انکار عصمت: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
پاسخ منفی است؛ زیرا وحی در این دیدگاه، اساساً [[سرشت]] زبانی ندارد. [[خداوند]] جملات و گزارههایی را [[القا]] نکرده است تا [[پیامبر]] ادّعا کند واژههای همان جملات را دقیقا و بدون کم و کاست به کار میبرد. به اصطلاح [[منطق]] دانان، «[[عصمت]]» به این معنا سالبه به انتفاء موضوع است. [[وحی]] زبانی در کار نیست تا پیامبر ادّعا کند واژههای وحی را دقیقا انتقال میدهد؛ از این رو، این دیدگاه با وحی [[اسلامی]] که ویژگی زبانی دارد، ناهمخوان است. | پاسخ منفی است؛ زیرا وحی در این دیدگاه، اساساً [[سرشت]] زبانی ندارد. [[خداوند]] جملات و گزارههایی را [[القا]] نکرده است تا [[پیامبر]] ادّعا کند واژههای همان جملات را دقیقا و بدون کم و کاست به کار میبرد. به اصطلاح [[منطق]] دانان، «[[عصمت]]» به این معنا سالبه به انتفاء موضوع است. [[وحی]] زبانی در کار نیست تا پیامبر ادّعا کند واژههای وحی را دقیقا انتقال میدهد؛ از این رو، این دیدگاه با وحی [[اسلامی]] که ویژگی زبانی دارد، ناهمخوان است. | ||
=== [[عصمت پیامبر]] در تلقّی، [[حفظ]] و | === [[عصمت پیامبر]] در تلقّی، [[حفظ]] و ابلاغ وحی === | ||
یکی از اصول مشترک بین همه [[انبیا]]، عصمت آنان در تلقّی، نگهداری و [[تبلیغ وحی]] است<ref>ر.ک: عبداللّه جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، مؤسسه اسراء، ج۶، ص۶۰.</ref>. این امور از اوصاف کمالیّه و ثبوتیّه همه [[پیامبران]] است. خداوند هرگونه [[نقص]] و عیبی را از انبیا سلب کرده و بهصورت اصلی کلّی در [[قرآن]] میفرماید: {{متن قرآن|وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ}}<ref>«هیچ پیامبری را نسزد که خیانت ورزد» سوره آل عمران، آیه ۱۶۱.</ref>؛ یعنی هیچ [[پیامبری]] [[اهل]] [[خیانت]] نیست و نمیتواند خیانت کند. نه تنها در مسائل [[مادّی]] و [[مالی]]، بلکه در وحی هم نباید خیانت کند و آنچه را أخذ کرده، باید بدون کم و زیاد بازگوید. | یکی از اصول مشترک بین همه [[انبیا]]، عصمت آنان در تلقّی، نگهداری و [[تبلیغ وحی]] است<ref>ر.ک: عبداللّه جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، مؤسسه اسراء، ج۶، ص۶۰.</ref>. این امور از اوصاف کمالیّه و ثبوتیّه همه [[پیامبران]] است. خداوند هرگونه [[نقص]] و عیبی را از انبیا سلب کرده و بهصورت اصلی کلّی در [[قرآن]] میفرماید: {{متن قرآن|وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ}}<ref>«هیچ پیامبری را نسزد که خیانت ورزد» سوره آل عمران، آیه ۱۶۱.</ref>؛ یعنی هیچ [[پیامبری]] [[اهل]] [[خیانت]] نیست و نمیتواند خیانت کند. نه تنها در مسائل [[مادّی]] و [[مالی]]، بلکه در وحی هم نباید خیانت کند و آنچه را أخذ کرده، باید بدون کم و زیاد بازگوید. | ||
نسخهٔ ۶ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۲
انکار عصمت پیامبران
انکار عصمت انبیا و به دنبال آن، انکار عصمت اهل بیت را باید در دو مکتب و در دو حوزه فکری و جغرافیایی جداگانه جستجو کرد که هریک در تولد این فکر میان نواندیشان دینی ایران معاصر سهمی دارند. این دو خاستگاه متفاوت در جغرافیا و متحد در فکر، به ترتیب زمانی عبارتاند از:
حوزوی اول: مکتب خلافت در جهان اسلام: پس از رحلت رسول خدا (ص) برخی زمامداران و محدثان و نویسندگان وابسته به دستگاه خلافت، خویش را با گرهها و تناقضهایی ناگشودنی مواجه دیدند. امت، تبیین کتاب و سنت از عصمت و طهارت پیامبر و خاندان وی را آگاهی داشتند و آثارش را به عیان دیده بودند؛ همچنین سابقه بتپرستی و معصیت پیشوایان خود خوانده و خلفای نوپدید جهان اسلام را نیز ناظر بودند. لغزش مدعیان جانشینی پیامبر محدود به پیش از اسلام نبود، بلکه بر مسند نیابت از رسول خدا نیز همانند دیگر انسانهای عادی استمرار داشت. سنجش سیره سابق و ساری خلفا با سیره معصومانه پیامبر و اهل بیت از سوی نکتهسنجان، تزلزل مبانی خلافت را به دنبال میآورد. نظریه پردازان خلافت برای رهایی از این تعارضهای ویرانگر، کوشیدند تا با جعل حدیث، برای رهبران خویش نیز شریک جُرم بسازند و مصادیقی از خطا و عصیان را به ساحت قُدسی رسول اطهر و وصی وی نسبت دهند. بیشترین نگاه جاعلان حدیث به نسلهای نوپدید جامعه اسلامی و پاسخگویی به آیندگان بود. با این پیشفرضها بود که انبوهی از احادیث روایتگر گناهان پیامبر اسلام و پیامبران پیشین خلق شد و سیلآسا سرازیر آثار مکتوب گشت. این پروژه هدفمند و طراحی شده، بیشترین انتقام و اتهام را متوجه نجیبترین و پاکترین آفریده الهی، جناب خاتم الأنبیاء (ع) ساخت که برجستهترین قربانی معاصر آن فرآیند مهندسیشده و نجاتبخش مجرمان بود. آثار روایی مکتب خلافت هنوز نیز دربردارنده احادیث مجعول و دستساز بسیار است که گناهانی فاحش و شرمآور را به ویژه به رسول خاتم منتسب میکند. برخی از حُرمتشکنیها و توهینهای شرمآمیزی که معتبرترین صحاح حدیثی اهل سنت به پیامبر اسلام نسبت داده و نگاشتهاند تا عصمت پیامبر را بشکنند، عبارتاند از: ایستاده بول کردن پیامبر[۱]، قضا شدن نماز صبح[۲]، لخت شدن در برابر دیگران[۳]، آگاهی خادم پیامبر از همبستری او با همسرانش[۴]، اشتیاق مهارناشدنی به ساز و آواز[۵]، بافته شدن موهای آن حضرت با دست زنان نامحرم[۶]، ناراحتی از نبود ساز و آواز در جشن ازدواج[۷]، بر دوش نهادن همسر و تماشای رقص و رقاصهها[۸]، محبوبیت بیرقیب آوازهخوانان نزد ایشان نسبت به دیگر اقشار جامعه[۹]، همبستری با زنان در ایام قاعدگی[۱۰] که به تصریح قرآن حرام است، خوردن از گوشت قربانی شده برای بُتها[۱۱]، چندین مرتبه قصد خودکشی و ممانعت جبرئیل از آن[۱۲]، شک در نبوت خویش[۱۳]، و دهها توهین شرکآلود دیگر.
انهدام عصمت نبوت از سوی دستگاه خلافت و تئوریسینهای آن، دو کارکرد توأمان داشت:
- تنزّل معصوم و همسانسازی با رهبران عادی؛
- ترفیع حاکمان جهان اسلام و عادی نشان دادن گناهان پیش و پس از اسلام.
بنیان منحوس نفی عصمت پیامبر، نخستین بار در عصر خلفاء به ویژه بنیامیه نهاده شد و از سوی پیروان نظریه خارقت در طول تاریخ دفاع و نهادینه شد. امروز برجستهترین مدافعان عصمتشکنی، وهابیون به شمار میروند. نفی عصمت کمترین بنیه نظری یا انگیزه سیاسی در جهان تشیع ندارد؛ زیرا به ادلّه عقلی و نقلی، پیشوایان آنان معصوم و بینیاز از همسانسازی است؛ لیک برخی از نوگرایان دینی معاصر، در فاز قداستزدایی از دین ورود کرده، بانگ انکار عصمت سردادهاند.
حوزه دوم: مسیحیت تحریف شده به ویژه رفرمیسم دینی و پروتستانیسم مسیحیت: هرچند در طرح و بررسی، مبدأ انکار عصمت در جهان اسلام را مقدم داشتیم؛ ولی بیگمان گرتهبرداری از متون مغرب زمین و تقلید از منتقدان مسیحیت، مهمترین منبع الهامبخشی است که دگراندیشان دینی را در پروسه عصمتزدایی دست میگیرد و سمتوسو میدهد. به دلیل اهمیت و اصالتی که روشنفکری دینی در جهان اسلام و ایران برای رفُرمیسم دینی اروپا و پروتستانیسم مسیحیت باور دارد، الهام و اقتباس از اندیشه غرب در همه عرصهها و از جمله در انکار عصمت انبیا، جایگاهی راهبردی و تأثیری حیاتی دارد. در پی رنسانس و شکسته شدن حصارها و کنترلهای سنگین کلیسایی که به زایش جریانهای انتقادی دینی و اجتماعی و سیاسی انجامید، متفکران با انبوهی از تناقض و تعارضی آموزههای دینی در کتاب مقدس مواجه شدند که سر ستیز با علوم تجربی و فلسفی داشتند. نه پتانسیلهای درونی کتاب مقدس یارای گشودن گرهها را داشت و نه مفسران رسمی، یعنی متولیان کلیسا و مسیحیت. عمدتاً حق با اصلاح طلبان مسیحی و نواندیشان نوظهور اروپا بود؛ زیرا داوری تاریخ در شرق و غرب، و دادههای دینی اسلام بر تحریف و دستساز بودن مسیحیت موجود صحه میگذارد. خود مسیحیان نیز معترفند که کتاب مقدس متنی وحیانی و آورده مستقیم عیسی نیست؛ بلکه نوشتاری زمینی و دستنویس پولس و دیگران است که دههها یا سدهها پس از عیسی تولد یافتند و دست به کار تألیف اناجیل چندگانه شدند؛ حتی مسیحیان معتقدند که حضرت عیسی کتابی نیاورده و آنچه کتاب مقدس خوانده میشود، تألیفهایی متأخر از مسیح است و زندگی و سخنان او برای هدایت انسانها کافی است[۱۴]. تأسف اینجاست که شیفتگان مدرنیسم، سر تسلیم و تعظیم در برابر یافتههای ناقدان مسیحیت فرود میآورند و انتقادهای آنان بر دین دستساز و زمینی مسیحیت موجود را بیکم وکاست بومیسازی میکنند و برای تطبیق و تحمیل آن بر اسلامِ وحیانی و کتاب آسمانیاش میکوشند[۱۵].
نفی عصمت پیامبر، و خطاپذیری در وحی
یکی از لوازم و نتایج دیدگاه تجربه بودن وحی، نفی و انکار عصمت انبیا و از جمله پیامبر اکرم(ص) است. وقتی که وحی، چیزی غیر از تجربه دینی شمرده نمیشود و از سرشت زبانی عاری است، لازمه اجتنابناپذیر چنین برداشتی از وحی، این است که پیامبر، معصوم نیست و آنچه به صورت وحی مکتوب (قرآن) در دست ما قرار دارد، نه وحی الهی و خطاناپذیر که فراورده پیامبر و خطاپذیر و در نتیجه، تحریف شده است.
بهطور کلّی میتوان گفت: سه نوع عصمت برای پیامبر مطرح شده است: ۱. عصمت در تلقّی و دریافت وحی؛ ۲. عصمت در تبلیغ وحی؛ ۳. عصمت از معصیت[۱۶].
در مرحله نخست (مرحله عصمت از خطا در تلقّی وحی) که به قوای ادراکی پیامبر مربوط میشود، پیامبر باید وحی را بدون کوچکترین اشتباهی أخذ و دریافت کند و در مرحله دوم (عصمت در ابلاغ وحی) که به زبان پیامبر مربوط میشود، وحی را که از خدا دریافت کرده، باید آن را بدون کوچکترین دخل و تصرّفی به دیگران انتقال دهد. این دو مرحله از عصمت به خود وحی مربوط میشوند؛ یعنی درباره وحی و درون پیکره آن مطرح میشوند. مرحله سوم عصمت (عصمت از معصیت)، عصمتی است که در پیکره وحی نیست. پیامبر باید از گناه در فعل و گفتار و خطا در انجام وظایف و تکالیف شخصی معصوم باشد؛ چراکه در غیر این صورت، مردم سخن او را نخواهند پذیرفت و به تعبیر مرحوم حکیم لاهیجی: عصمت لطفی است مر انبیا را در تبلیغ که تکلیفی است مخصوص به ایشان. چه لطف آن است که مَقِّرب مکلف باشد به اداء تکلیف، و عصمت نیز مقرّب انبیا است به ادای تکلیف مخصوص که تبلیغ است[۱۷] و به تعبیر علامه حلّی: يجب فى النبىّ العصمة ليحصل الوثوق فيحصل الغرض و لوجوب متابعته و ضدها و الانكار عليه[۱۸]؛ بنابراین، این مرحله از عصمت، از محدوده وحی خارج است و به مقام تبلیغ عملی آن مربوط میشود.
بر اساس دیدگاه تجربه دینی در باب وحی، وحی به معنای مواجهه پیامبر با خدا، و تفسیر و تعبیر پیامبر از این مواجهه پیام وحی است. در این دیدگاه، وحی سرشت زبانی ندارد؛ بلکه از مقوله احساسات درونی و حالات روحی است. اگر این دیدگاه پذیرفته شود، عصمت در پیکره وحی به این معنا است که:
- اوّلاً: پیامبر به واقع مواجههای با خدا داشته است.
- ثانیاً: اگر به همین مقدار بسنده شود که در اصل اوّل (مواجهه پیامبر با خدا) گفته شد، در این صورت، تفسیر پیامبر از این مواجهه و ترجمهاش از آن درست است و در تفسیر و ترجمه او خطا راه ندارد؛ امّا چه کنیم که آن اصل معرفت شناختی معروف (تجربه بدون تفسیر محال است) و تأثیرپذیری وحی از فرهنگ و عقاید زمانه که برخی از طرفداران این دیدگاه و از جمله خود دکتر سروش آن را پذیرفتهاند، در اینجا به میان میآید. بر این اساس نمیتوان گفت که تفسیر و تعبیر پیامبر از مواجههاش صحیح است و در تفسیر او خطا راه ندارد؛ چراکه عقاید و فرهنگ حاکم بر عصر نزول، در وحی تأثیر گذار بوده است و مانع از آن میشود که پیامبر به تجربه ناب و خالص دست یابد.
- ثالثاً، پیامبرفهم و تفسیر خود از تجربهاش را به دیگران انتقال میدهد[۱۹]؛ امّا آیا پیامبر میتواند ادّعا کند تفسیری که از تجربهاش به دیگران ارائه میدهد و واژههایی که در تفسیر و گزارش خود از وحی به کار میبرد، همان واژههایی هستند که خدا به کار برده است؟ به تعبیر دیگر، آیا عصمت زبانی دارد؟
پاسخ منفی است؛ زیرا وحی در این دیدگاه، اساساً سرشت زبانی ندارد. خداوند جملات و گزارههایی را القا نکرده است تا پیامبر ادّعا کند واژههای همان جملات را دقیقا و بدون کم و کاست به کار میبرد. به اصطلاح منطق دانان، «عصمت» به این معنا سالبه به انتفاء موضوع است. وحی زبانی در کار نیست تا پیامبر ادّعا کند واژههای وحی را دقیقا انتقال میدهد؛ از این رو، این دیدگاه با وحی اسلامی که ویژگی زبانی دارد، ناهمخوان است.
عصمت پیامبر در تلقّی، حفظ و ابلاغ وحی
یکی از اصول مشترک بین همه انبیا، عصمت آنان در تلقّی، نگهداری و تبلیغ وحی است[۲۰]. این امور از اوصاف کمالیّه و ثبوتیّه همه پیامبران است. خداوند هرگونه نقص و عیبی را از انبیا سلب کرده و بهصورت اصلی کلّی در قرآن میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ﴾[۲۱]؛ یعنی هیچ پیامبری اهل خیانت نیست و نمیتواند خیانت کند. نه تنها در مسائل مادّی و مالی، بلکه در وحی هم نباید خیانت کند و آنچه را أخذ کرده، باید بدون کم و زیاد بازگوید.
وحی نبوی در سه مقطع از هر اشتباهی مصون است: ۱. در مرحله دریافت و أخذ کلام خدا؛ ۲. در مقطع حفظ و نگهداری کلام خدا؛ ۳. در مرحله املا و ابلاغ پیام الهی و معارف وحیانی به دیگران.
آیات متعدّدی در قرآن کریم درباره هر سه محور مصونیّت وحی نبوی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[۲۲]. همانا تو [ای پیامبر!] قرآن را نزد[[[پروردگار]]] حکیم و علیم أخذ میکنی. این آیه شریفه به عصمت پیامبر در تلقّی وحی (مرحله اوّل) اشاره دارد. پیامبر در منطقه «لدن» که وحی را تلقّی میکند، معصوم است؛ زیرا موطن لدن، جای شک و اشتباه نیست. شک و اشتباه در جایی برای انسان حاصل میشود که حقّ و باطلی باشد و انسان نداند یافته او از نوع حق است یا از نوع باطل؛ ولی در جایی که هرگز باطل وجود ندارد، شک هم فرض ندارد؛ چنان که در منطقه لدن که خاستگاه و نشئه وحی است، باطل وجود ندارد؛ از این رو، خطا و اشتباه نیز نیست.
- ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى﴾[۲۳]. وحی را بر تو میخوانیم و تو آن را فراموش نمیکنی. این آیه مبارکه، بیانگر این نکته است که پیامبر اکرم(ص) در مرحله حفظ و نگهداری وحی (مرحله دوم) نیز معصوم است و به فرمایش مرحوم علاّمه طباطبایی، این جمله، وعدهای است از خدای تعالی به پیامبرش، به این که علم به قرآن و حفظ قرآن را در اختیارش بگذارد؛ به طوری که قرآن را آن طور که نازل شد، همواره حافظ باشد، و هرگز دچار نسیان نشود و همان طور که نازل شده، قرائتش کند.
- ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾[۲۴] و [[[پیامبر]]] از روی هوا و هوس نمیگوید. آنچه میگوید، به جز وحیی که به وی میشود نیست. عبارت ﴿مَا يَنْطِقُ﴾ مطلق است و مقتضای اطلاق آن است که هوای نفس از مطلق سخنان پیامبر نفی شده باشد (حتّی در سخنان عادی و روزمرهاش)؛ اما از آنجا که خطاب در این آیات به مشرکان است، مشرکانی که دعوت پیامبر و قرآنی را که برایشان میخواند، دروغ و افترا بر خدا میپنداشتند، باید به سبب این قرینه مقامی گفته شود: منظور آیه شریفه این است که پیامبر در آنچه شما را به سوی آن (قرآن) دعوت میکند، ناشی از هوای نفس نیست؛ بلکه وحیی است که از سوی خداوند به او شده است. خلاصه اینکه این آیه، به مقام سوم عصمت یعنی عصمت در مرحله تبلیغ وحی ناظر است.
آیه دیگری که در قرآن مجید بر عصمت پیامبر درباره وحی و درون پیکره آن، به طور مطلق (هم در مرحله أخذ و هم در مرحله حفظ و هم ابلاغ آن) دلالت میکند، آیات ۲۶ تا ۲۸ سوره مبارکه جن است: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا﴾[۲۵].
این آیه دلالت میکند بر اینکه وحی الهی از مصدر وحی (مُرسِل) گرفته تا رسول و از رسول گرفته تا مردم (مُرسَلٌ الیهم)، از هر تغییر و تبدیلی محفوظ است:
- و امّا مصونیّت آن از حین صدور تا وقتی که به رسول میرسد، اگر هیچ دلیلی به جز جمله «من خلفه» بر آن نباشد، همین جمله کافی است؛ البتّه در صورتی که ضمیر در آن به «رسول» برگردد، و امّا بنابر احتمالی که مرجع ضمیر، «غیب» باشد، دلیل بر مدّعای ما مجموع دو جمله «من بین یدیه و من خلفه» خواهد بود؛ ولی به فرمایش علاّمه طباطبایی این احتمال (اینکه مرجع ضمیر غیب باشد) ضعیف است.
- و اما مصونیّت وحی در آن حال که رسول آن را دریافت میکند، دلیلش جمله ﴿لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ﴾ است که رسول، وحی الهی را بهگونهای دریافت میکند که در گرفتنش اشتباه رخ نمیدهد و ذهنش آن را فراموش نمیکند.
- و اما مصونیّت وحی در مسیرش از ناحیه رسول تا رسیدنش به مردم اگر دلیلی به جز جمله ﴿مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ﴾ نباشد، همین جمله کافی است؛ البتّه به شرطی که ضمیر را به رسول برگردانیم[۲۶]؛ بنابراین، پیامبران نه تنها در أخذ و تلقّی وحی، که در حفظ و ابلاغ آن، از تأیید الهی برخوردارند و آموزههای وحیانی را بیآنکه با کاهش یا افزایشی همراه شود، به مردم انتقال میدهند.
تا که ما ینطق محمد عن هوی ان هو الا بوحی احتوی زان سبب قل گفته دریا بود گر چه نطق احمدی گویا بود
گر چه قرآن از لب پیغمبر است هر چه گوید حق نگفت او کافر است[۲۷].
چنین به نظر میآید، وحی تجربی که عصمت پیامبر و خطا ناپذیری وحی را نفی میکند، سرانجام به تحریف قرآن میانجامد؛ چراکه در این دیدگاه، وحی از سرشت زبانی عاری است؛ بدین سبب این خود پیامبر است که وحی میکند و قرآن نیز تفسیر تجربه (وحی) او است، نه اینکه خداوند وحی کرده باشد، و از آنجا که تجربه بدون تفسیر محال است و فرهنگ و پیشفرضهای پیامبر در وحی (تجربه) او دخالت و حضور دارند، تجربه بدون تفسیر شده و مکتوب پیامبر یعنی قرآن نه کتابی معصوم و تحریف نشده که غیرمعصوم و تحریف شده است؛ زیرا این کتاب، بشری و غیر الهی به شمار میرود! منتها فرقی که بین تحریف در اینجا و تحریفی که در کتابهای علوم قرآنی و تفسیر نقد و بررسی شده، این است که مفسّران و دانشمندان علوم قرآنی، بهطور معمول بحث خود را بر روی این معنا از تحریف متمرکز میکنند که بر اساس آن، وحی مکتوب (قرآن) نه به وسیله شخص پیامبر، بلکه پس از پیامبر اکرم(ص) و در طول تاریخ تحریف شده است؛ امّا طبق دیدگاه تجربهگرایی وحی هر چند که طرفداران این نظریّه آن را نپذیرند، ولی لازمه چنین دیدگاهی این است وحی اسلامی، به وسیله خود پیامبر تحریف شده است! توضیح سخن بدین معنا است که اقتضای تجربه دینی بودن وحی این است که شخص پیامبر (و نه خداوند متعالی) وحی میکند و وحی هم سرشت زبانی ندارد تا گفته شود پیامبر این الفاظ و جملهها را عینا از خداوند أخذ و تلقّی کرده است؛ بلکه وحی سرشتی غیر زبانی (تجربی) دارد و پیامبر فقط مواجهه و تجربهای را از سر گذرانده است و بعد خود او این مواجهه را به تعبیر درآورده و به آن صورت زبانی بخشیده است و گفته شد که شخص تجربه گر و فاعل تجربه که در اینجا مقصود پیامبر است، فرهنگ و باورهای خود را در تجربه دخالت میدهد؛ بدین سبب پیشفرضهای او به تجربهاش، شکل تعیّن خاصّی میبخشد و هنگامی که پیامبر، تجربه خود را تفسیر کرده، به دیگران انتقال میدهد، در واقع عقاید و باورهای خود را منتقل میکند، نه اینکه پیامدها و گزارههایی خطاناپذیر را از خداوند دریافت، و به دیگران ابلاغ میکند. آیا چنین تحلیلی از وحی، غیر از این است که به تحریف شدن قرآن میانجامد؟![۲۸]
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۶۲.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۸۸.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۹۶.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۷۱.
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۲۶۶.
- ↑ صحیح البخاری، ج۳، ص۲۰۱.
- ↑ صحیح البخاری، ج۶، ص۱۴۰.
- ↑ السنن الکبری، ج۱۰، ص۲۱۸.
- ↑ صحیح البخاری، ج۶، ص۱۴۴.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۷۸.
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۲۳۲.
- ↑ صحیح البخاری، ج۸، ص۶۹.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۳.
- ↑ کلام مسیحی، ص۳۸؛ تاریخ کلیسای قدیم، ص۶۶، به نقل از: درسنامه ادیان ابراهیمی، ص۱۲۷-۱۲۸.
- ↑ علیپور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۳۴-۳۸.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۱۸۷.
- ↑ ملاعبدالرزاق لاهیجی، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، تصحیح: صادق لاریجانی، انتشارات الزهرا، ص۹۰.
- ↑ علامه حلی، کشفالمراد فی شرح تجریدالاعتقاد، با تعلیقه جعفر سبحانی، مؤسسه امام صادق، ص۱۵۵.
- ↑ ر.ک: علیرضا قائمینیا، وحیوافعال گفتاری، انجمن معارف، ص۱۹۰-۱۹۱.
- ↑ ر.ک: عبداللّه جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، مؤسسه اسراء، ج۶، ص۶۰.
- ↑ «هیچ پیامبری را نسزد که خیانت ورزد» سوره آل عمران، آیه ۱۶۱.
- ↑ «و بیگمان قرآن را از نزد فرزانهای دانا به تو میآموزند» سوره نمل، آیه ۶.
- ↑ «زودا که تو را خواندن (قرآن) آموزیم و دیگر از یاد نمیبری» سوره اعلی، آیه ۶.
- ↑ «و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی میشود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
- ↑ «او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمیکند * جز فرستادهای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی میگمارد * تا معلوم دارد که رسالتهای پروردگارشان را رساندهاند؛ و (خداوند) آنچه را نزد آنهاست، از همه سو فرا میگیرد و شمار هر چیز را دارد» سوره جن، آیه ۲۶-۲۸.
- ↑ ر.ک: علامه طباطبایی، المیزان، ج۲۰، ص۲۲۱-۲۲۲؛ همو، قرآن در اسلام، انتشارات مدرسین، ص۹۸؛ الهیات، ج۳، ص۱۸۶-۱۸۸.
- ↑ مثنوی معنوی، ابیات ۴۶۴۹ و ۸۱۵ و ۲۱۲۲.
- ↑ عباسی، ولیالله، لوازم و پیامدهای نظریه تجربهگرایی وحی، فصلنامه قبسات.