اسحاق بن موسی عباسی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{امامت}}
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[اسحاق بن موسی عباسی در حدیث]] - [[اسحاق بن موسی عباسی در تاریخ اسلامی]] - [[اسحاق بن موسی عباسی  در معارف و سیره رضوی]]</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[اسحاق بن موسی عباسی در تاریخ اسلامی]]</div>


==مقدمه==
==مقدمه==
خط ۷: خط ۷:


اسحاق که خود را به مکه رساند در مشاش، منطقه‌ای نزدیک [[عرفات]]<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۱۳۱.</ref> توقف کرد. [[محمد بن جعفر دیباج]] در مکه خود را [[امیرالمؤمنین]] خوانده و از [[مردم]] [[بیعت]] گرفته بود. [[علویان]] در تعقیب [[خانواده]] اسحاق بودند، اما آنها پنهانی از راه کوه‌های مکه به اسحاق پیوستند<ref>تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.</ref>. [[محمد بن جعفر]] با [[مشاوره]] عده‌ای، خندقی بالای مکه حفر کرد و مانع از ورود اسحاق و سپاهیانش به شهر شد. [[سپاهیان]] مدتی باهم جنگیدند، اما اسحاق از این کار منصرف شد و راهی [[عراق]] گردید. در بین راه با سپاهیان جلودی و [[ورقاء بن جمیل]] مواجه شد و با [[ترغیب]] آنها به محاصره مکه بازگشت. [[جنگی]] که بین سپاهیان آن دو گروه در گرفت، منجر به [[شکست]] محمد بن جعفر گردید. [[محمد]] نیز با فرستادن [[قاضی]] [[مدینه]] ([[ابن مسیب]]) [[امان]] خواست. [[اسحاق]] و [[ورقاء]] به او امان و سه [[روز]] مهلت دادند و بعد از سه روز داخل [[مکه]] شده، طالبیان هر کدام به سویی پراکنده شدند<ref>المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۹۱- ۱۹۲؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴-۱۲۷؛ تجارب الأمم، ج۴، ص۱۲۱- ۱۲۲؛ تاریخ الإسلام. ذهبی، ج۱۳، ص۷۸.</ref>.
اسحاق که خود را به مکه رساند در مشاش، منطقه‌ای نزدیک [[عرفات]]<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۱۳۱.</ref> توقف کرد. [[محمد بن جعفر دیباج]] در مکه خود را [[امیرالمؤمنین]] خوانده و از [[مردم]] [[بیعت]] گرفته بود. [[علویان]] در تعقیب [[خانواده]] اسحاق بودند، اما آنها پنهانی از راه کوه‌های مکه به اسحاق پیوستند<ref>تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۱۳.</ref>. [[محمد بن جعفر]] با [[مشاوره]] عده‌ای، خندقی بالای مکه حفر کرد و مانع از ورود اسحاق و سپاهیانش به شهر شد. [[سپاهیان]] مدتی باهم جنگیدند، اما اسحاق از این کار منصرف شد و راهی [[عراق]] گردید. در بین راه با سپاهیان جلودی و [[ورقاء بن جمیل]] مواجه شد و با [[ترغیب]] آنها به محاصره مکه بازگشت. [[جنگی]] که بین سپاهیان آن دو گروه در گرفت، منجر به [[شکست]] محمد بن جعفر گردید. [[محمد]] نیز با فرستادن [[قاضی]] [[مدینه]] ([[ابن مسیب]]) [[امان]] خواست. [[اسحاق]] و [[ورقاء]] به او امان و سه [[روز]] مهلت دادند و بعد از سه روز داخل [[مکه]] شده، طالبیان هر کدام به سویی پراکنده شدند<ref>المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۱۹۱- ۱۹۲؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۴-۱۲۷؛ تجارب الأمم، ج۴، ص۱۲۱- ۱۲۲؛ تاریخ الإسلام. ذهبی، ج۱۳، ص۷۸.</ref>.
[[اسحاق بن موسی]] از شخصیت‌های [[سیاسی]] و مطرح در این دوره بود. گفته‌اند وی در مجلس ولا یتعهدی [[امام رضا]]{{ع}} که به [[سال ۲۰۱ق]] توسط [[مأمون]] در [[خراسان]] تشکیل یافت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۳۹؛ مروج الذهب، ج۳، ص۴۴۱.</ref>، حضور داشت و در سمت راست بزرگانی که ایستاده بودند، کنار [[عبدالله بن حسن بن عبدالله بن عباس بن علی بن ابی‌طالب]] ایستاد و در ادامه دیگر [[عباسیان]] و طالبان به صف ایستادند. بعد از اتمام جلسه برخی از [[رجال]] دولتی مقداری [[پول]] به طالبیان حاضر دادند که اسحاق نیز یکی از آن دولتیان بود که بر اساس گزارشی، شصت هزار [[دینار]] به هر یک از آنها داد<ref>شرح الأخبار، ج۳، ص۳۴۱- ۳۴۲.</ref>، گرچه این مقدار اندکی گزاف می‌نماید.
[[اسحاق بن موسی]] از شخصیت‌های [[سیاسی]] و مطرح در این دوره بود. گفته‌اند وی در مجلس ولا یتعهدی [[امام رضا]]{{ع}} که به [[سال ۲۰۱ق]] توسط [[مأمون]] در [[خراسان]] تشکیل یافت <ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۳۹؛ مروج الذهب، ج۳، ص۴۴۱.</ref>، حضور داشت و در سمت راست بزرگانی که ایستاده بودند، کنار [[عبدالله بن حسن بن عبدالله بن عباس بن علی بن ابی‌طالب]] ایستاد و در ادامه دیگر [[عباسیان]] و طالبان به صف ایستادند. بعد از اتمام جلسه برخی از [[رجال]] دولتی مقداری [[پول]] به طالبیان حاضر دادند که اسحاق نیز یکی از آن دولتیان بود که بر اساس گزارشی، شصت هزار [[دینار]] به هر یک از آنها داد<ref>شرح الأخبار، ج۳، ص۳۴۱- ۳۴۲.</ref>، گرچه این مقدار اندکی گزاف می‌نماید.


اسحاق در همان سالی که امام رضا{{ع}} به ولایتعهدی رسید، از طرف مأمون به عنوان [[امیرالحاج]] با [[مردم]] [[حج]] گزارد<ref>أخبار مکة، ازرقی، ج۱، ص۲۲۶؛ المحبر، ص۴۰؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۱۰۰.</ref> و در خطبه‌ای او را به [[خلافت]] و [[علی بن موسی]]{{ع}} را به ولایتعهدی [[دعا]] کرد. حمدویه پسر [[علی بن عیسی بن ماهان]] به [[اعتراض]] و [[تندی]] برخاست. اسحاق پس از دیدن این واکنش، [[لباس]] رسمی را که در آن [[زمان]] به رنگ سیاه بود، درخواست کرد و چون نیافت، [[پرچم]] سیاهی به دور خود پیچید و گفت: به آنچه امر شده‌ام عمل کردم، در حالی که غیر از مأمون و [[فضل بن سهل احدی]] را نمی‌شناسم. سپس از [[منبر]] پایین آمد<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۵۵؛ بحار الأنوار، ج۴۹، ص۲۳۷.</ref>. از این سخن البته چنین بر می‌آید که وی جز [[خلیفه]] و [[وزیر]] او، کس دیگری را در عرصه [[حاکمیت]] به رسمیت نمی‌شناخته است و طبعاً نمی‌توان میان او و [[امام]] نسبتی قائل شد. اما در عین حال، برای سخن وی محمل دیگری می‌توان یافت، به این معنا که وی چون با [[خشم]] و [[حمله]] حمدویه مواجه شد که یکی از سران دستگاه [[مأمون]] و از نیروهای [[حسن بن سهل]] بود<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴.</ref>، چاره‌ای جز اعلام [[وفاداری]] خود ندید. وی با این ادعا، حمدویه را که به سبب دوری از مرکز [[خلافت]] از آنچه پیش آمده بود اطلاع نداشت، آسوه خاطر ساخت که آنچه می‌گوید نظر شخصی نیست، بلکه به [[حکم]] [[تبعیت]] از مأمون و [[فضل بن سهل]] است.
اسحاق در همان سالی که امام رضا{{ع}} به ولایت عهدی رسید، از طرف مأمون به عنوان [[امیرالحاج]] با [[مردم]] [[حج]] گزارد<ref>أخبار مکة، ازرقی، ج۱، ص۲۲۶؛ المحبر، ص۴۰؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۰۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۱۰۰.</ref> و در خطبه‌ای او را به [[خلافت]] و [[علی بن موسی]]{{ع}} را به ولایتعهدی [[دعا]] کرد. حمدویه پسر [[علی بن عیسی بن ماهان]] به [[اعتراض]] و [[تندی]] برخاست. اسحاق پس از دیدن این واکنش، [[لباس]] رسمی را که در آن [[زمان]] به رنگ سیاه بود، درخواست کرد و چون نیافت، [[پرچم]] سیاهی به دور خود پیچید و گفت: به آنچه امر شده‌ام عمل کردم، در حالی که غیر از مأمون و [[فضل بن سهل احدی]] را نمی‌شناسم. سپس از [[منبر]] پایین آمد<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۵۵؛ بحار الأنوار، ج۴۹، ص۲۳۷.</ref>. از این سخن البته چنین بر می‌آید که وی جز [[خلیفه]] و [[وزیر]] او، کس دیگری را در عرصه [[حاکمیت]] به رسمیت نمی‌شناخته است و طبعاً نمی‌توان میان او و [[امام]] نسبتی قائل شد. اما در عین حال، برای سخن وی محمل دیگری می‌توان یافت، به این معنا که وی چون با [[خشم]] و [[حمله]] حمدویه مواجه شد که یکی از سران دستگاه [[مأمون]] و از نیروهای [[حسن بن سهل]] بود<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸؛ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۲۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۴.</ref>، چاره‌ای جز اعلام [[وفاداری]] خود ندید. وی با این ادعا، حمدویه را که به سبب دوری از مرکز [[خلافت]] از آنچه پیش آمده بود اطلاع نداشت، آسوه خاطر ساخت که آنچه می‌گوید نظر شخصی نیست، بلکه به [[حکم]] [[تبعیت]] از مأمون و [[فضل بن سهل]] است.


به هر حال، آنان که وی را از [[راویان]] [[حضرت رضا]]{{ع}} برشمرده‌اند، روایتی از او در نوشته‌های خویش نشان نداده‌اند. اما اینکه وی از [[اصحاب امام رضا]]{{ع}} باشد، بر اساس گزارشی در متون [[حدیثی]]، چندان دور از [[ذهن]] نمی‌نماید. برابر این داده، [[محمد بن زید طبری]] [[روایت]] می‌کند: من بالای سر [[امام رضا]]{{ع}} ایستاده بودم. جمعی از [[بنی‌هاشم]] نزد وی حضور داشتند و اسحاق بن موسی عباسی نیز در میان آنان بود. امام خطاب به او فرمود: ای [[اسحاق]]! به من خبر رسید که [[مردم]] می‌گویند ما آنان را [[بندگان]] خود می‌دانیم. نه، به قرابتم با [[رسول الله]] [[سوگند]]، من چنین چیزی را نه گفته‌ام و نه از پدرانم شنیده‌ام و نه از هیچ یک از آنان به من رسیده که گفته باشند و لکن می‌گویم: مردم در [[طاعت]] [[خداوند]] [[فرمانبردار]] ما هستند و در [[دین]] [[دوستان]] ما. سپس فرمود: این سخن را حاضران به غایبان برسانند<ref>الکافی، ج۱، ص۱۸۷؛ الأمالی، مفید، ص۲۵۳.</ref>.
به هر حال، آنان که وی را از [[راویان]] [[حضرت رضا]]{{ع}} برشمرده‌اند، روایتی از او در نوشته‌های خویش نشان نداده‌اند. اما اینکه وی از [[اصحاب امام رضا]]{{ع}} باشد، بر اساس گزارشی در متون [[حدیثی]]، چندان دور از [[ذهن]] نمی‌نماید. برابر این داده، [[محمد بن زید طبری]] [[روایت]] می‌کند: من بالای سر [[امام رضا]]{{ع}} ایستاده بودم. جمعی از [[بنی‌هاشم]] نزد وی حضور داشتند و اسحاق بن موسی عباسی نیز در میان آنان بود. امام خطاب به او فرمود: ای [[اسحاق]]! به من خبر رسید که [[مردم]] می‌گویند ما آنان را [[بندگان]] خود می‌دانیم. نه، به قرابتم با [[رسول الله]] [[سوگند]]، من چنین چیزی را نه گفته‌ام و نه از پدرانم شنیده‌ام و نه از هیچ یک از آنان به من رسیده که گفته باشند و لکن می‌گویم: مردم در [[طاعت]] [[خداوند]] [[فرمانبردار]] ما هستند و در [[دین]] [[دوستان]] ما. سپس فرمود: این سخن را حاضران به غایبان برسانند<ref>الکافی، ج۱، ص۱۸۷؛ الأمالی، مفید، ص۲۵۳.</ref>.


روشن است از این تخاطب به [[آسانی]] نمی‌توان [[صحابی]] بودن اسحاق را [[اثبات]] کرد، چون ممکن است در این مواجهه نوعی [[سوء ظن]] از سوی امام وجود داشته و به همین سبب به [[صراحت]] وی را مورد خطاب قرار داده است، هر چند این احتمال که وی از [[یاران]] آن [[حضرت]] بوده باشد و از همین رو در جمع [[بنی‌هاشم]]، در محضر پیشوای خویش راه یافته باشد و تخاطب ویژه [[امام]]، از باب بزرگی و اهمیت موقعیت وی بوده باشد، خالی از قوت نیست، چنان که برخی چنین فهمیده‌اند.
روشن است از این تخاطب به [[آسانی]] نمی‌توان [[صحابی]] بودن اسحاق را [[اثبات]] کرد، چون ممکن است در این مواجهه نوعی [[سوء ظن]] از سوی امام وجود داشته و به همین سبب به [[صراحت]] وی را مورد خطاب قرار داده است، هر چند این احتمال که وی از [[یاران]] آن [[حضرت]] بوده باشد و از همین رو در جمع [[بنی‌هاشم]]، در محضر پیشوای خویش راه یافته باشد و تخاطب ویژه [[امام]]، از باب بزرگی و اهمیت موقعیت وی بوده باشد، خالی از قوت نیست، چنان که برخی چنین فهمیده‌اند.
از فرجام [[زندگی]] [[اسحاق]] بعد از [[سال ۲۰۱ق]] اطلاعاتی در منابع نیامده است.<ref>[[سادات امیری|امیری، سادات]]، [[مرضیه شریفی|شریفی، مرضیه]]، [[اسحاق بن موسی عباسی - شریفی (مقاله)|مقاله «اسحاق بن موسی عباسی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۲]] ص ۱۶۹.</ref>
از فرجام [[زندگی]] [[اسحاق]] بعد از [[سال ۲۰۱ق]] اطلاعاتی در منابع نیامده است.<ref>[[سادات امیری|امیری، سادات]]، [[مرضیه شریفی|شریفی، مرضیه]]، [[اسحاق بن موسی عباسی - شریفی (مقاله)|مقاله «اسحاق بن موسی عباسی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۲]] ص ۱۶۹.</ref>


۱۱۵٬۲۱۳

ویرایش