عروة بن مسعود ثقفی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بدهی' به 'بدهی'
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پانویس2}} +{{پانویس}}))
جز (جایگزینی متن - 'بدهی' به 'بدهی')
خط ۳۸: خط ۳۸:
پس از [[آماده‌سازی]] [[صلح]] [[نامه]] آنها از [[پیامبر]] خواستند که [[بت]] [[لات]] را برای آنها باقی بگذارد و تا سه سال آن را نابود نکند. پیامبر{{صل}} خواست آنها را نپذیرفت. سپس از پیامبر{{صل}} خواستند تا خودشان از نابود کنندگان بت نباشند. پیامبر{{صل}} این خواست آنها را پذیرفت و [[ابوسفیان بن حرب]] و [[مغیرة بن شعبه]] را برای نابود کردن بت لات فرستاد. آنها همچنین از پیامبر{{صل}} خواستند که پیامبر{{صل}} [[خواندن نماز]] را از آنها نخواهد. پیامبر{{صل}} با این بیان که [[دینی]] که در آن [[نماز]] نباشد، خیری در آن نیست از قبول خواست آنها خودداری فرمودند. پس آنها به ناچار خواندن نماز و گرفتن [[روزه]] را پذیرفتند و سپس سپ [[اسلام]] آورده و با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کردند<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۸۴-۱۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.</ref>. هنگام رفتن به نزد [[قوم]] خود، پیامبر{{صل}} به خواست [[سعد بن ابی وقاص]]، [[عثمان بن ابی العاص]] را [[امیر]] آنها قرار داد، چون او علاقه و [[حرص]] شدیدی به [[یادگیری]] اسلام و [[احکام]] آن داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.</ref>.
پس از [[آماده‌سازی]] [[صلح]] [[نامه]] آنها از [[پیامبر]] خواستند که [[بت]] [[لات]] را برای آنها باقی بگذارد و تا سه سال آن را نابود نکند. پیامبر{{صل}} خواست آنها را نپذیرفت. سپس از پیامبر{{صل}} خواستند تا خودشان از نابود کنندگان بت نباشند. پیامبر{{صل}} این خواست آنها را پذیرفت و [[ابوسفیان بن حرب]] و [[مغیرة بن شعبه]] را برای نابود کردن بت لات فرستاد. آنها همچنین از پیامبر{{صل}} خواستند که پیامبر{{صل}} [[خواندن نماز]] را از آنها نخواهد. پیامبر{{صل}} با این بیان که [[دینی]] که در آن [[نماز]] نباشد، خیری در آن نیست از قبول خواست آنها خودداری فرمودند. پس آنها به ناچار خواندن نماز و گرفتن [[روزه]] را پذیرفتند و سپس سپ [[اسلام]] آورده و با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کردند<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۸۴-۱۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.</ref>. هنگام رفتن به نزد [[قوم]] خود، پیامبر{{صل}} به خواست [[سعد بن ابی وقاص]]، [[عثمان بن ابی العاص]] را [[امیر]] آنها قرار داد، چون او علاقه و [[حرص]] شدیدی به [[یادگیری]] اسلام و [[احکام]] آن داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.</ref>.


این هیأت به سوی [[طائف]] حرکت کرد. وقتی آنها به نزدیکی آنجا رسیدند، [[عبد]] یالیل به همراهانش گفت: "من از همه شما به [[اخلاق]] و [[رفتار]] [[ثقیف]] [[آگاه]] ترم. پس فعلا [[پذیرش اسلام]] و [[نوشتن]] [[صلح]] نامه را مخفی نگه دارید.... به آنها می‌گوییم که [[محمد]] از ما چیزهایی می‌خواست که بسیار برای ما سخت و سنگین بود و ما از قبول آن خودداری کردیم. او از ما خواست تا از شراب و [[زنا]] و [[ربا]] دست برداریم و بت خود را نابود کنیم. به همین جهت ما شرایط او را نپذیرفتیم". این هیأت پس از اینکه به افرادی از [[قبیله]] خود رسیدند، مانند گذشته بت لات را [[زیارت]] کرده و نزد خانواده‌های خود رفتند و [[مسلمان]] شدن خود را پنهان نگاه داشتند. چند تن از این عده همان سخنانی را گفتند که با هم قرار گذاشته بودند و به [[مردم]] گفتند: ما از نزد مرد خشنی می‌آییم که فقط حرف خودش را قبول دارد و با [[شمشیر]] امورش را پیش می‌برد و تمام [[عرب]] را پیرو خود ساخته و رومی‌ها از [[ترس]] او در قلعه‌های شان می‌لرزند. مردم یا به [[دین]] او رغبت دارند و یا از ترس شمشیرش دینش را قبول کرده‌اند او شرط‌هایی را برای ما گذاشت که بسیار سخت و سنگین بود، از جمله [[حکم]] [[تحریم]] [[ربا]]، [[زنا]] و شراب و نابودی [[بت]] خود ما. پس سلاح‌های خود را برای نبردی سخت آماده کنید. این هیات تا توانستند مردم ثقیف را از [[جنگ]] و [[خونریزی]] ترساندند. مردم نیز پس از مدتی [[فکر]] کردن نزد اعضای هیأت آمدند و گفتند: ما [[قدرت]] مقابله با این مردم را نداریم. برگردید و هر شرطی را که می‌گوید قبول کنید و قبل از [[لشکر کشی]] او به اینجا با او [[صلح]] نامه‌ای [[امضا]] کنید. افراد هیأت که وضع را این گونه دیدند، ماجرای پیش آمده را برای افراد [[قبیله]] بازگو کردند و گفتند: ما او را حکم قرار دادیم و او [[خواسته‌ها]] و شرایط ما را پذیرفت. ما او را [[بهترین]]، [[نیکو]] کار ترین، وفادار‌ترین، راست گوترین، [[باتقواترین]] و [[صله رحم]] کننده ترین مرد یافتیم و هنگامی که نابود کردن خدای خود به دست خود را نپذیرفتیم، فرمود: "اشکالی ندارد، کسانی را می‌فرستم که آن را نابود کنند و [[پیامبر]]{{صل}} به [[مغیره]] و [[ابوسفیان]] [[دستور]] داد تا بت [[لات]] را در [[طائف]] نابود کند. این بت [[موقوفات]] زیادی داشت. ابی ملیح، پسر [[عروه]] و [[قارب]] بن [[اسود]] پسر [[برادر]] عروه نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند و از پیامبر{{صل}} خواستند که دویست مثقال طلایی را که عروه و اسود (هر دو به همان [[میزان]] بدهکار بودند از طلاهای بت لات بپردازند. پیامبر{{صل}} پرداخت بدهکاری عروه را پذیرفت و در ابتدا درباره اسود (چون او در حال [[کفر]] از [[دنیا]] رفته بود) نپذیرفت ولی با خواست پسرش [[قارب]] که گفت: [[مردم]]، بدهکاری او را از من می‌خواهند؛ پذیرفت و [[دستور]] پرداخت [[بدهی]] آن دو را به [[ابوسفیان]] و [[مغیره]] که [[مسئول]] نابودی [[بت]] [[لات]] بودند، داد. پس از نابود شدن بت به دست مغیره و برداشتن طلاهای [[وقف]] شده برای آن<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۷۰-۹۷۲.</ref>، ابوسفیان آنها را تحویل گرفت و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} بدهکاری [[عروه]] و [[اسود]] را از آنها پرداخت<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۸۷.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عروة بن مسعود ثقفی (مقاله)|مقاله «عروة بن مسعود ثقفی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]،  ج۶، ص۲۷۲-۲۷۷.</ref>
این هیأت به سوی [[طائف]] حرکت کرد. وقتی آنها به نزدیکی آنجا رسیدند، [[عبد]] یالیل به همراهانش گفت: "من از همه شما به [[اخلاق]] و [[رفتار]] [[ثقیف]] [[آگاه]] ترم. پس فعلا [[پذیرش اسلام]] و [[نوشتن]] [[صلح]] نامه را مخفی نگه دارید.... به آنها می‌گوییم که [[محمد]] از ما چیزهایی می‌خواست که بسیار برای ما سخت و سنگین بود و ما از قبول آن خودداری کردیم. او از ما خواست تا از شراب و [[زنا]] و [[ربا]] دست برداریم و بت خود را نابود کنیم. به همین جهت ما شرایط او را نپذیرفتیم". این هیأت پس از اینکه به افرادی از [[قبیله]] خود رسیدند، مانند گذشته بت لات را [[زیارت]] کرده و نزد خانواده‌های خود رفتند و [[مسلمان]] شدن خود را پنهان نگاه داشتند. چند تن از این عده همان سخنانی را گفتند که با هم قرار گذاشته بودند و به [[مردم]] گفتند: ما از نزد مرد خشنی می‌آییم که فقط حرف خودش را قبول دارد و با [[شمشیر]] امورش را پیش می‌برد و تمام [[عرب]] را پیرو خود ساخته و رومی‌ها از [[ترس]] او در قلعه‌های شان می‌لرزند. مردم یا به [[دین]] او رغبت دارند و یا از ترس شمشیرش دینش را قبول کرده‌اند او شرط‌هایی را برای ما گذاشت که بسیار سخت و سنگین بود، از جمله [[حکم]] [[تحریم]] [[ربا]]، [[زنا]] و شراب و نابودی [[بت]] خود ما. پس سلاح‌های خود را برای نبردی سخت آماده کنید. این هیات تا توانستند مردم ثقیف را از [[جنگ]] و [[خونریزی]] ترساندند. مردم نیز پس از مدتی [[فکر]] کردن نزد اعضای هیأت آمدند و گفتند: ما [[قدرت]] مقابله با این مردم را نداریم. برگردید و هر شرطی را که می‌گوید قبول کنید و قبل از [[لشکر کشی]] او به اینجا با او [[صلح]] نامه‌ای [[امضا]] کنید. افراد هیأت که وضع را این گونه دیدند، ماجرای پیش آمده را برای افراد [[قبیله]] بازگو کردند و گفتند: ما او را حکم قرار دادیم و او [[خواسته‌ها]] و شرایط ما را پذیرفت. ما او را [[بهترین]]، [[نیکو]] کار ترین، وفادار‌ترین، راست گوترین، [[باتقواترین]] و [[صله رحم]] کننده ترین مرد یافتیم و هنگامی که نابود کردن خدای خود به دست خود را نپذیرفتیم، فرمود: "اشکالی ندارد، کسانی را می‌فرستم که آن را نابود کنند و [[پیامبر]]{{صل}} به [[مغیره]] و [[ابوسفیان]] [[دستور]] داد تا بت [[لات]] را در [[طائف]] نابود کند. این بت [[موقوفات]] زیادی داشت. ابی ملیح، پسر [[عروه]] و [[قارب]] بن [[اسود]] پسر [[برادر]] عروه نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند و از پیامبر{{صل}} خواستند که دویست مثقال طلایی را که عروه و اسود (هر دو به همان [[میزان]] بدهکار بودند از طلاهای بت لات بپردازند. پیامبر{{صل}} پرداخت بدهکاری عروه را پذیرفت و در ابتدا درباره اسود (چون او در حال [[کفر]] از [[دنیا]] رفته بود) نپذیرفت ولی با خواست پسرش [[قارب]] که گفت: [[مردم]]، بدهکاری او را از من می‌خواهند؛ پذیرفت و [[دستور]] پرداخت بدهی آن دو را به [[ابوسفیان]] و [[مغیره]] که [[مسئول]] نابودی [[بت]] [[لات]] بودند، داد. پس از نابود شدن بت به دست مغیره و برداشتن طلاهای [[وقف]] شده برای آن<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۷۰-۹۷۲.</ref>، ابوسفیان آنها را تحویل گرفت و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} بدهکاری [[عروه]] و [[اسود]] را از آنها پرداخت<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۸۷.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عروة بن مسعود ثقفی (مقاله)|مقاله «عروة بن مسعود ثقفی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]،  ج۶، ص۲۷۲-۲۷۷.</ref>


==عروة بن مسعود ثقفی و [[نقل روایت]]==
==عروة بن مسعود ثقفی و [[نقل روایت]]==
۲۱۸٬۸۳۴

ویرایش