مستعین عباسی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - ' ق.)' به 'ق)') |
|||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
این امر [[حسادت]] و صیف و بغا را برانگیخت؛ به گونهای که آن دو، [[لشکریان]] ترک و مردم [[بغداد]] و [[موالی]] را بر اتامش و باغر بشورانیدند. آنان ابتدا، اتامش را به [[قتل]] رساندند (۲۵۰ق)؛ آنگاه باغر را از پای درآوردند و اموالش را غارت کردند (۲۵۱ق)<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۷-۳۶۹؛ التنبیه والاشراف، ص۳۱۵؛ العیون والحدائق، ص۵۷۴؛ الکامل، ج۷، ص۱۲۳ و ۱۳۷.</ref>. به دنبال قتل باغر، گروه بسیاری از [[ترکان]] به [[خونخواهی]] او برخاستند و [[دارالخلافه]] را به محاصره درآوردند. [[مستعین]] که تاب [[مقاومت]] در برابر آنان نداشت، با عدهای دیگر از ترکان از جمله وصیف و بغای صغیر از [[سامرا]] به بغداد گریخت تا از مردم آن [[شهر]] برای [[رهایی]] از [[سلطه ترکان]] [[یاری]] بخواهد. در این [[زمان]]، مجال مناسبی برای [[اهل بغداد]] پدید آمد تا به [[پشتیبانی]] از خلیفه برخیزند و اهمیت و [[عظمت]] دیرین را باز آورند. از سوی دیگر، ترکان [[شورشی]] در سامرا، که [[مشروعیت]] خود را در گرو وجود خلیفه میدانستند، هیأتی را برای عذرخواهی نزد مستعین به بغداد فرستادند و او را به سامرا [[دعوت]] کردند و از [[جسارت]] خود [[پوزش]] خواستند؛ اما مستعین به تحریک وصیف و بغا و به اتکای مردم بغداد فرستادگان را [[توبیخ]] کرد و از بازگشت به سامرا سرباز زد؛ لذا، ترکان او را از [[خلافت]] [[خلع]] کردند و [[ابوعبدالله]] محمد ملقب به المعتز بالله را به خلافت برداشتند. این [[اقدام]]، [[آتش]] جنگ و خونریزی را میان [[دو خلیفه]] و طرفدارانشان در سامرا و بغداد برافروخت که حاصل آن گرانی [[طاقت]] فرسا<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.</ref>، رواج دزدی و غارت و [[کشتار]] بیرحمانه مردم بیگناه بود<ref>نک: الکامل، ج۷، ص۱۴۱-۱۵۰.</ref>. در این هنگام چون آثار [[شکست]] بر [[مستعین]] پدیدار گردید، از [[محمد بن عبدالله طاهر]] و دیگران کمک خواست، اما آنان پاسخی به او ندادند؛ زیرا هیچ کس حاضر نبود [[جان]] و [[مال]] خود را برای [[نجات]] این [[خلیفه]] مخذول به مخاطره بیندازد. از اینرو، مستعین خود را از [[خلافت]] [[خلع]] کرد<ref>الکامل، ج۷، ص۱۶۷.</ref> و بُرد و [[عصا]] و [[شمشیر]] و گوهر خلافت را برای [[معتز]] به [[سامرا]] فرستاد و او رسماً به خلافت رسید. با وجود این، هنوز [[ترکان]] از جانب مستعین ایمن نبودند و با آنکه به شرط [[امان]]، وی را به [[واسط]] [[تبعید]] کرده بودند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.</ref>، معتز را واداشتند تا او را به [[قتل]] رساند و او نا چار سعید [[خادم]]، یکی از حاجبان دربار خلافت را [[مأمور]] کرد تا در [[سال ۲۵۲ ق]]. مستعین را به قتل رساند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۴-۴۱۵.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۱۳.</ref>. | این امر [[حسادت]] و صیف و بغا را برانگیخت؛ به گونهای که آن دو، [[لشکریان]] ترک و مردم [[بغداد]] و [[موالی]] را بر اتامش و باغر بشورانیدند. آنان ابتدا، اتامش را به [[قتل]] رساندند (۲۵۰ق)؛ آنگاه باغر را از پای درآوردند و اموالش را غارت کردند (۲۵۱ق)<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۷-۳۶۹؛ التنبیه والاشراف، ص۳۱۵؛ العیون والحدائق، ص۵۷۴؛ الکامل، ج۷، ص۱۲۳ و ۱۳۷.</ref>. به دنبال قتل باغر، گروه بسیاری از [[ترکان]] به [[خونخواهی]] او برخاستند و [[دارالخلافه]] را به محاصره درآوردند. [[مستعین]] که تاب [[مقاومت]] در برابر آنان نداشت، با عدهای دیگر از ترکان از جمله وصیف و بغای صغیر از [[سامرا]] به بغداد گریخت تا از مردم آن [[شهر]] برای [[رهایی]] از [[سلطه ترکان]] [[یاری]] بخواهد. در این [[زمان]]، مجال مناسبی برای [[اهل بغداد]] پدید آمد تا به [[پشتیبانی]] از خلیفه برخیزند و اهمیت و [[عظمت]] دیرین را باز آورند. از سوی دیگر، ترکان [[شورشی]] در سامرا، که [[مشروعیت]] خود را در گرو وجود خلیفه میدانستند، هیأتی را برای عذرخواهی نزد مستعین به بغداد فرستادند و او را به سامرا [[دعوت]] کردند و از [[جسارت]] خود [[پوزش]] خواستند؛ اما مستعین به تحریک وصیف و بغا و به اتکای مردم بغداد فرستادگان را [[توبیخ]] کرد و از بازگشت به سامرا سرباز زد؛ لذا، ترکان او را از [[خلافت]] [[خلع]] کردند و [[ابوعبدالله]] محمد ملقب به المعتز بالله را به خلافت برداشتند. این [[اقدام]]، [[آتش]] جنگ و خونریزی را میان [[دو خلیفه]] و طرفدارانشان در سامرا و بغداد برافروخت که حاصل آن گرانی [[طاقت]] فرسا<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.</ref>، رواج دزدی و غارت و [[کشتار]] بیرحمانه مردم بیگناه بود<ref>نک: الکامل، ج۷، ص۱۴۱-۱۵۰.</ref>. در این هنگام چون آثار [[شکست]] بر [[مستعین]] پدیدار گردید، از [[محمد بن عبدالله طاهر]] و دیگران کمک خواست، اما آنان پاسخی به او ندادند؛ زیرا هیچ کس حاضر نبود [[جان]] و [[مال]] خود را برای [[نجات]] این [[خلیفه]] مخذول به مخاطره بیندازد. از اینرو، مستعین خود را از [[خلافت]] [[خلع]] کرد<ref>الکامل، ج۷، ص۱۶۷.</ref> و بُرد و [[عصا]] و [[شمشیر]] و گوهر خلافت را برای [[معتز]] به [[سامرا]] فرستاد و او رسماً به خلافت رسید. با وجود این، هنوز [[ترکان]] از جانب مستعین ایمن نبودند و با آنکه به شرط [[امان]]، وی را به [[واسط]] [[تبعید]] کرده بودند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.</ref>، معتز را واداشتند تا او را به [[قتل]] رساند و او نا چار سعید [[خادم]]، یکی از حاجبان دربار خلافت را [[مأمور]] کرد تا در [[سال ۲۵۲ ق]]. مستعین را به قتل رساند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۴-۴۱۵.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۱۳.</ref>. | ||
==[[تأسیس دولت علوی | ==[[تأسیس دولت علوی در طبرستان]]== | ||
مرزهای [[اسلامی]] تا پایان [[قرن اول هجری]] از چین تا کوههای پیرنه گسترش یافته بود؛ با وجود این، هنوز بخشهایی از [[سرزمین]] مزبور حکومتهای مستقل محلی خود را [[حفظ]] کرده بودند. از آن جمله، کرانه جنوبی دریای [[خزر]] شامل طبرستان و [[گرگان]] و [[گیلان]] و [[دیلم]] بود که زیر [[نفوذ]] سلسلههایی نظیر قارنیان و پاذوسبانان قرار داشت. از آنجا که مناطق یاد شده، کوههایی بلند و [[استوار]] و جنگلهایی انبوه و راههایی تنگ و باریک و نفوذناپذیر و [[نعمتها]] و مواهب فراوان داشت<ref>تاریخ طبرستان، ج۱، ص۷۶.</ref>، [[مردم]] آن دیار تا مدتها در برابر لشکرکشیهای [[مسلمانان]] [[مقاومت]] کردند<ref>زین الاخبار، ص۸۴-۸۶</ref> و بهجز بخشهایی از طبرستان و گرگان که در اواخر قرن اول هجری [[فتح]] شد، دیگر نواحی آن سرزمین از نفوذ [[خلافت اسلامی]] به دور بود تا آنکه به وسیله داعیان [[شیعی]]، [[اسلام]] در آنجا انتشار یافت. به دنبال شکستهای پیاپی قیامهای شیعی و [[علوی]] در [[زمان]] [[عباسیان]]، آنان به دژهای طبیعی و استوار طبرستان [[پناه]] بردند تا از تعقیب و [[آزار]] [[خلفا]] و [[حکمرانان]] آنان در [[امان]] بمانند. | مرزهای [[اسلامی]] تا پایان [[قرن اول هجری]] از چین تا کوههای پیرنه گسترش یافته بود؛ با وجود این، هنوز بخشهایی از [[سرزمین]] مزبور حکومتهای مستقل محلی خود را [[حفظ]] کرده بودند. از آن جمله، کرانه جنوبی دریای [[خزر]] شامل طبرستان و [[گرگان]] و [[گیلان]] و [[دیلم]] بود که زیر [[نفوذ]] سلسلههایی نظیر قارنیان و پاذوسبانان قرار داشت. از آنجا که مناطق یاد شده، کوههایی بلند و [[استوار]] و جنگلهایی انبوه و راههایی تنگ و باریک و نفوذناپذیر و [[نعمتها]] و مواهب فراوان داشت<ref>تاریخ طبرستان، ج۱، ص۷۶.</ref>، [[مردم]] آن دیار تا مدتها در برابر لشکرکشیهای [[مسلمانان]] [[مقاومت]] کردند<ref>زین الاخبار، ص۸۴-۸۶</ref> و بهجز بخشهایی از طبرستان و گرگان که در اواخر قرن اول هجری [[فتح]] شد، دیگر نواحی آن سرزمین از نفوذ [[خلافت اسلامی]] به دور بود تا آنکه به وسیله داعیان [[شیعی]]، [[اسلام]] در آنجا انتشار یافت. به دنبال شکستهای پیاپی قیامهای شیعی و [[علوی]] در [[زمان]] [[عباسیان]]، آنان به دژهای طبیعی و استوار طبرستان [[پناه]] بردند تا از تعقیب و [[آزار]] [[خلفا]] و [[حکمرانان]] آنان در [[امان]] بمانند. | ||
نسخهٔ ۲۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۲۷
المستعین بالله (۲۴۸-۲۵۲ق)
پس از مرگ منتصر، سرداران ترک در هارونیه اجتماع کردند تا جانشین او را تعیین نمایند. آنان پس از جدال و گفتگو، سرانجام، خلافت را به احمد بن محمد بن معتصم ملقب به مستعین سپردند و بدینگونه، پسران دیگر متوکل را از خلافت محروم کردند؛ زیرا از انتقامجویی آنان بیمناک بودند[۱]. در همین زمان، عدهای از یاران محمد بن عبدالله بن طاهر با شمشیرهای آخته به دارالخلافه هجوم آوردند و با فریاد «یا معتز!» خواستار خلافت او شدند[۲] و سپاهیان و درباریان را به شورش فرا خواندند؛ اما بغای کبیر و دیگر ترکان، که ادامه سلطه خود را در گرو خلافت مستعین میدیدند، به دفاع از وی برخاستند و شورشیان را سرکوب کردند و محمد بن عبدالله بن طاهر را واداشتند تا از مردم بغداد و طرفداران خود برای مستعین بیعت بگیرد و او نیز چنین کرد. بدین ترتیب، چون مستعین خلافت خود را مدیون سرداران ترک میدانست، مانند اسلاف خود کار را به ترکان سپرد و دست آنان را در امور سیاسی و نظامی باز گذاشت؛ چنانکه اتامش را به وزارت گماشت و امارت مصر و مغرب را به وی داد و امارت حلوان و ماسبذان را به بُغای صغیر داد و ریاست نگهبانان کاخ و مسئولیت حفظ انبار سلاح و حرمسرای خود را به شاهک ترک سپرد. همچنین وصیف را به فرماندهی سپاه گماشت و او را مأمور جنگ با لشکرهای تابستانی روم و انوجور را مأمور سرکوب شورشیان دیگر کرد. مستعین مردی ضعیف و بیاراده بود و چنان بازیچه ترکان شده بود که ضرب المثل شاعران و ملعبه طاعنان گشت: خليفةٌ في قفس بين وصيف و بُغا قول، ما قالا له كما يقول الببغا[۳] بیارادگی و سستی او چنان بود که سرداران ترک برای به دست آوردن مال و مقام، بدون توجه به رأی و نظر او، با یکدیگر به رقابت پرداختند. رقابتی که سرانجام به جنگ و خونریزی کشید و عواقب نامطلوبی به بار آورد. این خلیفه بیاراده دست کسانی چون اتامش و شاهک و باغر را در غارت بیتالمال و ربودن اموال مردم باز گذاشته بود.
این امر حسادت و صیف و بغا را برانگیخت؛ به گونهای که آن دو، لشکریان ترک و مردم بغداد و موالی را بر اتامش و باغر بشورانیدند. آنان ابتدا، اتامش را به قتل رساندند (۲۵۰ق)؛ آنگاه باغر را از پای درآوردند و اموالش را غارت کردند (۲۵۱ق)[۴]. به دنبال قتل باغر، گروه بسیاری از ترکان به خونخواهی او برخاستند و دارالخلافه را به محاصره درآوردند. مستعین که تاب مقاومت در برابر آنان نداشت، با عدهای دیگر از ترکان از جمله وصیف و بغای صغیر از سامرا به بغداد گریخت تا از مردم آن شهر برای رهایی از سلطه ترکان یاری بخواهد. در این زمان، مجال مناسبی برای اهل بغداد پدید آمد تا به پشتیبانی از خلیفه برخیزند و اهمیت و عظمت دیرین را باز آورند. از سوی دیگر، ترکان شورشی در سامرا، که مشروعیت خود را در گرو وجود خلیفه میدانستند، هیأتی را برای عذرخواهی نزد مستعین به بغداد فرستادند و او را به سامرا دعوت کردند و از جسارت خود پوزش خواستند؛ اما مستعین به تحریک وصیف و بغا و به اتکای مردم بغداد فرستادگان را توبیخ کرد و از بازگشت به سامرا سرباز زد؛ لذا، ترکان او را از خلافت خلع کردند و ابوعبدالله محمد ملقب به المعتز بالله را به خلافت برداشتند. این اقدام، آتش جنگ و خونریزی را میان دو خلیفه و طرفدارانشان در سامرا و بغداد برافروخت که حاصل آن گرانی طاقت فرسا[۵]، رواج دزدی و غارت و کشتار بیرحمانه مردم بیگناه بود[۶]. در این هنگام چون آثار شکست بر مستعین پدیدار گردید، از محمد بن عبدالله طاهر و دیگران کمک خواست، اما آنان پاسخی به او ندادند؛ زیرا هیچ کس حاضر نبود جان و مال خود را برای نجات این خلیفه مخذول به مخاطره بیندازد. از اینرو، مستعین خود را از خلافت خلع کرد[۷] و بُرد و عصا و شمشیر و گوهر خلافت را برای معتز به سامرا فرستاد و او رسماً به خلافت رسید. با وجود این، هنوز ترکان از جانب مستعین ایمن نبودند و با آنکه به شرط امان، وی را به واسط تبعید کرده بودند[۸]، معتز را واداشتند تا او را به قتل رساند و او نا چار سعید خادم، یکی از حاجبان دربار خلافت را مأمور کرد تا در سال ۲۵۲ ق. مستعین را به قتل رساند[۹].[۱۰].
تأسیس دولت علوی در طبرستان
مرزهای اسلامی تا پایان قرن اول هجری از چین تا کوههای پیرنه گسترش یافته بود؛ با وجود این، هنوز بخشهایی از سرزمین مزبور حکومتهای مستقل محلی خود را حفظ کرده بودند. از آن جمله، کرانه جنوبی دریای خزر شامل طبرستان و گرگان و گیلان و دیلم بود که زیر نفوذ سلسلههایی نظیر قارنیان و پاذوسبانان قرار داشت. از آنجا که مناطق یاد شده، کوههایی بلند و استوار و جنگلهایی انبوه و راههایی تنگ و باریک و نفوذناپذیر و نعمتها و مواهب فراوان داشت[۱۱]، مردم آن دیار تا مدتها در برابر لشکرکشیهای مسلمانان مقاومت کردند[۱۲] و بهجز بخشهایی از طبرستان و گرگان که در اواخر قرن اول هجری فتح شد، دیگر نواحی آن سرزمین از نفوذ خلافت اسلامی به دور بود تا آنکه به وسیله داعیان شیعی، اسلام در آنجا انتشار یافت. به دنبال شکستهای پیاپی قیامهای شیعی و علوی در زمان عباسیان، آنان به دژهای طبیعی و استوار طبرستان پناه بردند تا از تعقیب و آزار خلفا و حکمرانان آنان در امان بمانند.
در چگونگی و زمان آمدن علویان به طبرستان، محل اختلاف است. برخی، این واقعه را مربوط به زمان متوکل و به دنبال سختگیریهای وی بر شیعیان میدانند[۱۳] و برخی دیگر، آن را مربوط به زمان مأمون دانستهاند؛ چنانکه ابن اسفندیار گوید: «چون خبر غدری که با امام رضا(ع) کرده به سادات رسیده، هر جا که بودند پناه به کوهستان دیلمان و طبرستان و ری نهادند. بعضی را همین جا شهید کردند و مزار ایشان باقی است و بعضی وطن ساخته همین جا مانده تا به عهد متوکل خلیفه که ظلم او بر سادات از حد گذشت، گریخته و در کوهستان و طبرستان و بیشه این طرف جا ساختند»[۱۴]. با وجود این، تردیدی نیست که سادات علوی تقریباً از آغاز خلافت عباسی با طبرستان ارتباط داشتند و اهمیت سیاسی و جغرافیایی آن را دریافته بودند. از اینرو، یحیی بن عبدالله حسنی پس از شکست قیام برادرش، نفس زکیه، به طبرستان گریخت و به دعوت مردم آن دیار پرداخت و راه را برای دیگر علویانی که از تعقیب و آزار خلفایی چون هارون و مأمون و متوکل و مستعین در امان نبودند هموار کرد؛ چنانکه به دنبال سرکوب قیام یحیی بن عمر[۱۵] در کوفه، سادات علوی و بنیهاشم از حجاز و سوریه و عراق، گروه گروه، به طبرستان گریختند[۱۶]. یحیی به سال ۲۴۹ ق. در سامرا با حاکم عباسی برخوردی پیدا کرده بود که همان برخورد موجبات شورش او را فراهم ساخت. یحیی از همان جا به حالت اعتراض به کوفه رفت و مردم آن دیار بر او فراهم شدند. آنگاه عامل کوفه را بیرون راند و در زندانها را بگشود و کارش بالا گرفت. پس مستعین یکی از ترکان را، به نام کلکاتکین، با سپاهی بزرگ به نبرد یحیی فرستاد. دو سپاه در محلی به نام شاهی، میان کوفه و بغداد، با هم در آویختند تا آنکه یحیی به قتل رسید و سپاهش در هم ریخت؛ یارانش نیز برای نجات جان خویش راوری و طبرستان و دیلم را در پیش گرفتند. همزمان با این وقایع، مردی به نام محمد بن أوس از جانب طاهریان بر طبرستان و دیگر نواحی ایران حکومت میکرد که تلاش عمده و مأموریت سیاسی او، با توجه به گسترش نفوذ علویان و توجه عامه مردم به آنان، معطوف به جلوگیری از دعوت شیعیان از یک سو و مبارزه با قدرت روزافزون صفاریان از دیگر سو بود[۱۷]. امیر طاهری، روستاییان را زیر فشار گذاشت و مالیات و خراج را سه برابر کرد و به گفته طبری، حتی اراضی موات و جنگلها و مراتع را که بیشتر به روستاییان تعلق داشت، به عنوان ملک دولت ضبط کرد[۱۸]. این موضوع خشم و نفرت مردم، خصوصاً روستاییان را برانگیخت و موجبات شورش یکپارچه آنان را فراهم ساخت. شورشیان بنا به راهنمایی محمد بن ابراهیم - یکی از علویان ساکن طبرستان - از حسن بن زید علوی[۱۹] که در ری پنهانی میزیست، دعوت کردند تا رهبری قیام را بر عهده گیرد. حسن بن زید که عالمی بزرگ و فقیهی دیندار بود[۲۰]، بدین دعوت پاسخ مثبت داد و با بهرهگیری از نارضایتی مردم طبرستان و گیل و دیلم توانست آنان را بر ضد عاملان عباسی متحد گرداند. وی به سال ۲۵۰ ق. پس از پیروزیهای درخشان سیاسی و نظامی، دولت علویان طبرستان را بنیاد نهاد و به داعی کبیر ملقب شد[۲۱].
حسن بن زید از سال ۲۵۰ ق. تا انقراض دولت طاهریان همواره با آنان درگیر بود. در خلال این درگیریها، طبرستان بارها میان این دو رقیب دست به دست گشت تا آنکه یعقوب بن لیث صفار بر محمد بن طاهر، آخرین امیر طاهری، غلبه یافت و دولت آنان را منقرض ساخت. یعقوب که از گسترش نفوذ و سیطره علویان بیمناک بود، به سال ۲۶۰ ق. سپاهی بزرگ به جنگ حسن بن زید فرستاد. حسن در این جنگ شکست خورد و آمل و ساری و گرگان به دست یعقوب افتاد؛ اما چون سپاه یعقوب گرفتار بارانهای سیل آسا و گل و لای زمین شد، از ادامه تعقیب حسن بن زید باز ماند و حسن، دیگر بار بر طبرستان دست یافت و از سال ۲۶۱ ق. تا سال ۲۷۰ ق، که سال مرگ اوست، بر آن سرزمین حکومت کرد.
پس از مرگ حسن، برادرش محمد جانشین وی شد. دوران حکومت محمد یکسره در جنگ و نبرد با صفاریان و سامانیان سپری شد و سرانجام در جنگ هولناکی که میان او و سپاه اسماعیل بن احمد سامانی به فرماندهی محمد بن هارون در گرفت، محمد بن زید زخمی بر داشت که بر اثر آن درگذشت و طبرستان و دیلم به دست سامانیان افتاد و تا سال ۳۰۱ ق. همچنان در دست آنان بود. مدتی بعد، یکی دیگر از علویان به نام حسن بن علی أَطروش[۲۲] در دیلم ظهور کرد و مردم را به امامت خود فرا خواند و به سال ۳۰۱ ق.، پس از نبردی سنگین، دست نشاندگان سامانیان را از طبرستان بیرون راند و دولت علویان را تجدید کرد و به سبب این پیروزی درخشان به الناصر مشهور شد؛ اما به سال ۳۰۴ ق. در جنگ با سپاه سامانی به قتل رسید و داماد او به نام حسن بن قاسم ملقب به داعی صغیر جای او را گرفت و قدرت را به دست آورد. حسن بن قاسم پس از مدتی کوتاه بر ری استیلا یافت و سپس قزوین و زنجان و ابهر و قم را تصرف کرد. در روزگار وی، اسفار بن شیرویه دیلمی سر برآورد و قدرتی به هم رسانید و بر طبرستان دست یافت. داعی که در این زمان در ری به سر میبرد، بیدرنگ عازم طبرستان شد و با اسفار در آویخت؛ اما در آن جنگ به قتل رسید و قلمرو او میان اسفار و سامانیان و زیاریان تقسیم شد. اسفار پس از این پیروزی، افراد برجسته خاندان علوی را دستگیر کرد و به بخارا فرستاد و به حکومت آنان خاتمه داد.[۲۳].
جدول حکمرانان علوی در طبرستان
- حسن بن زید (داعی کبیر) ۲۵۰-۲۷۰ ق.
- محمد بن زید ۲۷۰-۲۸۷ ق.
- سلطه سامانیان ۲۸۷-۳۰۱ ق.
- حسن بن علی أطروش ۳۰۱-۳۰۴ ق.
- حسن بن قاسم (داعی صغیر) ۳۰۴-۳۱۶ ق.[۲۴].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۴.
- ↑ الکامل، ج۷، ص۱۱۷.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۱۴۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۷-۳۶۹؛ التنبیه والاشراف، ص۳۱۵؛ العیون والحدائق، ص۵۷۴؛ الکامل، ج۷، ص۱۲۳ و ۱۳۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.
- ↑ نک: الکامل، ج۷، ص۱۴۱-۱۵۰.
- ↑ الکامل، ج۷، ص۱۶۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۴-۴۱۵.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۱۳.
- ↑ تاریخ طبرستان، ج۱، ص۷۶.
- ↑ زین الاخبار، ص۸۴-۸۶
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵.
- ↑ تاریخ طبرستان، ج۱، ص۲۲۷.
- ↑ یحیی بن عمر بن عیسی بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی(ع).
- ↑ رابینو، ه. ل، تاریخ سادات مازندران، ترجمه سید محمد طاهری شهاب، ص۱۳۱.
- ↑ سلسلههای اسلامی، ص۱۵۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۳.
- ↑ نک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۴-۳۶۵.
- ↑ الفهرست، ص۳۳۲؛ تاریخ طبرستان، ج۱، ص۲۲۸.
- ↑ نک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۴-۳۶۵؛ مروج الذهب، ج۴، ص۱۵۳.
- ↑ حسن بن علی بن حسن بن عمر بن علی بن حسین(ع).
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۱۶.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۱۹.