|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| ==بتشکنی خزاعی== | | ==بتشکنی خزاعی== |
| قبیله "مزینه" بتی به نام "نهم" داشتند و پردهدار "نهم" خزاعی پسر "[[عبد]] نهم"، از تیره "بنی عداء" بود. چون آوازه [[بعثت پیامبر]]{{صل}} را شنید، بر بت نامبرده شورید و او را [[درهم]] شکست، و این ابیات را سرود:
| |
|
| |
| نزد "نهم" رفتم تا در پیشگاهش گوسفند قربان کنم، آن چنان که در قبل میکردم.
| |
|
| |
| پس چون به [[عقل]] خویش بازگشتم، با خود گفتم: آیا این گنگ [[بیگانه]] از [[خرد]] خداست؟
| |
|
| |
| از [[قربانی]] برای او روی برگرداندم و [[آیین]] امروزه [[دین]] [[محمد]]{{صل}} است؛ دادار [[آسمان]]، آن خدای والای [[بخشنده]] است.<ref>{{عربی|ذهبت الی نهم لأذبح عنده عتیرة نسک، کالذی کنت أفعل فقلت لنفسی حین راجعت عقلها أهذا اله ابکم لیس یعقل! أبیت، فدینی الیوم دین محمد اله السماء الماجد المتفضل}}</ref>؛
| |
|
| |
| آنگاه به پیامبر{{صل}} پیوست و خود اسلام آورد، و اسلام [[قبیله]] خویش "مزینه" را نیز به گردن گرفت<ref>الاصنام، ابن الکلبی (ترجمه: جلالی نایینی)، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خزاعی بن عبدنهم (مقاله)|مقاله "خزاعی بن عبدنهم"]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ص:۵۵-۵۶.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==نقش خزاعی در واقعه [[فتح مکه]]== | | ==نقش خزاعی در واقعه [[فتح مکه]]== |
| وقتی که [[قریش]] به [[قبیله خزاعه]] [[حمله]] کرد و [[پیمان]] با پیامبر{{صل}} شکسته شد، [[پیامبر خدا]]{{صل}} آماده حرکت به سوی [[مکه]] شد. [[حاطب بن ابی بلتعه]] نامهای به قرشیان نوشت و قضیه را به آنها خبر داد <ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۱۷۷-۱۱۷۸. ر.ک: حاطب بن أبی بلتعة جلد چهارم دایره المعارف صحابه.</ref>.
| |
|
| |
| پیامبر{{صل}} پس از این واقعه، شبانه پیکهایی را به نزد سران [[قبایل]] مکه فرستاد و به آنها گفت که در [[محل]] معینی که به پیک گفته بود، آماده [[دیدار]] با [[پیامبر]]{{صل}} باشند. پیکی نیز به سوی [[خزاعی]]، فرزند عبدنهم، فرستاد که او را در منطقه [[روحاء]] و در [[بت]] [[خانه]] [[قبیله]] شان، مزینه، دیدار کند و پیکی به سوی [[عبد الله بن مالک]] فرستاد که در منطقه [[غفار]] به [[ملاقات]] پیامبر{{صل}} بیاید و پیکی به سوی [[قدامة]] بن [[ثمامه]] فرستاد که در [[بنی سلیم]] پیامبر{{صل}} را ببیند. پیامبر{{صل}} در [[سال هشتم هجری]] و [[روز جمعه]] در حالی که دو [[روز]] از [[ماه رمضان]] میگذشت، به سوی [[مکه]] حرکت کرد. پیامبر{{صل}} در محلهایی که مشخص کرده بود با سران [[قبایل]] از جمله [[خزاعی بن عبدنهم]] ملاقات کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۸.</ref>.
| |
|
| |
| [[سپاهیان]] پیامبر{{صل}} در [[فتح مکه]] از قبایل مختلف بودند، از جمله: از [[سلیم]]، هزار مرد و به قولی هفتصد مرد بودند و از مزینه، [[طایفه]] خزاعی بن عبدنهم، هزار مرد و از غفار، چهارصد مرد و از [[اسلم]] چهارصد مرد و طوایفی از [[قریش]] و [[اسد]] و [[تمیم]] و جز ایشان و از سایر قبایل جماعاتی و گروههایی از [[مهاجرین]] و [[انصار]] حضور داشتند<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۴۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خزاعی بن عبدنهم (مقاله)|مقاله "خزاعی بن عبدنهم"]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ص:۵۶-۵۷.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==[[اسلام]] اولین قبیله بعد از فتح مکه== | | ==[[اسلام]] اولین قبیله بعد از فتح مکه== |
| وقتی فتح مکه صورت گرفت پیامبر{{صل}} به [[مدینه]] بازگشت، قبایل مختلف در قالب گروههای رسمی به نام "وفد" به مدینه میآمدند و با پیامبر{{صل}} [[پیمان]] میبستند و به [[نمایندگی]] از قبیله خود، [[ایمان]] میآوردند. اولین قبیلهای که به حضور پیامبر{{صل}} رسید قبیله مزینه به [[ریاست]] خزاعی فرزند عبدنهم بود<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۷۹.</ref>.
| |
|
| |
| خزاعی، با [[اشتیاق]] تمام، [[سرپرست]] اولین گروهی بود که به همراه ده نفر از طایفه خودش با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد، اما وقتی به میان قبیله خود برگشت، آنها را آنگونه که [[فکر]] میکرد، نیافت<ref>البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۴۱.</ref>. زمانی که خزاعی با گروهی از طایفهاش به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد، قول داد که بقیه افراد طایفه او نیز به اسلام بگروند. مدتی گذشت و خبری از [[طایفه]] [[خزاعی]] نشد، [[پیامبر]]{{صل}} به [[حسان]] شاعر [[دستور]] داد که شعری در مورد این [[قبیله]] بگوید و حسان این [[شعر]] را سرود:
| |
|
| |
| آیا به سوی خزاعی کسی را بفرستم؟ همانا [[وفا]] [[نیرنگ]] را از بین میبرد.
| |
|
| |
| توای [[عثمان]] فرزند [[عمرو]]، [[بهترین]] و روشن ترینی، هنگامی که سخن از روشنی باشد.
| |
|
| |
| تو با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کردی و این خیر است. این خیری است که تو را به [[درجات عالی]] میرساند.
| |
|
| |
| چه چیزی باعث [[ضعف]] تو شده است که طاقتت نقصان یافته. هیچ چیز تو را [[ناتوان]] نکند.<ref>{{عربی|ألا أبلغ خزاعیا رسولا فإن الغدر یغسله الوفاء فانک خیر عثمان بن عمرو و أسناها إذا ذکر الناء و بایعت التبئ فکان خیرا إلی خیر و أذاک القراء فما یعجز أو ما لا تطقه من الأشیاء لا تعجز عداء }}</ref>
| |
|
| |
| وقتی خزاعی این شعر را شنید، در میان [[قوم]] خود به پا خاست و گفت: "ای قوم من! پیامبر{{صل}} نسبت به شما [[لطف]] خاص دارد که به حسان دستور داده است تا برای شما شعری بسراید. در [[حقیقت]]، [[خدا]] شما را [[وصف]] کرده است؛ پس به پا خیزید و [[اسلام]] آورید و به حضورش بشتابید<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۳۷.</ref>.
| |
|
| |
| پس از این قضایا حدود چهارصد نفر از قبیله مزینه به [[سرپرستی]] خزاعی به نزد پیامبر{{صل}} آمدند و [[پیروی]] خود را از پیامبر{{صل}} اعلام کردند. آنها هنگام رفتن به پیامبر{{صل}} گفتند: ای [[رسول خدا]]! ما توشه [[راه]] نداریم. پیامبر{{صل}} به یکی از [[اصحاب]] دستور داد که مقداری خرما برایشان تهیه کند. آنگاه به [[محل زندگی]] خود بازگشتند<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۴۱۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[خزاعی بن عبدنهم (مقاله)|مقاله "خزاعی بن عبدنهم"]]، [[ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵]]، ص:۵۷-۵۸.</ref>.
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |