امامت خاصه در حدیث: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = امامت خاصه | عنوان مدخل = امامت خاصه | مداخل مرتبط = امامت خاصه در حدیث - امامت خاصه در کلام اسلامی - امامت خاصه در نهج البلاغه | پرسش مرتبط = }} ==ادله روایی امامت خاصه== ==حدیث دار== ===روایت اول=== طبری از ابن حم...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۳۰: خط ۳۰:


۶. [[عبدالله بن حارث بن نوفل]]: ابن معین، [[ابوزرعه]]، نسائی، ابن مدینی، عجلی و [[محمد بن عمر]] او را [[ثقه]] دانسته‌اند<ref>تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۵۸.</ref>. [[ابن عبد البر]] گفته است: «بر ثقه بودن او [[اجماع]] کرده‌اند»<ref>تهذیب التهذیب، ج۱، ص۴۸۵.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلائل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلائل انتصابی بودن آن]] ص ۲۴۶.</ref>
۶. [[عبدالله بن حارث بن نوفل]]: ابن معین، [[ابوزرعه]]، نسائی، ابن مدینی، عجلی و [[محمد بن عمر]] او را [[ثقه]] دانسته‌اند<ref>تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۵۸.</ref>. [[ابن عبد البر]] گفته است: «بر ثقه بودن او [[اجماع]] کرده‌اند»<ref>تهذیب التهذیب، ج۱، ص۴۸۵.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلائل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلائل انتصابی بودن آن]] ص ۲۴۶.</ref>
===[[روایت]] دوم===
روایتی که [[ابن عساکر]] در [[تاریخ]] خود آورده است:
[[ابوالبرکات عمر بن ابراهیم زیدی علوی]] در [[کوفه]] برای ما از [[ابوالفرج محمد بن احمد بن علان شاهد]]، از [[محمد بن جعفر بن محمد بن حسین]]، از [[ابوعبدالله محمد بن قاسم بن زکریا محاربی]]، از [[عباد بن یعقوب]]، از [[عبدالله بن عبد القدوس]] از [[اعمش]] از [[منهال بن عمرو]] از [[عباد بن عبدالله]] روایت کرد که [[علی بن ابی‌طالب]] فرمود: زمانی که [[آیه]] {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref> نازل شد، [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: «[[یا علی]]! یک رأس گوسفند با صاعی از طعام و ظرفی از شیر برای هر نفر فراهم کن». [[امیر المؤمنین]]{{ع}} فرمود: «چنین کردم». پیامبر{{صل}} فرمود: «یا علی! [[بنی‌هاشم]] را گرد آور.»... تا اینکه فرمود: «کدام‌یک از شما پس از من، دین‌های مرا ادا می‌کند و [[جانشین]] و [[وصی]] من می‌شود»؟ [[امیر مؤمنان]]{{ع}} فرمود: عباس از [[خوف]] آنکه این سخن به [[مال]] و [[اموال]] او نیز تعلق گیرد، ساکت ماند. [[رسول خدا]]{{صل}} سخن خویش را بار دیگر تکرار نمود؛ اما باز هم [[سکوت]] بر همه [[حاکم]] شده بود و عباس نیز از خوف آنکه مبادا این [[کلام پیامبر]]{{صل}}، به مال و اموال او تعلق گیرد، ساکت ماند تا اینکه پیامبر{{صل}} برای سومین بار سخن خویش را تکرار فرمود و من که در آن [[زمان]] از همه خُردتر بودم و ساق پاهایی باریک، چشمانی پر از [[اشک]] و شکمی با ضخامت داشتم، برخاستم و گفتم: «من برای این کار حاضرم». پیامبر{{صل}} فرمود: «تو یا علی! تو یا علی»<ref>تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، صص ۴۷ و ۴۸. {{متن حدیث|أخبرنا أبو البركات عمر ابن إبراهيم الزيدي العلوي بالكوفة، أنا أبو الفرج محمد بن أحمد بن علان الشاهد، أنا محمد بن جعفر بن محمد بن الحسين، أنا أبو عبد الله محمد بن القاسم بن زكريا المحاربي، نا عباد بن يعقوب، نا عبد الله بن عبد القدوس عن الأعمش عن المنهال ابن عمرو عن عباد بن عبد الله عن علي بن أبي طالب، قال: لما نزلت {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}} قال رسول الله{{صل}}: يا علي اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام و أعد قعباً من لبن، و كان القعب قدر ري رجل، قال: ففعلت، فقال رسول الله{{صل}}: يا علي اجمع بني هاشم، و هم يومئذ أربعون رجلاً أو أربعون غير رجل... أيكم يقضى ديني و يكون خليفتي و وصيي من بعدي؟ قال: فسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله فأعاد رسول الله{{صل}}: الكلام، فسكت القوم و سكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله{{صل}}: الكلام الثالثة، قال: و إني يومئذ لأسوأهم هيئة، إني يومئذ لأحمش الساقين، أعمش العينين، ضخم البطن، فقلت: أنا يا رسول الله، قال: أنت يا علي، أنت يا علي}}.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلائل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلائل انتصابی بودن آن]] ص ۲۴۹.</ref>
===[[بررسی سند]]===
#ابوالبرکات، [[عمر بن ابراهیم]] (م ۵۳۹) ه. ق)؛ [[ذهبی]] و [[سمعانی]] او را استاد، [[علامه]]، [[قاری]]، نحوی و عالم [[کوفه]] دانسته‌اند<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۲۰، صص ۱۴۵ و ۱۴۶.</ref> و بر پیکر او سی‌هزار نفر [[نماز]] خوانده‌اند<ref>میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۳، ص۱۸۱.</ref>. [[ابن عساکر]] گفته است: «او [[با ورع‌ترین]] [[علوی]] مذهبی بود که من دیده بودم»<ref>تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۳، ص۵۴۳.</ref>.
# [[ابوالفرج محمد بن احمد]] (م ۴۴۶ ه. ق)؛ ذهبی درباره او گفته است: «او شیخ و [[محدث]] مُعمّر بوده است»<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۱۵، ص۷۳. «استاد، قابل استناد و اعتماد است».</ref>.
# [[محمد بن جعفر بن محمد]] (متوفای ۴۰۲ ه. ق)؛ ذهبی گفته است: «او [[امام]]، [[اهل]] قرائت،... و مستند و ثقة بوده است»<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.</ref>.
# [[ابوعبدالله محمد بن قاسم محاربی]] (م ۳۲۰ ه. ق)؛ ذهبی او را استاد، محدث<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۱۵، ص۷۳.</ref> و [[کلام]] او را مستند دانسته... و عتیقی، او را [[توثیق]] کرده است<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.</ref>. [[ذهبی]] می‌گوید:... نام او در زمره [[ضعفا]] و تضعیف‌شدگان هیچ توجیهی ندارد؛ زیرا سبب [[ضعف]] او را بیان نکرده‌اند و نهایت چیزی که درباره او گفته شده، حرف‌هایی پیرامون [[عقیده]] وی بوده است و چنان که بارها گفته‌ایم این نمی‌تواند در او تأثیر سوئی داشته باشد<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.</ref>.
# [[عباد بن یعقوب رواجنی]] (م ۲۵۰ ه. ق)؛ ذهبی گفته است: «... او را [[ابوحاتم]] [[توثیق]] نموده است»<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۱، صص ۵۳۲ و ۵۳۳؛ ج۱۱، صص ۵۳۶ و ۵۳۸.</ref>. [[ابن حجر]] گفته است: «[[بخاری]] روایاتی را از او نقل، و بدین شیوه او را [[تأیید]] کرده و [[ترمذی]] نیز از او [[روایت]] کرده است». [[محمد بن عیسی]] گفته او [[ثقه]] بوده و بخاری گفته او راست‌گو بوده اما از افراد [[ضعیف]] روایت نقل می‌کرده و [[ابن حبان]] او را در [[ثقات]] آورده است. [[یحیی بن مغیره]] گفته است: «[[جریر]] به من امر کرد که از او [[حدیثی]] بنویسم»<ref>تهذیب التهذیب، ج۵، ص۲۶۵.</ref>. او راست‌گو و متهم به رفض و [[تشیع]] بوده است<ref>تهذیب التهذیب، ج۱، ص۵۱۰.</ref>. [[هیثمی]] گفته است: «بخاری و ابن حبان او را توثیق کرده‌اند<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ابوالحسن علی بن أبی‌بکر الهیثمی، ج۱، ص۱۲۰.</ref> و در مورد او سخنانی گفته شده است، اما او توثیق شده است»<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۳، ص۱۵.</ref>. ذهبی او را استاد، عالم و راست‌گو می‌داند و ابوحاتم گفته است: او استاد و ثقه بوده و [[حاکم]] گفته است: [[ابن خزیمه]] می‌گفت: «کسی که در روایتش ثقه است، برای ما روایت کرد»<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۱۱، صص ۵۳۶ و ۵۳۸.</ref>.
# [[عبدالله بن عبد القدوس]]؛ ابن حجر می‌گوید: «بخاری روایاتی را از او نقل، و بدین شیوه او را تأیید کرده و ترمذی نیز از او روایت کرده است». محمد بن عیسی گفته او ثقه بوده و بخاری گفته او راست‌گو بوده اما از افراد ضعیف روایت نقل می‌کرده و [[ابن حبان]] او را در [[ثقات]] آورده و [[ابن حجر]] گفته است: «او راست‌گو و متهم به رفض و [[تشیع]] بوده است»<ref>تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۱۰.</ref>. [[هیثمی]] گفته است: «[[بخاری]] و ابن حبان او را [[توثیق]] کرده و ابن معین او را [[تضعیف]] نموده است»<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۱، ص۱۲۰.</ref>. در جای دیگری گفته است: «در مورد او سخنانی گفته شده است، اما او را توثیق نموده‌اند». [[محمد بن عیسی]] او را [[معتمد]] دانسته و بخاری نیز اصل [[صداقت]] و [[راستگویی]] وی را پذیرفته است و ابن حبان او را در ثقات آورده است<ref>تقریب التهذیب، ج۵، ص۲۶۵.</ref>.
# [[سلیمان بن مهران اعمش اسدی]] (م ۱۴۸ ه. ق)؛ [[صاحبان صحاح]] سته از او [[روایت]] نقل کرده‌اند. ابن معین گفته است: «او [[ثقه]] و مورد [[اعتماد]] است» و [[نسایی]] گفته است: «او مورد اعتماد و [[روایات]] او محکم و دقیق است»<ref>تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.</ref>. ابن حجر گفته است: «[[اعمش]] ثقه و مورد اعتماد [[حافظ]] و آشنای به [[علم قرائت]] و با [[ورع]] بوده، اما او در روایات [[تدلیس]] می‌نموده است»<ref>تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۹۲.</ref>. [[ذهبی]] گفته است: «اعمش یکی از علمای بزرگ است»<ref>الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۴۶۴</ref>. [[عجلی]] نیز او را معتمد دانسته است<ref>معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، أبی الحسن أحمد بن عبد الله العجلی، ج۱، ص۴۳۲.</ref>. ابن حبان او را در ثقات آورده است<ref>الثقات، ج۴، ص۳۰۲.</ref>. ابن معین او را معتمد دانسته و [[نسائی]] نیز گفته است: «او ثقه و روایات او محکم و دقیق بوده<ref>تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.</ref> و ابن حجر نیز گفته است: «او ثقه و حافظ است»<ref>تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.</ref> و عجلی او را توثیق نموده است<ref>معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۱، ص۶۷۶، رقم ۶۷۶. {{عربی|سليمان بن مهران الأعمش يكني أبا محمد ثقة كوفي و كان محدث أهل الكوفة في زمانه}}.</ref>.
# [[منهال بن عمرو]]<ref>پیش از این بررسی شد.</ref>.
# [[عباد بن عبدالله اسدی]]؛ [[عجلی]] گفته است: «او [[کوفی]]، [[تابعی]] و [[ثقه]] بوده است»<ref>معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۲، ص۱۷.</ref>. [[ابن حبان]] او را در [[ثقات]] آورده است. [[حاکم]] دو [[حدیث]] از او درباره [[امام علی]]{{ع}} تصحیح کرده<ref>المستدرک و بذیله التلخیص للذهبی، ج۳، ص۱۱۲. {{عربی|هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه}}.</ref> و عجلی او را در ثقات آورده و گفته است: «او کوفی و ثقه است»<ref>معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۲، ص۱۷.</ref>. ابن حبان او را در ثقات خود آورده است<ref>الثقات، ج۵، ص۱۴۱.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلائل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلائل انتصابی بودن آن]] ص ۲۵۰.</ref>
===[[روایت]] سوم===
[[ابن عساکر]] با سند خود از امام علی{{ع}} روایت کرده است:
[[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: ای [[فرزندان عبد المطلب]]! آری به [[خدا]] قسم من میان همه [[جوانان]] [[عرب]] کسی را نمی‌شناسم که بهتر از آنچه را من برای شما آوردم، آورده باشد؛ من خیر [[دنیا]] و [[آخرت]] را برای شما به ارمغان آورده‌ام. پروردگارم مرا امر فرموده است تا شما را به سوی او [[دعوت]] کنم کدام یک از شما حاضر است تا در این راه مرا [[یاری]] رسانده و [[برادر]]، [[وصی]] و [[جانشین]] من میان شما باشد؟ تمام [[قوم]] از این کار سر باز زدند و من که از همه کم‌سن‌تر بودم برخاستم و گفتم: «ای [[پیامبر خدا]] من حاضرم تا [[وزیر]] شما در این کار باشم». رسول خدا{{صل}} دست بر گردن من نهاد و فرمود: این شخص برادر، وصی و جانشین من، میان شماست. به سخنان او گوش فرا دهید و از او [[اطاعت]] کنید»<ref>تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۴۸ – ۴۹. {{متن حدیث|يا بني عبد المطلب أي و الله ما أعلم شاباً من العرب جاء قومه بأفضل مما جئتكم به إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و إن ربي أمرني أن أدعوكم فأيكم يؤازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فأحجم القوم عنها جميعا و أني لأحدثهم سناً، فقلت: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي، ثم قال: هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فاسمعوا له و أطيعوا}}.</ref>.
[[ابن عساکر]] مسئله [[تعیین جانشین]] را با دو طریق دیگر نیز نقل کرده، اما توضیح نداده که این [[روایت]] دنباله [[نزول آیه]]: {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref> است یا خیر.
طریق اول: ابن عساکر با سند خود از [[ابورافع]] از پدرش روایت کرده است:
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: «ای [[فرزندان عبد المطلب]] بکوشید تا در [[اسلام]] از سران آن باشید و نه دنباله آن. کدام یک از شما با من [[بیعت]] می‌کند تا [[برادر]]، [[وزیر]]، [[وصی]]، اداکننده دیون و محقق کننده و عده‌های من باشد»؟ در این حال علی{{ع}} برخاست. پیامبر{{صل}} به او فرمود: «بنشین». تا اینکه [[روز]] سوم فرا رسید و همان سخنان تکرار شد. این بار نیز [[امام علی]]{{ع}} برخاست و پیامبر{{صل}} در میان [[قوم]] با او بیعت نمود و آب دهان خود را در دهان او انداخت<ref>تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، صص ۴۹ و ۵۰. {{متن حدیث|قَالَ أَبُو رَافِعٍ، جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ- وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعُونَ رَجُلًا، وَ إِنْ كَانَ مِنْهُمْ لَمَنْ يَأْكُلُ الْجَذَعَةَ، وَ يَشْرَبُ الْفُرْقَ مِنَ اللَّبَنِ- فَقَالَ لَهُمْ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْ رَسُولًا إِلَّا جَعَلَ لَهُ مِنْ أَهْلِهِ أَخاً وَ وَزِيراً وَ وَارِثاً وَ وَصِيّاً [وَ مُنْجِزاً لِعِدَاتِهِ وَ قَاضِياً لِدَيْنِهِ، فَمَنْ مِنْكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ] مُنْجِزَ عِدَاتِي وَ قَاضِيَ دَيْنِي، فَقَامَ إِلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ- وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ أَصْغَرُهُمْ- فَقَالَ: اجْلِسْ. وَ قَدَّمَ إِلَيْهِمُ الْجَذَعَةَ وَ الْفَرْقَ [مِنَ‌] اللَّبَنِ، فَصَدَرُوا عَنْهُ حَتَّى أَنْهَلَهُمْ [ظ] وَ فَضَلَ مِنْهُ فَضْلَةٌ، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي أَعَادَ عَلَيْهِمُ الْقَوْلَ ثُمَّ قَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ كُونُوا فِي الْإِسْلَامِ رُءُوساً وَ لَا تَكُونُوا أَذْنَاباً، فَمَنْ مِنْكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ قَاضِيَ دَيْنِي وَ مُنْجِزَ عِدَاتِي! فَقَامَ إِلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ: اجْلِسْ، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ أَعَادَ عَلَيْهِمُ الْقَوْلَ فَقَامَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَبَايَعَهُ [مِنْ‌] بَيْنِهِمْ فَتَفَلَ فِي فِيهِ، فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ: بِئْسَ مَا جَزَيْتَ بِهِ ابْنَ عَمِّكَ إِذَا أَجَابَكَ إِلَى مَا دَعَوْتَهُ إِلَيْهِ!! مَلَأْتَ فَاهُ بُصَاقاً}}.</ref>.
طریق دوم: [[ابن عساکر]] با سند خود از [[ابورافع]] چنین نقل می‌کند:
[[ابوبکر]] به عباس گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم آیا می‌دانی که [[پیامبر]]{{صل}} [[فرزندان عبد المطلب]] را جمع نمود و در حالی که تو نیز در میان آنان که جمعی از [[قریش]] بودند حاضر بودی و پیامبر{{صل}} فرمود: «ای فرزندان عبد المطلب [[خداوند]] هیچ [[پیامبری]] را [[مبعوث]] نفرمود تا اینکه از میان اهلش [[برادر]]، [[وزیر]] [[وصی]] و خلیفه‌ای برانگیخت. کدام یک از شما حاضر است تا با من [[بیعت]] کند تا برادر، وزیر، وصی و محقق‌کننده و عده‌ها و اداکننده دیون من باشد؟ اما هیچ‌یک از شما برنخاست. پیامبر{{صل}} فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! بکوشید تا در [[اسلام]] از سران آن باشید و نه دنباله آن. شما را به خدا سوگند یا یکی از شما بر این کار [[اقدام]] نماید یا آنکه کسی غیر از شما به این کار گمارده خواهد شد و آن [[زمان]] شما پشیمان خواهید بود». در این هنگام [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} از میان شما برخاست و طبق تمام شرایطی که پیامبر{{صل}} گذارده و خواسته بود بیعت نمود. آیا می‌دانی که این افتخاری است از سوی پیامبر{{صل}}؟
پیامبر{{صل}} از [[ولایت عام]] بر [[جان]] و [[مال]] [[مردم]] برخوردار، و [[ولایت]] او تابع [[نظام]] [[تشریع الهی]] است. از این رو روایاتی که می‌گوید علی{{ع}} وصی و [[خلیفه]] و [[وارث پیامبر]]{{صل}} است، از ادلّه [[قوی]] و محکم [[نصب الهی]] [[خلافت]] و [[جانشینی]] [[وصی پیامبر]]{{صل}} به شمار می‌روند.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلائل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلائل انتصابی بودن آن]] ص ۲۵۳.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۷ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۱۳

ادله روایی امامت خاصه

حدیث دار

روایت اول

طبری از ابن حمید روایت کرده است: سلمه گفت: محمد بن اسحاق از عبد الغفار بن قاسم از منهال بن عمرو از عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب از عبدالله بن عباس از علی ابن ابی‌طالب(ع) در حدیثی بلند برای من چنین روایت کرد:... رسول خدا(ص) سخن آغاز کرد و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب به خدا قسم! من کسی را از عرب نمی‌شناسم که برای قومش بهتر از آنچه من برای شما آوردم، آورده باشد. من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردم. خداوند سبحان مرا امر فرموده تا شما را به سوی او فرا خوانم. حال از میان شما چه کسی مرا در این امر یاری می‌رساند تا او برادر وصی و جانشین من میان شما باشد؟ راوی (امیر مؤمنان(ع)) می‌فرماید: حاضران در مجلس از همکاری دریغ ورزیدند. اما من که از دیگران، کم‌سن‌تر، کم‌دیدتر،... و نازک‌ساق‌تر بودم - عرض کردم: «یا رسول الله من وزارت شما را می‌پذیرم و از هیچ کمکی دریغ نمی‌ورزم. رسول خدا(ص) دست بر گردن من نهاد و فرمود: «این، برادر، وصی و خلیفه من میان شماست. اینک سخن او را بشنوید و از فرمان او پیروی کنید. حاضران خنده‌کنان از جای برخاستند»[۱].

این روایت، نص، بیان و دلیلی شرعی است بر اینکه رسول خدا(ص) علی(ع) را به وصایت و خلافت بعد از خود تعیین فرمود و سنت پیامبر(ص) پاره‌ای از دین الهی است و چیزی که این بیان و نص شرعی را نسخ کرده باشد، به دست نرسیده است و این حدیث از هر نظر صحیح است و ابن جریر و ابوجعفر اسکافی، آشکارا آن را صحیح دانسته‌اند. بی‌گمان آنچه را پیامبر(ص) در اجتماع فرزندان عبدالمطلب و خویشان نزدیک خود فرمود، به امر پروردگارش بود؛ زیرا پیامبر(ص) از وحی الهی پیروی می‌کرد و معقول نیست که پیامبر(ص) بدون اذن خداوند خلیفه خود را تعیین کرده باشد؛ چنان‌که تصریح کرده است امر خلافت تابع تشریع الهی است[۲].[۳]

سند بررسی

۱. ابن حمید، یعنی محمد بن حمید بن حیان، ابو عبدالله رازی (م۲۴۸ ه. ق) ابوزرعه درباره او گفته است: «کسی که روایات ابن حمید را از دست بدهد، به ده هزار حدیث برای جبران آن نیاز دارد». نیز از یحیی بن معین درباره او پرسیدند. او در پاسخ گفت: «او ثقه است». از جعفر بن ابوعثمان طیالسی نقل شده است که می‌گفت: «ابن حمید ثقه است»[۴].

۲. سلمة بن فضل ابرش انصاری (م۱۹۰ه. ق): ابن معین گفته است: او ثقه است که ما از او روایاتی نوشته‌ایم و ابن سعد او را ثقه و راست‌گو دانسته و ابن داوود گفته است: او ثقه است. ابن حبان او را در الثقات آورده است[۵]. حسین رازی از ابن معین نقل کرده است که سلمة بن فضل معتمد است. از او درباره مغازی نوشتم و کتاب‌های او کامل‌ترین کتاب‌ها در موضوعشان است[۶]. دوری به نقل از ابن معین او را شخصی بدون اشکال... و ابن سعد او را ثقه و راست‌گو دانسته... و ابن عدی او را از عجایب و یگانه دانسته و گفته است: «و من در روایات او حدیثی را نیافتم که به حد انکار برسد. بلکه احادیث او با معانی نزدیکند»[۷]. آجری به نقل از ابی‌داوود او را ثقه دانسته و احمد نیز او را آدم خوبی خوانده است[۸]. ابن معین، ابن سعد و ابن داوود او را ثقه دانسته‌اند[۹]. ابن حبان وی را در الثقات آورده است[۱۰].

۳.محمد بن اسحاق (م ۱۵۰ ه. ق) صاحب کتاب معروف السیرة: ذهبی، ابن اسحاق را علامه، حافظ و اخباری.... دانسته است...[۱۱]. ابوزناد از پدرش نقل کرده که محمد بن اسحاق به علم و وثاقت شهیر بوده و از او هیچ جرح و طعنی شنیده نشده است[۱۲]. بخاری گفته است: «علی بن عبدالله را دیدم که به حدیث ابن اسحاق احتجاج می‌کرد و از سفیان نقل کرد کسی را تا کنون ندیده است که او را متهم کند»[۱۳]. شاید ضعف او تشیع و اعتقادش به قَدَر باشد، اما در راست‌گویی‌اش جای کلامی نیست[۱۴].

۴. عبد الغفار بن قاسم (ابو مریم کوفی): شعبه درباره او گفته است: «کسی را در حفظ حدیث از او بهتر ندیدم.... او دانش و علم رجال را بس مهم می‌شمرد»[۱۵]. ابن عدی گفته است: «او احادیث صالح و شایسته‌ای داشت». نیز گفته است: «از ابن عقده شنیدم که ابو مریم را می‌ستود و در این کار زیاده‌روی می‌کرد و از حد خود می‌گذشت»[۱۶]. ذهبی علت تضعیف ابو مریم را اعتقاد او درباره برخی از صحابه و روایات وی از فضایل امام علی(ع) دانسته[۱۷] و عقیلی گفته است: «آیا به رغم این تصریح، مجالی برای قبول کلمات آنان در تضعیف ابومریم می‌ماند»[۱۸].

۵. منهال بن عمرو: یحیی بن معین و نسائی او را ثقه دانسته‌اند. عجلی درباره او گفته است: «او کوفی و ثقه است». دارقطنی نیز او را صدوق و راست‌گو دانسته است[۱۹].

۶. عبدالله بن حارث بن نوفل: ابن معین، ابوزرعه، نسائی، ابن مدینی، عجلی و محمد بن عمر او را ثقه دانسته‌اند[۲۰]. ابن عبد البر گفته است: «بر ثقه بودن او اجماع کرده‌اند»[۲۱].[۲۲]

روایت دوم

روایتی که ابن عساکر در تاریخ خود آورده است: ابوالبرکات عمر بن ابراهیم زیدی علوی در کوفه برای ما از ابوالفرج محمد بن احمد بن علان شاهد، از محمد بن جعفر بن محمد بن حسین، از ابوعبدالله محمد بن قاسم بن زکریا محاربی، از عباد بن یعقوب، از عبدالله بن عبد القدوس از اعمش از منهال بن عمرو از عباد بن عبدالله روایت کرد که علی بن ابی‌طالب فرمود: زمانی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۲۳] نازل شد، پیامبر(ص) به من فرمود: «یا علی! یک رأس گوسفند با صاعی از طعام و ظرفی از شیر برای هر نفر فراهم کن». امیر المؤمنین(ع) فرمود: «چنین کردم». پیامبر(ص) فرمود: «یا علی! بنی‌هاشم را گرد آور.»... تا اینکه فرمود: «کدام‌یک از شما پس از من، دین‌های مرا ادا می‌کند و جانشین و وصی من می‌شود»؟ امیر مؤمنان(ع) فرمود: عباس از خوف آنکه این سخن به مال و اموال او نیز تعلق گیرد، ساکت ماند. رسول خدا(ص) سخن خویش را بار دیگر تکرار نمود؛ اما باز هم سکوت بر همه حاکم شده بود و عباس نیز از خوف آنکه مبادا این کلام پیامبر(ص)، به مال و اموال او تعلق گیرد، ساکت ماند تا اینکه پیامبر(ص) برای سومین بار سخن خویش را تکرار فرمود و من که در آن زمان از همه خُردتر بودم و ساق پاهایی باریک، چشمانی پر از اشک و شکمی با ضخامت داشتم، برخاستم و گفتم: «من برای این کار حاضرم». پیامبر(ص) فرمود: «تو یا علی! تو یا علی»[۲۴].[۲۵]

بررسی سند

  1. ابوالبرکات، عمر بن ابراهیم (م ۵۳۹) ه. ق)؛ ذهبی و سمعانی او را استاد، علامه، قاری، نحوی و عالم کوفه دانسته‌اند[۲۶] و بر پیکر او سی‌هزار نفر نماز خوانده‌اند[۲۷]. ابن عساکر گفته است: «او با ورع‌ترین علوی مذهبی بود که من دیده بودم»[۲۸].
  2. ابوالفرج محمد بن احمد (م ۴۴۶ ه. ق)؛ ذهبی درباره او گفته است: «او شیخ و محدث مُعمّر بوده است»[۲۹].
  3. محمد بن جعفر بن محمد (متوفای ۴۰۲ ه. ق)؛ ذهبی گفته است: «او امام، اهل قرائت،... و مستند و ثقة بوده است»[۳۰].
  4. ابوعبدالله محمد بن قاسم محاربی (م ۳۲۰ ه. ق)؛ ذهبی او را استاد، محدث[۳۱] و کلام او را مستند دانسته... و عتیقی، او را توثیق کرده است[۳۲]. ذهبی می‌گوید:... نام او در زمره ضعفا و تضعیف‌شدگان هیچ توجیهی ندارد؛ زیرا سبب ضعف او را بیان نکرده‌اند و نهایت چیزی که درباره او گفته شده، حرف‌هایی پیرامون عقیده وی بوده است و چنان که بارها گفته‌ایم این نمی‌تواند در او تأثیر سوئی داشته باشد[۳۳].
  5. عباد بن یعقوب رواجنی (م ۲۵۰ ه. ق)؛ ذهبی گفته است: «... او را ابوحاتم توثیق نموده است»[۳۴]. ابن حجر گفته است: «بخاری روایاتی را از او نقل، و بدین شیوه او را تأیید کرده و ترمذی نیز از او روایت کرده است». محمد بن عیسی گفته او ثقه بوده و بخاری گفته او راست‌گو بوده اما از افراد ضعیف روایت نقل می‌کرده و ابن حبان او را در ثقات آورده است. یحیی بن مغیره گفته است: «جریر به من امر کرد که از او حدیثی بنویسم»[۳۵]. او راست‌گو و متهم به رفض و تشیع بوده است[۳۶]. هیثمی گفته است: «بخاری و ابن حبان او را توثیق کرده‌اند[۳۷] و در مورد او سخنانی گفته شده است، اما او توثیق شده است»[۳۸]. ذهبی او را استاد، عالم و راست‌گو می‌داند و ابوحاتم گفته است: او استاد و ثقه بوده و حاکم گفته است: ابن خزیمه می‌گفت: «کسی که در روایتش ثقه است، برای ما روایت کرد»[۳۹].
  6. عبدالله بن عبد القدوس؛ ابن حجر می‌گوید: «بخاری روایاتی را از او نقل، و بدین شیوه او را تأیید کرده و ترمذی نیز از او روایت کرده است». محمد بن عیسی گفته او ثقه بوده و بخاری گفته او راست‌گو بوده اما از افراد ضعیف روایت نقل می‌کرده و ابن حبان او را در ثقات آورده و ابن حجر گفته است: «او راست‌گو و متهم به رفض و تشیع بوده است»[۴۰]. هیثمی گفته است: «بخاری و ابن حبان او را توثیق کرده و ابن معین او را تضعیف نموده است»[۴۱]. در جای دیگری گفته است: «در مورد او سخنانی گفته شده است، اما او را توثیق نموده‌اند». محمد بن عیسی او را معتمد دانسته و بخاری نیز اصل صداقت و راستگویی وی را پذیرفته است و ابن حبان او را در ثقات آورده است[۴۲].
  7. سلیمان بن مهران اعمش اسدی (م ۱۴۸ ه. ق)؛ صاحبان صحاح سته از او روایت نقل کرده‌اند. ابن معین گفته است: «او ثقه و مورد اعتماد است» و نسایی گفته است: «او مورد اعتماد و روایات او محکم و دقیق است»[۴۳]. ابن حجر گفته است: «اعمش ثقه و مورد اعتماد حافظ و آشنای به علم قرائت و با ورع بوده، اما او در روایات تدلیس می‌نموده است»[۴۴]. ذهبی گفته است: «اعمش یکی از علمای بزرگ است»[۴۵]. عجلی نیز او را معتمد دانسته است[۴۶]. ابن حبان او را در ثقات آورده است[۴۷]. ابن معین او را معتمد دانسته و نسائی نیز گفته است: «او ثقه و روایات او محکم و دقیق بوده[۴۸] و ابن حجر نیز گفته است: «او ثقه و حافظ است»[۴۹] و عجلی او را توثیق نموده است[۵۰].
  8. منهال بن عمرو[۵۱].
  9. عباد بن عبدالله اسدی؛ عجلی گفته است: «او کوفی، تابعی و ثقه بوده است»[۵۲]. ابن حبان او را در ثقات آورده است. حاکم دو حدیث از او درباره امام علی(ع) تصحیح کرده[۵۳] و عجلی او را در ثقات آورده و گفته است: «او کوفی و ثقه است»[۵۴]. ابن حبان او را در ثقات خود آورده است[۵۵].[۵۶]

روایت سوم

ابن عساکر با سند خود از امام علی(ع) روایت کرده است: رسول خدا(ص) فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! آری به خدا قسم من میان همه جوانان عرب کسی را نمی‌شناسم که بهتر از آنچه را من برای شما آوردم، آورده باشد؛ من خیر دنیا و آخرت را برای شما به ارمغان آورده‌ام. پروردگارم مرا امر فرموده است تا شما را به سوی او دعوت کنم کدام یک از شما حاضر است تا در این راه مرا یاری رسانده و برادر، وصی و جانشین من میان شما باشد؟ تمام قوم از این کار سر باز زدند و من که از همه کم‌سن‌تر بودم برخاستم و گفتم: «ای پیامبر خدا من حاضرم تا وزیر شما در این کار باشم». رسول خدا(ص) دست بر گردن من نهاد و فرمود: این شخص برادر، وصی و جانشین من، میان شماست. به سخنان او گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید»[۵۷].

ابن عساکر مسئله تعیین جانشین را با دو طریق دیگر نیز نقل کرده، اما توضیح نداده که این روایت دنباله نزول آیه: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۵۸] است یا خیر.

طریق اول: ابن عساکر با سند خود از ابورافع از پدرش روایت کرده است: پیامبر(ص) فرمود: «ای فرزندان عبد المطلب بکوشید تا در اسلام از سران آن باشید و نه دنباله آن. کدام یک از شما با من بیعت می‌کند تا برادر، وزیر، وصی، اداکننده دیون و محقق کننده و عده‌های من باشد»؟ در این حال علی(ع) برخاست. پیامبر(ص) به او فرمود: «بنشین». تا اینکه روز سوم فرا رسید و همان سخنان تکرار شد. این بار نیز امام علی(ع) برخاست و پیامبر(ص) در میان قوم با او بیعت نمود و آب دهان خود را در دهان او انداخت[۵۹].

طریق دوم: ابن عساکر با سند خود از ابورافع چنین نقل می‌کند: ابوبکر به عباس گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا می‌دانی که پیامبر(ص) فرزندان عبد المطلب را جمع نمود و در حالی که تو نیز در میان آنان که جمعی از قریش بودند حاضر بودی و پیامبر(ص) فرمود: «ای فرزندان عبد المطلب خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود تا اینکه از میان اهلش برادر، وزیر وصی و خلیفه‌ای برانگیخت. کدام یک از شما حاضر است تا با من بیعت کند تا برادر، وزیر، وصی و محقق‌کننده و عده‌ها و اداکننده دیون من باشد؟ اما هیچ‌یک از شما برنخاست. پیامبر(ص) فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! بکوشید تا در اسلام از سران آن باشید و نه دنباله آن. شما را به خدا سوگند یا یکی از شما بر این کار اقدام نماید یا آنکه کسی غیر از شما به این کار گمارده خواهد شد و آن زمان شما پشیمان خواهید بود». در این هنگام علی بن ابی‌طالب(ع) از میان شما برخاست و طبق تمام شرایطی که پیامبر(ص) گذارده و خواسته بود بیعت نمود. آیا می‌دانی که این افتخاری است از سوی پیامبر(ص)؟ پیامبر(ص) از ولایت عام بر جان و مال مردم برخوردار، و ولایت او تابع نظام تشریع الهی است. از این رو روایاتی که می‌گوید علی(ع) وصی و خلیفه و وارث پیامبر(ص) است، از ادلّه قوی و محکم نصب الهی خلافت و جانشینی وصی پیامبر(ص) به شمار می‌روند.[۶۰]

منابع

پانویس

  1. تاریخ الطبری، ج۲، صص ۶۲ و ۶۳. «حدثنا سلمة، قال: حدثني محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال ابن عمرو عن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب عن عبد الله ابن عباس عن علي بن أبي طالب في حديث طويل... تكلم رسول الله(ص)، فقال: يا بني عبد المطلب إني و الله ما أعلم شاباً في العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتكم به، إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني الله تعالى أن أدعوكم إليه، فأيكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعاً، و قلت و إني لأحدثهم سناً و أرمصهم عيناً و أعظمهم بطناً و أحمشهم ساقاً: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي، ثم قال: إن هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فاسمعوا له و أطيعوا، قال: فقام القوم يضحكون».
  2. ر. ک: فصل سوم از مبحث ادله نصب امامت عامه.
  3. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۴۵.
  4. تهذیب الکمال، ج۲۵، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  5. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.
  6. تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۶.
  7. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶. و لم أجد في حديثه حديثاً قد جاوز الحد في الإنكار، و أحاديثه متقاربة محتملة.
  8. تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۳۵. ثقة، و ذكر ابن خلفون أن أحمد سئل عنه، فقال: لا أعلم إلا خيراً....
  9. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶. و قال ابن داوود: ثقة.
  10. الثقات، ج۱، ص۹۳، رقم ۱.
  11. سیر أعلام النبلاء، ج۷، ص۳۳. العلامة الحافظ الأخباري... و هو أول من دون العلم بالمدينة و ذلك قبل مالك و ذويه و كان في العلم بحرا عجاجا.
  12. سیر أعلام النبلاء، ج۷، ص۳۳. و قال الزهري: مدار حديث رسول الله على ستة، فصار علم الستة عند اثنى عشر أحدهم محمد بن إسحاق. و قال ابن إدريس الحافظ: كيف لا يكون ثقة و قد حدث عن الأعرج.
  13. تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۶. و قال البخاري رأيت علي بن عبد الله يحتج بحديث بن إسحاق قال و قال علي ما رأيت أحدا يتهم بن إسحاق. ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۳۱. «قال: رأیت علی بن عبد الله یحتج بحدیث ابن إسحاق و قال علی عن بن عیینة ما رأیت أحدا یتهم بن إسحاق}}.
  14. سیر أعلام النبلاء، ج۷، صص ۳۳ – ۳۷.
  15. لسان المیزان، ج۴، ص۴۲.
  16. الکامل فی الضعفاء ابن عدی، ج۵، ص۳۲۷.
  17. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۲، ص۶۴۰. قال أحمد بن حنبل: كان أبو عبيدة إذا حدثنا عن أبي مريم يضج الناس و يقولون: لا نريده. قال أحمد: كان أبو مريم يحدث ببلايا في عثمان.
  18. الضعفاء الکبیر، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسی العقیلی، ج۳ ص۱۰۲. فهل يبقى بعد هذا التصريح مجال لقبول كلماتهم في تضعيفه.
  19. تهذیب الکمال، ج۲۸، صص ۵۷۰ و ۵۷۱. قال يحيى بن معين و النسائي: ثقة. و قال العجلي: كوفي ثقة. و قال الدار قطني: صدوق.
  20. تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۵۸.
  21. تهذیب التهذیب، ج۱، ص۴۸۵.
  22. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۴۶.
  23. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  24. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، صص ۴۷ و ۴۸. «أخبرنا أبو البركات عمر ابن إبراهيم الزيدي العلوي بالكوفة، أنا أبو الفرج محمد بن أحمد بن علان الشاهد، أنا محمد بن جعفر بن محمد بن الحسين، أنا أبو عبد الله محمد بن القاسم بن زكريا المحاربي، نا عباد بن يعقوب، نا عبد الله بن عبد القدوس عن الأعمش عن المنهال ابن عمرو عن عباد بن عبد الله عن علي بن أبي طالب، قال: لما نزلت ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قال رسول الله(ص): يا علي اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام و أعد قعباً من لبن، و كان القعب قدر ري رجل، قال: ففعلت، فقال رسول الله(ص): يا علي اجمع بني هاشم، و هم يومئذ أربعون رجلاً أو أربعون غير رجل... أيكم يقضى ديني و يكون خليفتي و وصيي من بعدي؟ قال: فسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله فأعاد رسول الله(ص): الكلام، فسكت القوم و سكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله(ص): الكلام الثالثة، قال: و إني يومئذ لأسوأهم هيئة، إني يومئذ لأحمش الساقين، أعمش العينين، ضخم البطن، فقلت: أنا يا رسول الله، قال: أنت يا علي، أنت يا علي».
  25. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۴۹.
  26. سیر أعلام النبلاء، ج۲۰، صص ۱۴۵ و ۱۴۶.
  27. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۳، ص۱۸۱.
  28. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۳، ص۵۴۳.
  29. سیر أعلام النبلاء، ج۱۵، ص۷۳. «استاد، قابل استناد و اعتماد است».
  30. سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  31. سیر أعلام النبلاء، ج۱۵، ص۷۳.
  32. سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  33. سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  34. سیر أعلام النبلاء، ج۱، صص ۵۳۲ و ۵۳۳؛ ج۱۱، صص ۵۳۶ و ۵۳۸.
  35. تهذیب التهذیب، ج۵، ص۲۶۵.
  36. تهذیب التهذیب، ج۱، ص۵۱۰.
  37. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ابوالحسن علی بن أبی‌بکر الهیثمی، ج۱، ص۱۲۰.
  38. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۳، ص۱۵.
  39. سیر أعلام النبلاء، ج۱۱، صص ۵۳۶ و ۵۳۸.
  40. تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۱۰.
  41. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۱، ص۱۲۰.
  42. تقریب التهذیب، ج۵، ص۲۶۵.
  43. تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.
  44. تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۹۲.
  45. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۴۶۴
  46. معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، أبی الحسن أحمد بن عبد الله العجلی، ج۱، ص۴۳۲.
  47. الثقات، ج۴، ص۳۰۲.
  48. تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.
  49. تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.
  50. معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۱، ص۶۷۶، رقم ۶۷۶. سليمان بن مهران الأعمش يكني أبا محمد ثقة كوفي و كان محدث أهل الكوفة في زمانه.
  51. پیش از این بررسی شد.
  52. معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۲، ص۱۷.
  53. المستدرک و بذیله التلخیص للذهبی، ج۳، ص۱۱۲. هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه.
  54. معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۲، ص۱۷.
  55. الثقات، ج۵، ص۱۴۱.
  56. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۵۰.
  57. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۴۸ – ۴۹. «يا بني عبد المطلب أي و الله ما أعلم شاباً من العرب جاء قومه بأفضل مما جئتكم به إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و إن ربي أمرني أن أدعوكم فأيكم يؤازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فأحجم القوم عنها جميعا و أني لأحدثهم سناً، فقلت: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي، ثم قال: هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فاسمعوا له و أطيعوا».
  58. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  59. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، صص ۴۹ و ۵۰. «قَالَ أَبُو رَافِعٍ، جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ- وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعُونَ رَجُلًا، وَ إِنْ كَانَ مِنْهُمْ لَمَنْ يَأْكُلُ الْجَذَعَةَ، وَ يَشْرَبُ الْفُرْقَ مِنَ اللَّبَنِ- فَقَالَ لَهُمْ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْ رَسُولًا إِلَّا جَعَلَ لَهُ مِنْ أَهْلِهِ أَخاً وَ وَزِيراً وَ وَارِثاً وَ وَصِيّاً [وَ مُنْجِزاً لِعِدَاتِهِ وَ قَاضِياً لِدَيْنِهِ، فَمَنْ مِنْكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ] مُنْجِزَ عِدَاتِي وَ قَاضِيَ دَيْنِي، فَقَامَ إِلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ- وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ أَصْغَرُهُمْ- فَقَالَ: اجْلِسْ. وَ قَدَّمَ إِلَيْهِمُ الْجَذَعَةَ وَ الْفَرْقَ [مِنَ‌] اللَّبَنِ، فَصَدَرُوا عَنْهُ حَتَّى أَنْهَلَهُمْ [ظ] وَ فَضَلَ مِنْهُ فَضْلَةٌ، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي أَعَادَ عَلَيْهِمُ الْقَوْلَ ثُمَّ قَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ كُونُوا فِي الْإِسْلَامِ رُءُوساً وَ لَا تَكُونُوا أَذْنَاباً، فَمَنْ مِنْكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ قَاضِيَ دَيْنِي وَ مُنْجِزَ عِدَاتِي! فَقَامَ إِلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ: اجْلِسْ، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ أَعَادَ عَلَيْهِمُ الْقَوْلَ فَقَامَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَبَايَعَهُ [مِنْ‌] بَيْنِهِمْ فَتَفَلَ فِي فِيهِ، فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ: بِئْسَ مَا جَزَيْتَ بِهِ ابْنَ عَمِّكَ إِذَا أَجَابَكَ إِلَى مَا دَعَوْتَهُ إِلَيْهِ!! مَلَأْتَ فَاهُ بُصَاقاً».
  60. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۵۳.