ابوبصیر عتبه بن اسید: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱: خط ۱۱:


==[[اسلام آوردن]] [[ابوبصیر]]==
==[[اسلام آوردن]] [[ابوبصیر]]==
پس از این که وی نزد [[پیامبراسلام]]{{صل}} آمد، چون [[پیامبر]]{{صل}} با [[قبیله]] [[بنی زهره]] هم قسم بود و با هم [[پیمان]] داشتند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹.</ref>، از [[قبیله]] ی [[بنی‌زهره]] دو نفر به نام‌های [[اخنس بن شریق]] و از [[هربن عبد عوف]]<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳.</ref> همراه غلامی از خودشان به نام [[کوثر]]<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۲۹۲؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref> و نیز یک نفر از [[قبیله]] [[بنی‌عامر بن لوئی]] به نام [[خنیس بن جابر]]<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴.</ref> و به [[نقل]] از [[موسی]] بن [[عقبه]] مردی از بنی منقذ به نام جحش بن [[جابر]]<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۲ و ۱۷۵.</ref> یا [[جحیش بن جابر]]<ref>عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref> نامه‌هایی [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} نوشتند تا [[ابوبصیر]] را به [[مکه]] برگرداند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>.
یکی از شرایط [[صلح حدیبیه]] که بین [[مسلمانان]] و [[مشرکین]] منعقد شد، این بود که هر کس از [[اهل مکه]] به [[مسلمانان]] ملحق شد [[پیامبر اسلام]]{{صل}} او را به سوی [[قریش]] بازگرداند، اگر چه [[مسلمان]] شده باشد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۲۰.</ref>.
این دو پیک، سه روز پس از اینکه [[ابوبصیر]] به [[مدینه]] رسیده بود، وارد [[مدینه]] شدند و [[نامه‌ها]] را به [[حضرت]] دادند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} [[ابی بن کعب]] را فرا خواند و او [[نامه‌ها]] را خواند. در آن [[نامه‌ها]] نوشته بودند: تو خود به شرایط [[صلح]] آشنایی و می‌دانی که هر یک از [[اصحاب]] ما که پیش تو بیایند باید آنها را برگردانی، بنابراین [[دوست]] ما را به ما برگردان<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴.</ref>.
[[پیامبر]]{{صل}} [[ابوبصیر]] را خواست و فرمود: "می‌دانی که ما با [[اهل مکه]] [[عهد]] و پیمانی داریم و [[مکر]] و [[حیله]] هم در کار من نیست و بر طبق این [[پیمان]] باید به سوی قبیله‌ات بازگردی".
[[ابوبصیر]] گفت: "یا [[رسول الله]]! مرا به سوی بستگانم که کافرند بر می‌گردانی تا مرا از دینم [[منحرف]] گردانند؟"
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای [[ابوبصیر]]! [[صبر]] پیشه کن و اجرت را از [[خدا]] بخواه، زیرا [[خداوند]] به همین زودی برای تو و افراد مؤمنی مانند تو که در [[ناراحتی]] و [[شکنجه]] هستند گشایشی قرار خواهد داد"<ref> المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲۰، ص۳۲۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>. [[مسلمانان]] آهسته به [[ابوبصیر]] گفتند: مژده باد تو را، زیرا بدون تردید [[خداوند]] برای تو [[راه]] نجاتی قرار داده است و گاه یک مرد بهتر از هزار مرد است و او را [[تشویق]] می‌کردند که آن دو نفر را از بین ببرد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>.
[[ابوبصیر]] با آن دو نفر حرکت کرد تا به "ذی‌الحلیفه" که محلی نزدیک [[مدینه]] است رسیدند. [[ابوبصیر]] وارد [[مسجد]] ذی‌الحلیفه شد و بر طبق [[حکم]] [[نماز]] مسافر، دو رکعت [[نماز ظهر]] خواند، و پس از خوردن [[خوراک]] خود که مقداری خرما بود، مشغول شد و از دو نفر همراهش خواست تا با او هم‌غذا شوند، آنها گفتند: ما به [[خوراک]] تو نیازی نداریم. [[ابوبصیر]] گفت: "اگر شما مرا [[دعوت]] می‌کردید می‌پذیرفتم و همراه شما [[غذا]] می‌خوردم".
آن دو شرمسار شدند و پیش آمدند و از خرمای او خوردند و سپس سفره خود را هم گشودند و هر سه با یکدیگر [[غذا]] خوردند و [[ابوبصیر]] با آن دو بنای [[رفاقت]] گذاشت. مرد عامری [[شمشیر]] خود را بر سنگ روی دیوار آویخته بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. در [[نقل]] دیگر آمده است: مرد عامری [[شمشیر]] خود را از غلاف بیرون کشید، سپس آن را تکان داد و گفت: "با این شمشیرم روز و [[شب]] با [[اوس]] و [[خزرج]] می‌جنگیدم"<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۱۷۹؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ عیون الاثر، ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>. [[ابوبصیر]] گفت: "ای [[برادر]] عامری! نام تو چیست؟" گفت: "خنیس"، [[ابوبصیر]] پرسید: [[فرزند]] کیستی؟ گفت: "جابر"، [[ابوبصیر]] گفت: "آیا شمشیرت برنده است؟" مرد عامری گفت: "آری". [[ابوبصیر]] پرسید: ممکن است آن را ببینم، او گفت: "ایرادی ندارد اگر می‌خواهی آن را از غلاف بیرون بیاور و ببین"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱.</ref>.
در [[نقل]] دیگر آمده است که [[ابوبصیر]] گفت: "شمشیر تو در چشم من بسیار [[نیکو]] می‌آید". مرد عامری [[شمشیر]] خود را کشید و گفت: "بسیار نیکوست زیرا بارها آن را آزموده‌ام"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۲۰- ۲۲۱.</ref>.
[[ابوبصیر]] [[شمشیر]] را از غلاف بیرون آورد و قدری با آن [[بازی]] نمود و در [[فرصت]] مناسبی ناگهان [[شمشیر]] را به گردن مرد عامری زد و او را کشت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳، المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>. و به [[روایت]] دیگر، [[ابوبصیر]] [[شمشیر]] را با دهانش گرفت و در حالی که مرد عامری [[خواب]] بود، بند چرمی (دستان خود) را برید و سپس مرد عامری را کشت<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳ و ۱۷۵.</ref>.
نفر دوم فرار کرد، [[ابوبصیر]] او را تعقیب می‌کرد، ولی نتوانست به او برسد و او قبل از [[ابوبصیر]] به [[مدینه]] رسید. [[ابوبصیر]] گوید: به [[خدا]] قسم، اگر او را هم گیر می‌آوردم مثل دوستش می‌کشتم و او را روانه [[راه]] او می‌کردم<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} بعد از [[نماز عصر]] همراه [[اصحاب]] خود در [[مسجد]] نشسته بود، ناگاه [[کوثر]] (نفر دوم) که به شدت می‌دوید، پیدا شد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ الامتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۶۹.</ref>. همین که [[پیامبر]]{{صل}} او را دید، فرمود: "این مرد، ترسیده و معلوم است که امر وحشتناکی را دیده است" و وقتی نزدیک شد، به او فرمود: "وای بر تو، چه شده است؟"<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر{{صل}}، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref> او گفت: "رفیق شما [[رفیق]] مرا کشت و من از دست او گریختم، چیزی نمانده بود که مرا هم بکشد".
چیزی که موجب شده بود [[ابوبصیر]] عقب بماند حمل کردن وسایل و [[سلاح]] و شتر آنها بود. هنوز [[پیامبر]]{{صل}} از جای خود حرکت نفرموده بود که [[ابوبصیر]] هم کنار در [[مسجد]] ظاهر شد و شتر را بست، در حالی که [[شمشیر]] مرد عامری را به همراه داشت. پس مقابل [[حضرت]] ایستاد و گفت: "یا [[رسول الله]]! شما به [[عهد]] خود [[وفا]] کردید و [[خداوند]] چیزی بر عهده شما باقی نگذاشت و مرا هم [[تسلیم]] [[دشمن]] کردید. من هم برای این که [[دین]] خود را از دست ندهم و [[حق]] را [[تکذیب]] نکنم، از خود [[دفاع]] کردم<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱- ۶۲؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۶۹.</ref> و از چنگ آنها گریختم<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۹.</ref> و [[خدا]] مرا [[نجات]] داد"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۶۲۸- ۶۳۰؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۱۴۴.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "وای بر مادرش! [[عجب]] مرد جنگ‌افروزی است. اگر او افرادی داشته باشد حتماً [[آتش]] [[جنگ]] را روشن خواهد کرد"<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ الروض الانف، سهیلی، ج۴، ص۵۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>.
[[ابوبصیر]] با شنیدن این سخن، دانست که [[پیامبر]]{{صل}} او را [[تسلیم]] خواهد نمود<ref>الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ابن عبدالبر، ص۱۹۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۵۵.</ref>. وی که جامه‌ها و [[شمشیر]] و شتر [[خنیس بن جابر]] را با خود آورده بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱.</ref>، به [[رسول خدا]]{{صل}} گفت: "خمس اینها را بردارید". [[حضرت]] فرمودند: "اگر من [[خمس]] اینها را بردارم آنها [[تصور]] خواهند کرد که به [[عهد]] و [[پیمان]] [[وفا]] نکرده‌ام ولی تو با آنها هر کار می‌خواهی بکن"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>.
آن‌گاه [[پیامبر]]{{صل}} به [[کوثر]] گفتند: "تو هم همراه او پیش [[دوستان]] خود بازگرد"؛ [[کوثر]] گفت: "ای [[محمد]]، [[جان]] من برایم [[ارزش]] دارد، من توان درگیری با او را ندارم". [[پیامبر]]{{صل}} به [[ابوبصیر]] فرمود: "هر جا می‌خواهی برو"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۶۶.</ref>.


==[[ابوبصیر]] و تشکیل اردوگاه==
==[[ابوبصیر]] و تشکیل اردوگاه==
۱۱۵٬۲۱۳

ویرایش