جز
جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن '
جز (جایگزینی متن - ': <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">' به '<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">') |
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ') |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
[[امام مجتبی]]{{ع}} از عمل ناروا و بیوفایی این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامهای از [[قیس بن سعد]] به [[امام حسن]]{{ع}} رسید که [[معاویه]] در منطقه حبوبیه در برابر منطقه [[مسکن]] [[نزول]] کرد و [[معاویه]] نامهای برای [[عبیدالله بن عباس]] ارسال داشت و او را به جانب خود [[دعوت]] کرد و ضمانت کرد هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی میفرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به [[کوفه]] خواهم پرداخت<ref>امام مجتبی{{ع}} هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.</ref>. پسر [[عباس]] از بستگان [[امام مجتبی]]{{ع}} بود اما آن بیوفا، شبانه با عدهای از [[نزدیکان]] خود به لشکرگاه [[معاویه]] رفت و فردا صبح، [[لشکریان]]، [[فرمانده]] خود را از دست داده بودند و [[قیس]] با آنها [[نماز]] گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس [[امام حسن]]{{ع}} کاملا از [[بیچارگی]] [[لشکریان]] خود و نیتهای [[فاسد]] [[خوارج]] باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد میگویند و او را [[تکفیر]] میکنند و خونش را [[حلال]] میشمرند و اموالش را به یغما میبرند، دانست و در آن هنگام جز عدهای از [[یاران مخصوص]] و [[شیعیان]] او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب [[مقاومت]] با [[لشکر]] [[معاویه]] را نداشتند. | [[امام مجتبی]]{{ع}} از عمل ناروا و بیوفایی این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامهای از [[قیس بن سعد]] به [[امام حسن]]{{ع}} رسید که [[معاویه]] در منطقه حبوبیه در برابر منطقه [[مسکن]] [[نزول]] کرد و [[معاویه]] نامهای برای [[عبیدالله بن عباس]] ارسال داشت و او را به جانب خود [[دعوت]] کرد و ضمانت کرد هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی میفرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به [[کوفه]] خواهم پرداخت<ref>امام مجتبی{{ع}} هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.</ref>. پسر [[عباس]] از بستگان [[امام مجتبی]]{{ع}} بود اما آن بیوفا، شبانه با عدهای از [[نزدیکان]] خود به لشکرگاه [[معاویه]] رفت و فردا صبح، [[لشکریان]]، [[فرمانده]] خود را از دست داده بودند و [[قیس]] با آنها [[نماز]] گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس [[امام حسن]]{{ع}} کاملا از [[بیچارگی]] [[لشکریان]] خود و نیتهای [[فاسد]] [[خوارج]] باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد میگویند و او را [[تکفیر]] میکنند و خونش را [[حلال]] میشمرند و اموالش را به یغما میبرند، دانست و در آن هنگام جز عدهای از [[یاران مخصوص]] و [[شیعیان]] او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب [[مقاومت]] با [[لشکر]] [[معاویه]] را نداشتند. | ||
[[معاویه]] نیز برای اینکه به [[سادگی]] بتواند به مقصد خود برسد و [[هدف]] خویش را با کمال [[راحتی]] تعقیب کند، نامهای به [[امام حسن]]{{ع}} نوشته، تقاضای [[صلح]] و [[سازش]] کرد و نامههای پنهانی اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند [[امام]] را بکشند یا به [[معاویه]] [[تسلیم]] کنند، برای آن [[حضرت]] فرستاد و برای انعقاد [[صلح]]، شروطی را خود [[معاویه]] به عهده گرفت که به آنها [[وفا]] کند و [[مصلحت عمومی]] را در نظر بگیرد. | [[معاویه]] نیز برای اینکه به [[سادگی]] بتواند به مقصد خود برسد و [[هدف]] خویش را با کمال [[راحتی]] تعقیب کند، نامهای به [[امام حسن]]{{ع}} نوشته، تقاضای [[صلح]] و [[سازش]] کرد و نامههای پنهانی اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند [[امام]] را بکشند یا به [[معاویه]] [[تسلیم]] کنند، برای آن [[حضرت]] فرستاد و برای انعقاد [[صلح]]، شروطی را خود [[معاویه]] به عهده گرفت که به آنها [[وفا]] کند و [[مصلحت عمومی]] را در نظر بگیرد. لکن [[امام حسن]]{{ع}} به تعهدات او اطمینانی نداشت، زیرا میدانست او از آنچه گفته، به غیر از [[حیله]] و [[مکر]]، غرض دیگری ندارد، اما چاره ایشان هم فقط [[سازش]] بود و باید از [[جنگ]] دست برمیداشت و با او [[صلح]] میکرد. [[بینش]] اطرافیان آن حضرت نسبت به [[حق]] و [[شایستگی]] آن [[امام]] سست شده بود و آنان دیده حقبین خود را از دست داده بودند. آنان ریختن [[خون]] مبارک حضرت را جایز میشمردند و تصمیم گرفته بودند او را به [[دشمن]] [[تسلیم]] کنند؛ همچنین یکی از نزدیکترین بستگانش، [[عبیدالله بن عباس]] به طرف [[معاویه]] رفته، با دشمنش دست [[دوستی]] داده و با او [[سازش]] کرده بود و بیشتر [[یاران]] او در [[فکر]] [[آسایش]] و [[رفاه]] [[دنیا]] بودند و از [[عالم آخرت]] روی گردانده بودند. | ||
[[امام حسن]]{{ع}} به ناچار، [[صلح]] با [[معاویه]] را پذیرفت و با [[معاویه]] [[اتمام حجت]] کرد و هیچگونه عذری میان خود و [[معاویه]] در پیشگاه [[خدا]] و [[مردم]] باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد در [[قنوت]] [[نمازها]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[سب]] نکند و متعرض [[شیعیان علی]]{{ع}} نشود و [[حق]] هر صاحب حقی را ادا کند. [[معاویه]] هم [[صلحنامه]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را [[امضا]] کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و [[سوگند]] یاد کرد به آنها [[وفا]] کند. [[معاویه]] پس از [[امضا]] [[قرارداد صلح]] از حبوبیه حرکت کرد و [[روز جمعه]] در نزدیک [[کوفه]] به [[نخیله]] وارد شد. [[نماز ظهر]] را با [[مردم]] خواند و بعد [[سخنرانی]] کرد و در ضمن [[خطبه]] گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]]! من با شما نمیجنگیدم که [[نماز]] بخوانید و [[روزه]] بگیرید و [[حج]] بیتالله بروید و [[زکات]] [[مال]] خود را بپردازید؛ زیرا همه این [[کارها]] را خود انجام میدهید، بلکه من با شما [[پیکار]] کردم تا بر شما [[امارت]] کنم و [[خدا]] هم آن را با آنکه شما نمیخواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن [[عقد]] [[صلح]]، وعدههایی به [[حسن بن علی]]{{ع}} دادم و شرایطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا میاندازم و به هیچیک [[وفا]] نخواهم کرد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۶۴-۷۷ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۷.</ref> | [[امام حسن]]{{ع}} به ناچار، [[صلح]] با [[معاویه]] را پذیرفت و با [[معاویه]] [[اتمام حجت]] کرد و هیچگونه عذری میان خود و [[معاویه]] در پیشگاه [[خدا]] و [[مردم]] باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد در [[قنوت]] [[نمازها]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[سب]] نکند و متعرض [[شیعیان علی]]{{ع}} نشود و [[حق]] هر صاحب حقی را ادا کند. [[معاویه]] هم [[صلحنامه]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را [[امضا]] کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و [[سوگند]] یاد کرد به آنها [[وفا]] کند. [[معاویه]] پس از [[امضا]] [[قرارداد صلح]] از حبوبیه حرکت کرد و [[روز جمعه]] در نزدیک [[کوفه]] به [[نخیله]] وارد شد. [[نماز ظهر]] را با [[مردم]] خواند و بعد [[سخنرانی]] کرد و در ضمن [[خطبه]] گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]]! من با شما نمیجنگیدم که [[نماز]] بخوانید و [[روزه]] بگیرید و [[حج]] بیتالله بروید و [[زکات]] [[مال]] خود را بپردازید؛ زیرا همه این [[کارها]] را خود انجام میدهید، بلکه من با شما [[پیکار]] کردم تا بر شما [[امارت]] کنم و [[خدا]] هم آن را با آنکه شما نمیخواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن [[عقد]] [[صلح]]، وعدههایی به [[حسن بن علی]]{{ع}} دادم و شرایطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا میاندازم و به هیچیک [[وفا]] نخواهم کرد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۶۴-۷۷ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۷.</ref> | ||
خط ۷۹: | خط ۷۹: | ||
#او میدانست [[حسن بن علی]]{{عم}} صاحب اصلی [[حکومت]] است و او باید کنار برود و [[بهترین]] راه برای این [[هدف]]، "[[صلح]]" است<ref>او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی{{عم}} برای حکومت، در نامهای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایستهتری». و در گفتوگویی که درباره اهلبیت پیامبر{{صل}} با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بیتردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامهای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن{{ع}} را همچون کسی که به امامت او معتقد است، میپرسید. شواهد فراوان این موضوع را میتوان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً میگفت که حسن{{ع}}، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).</ref>؛ | #او میدانست [[حسن بن علی]]{{عم}} صاحب اصلی [[حکومت]] است و او باید کنار برود و [[بهترین]] راه برای این [[هدف]]، "[[صلح]]" است<ref>او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی{{عم}} برای حکومت، در نامهای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایستهتری». و در گفتوگویی که درباره اهلبیت پیامبر{{صل}} با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بیتردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامهای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن{{ع}} را همچون کسی که به امامت او معتقد است، میپرسید. شواهد فراوان این موضوع را میتوان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً میگفت که حسن{{ع}}، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).</ref>؛ | ||
#او با توجه به همه امکاناتی که در [[اختیار]] داشت، از نتایج [[جنگیدن]] با [[امام حسن]]{{ع}} سخت بیمناک بود و این مطلب را پنهان نمیکرد. مثلا، در توصیف [[دشمنان]] عراقیاش میگفت: "به [[خدا]] هرگاه چشمان ایشان را که در [[صفین]] از زیر کلاهخودها نمایان بود، به یاد میآورم، هوش از سرم پرواز میکند"<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.</ref>. گاه درباره آنان میگفت: "[[خدا]] بر آنان [[غضب]] کند! گویی دلهایشان همه یک [[دل]] است"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.</ref>. | #او با توجه به همه امکاناتی که در [[اختیار]] داشت، از نتایج [[جنگیدن]] با [[امام حسن]]{{ع}} سخت بیمناک بود و این مطلب را پنهان نمیکرد. مثلا، در توصیف [[دشمنان]] عراقیاش میگفت: "به [[خدا]] هرگاه چشمان ایشان را که در [[صفین]] از زیر کلاهخودها نمایان بود، به یاد میآورم، هوش از سرم پرواز میکند"<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.</ref>. گاه درباره آنان میگفت: "[[خدا]] بر آنان [[غضب]] کند! گویی دلهایشان همه یک [[دل]] است"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.</ref>. | ||
#او از موقعیت [[امام حسن]]{{ع}}، [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[مردم]] و [[جایگاه]] [[مکانت]] [[معنوی]] بینظیری که آن [[حضرت]] برحسب [[اعتقادات اسلامی]] داشت، میترسید، لذا میخواست با [[صلح]]، از [[جنگ]] با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[صفآرایی]] کرده بود، ماجرای "[[نعمان بن جبله تنوخی]]" را در [[صفین]] به خاطر داشت؛ در آن [[جنگ]]، وی که خود از سران [[سپاه شام]] بود، با صراحت بیسابقهای [[معاویه]] را به باد [[تمسخر]] گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای [[معاویه]]، به [[خدا]] قسم، من به زیان خود برای تو [[مصلحتاندیشی]] کردم و [[ملک]] و [[حکومت]] تو را بر [[دین]] خود ترجیح دادم و به خاطر هوسهای تو [[راه هدایت]] را که میشناختم؛ ترک گفتم و از [[صراط]] [[حق]] و [[حقیقت]] که میدیدم، کناره گرفتم. من چگونه به [[رشد]] و [[هدایت]] راه خواهم یافت که با [[پسر عم]] [[رسول خدا]] و اول گرونده به او و نخستین [[هجرت]] کننده با او میجنگم؟ اگر آنچه را که ما اینک در [[اختیار]] تو گذاردهایم، به او ارزانی میداشتیم، یقیناً دلی مهربانتر و دستی بخشندهتر میداشت. | #او از موقعیت [[امام حسن]]{{ع}}، [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[مردم]] و [[جایگاه]] [[مکانت]] [[معنوی]] بینظیری که آن [[حضرت]] برحسب [[اعتقادات اسلامی]] داشت، میترسید، لذا میخواست با [[صلح]]، از [[جنگ]] با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[صفآرایی]] کرده بود، ماجرای "[[نعمان بن جبله تنوخی]]" را در [[صفین]] به خاطر داشت؛ در آن [[جنگ]]، وی که خود از سران [[سپاه شام]] بود، با صراحت بیسابقهای [[معاویه]] را به باد [[تمسخر]] گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای [[معاویه]]، به [[خدا]] قسم، من به زیان خود برای تو [[مصلحتاندیشی]] کردم و [[ملک]] و [[حکومت]] تو را بر [[دین]] خود ترجیح دادم و به خاطر هوسهای تو [[راه هدایت]] را که میشناختم؛ ترک گفتم و از [[صراط]] [[حق]] و [[حقیقت]] که میدیدم، کناره گرفتم. من چگونه به [[رشد]] و [[هدایت]] راه خواهم یافت که با [[پسر عم]] [[رسول خدا]] و اول گرونده به او و نخستین [[هجرت]] کننده با او میجنگم؟ اگر آنچه را که ما اینک در [[اختیار]] تو گذاردهایم، به او ارزانی میداشتیم، یقیناً دلی مهربانتر و دستی بخشندهتر میداشت. لکن اکنون کار را به تو واگذار کردهایم و ناگزیر باید آن را ـ چه [[حق]] و چه ناحق ـ به پایان بریم حال که از میوه و جویبار [[بهشت]] [[محروم]] ماندهایم، از انجیر و زیتون [[غوطه]]<ref>محلی در شام با آب و درخت بسیار و یکی از چهار بهشت روی زمین.</ref>[[دفاع]] خواهیم کرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۸۴ – ۳۸۵.</ref>. از [[تدابیر]] [[سیاسی]] [[معاویه]] این بود که [[مردم]] [[شام]] را از [[شناخت]] بزرگان [[اسلام]] که در خارج از [[شام]] میزیستند، بازمیداشت تا مبادا این کار باعث [[مخالفت]] آنها با او شود. لذا معلوم نیست چگونه این مرد شامی توانسته بود پسر عموی [[رسول خدا]]{{صل}} را شناخته، از [[سبقت]] گرفتن او در قبل [[اسلام]] و [[دل]] [[مهربان]] و دست [[بخشنده]] و [[اولویت]] او برای [[حکومت]] [[آگاه]] شود. [[معاویه]]، [[سیاست]] بیخبر نگاه داشتن مردم را تا آخر دوران حکومتش ادامه داد و این [[سیاست]]، ابزاری بود که او با آن توانست آن [[اجتماع]] [[عظیم]] را برای [[جنگ صفین]] و سپس برای [[لشکرکشی]] به سوی [[مسکن]] فراهم آورد. از نشانههای کاربرد این [[سیاست]] ـ که نشاندهنده [[ضعف]] به کار برنده آن نیز هست، سخنی است که [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت؛ در آن روز، [[عمروعاص]] در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[زبان]] به اظهار [[فخر]] گشود و از آن [[حضرت]] پاسخی دندانشکن شنید که محرک [[عمروعاص]]، [[معاویه]] نیز از آسیب آن در [[امان]] نماند. [[معاویه]] در این هنگام رو به عمرو کرد و گفت: "به [[خدا]] قسم از این [[گفتوگو]] جز [[اهانت]] به من منظوری نداشتی. [[مردم]] [[شام]] تا این لحظه که این سخنان را از [[امام حسن]]{{ع}} شنیدند، [[گمان]] نمیکردند کسی به مرتبه و [[منزلت]] من باشد"<ref>المحاسن و المساوی، [[بیهقی]]، ج۱، ص۶۴. در قصص [[تاریخی]]، نمونههای فراوانی از بیاطلاعی [[مردم]] [[شام]] درباره بزرگان [[اسلام]] میتوان یافت؛ مثلاً: | ||
١. [[نقل]] شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای [[قوم]] خود در [[شام]] پرسید: این [[ابوتراب]] که [[امام]] ـ [[معاویه]] ـ او را در [[منبر]] [[لعنت]] میکند، کیست؟ وی جواب داد: [[فکر]] میکنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!! | ١. [[نقل]] شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای [[قوم]] خود در [[شام]] پرسید: این [[ابوتراب]] که [[امام]] ـ [[معاویه]] ـ او را در [[منبر]] [[لعنت]] میکند، کیست؟ وی جواب داد: [[فکر]] میکنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!! | ||
۲. روزی مردی از [[اهل شام]] از رفیقش که دیده بود او بر [[محمد]]{{صل}} [[صلوات]] میفرستد، پرسید: درباره این [[محمد]] چه میگویی؟ آیا او خدای ما نیست؟ | ۲. روزی مردی از [[اهل شام]] از رفیقش که دیده بود او بر [[محمد]]{{صل}} [[صلوات]] میفرستد، پرسید: درباره این [[محمد]] چه میگویی؟ آیا او خدای ما نیست؟ |