|
|
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{امامت}}
| | #تغییر_مسیر [[ابوسفیان بن حرب]] |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
| |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابوسفیان بن حرب قرشی در تراجم و رجال]] - [[ابوسفیان بن حرب قرشی در تاریخ اسلامی]]</div>
| |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| |
| | |
| ==مقدمه==
| |
| از [[اشراف قریش]]، [[فرمانده]] [[مشرکان]] در نبردهای [[احد]] و [[خندق]]، [[مسلمان]] شده در [[فتح مکه]] و در شمار [[طلقا]].
| |
| | |
| صَخر از [[نوادگان]] عبدشمس مشهور به [[ابوسفیان]] است. ابو حنظله [[کنیه]] دیگر وی، چندان مشهور نیست و برگرفته از نام فرزندش [[حنظله بن ابوسفیان بن حرب قرشی|حنظله]] است<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref>. میگویند ده سال پیش از [[عام الفیل]]، از [[صفیه]] دختر [[زن]] هلالی از تیره [[بنو عامر بن صعصعه]] زاده شد<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۰.</ref>، اما با فرض [[مرگ]] وی در سال ۳۱ در ۸۸ سالگی، باید حدود چهار سال پیش از عام الفیل زاده شده باشد. او را کوتاه قد، چهارشانه، دارای سری بزرگ<ref>ابن اثیر، ج۳، ص۱۳.</ref>، [[زشت]]، [[فرومایه]]، [[بخیل]]<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۳۷؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۳ و ۲۸۵.</ref>، یک چشم<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۶.</ref> و از نوادر [[روزگار]] در [[رأی]] و [[تدبیر]]<ref>ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۶ و ج۱۵، ص۲۵۸.</ref> [[وصف]] کردهاند. او پس از پدرش [[حرب بن امیه]]، [[قریش]] را در [[نبردها]]، به جز [[بدر]] که در [[مکه]] نبود، [[رهبری]] کرد<ref>ازرقی، ج۱، ص۱۱۵.</ref> و [[پرچم]] [[عقاب]] را که پرچم [[ریاست]] بود، در [[اختیار]] داشت <ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۰؛ ابن عساکر، ج۲۴، ص۱۱۸..</ref>. سواد [[خواندن و نوشتن]] را از [[بشر بن عبدالملک]] آموخت، آنگاه در مکه به [[آموزش]] آن پرداخت<ref>ابن کلبی، ج۱، ص۱۳۶؛ ابن قتیبه، ص۵۵۳.</ref> و با دو فرزندش [[یزید بن ابوسفیان بن حرب قرشی|یزید]] و [[معاویه بن ابوسفیان بن حرب قرشی|معاویه]]، در شمار هفده تنی بودند که در [[جاهلیت]] سواد داشتند<ref>بلاذری، فتوح، ج۳، ص۵۸۰.</ref>. او شانزده فرزند داشت<ref>بلاذری، انساب، ج۵، ص۱۱؛ ابن قتیبه، ص۳۴۴.</ref> و [[تجارت]] روغن و چرم میکرد<ref>ابن قتیبه، ص۵۷۵.</ref> و گاهگاهی خود برای تجارت به [[شام]]، [[یمن]] و [[سرزمین]] [[عجم]] میرفت. او در سفری با کسری فرزند [[هرمز]] [[دیدار]] کرد و اشیایی مانند چرم به وی [[هدیه]] داد<ref>ابن عبدربه، ج۱، ص۲۸۸.</ref>. او در بلقای شام زمینی به نام قُبَّش داشت که بعدها تا آغاز دوره [[عباسیان]] در [[تصرف]] معاویه و فرزندانش بود. در [[دوره عباسی]] [[مصادره]] شد و در اختیار فرزندان [[مهدی عباسی]] قرار گرفت<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۵۳.</ref>.
| |
| | |
| سالها پیش از [[اسلام]]، [[امیة بن ابی صلت]] در بازگشت از [[سفر]] [[شام]]، [[ابوسفیان]] را از [[بعثت]] [[پیامبری]] در [[حجاز]] خبر داد و ابوسفیان را به [[پیروی]] وی سفارش کرد و سبب عدم پیروی خود را، [[شرم]] از [[زنان]] ثقیف برشمرد که به آنان [[وعده]] پیامبری خود داده بود<ref>طبرانی، ج۸، ص۵.</ref>. ابوسفیان در سفر به [[یمن]]، [[بنو عبد مناف]] را [[فرزندان]] آکل المُرار کِندی مینامید تا مشکلی برای وی پیش نیاید و [[رسول خدا]]{{صل}} آن نسبت را رد کرد<ref>عبدالرزاق صنعانی، ج۱، ص۲۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۳.</ref>.
| |
| | |
| او در [[جاهلیت]] [[همنشین]] و ندیم [[عباس بن عبدالمطلب]]<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۷۵.</ref> و در سفری به یمن با وی همراه بود. در آن سفر با نامه فرزندش، از بعثت رسول خدا{{صل}} [[آگاه]] شد و از [[عباس]] در آن باره تحقیق میکرد که با آمدن [[عبدالله بن حذافه]] به یمن، خبر بعثت در آنجا منتشر شد. انتشار این خبر، بزرگان [[یهود]] را به تکاپو واداشت و در [[مجلسی]] با حضور ابوسفیان، او خود را [[عموی پیامبر]] معرفی کرد. آنگاه عباس با معرفی خود و [[وصف]] آن [[حضرت]]، موجب شد یهود نابودی خود را [[پیش بینی]] کند؛ به گونهای که ابوسفیان با عباس از [[ترس]] یهود سخن گفت و از [[ایمان آوردن]] به آن حضرت جز با دیدن [[لشکر]] در کَداء (از ورودیهای [[شهر]] [[مکه]]) [[امتناع]] کرد. عباس در [[فتح مکه]] در کداء از او خواست به عهدش [[وفا]] کند و اسلام آورد <ref>ابن کثیر، ج۲، ص۳۸۸.</ref>.
| |
| | |
| ابوسفیان از زندیقان و [[حاکمان]] [[قریش]] شمرده میشد<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۳۲، ۱۶۱ و ۳۳۵-۳۳۸.</ref>. او نبستن راههای [[صلح]] با [[دشمن]] را عامل بزرگی خود میدانست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۱.</ref>. [[پادشاه]] یمن شترانی به مکه فرستاد تا عزیزترین [[مردم]] آنها را نحر کند و ابوسفیان پس از هفت [[روز]] تأخیر، به دلیل [[مراسم]] [[عروسی]] با [[هند]] آنها را نحر کرد<ref>ابن عبدربه، ج۲، ص۱۴۵.</ref>. [[یونس بن عبید]] در تحلیل [[پایگاه اجتماعی]] سران [[شرک]]، او را در شمار چهار تنی یاد کرده که در [[جاهلیت]] نظرشان رد نمیشد، اما در [[اسلام]] جایگاهی نداشتند<ref>ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۱.</ref>. او از [[هند]] دختر [[عتبة بن ربیعه]] [[خواستگاری]] کرد و [[عتبه]] او را در [[رأی]] و [[تدبیر]] ماه تابان خاندانش، موجب [[عزت]] دودمانش، [[ادب]] کننده [[خویشاوندان]] و [[بینیاز]] از [[ادب]] آنان، در [[غیرت]] [[استوار]] و در [[خشم]] شتابان، در [[گرسنگی]] نادرمانده و در [[نبرد]] [[شکست ناپذیر]] [[وصف]] کرد. هند [[ازدواج]] با او را به [[دلیل عقل]] و زیرکیاش، بر [[سهیل بن عمر]] ترجیح داد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۳۵-۲۳۷؛ زمخشری، ربیع الابرار، ج۱، ص۶۵۸.</ref>.
| |
| | |
| [[ابوسفیان]] با سمیه، کنیزی از بنوعجلان [[زنا]] کرد که در دوره [[معاویه]] موجب استلحاق زیاد بن ابیه به وی شد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۲۱۹.</ref>. همچنین وی و تعدادی دیگر، با [[نابغه]] [[مادر]] [[عمرو بن عاص]] [[زنا]] کردند و [[عمرو]] به [[دنیا]] آمد. گرچه عمرو به ابوسفیان شباهت زیادی داشت، ولی [[بخیل]] بودنش سبب شد نابغه وی را به [[عاص]] ملحق کند<ref>زمخشری، ربیع الابرار، ج۳، ص۵۵۰.</ref>.
| |
| | |
| به گفته [[ابن جریج]]، ابوسفیان در [[مکه]] هفتهای دو شتر نحر میکرد، با این حال درخواست [[یتیمی]] را با کوفتن [[عصا]] پاسخ داد و [[آیه]] {{متن قرآن|فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ}}<ref>«او همان کسی است که یتیم را میراند» سوره ماعون، آیه ۲.</ref>. درباره وی نازل شد<ref>واحدی، ص۳۰۶؛ طبرسی، ج۱۰، ص۴۵۶.</ref>. او در اثر [[حسادت]] و رقابتهای قبیلهای برای [[مبارزه]] با [[رسول خدا]]{{صل}} از هیچ اقدامی فروگذار نکرد<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۶.</ref>. ابوسفیان [[پیامبر]]{{صل}} و [[قیامت]] را [[تکذیب]] کرد که [[آیات]] {{متن قرآن|وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى* وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى}}<ref>«و اما آنکه تنگچشمی کند و بینیازی نشان دهد، * و وعده نیکوترین (بهشت) را دروغ شمرد،» سوره لیل، آیه ۸-۹.</ref>. و {{متن قرآن|الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ}}<ref>«و کافران گفتند برای ما رستخیز نخواهد آمد» سوره سبأ، آیه ۳.</ref>. درباره او نازل شد<ref>ابن عساکر، ج۳۰، ص۷۰؛ قرطبی، ج۱۴، ص۱۶۷.</ref>.
| |
| | |
| همچنین او با [[فرماندهی]] عملیاتهای بزرگی بر [[ضد]] آن [[حضرت]]، در شمار جَرّاران ([[فرمانده]] عملیاتهای بزرگ) قرار گرفت<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶.</ref>. [[ابوسفیان]] با [[اشراف قریش]] برای بازداشتن [[رسول خدا]]{{صل}} از [[دعوت به اسلام]]، نزد [[ابوطالب]] رفت<ref>ابن هشام، ج۱، ص۱۷۰ و ۱۹۲.</ref>. با این حال همین [[جماعت]]، سه شب را بدون [[آگاهی]] یکدیگر تا صبح به شنیدن [[قرآن]] اختصاص دادند و صبحگاهان یکدیگر را دیده، [[سرزنش]] کردند. پس از آن، ابوسفیان برخی کلمات قرآن را مفهوم و برخی را نامفهوم خواند<ref>ابن هشام، ج۱، ص۲۰۷.</ref>. با گسترش [[دعوت]] رسول خدا{{صل}} و [[مسلمان]] شدن کسانی مانند [[حمزه]]، ابوسفیان بیش از گذشته نگران شد و به همراه برخی اشراف قریش، نوعی [[سازش]] و [[تسامح]] [[دینی]] را پیشنهاد دادند که [[اصرار]] رسول خدا{{صل}} بر [[ابلاغ دین]]، آنان را [[ناامید]] کرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۲۸۴.</ref>.
| |
| | |
| [[ام حبیبه]] [[دختر ابوسفیان]]، سالها پیش از پدرش و بیشتر تحت تأثیر [[خانواده]] شوهرش [[اسلام]] آورد. او در شمار افراد قدیم الاسلام قرار گرفت و به همراه شوهرش، [[عبیدالله بن جحش]]، به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد. رسول خدا{{صل}} پس از درگذشت عبیدالله، با ام حبیبه [[ازدواج]] کرد و [[نجاشی]] در حبشه این [[ازدواج]] را صورت داد <ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۰۵۹.</ref>. [[مجاهد]]، [[آیه]] {{متن قرآن|عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً}}<ref>«امید است خداوند میان شما و کسانی از آنان که با هم دشمنی دارید دوستی اندازد و خداوند تواناست و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره ممتحنه، آیه ۷.</ref>. را به این ازدواج [[تفسیر]] کرده است<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۶.</ref> و ابوسفیان پس از آن، [[حضرت]] را [[شکست ناپذیر]] خواند<ref>ابن سعد، ج۸، ص۹۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۵.</ref>.
| |
| | |
| بر پایه گزارش [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۳۱.</ref> هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} بیرون از [[مدینه]] یارانی پیدا کرد و [[مسلمانان]] [[مکه]] راه [[هجرت]] برگزیدند، [[قریش]] در [[دارالندوه]]، شورایی مرکب از تیرههای [[قریش]] و با حضور [[ابوسفیان]]، [[عتبه]] و [[شیبه]] از بنو عبدشمس تشکیل داد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۹۸.</ref> که به هجرت رسول خدا{{صل}} انجامید. او [[منزل]] [[بنوجحش بن رئاب]] را - که همگی به مدینه هجرت کرده بودند. [[مصادره]] کرد و به [[عمرو بن علقمه]] از [[بنو عامر بن لؤی]] به چهارصد [[دینار]] فروخت<ref>واقدی، ج۲، ص۸۴۰.</ref>. همچنین وی و [[اُبی بن خلف جمحی]]، پس از هجرت رسول خدا{{صل}}، در نامهای به [[انصار]] از آنان به [[بدی]] یاد کردند، خواستار بازگرداندن آن حضرت به قریش شدند<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۷۱.</ref>. [[ابوعامر راهب]] ([[فاسق]]) در اثر رابطه خوبی که با ابوسفیان داشت، پس از هجرت رسول خدا{{صل}} به مکه گریخت و [[بنده]] خود را به نام [[حکم بن مینا]] به ابوسفیان [[هدیه]] داد<ref>ابن سعد، ج۵، ص۳۱۱.</ref>. نخستین [[رویارویی]] مسلمانان با ابوسفیان (و به [[نقلی]] [[عکرمه]])، در [[شوال]] سال دوم در منطقه [[رابغ]]، واقع در ده میلی (حدود شانزده کیلومتری) جُحفه، رخ داد<ref>واقدی، ج۱، ص۱۰؛ ابن سعد، ج۲، ص۷.</ref>.
| |
| | |
| ابوسفیان در منطقه [[بدر]] از حضور رسول خدا{{صل}} در مسیر [[کاروان تجاری قریش]] باخبر شد. او [[ضمضم غفاری]] را با دستورالعمل خاصی به مکه فرستاد و ضمن [[استمداد]] از مکیان، مسیر کاروان را به سوی ساحل [[تغییر]] داد و پس از [[نجات]] کاروان، خواستار بازگشت قریش به مکه شد. اما با [[اصرار]] [[ابوجهل]]، [[جنگ بدر]] رخ داد<ref> ابن هشام، ج۲، ص۴۴۰-۴۵۰؛ واقدی، ج۱، ص۲۹.</ref>. [[حنظله]] پسر ابوسفیان کشته<ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۲۵.</ref> و [[عمر بن ابوسفیان بن حرب قرشی|عمر]] و پسر دیگرش [[اسیر]] شد. او در مقابل درخواست [[فدیه]] [[آزادی]] فرزندش گفت: حنظله را کشتهاند و فدیه عمرو میطلبند؛ [[خون]] و [[مال]] با هم جمع نمیشود. از اینرو، [[عمرو بن ابوسفیان بن حرب قرشی|عمرو]] را در دست [[مسلمانان]] رها کرد، تا اینکه سعد بن نعمان از تیره بنو عمرو بن عوف، بدون اعتنا به [[دشمنی]] [[قریش]]، برای [[عمره]] به [[مکه]] آمد. [[ابوسفیان]] برخلاف [[تعهد]] [[قریش]] مبنی بر عدم تعرض به [[حاجیان]] و عمره گزاران، وی را به جای فرزندش، عمرو، گروگان گرفت. [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[رهایی]] وی، عمرو را [[آزاد]] کرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۴۷۶-۴۷۷.</ref>.
| |
| | |
| اندکی پس از [[نبرد بدر]]، [[هشام بن ولید بن مغیره مخزومی]]، ابواُزَیهر را کشت. [[حسان بن ثابت]] به [[دستور]] رسول خدا{{صل}} [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و با قصیدهای، [[اختلاف]] میان تیرههای قریش (مطیبین و احلاف) را شعلهور کرد. انتشار [[شعر]] [[حسان]] در مکه، [[احساسات]] مطیبین را در [[خونخواهی]] ابواُزَیهر برانگیخت و در غیاب ابوسفیان، دو جناح مطیبین و احلاف آماده [[نبرد]] شدند. ابوسفیان خود را از [[ذی المجاز]] به مکه رساند و از بروز هرگونه اختلافی در قریش، به دلیل [[رویارویی]] با رسول خدا{{صل}} جلوگیری کرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۲۷۸؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۹۲ و ۱۹۹-۲۰۰.</ref>.
| |
| | |
| ابوسفیان، [[مشرکان]] را از [[گریه]] بر کشتههای [[بدر]] منع، و استعمال [[عطر]] و همبستری با [[زنان]] را تا [[انتقام]] از مسلمانان، بر خود [[حرام]] کرد تا [[آمادگی]] قریش برای نبرد با رسول خدا{{صل}} [[حفظ]] شود <ref>واقدی، ج۱، ص۱۲۱.</ref>. او به موجب نذرش برای نبرد با رسول خدا{{صل}}، [[غزوه]] سَویق را با دویست [[جنگجو]] به راه انداخت و با عبور از نَجدیه، به [[کوه]] ثیب در ۲۲ کیلومتری [[مدینه]] رسید و شبانه نزد [[یهودیان]] [[بنونضیر]] رفت. [[حیی ابن أخطب]] او را نپذیرفت، ولی با [[سلام بن مشکم]] (بزرگ بنونضیر) [[گفتگو]] کرد و [[سحرگاه]] همان شب نزد نیروهایش در عُرَیض (واقع در پنج کیلومتری مدینه) بازگشته، مردی از [[انصار]] را به همراه اجیرش کُشت، خانههایی را ویران کرد و با [[گمان]] ادای نذرش<ref>واقدی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> در حالی که اشعاری درباره [[سلام بن مشکم]] میخواند<ref>ر.ک: ابوفرج اصفهانی، ج۶، ص۳۷۱.</ref>، به مکه بازگشت. رسول خدا{{صل}} تا قَرقَرة الکُدر (از نواحی [[معدن]] [[بنوسلیم]]) آنان را تعقیب کرد و جز زاد و توشهای که برای سبکبال شدن رها کرده بودند، اثری از آنان نیافت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۵۹.</ref>.
| |
| | |
| [[ابوسفیان]] پس از [[غزوه بدر]]، راه [[عراق]] را برای [[تجارت]] به [[شام]] [[انتخاب]]، و بزرگترین [[کاروان تجاری قریش]] را با نقرههای فراوان راه اندازی کرد. [[زید بن حارثه]] با آنان در قَرَده، از آبهای [[منطقه نجد]]، درگیر شد و با [[غنایم]] زیادی به [[مدینه]] باز آمد. [[قریش]] از آن پس، این راه را نیز برای تجارت مناسب ندید <ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۶۳.</ref>. [[کنانه]] [[برادر]] [[ابو العاص بن ربیع]]، در [[دفاع]] از [[هجرت]] [[زینب]] [[دختر رسول خدا]]{{صل}}، با [[قریش]] درگیر شد. ابوسفیان در گفتگویی با [[کنانه]]، وی را قانع کرد زینب چند روزی به [[مکه]] بازگردد، سپس به مدینه هجرت کند تا بیش از این شوکت قریش شکسته نشود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۴۸۰.</ref>.
| |
| | |
| ابوسفیان در سال سوم با [[اموال]] کاروان [[نجات یافته]] قریش در [[بدر]]، سپاهی [[تدارک]] دید و از [[دارایی]] خودش [[چهل]] أوقیه (هر اوقیه هفت مثقال) برای [[نبرد]] [[أحد]] هزینه کرد<ref>واحدی، ص۱۵۹.</ref> و دو هزار تن از احابیش بنو کنانه را برای نبرد با [[رسول خدا]] به مزدوری گرفت<ref>طبری، جامع، ج۹، ص۳۲۲.</ref> که [[آیه]] {{متن قرآن|الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ}}<ref>«بیگمان کافران داراییهای خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا میبخشند» سوره انفال، آیه ۳۶.</ref> درباره وی نازل شد<ref>ابن هشام، ج۳، ص۵۸۲-۵۸۱.</ref>.
| |
| | |
| او همگام با دیگر بزرگان قریش، همسرانش [[هند]] و أمیمه را با خود همراه کرد<ref>واقدی، ج۱، ص۲۰۲.</ref>، از حضور [[کودکان]] و مملوکان در نبرد جلوگیری نمود، با [[نبش قبر]] [[آمنه]] در میانه راه [[مخالفت]] کرد <ref>واقدی، ج۱، ص۲۰۶.</ref>، پرچمداران [[بنوعبدالدار]] را برای نبردی سنگین و جبران ضعفشان در بدر [[تشویق]] کرد و با [[سازماندهی]] [[لشکر]] به [[جنگ]] پرداخت، [[سلمة بن ثابت]] را کُشت<ref>واقدی، ج۱، ص۲۳۰ و ۳۰۱.</ref> و با [[حنظله غسیل الملائکه]] مصاف داد. [[حنظله]] بر او [[پیروز]] میشد، ولی ابن شعوب<ref>حلیف ابوسفیان، ابن سعد، ج۵، ص۶۱.</ref> وی را به [[شهادت]] رساند<ref>ابن هشام، ج۳، ص۵۹۴؛ واقدی، ج۱، ص۲۷۳.</ref>.
| |
| | |
| [[ابوسفیان]] پس از [[شکست]] [[مسلمانان]]، به همراه [[ابوعامر]] [[فاسق]]، کشتگان را به منظور دستیابی به [[رسول خدا]]{{صل}} [[شناسایی]] کرد و با نیزه به اطراف دهان [[حمزه]] زد. او چون از یافتن آن [[حضرت]] [[ناامید]] شد، بر فراز [[کوه]] رفته [[احد]] را در مقابل [[بدر]] شمرد، بتهای [[هبل]] و [[عزی]] را سبب [[پیروزی]] [[قریش]] خواند، [[سال]] [[آینده]] را میعادی برای نبردی دیگر اعلام و [[مدینه]] را به قصد [[مکه]] ترک کرد<ref>ابن هشام، ج۳، ص۶۰۸؛ واقدی، ج۱، ص۲۳۶ و ۲۹۷.</ref>. در مسیر بازگشت، در [[روحاء]] [[تصمیم]] گرفت به منظور نابودی [[اسلام]] به مدینه بازگردد که با شنیدن خبر حرکت پیامبره{{صل}} به سوی مکه بازگشت<ref>ابن هشام، ج۳، ص۶۱۷-۶۱۶.</ref>. در بدو ورود به مکه، نزد [[بت]] هبل رفت، آنجا سرتراشید و هُبَل را موجب پیروزیاش برشمرد<ref>واقدی، ج۱، ص۲۹۹.</ref>. بر پایه روایتی، او سرمست از پیروزی آمد، به همراه [[عکرمه]] و [[ابواعور سلمی]] و به منظور دستیابی به [[صلح]]، از رسول خدا{{صل}} [[امان]] خواست تا در مدینه با [[عبدالله بن أبی]] [[گفتگو]] کند. آنان توافق کردند [[نبرد]] [[قریش]] با رسول خدا{{صل}} به شرط ترک [[ناسزاگویی]] آن حضرت به بتها و [[به نیکی یاد کردن]] آنها پایان یابد. چون نتیجه گفتگوها اعلام شد، [[آیه]] {{متن قرآن|وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ}}<ref>« از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن» سوره احزاب، آیه ۱.</ref> درباره ابوسفیان و ابن أُبّی نازل شد و [[نمایندگان]] مکه به [[فرمان]] رسول خدا{{صل}} از مدینه [[اخراج]] شدند<ref>واحدی، ص۲۳۶؛ طبرسی، ج۸، ص۱۱۶.</ref>.
| |
| | |
| ابوسفیان در ماجرای [[اعدام]] [[زید بن دَثَنه]]، وی را به [[دوستی]] رسول خدا{{صل}} [[امتحان]] کرد و [[سوگند]] خورد دوستی کسی را مانند [[دوستی]] [[اصحاب محمد]]، ندیدم<ref>ابن هشام، ج۳، ص۶۶۹.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[قتل]] [[خُبَیب بن عُدَی]] و یارانش، [[عمرو بن امیه ضمری]] را به همراه [[جبار بن صخر انصاری]] برای کشتن [[ابوسفیان]] به [[مکه]] فرستاد، که شناخته شدند و گریختند<ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۰۴۹؛ ابن سعد، ج۴، ص۲۴۸.</ref>. ابوسفیان رسول خدا{{صل}} و متقابلاً حسّان هم ابوسفیان را هجو کرد<ref>ابن عبدربه، ج۶، ص۱۴۵.</ref>. ابن [[حبیب]]<ref>محبر، ص۱۱۹.</ref> [[مأموریت]] ضَمری را در سال پنجم به [[همراهی]] [[سلمة بن اسلم]] دانسته و [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۲، ص۹۳.</ref> آن را اندکی پیش از [[حدیبیه]] و به دلیل افشا شدن طرح ابوسفیان برای کشتن رسول خدا{{صل}} [[روایت]] کرده است، که این دو، یک مأموریت بودهاند. ابوسفیان در [[شعبان]] [[سال]] چهارم، بنا بر [[وعده]] طرفین درگیر در [[احد]]، برای [[نبرد]] عازم [[مدینه]] شد. او با اینکه [[آمادگی]] نبرد نداشت، [[نعیم بن مسعود]] را برای اعلام آمادگی[[قریش]] به مدینه فرستاد و لشکری را تا مَجَنَّه (از نواحی ظَهران) حرکت داد و از آنجا به بهانه [[خشکسالی]] به مکه بازگشت<ref>ابن هشام، ج۳، ص۶۹۶-۶۹۷؛ واقدی، ج۱، ص۳۸۴-۳۸۹.</ref>.
| |
| | |
| در [[شوال]] سال پنجم، [[غزوه خندق]] به تحریک [[کعب بن اشرف]] و [[رهبری]] ابوسفیان<ref>ابن هشام، ج۳، ص۶۹۹.</ref> آغاز شد. ابوسفیان در رأس سپاهی گران، متشکل از [[احزاب]] به مدینه آمد و [[یهود]] بنو قریظه را به [[نقض پیمان]] و [[همکاری]] با احزاب واداشت. [[مشرکان]] هنگام عبور از باریک راه [[خندق]]، خواستار عبور [[فرمانده]] خود، ابوسفیان شدند، ولی او گفت: در صورت نیاز عبور خواهد کرد!<ref>واقدی، ج۲، ص۴۷۰.</ref> خستگی پشت خندق، او را بر آن داشت ضمن نامهای، رسول خدا{{صل}} را از [[مقاومت]] قریش تا [[فروپاشی]] مدینه خبر دهد و بپرسد حفر خندق را از چه کسی آموخته است. رسول خدا{{صل}} وی را [[بیخرد]] و [[مغرور]] خواند و از [[الهام الهی]] در حفر خندق و [[شکست]] بتها و [[پیروزی]] [[مسلمانان]] خبر داد<ref>واقدی، ج۲، ص۴۹۲.</ref>. سرانجام نامساعد بودن شرایط، وی را مجبور به بازگشت عجولانه کرد؛ به گونهای که بر شتر پا دربند نهادهای سوار شد و مرتب آن را برای برخاستن زد<ref>ابن هشام، ج۳، ص۷۱۴</ref>. [[آیه]] {{متن قرآن|فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ}}<ref>«با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید » سوره توبه، آیه ۱۲.</ref> بیانی از [[پیشوایی]] [[ابوسفیان]] است<ref>طبری، جامع، ج۱۰، ص۱۱۴؛ طوسی، ج۵، ص۱۸۳.</ref>.
| |
| | |
| براساس گفتگوی [[عمر]] با [[رسول خدا]]{{صل}}، [[مسلمانان]] (دست کم کسانی مانند عمر) پس از [[خندق]] از برخورد با ابوسفیان میترسیدند، اما [[پیامبر]]{{صل}} [[تصمیم]] گرفت بدون حمل [[سلاح]] برای [[عمره]] به [[مکه]] رود <ref>واقدی، ج۲، ص۴۹۲.</ref>. [[عثمان]] در نزدیکی مکه، برای [[گفتگو]] با ابوسفیان و دیگر اشراف به مکه رفت <ref>واقدی، ج۲، ص۶۰۱.</ref> که توفیقی نیافت. سرانجام [[صلح حدیبیه]] پیش آمد و ابوسفیان مفادی از آن را پیشنهاد داد<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۰۲.</ref>. او در تحلیلی، از زبان مادی [[قریش]] پس از [[بعثت]] و [[رویارویی]] آنان با رسول خدا{{صل}} [[سخن]] گفته و صلح حدیبیه را موجب [[آرامش]] نسبی مکه دانسته است. او در پرتو این آرامش، همراه کاروانی عازم [[شام]] شد و در [[ملاقات]] با [[قیصر روم]] - که [[اخبار]] [[عرب]] را پی میگرفت. از اوصاف رسول خدا{{صل}} در خصوص [[نسب]]، [[دعوت]]، وصفی [[اصحاب]]، [[جنگها]]، [[پیروزی]] و [[شکست]] دورنمایی ارائه داد. [[قیصر]] که تحت تأثیر قرار گرفته بود، پیروزی آن [[حضرت]] را بر [[سرزمین]] خود [[پیش بینی]] کرد. ابوسفیان دستانش را بر یکدیگر زد و گفت: اینان از [[آینده]] [[سلطنت]] خود در هراساند<ref>احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۶۲؛ بخاری، ج۵/۱ و ۴/۲؛ راوندی، ج۱، ص۱۳۱؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۲۹-۴۳۱.</ref>.
| |
| | |
| قریش پس از صلح حدیبیه، به دو جناح تندرو و محافظه کار تقسیم شد و محافظه کاری و [[واقعگرایی]] ابوسفیان، سبب [[کاستی]] موقعیتش اما بقای قریش در آینده گردید. این دو جناح درباره [[پیروزی]] رسول خدا{{صل}} بر [[یهود]] [[خیبر]] [[اختلاف]] نظر شدیدی داشتند؛ زمانی به یکدیگر [[تندی]] و گاه شرط بندی میکردند. [[ابوسفیان]] که [[پیروزی]] [[حضرت]] را [[پیش بینی]] میکرد، از سوی [[صفوان بن امیه]]، منفی باف خوانده شد<ref>واقدی، ج۲، ص۷۰۳.</ref>. همچنین وی در اتحادیه [[قریش]] و بنی نُفاثه (شاخهای از [[بنوبکر]]) بر [[ضد]] [[خزاعه]]، نه مورد [[مشورت]] قرار گرفت و نه حتی از آن [[آگاهی]] داشت (و به قولی [[مخالف]] بود)<ref>واقدی، ج۲، ص۷۸۳ و ۷۸۵.</ref>. به گفته [[حزام بن هشام کعبی]]، [[قریش]] در [[رایزنی]] برای جبران آنچه در [[نبرد]] خزاعه پیش آمده بود، نظر ابوسفیان را مبنی بر [[انکار]] [[پیمان شکنی]] قریش و [[ناآگاهی]] از [[یورش]] [[پیمانشکنان به خزاعه پذیرفت و از وی خواست خودش برای [[گفتگو]] با [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] برود. اما گفتگوی او با رسول خدا{{صل}} و دیگران سودی نداشت و طعم تلخ [[ذلت]] را در [[منزل]] دخترش، [[ام حبیبه]] که وی را [[نجس]] خواند و فرش از زیر پایش جمع نمود، مزمزه کرد و به [[مکه]] بازگشت. قریش، طولانی شدن [[سفر]] ابوسفیان را [[نشانه]] [[مسلمان]] شدن وی دانست<ref>واقدی، ج۲، ص۷۸۵-۷۸۸.</ref>، ولی او برای رفع [[اتهام]] از خود، نزد بتهای [[اساف]] و [[نائله]] رفت، [[تعظیم]] کرد و وفاداریاش را تا لحظه [[مرگ]] اعلام داشت<ref>واقدی، ج۲، ص۷۹۵.</ref>. بازگو کردن نتایج سفرش، موجب شد وی را احمق بنامند<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۴۲.</ref>، [[هند]] با پا به سینه وی بکوبد<ref>واقدی، ج۲، ص۷۹۵.</ref> و قریش را [[وحشت]] و [[ترس]] فزایندهای فرا بگیرد<ref>واقدی، ج۲، ص۸۰۵.</ref>. رسول خدا{{صل}} همزمان با خروج ابوسفیان از مدینه، آهنگ مکه کرد و پس از ورود به مَرّالظَّهران و بر افروختن [[آتش]]، ابوسفیان از سوی قریش برای کسب خبر اعزام شد. از او خواستند در صورت [[گرایش]] [[یاران رسول خدا]]{{صل}} به قریش، اعلام [[جنگ]] کند، وگرنه برای گرفتن [[امان]] بکوشد<ref>واقدی، ج۲، ص۷۱۴.</ref>.
| |
| | |
| بنا بر برخی [[روایات]]، [[أبوسفیان]] اندکی پیش از [[فتح مکه]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۰۲۵؛ ابن حجر، فتح، ج۸، ص۶۸؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۳۵۰؛ قیاس کنید با طبری، جامع، ج۲۵، ص۱۴۴.</ref> با رسول خدا{{صل}} در مدینه برای بهبود وضعیت [[اقتصادی]] [[مردم]] [[مکه]] [[ملاقات]] کرد و با تعبیر "تو [[پدران]] را با [[شمشیر]] و [[فرزندان]] را با [[گرسنگی]] میکُشی" آن [[حضرت]] را به [[خدا]] و رعایت [[پیوندهای خویشاوندی]] [[سوگند]] داد تا مردم را از خوردن عِلهِز (غذای [[عرب]] به هنگام [[قحطی]]، مرکب از کرک شتر و [[خون]]) [[نجات]] دهد. [[خداوند]] در این باره فرمود: {{متن قرآن|وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ}}<ref>«و اگر آنان را میبخشودیم و گزندی را که بدان دچارند برمیداشتیم سرگردان در سرکشیشان پای میفشردند» سوره مؤمنون، آیه ۷۵.</ref>، {{متن قرآن|وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ}}<ref>«و به راستی آنان را با عذاب فرو گرفتیم؛ باز در برابر پروردگار خویش فروتنی نورزیدند و زاری (هم) نمیکنند» سوره مؤمنون، آیه ۷۶.</ref>.<ref>طبرانی، ج۱۱، ص۲۹۳؛ قرطبی، ج۲۱، ص۱۴۳.</ref>.
| |
| | |
| سبب [[نابسامانی]] و قحطی مکه را، زمانی [[نفرین]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[حق]] مکیان<ref>طوسی، ج۷، ص۳۸۵؛ زمخشری، الفائت، ج۲، ص۳۹۶؛ مبارک بن اثیر، ج۳، ص۲۹۳ و برای ارتباط آن با زنده به گور کردن دختران؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۱۷۴.</ref> و گاه ممانعت [[ثُمامة بن أُثال]] ([[سید]] یمامه) از صدور خواروبار یمامه به مکه دانستهاند<ref>طبری، جامع، ج۱۸، ص۶۰۵۹.</ref>. [[ابن هشام]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۰۵۴.</ref> و [[ابن حجر]]<ref>فتح، ج۸، ص۶۸.</ref> بدون ذکر نامی از [[ابوسفیان]] در این حادثه، از نامهنگاری مکیان با رسول خدا{{صل}} [[سخن]] گفتهاند. خود حضرت نیز اندکی پیش از [[فتح مکه]]، پانصد [[دینار]] و به روایتی خرمای عجوه برای ابوسفیان فرستاد تا میان فقرای [[قریش]] تقسیم کند. ابوسفیان نیز در مقابل، مقداری چرم برای آن حضرت [[هدیه]] فرستاد<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴؛ به نقل از ابن سعد. نمود فقهی مسئله را بنگرید در سرخسی، ج۱۰، ص۹۲.</ref>. بنا بر برخی [[روایات]]، حضرت مقداری از [[غنایم]] [[خیبر]] را نیز به دست [[عمرو بن امیه ضمری]] برای ابوسفیان، [[صفوان بن امیه]] و [[سهل بن عمرو]] فرستاد. آنان از پذیرش [[اموال]] خودداری کردند، ولی ابوسفیان آنها را میان فقرای [[قریش]] تقسیم کرد و ضمن [[دعای خیر]] برای [[رسول خدا]]{{صل}}، این کار [[حضرت]] را [[صله رحم]] خواند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۵۶.</ref>.
| |
| | |
| [[عباس بن عبدالمطلب]] در پی مأموریتی [[ابوسفیان]] را [[شناخت]]، او را بر استر سوار کرد و نزد رسول خدا{{صل}} آورد. [[عمر]] (سالار نگهبانان در آن شب) خواستار [[قتل]] ابوسفیان ولی [[عباس]] امان او را میخواست. درگیری آنان، [[تصمیمگیری]] درباره ابوسفیان را به فردای آن [[روز]] موکول کرد. جنب و [[جوش]] [[مسلمانان]] برای برگزاری [[نماز صبح]]، ابوسفیان را به [[وحشت]] انداخت و [[تصور]] کرد برای کشتن وی آماده میشوند. اما با دیدن [[نماز جماعت]] و [[اطاعت]] [[صحابه]] در [[رکوع]] و [[سجود]] رسول خدا{{صل}}، [[پیروی]] تیرههای مختلف را از حضرت بیسابقه خواند<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۴۳؛ طبرانی، ج۸، ص۷.</ref>. رسول خدا{{صل}} از او خواست [[ایمان]] بیاورد، ولی او با اظهار [[ایمان به خدا]]، در پذیرش [[رسالت]] تردید کرد که با هشدار عباس مبنی بر کشته شدنش، [[ایمان]] آورد. آنگاه به [[فرمان]] حضرت، در تنگنای وادی بالای [[کوه]] قرار گرفت تا نیروهای رزمی [[مسلمان]] را یک جا ببیند و با دریافت [[عظمت]] [[اسلام]]<ref>ر.ک: مبارک بن اثیر، ج۱، ص۳۸۸.</ref> [[فکر]] بازگشت به [[افکار]] [[جاهلی]] را از خود دور کند. عبور [[قبایل]] از رو به روی او و [[تکبیر]] هر یک، به [[ترس]] وی میافزود تا اینکه گردانی که رسول خدا{{صل}} میانشان بود، [[غرق]] در آهن و پولاد و مردان [[جنگی]]، از کنار او گذشتند و او از [[نبوت]] به [[پادشاهی]] تعبیر کرد. [[سعد بن عباده]] در برابر او، [[شعار]] [[یوم]] الملحمة ([[انتقام]]) سر داد که با درخواست ابوسفیان و [[اعتراض]] [[مهاجران]]، به شعار یوم المرحمه [[تغییر]] یافت. آنگاه ابوسفیان [[مأموریت]] یافت برای هشدار قریش از برخورد مسلحانه با مسلمانان، اعلام کند حضور در [[خانه]] وی، [[مسجد الحرام]] یا در خانه ماندن، سبب [[امان]] و [[حفظ مال]] و [[جان]] است، [[قریش]] با او [[مخالفت]] کرد و [[هند]] با گرفتن ریش وی و تعبیر شیخ احمق، قریش را بر [[ضد]] وی تحریک کرد و خواستار [[مرگ]] شوهرش شد <ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۶۴-۸۵۹؛ واقدی، ج۲، ص۸۲۳-۸۱۴؛ طبرانی، ج۸، ص۹-۸.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} پس از ورود به [[مکه]]، کسانی مانند [[ابوسفیان]] را فراخواند و [[عمر]] در آن جلسه، خواستار [[مجازات]] [[قریش]] شد، ولی [[حضرت]] آنان را بخشید<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۴۱-۱۴۲.</ref> و در شمار [[طلقا]] و [[مؤلفة قلوبهم]] قرار داد<ref> طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۸.</ref> و [[شفاعت]] وی را درباره لغو [[فرمان]] [[قتل]] برخی از مکیان پذیرفت<ref>واقدی، ج۲، ص۶۲.</ref>.
| |
| | |
| گزارشهایی بیان میدارد که رسول خدا{{صل}} امتیازهایی به ابوسفیان داده است: نخستین امتیاز آنکه [[خانه]] وی را واقع در بالای [[شهر]] و معروف به دارریطه<ref>ازرقی، ج۲، ص۲۳۵.</ref>، محل [[امن]] قرار داد که این امتیاز به درخواست [[عباس]] و به دلیل موقعیت ابوسفیان در مکه بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۷ و ۴۵۶.</ref>، [[زمخشری]]<ref>ربیع الابرار، ج۱، ص۴۲۳.</ref> این امتیاز را از باب [[تألیف قلوب]] یا پیشینه جواردادن ابوسفیان دانسته است. [[امتیاز]] دیگری که صحیح به نظر نمیرسد، [[پذیرفتن]] پیش شرطهای او برای [[مسلمان]] شدن بود. به گفته [[یزید رقاشی]]، [[سوار شدن]] بر مرکب و [[پوشیدن لباس]] رسول خدا{{صل}} و [[نویسندگی]] [[معاویه]] برای آن حضرت، از پیش شرطهای وی بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۶.</ref>. به گفته [[ابن عباس]]، او پس از [[مسلمانان]] شدن هیچ اعتباری نزد مسلمانان نداشت؛ نه به او نگاه میکردند و نه با وی نشست و برخاستی داشتند. از اینرو برای به دست آوردن منزلتی، از رسول خدا{{صل}} خواست با [[ام حبیبه]] [[ازدواج]] کند، معاویه را در شمار کاتبان خود قرار دهد و مانند دیگر مسلمانان [[حق]] شرکت در [[نبرد]] با [[کفار]] داشته باشد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۹-۴۶۰.</ref>. گفتنی است ام حبیبه در سال هفتم به هنگام [[پیروزی]] رسول خدا{{صل}} بر [[خیبر]]، به [[مدینه]] آمد <ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.</ref> و پیش از [[اسلام]] پدرش با آن حضرت [[عروسی]] کرد<ref>منقری، ص۵۱۸.</ref>؛ از اینرو، حتی فرض نوعی [[تجدید]] [[عقد]]<ref>ر.ک: ذهبی، سیر، ج۲، ص۲۲۲.</ref> نیز صحیح نیست.
| |
| | |
| با اینکه برخی<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref> تلاش کردهاند مَثالِب ابوسفیان را نگویند، گزارشهایی چند، نشان از باقی ماندن وی بر [[کفر]] دارد. او شب پس از [[فتح مکه]] در گفتگویی با [[هند]]، [[یاری خدا]] را در [[پیروزی]] [[مسلمانان]] [[انکار]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} او را از آن [[گفتگو]] خبر داد و آن را خدایی خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۷.</ref>. همچنین در [[دل]] آرزوی [[جنگ]] دیگری با رسول خدا{{صل}} داشت که آن [[حضرت]] همان دم به سینه وی کوفت و فرمود: "در این صورت [[شکست]] خواهی خورد". [[ابوسفیان]] [[آمرزش]] خواست و آن را [[حدیث]] نفس خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref>. بر پایه گزارش دیگری، رسول خدا{{صل}} با [[لباس]] خانگی به [[مسجد الحرام]] آمد، ابوسفیان با [[تعجب]] گفت: نمیدانم او با چه چیزی بر ما [[پیروز]] شد! [[پیامبر]] بر پشت او زد و [[خدا]] را عامل پیروزی دانست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸.</ref>. [[بلال]] در فتح مکه [[اذان]] میگفت که هر یک از [[طلقا]] به نوعی از شنیدن صدای وی ابراز [[ناراحتی]] کردند. در این میان ابوسفیان از [[ترس]] [[آگاهی]] پیامبر بر [[اخبار]] سری، مطلبی نگفت. پس رسول خدا{{صل}} بر آنان وارد شد و از گفتگوهایشان خبر داد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۷۱؛ واقدی، ج۲، ص۴۷.</ref>. ابوسفیان بعدها در مزاحی با حضرت، [[کنارهگیری]] خود و [[عرب]] را از جنگ با مسلمانان، عامل پیروزی آن حضرت تحلیل کرد، که با [[خنده]] رسول خدا{{صل}} روبه رو شد<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref>.
| |
| | |
| پس از فتح مکه، [[غزوه حنین]] رخ داد و طلقا بدون داشتن [[دین]] و به منظور کسب [[غنیمت]] در آن شرکت کردند. ابوسفیان در عقب [[لشکر]] بود<ref>واقدی، ج۳، ص۸۸۵-۸۹۴.</ref> و به هنگام [[گریز]] مسلمانان، با خود ازلام [[جاهلی]] حمل میکرد و [[نفاق]] خود را در [[تمسخر]] و اظهار [[امیدواری]] به عقب نشینی آنان تا ساحل دریا بروز داد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۹۴.</ref>. زمانی که رسول خدا{{صل}} را کنار [[غنایم]] [[حنین]] دید، آن حضرت را داراترین [[قریش]] [[وصف]] کرد و برای خود و فرزندانش، [[یزید]] و [[معاویه]] غنیمت خواست. آن [[حضرت]] با تبسمی، برای هر یک از آنان صد شتر و [[چهل]] اوقیه (هر اوقیه هفت مثقال) در نظر گرفت. او حضرت را هنگام [[نبرد]] [[بهترین]] [[جنگجو]]، و هنگام [[آشتی]] خوشرفتارترین [[مردم]] نامید<ref>واقدی، ج۳، ص۹۴۴-۹۴۵.</ref>.
| |
| | |
| | |
| [[دختر ابوسفیان]]، عروس ثقفیها بود<ref>ابن عبدربه، ج۷، ص۱۴۲.</ref>. [[ابوسفیان]] و [[مغیره]] پس از [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} به قطع تاکهای انگور ثقفیها، از آنان [[امان]] خواستند تا با پسران [[اسود بن مسعود]] [[گفتگو]] کنند. آنان پیشنهاد ثقفیها را مبنی بر خودداری از ویرانی باغ بینظیر اسود در طایف به [[پیامبر]] رساندند و آن حضرت از ویرانی آن باغ به نفع صاحبانش دست کشید<ref>ابن هشام، ج۴، ص۹۲۱؛ واقدی، ج۳، ص۹۲۹.</ref>. ابوسفیان در نبرد طایف، در باغ [[ابن یعلی]] نشسته بود که [[سعید بن عبید ثقفی]] چشمش را [[هدف]] قرار داد. ابوسفیان از دست دادن چشمش را، جراحتی در [[راه خدا]] [[وصف]] کرد و [[پاداش]] [[بهشت]] را بر بازگشت [[سلامت]] آن ترجیح داد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref>. [[ابو ملیح بن عروه]] و [[قارب بن اسود]] پس از [[قتل]] [[عروة بن مسعود]]، با مردم طایف [[قطع رابطه]] کردند و به [[مدینه]] آمدند و [[مسلمان]] شدند. رسول خدا{{صل}} از آنان خواست با داییشان، ابوسفیان، هم [[پیمان]] شوند<ref>واقدی، ج۳، ص۹۶۲.</ref>. او پس از مسلمان شدن مردم طایف، به [[فرمان]] رسول خدا{{صل}} و به [[همراهی]] مغیره، بت لات را از مردم ثقیف<ref>ابن هشام، ج۴، ص۹۶۷.</ref>[[شکست]] و [[بدهی]] عروه و اسود ثقفی را از [[دارایی]] آن [[بت]] پرداخت. ابوسفیان در این [[مأموریت]]، در ذوالهرم (واقع در نزدیکی طایف) ماند و مغیره را به دلیل ثقفی بودنش برای [[تخریب]] بت فرستاد و پس از آنکه [[اطمینان]] یافت خطری وی را [[تهدید]] نمیکند، به مغیره پیوست<ref>ابن هشام، ج۴، ص۹۶۹ -۹۶۸؛ واقدی، ج۳، ص۹۷۱.</ref>. او بنا بر روایتی، [[مسئول]] [[حفاظت]] از [[اسیران]] [[حنین]] به تعداد شش هزار [[نوجوان]] و [[زن]] شمرده شده است<ref>مفید، ص۱۰۳؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۰.</ref>. [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۹۰۶.</ref> [[مسعود بن عمرو غفاری]] را و واقدی<ref>واقدی، ج۲، ص۹۲۲.</ref> [[بدیل بن ورقاء خزاعی]] را [[مسئول]] [[حفاظت]] از [[اسیران]] دانستهاند.
| |
| | |
| از عبدشمس اموالی نزد [[اسقف]] غَزّه وجود داشت که در [[غزوه تبوک]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[دیدار]] کرد و آن [[اموال]] را در [[اختیار]] [[حضرت]] قرار داد. [[پیامبر]] نیز آنها را<ref>ابن سعد، ج۴، ص۱۹.</ref> به [[عمرو بن قعواء خزاعی]] داد تا در [[مکه]]، برای تقسیم میان بنو عبدشمس، تحویل [[ابوسفیان]] دهد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۲۹۶.</ref>. گویند: ابوسفیان هنگام حرکت رسول خدا{{صل}} از [[عرفات]]، سمت راست آن حضرت، [[حارث بن هشام]] سمت چپ و [[یزید]] و [[معاویه]]، دو فرزند ابوسفیان در حالی که سوار اسب بودند، جلو آن حضرت حرکت میکردند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۳.</ref>.
| |
| | |
| بر پایه [[اخباری]] رسول خدا{{صل}} ابوسفیان و دو فرزندش یزید و معاویه را [[لعنت]] کرده است<ref>منقری، ص۲۲۰؛ زمخشری، ربیع الابرار، ج۴، ص۴۰۰؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۹ و ج۱۵، ص۱۷۵؛ موارد هفتگانهای که مورد لعن رسول خدا{{صل}} و قرار گرفته؛ ر.ک: امینی، ج۹، ص۸۱.</ref>. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نیز در نامهای به معاویه، از وی با عنوان ابن اللعین یاد کرده است<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۸۲.</ref>. [[ابن عساکر]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۴.</ref> [[حدیثی]] درباره [[فضیلت]] ابوسفیان را منکر خوانده است. او در شمار [[گواهان]] [[نامه]] رسول خدا{{صل}} برای بنو جعیل، شاخهای از بَلی از [[قریش]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۷۱.</ref> و ساکنان [[نجران]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۸۸و ۳۵۸.</ref> بود. او (و به روایتی امیرمؤمنان{{ع}}) [[مأمور]] [[شکستن بت]] [[منات]]<ref>ابن هشام، ج۱، ص۵۶.</ref>، کهنترین [[بت]] [[عرب]] و مورد [[تعظیم]] همگان - به گونهای که [[عرب]] را عبدمنات نامیدهاند واقع در قدید میان مکه و [[مدینه]]<ref>یاقوت حموی، ج۵، ص۲۰۴.</ref> و بیرون راندن [[یهودیان]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۰.</ref> شد.
| |
| | |
| بر پایه روایاتی، او تا [[زمان]] [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} عامل [[صدقات]] نجران و توابع آن بود<ref>ابن حبیب بغدادی، محبر، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۳۲.</ref>. برخی مانند ابن عساکر<ref>ابن عساکر، ج۴۵، ص۴۷۷.</ref> و شامی<ref>شامی، ج۱، ص۵۵.</ref> [[ابوسفیان بن حارث]] را عامل نجران نامیدهاند که احتمال تصحیف [[حرب]] به [[حارث]] هست. او پس از [[رحلت]] آن [[حضرت]]، به [[مکه]] رفت و پس از مدتی به [[مدینه]] باز آمد و تا پایان [[عمر]] آنجا بود<ref>ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۰.</ref>، واقدی حضور او را به هنگام رحلت حضرت در مکه، نظر [[اصحاب]] [[تاریخ]] دانسته است<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref>.
| |
| | |
| با اینکه [[ابوبکر]] در اواخر [[عصر رسالت]] به [[ابوسفیان]] [[احترام]] میگذاشت و وی را شیخ و [[سید]] [[قریش]] مینامید<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۴۸۹؛ ابن ابی الحدید، ج۷، ص۲۹۶.</ref>، اما ابوسفیان از [[بیعت]] با او خودداری، و [[علی]]{{ع}} را که در [[شرافت]] قبیلهای همسنگ خود میدانست، سزاوار [[خلافت]] اعلام کرد<ref>زبیر بن بکار، ص۵۸۳-۵۸۴؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۴.</ref>. او [[فضیلت]] [[انصار]] را نیز در گرو اعتراف آنان به شرافت [[قریش]] دانست و اعلام کرد [[مخالفت]] آنان را باید در صحنه [[نبرد]] پاسخ داد. او به [[خانه]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} رفت و با [[ستایش]] [[بنی هاشم]] و [[وصف]] آن حضرت به [[مستضعف]]، خواستار [[بیعت با امام]] شد. حضرت او را به فتنهانگیزی و [[نفاق]] متهم کرد و [[دعوت]] او را نپذیرفت. آنگاه از [[عباس]] چنین درخواستی کرد که با [[خنده]] و [[تمسخر]] وی روبه رو شد<ref>زبیر بن بکار، ص۵۷۸-۵۷۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹.</ref> و با همین [[انگیزه]] به [[دفاع]] از [[فاطمه]]{{ع}} برخاست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۱.</ref>. به نظر میرسد این دفاع، افزون بر [[تفکر]] قبیلهای، نوعی امتیاز خواهی از [[قبیله]] باشد. از اینرو، ابوبکر فرزندش [[یزید]] را به [[فرماندهی]] [[جنگ]] با [[روم]] برگزید<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹.</ref> و به پیشنهاد عمر، صدقاتی که در [[اختیار]] داشت، به وی بخشید و بدین سبب بیعت کرد<ref>جوهری، ص۳۹.</ref>. با این حال به هنگام بیعت، از برتری [[امام علی]]{{ع}} برای خلافت [[سخن]] گفت<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۳۲.</ref>.
| |
| | |
| ابوبکر با ابوسفیان درشت گویی کرد و [[اعتراض]] [[ابو قحافه]] را به دگرگونی شرافت [[خاندانها]] در [[اسلام]] پاسخ داد<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴.</ref>. او در [[نبرد یرموک]] به [[فرماندهی]] پسرش، [[یزید]] شرکت داشت؛ برای جنگجویان [[دعا]] میکرد، به هنگام [[خاموشی]] صداها، فریاد {{عربی|"يا نصرالله اقترب"}} وی بلند بود<ref> طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۹۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref> و با قصهگویی برای [[مسلمانان]]، آنان را به [[نبرد]] [[تشویق]] میکرد<ref>ابن اثیر، ج۳، ص۱۲.</ref>. [[ابن زبیر]] برخلاف گزارش بالا، وی را با تعدادی از [[مشایخ]] [[قریش]] بر تلی نظارهگر [[جنگ]] دید که به هنگام [[غلبه]] [[روم]] [[خرسند]] و در [[زمان]] [[پیروزی]] مسلمانان [[افسوس]] میخورد. بدین سبب، [[زبیر]] او را کینهتوز و [[منافق]] خواند<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۷۴؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref>. [[ابن اثیر]]<ref>ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۶.</ref> این گزارش را به دلیل آسیب دیدن چشم دیگر [[ابوسفیان]] در [[یرموک]] و [[نابینا]] شدن وی رد کرده است، اما برخی، آسیب دیدن چشم وی را در یرموک نپذیرفته، برآناند که وی پیش از [[مرگ]]، به طور طبیعی [[کور]] شده بود<ref>ابن قتیبه، ص۳۴۴؛ ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴.</ref>.
| |
| | |
| [[عمر بن خطاب]] پس از درگذشت یزید، [[معاویه]] را [[جانشین]] وی کرد که ابوسفیان آن را [[صله رحم]] خواند <ref>ابن شبه نمبری، ج۳، ص۸۳۷.</ref> و با وی به [[شام]] رفت. او در وصیتی به معاویه، یادآور شد که [[مهاجران]] در اثر سابقه [[دینی]] بر ما پیشی گرفته، [[رهبری]] را از آن خود کردهاند. اینک که امری مهم را به تو سپردهاند، با آنان تا [[استواری]] جایگاهت [[همراهی]] کن<ref>ابن عبدربه، ج۱، ص۱۴.</ref>. معاویه او را با [[پول]] و نامهای نزد [[عمر]] فرستاد، ولی او پول را نزد خود نگه داشت که با [[اعتراض]] عمر روبه رو شد و آن را برگرداند <ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰.</ref>. عمر عطای وی و فرزندش معاویه را به دلیل اینکه از بزرگان [[قریش]] هستند، پنج هزار [[درهم]]، برابر با عطای شرکت کنندگان در [[جنگ بدر]] قرار داد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.</ref> و چون نزد او آمد، با استناد به سخن [[رسول خدا]]{{صل}} که [[کریم]] [[قوم]] را گرامی بدارید، برای او فرش انداخت<ref>ابن عبدربه، ج۱، ص۱۸ و ج۲، ص۱۴۷.</ref>. با این حال، [[عمر]] گفته است او را به سبب آن شبی که [[رسول خدا]]{{صل}} را ناراحت کرد، هیچگاه [[دوست]] نمیدارد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۱.</ref> و [[ابوسفیان]] خود را {{عربی||"سنام الارض"}} (شریفترین [[مردم]]) و عمر وی را {{عربی|"قديم الظلم"}} خواند<ref>ازرقی، ج۲، ص۱۶۵.</ref> و در رسیدگی به [[شکایت]] مردم از وی، او را محکوم کرد و [[خدا]] را بر [[زبونی]] ابوسفیان در داخل [[مکه]] [[سپاس]] گفت <ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰-۴۶۸.</ref>. عمر با عبور از کوچههای مکه، به تمیز کردن جلوی منازل [[فرمان]] میداد. ابوسفیان از او به خدمتگزار یاد کرد و گفت: وقتی [[خادم]] ما بیاید، انجام میدهیم. عمر با شلاقی که در دست داشت، او را زد. [[هند]] چنین کاری را در گذشته، سبب [[عقوبت]] شمرد و او در پاسخ، از [[عزت]] و [[ذلت]] [[اقوام]] در [[اسلام]] [[سخن]] گفت<ref>بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۵.</ref>. [[أبوسفیان]] با عمر درباره تأسیس [[دیوان]]، [[اختلاف]] نظر داشت و آن را سبب [[حقوق]] بگیر شدن مردم و در نتیجه رکود [[تجارت]] میدانست<ref>بلاذری، فتوح، ج۳، ص۶۰.</ref>.
| |
| | |
| عمر، هزار [[دینار]] برای یزید بن ابوسفیان در [[خزانه]] [[بیت المال]] کنار گذاشته بود که [[عثمان]] پس از [[مرگ عمر]]، آن را به ابوسفیان داد، ولی او نپذیرفت<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰.</ref>. ابوسفیان در دوره عثمان موقعیت بهتری یافت و از [[مشاوران]] او شد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۷۳.</ref>. او در شمار افرادی بود که کنار عثمان و بر تخت او مینشست<ref>ابن ابی الحدید، ص۱۷ و ۲۲۷.</ref> و به عنوان پردهدار و [[حاجب]] عثمان به امور [[مسلمانان]] میپرداخت<ref>ابن عبدربه، ج۱، ص۱۸.</ref>. عثمان از بیت المال دویست هزار [[درهم]] به او پرداخت <ref>ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.</ref>. ابوسفیان پس از به [[خلافت]] رسیدن عثمان، بر [[قبر]] [[حمزه]] لگد زد و گفت: آنچه را دیروز بر سر آن میجنگیدیم، امروز بازیچه دست [[فرزندان]] ماست<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۳۶.</ref> و به عثمان پیشنهاد کرد خلافت را مانند [[عصر جاهلی]] اداره کند؛ [[عصبیت]] قبیلگی را پشتوانه [[حکومت]] و بنوامیه را استوانههای آن قرار دهد تا [[خلافت]]، چون گویی میان آنان به گردش درآید<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۹؛ طبری، تاریخ، ج۸، ص۱۸۵؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۱؛ ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۳-۵۴.</ref>.
| |
| | |
| [[مرگ]] [[ابوسفیان]] را در دوره [[عثمان]] و بنا بر [[اختلاف روایات]]، در سالهای ۳۱<ref>خلیفة بن خیاط، ص۳۹؛ طبرانی، ج۸، ص۵؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۹.</ref>، ۳۲ [[ابن قتیبه]]، ۳۴۴، ۳۳<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref> و ۳۴<ref>مدائنی به نقل ابن عبد البر، ج۲، ص۲۷۰.</ref> و در ۸۸ یا به قولی ۹۳ سالگی نقل کردهاند. عثمان و به گفته ابن عبدالبر<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref> [[معاویه]] بر او [[نماز]] گزارد و در [[قبرستان بقیع]] [[خاک]] شد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۳.</ref>.<ref>[[محمد رضا هدایتپناه|هدایتپناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوسفیان بن حرب قرشی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۴۶-۳۵۳.</ref>
| |
| | |
| ==جستارهای وابسته==
| |
| *[[حنظله بن ابوسفیان بن حرب قرشی]] (فرزند)
| |
| *[[عمر بن ابوسفیان بن حرب قرشی]] (فرزند)
| |
| | |
| ==منابع==
| |
| {{منابع}}
| |
| # [[پرونده:1100558.jpg|22px]] [[محمد رضا هدایتپناه|هدایتپناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|'''مقاله «ابوسفیان بن حرب قرشی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱''']] | |
| {{پایان منابع}}
| |
| | |
| ==پانویس==
| |
| {{پانویس}}
| |
| | |
| {{صحابه}}
| |
| | |
| [[رده:ابوسفیان بن حرب قرشی]]
| |
| [[رده:مدخل]]
| |
| [[رده:اعلام]]
| |
| [[رده:صحابه]]
| |