: شما دشمنان خدا کراراً با اولیای خدا چنین معاملهای کردهاید، من امیدوارم که خدا این آتش را برای من همچون آتش ابراهیم، سرد و سلامت قرار دهد و آن را وبالی بر تو و دوستانت بسازد و خدا تو و پیشوایت معاویة بن ابیسفیان و عمروعاص را به آتشی بسوزاند که هرگاه بخواهد خاموش شود، شعلهورتر گردد.
سرانجام، معاویة بن حدیج کندی به خشم آمد و محمد بن ابیبکر را گردن زد و او را در شکم الاغ مردهای قرار داد و در آتش سوزانید. و این واقعه دردناک در سال ۳۸ قمری اتفاق افتاد[۸۲].[۸۳]
پس از شهادت محمد بن ابیبکر
امیرمؤمنان (ع)از خبر مرگ محمد بن ابیبکر، بسیار متأسف و محزون شد تا آن حد که رنگ رخساره آن حضرت، دگرگون شد و با چشمان اشک آلود فرمود: «او برای من فرزند و برای فرزندانم و فرزندان برادرم، برادر بود»[۸۴]. پس از آن، حضرت خطبهای خواند و فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتَتَحَهَا الْفَجَرَةُ أَوْلِيَاءُ الْجَوْرِ وَ الظُّلْمِ الَّذِينَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ بَغَوُا الْإِسْلَامَ عِوَجاً أَلَا وَ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ قَدِ اسْتُشْهِدَ رَحِمَهُ اللَّهُ فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ...»؛ ای مردم بدانید که خطه مصر به دست فاجران و ستمگران سقوط کرد، همان فاجرانی که راه خدا را بستند و اسلام را به کژی و کاستی کشاندند. ای مردم، بدانید که محمد بن ابیبکر، شهید شد - خدایش رحمت کند -پاداش این مصیبت را از خدا میجوییم. به خدا سوگند - تا آنجا که من میدانم - وی از صالحانی بود که مرگ را با آغوش باز میپذیرند و برای رستاخیز و پاداش الهی راه اطاعت میگیرند. از قیافه فاجران، نفرت میکنند و از سیمای مؤمنان با مسرت و خوشرویی، استقبال مینمایند.
به خدا سوگند که من در کار بسیج و انجام وظیفه، کوتاهی نکردهام تا ملامتی بر خود روا ببینم، من به مشکلات جنگی بینا و با اطلاعم. من راه احتیاط و پیروزی را میشناسم. من رأی صائب خود را با شما در میان مینهم و آشکارا فریاد میزنم و یاری میطلبم، ولی شما نه سخن مرا میشنوید و نه فرمانم را میبرید، که فرجام کارم بدینگونه، نافرجام میشود.
پنجاه و چند روز است که شما را به یاری مصر فراخواندهام و شما مانند شتران بیمار، ناله سردادید و همانند آهن به زمین چسبیدید که گویا نه خواهان جهادید و نه جویای اجر و پاداش. و بعد از پنجاه و چند روز، سپاهی اندک و بیآرایش، دعوت مرا اجابت کرد با حالی نزار که گویا به کام مرگ میرود، اف بر شما باد»[۸۵].
در این زمینه بود که یکی از یاران آن حضرت گفت: تنها با کمک دادن به سپاهیان و پرداخت عطای آنان، کار بسیج لشکر راست نمیشود. این مردم به اطاعت شیوخ و سران قبیله خود، خو گرفتهاند. اگر سران عشایر و شیوخ قوم را بر افراد سپاهی برتری دهید و آنان را با مال و منالی بنوازید، خود آنان مردم را بسیج میکنند و نیازی به دعوت عمومی و جار زدن منادی نخواهد بود.
امیرمؤمنان (ع) در پاسخ او فرمود: «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ...»؛ «آیا میگویید که نصرت و پیروزی را با جور و ستمگری بجویم؟ به خدا سوگند که تا شب و روز میچرخد و ستاره در آسمان میدرخشد دست به چنین کاری نخواهم زد. به خدا سوگند، اگر این مال از خود من بود همگان را یکسان بهرهمند مینمودم، تا چه رسد که مال از خود آنان است»[۸۶].
آن حضرت، لحظاتی ساکت ماند و سپس فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِي الآْخِرَةِ...»؛ «این را بدانید که بخشش اموال به صورت ناحق در ردیف تبذیر و اسراف است، این گونه بخشش آدمی را در دنیا ارجمند میسازد و در آخرت، قدر و منزلت او را میکاهد. اگر کسی مال خود را به ناحق ببخشد و یا به نا اهلان تقدیم کند، خداوند از شکرگزاری مردم، محرومش میسازد و محبت آنان را به سوی دیگران جلب میکند که برای او جز تملق و چاپلوسی، ثمری برجا نماند و اگر روزی به یاری آنان نیازمند شود، همانها بدترین دوستان و خسیسترین یاران او خواهند بود».
امام علی (ع) در نامهای به ابن عباس، جریان سقوط مصر را اینگونه شرح میدهد: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَدِ اسْتُشْهِدَ فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً وَ عَامِلًا كَادِحاً... أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا...»؛ «مصر به دست دشمن، گشوده شد و محمد بن ابیبکر - که خدایش رحمت کند- به شهادت رسید. من این مصیبت را به حساب خدا میگذارم و پاداش آن را از او مسألت دارم؛ مصیبت فرزندی مهربان و کارگزاری پر تلاش، شمشیری برنده و قدرتی بازدارنده. من مردم را به پیوستن به او تشویق کردم و به آنان فرمان دادم که پیش از هر رویدادی به فریاد او برسند، من همگان را آشکار و پنهان، برای حرکت به سوی او دعوت کردم گروهی با اکراه، آمادگی خود را اعلام داشتند و گروهی دیگر، خود را به بیماری زدند و گروه سوم دست از پاری او برداشتند. از خدا در خواست میکنم که هر چه زودتر مرا از دست این مردم، نجات بخشد.»..[۸۷].[۸۸]
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۶۷. برای اطلاع بیشتر از شرح حال محمد بن ابیبکر، ر. ک: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۵۱؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۵، ص۵۳: تقریب التهذیب، ابن حجر، ص۴۷۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۴۲۲؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۳۶۸؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۲، ص۳۸۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۷۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴ و ۵.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۹.
- ↑ « إِنَّ اَلْمَحَامِدَةَ تَأْبَى أَنْ يُعْصَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ »
- ↑ رجال الکشی، کشی شرح حال محمد حنفیه شماره ۲۰.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۶۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۶۲.
- ↑ «مُحَمَّدٌ ابني مِن صُلبِ أبي بَكرٍ»
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۶۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۲.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۵-۵۷۷.
- ↑ محمد بن ابیبکر در حجة الوداع به دنیا آمد و لذا در حوادث تلخ پس از رحلت جانگداز پیامبر خدا (ص) که در نهایت به انتخاب خلفای سهگانه انجامید، نقشی نداشت، ولی در اعتراض و شورشهای مسلمانان علیه فساد و انحرافات نظام حاکم در دوران خلیفة سوم نقش کلیدی داشته است.
- ↑ یا ابانا قد وجدنا ما صلح *** خاب من انت ابوه و افتضح انما انقذنی منک الذی *** انقذ الدر من الماء الملح یا بنی الزهراء انتم عدتی *** و بکم فی الحشر میزانی رجح و اذا صح ولائی فیکم *** لا ابالی ای کلب قد نبح؛ مجمع البحرین، طریحی، ج۳، ص۴۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۴۹۶. البته به درست نبودن نسبت أشعار به او هشدار داده است. (یوسفی غروی)
- ↑ پیغمبر (ص) و یاران. (شرح حال محمد بن ابوبکر)
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۷-۵۷۸.
- ↑ عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶؛ تتمة المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۱۴؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۲۱ - ۳۱۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۴۶-۳۴۹ و ۳۶۲-۳۷۴ و ۳۸۳-۳۸۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۸.
- ↑ برای اطلاع کامل از حوادث دوران خلافت خلیفه سوم و رفتار ناشایست وی و مدیران اجرایی و والیان او، ر. ک: الصراط المستقیم، بیاضی، ج۳، ص۴۴ - ۳۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۱۴۹ و ۴۹۹؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۷۲؛ تتمة المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۱۲ - ۱۶؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۰۰ – ۳۵۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۲۶ - ۳۱۵.
- ↑ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۰.
- ↑ تتمة المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۱۳، (به نقل از مروج الذهب مسعودی) و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۲۷-۳۳۳.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۸-۵۷۹.
- ↑ شرح ماجراهایی که به اعتراضهای مردم انجامید، خواهد آمد ولی برای اطلاع از جریان اعتراض و حرکت مردم مصر به سوی مدینه، ر. ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۱۴۹؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۷۲ و ۸۵۹ - ۱۷۷؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۲۷-۳۳۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۱۵ - ۴۰۵.
- ↑ عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۸؛ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۶۶ - ۶۵.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۹-۵۸۰.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۴۸۶-۴۸۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۷۷-۱۸۵؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۱-۳۳۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۱۲.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۰-۵۸۲.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۴۸۶-۴۸۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۷۷-۱۸۵؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۱-۳۳۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۱۲.
- ↑ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۴۸۸؛ تتمة المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۱۴؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۲.
- ↑ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۶۳ - ۶۲.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۲-۵۸۳.
- ↑ در بعضی نقلها آمده که وی خط مروان را شناخت و اینکه مهر، مهر اوست ولی گفت: من از آن بیخبر هستم.
- ↑ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۳-۳۳۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۳-۵۸۵.
- ↑ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۴-۳۳۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۲۰-۴۲۴ (با اندکی تفاوت).
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۵.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبۀ، ص۶۸.
- ↑ فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۱۴-۴۱۵.
- ↑ الامالی (ترجمه: استاد ولی) مجلس، ص۳، ح۸.
- ↑ تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۱ - ۱۷۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۶۷.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۵-۵۸۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۶ - ۴۰۵، بلاذری میگوید: که مکر معاویه و عمرو عاص باعث شد که مردم کوفه گمان کنند قیس به آنها خیانت کرده و تسلیم معاویه شده است از این رو اهل کوفه حضرت امیرالمؤمنین امام علی (ع) را تحت فشار قرار دادند که قیس بن سعد را برکنار کند.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۴۱.
- ↑ بخشی از این نامه را سید رضی در قسمت نامههای نهج البلاغه با شماره ۲۷ آورده است.
- ↑ امام علی (ع) وقتی اطلاع پیدا کرد که این نامه به دست معاویه افتاده است، بسیار ناراحت شد و فرمود: وقتی محمد را به مصر فرستادم از من دستور العمل حکومتی که شامل برنامهای جامع باشد، درخواست کرد و من نیز خواسته او را در نامهای مفصل نوشتم ولی پس از شهادت وی این نامه به دست معاویه افتاده است»؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۵۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۲.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۸-۵۸۹.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۵۱-۵۵۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۹-۵۹۰.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۶ - ۳۹۳.
- ↑ اسراء: ۹۷.
- ↑ «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند» سوره مائده، آیه ۴۴.
- ↑ «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند ستمگرند» سوره مائده، آیه ۴۵.
- ↑ «و باید پیروان انجیل بنابر آنچه خداوند در آن فرو فرستاده است داوری کنند و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند نافرمانند» سوره مائده، آیه ۴۷.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۰ - ۲۹۸.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۳ - ۳۰۱.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۰-۵۹۲.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۳۲۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۰ - ۲۹۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۵.
- ↑ نهج البلاغه (ترجمه: دشتی)، خطبه ۶۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۵؛ نهج البلاغه (ترجمه: دشتی): خطبة ۳۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۳ - ۵۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۶۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۲؛ نهج البلاغه (ترجمه: دشتی)، حکمت ۳۲۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۶۴-۵۶۵.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت، ص۳۲۵.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۲-۵۹۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۰.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۱.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۶۸ و ۱۲۶۶؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴ و ج۶، ص۱۹۲. وقتی عایشه از دفن امام حسن (ع) کنار مرقد مطهر رسول خدا (ص) جلوگیری کرد، قاسم که پسر برادر عایشه بود، پیشش آمد و خطاب به عایشه گفت: عمه جان، هنوز ماجرای جمل و جنگی که تو باعث آن بودی از ذهن مردم پاک نشده و ما را به خاطر آن سرزنش میکنند؛ آیا میخواهی ننگ دیگری بر پرونده این خاندان بیفزایی و ماجرای جدیدی در ذهن مردم نقش ببندد و ما را به خاطر استر سواری تو سرزنش کنند؟ (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۷۶).
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۸۵.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۶۷.
- ↑ الاصابه، ج۱، ص۵۷ و ج۳، ص۳۰۶.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۵.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی، ج۱، ص۲۳۳؛ تحف العقول، این شعبه، ص۱۲۴؛ نهج البلاغه، نامه ۲۷؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۵۵ - ۴۸؛ الامالی، شیخ مفید، مجلس، ص۳۱ ح۴۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۵۰ - ۵۴۳.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابیبکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۶-۶۰۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۸۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۹۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۹۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۰۸؛ ثقفی، الغارات، ص۲۹۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۶.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۹۹.