|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| ==خاطرهای از نوه خریم== | | ==خاطرهای از نوه خریم== |
| حمید، نوۀ خریم بن اوس، میگوید: "[[پدر]] بزرگم خریم میگفت: من به همراه هفتاد نفر از [[قبیله]] طائی به حضور پیامبر{{صل}} رسیدیم. من در حالی که دستم را دراز کرده بودم به پیامبر{{صل}} گفتم: دستت را به طرف من دراز کن! پیامبر{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|علی ماذا؟}}؛ برای چه این کار را بکنم؟
| |
|
| |
| گفتم: برای این که من میخواهم مسلمان شوم و [[شهادت]] بدهم که بدون تردید، جز [[الله]] خدایی نیست و بدون تردید تو [[فرستاده خدا]] هستی و نیز بر این که من با این [[شمشیر]] بر آن چه امر کنی، [[حمله]] کنم"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۹۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خریم بن اوس (مقاله)|مقاله «خریم بن اوس»]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ج۵، ص:۵۱-۵۲.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==اشعار عباس به روایت خریم== | | ==اشعار عباس به روایت خریم== |
| وقتی [[خریم بن أوس]] برای اظهار [[اسلام]] و [[پایبندی]] به آن به نزد [[پیامبر اکرم]]{{صل}} رفته بود، عباس، عموی پیامبر{{صل}}، نیز در آنجا بوده و اشعاری درباره پیامبر{{صل}} میخوانده است که خریم این ابیات را [[نقل]] کرده است:
| |
|
| |
| قبل از این نیز در میان سایهها [[پاک]] بودی و در آغاز [[خلقت]] در جای امنی بودی.
| |
|
| |
| سپس به سرزمینی [[آمدی]]، در حالی که تو نه [[بشر]] و نه گوشت و نه [[خون]] بسته بودی.
| |
|
| |
| بلکه تو نطفهای در پشت [[پدران]] بودی که بر کشتی ([[نوح]]) سوار بودی؛ در حالی که همه در حال [[غرق]] شدن بودند.
| |
|
| |
| از صلب پدران به [[رحم]] [[مادران]] منتقل شدی؛ هرگاه یک [[نسل]] میرفتند، نسل دیگری پدید میآمدند.
| |
|
| |
| تا این که [[خانه]] والای تو از [[خاندان]] [[خندف]] بلند پایهای را در برگرفت که زیر پایش شال پهن میشد.
| |
|
| |
| و زمانی که تو به [[دنیا]] آمدی، [[زمین]] و افق [[نورانی]] شد.
| |
|
| |
| و ما هم در آن [[نورانیت]] و راههای [[هدایت]] را میگشاییم.<ref>{{عربی|من قبلها طبت فی الظلال و مستودع حیث یخصف الورق ثم هبطت البلاد لا بش أنت ولا مضغة و لا علق بل نطفة ترکب السفین و قد ألجم نسرا و أهلها الغرق تنقل من صالب إلی رحم إذا مضی عالم بدا طبق حتی احتوی بیتک المهیمن من خندف علیاء تحتها الطق و أنت لما ولدت أشرقت الأرض وضاءت بنورک الأفق فنحن فی ذلک الضیاء و فی النور وسبل الرشاد تخترق}}</ref>.
| |
|
| |
| [[پیامبر]]{{صل}} بعد از این که عمویش اشعار را خواند، از او تشکر کرد و به او فرمود: [[خداوند]] دهانت را [[استوار]] و محکم نگه دارد<ref>{{متن حدیث|لا يفضض الله فاك}}؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۴۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خریم بن اوس (مقاله)|مقاله «خریم بن اوس»]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ج۵، ص:۵۲-۵۳.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==سهم مخصوص خریم در [[فتح]] [[حیره]]== | | ==سهم مخصوص خریم در [[فتح]] [[حیره]]== |
| در [[سال دوازدهم هجری]]، وقتی که [[سپاه اسلام]] حیره<ref>حیره یکی از شهرهای هفت گانه بزرگ عراق و در فاصله یک فرسنگی کوفه کنونی قرار داشته است. اکنون اثر قابل ذکری از آن باقی نمانده است. (البلدان، ابن فقیه، ص۲۴۱).</ref> را فتح کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۵۰۳.</ref>، [[مردم]] حیره که اکثرا دهقان بودند، [[منتظر]] ماندند که [[خالد بن ولید]] با مردم حیره چه میکند. چون کار با آنان به [[صلح]] انجامید، دهقانان از هر [[ناحیه]] نزد او آمدند و با او [[مصالحه]] کردند که از حوالی حیره تا فلالیج و جز آن مقدار هزار هزار و به قولی دو هزار هزار [[درهم]] جز آنچه به خاندان ساسانی میپردازند، بپردازند. [[خالد]] به [[ضرار بن ازور]] و [[ضرار بن خطاب]] و [[قعقاع بن عمرو]] و [[مثنی بن حارثه]] و [[عتیبة بن النهاس]] که از امرای او بودند، [[فرمان]] داد که دست به [[هجوم]] و [[غارت]] زنند و همه سواد را تا سواحل دجله به [[تصرف]] درآورند<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: گنابادی)، ج۱، ص۴۹۴.</ref>. در این هنگام خریم به نزد [[فرمانده]] [[مسلمانان]] رفت و گفت: "[[پیامبر]]{{صل}} دختر [[بقیله]] را به من بخشیده است و بر این گفته [[شاهد]] دارم. دختر بقیله را به من بده". پس خریم دو نفر از [[اصحاب]] را که شاهد [[سخن پیامبر]]{{صل}} بودند، نزد [[خالد]] آورد و دختر بقیله [[مال]] او شد<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۷۳. به صحت این گزارش صالحی شامی از قرن ششم هجری یقینی نداریم و تا حدود زیادی این احتمال هست که این خبر نیز از مجعولات حکومت دمشق برای درست جلوه دادن فتوحات خلفا به دست امثال خالد بن ولید بوده باشد؛ به ویژه به اسارت گرفتن این پیر زال و فروش او!! (یوسفی غروی).</ref>. آن دو نفر [[صحابی]] از [[انصار]] و به نامهای [[بشیر بن سعید]] و [[محمد بن مسلمه]] بودند. خالد دختر بقیله را از قرداد [[صلح]] مستثنی کرد و او را به خریم داد که او را به هزار [[درهم]] از او خریدند. او زنی پیر بود و از جهت [[سنی]] تناسبی با خریم نداشت. به او گفتند: وای بر تو! او را ارزان فروختی، خانوادهاش حاضر بودند چند برابر آن مبلغ را به تو بدهند. گفت: "[[گمان]] نمیکردم عددی بالاتر از ده تا صد تا وجود داشته باشد"<ref>فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: محمد توکل)، ص۳۴۹.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خریم بن اوس (مقاله)|مقاله «خریم بن اوس»]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ج۵، ص:۵۳-۵۴.</ref>.
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |