آل برمک: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85...» ایجاد کرد) |
(←منابع) |
||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
#[[پرونده:1100697.jpg|22px]] [[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک - کمپانی زارع (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه امام رضا''']] | #[[پرونده:1100697.jpg|22px]] [[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک - کمپانی زارع (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه امام رضا ج۱''']] | ||
==پانویس== | ==پانویس== |
نسخهٔ ۱۲ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۳۰
- اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل آل برمک (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
از خاندانهای بزرگ ایرانی و دارای مقامات بالای سیاسی در خلافت عباسی در عصر امام رضا(ع) و پیشگویی حضرت درباره آینده آنان. چنان که منابع ذکر کردهاند، اصل برمکیان از مردم بیوتات بلخ بوده است[۱]. البته در فضائل بلخ آمده که چون فضل بن یحیی در سال ۱۷۵ ق دانشمندان بلخ را بر دروازه بلخ جمع کرد، بدیشان گفت که اصل برمکیان از جباخان (جباخانه) بلخ بوده است[۲]. آنان در این شهر مقام و جایگاه والایی داشتهاند و از زمره اشراف این شهر به شمار میآمدهاند[۳]. البته مقام آنان ارتباط تنگاتنگی با معبدی در بلخ به نام “نوبهار” داشته است. حتی نام برامکه نیز به معبد نوبهار مرتبط است. منابع حاکی از آن است که متولیان این معبد را “برمک” مینامیدهاند[۴] و نام دیگر آن را “بیت البرامکة” و “منازل البرامکة” میدانستهاند[۵]. در اینکه این مقام چگونه مقامی بوده در میان منابع اختلاف نظر وجود دارد. برخی منابع معتقدند که ایشان از روحانیان برجسته آیین بودا بودهاند و نوبهار از معابد مهم بوداییان به شمار میرفته و بسیاری از چین و هند برای دیدار این معبد و برمک آن سفر میکردهاند[۶]. برخی آنان را از روحانیان آیین زرتشتیان و معبد نوبهار را آتشکده دانستهاند[۷]. برخی دیگر بر این باورند که آنان منصب اداری مهمی در معبد نوبهار بلخ داشتهاند و از مدیران و ناظران عالی رتبه آنجا به شمار میآمدهاند[۸].
برخی دیگر بر این قول اخیر مطلبی را افزودهاند و اظهار داشتهاند که برمکیان اداره املاک بسیاری را در بلخ و بیرون آن بر عهده داشتهاند و از این راه نفوذ و ثروت بسیاری به دست آوردهاند[۹]. آنچه پیداست این است که برمکیان در ناحیه خراسان و به ویژه بلخ قدرت بسیاری داشتهاند و بسیاری از امور مربوط به دین و دنیای مردم را به انجام میرساندهاند. نسبت برمکیان را به برمک بن فیروز وزیر شیرویه فرزند خسرو پرویز رساندهاند و از وی به عنوان “جد البرامکة” یاد میکنند[۱۰]. ابنخلکان ضمن بیان احوال جعفر برمکی و ذکر سلسله نسب وی، از جاماسپ و گشتاسپ سخن میگوید و اجداد اعلای وی را این دو شخصیت میداند[۱۱]. این نکته از آن رو مهم است که ابنخلکان خود را از فرزندان برامکه میداند و مدعی آگاهی نزدیک از ایشان است[۱۲]. این انتساب، ارتباط ایشان و زرتشتیان را نشان میدهد و اگر صحت آن احراز شود، موجب تقویت اقوالی میشود که ایشان را از شمار روحانیان زرتشتی میدانند. البته برخی از محققان چنین انتساباتی را نادرست میدانند و بر این باورند که آنچه از پیوند زرتشتیان با برمکیان گفته شده، نادرست است و صرفاً مبتنی بر قدرت ساسانیان در این شهر پیش از ظهور اسلام است و این مطلب مخالف بسیاری از اطلاعات دیگر ما از این خاندان است[۱۳]. عمده تحقیقات جدید بیانگر آن است که هم معبد نوبهار و هم واژه “برمک” متعلق به آیین بودایی بوده و ربطی به آیین زرتشت نداشته است[۱۴]. این منابع بر اساس تحقیقات زبانشناسان جدید، “برمک” را واژهای از زبان سانسکریت به معنای “سرور” و “بزرگ” دانستهاند و بر دیدگاههای کهن در این باب خط بطلان کشیدهاند[۱۵]. در منابع کهن عمدتاً “برمک” را شکل تغییر یافته “باب مکه” دانستهاند و برای توضیح وجه آن گفتهاند که معبد نوبهار بنایی در مقابل مکه بوده است[۱۶]. برخی منابع برای توضیح وجه تسمیه “برمک” داستان عجیبی را نقل کردهاند. ایشان گفتهاند که جعفر برمکی همواره زیر نگین انگشتری خود اندکی زهر داشت. در مجلسی از وی در باب علت این کار پرسیدند و او گفت: این بدان دلیل است که در هنگام خطر آن زهر را بَرمَکم و از خواری خلاص یابم. از آن پس وی را “برمک” گفتند[۱۷]. بر اساس آنچه گذشت معلوم میشود که منابع در باب وجه تسمیه این خاندان و نیز دین ایشان پیش از اسلام آوردن اتفاق نظر ندارند. آنچه مشخص است استمرار قدرت و نفوذ این خاندان تا عصر اسلامی است، به گونهای که مسلمانان، چنان که توضیح داده خواهد شد، برای استیلا بر بلخ ناگزیر شدند از پدر خالد برمکی استفاده کنند. منابع به دقت مشخص نمیکنند که نخستین باری که اسلام به بلخ صادر شد، چه زمانی است. بر اساس برخی روایتهای تاریخی، نخستین حضور مسلمانان در بلخ به سال ۲۲ق و در اواخر خلافت عمر بن خطاب مربوط است. مسلمانان پس از پیروزی در نبرد نهاوند و در تعقیب یزدگرد سوم به بلخ آمدند[۱۸]. اما در این بار نتوانستند بلخ را در اختیار کامل بگیرند. از این رو، ده سال بعد در عصر عثمان بن عفان دوباره به آنجا لشکرکشی کردند. در این زمان، احنف بن قیس در عصر زمامداری عبدالله بن عامر کریزی بر خراسان، به منطقه بلخ و طخارستان هجوم برد و باز توفیق چندانی در فتح این شهر به دست نیاورد. او تنها شهر را محاصره کرد و پس از مدتی ناگزیر شد که با حاکم بلخ پیمان صلح منعقد کند و از آنان مالیات بستاند[۱۹]. تا عصر خلافت معاویة بن ابی سفیان حضور مسلمانان در بلخ چندان جدی نبود و همچنان اهالی شهر به دین گذشته خود بودند. حتی در فاصله معاهده صلح تا سال ۴۲ق بلخ سر به شورش برداشت و از اطاعت خلیفه سر باز زد. بدین جهت معاویه در این سال عبدالله بن عامر کریزی، والی بصره، را به بلخ فرستاد و او توانست پس از جنگی دشوار، بلخ را تحت فرمان درآرد[۲۰]. در همین زمان، بخش قابل توجهی از معبد نوبهار ویران شد. به درستی معلوم نیست که اهالی بلخ در این زمان اسلام را پذیرفتند یا اینکه تنها به معاهده پیشین خود گردن نهادند. یک دهه بعد نیز مسلمانان باز مجبور به لشکرکشی به بلخ شدند[۲۱].
لشکرکشیهای دائم به بلخ تا سال ۸۶ق ادامه داشت و مردم بلخ گاه به گاه سر به شورش بر میداشتند و معاهدات خود را نقض میکردند. در این سال، مسلمانان با لشکری انبوه به فرماندهی قتیبة بن مسلم به بلخ آمدند و ضمن تصرف شهر، بسیاری را اسیر کردند. از جمله اسرای این حمله همسر برمک بلخ بود و چنان که منابع گزارش کردهاند، نخستین برمک بلخ نیز در این سال اسلام آورد[۲۲]. درباره اینکه این برمک چه کسی بوده، در میان منابع اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند که این برمک پدر خالد برمکی بوده است[۲۳] و برخی دیگر وی را جد خالد برمکی دانستهاند[۲۴]. گویی اسلام آوردن این برمک برای اهالی بلخ خوشایند نبوده است که وی را به بازگشت به دین اجدادی خود دلالت کردهاند و پس از اصرار وی بر مسلمان ماندن او را طرد کرده و پس از مدتی به قتل رساندهاند. قابل توجه است که برمک مسلمان شده پس از آنکه مورد اعتراض برخی از بزرگان بلخ از جمله نیزک قرار میگیرد، به آنان میگوید که با اختیار خود مسلمان شده و هرگز از اسلام باز نخواهد گشت[۲۵]. بر اساس نقل ابنفقیه، نیزک تنها برمک نو مسلمان را که همان جد خالد برمکی بوده، میکشد و همه فرزندان او را جز کودکی خردسال از دم تیغ میگذراند. پس از کشته شدن برمک نومسلمان و فرزندانش، مادر آن خردسال، که همان پدر خالد برمکی است، فرزندش را بر میدارد و به کشمیر فرار میکند. پدر خالد برمکی در این شهر، نجوم، طب و حکمت میآموزد و بر دین اجدادی خود که یکی از مراکز مهم آن هند بوده، رشد مییابد. اما پس از مدتی وبا و طاعون شهر بلخ را فرا میگیرد و مردم شهر چنین میپندارند که ترک کیش اجدادی موجب چنین مصیبتی شده و از اسلام خارج میشوند و به دین اجدادی خود باز میگردند و پدر خالد را باز میگردانند و منصب برمکی را به وی میدهند[۲۶]. در بازگشت به بلخ، وی نفوذ قابل توجهی یافت و مورد وثوق حاکم بلخ واقع شد و کار عمران بلخ و حوالی وی بدو سپرده شد[۲۷]. با اینکه پدر وی اسلام آورده بود، با این همه مشخص نیست که آیا وی نیز مسلمان شده بود یا اینکه در دین اجدادی خود باقی مانده بود. این مطلبی است که حتی ابنخلکان که خود را از نسل برامکه میداند، نیز بدان آگاهی ندارد[۲۸]. البته شاید از نام اسلامی فرزندان وی بتوان دانست که وی نیز اسلام آورده است. وی پس از بازگشت به بلخ، دختر شاه چغانیان را به همسری برگزید و از وی صاحب سه پسر به نامهای خالد، حسن و عمرو و یک دختر به نام امخالد شد. وی همچنین همسر دیگری از بخارا اختیار کرد و از وی فرزندی به نام سلیمان به دنیا آمد. از کنیزی نیز پسری به نام کال و دختری به نام امقاسم برایش متولد شد[۲۹]. پس از این پدر خالد برمکی به دمشق به دربار عبد الملک رفت. در همین اوقات وی که در علم طب توانایی بسیار داشت توانست مسلمة بن عبدالملک را که به بیماری سختی گرفتار بود، مداوا کند[۳۰] و نزد آلامیه مقام بلندی را احراز کند، به گونهای که خلیفه املاک بسیاری را به وی داد و از بازگشت او به خراسان ممانعت کرد[۳۱].
این امر سرآغاز نزدیک شدن آلبرمک به دستگاه خلافت شد، هر چند پیش از آن نیز نفوذ اجتماعی و سیاسی ایشان و نیز ثروت بسیارشان موجبات نزدیکی به قدرت حاکمه را فراهم آورده بود. این نزدیکی با قدرت حاکمه موجب آن شد که فرزندان خاندان برمک از همان کودکی با امور دولتی و دیوانی انس پیدا کنند و مناسبات قدرت را بشناسند. برای نمونه، خالد برمکی از کودکی با مسلمة بن عبدالملک انس داشت و با او رشد یافت و از تعلیمات خاصی که مخصوص درباریان بود برخوردار گشت[۳۲]. خالد، به عنوان بزرگ برامکه، پس از پدر در انتقال قدرت از امویان به عباسیان نقش بسزایی داشت، به گونهای که او را در شمار داعیان عباسی دانستهاند و به وی لقب “امین آل محمد(ص)” دادهاند[۳۳]. وی در راه به قدرت رساندن عباسیان از هیچ کوششی دریغ نداشت و در مسیرهای جرجان، طبرستان و ری در کسوت بازرگان و به قصد تبلیغ و گردآوری پول برای آنان فعالیت میکرد. او حتی در جنگها نیز شرکت میجست و علاوه بر رزم در لحظات حساس جنگ مشاورههای سرنوشتسازی را ارائه میکرد[۳۴]. او پس از به قدرت رسیدن عباسیان در دستگاه ایشان مقامات متعددی یافت و در زمان خلافت سفاح، منصور و مهدی خدمات بسیاری را به ایشان عرضه کرد. پس از وی یحیی بن خالد برمکی خدمات پدر را به مهدی و هارونالرشید ادامه داد. مهدی او را مسئول تربیت هارونالرشید قرار داد و از وی خواست که حق او را بر خود بشناسد[۳۵]. یحیی مهمترین خدمت را به هارونالرشید کرد، زیرا هادی قصد آن داشت که فرزندش جعفر را به جای هارونالرشید ولیعهد پس از خود کند، اما او با تدبیر و کاردانی خود مانع از این کار شد و توانست هارونالرشید را در قدرت حفظ کند. او حتی برای این کار به زندان افتاد و قصد جانش را کردند[۳۶]. پس از اینکه هارونالرشید به خلافت رسید، یحیی به وزارت رسید و تمام ارکان حکومت را در اختیار گرفت و جمع کثیری از خاندان خود را در امور دولتی دخالت داد[۳۷]. یحیی دو فرزند خود فضل و جعفر را در امور دیوانی مجال وسیع داد و از آنجا که هارونالرشید اعتماد کامل به این خاندان داشت، دست ایشان را در همه امور دولتی باز گذاشت. هارون فضل را برادر خود مینامید و خاتم خویش را که با آن میتوانست همه امور خلافت را انجام دهد، در اختیار او گذاشت[۳۸]. هارون به جعفر نیز علاقه بسیار داشت و وی را بسیار گرامی میداشت. او به حدی جعفر را دوست میداشت که خواهر خود، عباسه، را به عقد او در آورد. البته با او شرط کرد که تنها در مجلس خلیفه با هم باشند و بیرون از آن با هم بیگانه باشند[۳۹]. در سالهای حضور آلبرمک در قدرت، نه تنها ایشان در امور سیاسی و اقتصادی و حل بحرانهای پیشآمده برای دستگاه خلافت، شخص نخست دستگاه خلافت عباسی بودند، بلکه از حیث دانشپروری و فرهنگگستری نیز فعالیتهای گستردهای انجام دادند. برای مثال، یحیی برمکی بسیاری از دانشمندان و زباندانان را به ترجمه متونی در دانشهای نجوم، پزشکی و... تشویق کرد. ترجمه و تفسیر مجسطی بطلمیوس به تشویق و حمایت او انجام شد[۴۰]. وی مُنَکه را که دانشمندی هندی بود بر آن داشت تا کتاب سُسرد را که در برگیرنده ده مقاله در علم طب بود، به عربی ترجمه کند و این متن تا مدتها منبعی معتبر در علم پزشکی بود[۴۱]. فرزندان وی نیز چنین رفتارهایی را در قبال دانش و دانشمندان داشتند و نسبت به اهل دانش توجه و حمایت بسیار روا میداشتند. با همه خدمات و حسنات برمکیان، هارونالرشید در سالهای پختگی و قدرت به نحو غیرقابل باوری آنان را از میان برد و به کار این خاندان در سطح اول قدرت پایان داد. مورخان از این وضعیت اسفبار آلبرمک به “ایقاع” و “نکبت” آل برمک تعبیر نمودهاند[۴۲].
پس از آنکه هارونالرشید تصمیم گرفت که برمکیان را از قدرت کنار بگذارد، مجموعهای از اعمال خشونتآمیز انجام داد. وی در سال ۱۸۷ق جعفر را به قتل رسانید و برای مدتها بدن وی را بر دار نگاه داشت. یحیی و دیگر فرزندانش را به زندان افکند و در آنجا بر آنان به گونهای سخت گرفت، که از دنیا رفتند. همه اموال خاندان برمکی مصادره شد و بیش از هزار نفر از منسوبان سببی و نسبی ایشان به قتل رسیدند و خانههای ایشان ویران گشت[۴۳]. یحیی برمکی که این رفتار را با خود و خانوادهاش بسیار نادرست میدانست وی را نفرین کرد[۴۴] و از زندان پیامهای درشتی برای هارون میفرستاد و او را به دلیل ندانستن قدر این خاندان نکوهش میکرد[۴۵]. برخی از افراد دارای نفوذ بر هارون، مانند مادر جعفر برمکی که دایه هارونالرشید به شمار میآمد و نیز زبیده همسر هارون، به شفاعت برخاستند، اما هیچ یک مورد پذیرش خلیفه قرار نگرفت و او را در تصمیمی که گرفته بود، متزلزل نکرد[۴۶]. در باب سبب یا اسباب خشم گرفتن هارونالرشید بر برمکیان سخنان مختلفی گفتهاند. برخی از منابع علت این امر را ارتباط جعفر برمکی و عباسه خواهر هارون دانستهاند. قائلان این دیدگاه بر این باورند که هارون با جعفر و عباسه که به یکدیگر علاقهمند بودند، به این شرط اجازه ازدواج میدهد که ایشان هیچگونه ارتباطی با همدیگر نداشته باشند و چون پس از مدتی آنان صاحب فرزندانی شدند، این اتفاق برای هارون بسیار ناخوشایند شد و برای پاک کردن ننگ این واقعه به نابودی این خاندان پرداخت[۴۷]. این داستان درست نمینماید، زیرا بیشتر منابع یادی از نکاح جعفر و عباسه نکردهاند و در شمار همسران عباسه (که سه تن بودهاند) یادی از وی نکردهاند[۴۸]. سبب دیگری که برای نابودی برامکه نقل شده نسبت زندقه و احیای دین زرتشت توسط ایشان بوده است. حتی گفتهاند که برمکیان قصد داشتهاند هارون را از خلافت کنار بگذارند و عثمان بن نهیک را بر جای او بنشانند[۴۹]. اصمعی شاعر درباره برمکیان گفته بود که هرگاه در محفلی سخن از شرک به میان میآید، چهره برمکیان شکفته میشود و روشنی میگیرد و اگر سورهای از قرآن برایشان خوانده شود، ایشان بیدرنگ سخن از مزدک به میان میآورند[۵۰]. این وجه نیز چندان مورد پذیرش نیست چون منابع متعدد گفتارها و رفتارهایی را از یحیی و فرزندانش گزارش کردهاند که بیانگر اعتقاد راسخ ایشان به اسلام است[۵۱]. او حتی به هارون الرشید که خود را خلیفه مسلمانان و از خاندان رسالت و مسلمانزاده میدانست، ادب دینداری و بندگی یاد میداد[۵۲]. برخی از محققان معاصر بر این باورند که فرجام شوم برامکه ارتباط وثیقی باثروت و قدرت بسیار آنان داشته است. به باور ایشان، سبب نکبت و سقوط برمکیان جز آن نبوده که هارون میخواسته اموال آنان را مصادره کند[۵۳]. هر چند میتوان این وجه را از همه وجوه سابق معقولتر دانست، نمیتوان آن را عامل اصلی رفتار هارونالرشید با خاندان برامکه شمرد، زیرا کسی که امپراتوری بزرگ جهان اسلام را زیر نفوذ خود داشته، نیازی به ثروت این خاندان نداشته است و آن میزان خشونت در حق ایشان قابل توجیه نیست. هارون بیش از آنکه میل به ثروت برامکه داشته باشد، از قدرت سیاسی و اجتماعی ایشان ترسان بود و بیم آن را داشت که با افول قدرت عباسیان، قدرت به خاندان برامکه منتقل شود، خاصه که فرزندان وی نیز توانایی مواجهه با قدرت ایشان را نداشتند. ثروت بسیار ایشان نیز بخش مهمی از اقتدار سیاسی و اجتماعی این خاندان را رقم میزد، چنان که شهرت آنان به سخا و بخشش در میان خاص و عام حیرتانگیز بود و موجبات محبوبیت آنان، بهویژه فضل برمکی را فراهم آورده بود. هارون به دنبال جایگزین برای برامکه بود و میکوشید این کار را از طریق عربهای نزدیک به خاندان عباسی و کسانی چون فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان که با برامکه دشمنی عمیق داشتند، به انجام برساند[۵۴].
در روایات منقول از امام رضا(ع) مطالبی چند در باب سقوط آل برمک ذکر شده است. نقل شده که امام، یکی از عاملان اصلی شهادت پدرش را برمکیان میدانست و پس از فرجام شوم آنان اعلام داشت که خداوند انتقام موسی بن جعفر(ع) را از ایشان ستاند[۵۵]. حتی روایات بیانگر آن است که امام رضا(ع) به جهت نقش برامکه در کشتن پدرش، آنان را نفرین کرده بود[۵۶]. روایات حاکی از آن است که امام مدتی پیش از کشته شدن جعفر برمکی از واقعهای که برای برمکیان واقع میشود، خبر میدهد[۵۷]. دستهای دیگر از روایات منقول از امام رضا(ع) بیانگر آن است که گویی برمکیان هارون را به این تحریض میکردهاند که امام رضا(ع) را به قتل برساند و امام فرموده بود که آنان توانایی انجام چنین کاری را ندارند[۵۸]. از این روایات دشمنی آلبرمک در حق اهل بیت پیامبر(ص) دانسته میشود، اما روایات دیگری نیز در منابع شیعی وجود دارد که خلاف این سخنان را بیان داشته است. در روایتی منقول است که هارونالرشید قصد کشتن امام کاظم(ع) را داشت و پس از آنکه چند نفری از این کار اظهار عجز کردند، ایشان را به فضل بن یحیی برمکی سپرد. اما فضل نه تنها امام را به قتل نرساند، بلکه ایشان را به بهترین صورت میزبانی کرد. اخبار آن نیز به هارون رسید و بنا بر دستور وی فضل را به جهت نافرمانی از دستور خلیفه صد ضربه تازیانه زدند و او را لعن نمودند[۵۹]. البته بر اساس این روایت، رفتار یحیی بن خالد برمکی با فرزندش فضل تا حد فراوانی متفاوت است و یحیی بن خالد به عکس فضل، رفتاری در ظاهر خصمانه دارد. اما این رفتار در ظاهر خصمانه، گویی برای آن بوده که یحبی تقیه میکرده است و گرنه، چنان که در منابع شیعی ذکر شده، یحیی بن خالد برمکی از هارونالرشید میخواسته که امام کاظم(ع) را از زندان آزاد کند و از کشتن ایشان صرف نظر نماید[۶۰]. حتی در برخی روایات این گونه آمده که امام کاظم(ع) پیش از شهادتشان به یحیی برمکی میگوید: که در رفتار خودت با هارون مواظب باش که من در ستاره تو و فرزندانت دشمنی هارون را مشاهده میکنم. پس از او بپرهیزید[۶۱]. این دو حدیث اخیر نه تنها بیانگر دشمنی یحیی با امام کاظم(ع) نیست، بلکه حاکی از آن است که وی از شیعیان امام بوده که تقیه میکرده است و امام وی را به پوشاندن این حقیقت امر میفرموده است. برخی منابع حتی به این تصریح کردهاند که خالد برمکی نیز از شیعیان بوده است و به همین جهت نام وی را از فهرست داعیان “کتاب الدعوة” حذف کردند[۶۲]. برمکیان نه تنها به امامان شیعی بلکه به برخی از اصحاب خاص ایشان نیز توجه ویژه داشتهاند که از جمله آنان میتوان به هشام بن حکم و جابر بن حیان اشاره کرد[۶۳]. با تحلیل مجموع این سخنان متوجه میشویم که چرا یکی از اتهامات بزرگی که هارونالرشید در زمان حضور برمکیان در زندان به ایشان زد، تشیع بود[۶۴].
جرجی زیدان در این باب سخنان مهمی دارد. به بیان وی برمکیان شیعه بودند و جد آنان خالد پیش از آنکه با عباسیان بیعت کند، مانند مردم خراسان و فارس ابتدا با علویان بیعت کرد، اما چون سرنوشت شوم ابوسلمه و ابومسلم را دیدند، به عباسیان گرایش یافتند. یحیی و پسرانش نیز چنین بودند و هر چند با عباسیان همراه بودند، در دل مهر حضرت علی(ع) و خاندانش را پنهان میداشتند و به آنان کمکهای مالی میکردند، اما به گونهای که از چشم هارون پنهان بماند، چون از شدت دشمنی هارون را با علویان آگاهی داشتند و میدانستند که وی تنها چیزی را که نمیبخشاید، علوی بودن است[۶۵]. چنان که منابع ذکر کردهاند، حتی یحیی برمکی در میان نزدیکان خود شیعیانی داشته که آنان را در امور زمامداری دخالت میداده است. برای نمونه، وی منشی خود را که شیعی و از ارادتمندان امام کاظم(ع) بوده است، حاکم شهر ری قرار میدهد و او به امور شیعیان در این شهر رسیدگی میکند[۶۶]. محتمل است آنچه موجب فرجام شوم بر مکیان شده، اطلاع هارون از شیعه بودن این خاندان و میل ایشان به تأسیس دولتی علوی باشد. شاید این همان رازی است که هارونالرشید در علت نابودی برامکه گفته بود: اگر حتی پیراهنم از آن مطلع شود، آن را خواهم سوزاند[۶۷]. با این توضیحات معلوم میشود تعارضی جدی میان برخی روایات نقل شده از امام رضا(ع) و برخی روایات دیگر شیعی و نیز برخی از منابع تاریخی وجود دارد که باید حل شود. شاید با بررسی سند شناسانه این دو دسته روایت، درستی یکی از آنها مشخص شود، اما احتمال آن نیز وجود دارد که سخنان امام رضا(ع) بر اساس اصل تقیه بیان شده باشد و ایشان خواسته باشد که با چنین موضعی هر گونه دردسر احتمالی از ناحیه عباسیان را دفع کند. البته این احتمال نیز وجود دارد که برمکیان بر اثر آمیختن با عباسیان در برخی اعمال ناپسند ایشان شریک شناخته شده باشند.[۶۸].[۶۹]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴.
- ↑ فضائل بلخ، ص۳۷.
- ↑ معجم البلدان، ج۵، ص۳۰۷.
- ↑ مراصد الاطلاع، ج۳، ص۱۳۹۳؛ أوضح المسالک، بروسوی، ص۶۲۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۲۲۸؛ البلدان، یعقوبی، ص۱۱۷.
- ↑ معجم البلدان، ج۵، ص۳۰۷-۳۰۸؛ آثار البلاد، ص۳۳۱.
- ↑ مجمل التواریخ و القصص، ص۵۱؛ مرآة البلدان، ج۱، ص۴۲۳.
- ↑ فضائل بلخ، ص۴۲۳.
- ↑ ایرانشهر: بر مبنای جغرافیای موسی خورنی، ص۱۸۱.
- ↑ نهایة الأرب فی أخبار الفرس و العرب، ص۴۳۸.
- ↑ وفیات الأعیان، ج۱، ص۳۲۸.
- ↑ فوات الوفیات، ج۱، ص۱۱۳.
- ↑ فضائل بلخ، ص۴۲۲-۴۲۳.
- ↑ مزدیسنا و ادب پارسی، ج۲، ص۳۶-۳۷؛ برمکیان بنا بر روایات مورخان، ص۳۱-۳۳.
- ↑ مزدیسنا و ادب پارسی، ج۲، ص۳۶-۳۷؛ برمکیان بنا بر روایات مورخان، ص۳۵.
- ↑ آثار البلاد، ص۳۳۱؛ البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۷.
- ↑ تاریخ حبیب السیر، ج۲، ص۲۳۳؛ تاریخ نگارستان، ص۲۱؛ ظفرنامه - قسم الإسلامیة، ج۲، ص۴۴۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۶۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۱۳-۳۱۴؛ فتوح البلدان، ج۳، ص۵۰۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۸۶؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۵-۴۲۶؛ کتاب الفتوح، ج۷، ص۱۵۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۵.
- ↑ البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۸.
- ↑ البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۸.
- ↑ البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۷، ص۴۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۱۳۸.
- ↑ وفیات الأعیان، ج۶، ص۲۱۹.
- ↑ البلدان، ابن فقیه، ص۶۱۸-۶۱۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۶.
- ↑ تواریخ آل برمک، ص۱۶.
- ↑ شذرات من کتب مفقودة، ص۱۲.
- ↑ شذرات من کتب مفقودة، ص۱۲-۱۳.
- ↑ وفیات الأعیان، ج۶، ص۲۲۰؛ شذرات من کتب مفقودة، ص۱۳-۱۴؛ کتاب الحیوان، ج۴، ص۴۶۸-۴۶۹؛ عیون الأخبار، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ وفیات الأعیان، ج۶، ص۲۲۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۲-۳۳۳.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۷.
- ↑ وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۷-۲۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۳۷۵.
- ↑ الفهرست، ابنندیم، ص۳۲۷.
- ↑ الفهرست، ابنندیم، ص۳۶۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸ ص۲۸۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۷۵؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۲۰۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۹۴-۲۹۷، ۳۰۵؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳۷۸-۳۸۰؛ وفیات الأعیان، ج۴، ص۳۲-۳۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۹۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۳۰۵-۳۰۶.
- ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۳۲۱-۳۲۴.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۵-۱۰۶؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۲۰۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۷۵.
- ↑ دو قرن سکوت، ص۱۸۹-۱۹۱.
- ↑ البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴.
- ↑ المعارف، ابنقتیبه، ص۳۸۲.
- ↑ فضائل بلخ، ص۱۹-۲۰؛ وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۹۷.
- ↑ أدب الکتاب، ص۴۰.
- ↑ دو قرن سکوت، ص۱۸۸-۱۸۹.
- ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۳۲۴-۳۲۵؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۲۰۷-۲۰۹.
- ↑ الکافی، ج۲، ص۲۲۴.
- ↑ عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۵۵.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۲۵۷؛ الکافی، ج۱، ص۴۹۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۲۶.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۲۳۸-۲۴۲؛ کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۸-۳۱.
- ↑ کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۴؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۹۰؛ بحار الأنوار، ج۴۸، ص۲۳۰.
- ↑ کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۵؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ شذرات من کتب مفقودة، ص۲۳.
- ↑ الفهرست، ابن ندیم، ص۴۲۰، ۲۲۴.
- ↑ کتاب الوزراء و الکتاب، ص۲۴۳.
- ↑ تاریخ تمدن اسلام، ص۷۸۹-۷۹۱.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۸، ص۱۷۴.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۱۱، ص۱۸۹.
- ↑ منابع: أدب الکتاب، محمد بن یحیی صولی (۳۳۵ق)، تصحیح: محمد بهجت اثری - محمود آلوسی، قاهره، المطبعة السلفیة، ۱۳۴۱ق، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، محمد بن محمد معروف به شیخ مفید (۴۱۳ق)، تحقیق: مؤسسة آل البیت الا لإحیاء التراث، بیروت، دار المفید، اول، ۱۴۱۳ق؛ أوضح المسالک إلی معرفة البلدان و الممالک، محمد بن علی بروسوی (۹۹۷ق)، تصحیح: مهدی عبدالرواضیه، بیروت، دار الغرب الإسلامی، ۱۴۲۷ق؛ ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی، یوزف مارکوارت (۱۹۳۰م)، ترجمه: مریم میر احمدی، تهران، اطلاعات، اول، ۱۳۷۳ش؛ آثار البلاد و أخبار العباد، زکریا بن محمد قزوینی (۶۸۲ق)، بیروت، دار صادر، اول، ۱۴۰۴ق؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار الهی، محمد باقر بن محمد تقی معروف به علامه مجلسی (۱۱۱۰ق)، تحقیق: جمعی از محققان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (۳۸۱ق)، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا البدایة و النهایة، اسماعیل بن عمر معروف به ابن کثیر (۷۷۴ق)، بیروت، دار الفکر، ۱۹۸۶م؛ بر مکیان بنا بر روایات مورخان عرب و ایرانی، لوسین بووا (۱۹۴۲م)، ترجمه: عبدالحسین میکده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، پنجم، ۱۳۸۸ش؛ البلدان، احمد بن محمد معروف به ابن فقیه همدانی (۳۶۵ق)، تحقیق: یوسف هادی، بیروت، عالم الکتب، اول، ۱۴۱۶ق؛ البلدان، احمد بن اسحاق معروف به یعقوب (۲۹۲ق)، تحقیق: محمدامین ضناوی، بیروت، دار الکتب العلمیة، اول، ۱۴۲۲ق؛ تاریخ الطبری (تاریخ الأمم و الملوک)، محمد بن جریر طبری (۳۱۰ق). تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، دوم، ۱۳۸۷ق؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق معروف به یعقوبی (۲۹۲ق)، بیروت، دار صادر، بی تا: تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان (۱۹۱۴م)، ترجمه: علی جواهر کلام، تهران، امیر کبیر، دوازدهم، ۱۳۸۶ش؛ تاریخ حبیب السیر، غیاث الدین بن همام الدین حسینی معروف به خواند میر (۹۴۲ق)، تهران، خیام، چهارم، ۱۳۸۰ش؛ تاریخ نگارستان، احمد بن محمد غفاری (۹۷۵ق)، تصحیح: مرتضی مدرس گیلانی، تهران، کتابفروشی حافظ، ۱۴۱۴ق؛ تواریخ آل برمک (مجلد دوم مجموعه ادبیات فارسی)، عبد الجلیل یزدی (قرن ۸ق)، تصحیح: شارل شفر، پاریس، بی تا، دو قرن سکوت، عبدالحسین زرین کوب (۱۳۷۸ش)، تهران، سخن، بیستم، ۱۳۸۴ش؛ شذرات من کتب مفقودة فی التاریخ، احسان عباس (۱۴۲۴ق)، بیروت، دار الغرب، ۱۴۰۸ق؛ ظفرنامه - قسم الإسلامیة، حمد بن ابی بکر قزوینی معروف به حمدالله مستوفی (۷۴۰ق)، تصحیح: مهدی مداینی - پروین باقری - منصوره شریف زاده، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، اول، ۱۳۸۰ش؛ العقد الفرید، احمد بن محمد اندلسی معروف به ابن عبد ربه (۳۲۸ق)، تصحیح: مفید محمد قمیحة، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۴ق؛ عیون أخبار الرضا علی، محمد بن علی معروف به شیخ صدوق (۳۸۱ق)، تحقیق: سیدمهدی لاجوردی، تهران، نشر جهان، اول، ۱۳۷۸ق؛ عیون الأخبار، عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتیبه دینوری (۲۷۶ق)، تصحیح: یوسف علی طویل، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۸ق، فتوح البلدان، احمد بن یحیی معروف به بلاذری (۲۷۹ق)، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، اول، ۱۳۷۹ق؛ الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الإسلامیة، محمد بن علی معروف به ابن طقطقی (۷۰۹ق)، تحقیق: عبدالقادر محمد مایو، بیروت، دارالقلم العربی، اول، ۱۴۱۸ق: فضائل بلخ، عبدالله بن عمر واعظ بلخی (قرن ۷ش)، ترجمه: عبدالله حسینی بلخی، تصحیح: عبدالحی حبیبی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۰ق، فوات الوفیات و الذیل علیها، محمد بن شاکر بی (۷۶۴ق)، تحقیق و تصحیح: احسان عباس، بیروت، دار صادر، اول، ۱۹۷۴م، الفهرست، محمد بن اسحاق معروف به ابن ندیم (۳۸۵ق)، تحقیق: رضا تجدد، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، اول، ۱۴۲۷ق، الکافی، محمد بن یعقوب معروف به کلینی (۳۲۹)، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چهارم، ۱۴۰۷ق، الکامل فی التاریخ، علی بن محمد شیبانی معروف به ابن اثیر جزری (۶۳۰ق)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق، کتاب الحیوان، عمرو بن بحر معروف به جاحظ (۲۵۵ق)، تصحیح: محمد باسل عیون سود، بیروت، دار الکتب العلمیة، دوم، ۱۴۲۴ق؛ کتاب الغیبة، محمد بن حسن معروف به شیخ طوسی (۴۶۰ق)، تحقیق: عبادالله تهرانی - علی احمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، اول، ۱۴۱۱ق، کتاب الفتوح، محمد بن علی معروف به ابن اعثم کوفی (۳۱۴ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الأضواء، اول، ۱۴۱۱ق، کتاب الوزراء و الکتاب، محمد بن عبدوس جهشیاری (۳۳۱ق)، تحقیق: حسن الزین، بیروت، ۱۴۰۸ق؛ مجمل التواریخ و القصص، نواده مهلب پسر محمد پسر شادی (قرن ۶ق)، تصحیح: محمد تقی بهار، تهران، اساطیر، ۱۳۸۹ش؛ مراصد الإطلاع علی أسماء الأمکنة و البقاع، عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادی (۷۳۹ق)، تحقیق: علی محمد بجاوی، بیروت، دار الجیل، اول، ۱۴۱۲ق؛ مرآة البلدان، محمد حسن بن علی معروف به اعتماد السلطنه (۱۳۱۳ق)، تحقیق: محمدعلی سپانلو - پرتو نوری علا، تهران، نشر اسفار، ۱۳۶۴ش؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین معروف به مسعودی (۳۴۶ق)، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، دوم، ۱۴۰۹ق؛ مزدیسنا و ادب پارسی، محمد معین (۱۳۵۰ش)، تهران، دانشگاه تهران، سوم، ۱۳۸۸ش؛ المعارف، عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتیبه دینوری (۲۷۶ق)، تحقیق: ثروت عکاشه، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، ۱۹۹۲م: معجم البلدان، یاقوت بن عبدالله رومی حموی (۶۲۶ق)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ مناقب آل ابی طالب، محمد بن علی مازندرانی معروف به ابن شهر آشوب (۵۸۸ق)، قم، نشر علامه، اول، ۱۳۷۹ق؛ نهایة الأرب فی أخبار الفرس و العرب، مؤلف: ناشناس (قرن ۲ق)، تصحیح: محمد تقی دانش پژوه، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۷۵ش؛ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، احمد بن محمد برمکی اربلی معروف به ابن خلکان (۶۸۱ق)، تحقیق: احسان عباس، بیروت، دار الثقافة، ۱۹۷۱م.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «آل برمک»، دانشنامه امام رضا، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.