|
|
خط ۶: |
خط ۶: |
| }} | | }} |
|
| |
|
| ==مقدمه== | | == [[اَسواران]]<ref>سپاهیان سواره، در زمان ساسانیان به واحد سوارهنظام اطلاق شود (فرهنگ فارسی معین).</ref> == |
| اسواران سپاهی از نژاد غیر [[ایرانی]] بوده است که [[یزدگرد]] از سندیان فراهم آورده بود. سپس انبوهی ایرانی به آنان پیوستند؛ آن چنان که دیگر مسئله نژاد آنها مطرح نبود<ref>فتوح البلدان - بخش مربوط به ایران - ترجمه آذرتاش آذرنوش، ص۱۲۷.</ref>. [[سیاه اسواری]] [[فرمانده]] طلایه [[سپاه]] یزدگرد بود<ref>به هنگام مقابله [[اصلاحات]] و اضافات چاپ سوم این کتاب، وقتی به بحث «اسواران» رسیدم، فرزند [[فاضل]] و عزیزم محمد رجبی (دوانی) که مطالعات گستردهای در تاریخ نظامی [[ایران]] و [[جهان]] دارد، متذکر شد که نقل آقای دکتر آذرنوش مبنی بر این که: «اسواران سپاهی از نژاد غیرایرانی بوده است که یزگرد از سندیان فراهم آورده بود. سپس انبوهی ایرانی به آنان پیوستند.»..، دقیق نیست و «اسواران» عنوان [[سوارهنظام]] [[ارتش]] ساسانی از دیرباز (و نه در آخرین نفسهای این سلسله در [[زمان]] [[یزدگرد سوم]]) بوده است و اینجانب را به کتابی که به صورت تخصصی درباره [[تشکیلات نظامی]] عصر [[ساسانیان]] با عنوان «ارتش ایران ساسانی» نگاشته شده است، ارجاع داد.
| | [[بلاذری]] در فتوحالبلدان آورده است: یزگرد، سیاه اسواری را به عنوان [[فرمانده]]، همراه سپاهی برای مقابله با [[مسلمین]] به سمت [[اهواز]] روان کرد. او زمانی به اهواز رسید که [[ابوموسی]] به همراه [[مسلمانان]]، [[شوش]] را محاصره کرده بودند. سپاه [[اسواری]] با [[سپاه]] خود در [[کلبانیه]] مستقر شد. او که خود [[شاهد]] [[عزت]] و [[نصرت]] مسلمانان بود و گشوده شدن شوش توسط [[سپاه اسلام]] را نظاره میکرد و میدید که کمکهای پیاپی برای آنها میرسد، به ابوموسی [[پیام]] داد که من و سپاهیانم قصد داریم تا به [[دین]] شما درآییم و همراه شما با عجمانی که [[دشمنان]] شما هستند، بجنگیم؛ اما به چند شرط؛ اول اینکه، اگر بین خودتان [[اختلاف]] افتاد ما به نفع هیچ کدام [[نبرد]] نکنیم. دوم اینکه، اگر [[اعراب]] با ما به [[مخالفت]] برخاستند و خواهان [[جنگ]] با ما بودند، از [[حمایت]] شما برخوردار باشیم و ما را در برابر ایشان [[یاری]] کنید. سوم اینکه، در هر سرزمینی و در میان هر قبیلهای که بخواهیم [[منزل]] گزینیم و [[زندگی]] کنیم و چهارم اینکه، عطایای ما را نسبت به [[مسلمانان]] بیشتر قرار دهید و این [[پیمان]] باید بین ما و [[امیر]] و حاکمی که شما را به این ناحیه گسیل داشته است، بسته شود. |
| متأسفانه مانند بسیاری عرصههای دیگر در تاریخ و [[تمدن]] [[اسلام]] و ایران، این کتاب نیز نه تحقیق یک ایرانی یا [[مسلمان]]، بلکه از دیوید سی نیکول تاریخ نگار معاصر [[انگلیسی]] و متخصص تاریخ نظامی قرون وسطی به ویژه مباحث مربوط به همین [[علم]] در تاریخ خاورمیانه است. بنا بر تحقیق وی: «[[جامعه]] ساسانی به گونهای گسست ناپذیر به دو گروه آزادمردان که با [[تعصب]] از جایگاه خود در [[مقام]] [[فرزندان]] فاتحان کهن آریایی [[دفاع]] میکردند، و [[توده]] روستائیان اساساً غیرآریایی تقسیم میشد. آزادمردان انبوه اشراف کهتر و کار به دست دولتی را تشکیل میدادند و بیشتر بر پایه [[املاک]] کوچک خودگذران [[زندگی]] میگردند و هسته اصلی اسواران ساسانی را شکل میدادند.
| |
|
| |
|
| مهمترین گروه در میان اینان، اسواران [[زره]] پوش بودند که معمولاً [[سرنوشت]] [[جنگها]] را رقم میزدند. به نظر میرسد تقسیم اسواران به سواران زبده سنگین [[اسلحه]] و انبوه سواران بدون [[زره]]، در آغاز و در [[روزگار]] اشکانی و در میان رودان ([[بین النهرین]]) و باختر [[ایران]] پدید آمده بوده است. این کار به سبب [[دلایل]] اقلیمی و نیز [[فرهنگی]] و [[اجتماعی]] روی داد. در طول نخستین سدههای [[حکومت]] ساسانی جایگاه سواران مستقل به تدریج و یا [[استخدام]] اسوارانی که اشراف بلند مرتبه نزد خود نگاه میداشتند، تنزل یافت. تنها در سده ششم میلادی بود که اسواران صاحب [[ملک]] موروثی، دگربار [[حیات]] یافتند». ([[ارتش]] ایران ساسانی، صفحات ۲۰ تا ۲۳). بنا بر تحلیل محمد رجبی (دوانی) این [[اشتباه]] که «اسواران سپاهی فراهم شده از [[اهل]] سند و غیرایرانی توسط [[یزدگرد سوم]] بوده که سپس انبوهی [[ایرانی]] نیز به آنان پیوستند»، از آنجا ناشی شده است که یزدگرد سوم پس از شکستهایی که از [[اعراب]] [[مسلمان]] خورد، در پی جمعآوری هر چه بیشتر نیرو برای مقابله با اعراب بود؛ لذا به ناچار رو به نژادهای غیرایرانی هم آورده بود، و آنانی را که در عرصه [[جنگ]] [[سوارهنظام]] تبحر داشتند، به «اسواران» ارتش ساسانی ملحق نمود که [[فرماندهان]] آن ایرانی بودهاند. [[شاهد]] مثال هم «سیاه اسواری» و «[[شیرویه]] اسواری» هستند که نام آنها نشان دهنده ایرانی بودن ایشان است.</ref>. هنگامی که [[یزدگرد]] به [[اصفهان]] رفت، او را فراخواند و با سیصد مرد [[جنگی]] که هفتاد نفرشان از بزرگزادگان ایرانی بودند، به سوی [[اصطخر]] روانه کرد و به او دستور داد از میان جنگجویان هر [[شهر]] هر کس را که [[صلاح]] میبیند، برگزیند. سپس خود به دنبال «سیاه» روانه اصطخر شد و از آنجا سیاه را به سمت [[شوش]] که در [[محاصره]] [[ابوموسی اشعری]] بود، روانه کرد و هرمزان را نیز به شوشتر فرستاد. سیاه در کلبانیه مستقر شده بود. همان [[زمان]] خبر فرار یزدگرد به اهل شوش رسید. وقتی [[مردم]] شوش متوجه فرار شاه شدند از [[مسلمانان]] [[امان]] خواستند و [[ابوموسی]] با آنان [[صلح]] کرد. سیاه هم چنان در «کلبانیه» بود تا [[ابوموسی]] به شوشتر رسید. آنگاه از کلبانیه خارج شد و میان رامهرمز و شوشتر فرود آمد تا [[عمار یاسر]] به آنجا رسید.
| | [[ابوموسی]] پس از شنیدن [[پیام]]، پیشنهاد داد که هر آنچه که ما از آن برخوردار شدیم برای شما هم در آن سهمی قرار میدهیم و هر تکلیفی که برعهده ما قرار داده شود، شما هم از آن [[تبعیت]] کنید؛ ولی [[اسواران]] آن را قبول نکردند و ابوموسی به ناچار نامهای به [[خلیفه دوم]] نوشت و ماجرا را برای او توصیف کرد. [[عمر]] در پاسخ نوشت هر آنچه را که آنان میخواهند، بپذیر و شرایط را برای [[مسلمانی]] آنان فراهم کن. بدین ترتیب [[سپاهیان]] [[ایرانی]] به مسلمانان پیوستند و همراه [[سپاه اسلام]] در محاصره و [[فتح شوشتر]] شرکت کردند. |
| سیاه، بزرگانی را که از [[اصفهان]] همراهش آمده بودند جمع کرد و گفت هر چه را در مورد این [[مردم]] میگفتیم، میدانید. میگفتیم آنان بر [[کشور]] ما [[غلبه]] خواهند یافت و ستورانشان در ایوان [[اصطخر]]، سرگین خواهند ریخت. بدانید کار آنان هر [[روز]] رونق میگیرد. به حال خود بنگرید و به [[دین]] آنان درآیید. همه پذیرفتند که [[مسلمان]] شوند.
| |
| | |
| آنگاه وی [[شیرویه اسواری]]<ref>شیرویه اسواری از سران اسوران است. وی مرجانه، مادر عبیدالله بن زیاد را به زنی گرفت و برای او قصری (در بصره) بنا کرد با درهای متعدد که از آن پس به قصر هزار در مشهور شد. همچنین گفتهاند که شیرویه در آن قصر، هزار در نهاده بود. (ترجمه فتوح البلدان، ص۱۱۵).</ref> را با ده مرد نزد ابوموسی فرستاد که به او گفت ما به دین شما در میآییم و در کنار شما با دشمنانتان خواهیم جنگید ولی مشروط بر اینکه اگر اختلافی میان شما پیش آمد، ما بیطرف بمانیم و اگر [[اعراب]] با ما بجنگند، شما از ما [[دفاع]] کنید. ما مجاز باشیم به هر [[شهر]] که خواستیم، برویم و اقامت کنیم و به هر [[قبیله]] که در نظر داشتیم، بپیوندیم. همچنین بالاترین مقرری را برایمان تعیین کنید و این [[قرارداد]] را رهبرتان [[امضا]] کند. ابوموسی پاسخ داد هر چه نصیب ما باشد شامل شما نیز میشود. [[ایرانیان]] نپذیرفتند. ابوموسی در این باره به [[خلیفه]] [[نامه]] نوشت.
| |
| [[عمر]] پاسخ داد هر چه میخواهند به آنان بدهید. آنگاه همه به [[مسلمانان]] پیوستند و در محاصره شوشتر با ابوموسی همراه شدند. هنگامی که به [[بصره]] رسیدند، پرسیدند [[نسب]] کدام قبیله به [[پیامبر]]{{صل}} نزدیکتر است؟ گفتند: [[بنی تمیم]]! ابتدا میخواستند حلیف [[قوم]] اَزْد شوند، ولی به [[تمیمیان]] که [[رئیس]] آنها [[احنف بن قیس]] بود، پیوستند. پس از چندی منزلهای آنان معین شد و آنها نهری را حفر کردند که به نام آنها به [[نهر]] اسواران معروف شد<ref>فتوح البلدان، ص۳۶۶.</ref>. عدهای از ایشان هم در [[کوفه]] ساکن شدند<ref>فتوح البلدان، (ترجمه بخش مربوط به ایران، ص۱۲۷)</ref>.
| |
|
| |
|
| به هر حال [[موالی]] ([[ایرانیان]]: اعم از [[اسیران]] [[مسلمان]] شده، [[مهاجران]] مسلمان، [[حمراء دیلم]] و اساوره) در کوفه [[اجتماع]] بزرگی را تشکیل دادند و [[جمعیت]] آنها افزایش یافت. از جمله قراینی که بر فراوانی موالی در کوفه دلالت دارد، این است که گاهی یک مرد [[عرب]] از [[اهل کوفه]] با ده یا بیست نفر از موالی خود از [[خانه]] خارج میشد. دلیل دیگر فراوانی و اهمیت وجود آنها در کوفه، مساجدی است که ساخته بودند؛ مانند [[مسجد]] الموالی، مسجد الحمراء و مسجد مروزیه. حتی گفتهاند تعداد موالی به نصف ساکنان کوفه رسید<ref>العتبات المقدسة فی الکوفة، ص۲۳۲.</ref>. به [[نقلی]] بعضی از [[والیان عراق]] به سبب فراوانی موالی به ناچار [[زبان فارسی]] میآموختند؛ چنان که [[مغیرة بن شعبه]]، که مورد [[محبت]] موالی بود [!] به زبان فارسی آشنایی داشت<ref>تاریخ ایران بعد از اسلام، ص۳۷۹. آقای زرین کوب شاهد و دلیلی بر این مدعا (محبت موالی به مغیرة بن شعبه) ذکر نکرده، اما آنچه مسلم است بر اثر ظلم مغیره بر مولایش [[ابولؤلؤ ایرانی]] و حمایت عمر بن خطاب از مغیره، خلیفه کشته شد.</ref>. از [[جماعت حمراء]] و [[موالی]] [[ایرانی]]، بسیاری از [[عالمان]] و ادیبان و [[محدثان]] به [[مقامات]] عالی [[علمی]] رسیدند و کاروان سالار [[نهضت علمی]] و ادبی کوفه شدند. با اینکه مدت کمی از ماندن آنها در میان عرب و [[ارتباط]] با آنها میگذشت، آثار علمی و [[فکری]] و قلمی این [[قوم]] در قرنهای دوم و سوم آشکار شد<ref>العتبات المقدسه، ص۱۳۸. </ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۱۴۳.</ref>
| | پس از پایان [[فتوحات]] و بازگشت سپاهیان ابوموسی به [[بصره]]، اسواران نیز همراه آنان به بصره وارد شدند. آنان در اولین [[اقدام]] خواستند تا با [[ازد]] حلیف شوند؛ اما قبل از انجام این کار پرسیدند: [[نسب]] کدام یک از [[قبایل]] بصره به [[رسول خدا]]{{صل}} نزدیکتر است؟ گفتند: [[بنوتمیم]]. پس اسواران ازد را رها کردند و به بنوتمیم پیوستند. سپس ناحیههایی را برای خود [[انتخاب]] کردند تا در آن ساکن شوند و حتی [[نهر]] آبی که به نام اساوره معروف شد، نیز برای خود حفر کردند<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۱۱۸؛ [[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۱۴۳.</ref>. |
| | |
| ==[[اَسواران]]<ref>سپاهیان سواره، در زمان ساسانیان به واحد سوارهنظام اطلاق شود (فرهنگ فارسی معین).</ref>==
| |
| [[بلاذری]] در فتوحالبلدان آورده است: یزگرد، سیاه اسواری را به عنوان [[فرمانده]]، همراه سپاهی برای مقابله با [[مسلمین]] به سمت [[اهواز]] روان کرد. او زمانی به اهواز رسید که [[ابوموسی]] به همراه [[مسلمانان]]، [[شوش]] را محاصره کرده بودند. سپاه [[اسواری]] با [[سپاه]] خود در [[کلبانیه]] مستقر شد. او که خود [[شاهد]] [[عزت]] و [[نصرت]] مسلمانان بود و گشوده شدن شوش توسط [[سپاه اسلام]] را نظاره میکرد و میدید که کمکهای پیاپی برای آنها میرسد، به ابوموسی [[پیام]] داد که من و سپاهیانم قصد داریم تا به [[دین]] شما درآییم و همراه شما با عجمانی که [[دشمنان]] شما هستند، بجنگیم؛ اما به چند شرط؛ اول اینکه، اگر بین خودتان [[اختلاف]] افتاد ما به نفع هیچ کدام [[نبرد]] نکنیم. دوم اینکه، اگر [[اعراب]] با ما به [[مخالفت]] برخاستند و خواهان [[جنگ]] با ما بودند، از [[حمایت]] شما برخوردار باشیم و ما را در برابر ایشان [[یاری]] کنید. سوم اینکه، در هر سرزمینی و در میان هر قبیلهای که بخواهیم [[منزل]] گزینیم و [[زندگی]] کنیم و چهارم اینکه، عطایای ما را نسبت به [[مسلمانان]] بیشتر قرار دهید و این [[پیمان]] باید بین ما و [[امیر]] و حاکمی که شما را به این ناحیه گسیل داشته است، بسته شود.
| |
| [[ابوموسی]] پس از شنیدن [[پیام]]، پیشنهاد داد که هر آنچه که ما از آن برخوردار شدیم برای شما هم در آن سهمی قرار میدهیم و هر تکلیفی که برعهده ما قرار داده شود، شما هم از آن [[تبعیت]] کنید؛ ولی [[اسواران]] آن را قبول نکردند و ابوموسی به ناچار نامهای به [[خلیفه دوم]] نوشت و ماجرا را برای او توصیف کرد. [[عمر]] در پاسخ نوشت هر آنچه را که آنان میخواهند، بپذیر و شرایط را برای [[مسلمانی]] آنان فراهم کن. بدین ترتیب [[سپاهیان]] [[ایرانی]] به مسلمانان پیوستند و همراه [[سپاه اسلام]] در محاصره و [[فتح شوشتر]] شرکت کردند.
| |
| پس از پایان [[فتوحات]] و بازگشت سپاهیان ابوموسی به [[بصره]]، اسواران نیز همراه آنان به بصره وارد شدند. آنان در اولین [[اقدام]] خواستند تا با [[ازد]] حلیف شوند؛ اما قبل از انجام این کار پرسیدند: [[نسب]] کدام یک از [[قبایل]] بصره به [[رسول خدا]]{{صل}} نزدیکتر است؟ گفتند: [[بنوتمیم]]. پس اسواران ازد را رها کردند و به بنوتمیم پیوستند. سپس ناحیههایی را برای خود [[انتخاب]] کردند تا در آن ساکن شوند و حتی [[نهر]] آبی که به نام اساوره معروف شد، نیز برای خود حفر کردند.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۱۱۸.</ref> | |
|
| |
|
| == منابع == | | == منابع == |
خط ۳۱: |
خط ۲۱: |
| == پانویس == | | == پانویس == |
| {{پانویس}} | | {{پانویس}} |
| | |
| | [[رده:حوادث تاریخ اسلام]] |