|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| ==[[مسلمان]] شدن ولید بن عقبه== | | ==[[مسلمان]] شدن ولید بن عقبه== |
| وی و برادرش، [[خالد]]، در [[روز فتح مکه]] [[اسلام]] آوردند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۵۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۷۶.</ref>. اما در بعضی از متون [[تاریخی]] آمده است که روز فتح مکه [[مردم]] [[کودکان]] خود را میآوردند و [[رسول خدا]]{{صل}} [[دست]] خود را بر سر و صورت آنها میکشید، و برای آنان [[دعا]] میکرد؛ هنگامی که ولید بن عقبه را آوردند او [[عطر]] زیادی بر سر و صورت خود زده بود. [[پیامبر]]{{صل}} از بوی تند او خوشش نیامد و بر سر و صورت او دست نکشید<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۵۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۷۶.</ref>. ابن عبدالبر در ادامه مینویسد: این ماجرا را [[جعفر بن برقان]] از [[ثابت بن حجاج]] و او از [[ابوموسی همدانی]] نقل کرده است. گفتهاند که [[ابوموسی]]، مجهول است و این داستان، صحیح نیست و ممکن نیست که [[پیامبر]]{{صل}} او را برای گردآوری [[صدقات]] فرستاده باشد، در حالی که او در [[روز فتح مکه]] [[کودک]] بوده است. و دلیل دیگر اینکه [[ولید]] و [[عماره]] دو پسر [[عقبه]] برای برگرداندن خواهرشان [[ام کلثوم]] از [[هجرت]] با هم حرکت کردند و در صورت کودک بودن ولید، این مسئله امکان ندارد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۵۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۷۹.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید و [[جنگ بدر]]== | | ==ولید و [[جنگ بدر]]== |
| ولید از کسانی بود که برای [[آزادی]] [[اسیران جنگ بدر]] به [[مدینه]] آمد. واقدی مینویسد: از [[بنی عبد شمس]]، [[ولید بن عقبة بن ابی معیط]] و [[عمرو بن ربیع]]، [[برادر]] [[ابوالعاص]]، برای آزادی [[اسیران]] به مدینه آمدند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۰.</ref>. عقبة بن ابی معیط را [[عبد الله بن سلمه عجلانی]] [[اسیر]] کرد که به [[دستور پیامبر]]{{صل}} [[عاصم بن ثابت بن ابی اقلح]] او را در صفراء<ref>مکانی بین مکه و مدینه که به مر الظهران نزدیک است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۳، ص۴۱۳).</ref> گردن زد. [[حارث بن ابی وجزه]] را نیز [[سعد بن ابی وقاص]] [[اسیر]] کرد، که ولید بن عقبة بن ابی معیط برای پرداخت فدیه او آمد و چهار هزار درم فدیه او را پرداخت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۷-۱۳۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۰.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید و رساندن [[پیام]] بعد از [[جنگ احد]]== | | ==ولید و رساندن [[پیام]] بعد از [[جنگ احد]]== |
| واقدی مینویسد: در جنگ احد، همین که [[شیطان]] فریاد زد: [[محمد]] کشته شد [[مردم]]، پراکنده شده، برخی از ایشان به مدینه برگشتند؛ نخستین کسی که به مدینه آمد و خبر آورد که [[رسول خدا]]{{صل}} کشته شده است، [[سعد بن عثمان]] ابوعباده بود. بعد از او مردان دیگری آمدند که چون پیش زنهای خود میرفتند، [[زنها]] به آنها میگفتند: آیا از رکاب رسول خدا گریختهاید؟ از کسانی که گریخته بودند، فلان بود<ref>واقدی در اینجا به نام شخص اشاره نمیکند اما در صفحه بعد مینویسد: عمر بن خطاب به عثمان بن عفان نگریست و گفت: این، از کسانی است که خدا او را بخشیده است و خداوند متعال از هر چه که بگذرد، دیگر در آن باره بازخواست نمیکند؛ عثمان روز احد، گریخته بود. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۹).</ref> و [[حارث بن حاطب]]، [[ثعلبة بن حاطب]]، [[سواد بن غزیه]]، [[سعد بن عثمان]]، [[عقبة بن عثمان]] و [[خارجة بن عامر]] که خود را به [[ملل]]<ref>نام منزلگاهی در ۲۸ میلی مدینه در راه مکه (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۵، ص۱۹۴).</ref> رسانده بود؛ [[اوس بن قیظی]] همراه تنی چند از [[بنی حارثه]]، که خود را به شقره<ref>به فاصله دو روز راه از مدینه و در راه فید قرار دارد. وفاء الوفا، سمهودی، ج۴، ص۱۰۰.</ref> رسانده بودند ولی [[ام ایمن]] [[خاک]] بر چهرههای ایشان ریخت و برای برخی از آنها دوی آورد و گفت: شمشیرت را بده و دوک بریس! سپس ام ایمن همراه بعضی از [[زنها]] به سوی [[احد]] رفت.
| |
|
| |
| روزی میان [[عبدالرحمن بن عوف]] و عثمان بگو مگویی شد؛ [[عبدالرحمن]] کسی را دنبال [[ولید بن عقبه]] فرستاد و او را خواست و گفت: "پیش عثمان برو و آنچه میگویم به او بگو و من کسی غیر از تو سراغ ندارم که این [[پیام]] را [[ابلاغ]] کند".
| |
|
| |
| [[ولید]] گفت: "بگو، انجام خواهم داد".
| |
|
| |
| او گفت: "به او بگو عبدالرحمن میگوید، در [[جنگ بدر]] حضور داشتم و تو حضور نداشتی؛ در [[جنگ احد]] [[پایداری]] کردم و تو گریختی و در [[بیعت رضوان]] حضور داشتم و تو نبودی. ولید پیش عثمان آمد و پیام او را رساند. عثمان گفت: برادرم راست میگوید، در جنگ بدر شرکت نکردم چون مواظبت و [[پرستاری]] [[دختر رسول خدا]] را که [[بیمار]] بود، بر عهده داشتم و [[پیامبر]] سهم مرا از [[غنایم]] پرداخت فرمود، پس من هم مانند کسانی بودم که در [[جنگ]] شرکت کرده بودند؛ [[روز]] احد گریختم و [[خداوند متعال]] مرا بخشید، اما هنگام بیعت رضوان، من به [[فرمان]] [[رسول خدا]] به [[مکه]] رفته بودم و پیامبر فرمودند: عثمان، در [[اطاعت از خدا]] و [[رسول]] خداست. و پیامبر از طرف من با یک دست خود با دست دیگرش [[بیعت]] کرد و دست چپ [[رسول خدا]] به مراتب بهتر از دست راست من است". چون [[ولید]] این [[پیام]] را به [[عبدالرحمن]] رساند، گفت: "برادرم راست میگوید"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷۸-۲۷۹. استاد یوسفی غروی در این زمینه مینویسد: "ابن اسحاق بدون سند از اسامة بن زید روایت میکند که گفت: رسول خدا{{صل}} پدرم زید بن حارثه را به سوی اهالی پایین مدینه فرستاد تا بشارت فتح و یاری خداوند را در بدر به آنها بدهد... و رسول خدا{{صل}} مرا به همراه عثمان بن عفان در مدینه باقی گذارده بود تا از رقبه، همسر عثمان مراقبت کنیم و پس از آنکه او را دفن و خاک قبر او را صاف کردیم، خبر وفات رقیه به رسول خدا{{صل}} رسید. این در حالی است که واقدی روایت میکند، رسول خدا{{صل}} به هنگام حرکت به سوی بدر در سقیا از سپاه خود سان دید و در آنجا اسامة بن زید و عدهای دیگر به خاطر سن کم برگردانده شدند و روایت نکرده است که اسامه به همراه عثمان بن عفان برای مراقبت از رقیه در مدینه باقی مانده باشد؛ بلکه باز گرداندن او را در احد نیز روایت کرده کنکور انسان است و در هنگامی که رسول خدا{{صل}} رحلت کرد، اسامه نوزده ساله بود. بلکه در ابتدای ورودش به مدینه، نوجوانی بود که آب دماغش بر صورتش جاری میشد و عایشه از او بدش آمد و لذا رسول خدا{{صل}} رویش را شست. حال آنکه غزوه بدر در نیمه سال دوم هجری رخ داده است و با این حال چگونه رسول خدا{{صل}} او را به همراه عثمان مسئول نگهداری از رقیه کرده است؟! و بلکه راویان خبر؛ زهری از عرو، او از اسامة بن زید یا نمیری بصری با سندی از هشام بن عروة بن زبیر و او از پدرش و او از جدش هستند و در آن نگفتهاند که چه وقت رسول خدا{{صل}} او را مسئول مراقبت از دخترش کرد و همچنین گفتهاند که رسول خدا{{صل}} عثمان را به همراه چه کسی باز گرداند، الا این که بگوییم آنچه را نمیری بصری در تاریخ المدینه به صورت بی سند نقل کرده و چنین گفته است: وقتی عبدالرحمان بن عوف، عثمان را سرزنش کرد و گفت که او شاهد بدر بوده است و عثمان، شاهد آن نبوده است؛ عثمان برای وی پیغام فرستاد که من هم برای جنگ بدر از مدینه خارج شدم. اما رسول خدا{{صل}} مرا از میانه راه برگردانید تا از دختر آن حضرت که مریض بود پرستاری کنم! پس به سوی دختر رسول خدا{{صل}} بازگشتم تا وظیفه پرستاری را انجام دهم؛ ولی او خوب نشد و وفات کرد و او را دفن کردیم. پس رسول خدا{{صل}} را پس از بازگشت از بدر ملاقات کردم که مرا به أجر و ثواب بشارت داد و یک سهم از غنائم را به من بخشید. (موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۲۲۳-۲۲۴).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۰-۴۸۱.</ref>
| |
|
| |
|
| ==فرستادن ولید بن عقبه به سوی [[بنی المصطلق]]== | | ==فرستادن ولید بن عقبه به سوی [[بنی المصطلق]]== |
| نقل شده، [[پیامبر]]{{صل}} [[ولید]] بن [[عقبة بن ابی معیط]] را برای [[گردآوری زکات]] بنی المصطلق فرستاد. آنها [[مسلمان]] شده و در منطقه خود مساجدی ساخته بودند. همین که ولید بن عقبه از [[مدینه]] بیرون آمد و آنها شنیدند که به نزدیک آنها رسیده است، بیست مرد همراه چند شتر، با [[شادی]] به استقبال او رفتند. ولید بن عقبه همین که آنها را دید پشت کرد و به مدینه برگشت و حتی نزدیک آنها هم نرفت و به پیامبر{{صل}} گفت که چون نزدیک آنها رسیده است آنها با [[سلاح]] میان او و جمع کردن [[زکات]]، مانع شدهاند. پیامبر{{صل}} [[تصمیم]] گرفت کسی را برای [[جنگ]] با آنها روانه فرماید. چون این خبر به آنها رسید همانها که برای استقبال ولید رفته بودند به مدینه آمدند و خبر درست را به پیامبر{{صل}} رساندند و گفتند: "ای [[رسول خدا]]، از او بپرسید که آیا با ما صحبتی کرده است؟" گویند، در حالی که ما با [[پیامبر]]{{صل}} صحبت و عذرخواهی میجاءکم کردیم [[فاسق]]، حالت [[وحی]] به ایشان دست داد و این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کردهاید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>.
| |
|
| |
| پیامبر{{صل}} این آیه را خواند و فرمود که سخن شما درست است و این آیه درباره [[ولید]] نازل شده است. سپس به آنها فرمود: "چه کسی را [[دوست]] دارید به سوی شما بفرستم؟" گفتند: "[[عباد بن بشر]] را بفرستید". [[رسول خدا]]{{صل}} به عباد فرمود: "همراه ایشان برو و [[زکات]] اموالشان را بگیر و زبدههای [[اموال]] را برای خودشان بگذار"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۸۰-۹۸۱. و نیز ر.ک: السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۲۹۶؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۹، ص۳۴۳؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۱۹۸ (به نقل از تبیان؛ و از قتاده و مجاهد و ابن عباس).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۲-۴۸۳.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید در [[زمان]] [[ابوبکر]]== | | ==ولید در [[زمان]] [[ابوبکر]]== |
| [[زبیر بن بکار]] به نقل از [[محمد بن موسی]] [[انصاری]] که به ابن مخرفه معروف است، نقل میکند: چون [[مردم]] با ابوبکر[[بیعت]] کردند و کار او محکم شد، گروه بسیاری از [[انصار]] از [[بیعت]] با او پشیمان شدند و در این باره سخن بسیار گفته شد. ولید بن عقبه بن ابی معیط که با انصار، [[دشمن]] بود؛ زیرا آنان پدرش را در [[جنگ بدر]] [[اسیر]] گرفته و در برابر پیامبر{{صل}} گردنش را زده بودند. به انصار [[دشنام]] میداد و دربارهشان سخنان یاوه میگفت. از جمله گفت: [[انصار]] برای خود بر عهده ما حقی را میبینند که ما آن را نمیبینیم. به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر آنان [[پناه]] دادند، همانا در پناه ما [[عزت]] و [[قدرت]] یافتند و اگر مواساتی کردند، [[منت]] آن را بر ما نهادند. به [[خدا]] [[سوگند]]! نمیتوانیم آنان را [[دوست]] بداریم که همواره کسی از ایشان درباره [[زبونی]] ما در [[مکه]] سخن میگوید و دیگری از به [[عزت]] رساندن ما در [[مدینه]] [[سخن]] میگوید. همواره به [[مردگان]] ما [[دشنام]] میدهند و زندگان ما را به [[خشم]] میآورند. اگر پاسخ دهیم، میگویند: [[قریش]] بر کوهان خود خشم گرفته است. البته که کار ایشان به سبب [[حرص]] گذشته ایشان بر [[حفظ دین]] و عذر خواهی امروز ایشان از [[گناه]]، برای من سبک و [[تحمل]] پذیر است. سپس این ابیات را سرود: [[انصار]]، میان [[مردم]] با این نام خود [[گردنکشی]] میکنند و حال آنکه [[نسب]] آنان میان [[قبیله ازد]]، [[عمر]] بن عامر است؛ آنان میگویند: ما را حق بزرگ و [[منت]] بر همه شهرنشینان و [[بادیه]] نشیان [[قبیله]] معد است؛ بر فرض که برای [[انصار]] فضیلتی باشد؛ هرگز با همه [[حرمت]] خود به [[فضیلت]] [[مهاجران]] نمیرسند.<ref>{{عربی|تباذخت الأنصار فی [[الناس]] باسمها و نسبتها فی [[الأزد]] [[عمرو]] بن [[عامر]]
| |
| و قالوا: لنا [[حق]] [[عظیم]] و منة [[علی]] کل باد من معد و حاضر
| |
| فإن یک للأنصار [[فضل]] فلم تنل بحرمته الأنصار فضل المهاجر}}</ref>
| |
|
| |
| این [[شعر]] او میان مردم، آشکار شد و انصار از دست او [[خشمگین]] شدند و گروهی از [[قریش]] به جهت [[دفاع]] از انصار خشمگین که [[ضرار بن خطاب فهری]]، [[زید بن خطاب]] و [[یزید بن ابی سفیان]] از ایشان بودند؛ به [[ولید]] [[پیام]] دادند و چون او پیش ایشان آمد، زید بن خطاب به او چنین گفت: "ای پسر [[عقبة بن ابی معیط]]! همانا به خدا سوگند، اگر تو از مهاجران [[فقیری]] بودی که آنان را از [[خانهها]] و کنار [[اموال]] خود بیرون راندند و آنان در پی به دست آوردن [[رضایت خداوند]] بودند و از او فضیلت میخواستند آینه انصار را دوست میداشتی؛ ولی تو از جفاکارانی هستی که در [[مسلمانی]] و [[پذیرفتن]] [[آیین اسلام]]، درنگ کردی و از آنانی که پس از [[پیروزی]] [[دین]] [[خداوند]]، در حالی که از آن بیزار بودند، در آن در آمدند. ما این را به خوبی میدانیم که در حال [[فقر]] و [[تنگدستی]] پیش [[انصار]] آمدیم و آنها ما را توانگر و بینیاز ساختند. و پس و از آنکه به [[ثروت]] رسیدیم، از ما طمعی نداشتند و در هیچ مورد ما را نیازردند. اما اینکه میگویند: [[قریش]]، در [[مکه]] [[خوار]] بودند و در [[مدینه]]، [[عزیز]] و قدرتمند شدند، ما همان گونه بودیم و [[خداوند متعال]] فرموده است: به یاد آورید هنگامی را که اندک و در [[زمین]]، [[مستضعف]] بودید آن داشتید که [[مردم]] شما را فرو گیرند و در ربایند. خداوند متعال ما را به کمک انصار، [[یاری]] داد و در [[شهر]] ایشان [[پناه]] ارزانی داشت اما [[خشم]] گرفتن تو برای [[قریش]]، صحیح نیست که ما هیچ کافری را یاری نمیدهیم و هیچ ملحد و فاسقی را [[دوست]] نمیداریم. تو سخنی گفتی آنان هم پاسخ دادند. سخنگو و [[شاعران]]، [[سخن]] تو را بریدند و بر دهانت لگام زدند. اما انصار؛ درباره آنچه در گذشته صورت گرفته است، بهتر است [[مهاجران]] و انصار را رها کنی که تو از زبان ایشان [[راضی]] نیستی و ما از دست آنان [[خشمگین]] نیستیم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۳۶-۱۳۸ (از اخبار موفقیات زبیر بن بکار).</ref>.
| |
|
| |
| همچنین نقل شده: [[ولید بن عقبه]] در [[زمان]] [[ابوبکر]] در [[جنگ]] مذار<ref>این جنگ در ماه صفر سال دوازدهم هجری روی داد. (تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۵۱).</ref> حضور داشت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۵۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۳-۴۸۵.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید در زمان [[عمر]]== | | ==ولید در زمان [[عمر]]== |
| ولید بن عقبه در زمان عمر [[همکاری]] در [[فتح]] جزیره حضور داشت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۵۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۵.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید در زمان [[عثمان]]== | | ==ولید در زمان [[عثمان]]== |
| [[خلیفة بن خیاط]] مینویسد: در [[سال ۲۵ هجری]] [[عثمان بن عفان]]، [[سعد بن مالک]] را از [[حکومت]] [[کوفه]] برکنار و ولید بن عقبه بن ابی معیط را [[جانشین]] وی کرد<ref>تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۱۱۴.</ref>. اما [[ابو الفرج اصفهانی]] در این باره مینویسد: سبب گماشته شدن [[ولید بن عقبه]] به [[حکومت]] [[کوفه]] را چنین نقل کردهاند که هیچ کس با [[عثمان]] روی تخت او نمینشست جز [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[ابوسفیان بن حرب]]، [[حکم بن ابی العاص]] و ولید بن عقبه! و تخت عثمان فقط گنجایش خودش و یکی از ایشان را داشت. روزی ولید پیش عثمان آمد و کنار او بر تخت نشست؛ در این هنگام، حکم بن ابی العاص نزد آنها آمد و عثمان به ولید اشاره کرد و او به [[احترام]] [[حکم]] برخاست و کنار رفت. چون [[حکم]] برخاست و رفت، ولید به عثمان گفت: "ای [[امیر المؤمنین]] همین که دیدم عمویت را بر پسر مادرت ترجیح دادی (حکم، عمو و ولید، [[برادر]] [[مادری]] عثمان بودند) دو [[بیت]] سرودم که همچنان در سینهام خلجان میکند". عثمان گفت: "حکم، شیخ [[قریش]] است؛ آن دو [[شعر]] چیست؟" او گفت: چیز تازهای دیدم که عموی [[آدمی]] از برادرش به او نزدیکتر باشد؟ [[آرزو]] کردم که [[عمرو]] و [[خالد]] هر چه زودتر [[جوان]] و برومند شوند و به [[روز]] [[سختی]] مرا عمو بخوانند.<ref>{{عربی|رَأَيْتُ لِعَمِّ اَلْمَرْءِ زُلْفَى قَرَابَةً
| |
| دُوَيْنَ أَخِيهِ حَادِثاً لَمْ يَكُنْ قِدْماً
| |
| فَأَمَّلْتُ عَمْراً أَنْ يَشِبَّ وَ خَالِداً
| |
|
| |
| لِكَيْ يَدْعُوَانِي يَوْمَ نَائِبَةٍ عَمّاً}}؛</ref>
| |
| [[دل]] عثمان بر او سوخت و گفت این: "تو را به حکومت کوفه گماشتم" و او را به کوفه فرستاد.
| |
|
| |
| [[ابوالفرج]] در ادامه مینویسد: چون عثمان، [[ولید بن عقبه]] را [[حاکم کوفه]] قرار داد، او به کوفه آمد در حالی که [[سعد بن ابی وقاص]] حاکم کوفه بود. سعد از آمدن او به کوفه باخبر شد و نمیدانست که او [[امیر]] کوفه شده است. سعد از اطرافیان خود پرسید: ولید چه میکرد؟" گفتند: "در بازار، ایستاده بود و با [[مردم]] سخن میگفت و ما کار او را [[ناپسند]] ندیدیم". چیزی نگذشت که هنگام نیمروز آمد و از سعد اجازه ورود خواست و او اجازه داد. ولید همین که به نزد او وارد شد به امیری بر سعد [[سلام]] داد و همراه او نشست.
| |
|
| |
| سعد از او پرسید: "ای ابووهب، چه چیز موجب موجب آمدن تو به [[کوفه]] شده است؟"
| |
|
| |
| گفت: [[دیدار]] تو را [[دوست]] داشتم".
| |
|
| |
| سعد پرسید: "آیا پیامی هم آوردهای؟"
| |
|
| |
| گفت: "من محترمتر از انجام دادن چنین کاری هستم. ولی آن [[قوم]] به [[حفظ]] منطقه [[حکومت]] خود [[نیازمند]] بودند و مرا برای آن کار فرستادهاند و [[امیرالمؤمنین]] مرا به حکومت کوفه گماشته است".
| |
|
| |
| سعد مدتی [[سکوت]] کرد و سپس گفت: "نه؛ به [[خدا]] [[سوگند]]، نمیدانم آیا تو پس از ما [[اصلاح]] شدهای با ما پس از تو تباه شدهایم"، و سپس این [[بیت]] را خواند: هان ای کفتارها، لاشه مرا به هر سو بکشید و بخورید و تو را مژده باد به گوشت مردی که امروز یارانش حضور ندارند<ref>{{عربی|كُلِينِي وَ جَرِّينِي ضِبَاعُ وَ أَبْشِرِيبِلَحْمِ اِمْرِئٍ لَمْ يَشْهَدِ اَلْيَوْمَ نَاصِرُه}}؛</ref>.
| |
|
| |
| [[ولید]] گفت: "به خدا سوگند که در [[شعر]]، من از تو سخن آورترم و بیشتر حفظ دارم و اگر بخواهم پاسخت را میدهم ولی به سببی که خود میدانی از آن خودداری میکنم. آری، به خدا سوگند، من [[مأمور]] [[محاسبه]] تو و بازرسی [[کارگزاران]] تو هستم". سپس، ولید کارگزاران [[سعد بن ابی وقاص]] را احضار و آنان را [[زندانی]] کرد و بر ایشان سخت گرفت. آنان به سعد بن ابی وقاص [[نامه]] نوشتند و از او [[یاری]] خواستند. سعد با ولید درباره آنان سخن گفت؛ ولید به او گفت: "آیا از کار [[پسندیده]] قدرشناسی میکنی؟"
| |
|
| |
| گفت: "آری". ولید آنان را [[آزاد]] ساخت<ref>الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۵، ص۸۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۲۷-۲۲۸ (به نقل از الاغانی).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۵-۴۸۷.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید، از [[دلایل]] [[شورش]] [[مردم]] علیه [[عثمان]]== | | ==ولید، از [[دلایل]] [[شورش]] [[مردم]] علیه [[عثمان]]== |
| نقل شده، مردم که در میان آنان عدهای از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز حضور داشتند، نامهای تهیه و در آن به مواردی اشاره کردند که عثمان، [[سنت رسول خدا]]{{صل}} و [[دو خلیفه]] پیشین را نقض کرده بود. بعضی از آن موارد عبارت بود از: بخشیدن [[خمس]] [[آفریقا]] به [[مروان حکم]] در حالی که در آن [[خمس]] [[حق خدا]] و [[رسول]] او وجود داشت؛ ساختن هفت ساختمان در [[مدینه]]؛ ساختن خانهای برای همسرش [[نائله]]؛ ساختن خانهای برای [[عایشه]]؛ ساختن خانهای از چوب برای [[مروان]] که به صورت قصر ساخته شده بود، قرار دادن [[اموال]] [[خدا]] در دست مروان و دیگران؛ دادن [[سرپرستی]] [[شهرها]] و [[سرزمینها]] به دست اطرافیانش و [[بخشش]] به [[غلامان]] و [[کودکان]] [[بنی امیه]] که هیچ گونه [[وابستگی]] و [[همراهی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} نداشتند؛ و گماشتن [[ولید بن عقبه]] به [[فرمانداری]] [[کوفه]] که وی [[نماز صبح]] را از روی مستی چهار رکعت به جای آورد و به کسانی که در [[مسجد]] حضور داشتند، گفت: اگر میخواهید بیشتر بخوانم. از طرف دیگر [[عثمان]] حد [[نوشیدن]] شراب را بر وی جاری نکرد<ref>نقل شده، ولید با ندیمان و نغمه گران خود از اول شب تا به صبح شراب نوشیده بود و چون مؤذنان، اذان گفتند، با لباس منزل بیرون آمد و برای نماز صبح به محراب ایستاد و چهار رکعت نماز خواند و گفت میخواهید بیشتر بخوانم؟ گویند وی ضمن سجده که بسیار طول داده بود گفت: بنوش و به من بنوشان و یکی از کسانی که در صف اول پشت سر او بود گفت: چه چیز را بیفزائی خدا خیرت ندهد به خدا فقط از آن کسی که تو را حاکم و امیر ما کرده است تعجب میکنم. چون و لید برای مردم خطبه خواند از ریگهای مسجد به طرف او پرتاب کردند و او تلو تلو خوران به قصر خود بازگشت. کار وی را در کوفه شایع کردند و فسق و شراب خواری وی علنی شد و گروهی که ابو زینب بن عوف ازدی و جندب بن زهیر از دی و دیگران از آن جمله بودند از مسجد بر او هجوم بردند و دیدند که مست بر تخت خویش خفته و از خود بی خود است. خواستند از خواب بیدارش کنند، بیدار نشد و شرابی را که نوشیده بود روی آنها قی کرد. آنها نیز انگشتر وی را از دستش در آورده بلا فاصله راه مدینه را پیش گرفتند و پیش عثمان بن عفان رفتند و شهادت دادند که ولید شراب نوشیده است. عثمان گفت: شما از کجا میدانید که او شراب نوشیده است؟ گفتند: این شرابیست که ما در جاهلیت مینوشیدهایم و انگشتر او را بیرون آورده به او دادند. عثمان به سینه آنها زد و گفت: از من دور شوید. آنها از پیش عثمان بیرون آمده به نزد علی{{ع}} رفتند و قصه را به ایشان گفتند. آن حضرت عثمان را دید و فرمود: چرا شهود را بیرون کردی و حد را به جا نیاوردی؟ عثمان گفت: چه باید کرد؟ علی{{ع}} فرمود: باید ولید را احضار کنی، اگر روبروی او شهادت دادند و او با دلیلی خودش را تبرئه نکرد او را حد بزن. و چون ولید آمد، عثمان آنها را خواست و آنها علیه او شهادت دادند و او دلیلی نداشت. عثمان تازیانه را به علی{{ع}} داد و علی{{ع}} بر او حد زد. (مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۵-۳۳۶؛ الجمل، شیخ مفید، ص۹۵).</ref>.
| |
|
| |
| دوری کردن از [[مهاجران]] و [[انصار]] به طوری که آنان را بر هیچ کاری نمیگمارد و با آنان [[مشورت]] نمیکرد؛ وی با وجود [[مروان حکم]]، با مهاجران مشورت نمیکرد؛ قرق کردن زمینهای اطراف [[مدینه]]، دادن [[زمینها]] و آذوقهها و بخششهای بسیار به کسانی که هیچ گونه [[همراهی]] و هم صحبتی با [[رسول خدا]]{{صل}} نداشتند؛ عوض کردن [[خیزران]] (چوبی نرم که درد آور نبود) و استفاده از تازیانه (که بسیار دردآور بود) در [[زمان]] تازیانه زدن [[مجرمان]]؛ [[عثمان]]، اولین کسی است که با تازیانه بر پشت [[مردم]] زد در صورتی که [[دو خلیفه]] پیشین با خیزران میزدند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۵۱- ۵۰.</ref>.
| |
|
| |
| [[مسعودی]] نیز مینویسد: به [[سال ۳۵ هجری]] [[شکایت]] از عثمان زیاد شد و مردم به سبب بعضی اعمالش به او [[اعتراض]] میکردند؛ از جمله آنها [[رفتاری]] بود که [[ولید بن عقبه]] در [[مسجد کوفه]] کرده بود<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۸. ولید شنید، یک یهودی به نام زراره که در یکی از دهات کوفه و کنار پل بابل به سر میبرد، جادوهای گوناگونی انجام میدهد. به او بطرونی میگفتند، پس او را حاضر کرد. آن یهودی در مسجد چند نمونه جادوگری را به اون نشان داد، از جمله این که شتر بزرگی را نشان داد که بر اسبی سوار بوده و اسب در صحن مسجد میدوید. آنگاه یهویی شتر شد که روی ریسمانی راه میرفت و آن گاه صورت الاغی را نمودار کرد که یهویی از دهان آن داخل شد و از مخرج آن درآمد. آنگاه گردن یکی را زد و سر و تن او را از هم جدا کرد، سپس شمشیر را بر او کشید و مرد برخاست. از اهل کوفه (و از جمله جندب بن کعب ازدی در آنجا حضور داشتند. شمشیر خود را کشید و چنان ضربهای به یهودی زد که سرش از تنش جدا شد و به سوی دیگری افتاد و گفت: {{عربی|جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا}}؛ اگر راست میگویی خودت را زنده کن. ولید به این کار اعتراض کرد و میخواست او را به قصاص بکشد ولی ازدیان مانع شدند پس او را زندانی کرد. (مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۹).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۷-۴۸۹.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید در [[زمان]] [[امام علی]]{{ع}}== | | ==ولید در [[زمان]] [[امام علی]]{{ع}}== |
| [[ابن ابی الحدید]] مینویسد: شیخ ما [[ابوجعفر اسکافی]] نقل کرده: پس از به [[خلافت]] رسیدن [[علی]]{{ع}}، ایشان صبح زود به [[محل]] [[بیت المال]] آمد و [[مردم]] هم برای گرفتن [[اموال]] آمدند. علی{{ع}} به کاتب خود [[عبید الله بن ابی رافع]] فرمود: "نخست از [[مهاجران]] شروع کن و آنان را بخواه و به هر مردی که حاضر شد سه [[دینار]] بده و سپس از [[انصار]] شروع کن و با آنان هم همین گونه [[رفتار]] کن و به هر یک از [[مردم]] که حاضر شدند، از سرخ و سیاه، همینگونه پرداخت کن". [[سهل بن حنیف]] گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]] این مرد، دیروز [[غلام]] من بود و امروز او را [[آزاد]] کردهام". [[علی]]{{ع}} فرمود: "به او هم همین مقدار که به تو میدهیم میپردازیم". و به هر یک از آن دو سه [[دینار]] داد، و هیچ کس را بر دیگری [[برتری]] نداد. در آن [[روز]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عبدالله بن عمر]] و [[سعید بن عاص]] و [[مروان بن حکم]] و تنی چند از [[قریش]] و دیگران هنگام تقسیم کردن [[اموال]] حاضر نشدند.... فردای آن روز پس از [[نماز صبح]]، که هنوز مردم در [[مسجد]] بودند، زبیر و طلحه آمدند و جایی دورتر از علی{{ع}} نشستند. سپس [[مروان]] و [[سعید]] و [[عبدالله بن زبیر]] آمدند و کنار آن دو نشستند. سپس گروهی دیگر از قریش آمدند و به آنان پیوستند و ساعتی آهسته با یکدیگر سخن گفتند. سپس [[ولید بن عقبه بن ابی معیط]] برخاست و نزد علی{{ع}}آمد و گفت: "ای اباالحسن! تو همه را سوگوار کردهای (خونهایی از ما بر عهده توست)؛ درباره خودم، پدرم را در [[جنگ بدر]] کشتی و دیروز در [[جنگ]] [[خانه]] [[عثمان]]، برادرم را [[یاری]] نکردی و او را [[زبون]] ساختی. اما سعید بن عاص، پدرش را - که گاو نر قریش بود. در جنگ بدر کشتی؛ اما مروان، پدرش را هنگامی که عثمان او را به خود ملحق ساخت، [[فرومایه]] خواندی و حال آنکه ما فرزندزادگان عبد مناف، [[برادران]] و افراد نظیر تو هستیم. اینک با تو [[بیعت]] میکنیم ب شرط آنکه اموالی را که در [[روزگار]] عثمان به ما رسیده است، به ما ببخشی و کشندگان عثمان را بکشی و ما اگر از تو بیمناک شویم، تو را رها میکنیم و به [[شام]] میرویم".
| |
|
| |
| علی{{ع}} فرمود: "اما آنچه درباره خونهای خود که بر گردن من است، گفتید، [[حق]] و [[حقیقت]] خونی شماست؛ اما این که آن چه را به دست آوردهاید، از عهده شما بردارم، برای من حقی نیست که پرداخت [[حق خدا]] را از شما یا غیر شما بردارم؛ و اینکه کشندگان [[عثمان]] را بکشم، اگر امروز کشتن آنان بر من [[واجب]] باشد دیروز آنان را میکشتم، و این [[حق]] برای شما محفوظ است که اگر از من بیمناک باشید امانتان دهم و اگر من از شما بیمناک باشم تبعیدتان کنم".
| |
|
| |
| [[ولید]] برخاست و پیش [[یاران]] خویش رفت و آنان در حالی که [[دشمنی]] خود را اظهار میکردند، پراکنده شدند. سپس [[ابو هیثم]]، [[عمار]]، [[ابو تراب]]، [[سهل بن حنیف]] و گروهی همراه ایشان به حضور [[علی]]{{ع}} رفتند و گفتند: "ای [[امیرالمؤمنین]]! در کار خود بنگر و این [[قوم]] خود، یعنی گروه [[قریش]] را، [[اندرز]] بده که آنان پیمانت را شکسته و با [[عهد]] تو [[مخالفت]] کردهاند و در [[نهان]] ما را هم به کنار نهادن تو فرا میخوانند. خدای شما را به [[سعادت]] [[رهبری]] فرماید! و این بدان سبب است که ایشان، [[برابری]] را خوش نمیدارند و چون میان ایشان و [[غیر عرب]]، [[مساوات]] برقرار کردهای، ناراحت شدهاند و با [[دشمن]] تو [[رایزنی]] کرده و او را بزرگ ساختهاند و اینک برای پراکنده ساختن [[مردم]] و [[دلجویی]] از [[گمراهان]]، آشکارا [[خون عثمان]] را میخواهند. هر چه [[رأی]] توست به آن عمل کن"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۷، ص۳۹-۳۷. و نیز ر.ک: الامالی، شیخ طوسی، ص۷۲۷، ح۱۵۳۰ (بدون ذکر نام ولید).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۸۹-۴۹۱.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید و [[معاویه]]== | | ==ولید و [[معاویه]]== |
| پس از [[کشته شدن عثمان]] و به [[خلافت]] رسیدن [[امام علی]]{{ع}}، معاویه در نامهای به [[ولید بن عقبه]] چنین نوشت: ای پسر [[عقبه]]! در [[جوش]] و [[خروش]] باش؛ به هر حال، [[لذت]] [[زندگی]] بهتر از وزش بادهای سوزان در نیمروز جوزا خواهد بود. همانا برادرت عثمان از تو سخت دور شد. اینک در جستجوی سایهای باش که به آن [[پناه]] ببری. چنین میبینم که بر [[خاک]] خفتهای و چگونه ممکن است تو در [[خواب]] باشی که نباید در خواب باشی. اگر این کار [[حکومت]] برای کسی که قصد آن را دارد محکم شود، همچون شترمرغان پراکنده خواهی شد که از سایه پرندهای میترسند و به زودی جام ناکامی را خواهی نوشید و معنی [[بیم]] را خواهی فهمید. اینک تو را گشادهسینه و [[سست]] کمربند و بیپروا میبینم و در اندک مدتی ریشه و بنیان تو از جای برکنده خواهد شد. و [[السلام]].
| |
|
| |
| در [[پایاننامه]] این ابیات را نوشت: هرگاه نسیمی به هنگام گرمای نیمروز بوزد، تو خواب نیمروزی و باده نوشی شامگاهی را بر میگزینی؛ با آنکه به [[خیال]] خود میخواهی از بنی [[حکم]]، [[خونخواهی]] کنی ولی از شخص خفته چه دور است که بتواند خونخواهی کند<ref> {{عربی|اِخْتَرْتَ نَوْمَكَ أَنْ هَبَّتْ شَامِيَّةٌ
| |
| عِنْدَ اَلْهَجِيرِ وَ شُرْباً بِالْعَشِيَّاتِ
| |
| عَلَى طِلاَبِكَ ثَأْراً مِنْ بَنِي حَكَمٍ
| |
| هَيْهَاتَ مِنْ رَاقِدٍ طُلاَّبُ ثَارَاتٍ}}؛شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۲۳۹. (از موفقیات زبیر بن بکار).</ref>.
| |
|
| |
| [[ولید بن عقبه]] در جواب [[معاویه]] نوشت: اما بعد؛ تو عاقلترین [[قریش]] هستی و فهمت، بهتر و [[رأی]] تو درستتر و در [[سیاستمداری]] آگاهتری، زیرا تو معدن [[ریاست]] هستی که [[رعیت]] را با [[آگاهی]] و [[شناخت]] به آبشخوری گوارا میبری و برمیگردانی و [[دشمن]] تو مانند کشتی واژگونهای است که طوفانهای شمالی در اعماق دریا بر او میوزند. برای من [[نامه]] نوشته و از [[جامه]] لطیف [[پوشیدن]] و [[زندگی]] آسوده سخن گفته و در آن به کنایه سخن راندهای. انباشتن شکم برای من، بیش از آن چه برای [[حفظ]] رمق باشد، بر من [[حرام]] است تا آن گاه که رگهای گردن کشندگان [[عثمان]] را همچون شکافتن پوستهای دباغی نشده با تیغ بشکافم. اما [[نرمی]] و [[مدارا]]، چه بسیار دور است مگر همان وقت که شخص مواظب باید برای غافلگیر ساختن به کار برد. همانا ما هر چند به مدارا وانمود میکنیم هنوز [[نیت]] [[واقعی]] ما آشکار نشده است و [[خون]] را جز خون، [[پاک]] نمیکند. [[ننگ]]، مایه [[کاستی]] و [[ناتوانی]]، مایه [[زبونی]] است. مگر ممکن است [[قاتلان عثمان]] [[زندگی]] مرفه داشته باشند و آب سرد گوارا بیاشامند و حال آنکه هنوز وادیهای خونی و گردنههای دشوار را پیمودهاند و هنوز با [[نگرانی]]، پیمانی نبستهاند؟ اگر چنین شد مرا پسر پدرم [[عقبه]] بدانید. چنان [[جنگی]] برای ایشان بر پا خواهم کرد که [[زنان]] باردار، بار خویش را سقط کنند. فاصله میان ما و تو بسیار است و ما در آبشخور [[مرگ]] در آمدهایم. من بر [[جان]] خویش برای مرگ، پایبند زدهام همان گونه که به شتر، پایبند میزنند تا نگریزد و باید [[قاتل]] [[عثمان]] را بکشم یا عثمان دوم شوم (همچون او کشته شوم) و [[گمان]] نمیکردم که با ترسی که از [[استوار]] شدن [[حکومت]] این [[قوم]] دارم کار تو تا این حد باشد.
| |
|
| |
| و در انتهای [[نامه]] این ابیات را نوشت: [[خواب]] بر من، [[حرام]] باشد اگر برای گرفتن [[انتقام]] [[خون]] پسر مادرم از بنی علات تلاش نکنم. اگر به این [[خونخواهی]] برنخیزم و بنشینم، زنان نوحهگر به [[نوحه]] سرایی من برخیزند. اینک خون مرگ برای من که آبشخورهای گوارا نزدم [[ناپسند]] بودند، گواراست<ref>{{عربی|نومی [[علی]] [[محرم]] إن لم أقم بدم ابن أمی من بنی العلات
| |
| قامت علی اذ قعدت و لم اقم بطلاب ذاک مناحة الاموات
| |
| عذبت حیاض الموت عندی بعد ما کانت کریهة مورد النهلات}}؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۲۴۳-۲۴۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۹۱-۴۹۳.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید و [[نصیحت]] [[معاویه]]== | | ==ولید و [[نصیحت]] [[معاویه]]== |
| پس از به [[خلافت]] رسیدن علی{{ع}}؛ روزی معاویه به [[منزل]] [[جریر]] آمد و گفت: "به مولایت بنویس که [[شام]] را به من بسپارد و [[مصر]] را نیز [[خراج]] گزار من قرار دهد و وقتی اجلش سر رسید [[بیعت]] کسی را بر گردن من نگذارد و من نیز کار را به او وا میگذارم و خلافت کلی او را با [[نوشتن]] نامه میپذیرم". جریر گفت: "هر چه میخواهی خود بنویس و من نیز همزمان با تو مینویسم". معاویه در این باره نامهای را برای علی{{ع}} فرستاد.
| |
| [[علی]]{{ع}} به [[جریر]] چنین نوشت: اما بعد، [[معاویه]] در واقع میخواهد که [[بیعت]] من بر گردنش نباشد و هر کار که خود خواهد و من [[دوست]] ندارم انجام دهد و نیز میخواهد تو را سرگردان کند تا [[آمادگی مردم]] [[شام]] را ارزیابی کند. به [[راستی]]، [[مغیرة بن شعبه]] پیش از این به [[مشورت]] با من گفته بود که معاویه را بر شام بگمارم و خود بر [[مدینه]] [[حکومت]] کنم، ولی من از این کار، خودداری کردم. زنهار که [[خداوند]] مرا این گونه ببیند: {{متن قرآن|وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا}}<ref>«آنان را نه در آفرینش آسمانها و زمین گواه کردم و نه در آفرینش خودشان و من آن نیم که گمراهکنندگان را یاور گیرم» سوره کهف، آیه ۵۱.</ref>؛ من آن نیستم که [[گمراه]] گران را همراه خود بگیرم. اگر آن مرد با تو بیعت سپرد (چه خوب) وگرنه بازگرد.
| |
|
| |
| نقل شده، وقتی [[مردم]] از [[نامه]] معاویه به علی{{ع}} باخبر شدند، [[ولید بن عقبه]] این اشعار را برای معاویه فرستاد:ای [[معاویه]]! به [[راستی]]، [[سرزمین]] [[شام]] از آن توست؛ پس شامت را [[حفظ]] کن تا افعیان بر تو وارد نشوند. با انبوه [[مردم]] و نیزه دارانت از آن [[شهر]] [[دفاع]] کن و خشکیده دست و شل و [[سست]] و بی حال مباش. بیگمان، [[علی]] [[منتظر]] پاسخ توست؛ پس [[جنگی]] را برایش [[بسیج]] کن که (از [[خوف]]) موها را سفید کند. وگرنه [[صلح]] کن که در صلح، برای آن کس که خواستار و آماده [[جنگ]] نباشد، آسایشی است. معاویه، اینک [[انتخاب]] کن. ای پسر [[حرب]]، بیگمان نامهای که به سبب [[طمع]] نوشتهای، بلاهای بزرگی برایت به بار میآورد. در آن [[نامه]] از علی چیزی خواستی که هرگز به دست نیاوری و اگر هم آن را به دست آوری، چند شب بیش نیاید. و به زودی از او چیزی خواهی دید که از آن پس بقایی ندارد؛ پس با آرزوهای بسیار بر خود [[دل]] مبند. آیا کسی چون علی، به [[نیرنگ]] تو [[فریب]] میخورد؟ آنچه از پیش بارها آزمودهای باید تو را عبرتی کافی باشد. ای پسر [[هند]]، اگر او یک بار ناخنش به تو بند شود، بلایی که تو بر سر دیگران میآوری بر سرت آورد<ref>{{عربی|مُعَاوِيَّ إِنَّ اَلشَّامَ شَامُكَ فَاعْتَصِمْ
| |
| بِشَامِكَ لاَ تَدْخُلْ عَلَيْكَ اَلْأَفَاعِيَا
| |
| وَ حَامِ عَلَيْهَا بِالْقَنَابِلِ وَ اَلْقَنَا
| |
| وَ لاَ تَكُ مَحْشُوشَ اَلذِّرَاعَيْنِ وَانِياً
| |
| وَ إِنَّ عَلِيّاً نَاظِرٌ مَا تُجِيبُهُ
| |
| فَأَهْدِ لَهُ حَرْباً تُشِيبُ اَلنَّوَاصِيَا
| |
| وَ إِلاَّ فَسَلِّمْ إِنَّ فِي اَلسِّلْمِ رَاحَةً
| |
| لِمَنْ لاَ يُرِيدُ اَلْحَرْبَ فَاخْتَرْ مُعَاوِيَا
| |
| وَ إِنَّ كِتَاباً يَا اِبْنَ حَرْبٍ كَتَبْتَهُ
| |
| عَلَى طَمَعٍ يُزْجِي إِلَيْكَ اَلدَّوَاهِيَا
| |
| سَأَلْتَ عَلِيّاً فِيهِ مَا لَنْ تَنَالَهُ
| |
| وَ لَوْ نِلْتَهُ لَمْ يَبْقَ إِلاَّ لَيَالِيَا
| |
| وَ سَوْفَ تَرَى مِنْهُ اَلَّذِي لَيْسَ بَعْدَهُ
| |
| بَقَاءٌ فَلاَ تُكْثِرْ عَلَيْكَ اَلْأَمَانِيَا
| |
| أَ مِثْلَ عَلِيٍّ تَعْتَرِيهِ بِخُدْعَةٍ
| |
| وَ قَدْ كَانَ مَا جَرَّبْتَ مِنْ قَبْلُ كَافِياً
| |
| وَ لَوْ نَشِبَتْ أَظْفَارُهُ فِيكَ مَرَّةً
| |
| حَذَاكَ اِبْنَ هِنْدٍ مِنْهُ مَا كُنْتَ حَاذِياً. مُعَاوِيَّ إِنَّ اَلشَّامَ شَامُكَ فَاعْتَصِمْ
| |
| بِشَامِكَ لاَ تَدْخُلْ عَلَيْكَ اَلْأَفَاعِيَا
| |
| وَ حَامِ عَلَيْهَا بِالْقَنَابِلِ وَ اَلْقَنَا
| |
| وَ لاَ تَكُ مَحْشُوشَ اَلذِّرَاعَيْنِ وَانِياً
| |
| وَ إِنَّ عَلِيّاً نَاظِرٌ مَا تُجِيبُهُ
| |
| فَأَهْدِ لَهُ حَرْباً تُشِيبُ اَلنَّوَاصِيَا
| |
| وَ إِلاَّ فَسَلِّمْ إِنَّ فِي اَلسِّلْمِ رَاحَةً
| |
| لِمَنْ لاَ يُرِيدُ اَلْحَرْبَ فَاخْتَرْ مُعَاوِيَا
| |
| وَ إِنَّ كِتَاباً يَا اِبْنَ حَرْبٍ كَتَبْتَهُ
| |
| عَلَى طَمَعٍ يُزْجِي إِلَيْكَ اَلدَّوَاهِيَا
| |
| سَأَلْتَ عَلِيّاً فِيهِ مَا لَنْ تَنَالَهُ
| |
| وَ لَوْ نِلْتَهُ لَمْ يَبْقَ إِلاَّ لَيَالِيَا
| |
| وَ سَوْفَ تَرَى مِنْهُ اَلَّذِي لَيْسَ بَعْدَهُ
| |
| بَقَاءٌ فَلاَ تُكْثِرْ عَلَيْكَ اَلْأَمَانِيَا
| |
| أَ مِثْلَ عَلِيٍّ تَعْتَرِيهِ بِخُدْعَةٍ
| |
| وَ قَدْ كَانَ مَا جَرَّبْتَ مِنْ قَبْلُ كَافِياً
| |
| وَ لَوْ نَشِبَتْ أَظْفَارُهُ فِيكَ مَرَّةً
| |
| حَذَاكَ اِبْنَ هِنْدٍ مِنْهُ مَا كُنْتَ حَاذِياً}}؛ وقعة [[صفین]]، [[نصر بن مزاحم]]، ص۵۳-۵۲. نقل شده، [[ولید]] این [[شعر]] را نیز برای معاویه فرستاد:
| |
| {{عربی|مُعَاوِيَّ إِنَّ اَلْمُلْكَ قَدْ جُبَّ غَارِبُهُ
| |
| وَ أَنْتَ بِمَا فِي كَفِّكَ اَلْيَوْمَ صَاحِبُهُ
| |
| أَتَاكَ كِتَابٌ مِنْ عَلِيٍّ بِخَطِّهِ
| |
| هِيَ اَلْفَصْلُ فَاخْتَرْ سِلْمَهُ أَوْ تُحَارِبَهُ
| |
| وَ لاَ تَرْجُ عِنْدَ اَلْوَاتِرِينَ مَوَدَّةً
| |
| وَ لاَ تَأْمَنِ اَلْيَوْمَ اَلَّذِي أَنْتَ رَاهِبُهُ
| |
| فَحَارِبْهُ إِنْ حَارَبْتَ حَرْبَ اِبْنِ حُرَّةٍ
| |
| وَ إِلاَّ فَسَلِّمْ لاَ تَدِبَّ عَقَارِبُهُ
| |
| فَإِنَّ عَلِيّاً غَيْرُ سَاحِبِ ذَيْلِهِ
| |
| عَلَى خُدْعَةٍ مَا سَوَّغَ اَلْمَاءُ شَارِبَهُ
| |
| وَ لاَ قَابِلٍ مَا لاَ يُرِيدُ وَ هَذِهِ
| |
| يَقُومُ بِهَا يَوْماً عَلَيْكَ نَوَادِبُهُ
| |
| وَ لاَ تَدَعَنَّ اَلْمُلْكَ وَ اَلْأَمْرُ مُقْبِلٌ
| |
| وَ تَطْلُبُ مَا أَعْيَتْ عَلَيْكَ مَذَاهِبُهُ
| |
| فَإِنْ كُنْتَ تَنْوِي أَنْ تُجِيبَ كِتَابَهُ
| |
| فَقُبِّحَ مُمْلِيهِ وَ قُبِّحَ كَاتِبُهُ
| |
| فَأَلْقِ إِلَى اَلْحَيِّ اَلْيَمَانِينَ كَلْمَةً
| |
| تَنَالُ بِهَا اَلْأَمْرَ اَلَّذِي أَنْتَ طَالِبُهُ
| |
| تَقُولُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ أَصَابَهُ
| |
| عَدُوٌّ وَ مَالاَهُمْ عَلَيْهِ أَقَارِبُهُ
| |
| أَفَانِينُ مِنْهُمْ قَاتِلٌ وَ مُحَضِّضٌ
| |
| بِلاَ تِرَةٍ كَانَتْ وَ آخَرُ سَالِبُهُ
| |
| وَ كُنْتُ أَمِيراً قَبْلُ بِالشَّامِ فِيكُمْ
| |
| فَحَسْبِي وَ إِيَّاكُمْ مِنَ اَلْحَقِّ وَاجِبُهُ
| |
| فَجِيئُوا وَ مَنْ أَرْسَى ثَبِيراً مَكَانَهُ
| |
| نُدَافِعُ بَحْراً لاَ تُرَدُّ غَوَارِبُهُ
| |
| فَأَقْلِلْ وَ أَكْثِرْ مَا لَهَا اَلْيَوْمَ صَاحِبُ
| |
| سِوَاكَ فَصَرِّحَ لَسْتَ مِمَّنْ تُوَارِبُهُ}}؛
| |
| ۱- [[معاویه]]، به [[راستی]] که زوال [[ملک]]، سریع است و تو همین امروز آنچه را در دست داری صاحب هستی.
| |
| ٢- نامهای با پیشنهادی از [[علی]] به تو رسید که کار را یکسره میکند؛ پس [[صلح]] یا [[جنگ]] با او را [[انتخاب]] کن
| |
| ٣- امیدی به جلب [[دوستی]] [[دشمنان]] [[کینه]] توز نداشته باش و از آن [[روز]] که از روی دادن آن میترسی، ایمن مباش.
| |
| ۴- اگر با او میجنگی، چون [[جنگیدن]] [[آزاده]] زادهای با او [[پیکار]] کن وگرنه [[تسلیم]] شو و صلح کن تاکژدمهای جرار او پیش نخزند.
| |
| ۵- همانا علی دامان [[عفو]] بر روی [[نیرنگ]] در نمیکشد، آن چنان که آب به [[راحتی]] از گلوی آشامندهاش فرو رود.
| |
| ۶- و آنچه را نمیخواهی نمیپذیرد و این (ویژگی او)، نتایج [[مصیبت]] بار خود را روزی بر تو وارد خواهد ساخت.
| |
| ۷-[[دست]] از [[کشور]] داری نکش و کار پیش آمده را رها نکن که چیزی را میطلبی که [[راه]] هایش را خود بر خویشتن دشوار کردهای.
| |
| ۸- پس اگر قصد داری که پاسخ [[نامه]] او را [[بدهی]]، گوینده و نویسنده آن را [[نکوهش]] مکن.
| |
| ۹- سخنی را در میان آن [[قبیله]] [[یمانی]] منتشر کن که با انتشارش به آنچه میخواهی، برسی.
| |
| ۱۰- میگویی: دشنی بر [[امیر مؤمنان]] ([[عثمان]]) [[هجوم]] آورد و [[خویشان]] وی بر ضد او دشمنانش را [[یاری]] دادند.
| |
| ۱۱- تنی چند از ایشان قاتلند و برخی بی سبب وکنیهای، محرک بودند و دیگری از کمک به او خودداری کرد.
| |
| ۱۲- من پیشتر از وقوع این واقعه در میان شما در [[شام]] [[فرمانروایی]] داشتم و همین مرا بس، اما بر شماست که از [[ادای حق]] [[واجب]] او ([[عثمان]]) فروگذار نکنید.
| |
| ۱۳- پس بیایید، [[سوگند]] به آنکه [[کوه]] ثبیر را به جای خود [[استوار]] داشت، از دریایی [[دفاع]] کنیم که زورقهایش باز پس نمیآیند.
| |
| ۱۴- پس سخن را کم کن و بر مبلغ افزای و [[مال]] بسیاری را که امروز در [[اختیار]] داری صرف کن و آشکارا بگوی که از پنهانکنندگان مالاندوز نیستی. ([[وقعة صفین]]، [[نصر بن مزاحم]]، ص۵۴-۵۳).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۹۳-۴۹۵.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید و [[جنگ صفین]]== | | ==ولید و [[جنگ صفین]]== |
| [[عبدالله بن عوف بن احمر]] نقل میکند: هنگامی که ما در [[صفین]] در برابر [[معاویه]] و [[شامیان]] قرار گرفتیم، دیدیم که آنها در جایی صاف فرود آمده، اردوی گستردهای بر پا کرده و سرچشمه آب را در اختیار گرفتهاند، و ابواعور، سواران و پیادگان را بر سر آب به صف کرده و تیراندازان را، همراه با نیزه داران و سپرداران، پیشاپیش آنان گماشته است و همگی دستاری سفید بر سر بسته و تعداد زیادی ایستادهاند تا مانع دسترسی ما به آب شوند. بیدرنگ، نزد [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} رفتیم و این موضوع را به ایشان گزارش دادیم. آن [[حضرت]] [[صعصعة بن صوحان]] را خواند و فرمود: "نزد معاویه برو و به او بگو: ما این [[راه]] را پیمودهایم، و من از [[جنگ]] با شما، پیش از [[اتمام حجت]]، بیزارم. ولی تو با سوارانت بر ما تاختی و پیش از آنکه ما به جنگ با تو پردازیم به [[پیکار]] ما برخاستی و در آغاز جنگ بر ما پیش دستی کردی؛ نظر ما بر آن است که از جنگ خودداری کنیم تا تو را به [[حق]]، [[دعوت]] و [[علوم]] اتمام سیارگر [[حجت]] کرده باشیم. اینک این [[ستیزهجویی]] دیگری است که از شما سرزده و بین [[مردم]] و آب مانع شدهاید؛ پس این مانع را از میان بردار تا به آنچه میان ما و شما میگذرد و بدانچه ما و شما تا بدین جا کردهایم [[نیک]] بیندیشیم. اگر تو [[دوست]] داری که قصد اصلی را که به خاطر آن آمدهایم رها کنیم و بگذاریم [[مردم]] بر سر آب بجنگند، تا هر که [[پیروز]] شد آن را بنوشد! همان کار را انجام دهیم".
| |
|
| |
| [[معاویه]] به [[یاران]] خود گفت: "نظر شما چیست؟"
| |
|
| |
| [[ولید بن عقبه]] گفت: "همان گونه که آنان [[عثمان]] را از آب باز داشتند ما هم آب را بر آنها میبندیم. وی را [[چهل]] [[روز]] در محاصره گرفته، جرعهای آب سرد و لقمهای گوارا را از او باز گرفتند؛ [[خدا]] مرگشان دهد! بگذار [[تشنگی]] ایشان را بکشد"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۶۰-۱۶۱.</ref>.
| |
|
| |
| چون روز پنجم [[جنگ صفین]] فرا رسید [[عبدالله بن عباس]] و ولید بن عقبه از دو [[لشکر]] به میدان آمدند و [[نبرد]] [[سختی]] کردند؛ [[ابن عباس]] به ولید بن عقبه نزدیک شد و [[ولید]] به دشنامگویی به [[خاندان]] [[عبدالمطلب]] پرداخته، گفت: "ای ابن عباس، شما [[قطع رحم]] کردید و [[خویشاوندی]] را نادیده گرفتید و پیشوای خود را کشتید، [[رفتار]] [[خداوند]] را با خود چگونه دیدید؟ آنچه خواستید به شما ندادهاند و بدانچه [[آرزو]] داشتید نیز دست نیافتهاید؛ ان شاء [[الله]] خداوند شما را هلاک میکند و ما را بر شما [[پیروزی]] میدهد".
| |
|
| |
| ابن عباس به او گفت: "با من بجنگ". ولی او خودداری کرد، و ابن عباس آن روز سخت جنگید. سپس نیمروز بی آنکه هیچ یک از جنگاوران، پیروز شده باشند، از یک دیگر جدا شدند و آن روز، یکشنبه بود<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۲۲-۲۲۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۹۶-۴۹۷.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[دشنام]] دادن ولید به [[امام علی]]{{ع}}== | | ==[[دشنام]] دادن ولید به [[امام علی]]{{ع}}== |
| نقل شده، [[علی]]{{ع}} در [[صفین]] از کنار گروهی از [[شامیان]] که ولید بن عقبه نیز با آنان بود گذشت و آنها بر ایشان [[ناسزا]] گفتند، چون این خبر را به علی{{ع}} رساندند، ایشان در میان یاران خویش ایستاد و فرمود: "بر ایشان بتازید؛ [[آرامش]] خود را به ویژه درباره [[نیکوکاران]] [[حفظ]] کنید و [[وقار]] [[اسلامی]] خود را نگه دارید. به خدا [[سوگند]]، نزدیکترین [[قوم]] به [[جهل]]، و دور از [[معرفت]] [[خدای عزوجل]] قومی هستند که [[پیشوا]] و مربی آنان، [[معاویه]] و پسر [[نابغه]] و [[ابو اعور]] [[سلمی]] و ابن ابی معیط باده گسار و حدخورده در [[اسلام]] هستند و ایناناند که اینک در برابر من ایستادهاند و به من [[دشنام]] میدهند. پیش از این با من نجنگیده و به من دشنام نداده بودند، در حالی که من آنان را به اسلام فرا میخواندم و آنان مرا به [[بت پرستی]] میخواندند"<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۹۱. امام علی{{ع}} در جای دیگری نیز از ولید نام میبرد. عبدالرحمان بن جندب از پدرش روایت میکند: که عمرو بن حمق، حجر بن عدی، حارث اعور و عبدالله بن سبا نزد امیر المؤمنین آمدند و این ملاقات هنگامی صورت گرفت که مصر، فتح شده و محمد بن ابی بکر کشته شده بود، و علی بسیار اندوهگین بودند. آنها از امیرالمؤمنین پرسیدند: نظر شما درباره ابوبکر و عمر چیست، علی{{ع}} فرمودند: مگر اکنون از همه کارها فارغ شدهاید که فقط همین سؤال باقی مانده است. اینک مصر از دست رفته و شیعیان من در آنجا کشته شدهاند. اما با این حال من درباره سؤال شما کتابی خواهم نوشت و مسائل را در آنجا روشن خواهم کرد، و از شما میخواهم که حق مرا را حفظ کنید، و آن را ضایع نسازید. آن کتاب را برای شیعیان من بخوانید و همواره با حق باشید و حق را یاری نمائید. در قسمتی از این نامه آن حضرت مینویسد:..... معاویه از آغاز اسلام با رسول خدا جنگید، و با قرآن و سنت دشمن بود و با اهل بدعت و جوانان فاسد همکاری میکرد و کسانی که اهل فسق و گناه بودند و اسلام و اهل آن از آنان در خطر بودند، با او رفت و آمد داشتند؛ رشوه خواران و دنیا پر ستان، پیرامون او جمع شدند تا به مال و منال و مقامات دنیائی برسند. به من خبر رسید که فرزند نابغه با او بیعت نکرد، مگر اینکه بهای آن را بدهد. او شرط کرد که یکی از مهمترین مناطق حکومت خود را که خراج فراوان دارد، به او عطا کند. اما بدانید که دست این فروشندهای که دین خود را فروخت خالی خواهد ماند، و خریداری که میخواهد از این فاسق، که اموال مسلمانان را به مکر و فریب، غارت کرد، یاری بخواهد، رسوا خواهد شد. در میان آنها کسانی هستند که شراب خوردند و حد بر آنها جاری شد ولید بن عقبه)، و در آنجا افرادی هستند که از نظر دین و عقیده فاسد هستند، و کارهای زشت از آنها سر میزند. و در آن میان افرادی هستند که با گرفتن مال، مسلمان شدند. (الغارات، ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۱۵-۳۱۸؛ نیز ر.ک: المسترشد، طبری امامی، ص۴۲۷-۴۰۹؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۷۰ (به صورت بسیار خلاصه)).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۹۷-۴۹۸.</ref>
| |
|
| |
|
| ==اشعار [[ولید]] در [[وصف]] [[امام علی]]{{ع}}== | | ==اشعار [[ولید]] در [[وصف]] [[امام علی]]{{ع}}== |
| نقل شده، در شبی از شبهای [[جنگ صفین]]، [[عتبة بن ابی سفیان]]، [[ولید بن عقبه]]، [[مروان بن حکم]]، [[عبدالله بن عامر]] و [[ابن طلحه الطلحات]] پیش [[معاویه]] جمع شدند. [[عتبه]] گفت: "به [[راستی]] ماجرای ما با [[علی]] بس شگفت است! یکی از ما نیست که گزندی از او ندیده باشد. درباره من، وی جدم را کشته و در ریختن [[خون]] عموهایم در [[روز]] [[بدر]]، شرکت کرده؛ اما درباره تو ای ولید، در [[جنگ جمل]]، پدرت را کشته و برادرانت را [[یتیم]] کرده است.
| |
| معاویه گفت: "این سخنان تو همه [[اقرار]] است اما غیرتمندیها کجاست؟" [[مروان]] گفت: "چگونه غیرتمندیهایی میخواهی؟"
| |
|
| |
| معاویه گفت: "مرادم آن است که نیزهها را در برابرش به جولان در آورید". گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]] [[شوخی]] میکنی و از ما [[سیر]] شدهای". و ولید بن عقبه در این باره چنین سرود: معاویة بن حرب به ما میگوید: آیا در میان شما کسی نیست که به [[خونخواهی]] کشتگان [[دودمان]] خود برخیزد؟ [[ابوالحسن]]، علی با [[شمشیر]] آختهاش که هیچ نیزه و سلاحی در برابر آن کارگر نیست، بر ما تاخته است؛ تیغ در میان صفوف نهاده و دمار از [[روزگار]] جنگجویان بر آورده و جمع ما را تارانده است. گفتم: ای پسر هند چنان [[مزاح]] میکنی که گویی تو در میانه ما مردی [[بیگانه]] و از [[واقعیت]] بیخبر هستی؟ به ما میگویی با اژدهای دمان [[دل]] صحرا که بر نیش جانگزایش هیچ درمانی نیست، در افتیم؟ کدامین درنده در دل صحرا یارای آن دارد که با شیر ژیان هولناک، روبرو شود؟ با این [[ناتوانی]] و [[بیچارگی]] که گریبان ما را گرفته، چنان دلاوریها از ما بسی شگفت است؟ [[ایمان]] کاری دارد در کانون اساسی برای رزم آوری به گاه [[نبرد]] او را به هماوردی خواند، و در دم، به گودال [[مرگ]] فرو رفت. غیر از عمرو که خصیههایش [[جان]] پناهش شد و او را زنده نگه داشت و او با دلی هراسان از میدان [[جنگ]] جان به در برد. چون [[مردم]] در میان آوردگاه او را چنان دیدند، گویی از [[خوف]]، دلی برایشان نمانده است. به جان پدرم [[سوگند]]، بی آنکه قصد [[عیبجویی]] داشته باشم؛ همین معاویة بن حرب را علی در میدان به هماوردی خواند و وی سخن او را شنید و پاسخش را نداد<ref>{{عربی|یقول لنا [[معاویة]] بن [[حرب]] أما فیکم لواترکم طلوب
| |
| یشد علی أبی [[حسن]] علی بأسمر لاتهجنه الکعوب
| |
| فیهتک [[مجمع]] اللبات منه و نقع القوم مطرد یثوب
| |
| فقلت له أتلعب یا ابن [[هند]] کأنک وسطنا [[رجل]] [[غریب]]
| |
| أتأمرنا بحیة بطن واد إذا نهشت فلیس لهاطبیب
| |
| و ماضبع یدب ببطن واد أتیح له به أسد مهیا هیب
| |
| بأضعف حیلة [[منا]] إذا ما لقیناه و ذا منا عجیب
| |
| [[دعا]] للقاه فی الهیجاء لاق فأخطأ نفسه الأجل القریب
| |
| سوی [[عمرو]] وقته خصیتاه نجا و لقلبه منها وجیب
| |
| کأن القوم لماعاینوه خلال النقع لیس لهم [[قلوب]]
| |
| لعمر أبی [[معاویة]] بن [[حرب]] و ماظنی بملقحة العیوب
| |
| لقد ناداه فی الهیجا [[علی]] فاسمعه و لکن لا یجیب}}؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۱۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۴۹۹-۵۰۰.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[هراس]] ولید از [[امام علی]]{{ع}}== | | ==[[هراس]] ولید از [[امام علی]]{{ع}}== |
| هنگام [[جنگ صفین]]، [[معاویه]] بر فراز تپهای ایستاده بود و دیدهبانی میکرد و به چشم خود میدید و میگفت: [[مرگ]] و [[ننگ]] بر این مردان! آیا در میان آنها یک تن نیست که با [[علی]] هماوردی کند یا غافلگیرانه و یا درگیر و دار [[جنگ]] و آمیختگی دو [[سپاه]] و گرد انگیزی در آوردگاه، وی را بکشد؟.
| |
|
| |
| [[ولید بن عقبه]] به او گفت: "تو خود به هماوردی او برو که به جنگ تن به تن با او سزاوارتر از دیگرانی".
| |
|
| |
| معاویه گفت: "به [[خدا]]، او مرا به هماوردی خواند تا آنجا که در برابر [[قریش]] شرمسار شدم، به خدا [[سوگند]]، هرگز خود به هماوردی او نخواهم رفت زیرا سپاه را جز برای [[نگهبانی]] از [[پیشوا]] به [[خدمت]] او نگماشتهاند".
| |
| [[عتبة بن ابی سفیان]] گفت: "از او روی، [[نهان]] کن چنانکه گویی ندای مبارزهطلبی او را نشنیدهای؛ شما میدانی که او [[حریث]] را کشت و [[عمرو بن عاص]] را رسوا کرد، و من حتی یک نفر را ندیدم که به دم تیغ او رفته و کشته نشده باشد"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۵۹.</ref>.
| |
|
| |
| نقل شده، چون علی{{ع}} [[نماز صبح]] و [[مغرب]] را میگزارد و نمازش تمام میشد، میگفت: "خدایا! معاویه و عمرو و [[ابوموسی]] و [[حبیب بن مسلمة]] و [[ضحاک بن قیس]] و ولید بن عقبه و [[عبدالرحمن بن خالد بن ولید]] را [[لعنت]] کن". این خبر به معاویه رسید و او نیز چون دست به [[دعا]] بر میداشت علی و [[ابن عباس]] و [[قیس بن سعد]] و [[حسن]] و [[حسین]]{{ع}} را لعنت میکرد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۵۲؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۵۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۷۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۵۰۱.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید و دستنوشتههای [[امام علی]]{{ع}}== | | ==ولید و دستنوشتههای [[امام علی]]{{ع}}== |
| [[علی بن محمد بن ابی سیف]] از [[اصحاب]] خود [[روایت]] میکند که [[محمد بن ابی بکر]] به فرمانهای علی{{ع}} که برای او فرستاده بود، عمل میکرد. هنگامی که [[لشکریان معاویه]] او را گرفته، کشتند، [[عمرو بن عاص]]، همه آن نوشتهها را جمع کرد و نزد [[معاویه]] فرستاد، و معاویه هم آنها را خواند و از آن مطالب خوشش میآمد. یکی از روزها [[ولید بن عقبه]] در نزد معاویه بود و هنگامی که دید معاویه به آن نوشتهها نگاه میکند و با دقت آن را میخواند، و از آنها تعریف میکند، گفت: "[[دستور]] بده آن نوشتهها را بسوزانند".
| |
|
| |
| معاویه گفت: "این، چه سخنی است که میگویی؟ نظرت در این باره درست نیست".
| |
|
| |
| [[ولید]] گفت: "نظر تو درست نیست؛ آیا درست است که [[مردم]] متوجه شوند، معاویه به نظریات [[ابو تراب]] عمل میکند و فرمانهای او را به کار میگیرد و طبق آنها [[داوری]] میکند؟ پس اگر سخنان او درست است، چرا با او میجنگی؟"
| |
|
| |
| معاویه گفت: "چه میگوئی ای ولید! به من امر میکنی که همه این مطالب [[علمی]] را بسوزانم؟ به [[خداوند]] [[سوگند]] من علمی جامعتر از این ندیدهام؛ این [[دستورها]] بسیار محکم و روشن است و باید از آنها استفاده کرد".
| |
|
| |
| ولید گفت: "اگر [[علم]] او برایت قابل استفاده است و به دستورهای او در [[کارها]] باید عمل کرد، پس چرا با [[علی]] میجنگی؟
| |
|
| |
| معاویه گفت: "اگر او [[عثمان]] را نکشته بود، و ما را به [[فتنه]] گرفتار نمیکرد ما [[علوم]] را از وی گرفته، از آراء و نظریات او استفاده میکردیم". بعد از آن، معاویه اندکی [[سکوت]] کرد و سپس به هم نشینانش نگاه کرده، گفت: "ما نمیگوئیم این سخنان از نوشتههای [[علی بن ابی طالب]] است، بلکه میگوئیم اینها از نوشتههای [[ابوبکر]] است، زیرا این نوشتهها در [[منزل]] فرزند او به دست آمده است. ما هم به آنها عمل میکنیم و [[فتوا]] میدهیم". آن نوشتهها همچنان در [[خزانه]] [[بنی امیه]] بود تا آنگاه که [[عمر بن عبدالعزیز]] به [[خلافت]] رسید و او به مردم اعلام کرد این نوشتهها از علی بن ابی طالب{{ع}} است، و مردم، [[حقیقت]] را دریافتند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۱، ص۲۵۱-۲۵۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۵۰۱-۵۰۲.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید و [[عقیل بن ابی طالب]]== | | ==ولید و [[عقیل بن ابی طالب]]== |
| روزی عقیل بن ابی طالب در [[کوفه]] نزد [[علی]]{{ع}} آمد تا از وی کمک بگیرد. علی{{ع}} [[حقوق]] او را به وی داد، اما [[عقیل]] گفت: "من میخواهم از [[بیت المال]] به من چیزی بدهید". علی{{ع}} فرمود: "تا [[روز جمعه]] [[صبر]] کن". او هم در کوفه ماند و روز جمعه بعد از اینکه علی{{ع}} [[نماز جمعه]] را خواندند، به عقیل فرمودند: "درباره گروهی که به این [[جمعیت]] [[خیانت]] کنند، چه نظری داری؟"
| |
|
| |
| او گفت: "آنها مردان [[بدی]] هستند".
| |
|
| |
| [[امام علی]]{{ع}} فرمود: "تو هم به من امر میکنی که خیانت کرده، [[حق مردم]] را به تو بدهم؟"
| |
|
| |
| بعد از اینکار، عقیل از کوفه بیرون آمد و به [[شام]] رفت. روزی نزد [[معاویه]] رفت و او صد هزار [[درهم]] به عقیل داد. معاویه به او گفت: "ای ابویزید، من بهترم [[یا علی]]؟"
| |
|
| |
| عقیل گفت: "من علی را دیدم که به خودش نگاه میکند تا به من، ولی تو به من بیشتر از خودت توجه داری".
| |
|
| |
| معاویه به عقیل گفت: "در شما [[بنی هاشم]] خصلتی هست که من از آن خوشم نمیآید".
| |
|
| |
| عقیل گفت: "آن [[خصلت]] کدام است؟"
| |
|
| |
| گفت: "[[نرمی]] و [[ملایمت]]".
| |
|
| |
| عقیل گفت: "آن نرمی چیست؟"
| |
|
| |
| گفت: "برایت خواهم گفت"
| |
|
| |
| عقیل گفت: "آری، ای معاویه، در ما [[نرمش]] و ملایمتی هست ولی آن به سبب [[ضعف]] نیست و ما عزتی داریم که با [[زور]] به دست نیامده است؛ اما ای فرزند صخر، نرمش شما به سبب [[مکر]] و [[صلح]] شما به سبب [[کفر]] است".
| |
| [[ولید بن عقبه]] به عقیل گفت: "برادرت در [[ثروت]] از تو جلو افتاد".
| |
|
| |
| عقیل گفت: "او به [[بهشت]] از من و تو نزدیکتر است".
| |
|
| |
| ولید گفت: "[[خون عثمان]] به گردن اوست".
| |
|
| |
| عقیل گفت: "تو را با قرشیان چه کار؟ تو در میان ما مانند کسی هستی که بزی آن را شاخ زده باشد".
| |
|
| |
| ولید در حالی که سخت ناراحت شده بود، گفت: "به [[خداوند]] [[سوگند]]، اگر همه [[اهل]] [[زمین]] در [[خون]] او [[شریک]] باشند به [[دوزخ]] خواهند رفت و [[عذاب]] برادرت از همه این [[امت]] بیشتر است".
| |
|
| |
| [[عقیل]] گفت: ما به [[هم نشینی]] یکی از بردگان [[علی]]، راغبتر هستیم تا هم نشینی با پدرت [[عقبة بن ابی معیط]]"<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۳- ۵۴۹ (به صورت خلاصه).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۵۰۳-۵۰۴.</ref>
| |
|
| |
|
| ==ولید و [[امام حسن]]{{ع}}== | | ==ولید و [[امام حسن]]{{ع}}== |
| نقل شده، در [[مجلسی]] که [[معاویه]] با [[حضور امام]] [[حسن]]{{ع}} تشکیل داده بود، [[ولید بن عقبه]] نیز حضور داشت. پس از آنکه میان معاویه و آن [[حضرت]]، سخنانی رد و بدل شد، ولید بن عقبه چنین گفت: "ای [[بنی هاشم]]، شما داییهای [[عثمان]] بودید و او برای شما چه [[نیکو]] پسری بود و [[حق]] شما را میشناخت. شما [[خویشاوندان]] همسرش بودید و او چه داماد پسندیدهای بود که شما را گرامی میداشت، ولی شما نخستین کسانی بودید که بر او [[حسد]] ورزیدید و پدرت با [[ستم]]، او را کشت و هیچ عذر و بهانهای نداشت. دیدید که [[خداوند]] چگونه [[خون]] او را [[طلب]] کرد. و شما را به این [[روز]] انداخت؟ به [[خدا]] [[سوگند]]، [[بنی امیه]] برای بنی هاشم بهتر از بنی هاشم برای [[بنی امیه]] بودند و معاویه برای خود بهتر از توست؛ این پاسخ توست آیا شنیدی؟!"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۸-۲۸۷؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۰.</ref>.
| |
|
| |
| امام حسن{{ع}} فرمودند: "اما تو ای ولید، به خدا سوگند، من تو را درباره [[کینه]] و [[دشمنی با علی]]{{ع}} ملامت نمیکنم، زیرا او تو را درباره باده نوشی هشتاد تازیانه و پدرت را در حضور [[رسول خدا]]{{صل}} گردن زده است و تو کسی هستی که خداوند او را [[فاسق]] و علی{{ع}} را [[مؤمن]] نامیده است و این هنگامی بود که شما دو تن با یکدیگر مفاخره میکردید و تو گفتی: ای علی، ساکت باش که من از تو شجاعتر و سخن ورترم. علی{{ع}} به تو فرمود: ای ولید، خاموش باش که من مؤمنم و تو فاسقی و [[خداوند متعال]] در موافقت با سخن علی{{ع}} این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref>؛ و باز در باره تو و در موافقت با سخن [[علی]]{{ع}} این [[آیه]] را درباره تو نازل فرموده است: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کردهاید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>؛ ای [[ولید]] وای بر تو! هر چه را فراموش میکنی این ابیات شاعر را که درباره تو و علی{{ع}} سروده است فراموش مکن که گفته است: [[خداوند]] و [[قرآن]] گرانقدر را درباره علی آیتی است که در آن، ولید، از [[فسق]] و علی از [[ایمان]] انباشته است<ref>{{عربی|أنزل [[الله]] و الکتاب [[عزیز]] فی علی وفی الولید قرانا
| |
| [[فتوا]] الولید إذ ذاک فسقا وعلی مبوأ إیمانا}}؛شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۹۳-۲۹۲؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۵۰۴-۵۰۵.</ref>
| |
|
| |
|
| ==سرانجام [[ولید بن عقبه]]== | | ==سرانجام [[ولید بن عقبه]]== |
| ابن عبدالبر مینویسد: ولید بن عقبه در [[مدینه]] ساکن شد و سپس به [[کوفه]] آمد و در آنجا خانهای برای خود ساخت و زمانی که [[عثمان]] کشته شد، به [[بصره]] رفت. سپس به سوی [[رقه]] رفت و در همان جا از [[دنیا]] رفت و [[قبر]] وی همانجاست<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۵۶.</ref>.
| |
|
| |
| [[ابن حجر]] مینویسد: ولید در [[زمان]] [[خلافت]] [[معاویه]] از دنیا رفت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۸۳.</ref>.
| |
|
| |
| [[ابن اثیر]] نیز مینویسد: ولید در رقه اقامت کرد و در همان جا از دنیا رفت و در بلیخ [[دفن]] شد، ولی به سال [[مرگ]] وی اشارهای نمیکند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۶۷۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[ولید بن عقبه (مقاله)|مقاله «ولید بن عقبه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۵۰۵-۵۰۶.</ref>
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |