جز
جایگزینی متن - 'همان گونه' به 'همانگونه'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'همان گونه' به 'همانگونه') |
||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
# '''پرداختن به [[جنگ]]:''' روزی یکی از [[مشرکان]] به نام "[[قیس به خطیم]]" به بازار ذوالمجاز، یکی از بازارهای [[مکه]] آمده بود. [[رسول خدا]] {{صل}} پس از اطلاع از ورود [[قیس]]، به دیدارش رفت و او را به پذیرش [[آیین اسلام]] [[دعوت]] کرد. قیس بن خطیم به [[رسول اکرم]] {{صل}} گفت: "آنچه تو [[مردم]] را به سوی آن [[دعوت]] میکنی امری نیکوست؛ ولی فعلا [[جنگ]]، ما را از این امور دور نگاه داشته است." پس [[رسول]] [[رحمت]] و [[مهربانی]]، بار دیگر او را با [[ملایمت]] و [[نرمی]] با [[کنیه]] خطاب کرد و به وی فرمود: ای أبایزید، تو را به سوی [[خداوند متعال]] و پذیرش [[آیین اسلام]] فرا میخوانم. اما قیس بن خطیم باز هم سخن فرستادۀ [[خدا]] {{صل}} را نپذیرفت و سخن اول خود را تکرار کرد<ref>الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۲۴۷ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۱۱، ص ۱۳۸ - ۱۳۹.</ref>. | # '''پرداختن به [[جنگ]]:''' روزی یکی از [[مشرکان]] به نام "[[قیس به خطیم]]" به بازار ذوالمجاز، یکی از بازارهای [[مکه]] آمده بود. [[رسول خدا]] {{صل}} پس از اطلاع از ورود [[قیس]]، به دیدارش رفت و او را به پذیرش [[آیین اسلام]] [[دعوت]] کرد. قیس بن خطیم به [[رسول اکرم]] {{صل}} گفت: "آنچه تو [[مردم]] را به سوی آن [[دعوت]] میکنی امری نیکوست؛ ولی فعلا [[جنگ]]، ما را از این امور دور نگاه داشته است." پس [[رسول]] [[رحمت]] و [[مهربانی]]، بار دیگر او را با [[ملایمت]] و [[نرمی]] با [[کنیه]] خطاب کرد و به وی فرمود: ای أبایزید، تو را به سوی [[خداوند متعال]] و پذیرش [[آیین اسلام]] فرا میخوانم. اما قیس بن خطیم باز هم سخن فرستادۀ [[خدا]] {{صل}} را نپذیرفت و سخن اول خود را تکرار کرد<ref>الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۲۴۷ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۱۱، ص ۱۳۸ - ۱۳۹.</ref>. | ||
# '''[[کافر]] [[دروغگو]]:''' وقتی [[پیامبر]] {{صل}} [[شهر مکه]] را [[فتح]] کرد، بسیاری از هیئتها و رؤسای [[قبایل]] به [[مدینه]] آمدند و [[مسلمان]] شدند؛ اما دو تن از بزرگان [[قبیله بنی عامر]] به نامهای [[عامر بن طفیل]] و [[أربد بن قیس]] به [[مدینه]] آمدند و به گفتگو با [[رسول خدا]] {{صل}} پرداختند و بدون آنکه [[مسلمانان]] شوند، به وطن خود بازگشتند و حتی عامر بن طفیل [[رسول اکرم]] {{صل}} را تهدید کرد. عامر بن طفیل که به [[دلیل]] سوء قصد به [[جان]] [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] آمده بود، از [[پیامبر]] {{صل}} خواست تا به او اجازه [[ملاقات]] خصوصی بدهد و با وی خلوت کند؛ اما حضرت فرمود در صورتی اجازه چنین کاری را خواهد داد که [[مسلمان]] شود. پس از موافقت نکردن [[پیامبر]] {{صل}} برای خلوت کردن با عامر و عملی نشدن نقشه اش، او [[رسول اکرم]] {{صل}} را تهدید کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! [[مدینه]] را علیه تو پر از سواره و پیاده خواهم کرد". اما در عین حال، عامر بن طفیل و أربد بن قیس در کمال [[امنیت]] و آزادی و بدون آنکه [[ایمان]] بیاورند، به وطن خود بازگشتند<ref>السیرة النبویة (ابن هشام، ج ۲، ص ۵۶۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۷۹؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۴۴ و دلائل النبوه، ج ۵، ص ۳۱۸ - ۳۱۹.</ref>. | # '''[[کافر]] [[دروغگو]]:''' وقتی [[پیامبر]] {{صل}} [[شهر مکه]] را [[فتح]] کرد، بسیاری از هیئتها و رؤسای [[قبایل]] به [[مدینه]] آمدند و [[مسلمان]] شدند؛ اما دو تن از بزرگان [[قبیله بنی عامر]] به نامهای [[عامر بن طفیل]] و [[أربد بن قیس]] به [[مدینه]] آمدند و به گفتگو با [[رسول خدا]] {{صل}} پرداختند و بدون آنکه [[مسلمانان]] شوند، به وطن خود بازگشتند و حتی عامر بن طفیل [[رسول اکرم]] {{صل}} را تهدید کرد. عامر بن طفیل که به [[دلیل]] سوء قصد به [[جان]] [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] آمده بود، از [[پیامبر]] {{صل}} خواست تا به او اجازه [[ملاقات]] خصوصی بدهد و با وی خلوت کند؛ اما حضرت فرمود در صورتی اجازه چنین کاری را خواهد داد که [[مسلمان]] شود. پس از موافقت نکردن [[پیامبر]] {{صل}} برای خلوت کردن با عامر و عملی نشدن نقشه اش، او [[رسول اکرم]] {{صل}} را تهدید کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! [[مدینه]] را علیه تو پر از سواره و پیاده خواهم کرد". اما در عین حال، عامر بن طفیل و أربد بن قیس در کمال [[امنیت]] و آزادی و بدون آنکه [[ایمان]] بیاورند، به وطن خود بازگشتند<ref>السیرة النبویة (ابن هشام، ج ۲، ص ۵۶۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۷۹؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۴۴ و دلائل النبوه، ج ۵، ص ۳۱۸ - ۳۱۹.</ref>. | ||
# '''[[انتخاب]] [[دین]] با قرعه!:''' روزی شخصی به نام "أبو حرب بن خویلد" به حضور [[رسول خدا]] {{صل}} رسید و [[پیامبر]] برای وی آیاتی از [[قرآن]] قرائت و [[دین اسلام]] را به او معرفی کرد. أبوحرب پس از شنیدن سخنان [[نبی خدا]] {{صل}} به ایشان گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! یا [[خدا]] را دیدهای یا کسی را [[ملاقات]] کردهای که [[خدا]] را دیده است. سخن تو به حدی [[نیکو]] و زیباست که ما تاکنون سخنی مانند آن نشنیدهایم؛ من اکنون قرعه خواهم زد که [[دین]] تو را بپذیرم یا بر [[آیین]] خود باقی بمانم؟!" سپس أبوحرب به قرعه زدن پرداخت و بار اول، قرعه به نام [[کفر]] درآمد و او تا سه مرتبه، قرعه را تکرار کرد و هر سه بار قرعه به نام [[کفر]] درآمد. او پس از قرعهکشی به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: " | # '''[[انتخاب]] [[دین]] با قرعه!:''' روزی شخصی به نام "أبو حرب بن خویلد" به حضور [[رسول خدا]] {{صل}} رسید و [[پیامبر]] برای وی آیاتی از [[قرآن]] قرائت و [[دین اسلام]] را به او معرفی کرد. أبوحرب پس از شنیدن سخنان [[نبی خدا]] {{صل}} به ایشان گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! یا [[خدا]] را دیدهای یا کسی را [[ملاقات]] کردهای که [[خدا]] را دیده است. سخن تو به حدی [[نیکو]] و زیباست که ما تاکنون سخنی مانند آن نشنیدهایم؛ من اکنون قرعه خواهم زد که [[دین]] تو را بپذیرم یا بر [[آیین]] خود باقی بمانم؟!" سپس أبوحرب به قرعه زدن پرداخت و بار اول، قرعه به نام [[کفر]] درآمد و او تا سه مرتبه، قرعه را تکرار کرد و هر سه بار قرعه به نام [[کفر]] درآمد. او پس از قرعهکشی به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: "همانگونه که میبینی قرعه فقط به نام [[دین]] خودم بیرون میآید و [[مسلمان]] نشد!"<ref>الطبقات. الکبری، ج، ۱ ص ۲۳۰؛ نهایة الأرب، ج ۱۸، ص ۴۶ و صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۶، ٢. ص ۳۸۴.</ref>. | ||
# '''[[قبیله]] [[شیبان بن ثعلبه]]:''' زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} برای آشنایی [[مردم]] با [[دین اسلام]] به معرفی خود مشغول بود، پس از [[دیدار]] با برخی [[قبایل]]، به محل [[قبیله]] [[شیبان بن ثعلبه]] رسید و پس از روبرو شدن با این [[قبیله]]، مفروق بن عمرو را دید که از بزرگان [[قبیله]] بود، مفروق از آن حضرت پرسید: "شما [[مردم]] را به چه چیزی [[دعوت]] میکنید؟" [[رسول خدا]] {{صل}} در پاسخ او فرمود: شما را [[دعوت]] میکنم که [[شهادت]] دهید [[خداوند]]، یکتاست، شریکی ندارد و [[محمد]] {{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست. من از شما میخواهم که مرا پناه دهید و [[یاری]] کنید؛ زیرا [[قریش]] به [[دشمنی]] با امر [[خدا]] برخاسته و [[پیامبران الهی]] را [[تکذیب]] کردهاند و با بهرهمندی از [[باطل]]، خود را از [[حق]] بینیاز میبینند؛ در حالی که [[خداوند]]، بینیاز و [[شایسته]] [[ستایش]] است. مفروق در ادامه باز هم درباره [[دعوت]] [[رسول خدا]] {{صل}} و مفاد [[دین اسلام]] از ایشان پرسید و [[پیامبر]] {{صل}} هم پاسخ داد و آیاتی از [[قرآن کریم]] را برای مفروق [[تلاوت]] کرد<ref> {{متن قرآن|قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُم مِّنْ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ}} بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی میرسانیم؛ و زشتکاریهای آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمیکنیم؛ و چون سخن میگویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راهها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند، این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پرهیزگاری ورزید؛ سوره انعام، آیه: ۱۵۱ - ۱۵۳ و {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}} به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان میدهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز میدارد؛ به شما اندرز میدهد باشد که شما پند گیرید؛ سوره نحل، آیه: 90.</ref> پس از اتمام سخنان [[رسول خدا]] {{صل}} مفروق بن عمرو به [[پیامبر]] {{صل}} گفت :"ای [[برادر]] قرشی! به [[خدا]] [[سوگند]]! تو به سوی [[مکارم اخلاق]] و [[اعمال نیک]] و [[پسندیده]] [[دعوت]] میکنی و مردمی که تو را [[انکار]] کنند و با تو [[دشمنی]] کنند، مردمی گمراهاند". در این زمان، از آنجایی که مفروق بن عمرو علاقه داشت هانی بن قبیصه که همراه او بود هم در بحث شرکت کند، خطاب به [[رسول خدا]] {{صل}} گفت: "این شخص؛ هانی، بزرگ و [[صاحب]] [[دین]] ماست"؛ هانی گفت: "ای [[برادر]] قرشی! سخن تو را شنیدم. من [[گمان]] میکنم ما در یک مجلس و با یک جلسه که آغاز و پایان آن معلوم نیست، نمیتوانیم [[دین]] خود را ترک و از [[دین]] تو [[پیروی]] کنیم؛ چرا که [[عجله]] در این مسئله باعث تزلزل در نظر و [[عقیده]] میشود و باید درباره [[عاقبت]] کار [[فکر]] کرد. علاوه بر این مطالب، ما با اقوامی دیگر هم [[پیمان]] هستیم و علاقهای نداریم با کس دیگری [[پیمان]] ببندیم. در هر حال، ما درباره این مسئله [[فکر]] میکنیم و تو هم درباره آن تأمل کن". پس از اتمام سخنان هانی، او به [[رسول خدا]] {{صل}} گفت: "این شخص، مثنی بن حارثه، بزرگ و [[فرمانده]] [[جنگی]] ماست"؛ [[مثنی بن حارثه]] نیز گفت: "ای [[برادر]] قرشی! سخن تو را شنیدم. پاسخ من درباره ترک دینمان و [[پیروی]] از [[دین]] تو همان است که هانی بن قبیصه بیان کرد... ما با [[خسرو]] [[پیمان]] بسته ایم که ما ایجاد کننده هیچ حادثهای نباشیم و به هیچ حادثه انگیزی پناه ندهیم و از او حمایت نکنیم. ای قرشی! این امری که تو ما را به آن [[دعوت]] میکنی، از اموری است که [[پادشاهان]] به آن [[رضایت]] ندارند؛ اما اگر [[دوست]] داشته باشی میتوانیم تو را در مقابل [[قبایل]] [[عرب]] پناه دهیم و [[یاری]] کنیم"<ref>دلائل النبوة، ج ۲، ص ۴۲۵؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۲۵۵ - ۲۵۶؛ عیون الاثر، ج ۱، ص ۱۷۹ و ابوحاتم تمیمی، السیرة النبویه و اخبار الخلفاء، ج ۱، ص ۹۹ - ۱۰۰.</ref>.<ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]] و [[فاطمه پهلوانپور|پهلوانپور، فاطمه]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص۸۹-۹۰.</ref> | # '''[[قبیله]] [[شیبان بن ثعلبه]]:''' زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} برای آشنایی [[مردم]] با [[دین اسلام]] به معرفی خود مشغول بود، پس از [[دیدار]] با برخی [[قبایل]]، به محل [[قبیله]] [[شیبان بن ثعلبه]] رسید و پس از روبرو شدن با این [[قبیله]]، مفروق بن عمرو را دید که از بزرگان [[قبیله]] بود، مفروق از آن حضرت پرسید: "شما [[مردم]] را به چه چیزی [[دعوت]] میکنید؟" [[رسول خدا]] {{صل}} در پاسخ او فرمود: شما را [[دعوت]] میکنم که [[شهادت]] دهید [[خداوند]]، یکتاست، شریکی ندارد و [[محمد]] {{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست. من از شما میخواهم که مرا پناه دهید و [[یاری]] کنید؛ زیرا [[قریش]] به [[دشمنی]] با امر [[خدا]] برخاسته و [[پیامبران الهی]] را [[تکذیب]] کردهاند و با بهرهمندی از [[باطل]]، خود را از [[حق]] بینیاز میبینند؛ در حالی که [[خداوند]]، بینیاز و [[شایسته]] [[ستایش]] است. مفروق در ادامه باز هم درباره [[دعوت]] [[رسول خدا]] {{صل}} و مفاد [[دین اسلام]] از ایشان پرسید و [[پیامبر]] {{صل}} هم پاسخ داد و آیاتی از [[قرآن کریم]] را برای مفروق [[تلاوت]] کرد<ref> {{متن قرآن|قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُم مِّنْ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ}} بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی میرسانیم؛ و زشتکاریهای آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمیکنیم؛ و چون سخن میگویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راهها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند، این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پرهیزگاری ورزید؛ سوره انعام، آیه: ۱۵۱ - ۱۵۳ و {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}} به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان میدهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز میدارد؛ به شما اندرز میدهد باشد که شما پند گیرید؛ سوره نحل، آیه: 90.</ref> پس از اتمام سخنان [[رسول خدا]] {{صل}} مفروق بن عمرو به [[پیامبر]] {{صل}} گفت :"ای [[برادر]] قرشی! به [[خدا]] [[سوگند]]! تو به سوی [[مکارم اخلاق]] و [[اعمال نیک]] و [[پسندیده]] [[دعوت]] میکنی و مردمی که تو را [[انکار]] کنند و با تو [[دشمنی]] کنند، مردمی گمراهاند". در این زمان، از آنجایی که مفروق بن عمرو علاقه داشت هانی بن قبیصه که همراه او بود هم در بحث شرکت کند، خطاب به [[رسول خدا]] {{صل}} گفت: "این شخص؛ هانی، بزرگ و [[صاحب]] [[دین]] ماست"؛ هانی گفت: "ای [[برادر]] قرشی! سخن تو را شنیدم. من [[گمان]] میکنم ما در یک مجلس و با یک جلسه که آغاز و پایان آن معلوم نیست، نمیتوانیم [[دین]] خود را ترک و از [[دین]] تو [[پیروی]] کنیم؛ چرا که [[عجله]] در این مسئله باعث تزلزل در نظر و [[عقیده]] میشود و باید درباره [[عاقبت]] کار [[فکر]] کرد. علاوه بر این مطالب، ما با اقوامی دیگر هم [[پیمان]] هستیم و علاقهای نداریم با کس دیگری [[پیمان]] ببندیم. در هر حال، ما درباره این مسئله [[فکر]] میکنیم و تو هم درباره آن تأمل کن". پس از اتمام سخنان هانی، او به [[رسول خدا]] {{صل}} گفت: "این شخص، مثنی بن حارثه، بزرگ و [[فرمانده]] [[جنگی]] ماست"؛ [[مثنی بن حارثه]] نیز گفت: "ای [[برادر]] قرشی! سخن تو را شنیدم. پاسخ من درباره ترک دینمان و [[پیروی]] از [[دین]] تو همان است که هانی بن قبیصه بیان کرد... ما با [[خسرو]] [[پیمان]] بسته ایم که ما ایجاد کننده هیچ حادثهای نباشیم و به هیچ حادثه انگیزی پناه ندهیم و از او حمایت نکنیم. ای قرشی! این امری که تو ما را به آن [[دعوت]] میکنی، از اموری است که [[پادشاهان]] به آن [[رضایت]] ندارند؛ اما اگر [[دوست]] داشته باشی میتوانیم تو را در مقابل [[قبایل]] [[عرب]] پناه دهیم و [[یاری]] کنیم"<ref>دلائل النبوة، ج ۲، ص ۴۲۵؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۲۵۵ - ۲۵۶؛ عیون الاثر، ج ۱، ص ۱۷۹ و ابوحاتم تمیمی، السیرة النبویه و اخبار الخلفاء، ج ۱، ص ۹۹ - ۱۰۰.</ref>.<ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]] و [[فاطمه پهلوانپور|پهلوانپور، فاطمه]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص۸۹-۹۰.</ref> | ||