|
|
خط ۱۵: |
خط ۱۵: |
|
| |
|
| ==نامگذاری سفینه== | | ==نامگذاری سفینه== |
| سفینه میگوید: "در یکی از سفرها، من به همراه پیامبر{{صل}} و دیگر [[اصحاب]]، از مدینه خارج شدیم. ما بارهای سنگینی داشتیم و برخی از اصحاب که خسته میشدند، بارشان را به من میدادند و در طول [[سفر]]، تمام سنگینی بار اصحاب بر دوش من بود و من شکایتی نداشتم. وقتی پیامبر{{صل}} حالت [[استقامت]] و [[تحمل]] و [[خدمت]] مرا دید که بارهای زیادی را بر دوش خود حمل میکنم، فرمود: " تو مثل یک کشتی بار حمل میکنی " و استقامتم را ستود. از آن به بعد، به نام کشتی یا سفینه معروف شدم<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۸۴-۶۸۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[سفینه مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «سفینه مولی رسول الله»]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ج۵، ص:۳۳۱.</ref>
| |
|
| |
|
| ==سفینه و [[نقل روایات]]== | | ==سفینه و [[نقل روایات]]== |
| سفینه برخی [[روایات]] را از پیامبر به [[نقل]] کرده است؛ که به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
| |
| #'''علائم [[دجال]]:''' روزی پیامبر{{صل}} در [[سخنرانی]] خود به دجال اشاره کرد و فرمود: "بدانید که در چشم چپ دجال [[انحرافی]] وجود دارد و او در دست راست خود ناخنی بلند و ستبر دارد و بین دو چشمش نیز خالی هست"<ref>{{متن حدیث|ألا و إنه أعور عینه الیسری، و بالیمین ظفرة غلیظة، بین عینیه کافر}}؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۱۷۵.</ref>.
| |
| #'''[[لعن]] بر [[ابوسفیان]] و [[معاویه]]:''' روزی نزد [[پیامبر]]{{صل}} نشسته بودیم که در همین [[زمان]]، ابوسفیان و دو فرزندش، معاویه و [[یزید]]، به همراه قافله خود از مقابل ما عبور کردند. یکی از آنها، افسار اولین شتر را گرفته بود و دیگری در پی قافله حرکت میکرد. پیامبر{{صل}} فرمود: [[خداوند]] سواری دهنده و سوار شده و قافله برنده و آنکه در پشت سر حرکت میکند را [[لعنت]] کند<ref>{{متن حدیث|لعن الله الحامل و المحمول و القائد و السائق}}؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۲۹.</ref>.
| |
| #'''[[سخن پیامبر]]{{صل}} در هنگام [[رحلت]]:''' [[سفینه]] به [[نقل]] از [[ام سلمه]] میگوید: پیامبر{{صل}} در آن [[بیماری]] که به رحلت ایشان انجامید، میفرمود: به خاطر [[خدا]]! به خاطر خدا! مواظب [[نماز]] و بردگان و زیر دستان خود باشید. پیامبر{{صل}} این کلمات را زیاد تکرار میکرد<ref>{{متن حدیث|الله، الله، الصلاة و ما ملکت أیمانکم}}؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۴۹۷.</ref>.
| |
| #'''[[علی]]{{ع}} [[محبوب]] پیامبر{{صل}} و خدا:''' سفینه میگوید: "روزی من و [[انس]] در [[منزل]] پیامبر{{صل}} بودیم که زنی از [[انصار]] به منزل پیامبر{{صل}} آمد و دو پرنده بریان شده را که در لای نان پیچیده بود، آورد و گفت که [[غذا]] را به پیامبر{{صل}} بدهیم. پیامبر{{صل}} در آن موقع در [[خانه]] نبود. وقتی آن [[حضرت]] آمدند، بر ما [[سلام]] کرده، غذا خواستند. من گفتم: ای [[رسول خدا]]! زنی از [[زنان]] انصار، برای شما دو پرنده کباب شده آورد. پیامبر{{صل}} فرمود: " خدایا! محبوبترین [[فرد]] نزد خود و پیامبرت را هم اکنون برسان! " در همین حال، در [[خانه پیامبر]]{{صل}} به صدا در آمد. گفتم: کیست که در میزند؟ کسی که پشت در بود، گفت: " من [[ابوالحسن]] هستم! " پیامبر{{صل}} فرمود: "در را باز کن که داخل شود. " پیامبر{{صل}} و [[امام]]{{صل}} و [[امام علی]]{{ع}} از آن دو پرنده کباب شده خوردند"<ref>البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۷، ص۳۵۲-۳۵۳.</ref>.
| |
| #'''ترک مهمانی:''' فردی، [[امام علی]]{{ع}} را به مهمانی [[دعوت]] کرد. [[حضرت زهرا]]{{ع}} فرمود: "چه خوب بود که پدرم را نیز دعوت میکرد". آن [[فرد]]، از [[رسول خدا]]{{صل}} نیز خواست که در این مهمانی شرکت کند. وقتی [[پیامبر]]{{صل}} وارد [[خانه]] شد و تزئینات خانه را دید، برگشت. [[حضرت فاطمه]] به امام علی{{ع}} فرمود: "به دنبال پدرم برو و بپرس که چرا مهمانی را ترک کرد". امام علی{{ع}} به دنبال پیامبر{{صل}} رفت و از ایشان پرسید: یا [[رسول الله]]! چرا برگشتید؟ پیامبر{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إنه لیس لنبی أن یدخل بیتا مزوقا}}؛ [[شایسته]] نیست که پیامبر، وارد خانه ای شود که در حد [[افراط]] [[زینت]] شده است<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۹، ص۵۴-۵۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[سفینه مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «سفینه مولی رسول الله»]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ج۵، ص:۳۳۱-۳۳۲.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[نجات]] معجزهآسای [[سفینه]]== | | ==[[نجات]] معجزهآسای [[سفینه]]== |
| سفینه، میگوید: "روزی برای رفتن به جایی سوار کشتی شدم و کشتی در میان دریا دچار [[طوفان]] شد و در هم [[شکست]]. همه مسافران [[غرق]] شدند، به جز من که به تخته چوبی چسبیدم و آب مرا به کنار ساحلی رساند. وقتی چشمم را باز کردم، شیری ترسناک بالای سرم [[ایستاده]] بود. نترسیدم و گفتم: من سفینه، [[غلام]] [[پیامبر خدا]] هستم. وقتی شیر نام [[مبارک]] پیامبر{{صل}} را شنید، سرش را تکانی داد و از حالت [[خشم]] و درندگی افتاد و با حالتی مهربانانه به نزد من آمد و سر و گوش خود را به دست و پاهایم میمالید. و همانند حیوان اهلی در کنارم قرار گرفت که بر پشت آن سوار شوم. من هم سوار او شدم و او مرا به مقصدی که برایم معلوم نبود، برد. وقتی به محلی خاص از ساحل دریا رسیدیم، مرا از پشت خود پیاده کرد و در حالی که گویا میخواست خداحافظی کند، از من دور شد. من چشم به دریا دوختم و یک کشتی را دیدم. علامت دادم و [[اهل]] کشتی مرا دیدند و این گونه بود که نجات یافتم"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[سفینه مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «سفینه مولی رسول الله»]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ج۵، ص:۳۳۳.</ref>
| |
|
| |
|
| ==سرانجام سفینه== | | ==سرانجام سفینه== |
| در [[سال سیزدهم هجری]] و در اولین روزی که [[عمر]] به [[خلافت]] نشست، [[وفات]] کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۷۱-۱۷۳.</ref>. او در [[شهر]] [[حمص]] وفات کرد و در همان جا هم به [[خاک]] سپرده شد<ref>معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۳۰۳.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[سفینه مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «سفینه مولی رسول الله»]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ج۵، ص:۳۳۳.</ref>
| |
|
| |
|
| ==منابع== | | ==منابع== |