پرش به محتوا

تفسیر قرآن: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۰ مارس ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن' به '{{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن'
جز (جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن' به '{{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن')
جز (جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن' به '{{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن')
خط ۲۲: خط ۲۲:
آنچه از روایات یادشده به دست می‌آید آن است که آیات قرآن کریم افزون بر داشتن معنای ظاهری، معنایی باطنی نیز دارد که عمیق‌تر از معنای ظاهری است. روشن است که این معنای باطنی نمی‌تواند به ذهن همگان خطور کند. از سوی دیگر، یکی از علومی که به امامان{{عم}} داده شده، علم تأويل قرآن است. تأويل به هر معنایی که در نظر گرفته شود،<ref>ر.ک: محمد اسعدی و سید محمود طيب حسینی، پژوهشی در محکم و متشابه، ص۱۵۱-۱۷۷.</ref> دست‌کم روشن‌ترین معنای آن همان معانی‌ای است که در ابتدا در دسترس همگان قرار نمی‌گیرد. بنابراین، مسئله بطون قرآن و تأويل، ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر دارند. پس اگر امام{{ع}} علم به تأویل دارد، توانایی رازگشایی از بطون قرآن را نیز دارد.
آنچه از روایات یادشده به دست می‌آید آن است که آیات قرآن کریم افزون بر داشتن معنای ظاهری، معنایی باطنی نیز دارد که عمیق‌تر از معنای ظاهری است. روشن است که این معنای باطنی نمی‌تواند به ذهن همگان خطور کند. از سوی دیگر، یکی از علومی که به امامان{{عم}} داده شده، علم تأويل قرآن است. تأويل به هر معنایی که در نظر گرفته شود،<ref>ر.ک: محمد اسعدی و سید محمود طيب حسینی، پژوهشی در محکم و متشابه، ص۱۵۱-۱۷۷.</ref> دست‌کم روشن‌ترین معنای آن همان معانی‌ای است که در ابتدا در دسترس همگان قرار نمی‌گیرد. بنابراین، مسئله بطون قرآن و تأويل، ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر دارند. پس اگر امام{{ع}} علم به تأویل دارد، توانایی رازگشایی از بطون قرآن را نیز دارد.


اگر امام، امین خدا بر وحی (= قرآن) باشد، طبیعی است که علم به حقیقت و باطن قرآن را در اختیار دارد که می‌توان از آن به تأویل نیز یاد کرد. به نظر می‌رسد این حقیقت در روایاتی که ائمه{{عم}} را "راسخان در علم" می‌دانند، بازتاب یافته است و این روایات از این جهت همسو و هم‌افق‌اند؛ چنان‌که امام باقر{{ع}} یا امام صادق{{ع}} در‌این‌باره در ضمن روایتی صحیح با اشاره به آیه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ}}﴾}}<ref>آل‌عمران (۳)، ۷.</ref> فرمودند: "[[پیامبر خاتم|رسول الله]] {{صل}} برترین راسخان در علم است. خداوند عزّوجلّ تمام علوم مربوط به تنزیل و تأويل قرآن را به وی آموخته است... و جانشینان پس از وی نیز تمام آن را می‌دانند...".<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۳.</ref> همچنین ابوبصیر در روایت صحیح دیگری از امام صادق{{ع}} نقل می‌کند که فرمودند: "ما راسخان در علم هستیم و ما تأويل قرآن را می‌دانیم".<ref>همان، ج۷، ص۴۴۲؛ محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۲۰۲. در بصائر الدرجات، هشت روایت نقل شده است. گفتنی است برخی مفسران، واوِ پیش از "الراسخون" را استینافیه گرفته و علم به تأويل را در خداوند متعال منحصر دانسته‌اند؛ اما تصریح کرده‌اند که منافاتی با این ندارد که انحصار در این آیه، در مواردی استثنا خورده باشد؛ چنان‌که در آیاتی، علم غیب مخصوص خداوند شمرده شده است؛ اما مستثنیاتی برای آن وجود دارد (سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۳، ص۲۸). همچنین امام علی{{ع}} در خطبه "اشباح" به‌گونه‌ای سخن گفته‌اند که راسخان در علم، علم به تأويل ندارند: {{عربی|اندازه=155%|"وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ"}} (نهج البلاغه، خطبه ۹۱) با وجود این، برخی دیگر از محققان معتقدند که اولاً روایات صریح و صحیحی وجود دارد که امامان{{عم}} از راسخان در علم و عالم به تأویل‌اند؛ ثانياً، بسیار بعید است که خداوند آیاتی را برای تربیت انسان‌ها نازل کرده باشد که علم آن را جز خودش کسی نداند؛ ثالثاً، در طول تاریخ، مفسران تمام تلاش خود را کرده‌اند تا معنای آیات را بفهمند و این‌گونه نبوده که بگویند فهم برخی آیات، مخصوص خداوند است (ر.ک: ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲، ص۴۴۰-۴۴۲). اینکه واو در این آیه، استینافیه است یا عاطفه، در جای خود قابل بحث است (ر.ک: محمد اسعدی و سید محمود طيب حسینی، پژوهشی در محکم و متشابه، ص۲۳۱-۲۴۵). با وجود این، بنابر هر دو نظر، براساس صریح روایات، امامان{{عم}} کسانی هستند که اولاً، از راسخان هستند؛ و ثانياً علم به تأویل نیز دارند. به دیگر بیان، سخن روایات هم با دیدگاهی که واو را عاطفه می‌داند، سازگار است و هم با این نظر که واو استینافیه است؛ با این توضیح که خداوند متعال، راسخان را نیز از تأویل آیات آگاه ساخته است.</ref>
اگر امام، امین خدا بر وحی (= قرآن) باشد، طبیعی است که علم به حقیقت و باطن قرآن را در اختیار دارد که می‌توان از آن به تأویل نیز یاد کرد. به نظر می‌رسد این حقیقت در روایاتی که ائمه{{عم}} را "راسخان در علم" می‌دانند، بازتاب یافته است و این روایات از این جهت همسو و هم‌افق‌اند؛ چنان‌که امام باقر{{ع}} یا امام صادق{{ع}} در‌این‌باره در ضمن روایتی صحیح با اشاره به آیه {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ}}﴾}}<ref>آل‌عمران (۳)، ۷.</ref> فرمودند: "[[پیامبر خاتم|رسول الله]] {{صل}} برترین راسخان در علم است. خداوند عزّوجلّ تمام علوم مربوط به تنزیل و تأويل قرآن را به وی آموخته است... و جانشینان پس از وی نیز تمام آن را می‌دانند...".<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۳.</ref> همچنین ابوبصیر در روایت صحیح دیگری از امام صادق{{ع}} نقل می‌کند که فرمودند: "ما راسخان در علم هستیم و ما تأويل قرآن را می‌دانیم".<ref>همان، ج۷، ص۴۴۲؛ محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۲۰۲. در بصائر الدرجات، هشت روایت نقل شده است. گفتنی است برخی مفسران، واوِ پیش از "الراسخون" را استینافیه گرفته و علم به تأويل را در خداوند متعال منحصر دانسته‌اند؛ اما تصریح کرده‌اند که منافاتی با این ندارد که انحصار در این آیه، در مواردی استثنا خورده باشد؛ چنان‌که در آیاتی، علم غیب مخصوص خداوند شمرده شده است؛ اما مستثنیاتی برای آن وجود دارد (سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۳، ص۲۸). همچنین امام علی{{ع}} در خطبه "اشباح" به‌گونه‌ای سخن گفته‌اند که راسخان در علم، علم به تأويل ندارند: {{عربی|اندازه=155%|"وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ"}} (نهج البلاغه، خطبه ۹۱) با وجود این، برخی دیگر از محققان معتقدند که اولاً روایات صریح و صحیحی وجود دارد که امامان{{عم}} از راسخان در علم و عالم به تأویل‌اند؛ ثانياً، بسیار بعید است که خداوند آیاتی را برای تربیت انسان‌ها نازل کرده باشد که علم آن را جز خودش کسی نداند؛ ثالثاً، در طول تاریخ، مفسران تمام تلاش خود را کرده‌اند تا معنای آیات را بفهمند و این‌گونه نبوده که بگویند فهم برخی آیات، مخصوص خداوند است (ر.ک: ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲، ص۴۴۰-۴۴۲). اینکه واو در این آیه، استینافیه است یا عاطفه، در جای خود قابل بحث است (ر.ک: محمد اسعدی و سید محمود طيب حسینی، پژوهشی در محکم و متشابه، ص۲۳۱-۲۴۵). با وجود این، بنابر هر دو نظر، براساس صریح روایات، امامان{{عم}} کسانی هستند که اولاً، از راسخان هستند؛ و ثانياً علم به تأویل نیز دارند. به دیگر بیان، سخن روایات هم با دیدگاهی که واو را عاطفه می‌داند، سازگار است و هم با این نظر که واو استینافیه است؛ با این توضیح که خداوند متعال، راسخان را نیز از تأویل آیات آگاه ساخته است.</ref>
به‌طور کلی انبوهی از روایات در متون حدیثی وجود دارد که علم به تأويل قرآن را یکی از علوم امامان می‌داند. رازگشایی از بطون قرآن در موارد پرشماری به وسیله ائمه اطهار{{عم}} به منصه ظهور رسیده است. برای نمونه، در صحيحه عبدالله بن سنان آمده است که شخصی از [[امام صادق]]{{ع}} می‌پرسد: معنای {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ}}﴾}}<ref>حج (۲۲)، ۲۹.</ref> چیست؟ امام{{ع}} می‌فرماید: "گرفتن شارب و چیدن ناخن‌ها". عبدالله می‌گوید: ذریح محاربی از شما نقل کرد که فرمودید: معنای این آیه دیدار امام است. حضرت فرمود: "آری، درست است. هم کلام او درست است و هم معنایی که اکنون گفتم. برای قرآن، ظاهر و باطنی است".<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۵۴۹.</ref><ref>ر. ک. [[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت (کتاب)|بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت]] صفحه۲۳۶ تا ۲۴۲.</ref>
به‌طور کلی انبوهی از روایات در متون حدیثی وجود دارد که علم به تأويل قرآن را یکی از علوم امامان می‌داند. رازگشایی از بطون قرآن در موارد پرشماری به وسیله ائمه اطهار{{عم}} به منصه ظهور رسیده است. برای نمونه، در صحيحه عبدالله بن سنان آمده است که شخصی از [[امام صادق]]{{ع}} می‌پرسد: معنای {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ}}﴾}}<ref>حج (۲۲)، ۲۹.</ref> چیست؟ امام{{ع}} می‌فرماید: "گرفتن شارب و چیدن ناخن‌ها". عبدالله می‌گوید: ذریح محاربی از شما نقل کرد که فرمودید: معنای این آیه دیدار امام است. حضرت فرمود: "آری، درست است. هم کلام او درست است و هم معنایی که اکنون گفتم. برای قرآن، ظاهر و باطنی است".<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۵۴۹.</ref><ref>ر. ک. [[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت (کتاب)|بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت]] صفحه۲۳۶ تا ۲۴۲.</ref>


==مفهوم‌شناسی تفسیر==
==مفهوم‌شناسی تفسیر==
*تفسیر از ریشه "فسر" به معنای پرده‌برداری و رفع ابهام است<ref>محمد بن بکرم ابن منظور، لسان العرب، ج ۲، ص ۳۷۰؛ ابن شعبه زبیدی، تاج العروس، ج ۶، ص ۵۲۶</ref> آنچه در این بین از اهمیت زیادی برخوردار است اهتمام به این نکته است که تفسیر قرآن یک دانش خاصی است که می‌بایست بر اساس اصول و قواعد روشن انجام گیرد که عدم رعایت آن‌ها باعث فرو غلتیدن در انحرافات و کژی‌های بزرگی است. تاریخ [[اسلام]] نشان می‌دهد که پیدایش بسیاری از مذاهب و فرق باطل برخاسته از تفاسیر غلط و ناروای آنان از آیات قرآن بوده است به‌عنوان‌مثال جبریه با استناد به‌ظاهر آیاتی نظیر{{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|يُضِلُّ مَن يَشَاء وَيَهْدِي مَن يَشَاء}}﴾}}<ref>نحل، آیه ۹۳</ref> و بدون توجه به تفسیر صحیح آیه مدعی شدند که همه کارها مستقیماً بااراده خداوند انجام گرفته و انسان‌ها در انجام کارها افعال خود هیچ اختیاری از خود ندارند. یا [[خوارج]] از روی خطا و کج‌فهمی با استناد به آیه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ}}﴾}}<ref>انعام،۵۷</ref> مدعی بودند که حکومت و حکمت منحصراً در اختیار خداوند است و ازاین‌جهت معتقد بودند که حضرت امیر{{ع}}به خاطر پذیرش حکمیت دچار گناه و کفر شده و می‌بایست توبه کند! نیز عموم عالمان اهل سنت که معتقدند جهاد و مبارزه با حاکمان فاسق و ستمگر امری ناروا و ناصواب است به خاطر تفسیر ناصحیح از آیه: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ}}﴾}}<ref>نساء، آیه ۵۹</ref> است. زیرا مدعی‌اند که هر حاکمی که زمام کار مسلمانان را در دست دارد صاحب امر تلقی شده و اطاعت مطلق از او واجب است و اطاعت مطلق به معنای حرمت قیام و جهاد علیه او است. پیدا است که اگر بتوان برای فهم و تفسیر صحیح آیات قرآن اصول و مبانی‌ای را ارائه کرد‌، می‌توان از بسیاری از این کج‌فهمی‌ها در برخورد با آیات قرآن جلوگیری کرد. متأسفانه در میان انواع دانش‌های مرتبط با قرآن به این دانش یعنی "دانش فهم و تفسیر قرآن" کمترین توجه شده است و تحقیقات بس اندکی در این زمینه ارائه شده است. درباره مسائل مربوط به مبانی فهم و تفسیر قرآن از سه جهت می‌توان به گفت‌وگو پرداخت که عبارت‌اند از: مراتب معنایی؛ بهره جستن از روایت‌ها و آیات در تفسیر؛ و اجتناب از تفسیر به رأی.
*تفسیر از ریشه "فسر" به معنای پرده‌برداری و رفع ابهام است<ref>محمد بن بکرم ابن منظور، لسان العرب، ج ۲، ص ۳۷۰؛ ابن شعبه زبیدی، تاج العروس، ج ۶، ص ۵۲۶</ref> آنچه در این بین از اهمیت زیادی برخوردار است اهتمام به این نکته است که تفسیر قرآن یک دانش خاصی است که می‌بایست بر اساس اصول و قواعد روشن انجام گیرد که عدم رعایت آن‌ها باعث فرو غلتیدن در انحرافات و کژی‌های بزرگی است. تاریخ [[اسلام]] نشان می‌دهد که پیدایش بسیاری از مذاهب و فرق باطل برخاسته از تفاسیر غلط و ناروای آنان از آیات قرآن بوده است به‌عنوان‌مثال جبریه با استناد به‌ظاهر آیاتی نظیر{{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|يُضِلُّ مَن يَشَاء وَيَهْدِي مَن يَشَاء}}﴾}}<ref>نحل، آیه ۹۳</ref> و بدون توجه به تفسیر صحیح آیه مدعی شدند که همه کارها مستقیماً بااراده خداوند انجام گرفته و انسان‌ها در انجام کارها افعال خود هیچ اختیاری از خود ندارند. یا [[خوارج]] از روی خطا و کج‌فهمی با استناد به آیه {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ}}﴾}}<ref>انعام،۵۷</ref> مدعی بودند که حکومت و حکمت منحصراً در اختیار خداوند است و ازاین‌جهت معتقد بودند که حضرت امیر{{ع}}به خاطر پذیرش حکمیت دچار گناه و کفر شده و می‌بایست توبه کند! نیز عموم عالمان اهل سنت که معتقدند جهاد و مبارزه با حاکمان فاسق و ستمگر امری ناروا و ناصواب است به خاطر تفسیر ناصحیح از آیه: {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ}}﴾}}<ref>نساء، آیه ۵۹</ref> است. زیرا مدعی‌اند که هر حاکمی که زمام کار مسلمانان را در دست دارد صاحب امر تلقی شده و اطاعت مطلق از او واجب است و اطاعت مطلق به معنای حرمت قیام و جهاد علیه او است. پیدا است که اگر بتوان برای فهم و تفسیر صحیح آیات قرآن اصول و مبانی‌ای را ارائه کرد‌، می‌توان از بسیاری از این کج‌فهمی‌ها در برخورد با آیات قرآن جلوگیری کرد. متأسفانه در میان انواع دانش‌های مرتبط با قرآن به این دانش یعنی "دانش فهم و تفسیر قرآن" کمترین توجه شده است و تحقیقات بس اندکی در این زمینه ارائه شده است. درباره مسائل مربوط به مبانی فهم و تفسیر قرآن از سه جهت می‌توان به گفت‌وگو پرداخت که عبارت‌اند از: مراتب معنایی؛ بهره جستن از روایت‌ها و آیات در تفسیر؛ و اجتناب از تفسیر به رأی.


'''۱. مراتب معنایی''': [[قرآن]] را از جهت مراتب معنایی می‌توانیم به یک اقیانوس بس ژرف تشبیه کنیم که آموزه‌های آن در لابه‌های مختلف چیده شده است و گذر از هر لایه آن منوط به گذر از لایه پیشین است. حال اگر غواصان مختلفی در آن غور کنند و پس از غور هر‌یک مدعی دیدن عجائبی باشد که احیاناً دیگران آن‌ها را ندیده‌اند به معنای اختلاف حقیقی میان آن‌ها نیست. بلکه هرچه توان و سازوکار غواصی هریک از آن‌ها با دیگران فرق دارد، هریک به فراخور حال و توان خود توانسته به لایه‌هایی ازانی اقیانوس ره یابد، و هر آنچه را که دیده بازگو کند. در مورد قرآن نیز دقیقه چنین اتفاقی افتاده است. بنابراین قرآن دارای مراتب معنایی است، که از آن به بطون قرآن یاد می‌شود، از طرف دیگر مفسران که غواصان این اقیانوس معارف‌اند، ازنظر توان علمی، عمق اندیشه و شناخت جهان، و شخصیت معنوی دارای تفاوت‌اند، وقتی در این کتاب به غور می‌پردازند هرکس به شگفتی‌هایی دست می‌یابد که ممکن است برای دیگران ناشناخته باشد. وقتی درباره قرآن گفته می‌شود: {{عربی|اندازه=155%|ظاهره انیق و باطنه عمیق}} "ظاهره انیق" "زیبایی‌اش را می‌گوید" "باطنه عمیق" جنبه علمی و فکری‌اش را می‌گوید. باطن آن خیلی ژرف است، یعنی عمقش خیلی زیاد است، مثل دریایی که شما در آن‌ شنا می‌کنید، یک مقداری می‌روید ولی هنوز عمق دارد، یک مقدار دیگر می‌روید بازهم هنوز عمق دارد، بازهم می‌روید هنوز هم عمق دارد. {{عربی|اندازه=155%|له تخوم و علی تخومه تخوم}}؛ اینجا طبقه به طبقه بودن قرآن را ذکر می‌کند، می‌گوید یک نهایتی دارد ولی بالای این نهایت، نهایت دیگری است، حدی دارد، بالای این حد، حد دیگری است. که در این زمینه هم باز ما زیاد داریم که قرآن {{عربی|اندازه=155%|عباراتٌ واشاراتٌ و لطائفٌ و حقایقٌ، العبارات للعوام و الاشارات للخواص و الطائف وللاولیاء والحقایق للانبیاء}} طبقه به طبقه است، یعنی درجه به درجه است‌، سطح به سطح است؛ یک سطح قرآن برای یک سطح از افکار است، سطح دیگری دارد برای سطح فکری بالاتری. لا تفنی عجائبه و لاتنقصی غرائبه شگفتی‌های قرآن تمام نمی‌شود، عجائب قرآن پایان نمی‌پذیرد<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری مرتضی]]، [[نبوت ۱(کتاب)|نبوت]]، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۵۵۰.</ref>  
'''۱. مراتب معنایی''': [[قرآن]] را از جهت مراتب معنایی می‌توانیم به یک اقیانوس بس ژرف تشبیه کنیم که آموزه‌های آن در لابه‌های مختلف چیده شده است و گذر از هر لایه آن منوط به گذر از لایه پیشین است. حال اگر غواصان مختلفی در آن غور کنند و پس از غور هر‌یک مدعی دیدن عجائبی باشد که احیاناً دیگران آن‌ها را ندیده‌اند به معنای اختلاف حقیقی میان آن‌ها نیست. بلکه هرچه توان و سازوکار غواصی هریک از آن‌ها با دیگران فرق دارد، هریک به فراخور حال و توان خود توانسته به لایه‌هایی ازانی اقیانوس ره یابد، و هر آنچه را که دیده بازگو کند. در مورد قرآن نیز دقیقه چنین اتفاقی افتاده است. بنابراین قرآن دارای مراتب معنایی است، که از آن به بطون قرآن یاد می‌شود، از طرف دیگر مفسران که غواصان این اقیانوس معارف‌اند، ازنظر توان علمی، عمق اندیشه و شناخت جهان، و شخصیت معنوی دارای تفاوت‌اند، وقتی در این کتاب به غور می‌پردازند هرکس به شگفتی‌هایی دست می‌یابد که ممکن است برای دیگران ناشناخته باشد. وقتی درباره قرآن گفته می‌شود: {{عربی|اندازه=155%|ظاهره انیق و باطنه عمیق}} "ظاهره انیق" "زیبایی‌اش را می‌گوید" "باطنه عمیق" جنبه علمی و فکری‌اش را می‌گوید. باطن آن خیلی ژرف است، یعنی عمقش خیلی زیاد است، مثل دریایی که شما در آن‌ شنا می‌کنید، یک مقداری می‌روید ولی هنوز عمق دارد، یک مقدار دیگر می‌روید بازهم هنوز عمق دارد، بازهم می‌روید هنوز هم عمق دارد. {{عربی|اندازه=155%|له تخوم و علی تخومه تخوم}}؛ اینجا طبقه به طبقه بودن قرآن را ذکر می‌کند، می‌گوید یک نهایتی دارد ولی بالای این نهایت، نهایت دیگری است، حدی دارد، بالای این حد، حد دیگری است. که در این زمینه هم باز ما زیاد داریم که قرآن {{عربی|اندازه=155%|عباراتٌ واشاراتٌ و لطائفٌ و حقایقٌ، العبارات للعوام و الاشارات للخواص و الطائف وللاولیاء والحقایق للانبیاء}} طبقه به طبقه است، یعنی درجه به درجه است‌، سطح به سطح است؛ یک سطح قرآن برای یک سطح از افکار است، سطح دیگری دارد برای سطح فکری بالاتری. لا تفنی عجائبه و لاتنقصی غرائبه شگفتی‌های قرآن تمام نمی‌شود، عجائب قرآن پایان نمی‌پذیرد<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری مرتضی]]، [[نبوت ۱(کتاب)|نبوت]]، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۵۵۰.</ref>  


'''۲. ضرورت بهره جستن از آیات و روایات‌ها در تفسیر''': اصل تفسیرگری آیات قرآن نسبت به یکدیگر برای آشنایان با تفسیر و معارف قرآن امری مسلم و پذیرفتنی است. در نگریستن در آغازین روزهای پیدایش دانش تفسیر قرآن در دوران [[پیامبر]]{{صل}}، اهل‌بیت و صحابه شناخت این اصل و کاربرد آن را نشان می‌دهد. اگر از برخی از تفاسیر نظیر تفسیر المیزان به‌عنوان نخستین مبتکر روش قرآن به قرآن یاد می‌شود، به خاطر اهتمام بیشتر در این پدیده است نه آنکه برای اولین بار چنین روشی به کار رفته است. بر اساس این اصل، برخی از آیات به‌صورت صریح یا غیرصریح نقش تفسیرگری نسبت به یکدیگر را دارند. به‌عنوان‌مثال در آیه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِينَ}}﴾}}<ref>شعراء، آیه ۱۷۳</ref>روشن نیست مقصود از باران سوء چیست اما آیه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ}}﴾}}<ref>حجر، آیه ۷۴</ref>آن را به بارش سنگ گل از آسمان تفسیر کرده است. بنابراین مفسر لازم است برای به دست آوردن مدلول‌های آیات و مراد خداوند در مرحله نخست از قراین داخلی و درونی قرآن استفاده کند.
'''۲. ضرورت بهره جستن از آیات و روایات‌ها در تفسیر''': اصل تفسیرگری آیات قرآن نسبت به یکدیگر برای آشنایان با تفسیر و معارف قرآن امری مسلم و پذیرفتنی است. در نگریستن در آغازین روزهای پیدایش دانش تفسیر قرآن در دوران [[پیامبر]]{{صل}}، اهل‌بیت و صحابه شناخت این اصل و کاربرد آن را نشان می‌دهد. اگر از برخی از تفاسیر نظیر تفسیر المیزان به‌عنوان نخستین مبتکر روش قرآن به قرآن یاد می‌شود، به خاطر اهتمام بیشتر در این پدیده است نه آنکه برای اولین بار چنین روشی به کار رفته است. بر اساس این اصل، برخی از آیات به‌صورت صریح یا غیرصریح نقش تفسیرگری نسبت به یکدیگر را دارند. به‌عنوان‌مثال در آیه {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِينَ}}﴾}}<ref>شعراء، آیه ۱۷۳</ref>روشن نیست مقصود از باران سوء چیست اما آیه {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ}}﴾}}<ref>حجر، آیه ۷۴</ref>آن را به بارش سنگ گل از آسمان تفسیر کرده است. بنابراین مفسر لازم است برای به دست آوردن مدلول‌های آیات و مراد خداوند در مرحله نخست از قراین داخلی و درونی قرآن استفاده کند.
از سوی دیگر، نقش روایات‌ها در تفسیر و تبیین آیات و گره‌گشایی از ابهام‌های قرآنی بسیار مهم و اساسی است. با صرف‌نظر از روایت‌هایی بازگوکننده مکی و مدنی آیات و سور قرآن، روایات ناظر به اسباب نزول، روایت‌های بیانگر خواص و فضایل آیات و سور، روایات در حوزه دلالی آیات نیز نقش به سزایی دارند. روایت‌ها در حقیقت حکایت‌کننده دیدگاه‌های تفسیری پیامبر و اهل‌بیت{{عم}}اند. پیامبر{{ص}}حامل و گیرنده وحی و کسی است که کار تبیین قرآن به او واگذارشده است: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ}}﴾}}<ref>نحل، آیه ۴۴</ref> و [[اهل بیت]] {{عم}}مخاطبان قرآن، حامل آن‌همه علوم و معارف این کتاب آسمانی‌اند. آیا با چنین ویژگی می‌توان از روایت‌ها انتظاری کمتر از تفسیرگری قرآن داشت؟ بر این اساس باید در مرحله نخست: در بررسی قرآن، می‌باید قرآن را به کمک خود قرآن شناخت. مقصود این است که آیات قرآن مجموعاً یک ساختمان به‌هم‌پیوسته را تشکیل می‌دهند؛ یعنی اگر یک آیه از آیات قرآن را جدا کنیم و بگوییم تنها همین یک آیه را می‌خواهیم بفهمیم، شیوه درستی اتخاذ نکرده‌ایم. البته ممکن است فهم ما از همان یک آیه درست باشد، اما این کاری است از احتیاط بیرون. آیات قرآن برخی مفسر برخی دیگر است. همان‌طوری که برخی مفسران بزرگ گفته‌اند، ائمه اطهار این روش تفسیری را تأیید کرده‌اند. قرآن در بیان مسائل، شیوه‌ای مخصوص به خود دارد. در بسیاری موارد اگر یک آیه تنها از قرآن اخذ کنیم که با مفهوم همان آیه وقتی‌که در کنار آیات هم مضمون قرارگرفته است به‌کلی متفاوت است. به‌عنوان نمونه‌ای از شیوه خاص قرآن، می‌توان از آیات محکم و آیات متشابه نام برد.<ref>‌[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]؛ [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۱، ص ۲۱</ref>
از سوی دیگر، نقش روایات‌ها در تفسیر و تبیین آیات و گره‌گشایی از ابهام‌های قرآنی بسیار مهم و اساسی است. با صرف‌نظر از روایت‌هایی بازگوکننده مکی و مدنی آیات و سور قرآن، روایات ناظر به اسباب نزول، روایت‌های بیانگر خواص و فضایل آیات و سور، روایات در حوزه دلالی آیات نیز نقش به سزایی دارند. روایت‌ها در حقیقت حکایت‌کننده دیدگاه‌های تفسیری پیامبر و اهل‌بیت{{عم}}اند. پیامبر{{ص}}حامل و گیرنده وحی و کسی است که کار تبیین قرآن به او واگذارشده است: {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ}}﴾}}<ref>نحل، آیه ۴۴</ref> و [[اهل بیت]] {{عم}}مخاطبان قرآن، حامل آن‌همه علوم و معارف این کتاب آسمانی‌اند. آیا با چنین ویژگی می‌توان از روایت‌ها انتظاری کمتر از تفسیرگری قرآن داشت؟ بر این اساس باید در مرحله نخست: در بررسی قرآن، می‌باید قرآن را به کمک خود قرآن شناخت. مقصود این است که آیات قرآن مجموعاً یک ساختمان به‌هم‌پیوسته را تشکیل می‌دهند؛ یعنی اگر یک آیه از آیات قرآن را جدا کنیم و بگوییم تنها همین یک آیه را می‌خواهیم بفهمیم، شیوه درستی اتخاذ نکرده‌ایم. البته ممکن است فهم ما از همان یک آیه درست باشد، اما این کاری است از احتیاط بیرون. آیات قرآن برخی مفسر برخی دیگر است. همان‌طوری که برخی مفسران بزرگ گفته‌اند، ائمه اطهار این روش تفسیری را تأیید کرده‌اند. قرآن در بیان مسائل، شیوه‌ای مخصوص به خود دارد. در بسیاری موارد اگر یک آیه تنها از قرآن اخذ کنیم که با مفهوم همان آیه وقتی‌که در کنار آیات هم مضمون قرارگرفته است به‌کلی متفاوت است. به‌عنوان نمونه‌ای از شیوه خاص قرآن، می‌توان از آیات محکم و آیات متشابه نام برد.<ref>‌[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]؛ [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۱، ص ۲۱</ref>
آنگاه در مرحله دوم باید به روایت‌ها مراجعه کرد زیرا طبق نظر قرآن، [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] خود مبین و مفسر این کتاب است و آنچه از پیامبر رسیده ما را در تفسیر قرآن یاری می‌دهد و اما برای ما که [[شیعه]] هستیم و به [[ائمه]] اطهار معتقدیم و اعتقاد داریم آنچه را که از ناحیه خدا داشته به اوصیاء گرامی‌اش منتقل کرده است، روایت‌های معتبری که از [[ائمه]] رسیده نیز همان اعتبار روایت‌ها معتبری را دارد که از ناحیه [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}}رسیده است و لهذا روایت‌های موثق [[ائمه]] کمک بزرگی است درراه شناخت قرآن. ی<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]؛ [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۱، ص ۲۰ و ۲۱</ref>
آنگاه در مرحله دوم باید به روایت‌ها مراجعه کرد زیرا طبق نظر قرآن، [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] خود مبین و مفسر این کتاب است و آنچه از پیامبر رسیده ما را در تفسیر قرآن یاری می‌دهد و اما برای ما که [[شیعه]] هستیم و به [[ائمه]] اطهار معتقدیم و اعتقاد داریم آنچه را که از ناحیه خدا داشته به اوصیاء گرامی‌اش منتقل کرده است، روایت‌های معتبری که از [[ائمه]] رسیده نیز همان اعتبار روایت‌ها معتبری را دارد که از ناحیه [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}}رسیده است و لهذا روایت‌های موثق [[ائمه]] کمک بزرگی است درراه شناخت قرآن. ی<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]؛ [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۱، ص ۲۰ و ۲۱</ref>


'''۳. اجتناب از تفسیر به رأی''': در روایت بسیاری از [[پیامبر]]{{صل}} چنین آمده است: {{عربی|اندازه=155%|من مفسّر القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار}}؛<ref>محمد بن حسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج ۱، ص ۳۵</ref> هرکس قرآن را از روی رأی خود تفسیر کند می‌بایست جایگاه خود را برای آتش فراهم کند. در برخی از روایت‌ها آمده است که تفسیر به رأی حتی اگر با واقع مطابقت کند پاداشی به همراه ندارد. [[امام صادق]]{{ع}} فرمودند: {{عربی|اندازه=155%|من مفسّر القرآن برأیه فاصاب لم یوجر و ان أخطأ کان اثمه علیه}}<ref>«هرکس قرآن را طبق رأی خود تفسیر کند اگر مطابق واقع باشد، پاداش ندارد و اگر خطا کرده باشد گناهش بر عهده او است» محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی، تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۱۷</ref> در برخی از رویات‌ها تفسیر به رأی تا سر حد کفر بر‌شمرده شده است: {{عربی|اندازه=155%|من مفسّر برأیه آیة من کتاب الله فقد کفر}}؛<ref>«هرکس یک آیه از قرآن را طبق رأی خود تفسیر کند کافر شده است.» محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۸۹، ص ۱۱۱</ref> در رواتی از [[پیامبر]]{{صل}} تأویل ناصحیح قرآن یکی از نگرانی‌های آن حضرت از امت برشمرده شده است: بر امتم پس از خود از سه چیز بیمناکم، اینکه قرآن را بر غیر تأویل (صحیح) آن تأویل برند<ref>بحارالانوار، ج ۲، ص ۴۲</ref> افزون بر روایت‌های نهی از تفسیر به رأی از اظهارنظر درباره قرآن بدون تکیه به دلیل علمی نیز نکوهش شده است، در روایت نبوی چنین آمده است: هرکس درباره قرآن سخنی بدون علم بگوید باید برای خود جایگاهی از آتش فراهم سازد<ref>بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۲۳</ref> تفسیر به رأی به این معنا است که شخصی پیش‌داوری و پیش‌فرض‌های خود را بر قرآن تحمیل کند به عبارت روشن‌تر به‌جای آنکه به سراغ قرآن بیاید تا دریابد که قرآن درباره پرسش و شبهه او چه می‌گوید، با این انگیزه به سراغ قرآن بیاید تا آیات را مطابق باسلیقه و نگرش خود تفسیر کند. به عنوان مثال فرض کنید کسی به این عقیده باورمند شده که خدا جسم برتر است. یعنی مثل انسان دارای چشم، چهره، دست‌وپا است، هرچند در مقام و مرتبه‌ای بالاتر از انسان. او سپس برای تقویت عقیده خود به سراغ قرآن بیاید و از آیاتی نظیر {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ}}﴾}}<ref>فتح، آیه ۱۰</ref> استفاده کند که خداوند دارای این اعضاء است. درحالی‌که اگر بدون آن پیش‌داوری و پیش‌فرض به سراغ قرآن بیایید مثلاً از آیه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ}}﴾}}<ref>شوری، آیه ۱۱</ref> یا آیه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ}}﴾}}<ref>توحید، آیه ۴</ref> درمی‌یابد که خداوند دارای هیچ شبیه و نظیری نیست.
'''۳. اجتناب از تفسیر به رأی''': در روایت بسیاری از [[پیامبر]]{{صل}} چنین آمده است: {{عربی|اندازه=155%|من مفسّر القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار}}؛<ref>محمد بن حسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج ۱، ص ۳۵</ref> هرکس قرآن را از روی رأی خود تفسیر کند می‌بایست جایگاه خود را برای آتش فراهم کند. در برخی از روایت‌ها آمده است که تفسیر به رأی حتی اگر با واقع مطابقت کند پاداشی به همراه ندارد. [[امام صادق]]{{ع}} فرمودند: {{عربی|اندازه=155%|من مفسّر القرآن برأیه فاصاب لم یوجر و ان أخطأ کان اثمه علیه}}<ref>«هرکس قرآن را طبق رأی خود تفسیر کند اگر مطابق واقع باشد، پاداش ندارد و اگر خطا کرده باشد گناهش بر عهده او است» محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی، تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۱۷</ref> در برخی از رویات‌ها تفسیر به رأی تا سر حد کفر بر‌شمرده شده است: {{عربی|اندازه=155%|من مفسّر برأیه آیة من کتاب الله فقد کفر}}؛<ref>«هرکس یک آیه از قرآن را طبق رأی خود تفسیر کند کافر شده است.» محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۸۹، ص ۱۱۱</ref> در رواتی از [[پیامبر]]{{صل}} تأویل ناصحیح قرآن یکی از نگرانی‌های آن حضرت از امت برشمرده شده است: بر امتم پس از خود از سه چیز بیمناکم، اینکه قرآن را بر غیر تأویل (صحیح) آن تأویل برند<ref>بحارالانوار، ج ۲، ص ۴۲</ref> افزون بر روایت‌های نهی از تفسیر به رأی از اظهارنظر درباره قرآن بدون تکیه به دلیل علمی نیز نکوهش شده است، در روایت نبوی چنین آمده است: هرکس درباره قرآن سخنی بدون علم بگوید باید برای خود جایگاهی از آتش فراهم سازد<ref>بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۲۳</ref> تفسیر به رأی به این معنا است که شخصی پیش‌داوری و پیش‌فرض‌های خود را بر قرآن تحمیل کند به عبارت روشن‌تر به‌جای آنکه به سراغ قرآن بیاید تا دریابد که قرآن درباره پرسش و شبهه او چه می‌گوید، با این انگیزه به سراغ قرآن بیاید تا آیات را مطابق باسلیقه و نگرش خود تفسیر کند. به عنوان مثال فرض کنید کسی به این عقیده باورمند شده که خدا جسم برتر است. یعنی مثل انسان دارای چشم، چهره، دست‌وپا است، هرچند در مقام و مرتبه‌ای بالاتر از انسان. او سپس برای تقویت عقیده خود به سراغ قرآن بیاید و از آیاتی نظیر {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ}}﴾}}<ref>فتح، آیه ۱۰</ref> استفاده کند که خداوند دارای این اعضاء است. درحالی‌که اگر بدون آن پیش‌داوری و پیش‌فرض به سراغ قرآن بیایید مثلاً از آیه {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ}}﴾}}<ref>شوری، آیه ۱۱</ref> یا آیه {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ}}﴾}}<ref>توحید، آیه ۴</ref> درمی‌یابد که خداوند دارای هیچ شبیه و نظیری نیست.
حضرت امیر{{ع}}تفسیر به رأی را این‌چنین معنا کرده است؛ {{عربی|اندازه=155%|یعطف الهوی علی الهدی}}، {{عربی|اندازه=155%|أذا عطفوا الهدی علی الهوی، ویعطف الرأی علی القرآن أذا عطفوا القرآن علی الرأی}}<ref>نهج‌البلاغه، خطبه ۱۳۸</ref> ازآنجا که مخالفان قرآن از تحریف لفظی قرآن از آغاز مأیوس بودند از طریق تحریف معنا یا همان تفسیر به رأی انحراف فکری و شکاف در میان مسلمانان را دنبال کردند. به خاطر خطر این آسیب [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} بارها از خطر تفسیر به رأی هشدار داده و مسلمانان را از آن بر حذر داشت.
حضرت امیر{{ع}}تفسیر به رأی را این‌چنین معنا کرده است؛ {{عربی|اندازه=155%|یعطف الهوی علی الهدی}}، {{عربی|اندازه=155%|أذا عطفوا الهدی علی الهوی، ویعطف الرأی علی القرآن أذا عطفوا القرآن علی الرأی}}<ref>نهج‌البلاغه، خطبه ۱۳۸</ref> ازآنجا که مخالفان قرآن از تحریف لفظی قرآن از آغاز مأیوس بودند از طریق تحریف معنا یا همان تفسیر به رأی انحراف فکری و شکاف در میان مسلمانان را دنبال کردند. به خاطر خطر این آسیب [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} بارها از خطر تفسیر به رأی هشدار داده و مسلمانان را از آن بر حذر داشت.
از جمله لغزش‌های تفسیری، تفسیر ناصحیح از مفهوم "[[غیب]]" است که مدافعان تفکر التقاطی دچار آن شده‌اند. باید به این طیف فکری گفت: شما در تفسیر آیه کریمه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ}}﴾}}<ref>بقره، آیه ۳</ref> درباره ایمان به غیب این‌چنین میگویید مفسرین، غیب را آنچه دیدنی نیست، اعم از خداوند یا فرشتگان و از این قبیل دانسته‌اند؛ حال‌آنکه اولاً خداوند و فرشتگان غیب نیستند، ثانیاً با طرح عنوان متقین، مسئله ایمان به خدا مطرح‌شده و گذشته است آنگاه خودتان، غیب و ایمان به غیب را این‌چنین تفسیر می‌کنید: منظور از غیب معهود و شناخته‌شده، همان مراحل ابتدایی رشد انقلاب توحیدی و زمان انجام تحولات کمی است. خلاصه مدعی هستند که مقصود از ایمان به غیب که در قرآن آمده، این است که مؤمنین بدانند انقلاب مرحله پایانی دارد و در آن مرحله مبارزه باید پنهانی باشد؛ این مرحله مرحله‌ای است که نظام حاکم هنوز مسلط است و انقلاب مرحله رشد تدریجی را می‌پیماید تا تغییر تدریجی کمی به تغییر کیفی تبدیل شود (اصل چهارم دیالکتیک) و نظام جدید مستقر شود و انقلاب از مرحله غیب به مرحله شهادت برسد. من سخنم این نیست که انقلاب مرحله غیب و شهادت دارد بانه؛ قطعاً دارد. انقلاب اسلامی- که برخلاف تصور شما انقلاب سَر بود نه انقلاب شکم، انقلاب انسانی و فطری بود نه انقلاب طبقاتی- مرحله پنهان را در مکه طی کرد و مرحله آشکار را در مدینه. سخن من این است که آیا شما واقعاً در وجدان خودتان احتمال می‌دهید که منظور این آیه همین مطلب باشد؟ آیا انقلابیون عصر [[پیامبر]] از قبیل [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] مفهومشان از ایمان به غیب همین معنا بود؟ آیا آن‌ها در دوره مدینه موضوع ایمان به غیب را منفی تلقی کردند؟<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری مرتضی]]، [[نبوت ۱(کتاب)|نبوت]]، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۴۶۵.</ref> این طیف فکری هم‌چنین درباره مفهوم "الله" که به‌صورت مکرر در قرآن آمده، چنین اعتقادی دارند: راستی از الله چه می‌فهمیم؟ جز تکامل مطلق؟ جز آفرینش با همه ابعادش؟ و بالاخره جهان با حرکت تکاملی‌اش به‌سوی یک بی‌نهایت بزرگ؟<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری مرتضی]]، [[نبوت ۱(کتاب)|نبوت]]، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۴۶۹.</ref> در پاسخ به چنین تفسیر ناصحیحی از قرآن باید بگوییم آیا الله در منطق قرآن یعنی تکامل مطلق؟ تکامل، حرکت به پیش است و خداوند، کمال و کامل مطلق است. فرق است میان کمال و تکامل. مادی مسلکان تکامل مطلق را می‌پذیرند، کمال مطلق را نمی‌پذیرند. اختلاف مادی با الهی راتبه‌گیر کمال مطلق است که هیچ حالت منتظره و نیستی و کاستی و حرکت ندارد، بر سر تکامل مطلق. آیا الله یعنی آفرینش با همه ابعادش، یا اینکه الله یعنی آفریننده همه آفرینش با همه ابعادش؟ آیا الله یعنی جهان با حرکت تکاملی‌اش به‌سوی بی‌نهایت بزرگ، یا اللهان بی‌نهایت بزرگی است که جهان از او سرزده و به‌سوی او حرکت و صیرورت است؛ {{عربی|اندازه=155%|و الی الله المصیر؟ الله}} به معنای تکامل مطلق، به معنای آفرینش با همه ابعادش، به معنای جهان با حرکت تکاملی‌اش به شوی بی‌نهایت بزرگ، چیزی است که هر بی‌خدایی هم او را می‌پذیرد. شما اگر از فویر باخ و مارکس و انگلس و لنین و استالین هم بپرسید، به چنین "الله)"ی اعتراف دارند<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری مرتضی]]، [[نبوت ۱(کتاب)|نبوت]]، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۴۶۹.</ref><ref>[[علی نصیری|نصیری، علی]]، [[چلچراغ حکمت ج۲۲ (کتاب)|قرآن‌شناسی، چلچراغ حکمت ج۲۲]]، ص: ۶۳ تا ۷۳.</ref>.
از جمله لغزش‌های تفسیری، تفسیر ناصحیح از مفهوم "[[غیب]]" است که مدافعان تفکر التقاطی دچار آن شده‌اند. باید به این طیف فکری گفت: شما در تفسیر آیه کریمه {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ}}﴾}}<ref>بقره، آیه ۳</ref> درباره ایمان به غیب این‌چنین میگویید مفسرین، غیب را آنچه دیدنی نیست، اعم از خداوند یا فرشتگان و از این قبیل دانسته‌اند؛ حال‌آنکه اولاً خداوند و فرشتگان غیب نیستند، ثانیاً با طرح عنوان متقین، مسئله ایمان به خدا مطرح‌شده و گذشته است آنگاه خودتان، غیب و ایمان به غیب را این‌چنین تفسیر می‌کنید: منظور از غیب معهود و شناخته‌شده، همان مراحل ابتدایی رشد انقلاب توحیدی و زمان انجام تحولات کمی است. خلاصه مدعی هستند که مقصود از ایمان به غیب که در قرآن آمده، این است که مؤمنین بدانند انقلاب مرحله پایانی دارد و در آن مرحله مبارزه باید پنهانی باشد؛ این مرحله مرحله‌ای است که نظام حاکم هنوز مسلط است و انقلاب مرحله رشد تدریجی را می‌پیماید تا تغییر تدریجی کمی به تغییر کیفی تبدیل شود (اصل چهارم دیالکتیک) و نظام جدید مستقر شود و انقلاب از مرحله غیب به مرحله شهادت برسد. من سخنم این نیست که انقلاب مرحله غیب و شهادت دارد بانه؛ قطعاً دارد. انقلاب اسلامی- که برخلاف تصور شما انقلاب سَر بود نه انقلاب شکم، انقلاب انسانی و فطری بود نه انقلاب طبقاتی- مرحله پنهان را در مکه طی کرد و مرحله آشکار را در مدینه. سخن من این است که آیا شما واقعاً در وجدان خودتان احتمال می‌دهید که منظور این آیه همین مطلب باشد؟ آیا انقلابیون عصر [[پیامبر]] از قبیل [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] مفهومشان از ایمان به غیب همین معنا بود؟ آیا آن‌ها در دوره مدینه موضوع ایمان به غیب را منفی تلقی کردند؟<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری مرتضی]]، [[نبوت ۱(کتاب)|نبوت]]، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۴۶۵.</ref> این طیف فکری هم‌چنین درباره مفهوم "الله" که به‌صورت مکرر در قرآن آمده، چنین اعتقادی دارند: راستی از الله چه می‌فهمیم؟ جز تکامل مطلق؟ جز آفرینش با همه ابعادش؟ و بالاخره جهان با حرکت تکاملی‌اش به‌سوی یک بی‌نهایت بزرگ؟<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری مرتضی]]، [[نبوت ۱(کتاب)|نبوت]]، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۴۶۹.</ref> در پاسخ به چنین تفسیر ناصحیحی از قرآن باید بگوییم آیا الله در منطق قرآن یعنی تکامل مطلق؟ تکامل، حرکت به پیش است و خداوند، کمال و کامل مطلق است. فرق است میان کمال و تکامل. مادی مسلکان تکامل مطلق را می‌پذیرند، کمال مطلق را نمی‌پذیرند. اختلاف مادی با الهی راتبه‌گیر کمال مطلق است که هیچ حالت منتظره و نیستی و کاستی و حرکت ندارد، بر سر تکامل مطلق. آیا الله یعنی آفرینش با همه ابعادش، یا اینکه الله یعنی آفریننده همه آفرینش با همه ابعادش؟ آیا الله یعنی جهان با حرکت تکاملی‌اش به‌سوی بی‌نهایت بزرگ، یا اللهان بی‌نهایت بزرگی است که جهان از او سرزده و به‌سوی او حرکت و صیرورت است؛ {{عربی|اندازه=155%|و الی الله المصیر؟ الله}} به معنای تکامل مطلق، به معنای آفرینش با همه ابعادش، به معنای جهان با حرکت تکاملی‌اش به شوی بی‌نهایت بزرگ، چیزی است که هر بی‌خدایی هم او را می‌پذیرد. شما اگر از فویر باخ و مارکس و انگلس و لنین و استالین هم بپرسید، به چنین "الله)"ی اعتراف دارند<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری مرتضی]]، [[نبوت ۱(کتاب)|نبوت]]، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۴۶۹.</ref><ref>[[علی نصیری|نصیری، علی]]، [[چلچراغ حکمت ج۲۲ (کتاب)|قرآن‌شناسی، چلچراغ حکمت ج۲۲]]، ص: ۶۳ تا ۷۳.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==