اُثال بن حجل مذحجی: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد) |
(←مقدمه) |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
*اُثال [[فرزند]] [[حجل بن عامر مذحجی]]، از علمای [[آگاه]] و از [[اصحاب]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در [[صفین]] بود. وی ابتدا از [[یاران]] [[معاویه]] بود ولی بعداً [[مستبصر]] شد و به دامان [[حضرت علی]]{{ع}} بازگشت و در زمره [[یاران]] و [[شیعیان]] [[حضرت]] درآمد، و در [[صفین]] [[امام]]{{ع}} را [[یاری]] نمود، اما برعکس پدرش حجل به [[مخالفت با امام]]{{ع}} [[اصرار]] ورزید و [[معاویه]] را در [[صفین]] [[همراهی]] کرد. | *اُثال [[فرزند]] [[حجل بن عامر مذحجی]]، از علمای [[آگاه]] و از [[اصحاب]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در [[صفین]] بود. وی ابتدا از [[یاران]] [[معاویه]] بود ولی بعداً [[مستبصر]] شد و به دامان [[حضرت علی]]{{ع}} بازگشت و در زمره [[یاران]] و [[شیعیان]] [[حضرت]] درآمد، و در [[صفین]] [[امام]]{{ع}} را [[یاری]] نمود، اما برعکس پدرش حجل به [[مخالفت با امام]]{{ع}} [[اصرار]] ورزید و [[معاویه]] را در [[صفین]] [[همراهی]] کرد. | ||
*[[نصر بن مزاحم]] [[نقل]] میکند: در یکی از روزهای سخت [[جنگ صفین]]، [[مالک اشتر]] فریاد زد: "ای [[اهل عراق]]! آیا مردی هست که جانش را به [[خداوند]] بفروشد؟" در این موقع | *[[نصر بن مزاحم]] [[نقل]] میکند: در یکی از روزهای سخت [[جنگ صفین]]، [[مالک اشتر]] فریاد زد: "ای [[اهل عراق]]! آیا مردی هست که جانش را به [[خداوند]] بفروشد؟" در این موقع اُثال به درخواست [[مالک اشتر]] پاسخ مثبت داد و سپس با پیشنهاد [[مالک اشتر]]، صورت خود را پوشاند و [[غرق]] در [[سلاح]] بین دو صف [[سپاه]] ایستاد و به [[لشکریان]] [[معاویه]] گفت: آیا مبارزی در میان شما هست؟ [[معاویه]]، برای مبارزه با وی حجل [[پدر]] اثال را خواست و گفت که به [[جنگ]] این [[جوان]] برو، و کار او را تمام کن! حجل نیز در حالی که صورت خود را پوشانده بود [[غرق]] در [[سلاح]] شد و مقابل فرزندش اُثال قرار گرفت ولی یکدیگر را نمیشناختند که [[پدر]] و پسرند، لذا هر دو مقابل هم به [[جنگ]] پرداختند، اما حجل ناگهان متوجه شد، [[دشمنی]] که با او میجنگد پسرش است، لذا فوراً از اسب پیاده شد و خود را معرفی کرد و اُثال هم بلافاصله پیاده گشت، هردو [[دست]] به گردن یکدیگر انداختند و گریستند، بعد حجل به پسرش گفت: ای اُثال! به سوی [[دنیا]] بیا. یعنی [[ثروت]] و [[دنیا]] نزد [[معاویه]] است. اما اُثال گفت: ای [[پدر]]! بیا به سوی [[آخرت]]، به [[خدا]] قسم اگر من بخواهم به [[شام]] بیایم، تو باید مرا منع کنی. چقدر برای من [[زشت]] و [[قبیح]] است که به [[حضرت علی]]{{ع}} و [[مؤمنان]] [[صالح]] بگویم که به [[شامیان]] پیوستم؛ بنابراین ای [[پدر]]! تو بر آنچه هستی باش و من نیز بر آنچه هستم، باشم. من در [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} خواهم ماند و تو نیز در [[سپاه معاویه]] بمان. | ||
*پس از این گفت وگو، هر کدام از آنان به جانب [[سپاه]] خویش بازگشتند و این جریان را به [[سپاهیان]] خود گفتند <ref>وقعة صفين، ص۴۴۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.</ref> | *پس از این گفت وگو، هر کدام از آنان به جانب [[سپاه]] خویش بازگشتند و این جریان را به [[سپاهیان]] خود گفتند <ref>وقعة صفين، ص۴۴۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.</ref> | ||
نسخهٔ ۴ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۴۸
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
- اُثال فرزند حجل بن عامر مذحجی، از علمای آگاه و از اصحاب امیرمؤمنان(ع) در صفین بود. وی ابتدا از یاران معاویه بود ولی بعداً مستبصر شد و به دامان حضرت علی(ع) بازگشت و در زمره یاران و شیعیان حضرت درآمد، و در صفین امام(ع) را یاری نمود، اما برعکس پدرش حجل به مخالفت با امام(ع) اصرار ورزید و معاویه را در صفین همراهی کرد.
- نصر بن مزاحم نقل میکند: در یکی از روزهای سخت جنگ صفین، مالک اشتر فریاد زد: "ای اهل عراق! آیا مردی هست که جانش را به خداوند بفروشد؟" در این موقع اُثال به درخواست مالک اشتر پاسخ مثبت داد و سپس با پیشنهاد مالک اشتر، صورت خود را پوشاند و غرق در سلاح بین دو صف سپاه ایستاد و به لشکریان معاویه گفت: آیا مبارزی در میان شما هست؟ معاویه، برای مبارزه با وی حجل پدر اثال را خواست و گفت که به جنگ این جوان برو، و کار او را تمام کن! حجل نیز در حالی که صورت خود را پوشانده بود غرق در سلاح شد و مقابل فرزندش اُثال قرار گرفت ولی یکدیگر را نمیشناختند که پدر و پسرند، لذا هر دو مقابل هم به جنگ پرداختند، اما حجل ناگهان متوجه شد، دشمنی که با او میجنگد پسرش است، لذا فوراً از اسب پیاده شد و خود را معرفی کرد و اُثال هم بلافاصله پیاده گشت، هردو دست به گردن یکدیگر انداختند و گریستند، بعد حجل به پسرش گفت: ای اُثال! به سوی دنیا بیا. یعنی ثروت و دنیا نزد معاویه است. اما اُثال گفت: ای پدر! بیا به سوی آخرت، به خدا قسم اگر من بخواهم به شام بیایم، تو باید مرا منع کنی. چقدر برای من زشت و قبیح است که به حضرت علی(ع) و مؤمنان صالح بگویم که به شامیان پیوستم؛ بنابراین ای پدر! تو بر آنچه هستی باش و من نیز بر آنچه هستم، باشم. من در سپاه حضرت علی(ع) خواهم ماند و تو نیز در سپاه معاویه بمان.
- پس از این گفت وگو، هر کدام از آنان به جانب سپاه خویش بازگشتند و این جریان را به سپاهیان خود گفتند [۱].[۲]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ وقعة صفين، ص۴۴۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.