اصحم نجاشی: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۸٬۱۸۷ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۹ مارس ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'خواندن' به 'خواندن')
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[اصحم نجاشی در تراجم و رجال]] | [[اصحم نجاشی در تاریخ اسلامی]]</div>
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[اصحم نجاشی در تراجم و رجال]] | [[اصحم نجاشی در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[اصحم نجاشی (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
==مقدمه==
خط ۱۳: خط ۱۱:


==[[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[نجاشی]] دربار‌ه [[مهاجرین]]==
==[[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[نجاشی]] دربار‌ه [[مهاجرین]]==
هنگامی که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[تصمیم]] گرفت عده‌ای از [[مسلمین]] را که در [[مکه]] تحت [[آزار]] بودند به [[حبشه]] روانه کند، نامه‌ای به وسیله [[عمرو بن امیه]] برای [[نجاشی]] فرستاد که در آن بر [[دعوت]] او به قبول [[اسلام]] و [[حمایت]] از پسر عموی بزرگوارش [[جعفر بن ابی‌طالب]] که [[سرپرستی]] [[مسلمانان]] [[مهاجر]] را عهده‌دار بود، تأکید شده بود؛ متن [[نامه]] چنین بود: “به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] و [[بخشاینده]]؛ از [[محمد]]، [[فرستاده خدا]] به سوی [[نجاشی]]، [[سلطان]] [[حبشه]]؛ [[درود]] بر تو؛ [[حمد]] و ثنای خدایی را که جز او مستحق [[پرستش]] نیست و سلطانی که منزه از هر [[عیب]] و [[نقص]] است را به سویت روانه می‌کنم. [[گواهی]] می‌دهم که [[[خدا]]] [[عیسی بن مریم]] را که [[روح الله]] و کلمه اوست بر [[مریم]] [[پاکیزه]] و پاکدامن و بدون شوهر عطا کرد، پس به [[عیسی]] آبستن گردید و او را با دمیدن [[روح]] آفرید چنان‌که [[آدم]] را [بدون [[پدر]] و [[مادر]]] [[خلق]] فرمود و تو را به سوی خداوندی که [[شریک]] و انبازی ندارد می‌خوانم و به [[اطاعت]] و [[فرمانبرداری]] از او [[دعوت]] می‌کنم و به این که از من [[پیروی]] نمایی و [[ایمان]] آوری و [[جعفر]]، پسر عمویم را که با عده‌ای از [[مسلمین]] به سوی تو روانه نمودم [[پذیرایی]] کنی و [[تکبر]] و [[سرکشی]] را واگذاری و [[نصیحت]] و [[خیرخواهی]] مرا بپذیری. والسلام”<ref>دلائل النبوة، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۶۴.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۷.</ref>.


==پاسخ [[نجاشی]]==
==پاسخ [[نجاشی]]==
[[نجاشی]] در پاسخ [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} چنین نوشت: “به [[نام خداوند]] [[آمرزنده]] روزی‌رسان؛ به سوی [[محمد]]، [[فرستاده خدا]]، از جانب [[نجاشی]] اصحمه؛ [[درود]] بر شما ای [[پیامبر خدا]]؛ [[درود]] خدایی که جز او خدایی نیست و آن‌که مرا به [[اسلام]] [[راهنمایی]] کرد، بر تو باد؛ همانا [[نامه]] شما به من رسید، به خدای [[آسمان]] و [[زمین]] قسم آن‌چه درباره [[عیسی]] مرقوم داشتی صحیح است و [[عیسی]] بیش از آن‌چه یادآور شدید، نیست. و پسر عموی عزیزتان را با سایر [[مسلمین]] محترم داشته و [[مقرب]] گردانیدم. [[گواهی]] می‌دهم که [[راستگو]] و [[فرستاده خدا]] هستی و من برای شما با پسر عمویت [[بیعت]] کردم و به دست او [[اسلام]] [[اختیار]] نمودم و [[تسلیم]] [[امر]] [[پروردگار]] گردیدم”<ref>دلائل النبوة، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۶۴.</ref>.
[[نجاشی]] پس از دادن [[نامه]] به [[عمرو بن امیه]] سفارش‌های ویژه‌ای هم به این مضمون بیان کرد: [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیرم کسی که تو را فرستاده همان [[پیامبری]] است که [[یهود]] و [[نصارا]] در [[انتظار]] او بودند؛ چنان‌که [[موسی]] به آمدن [[عیسی]] خبر داد، [[عیسی]] هم به آمدن [[محمد]] مژده داده است و من هم [[دلایل]] [[صدق]] و [[راستی]] را در وی [[مشاهده]] می‌کنم، لیکن طرفداران من کم هستند، به من مهلت دهید طرفدارانی بیایم تا بتوانم [[مردم]] را به سوی او [[دعوت]] کنم<ref>السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۹۴.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۸.</ref>.


==[[مهاجرت]] [[مسلمانان]] به [[حبشه]]==
==[[مهاجرت]] [[مسلمانان]] به [[حبشه]]==
اولین دسته از [[مسلمانان]] [[مهاجر]] به [[حبشه]] یازده نفر مرد و چهار [[زن]] از جمله [[عثمان]] و [[حضرت]] [[رقیه دختر پیامبر]]{{صل}} و [[زبیر بن عوام]] بودند که این [[مهاجرت]] در [[ماه رجب]] [[سال پنجم بعثت]] اتفاق افتاد. آنها یک کشتی را از کنار دریا تا [[حبشه]] به نیم [[دینار]] کرایه نمودند و پس از ایشان [[رسول اکرم]]{{صل}}، [[جعفر بن ابی طالب]] را روانه کرد و بعد هم [[مسلمانان]] تنها و یا دو به دو به [[حبشه]] رفتند تا این که تعداد آنها به هشتاد و دو نفر (به جز [[زنان]] و اطفال) رسید<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۴۱۲.</ref>. [[مهاجرین]] در [[حبشه]] ساکن شدند و دور از [[شکنجه]] [[مشرکین]] در [[آسایش]] و [[امنیت]] روزگار می‌گذارندند. [[مشرکین]] برای بازگرداندن آنها به [[مکه]] و [[آزار]] ایشان، انجمنی تشکیل دادند و قرار شد دو نفر از افراد [[زیرک]] [[قریش]] را [[انتخاب]] کرده و به دربار [[نجاشی]] بفرستند تا او [[مهاجرین]] را از [[حبشه]] [[اخراج]] کرده و به [[مکه]] باز گرداند. پس [[عبدالله بن ابی ربیعه]] و [[عمرو بن عاص]] را [[انتخاب]] کرده و با هدایای بسیار برای [[نجاشی]] به [[حبشه]] فرستادند. آنها به [[حبشه]] آمده و قبل از [[دیدار]] [[نجاشی]]، به [[دیدار]] [[فرماندهان لشکر]] رفته و هدایایی به آنها دادند و از آنها درخواست کمک کردند.
[[نجاشی]] [[هدایا]] را قبول کرد و از وضع ایشان پرسید. آنها در جواب گفتند: جمعی از [[جوانان]] ما به تازگی دست از [[دین]] خود کشیده و [[دینی]] غیر از [[دین]] ما و شما [[انتخاب]] کردند و از [[ترس]] ما به [[کشور]] شما گریخته‌اند و اکنون بزرگان آنها ما را به نزد شما فرستاده‌اند تا آنان را به نزد [[قریش]] باز گردانید.
[[سکوت]] مجلس را فرا گرفت. [[فرماندهان سپاه]] که خود را آماده کمک به فرستادگان [[قریش]] کرده بودند، گفتند: این فرستادگان، به [[راستی]] و [[صدق]] سخن می‌گویند و بهتر همین است که اینان را به دست فرستادگان آنها بسپاری.
[[نجاشی]] [[خشمگین]] شده و گفت: “به [[خدا]] تا من ایشان را [[ملاقات]] نکنم و سخنانشان را نشونم، آنها را به این دو نفر نخواهم سپرد”. [[پادشاه]] [[حبشه]] به دنبال [[مهاجرین]] فرستاد و آنان را احضار نمود. آنها [[تصمیم]] گرفتند [[حقیقت]] را بگویند و دستورهای [[پیامبر]]{{صل}} را بیان کنند.
آنها وارد مجلس شدند و [[پادشاه]] رو به آنها کرده و گفت: “این چه [[دینی]] است که شما به آن گرویده‌اید که نه [[دین]] [[قوم]] شماست و نه [[دین]] من است و نه [[دین]] هیچ یک از ملت‌های دیگر؟”.
[[جعفر بن ابی‌طالب]] لب به سخن گشود و وضع [[دوران جاهلیت]] را بیان کرد که [[بت‌پرست]] بودند و گوشت مردار می‌خوردند و...، و گفت: “این وضع ما بود تا اینکه [[خدای تعالی]] [[پیامبری]] از میان ما برگزید. کسی که [[راستی و درستی]] و [[امانت]] و [[پاکدامنی]] او مورد [[تصدیق]] همه ما بود. او ما را از [[بت‌پرستی]] منع کرده و ما را به سوی [[خدای تعالی]] [[دعوت]] کرد که فقط او را [[پرستش]] کنیم و چیزی را [[شریک]] او قرار ندهیم. ما او را [[تصدیق]] کرده و به او [[ایمان]] آوردیم.
[[قریش]] که چنین دیدند به [[دشمنی]] ما برخاسته و به [[آزار]] و [[شکنجه]] ما پرداختند. ما به خاطر [[شکنجه]] و [[آزار]] آنها به [[کشور]] شما آمدیم و در میان [[سلاطین]]، شما را [[انتخاب]] کردیم و به [[عدالت]] شما [[پناهنده]] شدیم.
[[نجاشی]] به [[جعفر بن ابی‌طالب]]{{ع}} گفت: “آیا از آن‌چه [[پیامبر]] شما آورده چیزی به خاطر داری؟” [[جعفر]] گفت: “آری”. [[نجاشی]] گفت: “بخوان”.
[[جعفر]] نیز قسمتی از [[آیات]] آغازین [[سوره مریم]] را خواند. [[نجاشی]] از شنیدن [[آیات قرآن]] چندان گریست که قطرات [[اشک]]، [[محاسن]] و صورت او را فرا گرفت. کشیش‌های اطراف او نیز چنان گریستند که صفحات انجیل‌هایی که در پیش رو داشتند از [[اشک]] چشمشان‌تر شد.
سپس [[نجاشی]] رو به [[مهاجرین]] کرده و گفت: “آن‌چه [[پیامبر]] شما آورده با آن‌چه [[عیسی بن مریم]] آورده هر دو از یک جا سرچشمه گرفته است. آسوده خاطر باشید که به [[خدا]] [[سوگند]]، هرگز شما را به این دو نفر [[تسلیم]] نخواهم کرد”. فرستادگان [[قریش]] نیز ناکام از نزد [[نجاشی]] بیرون رفتند، در حالی که بسیار افسرده و ناراحت به نظر می‌رسیدند.
[[عمرو بن عاص]] به [[عبدالله بن ابی امیه]] گفت: “فردا دوباره نزد [[نجاشی]] می‌روم و سخنی درباره ایشان می‌گویم که [[نجاشی]] آنها را هلاک نماید”. [[عبدالله]] که مردی [[رئوف]] و [[مهربان]] بود گفت: “این کار را نخواهیم کرد؛ اینان هر چند با [[دین]] ما [[مخالفت]] کردند، ولی هر چه باشد با ما پیوند [[خویشاوندی]] دارند”.
[[عمرو بن عاص]] فردا نزد [[نجاشی]] آمد و به او گفت: “این نابخردان درباره [[عیسی]] [[سخن]] عجیبی می‌گویند، کسی را به نزد آنها بفرست و سخن ایشان را در [[حضرت عیسی]] جویا شو”.
[[نجاشی]] به دنبال آنها فرستاد و آنها به نزد [[نجاشی]] آمدند. [[نجاشی]] از آنها پرسید: شما در مورد عسیی بن [[مریم]] چه می‌گویید؟
[[جعفر بن ابی‌طالب]] گفت: “ما همان را می‌گوییم که پیامبرمان از جانب [[خدای تعالی]] بر [[ایمان]] آورده است. ما معتقدیم که [[حضرت عیسی]] [[بنده]] و [[پیامبر]] و [[روح خدا]] و کلمه [[الهی]] است که به [[مریم]] [[بتول]] بخشیده است”.
[[نجاشی]] [[دست]] خود را به طرف چوبی که در روی [[زمین]] بود دراز کرده، آن را برداشته و گفت: “به [[خدا]] سخنی که تو درباره [[عیسی]] گفتی با آن‌چه [[حقیقت]] مطلب است از طول این چوب [[تجاوز]] نمی‌کند”.
آن‌گاه به اطرافیان گفت: “هدایای این دو نفر را پس دهید. [[خداوند]] برای بازگرداندن [[سلطنت]] من از من [[رشوه]] نگرفت که من در این باره [[رشوه]] بگیرم”. و بدین ترتیب فرستادگان قریس شرمنده و دست خالی به [[مکه]] بازگشتند و هدایای [[قریش]] را نیز پس آوردند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۰۶- ۲۱۰؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۱، ص۳۱۵- ۳۲۲.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۹.</ref>.


==[[قیام]] [[مردم]] علیه [[نجاشی]]==
==[[قیام]] [[مردم]] علیه [[نجاشی]]==
از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] شده است که فرمودند: “بعد از [[دفاعی]] که [[نجاشی]] از سخن [[مهاجرین]] درباره [[حضرت عیسی]] کرد، [[مردم]] [[حبشه]] علیه او قیام کردند و گفتند: تو از [[دین]] ما بیرون رفته‌ای و [[معتقد]] شده‌ای که [[عیسی]] [[بنده]] خداست. [[نجاشی]] یک نفر را به دنبال [[جعفر بن ابی‌طالب]] و رفقای او فرستاد و [[پیام]] داد: من برای [[مبارزه]] با [[مردم]] می‌روم و برای این که مبادا شما گرفتار شوید کشتی‌هایی برایتان آماده کرده‌ام، سوار کشتی‌ها شوید و [[منتظر]] بمانید اگر دیدید من از [[مردم]] گریختم و [[شکست]] خوردم شما به هرجا که می‌خواهید بروید و اگر [[پیروز]] شدم پیاده شوید و دوباره به جای خود باز گردید.
بعد [[نجاشی]] نامه‌ای را که در آن نوشته بود: “گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست و این که [[عیسی]] [[بنده]] و [[رسول]] و [[روح]] و کلمه اوست که به [[مریم]] فرستاده است، در زیر [[لباس]] خویش در طرف راست سینه پنهان کرد و به [[نقلی]] بر بازوی راست بست<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، ج۱، ص۳۲۹.</ref> و به نزد [[مردم]] [[حبشه]] که در برابرش صف کشیده بودند آمده و گفت: “ای [[مردم]] [[حبشه]]! آیا من از دیگران نسبت به شما سزاوارتر نیستم؟” [[مردم]] گفتند: آری، [[نجاشی]] گفت: “رفتار من نسبت به شما تا به امروز چگونه بوده است؟” [[مردم]] گفتند: بسیار خوب بوده، [[نجاشی]] گفت: “شما را چه شده که علیه من [[قیام]] کرده [[اید]]؟” [[مردم]] گفتند: چون تو از [[آیین]] ما دست کشیده‌ای و چنین [[عقیده]] داری که [[عیسی]] [[بنده]] خداست.
[[نجاشی]] پرسید: مگر شما در مورد [[عیسی]] چه عقیده‌ای دارید؟ آنها گفتند: ما معتقدیم که [[عیسی]] پسر خداست. [[نجاشی]] [[دست]] خود را روی سینه‌اش همان جایی که نوشته را پنهان کرده بود گذارد و گفت: “من هم [[گواهی]] می‌دهم که [[عیسی بن مریم]] بیش از این نیست” و مقصودش چیزی بود که در [[نامه]] نوشته بود. [[مردم]] از سخن او خوشحال شده و از [[مخالفت]] با او دست کشیدند و به [[شهر]] خود بازگشتند و [[مهاجرین]] نیز به منازل خود بازگشتند و [[رسول خدا]]{{صل}} نیز از این ماجرا [[آگاه]] باشد<ref>السیرة النبویه، این هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۱۳- ۲۱۴؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۱، ص۳۲۸- ۳۲۹.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۶۲.</ref>.


==مقابله [[نجاشی]] با [[دشمن]]==
==مقابله [[نجاشی]] با [[دشمن]]==
از [[ام سلمه]] [[روایت]] شده: وقتی فرستادگان [[قریش]] به [[مکه]] برگشتند ما در [[حبشه]] در کمال [[امنیت]] [[زندگی]] می‌کردیم تا اینکه اتفاق تازه‌ای افتاد و ما را [[اندوهگین]] ساخت و چنان اندوهی ما را فرا گرفت که نظیرش را تا آن روز ندیده بودیم.
[[دشمن]] سرسختی به مقابله با [[نجاشی]] برخاست و در صدد گرفتن [[سلطنت]] او بود و ما می‌ترسیدیم که [[نجاشی]] [[شکست]] بخورد و کسی روی کار بیاید که از وضع ما مطلع نبود و معلوم نبود ما به چه سرنوشتی دچار می‌شویم.
[[نجاشی]] برای [[جنگ]] با [[دشمن]] از [[شهر]] بیرون رفت و میان ما و میدان [[جنگ]]، [[رود نیل]] فاصله بود. [[زبیر بن عوام]] مشکی را پر از باد کرد و آن را به سینه خود بست و خود را روی مشک انداخته، از [[رود نیل]] گذشت و به تماشای میدان [[جنگ]] ایستاد. ما نیز در این سوی نیل برای [[پیروزی]] [[نجاشی]] [[دعا]] می‌کردیم و نگران بودیم.
ناگاه [[زبیر]] با [[عجله]] به سوی ما آمد و از دور [[جامه]] خود را به علامت مژده دادن تکان می‌داد. وقتی نزدیک شد [[بشارت]] [[پیروزی]] [[نجاشی]] را به ما داد و ما به قدری خوشحال شدیم که تا آن روز در خود [[مشاهده]] نکرده بودیم. بدین ترتیب [[نجاشی]] پیروزمندانه از [[جنگ]] بازگشت و تمامی [[کشور]] [[حبشه]] تحت [[فرمان]] او در آمدند و ما در کمال [[آسایش]] در آنجا سکونت داشتیم تا روزی که به [[مکه]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} برگشتیم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۱۲- ۲۱۳؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۱، ص۳۲۴.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۶۳.</ref>.


==[[نجاشی]] و [[جنگ بدر]]==
==[[نجاشی]] و [[جنگ بدر]]==
[[جعفر بن ابی‌طالب]] می‌گوید: “در یکی از روزهایی که در [[حبشه]] به سر می‌بردیم، [[نجاشی]] به دنبال ما فرستاد و من به همراه همه مردانی که با ما بودند به نزد وی رفتیم. او را دیدیم که در اطاقی با لباس‌های کهنه بر روی [[خاک]] نشسته است. از این وضع ترسیده و بسیار ناراحت شدیم. [[نجاشی]] چون دید که چهره ما [[تغییر]] کرد، گفت: “حمد می‌کنم خدایی را که [[محمد]] را [[یاری]] فرمود و چشم مرا روشن کرد، آیا به شما مژده‌ای ندهم؟” گفتم: بگویید. او گفت: “الان یکی از جاسوسان من از [[سرزمین]] شما آمد و به من خبر داد که [[خدا]] پیامبرش را [[یاری]] کرد و دشمنانش را نابود ساخت و تعدادی از آنها [[اسیر]] و تعدادی دیگر کشته شدند، و در سرزمینی به نام [[بدر]] جنگیدند که من آن [[سرزمین]] را می‌شناسم”.
از او پرسیدم: چرا روی [[خاک]] نشسته و چنین لباسی را به تن کرده [[اید]]؟ او گفت: “ای [[جعفر]]! در آن‌چه که بر [[عیسی]] نازل شده، خواندم که از [[حقوق خدا]] بر بندگانش این است که هرگاه [[نعمت]] تازه‌ای به آنها دهد [[شکر]] تازه‌ای نمایند؛ چون [[خداوند]] نعمتی به پیامبرش [[محمد]] داد من هم این [[تواضع]] را در مقابل این [[نعمت]] انجام می‌دهم”.
هنگامی که خبر این کار [[نجاشی]] به [[پیامبر]] رسید، به اصحابش فرمود: “صدقه دهید، همانا [[صدقه]] [[مال]] را زیاد می‌کند؛ [[تواضع]] و [[فروتنی]] کنید تا [[خدا]] شما را بلند [[مقام]] کند، و گذشت کنید که گذشت، صاحبش را [[عزیز]] می‌گرداند”<ref>الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۴.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۶۳.</ref>.


==[[نجاشی]] و ماجرای [[ازدواج پیامبر]]{{صل}} با [[ام حبیبه]]==
==[[نجاشی]] و ماجرای [[ازدواج پیامبر]]{{صل}} با [[ام حبیبه]]==
از [[مهاجران به حبشه]] [[عبیدالله بن جحش]] با همسرش [[ام حبیبه]]، [[دختر ابوسفیان]] بود، ولی عبیدالله در [[حبشه]] [[نصرانی]] شد و در اثر [[زیاده‌روی]] در شراب‌خواری مرد.
[[پیامبر اسلام]]{{صل}} چون از [[مرگ]] عبیدالله مطلع شد، نامه‌ای به [[نجاشی]] نوشت و [[دستور]] داد [[خطبه]] [[عقد]] [[ام حبیبه]] را برای ایشان بخواند و سپس [[مهاجرین]] را به [[مدینه]] بفرستد.
پس از رسیدن [[نامه]]، [[نجاشی]] [[تصمیم]] گرفت که امر [[پیامبر]]{{صل}} را [[اجرا]] کند. پس [[کنیز]] مخصوص خود به نام ابرهه را نزد [[ام حبیبه]] فرستاد تا خواستگاری [[حضرت]] را به او اطلاع دهد. [[ام حبیبه]] که به خاطر [[غربت]] و دوری از بستگان و به خصوص بی‌سرپرست شدن بسیار متأثر بود با این خبر مسرت‌زا همه نارحتی‌هایش برطرف شد و حلقه [[انگشتر]] و دستبند و درهم‌هایی که به همراه داشت به عنوان مژدگانی به ابرهه داد و [[خالد بن سعید]] [[أموی]] را که یکی از [[مسلمانان]] [[مهاجر]] بود، [[وکیل]] نمود تا با [[نجاشی]] [[مراسم]] [[عقد]] را به عمل آوردند.
[[نجاشی]] [[مجلسی]] ترتیب داد و همه [[مسلمانان]] [[مهاجر]] را به آن مجلس فرا خواند. ابتدا خود شروع به خواندن [[خطبه]] [[عقد]] نمود و چنین گفت: “حمد، مخصوص خدایی است که [[پادشاه]] جهانیان، [[پاک]] و منزه از جمیع [[عیوب]]، [[امان]] دهنده از [[عذاب]]، نگهبان موجودات و [[عزیز]] و فرمانروای همه مخلوقات است. [[گواهی]] می‌دهم که نیست خدایی مگر او و [[گواهی]] می‌دهم که [[محمد]]، [[بنده]] و فرستاده اوست و آن کسی است که [[عیسی بن مریم]] مژده آمدنش را داده بود. همانا [[رسول خدا]]{{صل}} به من نوشته است تا [[ام حبیبه]] را به [[عقد]] او درآورم، من هم امر او را [[اطاعت]] نموده و چهارصد [[دینار]] مهریه او قرار می‌دهم”؛
[[خالد بن سعید]] نیز شروع به خواندن [[خطبه]] نمود و گفت: [[حمد]] و ثنا مخصوص خداست، او را [[ستایش]] می‌کنم و از او کمک می‌خواهم و از او [[آمرزش]] می‌طلبم و [[گواهی]] می‌دهم که خدایی جز او نیست و [[محمد]]، [[بنده]] و [[نماینده]] اوست؛ او را به [[راهنمایی]] [[دین حق]] فرستاده تا آن‌که دینش را بر همه [[ادیان]] [[پیروزی]] دهد، هر چند [[مشرکین]] نپسندند. من هم آن‌چه را که [[پیامبر خدا]]{{صل}} خواسته، [[اجابت]] نمودم و [[ام‌حبیبه]] را به [[عقد]] ایشان در آوردم؛ [[خدا]] برای پیامبرش [[مبارک]] گرداند”.
پس از انجام [[مراسم]] [[عقد]]، [[نجاشی]] به [[مسلمانان]] گفت: “بنشینید، زیرا روش و [[سنت پیامبران]] بر این است که در موقع تزویج، [[ولیمه]] بدهند و به [[مردم]] طعام بخورانند”. پس [[دستور]] داد سفره بیندازند و همه جمعیت طعام خورده و متفرق شدند.
وقتی که چهارصد [[دینار]] را ابرهه برای [[ام‌حبیبه]] آورد، او گفت: “این مبلغ را به تو بخشیدم”. ابرهه گفت: “من عهده‌دار [[لباس]] و عطریات [[سلطان]] هستم و او به من سفارش کرده که از شما چیزی نگیرم” و آن‌چه را که قبلاً گرفته بود نیز به وی بازگردانید و به [[ام حبیبه]] گفت: “من [[مسلمان]] شده‌ام، پس هرگاه [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} رسیدی [[سلام]] مرا به او برسان”. [[ام‌حبیبه]] تقاضای او را پذیرفت و [[پیام]] او را به [[رسول اکرم]]{{صل}} رساند. موقعی که [[ام‌حبیبه]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد حدود سی و پنج یا سی و نه سال داشت<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۴۴-۴۵.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۶۴.</ref>.


==[[نماز]] [[پیامبر]]{{صل}} بر جنازه [[نجاشی]]==
==[[نماز]] [[پیامبر]]{{صل}} بر جنازه [[نجاشی]]==
[[نجاشی]] قبل از [[فتح مکه]]<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۱، ص۳۲۹؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۴۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۱۶۸.</ref> در [[حبشه]] از [[دنیا]] رفت<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۱، ص۳۲۹.</ref>. هنگامی که [[نجاشی]] از [[دنیا]] رفت، [[جبرییل]] [[وفات]] او را به [[پیامبر]]{{صل}} خبر داد. و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} سخت محزون شد و [[گریه]] کرد و به [[مسلمانان]] فرمود: “برادر شما اصحمه از [[دنیا]] رفت”. سپس به [[قبرستان]] رفتند و بر اصحمه [[نماز]] خواندند و هفت بار [[تکبیر]] گفتند و به دعای [[حضرت]]، [[زمین]] هموار گردید، و [[مسلمانان]] جنازه اصحمه را که در [[حبشه]] بود، [[مشاهده]] کردند<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۳۵۹- ۳۶۰.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۶۶.</ref>.




خط ۸۱: خط ۳۹:
[[رده:مدخل]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]
{{صحابه}}
[[رده: صحابه]]
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش