فرات بن حیان عجلی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد)
 
خط ۴۰: خط ۴۰:


==فرات و [[مسیلمه کذاب]]==
==فرات و [[مسیلمه کذاب]]==
[[ابن هشام]] می‌نویسد: فرستادگان [[بنی حنیفه]] که [[مسیلمة بن حبیب]] (کذاب) را نیز با خود آورده بودند، به [[مدینه]] وارد و در [[خانه]] زنی از [[انصار]] از [[قبیله]] بنی نجار، ساکن شدند. [[ابن اسحاق]] گوید: مطابق [[نقل]] برخی از [[دانشمندان]]، هنگامی که [[بنو حنیفه]] مسیلمه را به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آوردند با [[جامه]] او را پوشانده بودند، و در آن هنگام رسول خدا{{صل}} در میان جمعی را از [[اصحاب]] نشسته بود و در دستش شاخه خرمایی بود که سر آن برگ‌هایی داشت، و چون او را به نزد آن [[حضرت]] آوردند از رسول خدا{{صل}} درخواستی کرد و حضرت فرمود: "اگر این شاخه خرما را هم از من بخواهی به تو نخواهم داد". ولی مردی از [[اهل]] یمامه نقل می‌کند که این موضوع این طور نبوده و هنگامی که گروه بنی حنیفه به مدینه آمدند او را نزد شتران خود در خارج [[مسجد]]) گذاردند و خود به نزد رسول خدا{{صل}} آمدند و پس از اینکه [[مسلمان]] شدند به حضرت گفتند: "ما یکی از مردان خود را نیز برای [[حفظ]] آثاث و [[اموال]] مان پیش شتران خود به جا گذارده‌ایم". حضرت درباره او نیز همان گونه که [[دستور]] داده بود، دستور داد و سپس به خاطر اینکه او [[حفاظت]] [[اموال]] رفقایش را به عهده گرفته بود، فرمود: "او بدتر از شما نیست"، و مقصود آن [[حضرت]] از این [[کلام]]، جز همین مطلب که حفاظت اموال رفقایش باشد چیز دیگری نبود. ولی [[مسیلمه]] پس از بازگشت به یمامه، [[مرتد]] شده و [[ادعای نبوت]] کرد و مدعی شد که با [[محمد]] در امر [[نبوت]] [[شریک]] است و به همراهان خود می‌گفت: "مقصود او که به شما گفت: او بدتر از شما نیست، همین بود که من با او در کار نبوت شریکم" و سپس سخنانی مسجع شبیه به [[آیات قرآنی]] برای آنها می‌خواند و آنها را به [[دین]] خود [[دعوت]] می‌کرد و از آن جمله این جملات است: {{عربی|لقد أنعم الله على الحبلي، اخرج منها نسمة تسعى، من بين صفاق وحشي}}؛ و برای [[پیروان]] خود، شراب و [[زنا]] را [[آزاد]] کرد و [[نماز]] را از ایشان برداشت، و با [[علوم]] این حال می‌گفت: [[محمد]]، [[پیامبر]] است و من با او در نبوت شریکم، و [[بنی حنیفه]] از او [[پیروی]] کردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۷۶-۵۷۷. اما مسیلمه کذاب به رسول خدا{{صل}} این نامه را نوشت: از مسیلمه، رسول خدا به محمد، رسول خدا. سلام بر تو؛ اما بعد، بدانکه من در کار نبوت با تو شریک شده و نیمی از زمین، مال من و تو است و نیم دیگر از آن قریش است ولی قریش مردمانی ستمکارند. این نامه را دو نفر از پیروان مسیلمه به نزد رسول خدا{{صل}} آوردند و چون آن حضرت از ایشان پرسید که عقیده شما درباره مسیلمه چیست؟ گفتند: عقیده ما همان است که خود او در این نامه نوشته است. رسول خدا{{صل}} فرمود: به خدا سوگند اگر چنان نبود که مرسوم نیست فرستادگان را بکشند هم اکنون گردن‌تان را می‌زدم. سپس در پاسخ مسیلمه چنین نوشت: از محمد، رسول خدا به مسیلمه کذاب؛ سلام بر آن کس که از هدایت پیروی کند. اما بعد، پس همانا زمین از آن خدا است و به هر کس از بندگانش که بخواهد واگذار می‌کند و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۰۱-۶۰۰) شیخ طوسی، از حسن بصری نقل می‌کند: روزی مسیلمه دو تن از اصحاب رسول خدا{{صل}} را دستگیر کرد. او از یکی از آنها پرسید: آیا شهادت می‌دهی که محمد، رسول خدا است؟ او پاسخ داد: آری. پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من هم رسول خدا هستم؟ پاسخ داد: آری. سپس دیگری را فراخواند و پرسید: آیا شهادت می‌دهی که محمد، رسول خداست؟ پاسخ داد: آری. سپس پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من هم رسول خدا هستم؟ او ساکت شد و پاسخی نداد. مسیلمه این سؤال را دو مرتبه دیگر تکرار کرد، اما آن مرد گفت: من کر هستم! و بدین ترتیب مسیلمه او را گردن زد! خبر این حادثه به رسول خدا{{صل}} رسید. آن حضرت فرمود: آنکه کشته شد، به دنبال صدق و یقینش رفت و به فضل شهادت رسید که بر او گوارا باد و اما دیگری از تقیه استفاده کرد و چیزی بر او نیست. (التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۳۵).</ref>.
[[ابن هشام]] می‌نویسد: فرستادگان [[بنی حنیفه]] که [[مسیلمه کذاب|مسیلمة بن حبیب]] (کذاب) را نیز با خود آورده بودند، به [[مدینه]] وارد و در [[خانه]] زنی از [[انصار]] از [[قبیله]] بنی نجار، ساکن شدند. [[ابن اسحاق]] گوید: مطابق [[نقل]] برخی از [[دانشمندان]]، هنگامی که [[بنو حنیفه]] مسیلمه را به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آوردند با [[جامه]] او را پوشانده بودند، و در آن هنگام رسول خدا{{صل}} در میان جمعی را از [[اصحاب]] نشسته بود و در دستش شاخه خرمایی بود که سر آن برگ‌هایی داشت، و چون او را به نزد آن [[حضرت]] آوردند از رسول خدا{{صل}} درخواستی کرد و حضرت فرمود: "اگر این شاخه خرما را هم از من بخواهی به تو نخواهم داد". ولی مردی از [[اهل]] یمامه نقل می‌کند که این موضوع این طور نبوده و هنگامی که گروه بنی حنیفه به مدینه آمدند او را نزد شتران خود در خارج [[مسجد]]) گذاردند و خود به نزد رسول خدا{{صل}} آمدند و پس از اینکه [[مسلمان]] شدند به حضرت گفتند: "ما یکی از مردان خود را نیز برای [[حفظ]] آثاث و [[اموال]] مان پیش شتران خود به جا گذارده‌ایم". حضرت درباره او نیز همان گونه که [[دستور]] داده بود، دستور داد و سپس به خاطر اینکه او [[حفاظت]] [[اموال]] رفقایش را به عهده گرفته بود، فرمود: "او بدتر از شما نیست"، و مقصود آن [[حضرت]] از این [[کلام]]، جز همین مطلب که حفاظت اموال رفقایش باشد چیز دیگری نبود. ولی [[مسیلمه]] پس از بازگشت به یمامه، [[مرتد]] شده و [[ادعای نبوت]] کرد و مدعی شد که با [[محمد]] در امر [[نبوت]] [[شریک]] است و به همراهان خود می‌گفت: "مقصود او که به شما گفت: او بدتر از شما نیست، همین بود که من با او در کار نبوت شریکم" و سپس سخنانی مسجع شبیه به [[آیات قرآنی]] برای آنها می‌خواند و آنها را به [[دین]] خود [[دعوت]] می‌کرد و از آن جمله این جملات است: {{عربی|لقد أنعم الله على الحبلي، اخرج منها نسمة تسعى، من بين صفاق وحشي}}؛ و برای [[پیروان]] خود، شراب و [[زنا]] را [[آزاد]] کرد و [[نماز]] را از ایشان برداشت، و با [[علوم]] این حال می‌گفت: [[محمد]]، [[پیامبر]] است و من با او در نبوت شریکم، و [[بنی حنیفه]] از او [[پیروی]] کردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۷۶-۵۷۷. اما مسیلمه کذاب به رسول خدا{{صل}} این نامه را نوشت: از مسیلمه، رسول خدا به محمد، رسول خدا. سلام بر تو؛ اما بعد، بدانکه من در کار نبوت با تو شریک شده و نیمی از زمین، مال من و تو است و نیم دیگر از آن قریش است ولی قریش مردمانی ستمکارند. این نامه را دو نفر از پیروان مسیلمه به نزد رسول خدا{{صل}} آوردند و چون آن حضرت از ایشان پرسید که عقیده شما درباره مسیلمه چیست؟ گفتند: عقیده ما همان است که خود او در این نامه نوشته است. رسول خدا{{صل}} فرمود: به خدا سوگند اگر چنان نبود که مرسوم نیست فرستادگان را بکشند هم اکنون گردن‌تان را می‌زدم. سپس در پاسخ مسیلمه چنین نوشت: از محمد، رسول خدا به مسیلمه کذاب؛ سلام بر آن کس که از هدایت پیروی کند. اما بعد، پس همانا زمین از آن خدا است و به هر کس از بندگانش که بخواهد واگذار می‌کند و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۰۱-۶۰۰) شیخ طوسی، از حسن بصری نقل می‌کند: روزی مسیلمه دو تن از اصحاب رسول خدا{{صل}} را دستگیر کرد. او از یکی از آنها پرسید: آیا شهادت می‌دهی که محمد، رسول خدا است؟ او پاسخ داد: آری. پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من هم رسول خدا هستم؟ پاسخ داد: آری. سپس دیگری را فراخواند و پرسید: آیا شهادت می‌دهی که محمد، رسول خداست؟ پاسخ داد: آری. سپس پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من هم رسول خدا هستم؟ او ساکت شد و پاسخی نداد. مسیلمه این سؤال را دو مرتبه دیگر تکرار کرد، اما آن مرد گفت: من کر هستم! و بدین ترتیب مسیلمه او را گردن زد! خبر این حادثه به رسول خدا{{صل}} رسید. آن حضرت فرمود: آنکه کشته شد، به دنبال صدق و یقینش رفت و به فضل شهادت رسید که بر او گوارا باد و اما دیگری از تقیه استفاده کرد و چیزی بر او نیست. (التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۳۵).</ref>.


[[عروة بن زبیر]] گوید: [[پیامبر]]{{صل}} با [[مدعیان پیامبری]] به کمک فرستادگانش جنگید. آن [[حضرت]] [[فرات بن حیان]] عجلی را به سوی [[ثمامة بن اثال]]<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۸۷.</ref> فرستاد تا [[مسیلمه]] را بکشد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۲؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۳۸.</ref> و به دنبال آن برای او نیروی کمکی از [[بنی تمیم]] رسید<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۶۹.</ref>، به طوری که مسیلمه ترسید [[ثمامه]] بر او [[غالب]] شده، دستگیرش کند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۷۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[فرات بن حیان عجلیه (مقاله)|مقاله «فرات بن حیان عجلی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۸۴-۴۸۶.</ref>
[[عروة بن زبیر]] گوید: [[پیامبر]]{{صل}} با [[مدعیان پیامبری]] به کمک فرستادگانش جنگید. آن [[حضرت]] [[فرات بن حیان]] عجلی را به سوی [[ثمامة بن اثال]]<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۸۷.</ref> فرستاد تا [[مسیلمه]] را بکشد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۲؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۳۸.</ref> و به دنبال آن برای او نیروی کمکی از [[بنی تمیم]] رسید<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۶۹.</ref>، به طوری که مسیلمه ترسید [[ثمامه]] بر او [[غالب]] شده، دستگیرش کند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۷۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[فرات بن حیان عجلیه (مقاله)|مقاله «فرات بن حیان عجلی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۸۴-۴۸۶.</ref>

نسخهٔ ‏۸ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۳۱

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

به نقل ابن عبدالبر، فرات بن حیان بن ثعلبه عجلی[۱]، از طایفه بنی عجل و هم پیمان طایفه بنی سهم بوده و همراه پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرده است. حارثة بن مضرب و حنظلة بن ربیع از او روایت نقل کرده‌اند. وی از کوفیین شمرده شده است[۲]. و یکی از چهار نفری از قبیله ربیعه است که اسلام آوردند. او را راهنمای راه‌ها شمرده‌اند. زمانی که رسول خدا(ص) از دنیا رفت او به مکه آمد و خود و فرزندانش در آنجا ساکن شدند[۳]. ابو حاتم می‌گوید: او کوفی است. و بغوی می‌گوید: ساکن کوفه شد، خانه‌ای در آنجا بنا کرد و فرزندانش در کوفه ساکن شدند. و ابن سعد او را از کسانی که در خندق شرکت داشتند، شمرده است. و مرزبانی می‌گوید: از کسانی است که پیامبر(ص) را هجو کرد و سپس آن حضرت را مدح کرد و پیامبر(ص) مدح او را پذیرفت[۴].[۵]

فرات و جنگ بدر

چون هنگام جنگ بدر، قریش از مکه بیرون آمدند، فرات بن حیان عجلی را پیش ابوسفیان[۶] فرستادند تا خبر بیرون آمدن و مسیر ایشان را به او برساند و بگوید که چه چیزهایی فراهم کرده‌اند. اتفاقاً او راهی را رفت که غیر از راه ابوسفیان بود، زیرا ابوسفیان خود را به کنار دریا رسانده بود و فرات از شاهراه معمولی رفت. فرات در جحفه[۷] به مشرکان پیوست. در اینجا گفتار ابوجهل را شنید که می‌گفت: برنمی‌گردیم! او گفت: "من به سبب سخن تو دیگر رغبتی به آنها ندارم و آن کس که خون‌خواهی خود را نزدیک ببیند و باز گردد، ناتوان است. این بود که همراه قریش رفت و ابوسفیان را رها کرد و در روز بدر چند زخم برداشت و پیاده گریخت، در حالی که می‌گفت: "هیچ روزی را مانند امروز و این کار، نحس ندیده‌ام! به درستی که ابوجهل و کار او نا مبارک است"[۸].[۹]

فرات و سریه قرده[۱۰]

فرماندهی این سریه با زید بن حارثه بود و این نخستین سریه‌ای بود که زید بن حارثه به امیری آن گماشته شد. او روز اول جمادی الاخری و آغاز بیست و هفتمین ماه هجرت از مدینه بیرون رفت. قریش که قومی بازرگان بودند، می‌ترسیدند که از راه شام سفر کنند، چرا که از رسول خدا(ص) و اصحابش می‌ترسیدند. صفوان بن امیه می‌گفت: "محمد و اصحاب او راه بازرگانی ما را بسته‌اند و نمی‌دانیم با اصحاب او چه کنیم؛ از راه کناره تکان نمی‌خورند. افزون بر آن، اهل منطقه ساحلی هم همگی با آنها هم پیمان شده‌اند و ما نمی‌دانیم کدام راه را بپیماییم. اگر قرار باشد در مکه اقامت کرده و سرمایه‌های خود را مصرف کنیم در آنجا درآمدی برای ما نیست و ما ناچاریم سرمایه خود را در بازرگانی به کار بریم؛ تابستان، تجارت شام و زمستان، تجارت حبشه".

اسود بن مطلب به او گفت: "از راه ساحل نرو، از راه عراق برو".

صفوان گفت: "من راه عراق را بلد نیستم".

او گفت: "من تو را با بهترین راهنما آشنا می‌کنم، راهنمایی که چشمش را می‌بندد و به خواست خدا راه را می‌پیماید".

صفوان گفت: "او کیست؟"

اسود گفت: "فرات بن حیان عجلی که آن راه‌ها را پیموده و بر آنها مسلط است".

صفوان گفت: "تو را به خدا او را بیاور". اسود کسی را پیش فرات فرستاد و چون فرات نزد صفوان آمد، صفوان به او گفت: می‌خواهم به شام بروم ولی محمد راه بازرگانی ما را بسته است و کاروان‌های ما ناچارند از منطقه او عبور کنند؛ اکنون می‌‌خواهم از راه عراق بروم".

فرات گفت: "من تو را از راه عراق می‌برم، هیچ یک از یاران محمد آن راه را نپیموده است، چون آن سرزمین، فلات و بی آب است".

صفوان گفت: "خواهش من هم همین است، اما در باره بی‌آبی، حالا در زمستانیم و نیاز ما به آب، کم است". صفوان آماده شد و ابو زمعه هم سیصد مثقال طلا و مقدار زیادی شمش نقره و مردانی از قریش را با او همراه کرد که همه کالای تجارتی به همراه داشتند. عبدالله بن ابی ربیعه و حویطب ابن عبدالعزی هم همراه گروهی از مردان قریش با او بیرون آمدند. صفوان هم با اموال زیادی که شمش‌ها و ظرف‌های نقره بود و حدود سی هزار درهم می‌شد، راه افتاد و همگی به طرف ناحیه ذات عرق[۱۱] حرکت کردند. در این میان، نعیم بن مسعود اشجعی که بر دین قوم خود بود به مدینه آمد و در قبیله بنی نضیر به خانه کنانة بن ابی الحقیق وارد شد و با او شراب خورد. سلیط بن نعمان بن اسلم هم که مسلمان بود، پیش بنی نضیر می‌آمد و از شراب ایشان می‌آشامید، چون در آن هنگام هنوز شراب، حرام نشده بود. وی نیز آن روز حضور داشت و همراه او شراب خورد. نعیم در این جلسه موضوع خروج صفوان از نزد آنها و کاروان و اموالی را که همراه او بود بازگو کرد و سلیط همان لحظه از پیش آنها بیرون آمد و خود را به پیامبر(ص) رساند و خبر بانه را به ایشان گزارش داد. پیامبر(ص) نیز زید بن حارثه را همراه صد سوار به سوی آنها فرستاد و مردان و آنها کاروان را محاصره کردند. بزرگان قریش، همگی گریختند و فقط یک یا دو مرد اسیر شدند و آنها کاروان را به حضور پیامبر(ص) آوردند. حضرت خمس کالاها را که بیست هزار درهم بود، برداشت و بقیه را بین اهل لشکر تقسیم فرمود. فرات بن حیان از اسیران بود و وقتی مسلمانان به او گفتند اگر مسلمان شوی تو را نمی‌کشیم، او مسلمان شد[۱۲].[۱۳]

فرات و جنگ بدر الموعد[۱۴]

از شرکت فرات در این جنگ، خبری در دست نیست اما از آن جایی که حسان در شعرش مستقیماً به نام او اشاره می‌کند می‌توان به بودن او در این جنگ نیز پی برد. حسان بن ثابت انصاری ابیات زیر را در باره این جنگ سروده است: کنار چاهی، که آب آن از فراوانی، با دست کشیده می‌شد، همراه شتران نیرومند، هشت روز ماندیم. همراه اسبان سیاه و سرخی که تناور بودند و اسبان سفید کشیده اندامی که شانه‌هایشان براق بود. بوته‌های عرفج[۱۵] را می‌بینی که با سم اسبان در حال تاخت و تاز، از ریشه بیرون می‌آیند. چون به شن زارهای منطقه عالج[۱۶] فرود آمدند، به آنها بگویید که راه از این طرف نیست. آب‌های شام را رها کنید که برای رسیدن به آن به جنگی نیاز خواهد بود که دهان‌هایتان را چون دهان شتر چرا کننده خاراک، خون آلود می‌‎کند؛ به دست مردانی که به سوی پروردگار خود هجرت می‌کنند و یاوران بر حقی که با فرشتگان، تأیید می‌شوند. اگر در این راه به فرات بن حیان هم برخوردیم، او تسلیم مرگ و نیستی خواهد شد. و اگر پس از او قیس بن امرئ القیس را ببینیم، مایه افزونی سیاه رویی او خواهیم شد[۱۷].[۱۸]

سریه زید بن حارثه به عیص[۱۹]

در جمادی الاولی سال ششم هجرت، چون پیامبر(ص) از جنگ غابه برگشت، خبر رسید که کاروانی از قریش، از شام می‌آید. پیامبر(ص)، زید بن حارثه را همراه صد و هفتاد سوار به سوی آنها روانه فرمود، و آنها کاروان و هر چه را که در آن بود به غنیمت گرفتند. آنها در آن روز مقدار زیادی نقره به دست آوردند که از اموال صفوان بن امیه بود. برخی از افرادی را هم که همراه کاروان بودند، اسیر کردند که، ابو العاص بن ربیع و مغیرة بن معاویة بن ابی العاص جزو آنها بودند. ابو العاص شبانه خود را به مدینه و سحرگاه خود را به خانه زینب، دختر رسول خدا(ص) که همسرش بود، رساند و از او پناه خواست و زینب به او پناه داد. چون پیامبر(ص) نماز صبح را خواندند، زینب بر در خانه خود ایستاد و با صدای بلند اعلام کرد که من به ابو العاص پناه داده ام. پیامبر(ص) به مردم فرمود: "شنیدید که زینب چه گفت؟" گفتند: "آری" فرمود: "سوگند به کسی که جانم در دست اوست من هم پیش از آنکه این مطلب را همان طور که شما شنیدید بشنوم، از این موضوع خبری نداشتم؛ به هر حال مؤمنان نسبت به دیگران برتری دارند؛ دیگران به آنها پناه می‌برند، و ما هم کسی را که زینب پناه داده است پناه دادیم". چون پیامبر(ص) به خانه خود برگشت، زینب به حضور پدر آمد و از ایشان درخواست کرد تا اموال ابو العاص را به او پس بدهند. پیامبر(ص) پذیرفته، و به زینب دستور فرمودند که ابو العاص با او نزدیکی نکند، زیرا تا هنگامی که او کافر باشد، بر زینب، و زینب بر او حلال نیست. آنگاه پیامبر(ص) با اصحاب خود درباره او صحبت فرمود. کالاهای افراد مختلفی از قریش همراه ابو العاص بود که مسلمانان همه و حتی طناب‌ها و آفتابه‌اش را هم به او پس دادند و هیچ چیز از او در دست ایشان باقی نماند. ابو العاص به مکه برگشت و کالاهای هر کس را به او تسلیم کرد و گفت: "آیا چیزی از کسی باقی مانده؟" گفتند: "نه". گفت: "اکنون گواهی می‌دهم که خدایی جز پروردگار یگانه نیست، و محمد(ص) رسول خداست. من در مدینه اسلام آوردم و فقط به این جهت در مدینه نماندم که ترسیدم شما تصور کنید اسلام آوردم تا اموال شما را از میان ببرم". آنگاه ابو العاص به مدینه برگشت و پیامبر(ص) زینب را با همان عقد ازدواج قبلی به او سپرد. و گفته شده است که این کاروان به عراق می‌رفته و راهنمای آن فرات بن حیان عجلی بوده است[۲۰].[۲۱]

فرات و مسیلمه کذاب

ابن هشام می‌نویسد: فرستادگان بنی حنیفه که مسیلمة بن حبیب (کذاب) را نیز با خود آورده بودند، به مدینه وارد و در خانه زنی از انصار از قبیله بنی نجار، ساکن شدند. ابن اسحاق گوید: مطابق نقل برخی از دانشمندان، هنگامی که بنو حنیفه مسیلمه را به نزد رسول خدا(ص) آوردند با جامه او را پوشانده بودند، و در آن هنگام رسول خدا(ص) در میان جمعی را از اصحاب نشسته بود و در دستش شاخه خرمایی بود که سر آن برگ‌هایی داشت، و چون او را به نزد آن حضرت آوردند از رسول خدا(ص) درخواستی کرد و حضرت فرمود: "اگر این شاخه خرما را هم از من بخواهی به تو نخواهم داد". ولی مردی از اهل یمامه نقل می‌کند که این موضوع این طور نبوده و هنگامی که گروه بنی حنیفه به مدینه آمدند او را نزد شتران خود در خارج مسجد) گذاردند و خود به نزد رسول خدا(ص) آمدند و پس از اینکه مسلمان شدند به حضرت گفتند: "ما یکی از مردان خود را نیز برای حفظ آثاث و اموال مان پیش شتران خود به جا گذارده‌ایم". حضرت درباره او نیز همان گونه که دستور داده بود، دستور داد و سپس به خاطر اینکه او حفاظت اموال رفقایش را به عهده گرفته بود، فرمود: "او بدتر از شما نیست"، و مقصود آن حضرت از این کلام، جز همین مطلب که حفاظت اموال رفقایش باشد چیز دیگری نبود. ولی مسیلمه پس از بازگشت به یمامه، مرتد شده و ادعای نبوت کرد و مدعی شد که با محمد در امر نبوت شریک است و به همراهان خود می‌گفت: "مقصود او که به شما گفت: او بدتر از شما نیست، همین بود که من با او در کار نبوت شریکم" و سپس سخنانی مسجع شبیه به آیات قرآنی برای آنها می‌خواند و آنها را به دین خود دعوت می‌کرد و از آن جمله این جملات است: لقد أنعم الله على الحبلي، اخرج منها نسمة تسعى، من بين صفاق وحشي؛ و برای پیروان خود، شراب و زنا را آزاد کرد و نماز را از ایشان برداشت، و با علوم این حال می‌گفت: محمد، پیامبر است و من با او در نبوت شریکم، و بنی حنیفه از او پیروی کردند[۲۲].

عروة بن زبیر گوید: پیامبر(ص) با مدعیان پیامبری به کمک فرستادگانش جنگید. آن حضرت فرات بن حیان عجلی را به سوی ثمامة بن اثال[۲۳] فرستاد تا مسیلمه را بکشد[۲۴] و به دنبال آن برای او نیروی کمکی از بنی تمیم رسید[۲۵]، به طوری که مسیلمه ترسید ثمامه بر او غالب شده، دستگیرش کند[۲۶].[۲۷]

سرانجام فرات بن حیان

از سرانجام وی اطلاع دقیقی در دست نیست. اما طبق نقل طبری که از شرکت فرات بن حیان در یرموک[۲۸]، خنافس[۲۹]، حوادث سال ۱۴ هجری[۳۰]، فتح تکریت[۳۱] و فتح جزیره (موصل) در ذی حجه سال هفدهم[۳۲] خبر داده، می‌توان نتیجه گرفت که وی تا این تاریخ، زنده بوده است.[۳۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. ابن اثیر، او را فرات بن حبان نامیده است. (اسد الغابه، ج۴، ص۵۱).
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۵۸-۱۲۵۹.
  3. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۲.
  4. الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۲۷۳.
  5. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فرات بن حیان عجلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۷۷.
  6. در منابع آمده که یکی از جاسوسان ابوسفیان، فرات بن حیان بوده است. (سنن ابی داود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۵۹۸؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۲، ص۱۱۵).
  7. روستای بزرگی در راه مدینه که از مکه چهار منزل فاصله دارد و میقات أهل مصر و شام است، اگر از مدینه عبور نکنند و گرنه میقات‌شان ذو الحلیفه است. بین جحفه و مدینه شش منزل فاصله است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۱۱۱).
  8. المغازی، واقدی، ج۱، ص۴۴.
  9. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فرات بن حیان عجلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۷۸.
  10. در راه نجد به سوی عراق و در ناحیة ذات عرق که بعد از ریذه و قبل از غمره است، قرار دارد. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۷) و در معجم البلدان آمده است که فرده یا قرده نام آبی است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۲۴۸ و ۳۲۲).
  11. یکی از منزلگاه‌های بین راه به سوی عراق است و مرز میان نجد و تهامه به شمار می‌رود. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۱۰۷).
  12. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۸۰-۷۹. ابن هشام نیز به صورت خلاصه می‌گوید: در این کاروان، ابوسفیان بن حرب نیز حضور داشته است. (السیرة النبویة، ج۲، ص۵۰) طبری نیز این خبر را نقل و به حضور ابوسفیان در این کاروان اشاره کرده است. (تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۹۲-۴۹۳). در جای دیگری آمده که وی را لشکر اسلام دستگیر کردند و پیامبر(ص) دستور اعدام او را صادر کرد، ولی او در حالی که روانه چوبه دار بود، به یکی از یاران آن حضرت گفت: من اسلام آوردم و این خبر را به پیامبر(ص) رساندند. ایشان فرمود: از شماها کسانی هستند که ما آنان را به ایمانشان می‌گذاریم که از جمله فرات بن حیان است. (سنن ابی داود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۵۹۸؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۲، ص۱۱۵).
  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فرات بن حیان عجلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۷۸-۴۸۰.
  14. این جنگ در اول ماه ذی قعده که چهل و پنجمین ماه هجرت بود، صورت گرفت و پیامبر(ص) شانزده شبانه روز در مدینه نبودند و چهارده روز از ذی قعده باقی مانده بود که به مدینه بازگشتند و در آن مدت، این رواحه را در مدینه جانشین خود قرار داده بودند. چون ابوسفیان پس از جنگ احد تصمیم گرفت به مکه بازگردد، فریاد برآورد و به مسلمانان گفت: وعده ما سر سال در محل بدر الصفراء، که با هم ملاقات و جنگ کنیم. پیامبر(ص) به عمر بن خطاب فرمودند: بگو بسیار خوب، ان شاء الله، و گفته‌اند که ابوسفیان گفت: وعده ما دو ماه دیگر در بدر الصفراء. ولی قول اول، ثابت‌تر است. پس، مردم، با این وعده، از یک دیگر جدا شدند و قریش به مکه برگشت و به دوستان خود این مطلب را اعلام کرد. آنها برای گردآوری سپاه و بیرون رفتن آماده می‌شدند و آن روز در نظر ایشان از روزهای نامی بود، چون آنها از احد، پیروز برگشته بودند و طمع داشتند که در بدر الموعد هم پیروزی نصیب آنها بشود. بدر الصفراء پا بدر الموعد یکی از بازارهای تجاری بود که معمولا همه ساله، از اول تا هشتم ذی القعده بر پا می‌شد و پس از آن مردم پراکنده شده، به سرزمین‌های خود بر می‌گشتند. ولی چون آن موعد فرا رسید، ابوسفیان خوش نداشت که برای جنگ با پیامبر(ص) حرکت کند و دوست داشت که شرایط به گونه‌ای شود که پیامبر(ص) هم از مدینه حرکت نکرده، و در وعده گاه حاضر نشوند.... پس، مسلمانان، همراه کالاهای بازرگانی خود به سوی بدر الموعد حرکت کردند.... پیامبر(ص) نیز همراه مسلمانان حرکت فرمود و آنها پول و کالا با خود بردند و شب اول ذی قعده به محل بازار بدر رسیدند. فردای آن روز، بازار، راه افتاد و مدت هشت روزی که بازار پدر گشوده بود، مسلمانان هم آنجا بودند.... ابوسفیان نیز همراه قریش، که حدود دو هزار نفر بودند، از مکه بیرون آمد. آنها پنجاه اسب داشتند و چون به مجنه رسیدند، ابوسفیان خطاب به سپاه گفت: برگردید که مصلحت آن است که در سالی پربرکت به این جنگ دست بزنیم که هم ما بتوانیم شیر بیاشامیم و هم حیوانات ما به راحتی چرا کنند. امسال، خشک سال است، من بر می‌گردم پس شما هم برگردید. اهل مکه این سپاه را سپاه سویق نامیدند و می‌گفتند اینها بیرون رفتند که سویق بیاشامند پیامبر صب نیز با دو هزار نفر از یاران خود در بدر الموعد شرکت کرده بود و تمام هشت روز را در آنجا ماند تا اینکه مردم، پراکنده شدند. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۸۴-۳۹۱ (با تلخیص).
  15. نام گیاهی از گیاهان صیفی جات نرم است که میوه خشتی دارد. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۱۰۵).
  16. منطقه‌ای در راه مکه که آب ندارد و شنزار معروفی است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۷۰).
  17. أقمنا علی الرس الزوع ثمانیا بأرعن جرار عریض المبارک بکل کمیت جوزه نصف خلقه و أدم طوال مشرفات الحوارک تری العرفج العامی تبدی أصوله مناسم أخفاف المطی الواتک إذا هبطت خورات من رمل عالج فقولا لها لیس الطریق هنالک ذروا فلجات الشام قد حال دونها ضراب کأفواه المخاض الأوارک بأیدی رجال هاجروا نحو ربهم و أنصار حق أیدوا بملائک فإن نلق فی تطوافنا و التماسنا فرات بن حیان یکن رهن هالک وإن نلق قیس بن امرئ القیس بعده نزد فی سواد وجهه لون حالک؛المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۹۱؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۱۱.
  18. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فرات بن حیان عجلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۸۱-۴۸۲.
  19. از آبادی‌های کنار دریای سرخ که در راه کاروان قریش از مکه به شام قرار دارد. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۱۷۳).
  20. المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۵۳-۵۵۴. ابن هشام نیز به صورت خلاصه می‌نویسد: قریش پس از جنگ بدر و ترس از برخورد با لشکر مسلمانان ناچار شدند مسیر کاروان‌های تجارتی خود را تغییر دهند؛ از این رو راه عراق را برای مسافرت به شام انتخاب کردند و بدین ترتیب، کاروانی از قریش به سوی شام حرکت کرد که در میان آنها ابوسفیان نیز بود و آنها مهم‌ترین کالای تجارتی را نیز که نقره بود، به مقدار زیادی به همراه داشتند. این کاروان برای اینکه راه را گم نکنند مردی را از قبیله بکر بن وائل به نام فرات بن حیان به خدمت گرفتند تا آنها را در راه جدیدی که انتخاب کرده بودند راهنمایی کند. از آن سو، رسول خدا(ص) زید بن حارثه را با عده‌ای سر راه ایشان فرستاد و آنها در سر چاه آبی به نام "قروه" به این کاروان برخورده، به آنها حمله کردند. ابوسفیان و همراهان به ناچار فرار کردند و مسلمانان، شتران و اموال تجارتی آنها را به مدینه آوردند. (السیرة النبویه، ج۲، ص۵۰).
  21. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فرات بن حیان عجلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۸۳-۴۸۴.
  22. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۷۶-۵۷۷. اما مسیلمه کذاب به رسول خدا(ص) این نامه را نوشت: از مسیلمه، رسول خدا به محمد، رسول خدا. سلام بر تو؛ اما بعد، بدانکه من در کار نبوت با تو شریک شده و نیمی از زمین، مال من و تو است و نیم دیگر از آن قریش است ولی قریش مردمانی ستمکارند. این نامه را دو نفر از پیروان مسیلمه به نزد رسول خدا(ص) آوردند و چون آن حضرت از ایشان پرسید که عقیده شما درباره مسیلمه چیست؟ گفتند: عقیده ما همان است که خود او در این نامه نوشته است. رسول خدا(ص) فرمود: به خدا سوگند اگر چنان نبود که مرسوم نیست فرستادگان را بکشند هم اکنون گردن‌تان را می‌زدم. سپس در پاسخ مسیلمه چنین نوشت: از محمد، رسول خدا به مسیلمه کذاب؛ سلام بر آن کس که از هدایت پیروی کند. اما بعد، پس همانا زمین از آن خدا است و به هر کس از بندگانش که بخواهد واگذار می‌کند و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۶۰۱-۶۰۰) شیخ طوسی، از حسن بصری نقل می‌کند: روزی مسیلمه دو تن از اصحاب رسول خدا(ص) را دستگیر کرد. او از یکی از آنها پرسید: آیا شهادت می‌دهی که محمد، رسول خدا است؟ او پاسخ داد: آری. پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من هم رسول خدا هستم؟ پاسخ داد: آری. سپس دیگری را فراخواند و پرسید: آیا شهادت می‌دهی که محمد، رسول خداست؟ پاسخ داد: آری. سپس پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من هم رسول خدا هستم؟ او ساکت شد و پاسخی نداد. مسیلمه این سؤال را دو مرتبه دیگر تکرار کرد، اما آن مرد گفت: من کر هستم! و بدین ترتیب مسیلمه او را گردن زد! خبر این حادثه به رسول خدا(ص) رسید. آن حضرت فرمود: آنکه کشته شد، به دنبال صدق و یقینش رفت و به فضل شهادت رسید که بر او گوارا باد و اما دیگری از تقیه استفاده کرد و چیزی بر او نیست. (التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۳۵).
  23. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۸۷.
  24. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۲؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۳۸.
  25. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۶۹.
  26. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۷۲.
  27. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فرات بن حیان عجلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۸۴-۴۸۶.
  28. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۱۱.
  29. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۷۵.
  30. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۸۶.
  31. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۵.
  32. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۵۶.
  33. عسکری، عبدالرضا، مقاله «فرات بن حیان عجلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۴۸۶.