اسطوره: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{مدخلهای وابسته}} +{{مدخل وابسته}})) |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{مدخل وابسته}} +{{مدخل وابسته}})) |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
{{ | {{مدخل وابسته}} | ||
* [[خرافه]] | * [[خرافه]] | ||
{{پایان مدخل وابسته}} | {{پایان مدخل وابسته}} |
نسخهٔ ۱ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۴۰
مقدمه
روایت مقدس و فوق طبیعی ساحات و وجوه مختلف حیات انسانی
«اسطوره» (ج:اساطیر) (Myth) واژهای معرِّب است که از واژه یونانی «هیستوریا»» (Historia) به معنای جستوجو، آگاهی و داستان گرفته شده است. اسطوره در فهم عامه و در برخی از فرهنگها، «آنچه خیالی و غیرواقعی است و جنبه افسانهای محض دارد» معنا میشود و در اصطلاح، روایتی مقدس و پذیرفته شده درباره انسان و ساحات مختلف حیات انسانی است که شناختش از افسانههای تاریخی آسان نیست. انسانشناسان، ادبا، مورخان، روانشناسان و دینپژوهان هرکدام از منظر خود اسطوره را تعریف کردهاند. به همین سبب این واژه دچار نوعی ابهام معنایی شده و معانی متعدد و گاه متناقضی از آن برداشت میشود. از منظردانش اسطورهشناسی، اسطوره روایتی درباره موجودات فراطبیعی است و معمولاً باور بر این است که اسطورهها شامل اطلاعاتی کیهان شناختیاند؛ نظیر اینکه جهان و مخلوقات آن و همچنین قواعد طبقهبندی آنها چگونه و از کجا نشأت گرفتهاند. اهمیت اسطوره در چگونگی دربرگیری و نمایاندن باورها و ارزشهایی است که یک گروه مشخص فرهنگی در آنها اشتراک دارند و با آنها شناخته میشوند. از این رو اسطوره میتواند خاستگاه یک اجتماع و جایگاه آن در جهان و نسبتش با دیگر گروهها را روشن کند و گواه یا تصویرگر ارزشهای اخلاقی مورد احترام آن گروه باشد.اساطیر با نوع زندگی و معیشت (مانند دامداری، شکار و کشاورزی) و ساختارهای اجتماعی پیوندی تنگاتنگ مییابند. مهمترین ویژگی اسطوره، بیان سرمشق و الگوی نخستین پدیدههای طبیعی و انسانی است.
رویکردهای مختلفی برای تحلیل علمی اسطوره وجود دارد. در رویکردهای روانکاوانه،اساطیر ته ماندههای تغییر شکل یافته تخیلات و امیال اقوام و مللاند که موقعیتی مشابه رؤیا در زندگی فردی دارند.اساطیر هرگز هوشیارانه آفریده نشدهاند و نخواهند شد. از سوی دیگر برخی از محققان،اساطیر را ناشی از بیماریزبان دانستهاند. برخی نیز تلاش کردهاند اسطورهها را به مثابه زبانی نمادین و تمثیلی مورد بررسی و تحلیل قرار دهند. در مقابل این رویکردهای تقلیل دهنده اسطوره به امری بیرون از خود، برخی معتقدند که اسطوره بیانگر شیوهای خاص از فهم و بیان حقیقت است که قابل بیان در سایر اشکال ارتباطی نیست. اما مهمترین رویکرد در تحلیل اسطوره درنظرگرفتن آن در رابطه با حیات اجتماعی و تحلیل اسطوره به مثابه منشور جامعه است. در رویکردهای انسانشناسی فرهنگی، اسطورهها را بر حسب نیازهایی که در بازتولید و پایداری جامعه برآورده میسازند، تبیین میکنند. بدینسان نظام اساطیری یک فرهنگ، با رمزگذاری هنجارهای گروهی، در تقویت همبستگی و یکپارچگی جامعه ایفای نقش میکند. در مدل امیل دورکیم - جامعه شناس مشهور فرانسوی - نظام اسطورهای نمایانگر وجدان گروهی است؛ یعنی هنجارها و باورهایی که افراد با آنها جامعه پذیر میشوند و به مثابه سیمان اجتماعی، جوامع پیشاصنعتی و صنعتی را انسجام میبخشد.
عموماً اسطورهها به روایتی کلامی و امری گفتاری تقلیل داده میشوند؛ در حالی که آنها گاه در قالب کلمات بیان میشوند و گاه در قالب حرکت و تصویر. اسطورهها صرفاً باورها نیستند، بلکه در نهایت بیانگر یک منطق کنشاند و به سطح کنش، هم در وجه مثالین آن در آیینها و هم در وجه روزمره آن در حیات جاری جامعه ختم میشوند. اسطوره بیش از آنکه اندیشیده و بیان شود، احساس و تجربه شده و زیسته میشود. اسطوره همچنین راهی برای تجربه و احساس واقعیتی است که در زبان عادی قابل بیان نیست. اسطوره، الگویی ثابت و منجمد ندارد و نوعی سیالیت و تاریخمندی در فرم و محتوای اساطیر وجود دارد؛ زیرا در نظامهای فرهنگی و اجتماعی، رویدادهایی هستند که قدرت دارند چارچوبهای معنایی ازجمله اساطیر را واژگون کنند و به همین سبب مردم هم تلاش میکنند این الگوهای اساطیری را با رویدادهای خاص فرهنگی در تعاملی خلاق نگه دارند.
یکی از موضوعات چالش برانگیز در بررسی اسطوره، رابطه آن با مذهب است. از یک سو اساطیر بیانگر باورها و اعتقادات یک قوم هستند و از سوی دیگر اسطوره در کنه خودش کاملاً منطبق با نهاد مذهب به معنای جامعهشناختی آن نیست. اسطورهها را میتوان به دو نوع کلی «اساطیر قدسی» و «اساطیر عرفی» طبقهبندی کرد که در نوع اول، جوهر اسطوره بیانگر امر قدسی است و اینگونه پنداشته میشود که اساطیر همیشه بیانگر داستانهای مینوی بودهاند.
میرچا الیاده – دینپژوه و اسطورهشناس مشهور - معتقد است اسطوره در دنیایی که عقلانیت چندان جایگاهی ندارد، به کمک انسان دینی میآید تا او بتواند به درک فحوای عینی جهان برسد و با آن ارتباط عاطفی برقرار کند. الیاده معتقد است تجربه دینی از طریق نمادگرایی ساخت مییابد و این نمادگرایی در محیط الگوهای نمونه آرمانی (سرمشق) خاص متجلی میشود. به این معنا که انسان سعی میکند تا از طریق رمزآلودکردن پدیدهها، حتی به عادیترین و بیمعناترین کنشهای خود هم اعطای وجود کند. از طریق همین تکرار است که یک کنش، با نمونه آرمانیاش انطباق یافته و بساط زمان برچیده میشود و اسطورهها این وظیفه را عهدهدار میشوند. اسطورهها، سرمشقها را برای همه فعالیتهای معتبری که انسان با آن درگیر است، حفظ کرده و به نسلهای بعد انتقال میدهند.
نسبت میان اسطوره و آیین هم از مباحث پر مناقشه بوده است و دقیقاً مشخص نیست که اساطیر زیربنای شکلگیری آیینها هستند یا برعکس. برخی از محققان،اساطیر را بیان کلامی آیینها و توجیه آیینها دانستهاند و برخی هم آیینها را تجلی رفتاری اساطیر دانستهاند. در نظریات متأخر،اساطیر در پیوندی عمیق با آیینهافهم میشوند و نمیتوان هیچکدام را به دیگری تقلیل داد. عزاداری شیعیان را میتوان یکی از مصادیق پیوند آیین و اسطوره قدسی دانست.[۱]