حرملة بن کاهل اسدی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۲۳: خط ۲۳:
بنا به نقل [[بلاذری]]، حرمله در قتل [[عباس بن علی]]{{ع}} نیز سهیم بوده است.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۴۰۷، ج۱۱، ص۱۷۵. </ref> [[روز]] یازدهم [[محرم]]، [[عمر بن سعد]] [[دستور]] داد سرهای ۷۲ تن [[شهدای کربلا]] را از تن جدا کرده و به نزد [[عبید الله بن زیاد]] به [[کوفه]] برند.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۵۰۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۶.</ref> سر عباس‌ بن علی{{ع}} توسط حرمله حمل می‌شد.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۱۳، ص۲۵۶. </ref>
بنا به نقل [[بلاذری]]، حرمله در قتل [[عباس بن علی]]{{ع}} نیز سهیم بوده است.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۴۰۷، ج۱۱، ص۱۷۵. </ref> [[روز]] یازدهم [[محرم]]، [[عمر بن سعد]] [[دستور]] داد سرهای ۷۲ تن [[شهدای کربلا]] را از تن جدا کرده و به نزد [[عبید الله بن زیاد]] به [[کوفه]] برند.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۵۰۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۶.</ref> سر عباس‌ بن علی{{ع}} توسط حرمله حمل می‌شد.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۱۳، ص۲۵۶. </ref>


پس از [[واقعه کربلا]] او به کوفه آمد و در آنجا می‌زیست تا اینکه به دستور مختار کشته شد. [[منهال بن عمرو اسدی]] در مورد [[دستگیری]] و قتل حرمله گوید: پس از [[اعمال]] [[حج]] و [[زیارت]] [[مدینه]]، عازم کوفه شدم. در آن [[زمان]] مختار مشغول قلع و قمع [[قاتلین]] [[شهدای کربلا]] بود. چون با مختار [[رفاقت]] قدیمی داشتم، به قصد [[دیدار]] با مختار سوار بر مرکبم شدم و به سوی او شتافتم. او را در خارج خانه‌اش با گروهی دیدم. تا چشم مختار به من افتاد، گفت: چرا تا به حال به دیدن ما نیامدی و به خاطر پیروزیمان تبریک و تهنیت نگفتی؟ گفتم به [[حج]] [[سفر]] کرده بودم. با او به راه افتادم تا به محله «کناسه» رسیدیم. چون او را از مخفیگاه [[حرمله]] [[آگاه]] کرده بودند، چند تن از افرادش را به جستجوی حرمله فرستاده بود و خود در [[کناسه]] ماند. دیری نپایید که مأموران به سرعت برگشتند و با [[خوشحالی]] فریاد زدند: [[بشارت]] ای [[امیر]]! حرمله دستگیر شد. حرمله را کشان کشان نزد مختار آوردند. مختار با دیدن قیافه وحشت‌زده او گفت: [[خدا]] را [[شکر]] که به چنگم افتادی. جلاد به [[دستور]] مختار ابتدا دست‌ها و پاهایش را قطع کرد و سپس تنش را در [[آتش]] سوزاند.
پس از [[واقعه کربلا]] او به کوفه آمد و در آنجا می‌زیست تا اینکه به دستور مختار کشته شد.  
 
[[منهال بن عمرو اسدی]] در مورد [[دستگیری]] و قتل حرمله گوید: پس از [[اعمال]] [[حج]] و [[زیارت]] [[مدینه]]، عازم کوفه شدم. در آن [[زمان]] مختار مشغول قلع و قمع [[قاتلین]] [[شهدای کربلا]] بود. چون با مختار [[رفاقت]] قدیمی داشتم، به قصد [[دیدار]] با مختار سوار بر مرکبم شدم و به سوی او شتافتم. او را در خارج خانه‌اش با گروهی دیدم. تا چشم مختار به من افتاد، گفت: چرا تا به حال به دیدن ما نیامدی و به خاطر پیروزیمان تبریک و تهنیت نگفتی؟ گفتم به [[حج]] [[سفر]] کرده بودم. با او به راه افتادم تا به محله «کناسه» رسیدیم. چون او را از مخفیگاه [[حرمله]] [[آگاه]] کرده بودند، چند تن از افرادش را به جستجوی حرمله فرستاده بود و خود در [[کناسه]] ماند. دیری نپایید که مأموران به سرعت برگشتند و با [[خوشحالی]] فریاد زدند: [[بشارت]] ای [[امیر]]! حرمله دستگیر شد. حرمله را کشان کشان نزد مختار آوردند. مختار با دیدن قیافه وحشت‌زده او گفت: [[خدا]] را [[شکر]] که به چنگم افتادی. جلاد به [[دستور]] مختار ابتدا دست‌ها و پاهایش را قطع کرد و سپس تنش را در [[آتش]] سوزاند.


منهال بن عمرو اسدی گوید: هنگامی که حرمله می‌سوخت، گفتم: سبحان‌الله! مختار گفت: چرا [[تسبیح]] گفتی؟ پاسخ دادم در [[مدینه]] [[خدمت]] [[امام سجاد]]{{ع}} رسیدم، ایشان از حرمله پرسید، عرض کردم که او هنوز زنده است. [[امام]] دست‌هایش را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و گفت: خداوندا سوزش [[شمشیر]] و آتش را بر او بچشان! مختار با شنیدن نفرین امام در [[حق]] حرمله، از اسبش پیاده شد و دو رکعت [[نماز]] خواند و سجده‌اش را طولانی کرد. سپس برخاست و سوار شد و به من گفت: امروز را به جهت توفیقی که [[خداوند]] نصیبم کرده، باید [[روزه]] شکر بگیرم. [[جسد]] حرمله نیز به ذغال تبدیل شده بود.<ref>[[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|دوزخیان جاوید]]، ص۱۹۲-۱۹۴.</ref>
منهال بن عمرو اسدی گوید: هنگامی که حرمله می‌سوخت، گفتم: سبحان‌الله! مختار گفت: چرا [[تسبیح]] گفتی؟ پاسخ دادم در [[مدینه]] [[خدمت]] [[امام سجاد]]{{ع}} رسیدم، ایشان از حرمله پرسید، عرض کردم که او هنوز زنده است. [[امام]] دست‌هایش را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و گفت: خداوندا سوزش [[شمشیر]] و آتش را بر او بچشان! مختار با شنیدن نفرین امام در [[حق]] حرمله، از اسبش پیاده شد و دو رکعت [[نماز]] خواند و سجده‌اش را طولانی کرد. سپس برخاست و سوار شد و به من گفت: امروز را به جهت توفیقی که [[خداوند]] نصیبم کرده، باید [[روزه]] شکر بگیرم. [[جسد]] حرمله نیز به ذغال تبدیل شده بود.<ref>[[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|دوزخیان جاوید]]، ص۱۹۲-۱۹۴.</ref>
۱۱۵٬۲۱۴

ویرایش