فضل بن سهل سرخسی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '</div> <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">' به '</div>')
خط ۴: خط ۴:


==مقدمه==
==مقدمه==
خاندان [[سهل سرخسی]]، از جمله افرادی بودند که به سبب [[درایت]] و هوش و [[علم]] سرشار در مملکت‌داری، مورد توجه [[عباسیان]] قرار گرفتند، به همین دلیل، دو فرزند سهل سرخسی که فضل و حسن نام داشتند، به دربار عباسیان راه پیدا کردند. «فضل بن سهل سرخسی»، باهوش، زرنگ، تحصیل کرده و در [[علم نجوم]] تبحّر داشت. او به دستگاه برامکه راه پیدا کرد و چون مجوسی بود، به دست آن‎ها [[مسلمان]] شد. بدلیل هوش سرشار او مورد توجه [[هارون]] الرشید قرار گرفت و دیری نپایید که [[وزیر]] [[مأمون]] شد و دو [[منصب]] را در آنِ واحد اشغال کرد، از این جهت به خاطر داشتن [[مقام وزارت]] و [[مقام]] [[فرماندهی]] کل [[ارتش]]، او را «[[ذوالرّیاستین]]» می‌گفتند. اما دیری نپایید که [[عنایات]] به فضل، سبب شد که او [[نفوذ]] بی‌اندازه‌ای در دربار عباسیان پیدا نماید و از آنجایی که او فردی [[جاه‌طلب]] بود<ref>گروهی از مورخین، فضل بن سهل را دوستدار اهل بیت{{عم}} معرفی کرده و همین امر را مسبب حکم قتل او توسط مأمون می‌دانند. نسائم الاسحار من الملائم الاخبار، ص۱۸.</ref> و در [[اندیشه]] در دست گرفتن [[قدرت]] و [[دعوت]] برای خود، موجبات [[ترس]] و [[بدبینی]] مأمون را فراهم نمود. وجود فضل، عملاً [[اعراب]] را از درجه و مقام خود ساقط کرده بود؛ بنابراین، آنان نسبت به مأمون معترض شدند و با این اعتراضشان نشان دادند که با [[اعمال]] و [[افکار]] مأمون مخالفند و چشم دیدن [[فضل بن سهل]] را ندارند؛ پس مأمون برای جلب [[رضایت]] عباسیان، برنامه کشتن او را طراحی کرد<ref>به تیتر واژه ماجرای حمام سرخس مراجعه کنید.</ref>.
[[خاندان]] [[سهل سرخسی]]، از جمله افرادی بودند که به سبب [[درایت]] و هوش و [[علم]] سرشار در [[مملکت‌داری]]، مورد توجه [[عباسیان]] قرار گرفتند، به همین دلیل، دو فرزند سهل سرخسی که «فضل» و «[[حسن بن سهل|حسن]]» نام داشتند، به دربار عباسیان راه پیدا کردند. «[[فضل بن سهل سرخسی]]»، باهوش، تحصیل‌کرده و در [[علم نجوم]] تبحّر داشت. او به دستگاه [[برامکه]] راه پیدا کرد و چون مجوسی بود، به دست آن‎ها [[مسلمان]] شد. بدلیل هوش سرشار او مورد توجه [[هارون]] الرشید قرار گرفت و دیری نپایید که [[وزیر]] [[مأمون]] شد و دو [[منصب]] را در آنِ واحد اشغال کرد، از این جهت به خاطر داشتن [[مقام وزارت]] و [[مقام فرماندهی کل ارتش]]، او را «[[ذوالرّیاستین]]» می‌گفتند. اما دیری نپایید که [[عنایات]] به فضل، سبب شد که او [[نفوذ]] بی‌اندازه‌ای در دربار عباسیان پیدا نماید و از آنجایی که او فردی [[جاه‌طلب]] بود<ref>گروهی از مورخین، فضل بن سهل را دوستدار اهل بیت{{عم}} معرفی کرده و همین امر را مسبب حکم قتل او توسط مأمون می‌دانند. نسائم الاسحار من الملائم الاخبار، ص۱۸.</ref> و در [[اندیشه]] در دست گرفتن [[قدرت]] و [[دعوت]] برای خود، موجبات [[ترس]] و [[بدبینی]] مأمون را فراهم نمود. وجود فضل، عملاً [[اعراب]] را از درجه و مقام خود ساقط کرده بود؛ بنابراین، آنان نسبت به مأمون معترض شدند و با این اعتراضشان نشان دادند که با [[اعمال]] و [[افکار]] مأمون مخالفند و چشم دیدن فضل بن سهل را ندارند؛ پس مأمون برای جلب [[رضایت]] عباسیان، برنامه کشتن او را طراحی کرد<ref>به تیتر واژه ماجرای حمام سرخس مراجعه کنید.</ref>.


در برخی از [[منابع تاریخی]] ذکر شده است که فضل بن سهل مأمون را [[ترغیب]] نمود تا [[امام رضا]]{{ع}} را به [[مرو]] دعوت نماید. همین طور، [[منصوب]] نمودن [[امام]]{{ع}} به ولایتعهدی نیز از برنامه‌های فضل بود<ref>بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref>. و این در حالی است که برخی [[روایات]] این مطلب را [[تأیید]] می‌کند که [[حضرت رضا]]{{ع}} از [[فضل بن سهل]] بیشتر [[تنفر]] داشت تا [[مأمون]]؛ و در مواردی که میان فضل بن سهل و مأمون [[اختلاف]] پیش می‌آمد، [[حضرت]] طرف مأمون را می‌گرفت. نقل شده: «فضل بن سهل و [[هشام بن ابراهیم]] نزد حضرت رضا{{ع}} آمدند و گفتند: [[خلافت]] [[حق]] شماست، این‎ها همه‌شان غاصبند، شما موافقت کنید، ما مأمون را به [[قتل]] می‌رسانیم و بعد شما رسماً [[خلیفه]] باشید. حضرت به شدت این دو نفر را طرد کرد. چون این دو به [[اشتباه]] خود پی بردند، فوراً به نزد مأمون رفتند و گفتند: ما نزد [[علی بن موسی]]{{ع}} بودیم، خواستیم او را [[امتحان]] کنیم، این مسئله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو [[حسن نیت]] دارد یا نه! دیدیم که او حسن نیت دارد. به او گفتیم بیا با ما [[همکاری]] کن تا مأمون را بکشیم؛ او ما را طرد کرد. پیرو همین ماجرا، [[امام رضا]]{{ع}} در ملاقاتی که با مأمون داشتند، موضوع را مطرح نمودند و مأمون را هشدار دادند که [[احتیاط]] خود را از دست ندهد»<ref>به نقل از لوح فشرده کتاب: سیری در سیره ائمه اطهار{{عم}}.</ref>.
در برخی از [[منابع تاریخی]] ذکر شده است که فضل بن سهل مأمون را [[ترغیب]] نمود تا [[امام رضا]]{{ع}} را به [[مرو]] دعوت نماید. همین طور، [[منصوب]] نمودن [[امام]]{{ع}} به [[ولایتعهدی]] نیز از برنامه‌های فضل بود<ref>بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref>. و این در حالی است که برخی [[روایات]] این مطلب را [[تأیید]] می‌کند که [[حضرت رضا]]{{ع}} از فضل بن سهل بیشتر [[تنفر]] داشت تا [[مأمون]]؛ و در مواردی که میان فضل بن سهل و مأمون [[اختلاف]] پیش می‌آمد، [[حضرت]] طرف مأمون را می‌گرفت. نقل شده: «فضل بن سهل و [[هشام بن ابراهیم]] نزد حضرت رضا{{ع}} آمدند و گفتند: [[خلافت]] [[حق]] شماست، این‎ها همه‌شان غاصبند، شما موافقت کنید، ما مأمون را به [[قتل]] می‌رسانیم و بعد شما رسماً [[خلیفه]] باشید. حضرت به شدت این دو نفر را طرد کرد. چون این دو به [[اشتباه]] خود پی بردند، فوراً به نزد مأمون رفتند و گفتند: ما نزد [[علی بن موسی]]{{ع}} بودیم، خواستیم او را [[امتحان]] کنیم، این مسئله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو [[حسن نیت]] دارد یا نه! دیدیم که او حسن نیت دارد. به او گفتیم بیا با ما [[همکاری]] کن تا مأمون را بکشیم؛ او ما را طرد کرد. پیرو همین ماجرا، [[امام رضا]]{{ع}} در ملاقاتی که با مأمون داشتند، موضوع را مطرح نمودند و مأمون را هشدار دادند که [[احتیاط]] خود را از دست ندهد»<ref>به نقل از لوح فشرده کتاب: سیری در سیره ائمه اطهار{{عم}}.</ref>.
از همان روزهای ابتدایی ورود [[امام]]{{ع}} به [[خراسان]]، چهره [[تزویر]] و ریاکارانه [[فضل]] برای امام{{ع}} روشن شد و امام{{ع}} دانست که از طرف فضل بیشتر از مأمون در خطر می‌باشد. مأمون دختر عمویی داشت که با مأمون رابطه حسنه‌ای داشت، و از حجره او دری به حجره مأمون باز می‌شد. او از [[دوستداران]] امام رضا{{ع}} بود و در هر [[زمان]]، خوبی امام{{ع}} را در نزد مأمون می‌گفت و این امر برای فضل سخت بود. فضل، برای این که رابطه مأمون و دختر عمویش را محدود نماید، مأمون را متقاعد ساخت آن درب را که به حجره‎اش باز می‌شد مسدود نماید. اما مأمون بعد از [[مشورت]] با امام رضا{{ع}} آن درب را دوباره باز کرد و باری دیگر موجبات [[خشم]] و [[نفرت]] [[فضل]] نسبت به [[امام]]{{ع}} بیشتر گردید<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹.</ref>.
از همان روزهای ابتدایی ورود [[امام]]{{ع}} به [[خراسان]]، چهره [[تزویر]] و ریاکارانه فضل برای امام{{ع}} روشن شد و امام{{ع}} دانست که از طرف فضل بیشتر از مأمون در خطر می‌باشد. مأمون دختر عمویی داشت که با مأمون رابطه حسنه‌ای داشت، و از حجره او دری به حجره مأمون باز می‌شد. او از [[دوستداران]] امام رضا{{ع}} بود و در هر [[زمان]]، خوبی امام{{ع}} را در نزد مأمون می‌گفت و این امر برای فضل سخت بود. فضل، برای این که رابطه مأمون و دختر عمویش را محدود نماید، مأمون را متقاعد ساخت آن درب را که به حجره‎اش باز می‌شد مسدود نماید. اما مأمون بعد از [[مشورت]] با امام رضا{{ع}} آن درب را دوباره باز کرد و باری دیگر موجبات [[خشم]] و [[نفرت]] فضل نسبت به [[امام]]{{ع}} بیشتر گردید<ref>عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹.</ref>.


روزی [[فضل بن سهل]]، برای خود امان‌نامه‌ای با اختیارات کامل نوشت و آن را به امضای درباریان رسانید، و سپس برای [[توشیح]] و مهر [[مأمون]]، آن را نزد وی فرستاد. مأمون آن [[نامه]] را مهر زده و توشیح کرد، و سپس نامه‌ای را به خطّ خود نگاشت و در آن [[اموال]] بسیار و [[زمین‌ها]] و املاکی را نیز به او بخشید. فضل برای این که همین امتیازات را پس از مأمون در دوران به [[قدرت]] رسیدن ولی‌عهدش [[امام رضا]]{{ع}} نیز دارا باشد، از مأمون خواهش کرد که آن نامه را به امضای امام رضا{{ع}} نیز برساند. مأمون نپذیرفت و گفت که [[حضرت رضا]]{{ع}} با ما شرط کرده که هیچ گونه اقدامی از نظر [[حکومتی]] نکند و در مسائل [[سیاسی]] و حکومتی دخالتی نداشته باشد؛ بهتر است خودت این نامه را به حضور ایشان ببری. ذوالرّیاستین نامه مأمون را با خود برداشت و بر امام رضا{{ع}} وارد شد، دید آن [[حضرت]] نشسته و مشغول انجام کاری است، بنابراین در آستانه درب حجره ایستاد تا حضرت [[اذن دخول]] و نشستن به او بدهند، او مدتی ایستاد و حضرت اعتنایش نکردند، و پس از آنکه [[غرور]] و [[تکبر]] او را [[سرکوب]] نموده و با این [[رفتار]] ادبش کردند، سر شریفشان را بالا گرفته و فرمودند: چه حاجتی داری؟
روزی [[فضل بن سهل]]، برای خود امان‌نامه‌ای با اختیارات کامل نوشت و آن را به امضای درباریان رسانید، و سپس برای [[توشیح]] و مهر [[مأمون]]، آن را نزد وی فرستاد. مأمون آن [[نامه]] را مهر زده و توشیح کرد، و سپس نامه‌ای را به خطّ خود نگاشت و در آن [[اموال]] بسیار و [[زمین‌ها]] و املاکی را نیز به او بخشید. فضل برای این که همین امتیازات را پس از مأمون در دوران به [[قدرت]] رسیدن ولی‌عهدش [[امام رضا]]{{ع}} نیز دارا باشد، از مأمون خواهش کرد که آن نامه را به امضای امام رضا{{ع}} نیز برساند. مأمون نپذیرفت و گفت که [[حضرت رضا]]{{ع}} با ما شرط کرده که هیچ گونه اقدامی از نظر [[حکومتی]] نکند و در مسائل [[سیاسی]] و حکومتی دخالتی نداشته باشد؛ بهتر است خودت این نامه را به حضور ایشان ببری. [[ذوالرّیاستین]] نامه مأمون را با خود برداشت و بر امام رضا{{ع}} وارد شد، دید آن [[حضرت]] نشسته و مشغول انجام کاری است، بنابراین در آستانه درب حجره ایستاد تا حضرت [[اذن دخول]] و نشستن به او بدهند، او مدتی ایستاد و حضرت اعتنایش نکردند، و پس از آنکه [[غرور]] و [[تکبر]] او را [[سرکوب]] نموده و با این [[رفتار]] ادبش کردند، سر شریفشان را بالا گرفته و فرمودند: چه حاجتی داری؟


[[ذوالریاستین]] با چهره‌ای برافروخته عرضه داشت: ای [[سرور]] من! این نوشته‌ای است از [[امیرالمؤمنین]] مأمون و شما در [[نوشتن]] چنین نامه‌ای برای اینجانب شایسته‌تر هستید، چون [[ولی‌عهد]] [[مسلمین]] می‌باشید. حضرت رضا{{ع}} در حالی که چهره شریفشان را در هم کشیده بودند، فرمودند: آن را بخوان. ذوالرّیاستین همان طور که ایستاده بود، همه آن نوشته را قرائت کرد، آنگاه حضرت رضا{{ع}} فرمودند: تا زمانی که [[تقوی]] پیشه کنی و از [[خدا]] بترسی ما قبولت داریم، و سپس روی شریفشان را از او برتافته و مشغول کار خود شدند. [[فضل بن سهل]] ذو الرّیاستین با غروری [[درهم]] شکسته، و قیافه‌ای رنگ باخته از حضور [[شریف]] آن [[حضرت]] خارج شد<ref>بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۶۸.</ref>. [[فضل]] در [[سال ۲۰۳ هجری]] قمری، در حمام [[سرخس]] به [[دستور]] [[مأمون]] به [[قتل]] رسید<ref>تاریخ طبری، ج۱۱، ص۱۰۲۷؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۴۷۸.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۵۴۴.</ref>
[[ذوالریاستین]] با چهره‌ای برافروخته عرضه داشت: ای [[سرور]] من! این نوشته‌ای است از [[امیرالمؤمنین]] مأمون و شما در [[نوشتن]] چنین نامه‌ای برای اینجانب شایسته‌تر هستید، چون [[ولی‌عهد]] [[مسلمین]] می‌باشید. حضرت رضا{{ع}} در حالی که چهره شریفشان را در هم کشیده بودند، فرمودند: آن را بخوان. ذوالرّیاستین همان طور که ایستاده بود، همه آن نوشته را قرائت کرد، آنگاه حضرت رضا{{ع}} فرمودند: تا زمانی که [[تقوی]] پیشه کنی و از [[خدا]] بترسی ما قبولت داریم، و سپس روی شریفشان را از او برتافته و مشغول کار خود شدند. فضل بن سهل ذو الرّیاستین با غروری درهم شکسته، و قیافه‌ای رنگ باخته از حضور [[شریف]] آن [[حضرت]] خارج شد<ref>بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۶۸.</ref>. فضل در [[سال ۲۰۳ هجری]] قمری، در حمام [[سرخس]] به دستور [[مأمون]] به [[قتل]] رسید<ref>تاریخ طبری، ج۱۱، ص۱۰۲۷؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۴۷۸.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص۵۴۴.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۲۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۳۴

اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

خاندان سهل سرخسی، از جمله افرادی بودند که به سبب درایت و هوش و علم سرشار در مملکت‌داری، مورد توجه عباسیان قرار گرفتند، به همین دلیل، دو فرزند سهل سرخسی که «فضل» و «حسن» نام داشتند، به دربار عباسیان راه پیدا کردند. «فضل بن سهل سرخسی»، باهوش، تحصیل‌کرده و در علم نجوم تبحّر داشت. او به دستگاه برامکه راه پیدا کرد و چون مجوسی بود، به دست آن‎ها مسلمان شد. بدلیل هوش سرشار او مورد توجه هارون الرشید قرار گرفت و دیری نپایید که وزیر مأمون شد و دو منصب را در آنِ واحد اشغال کرد، از این جهت به خاطر داشتن مقام وزارت و مقام فرماندهی کل ارتش، او را «ذوالرّیاستین» می‌گفتند. اما دیری نپایید که عنایات به فضل، سبب شد که او نفوذ بی‌اندازه‌ای در دربار عباسیان پیدا نماید و از آنجایی که او فردی جاه‌طلب بود[۱] و در اندیشه در دست گرفتن قدرت و دعوت برای خود، موجبات ترس و بدبینی مأمون را فراهم نمود. وجود فضل، عملاً اعراب را از درجه و مقام خود ساقط کرده بود؛ بنابراین، آنان نسبت به مأمون معترض شدند و با این اعتراضشان نشان دادند که با اعمال و افکار مأمون مخالفند و چشم دیدن فضل بن سهل را ندارند؛ پس مأمون برای جلب رضایت عباسیان، برنامه کشتن او را طراحی کرد[۲].

در برخی از منابع تاریخی ذکر شده است که فضل بن سهل مأمون را ترغیب نمود تا امام رضا(ع) را به مرو دعوت نماید. همین طور، منصوب نمودن امام(ع) به ولایتعهدی نیز از برنامه‌های فضل بود[۳]. و این در حالی است که برخی روایات این مطلب را تأیید می‌کند که حضرت رضا(ع) از فضل بن سهل بیشتر تنفر داشت تا مأمون؛ و در مواردی که میان فضل بن سهل و مأمون اختلاف پیش می‌آمد، حضرت طرف مأمون را می‌گرفت. نقل شده: «فضل بن سهل و هشام بن ابراهیم نزد حضرت رضا(ع) آمدند و گفتند: خلافت حق شماست، این‎ها همه‌شان غاصبند، شما موافقت کنید، ما مأمون را به قتل می‌رسانیم و بعد شما رسماً خلیفه باشید. حضرت به شدت این دو نفر را طرد کرد. چون این دو به اشتباه خود پی بردند، فوراً به نزد مأمون رفتند و گفتند: ما نزد علی بن موسی(ع) بودیم، خواستیم او را امتحان کنیم، این مسئله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو حسن نیت دارد یا نه! دیدیم که او حسن نیت دارد. به او گفتیم بیا با ما همکاری کن تا مأمون را بکشیم؛ او ما را طرد کرد. پیرو همین ماجرا، امام رضا(ع) در ملاقاتی که با مأمون داشتند، موضوع را مطرح نمودند و مأمون را هشدار دادند که احتیاط خود را از دست ندهد»[۴]. از همان روزهای ابتدایی ورود امام(ع) به خراسان، چهره تزویر و ریاکارانه فضل برای امام(ع) روشن شد و امام(ع) دانست که از طرف فضل بیشتر از مأمون در خطر می‌باشد. مأمون دختر عمویی داشت که با مأمون رابطه حسنه‌ای داشت، و از حجره او دری به حجره مأمون باز می‌شد. او از دوستداران امام رضا(ع) بود و در هر زمان، خوبی امام(ع) را در نزد مأمون می‌گفت و این امر برای فضل سخت بود. فضل، برای این که رابطه مأمون و دختر عمویش را محدود نماید، مأمون را متقاعد ساخت آن درب را که به حجره‎اش باز می‌شد مسدود نماید. اما مأمون بعد از مشورت با امام رضا(ع) آن درب را دوباره باز کرد و باری دیگر موجبات خشم و نفرت فضل نسبت به امام(ع) بیشتر گردید[۵].

روزی فضل بن سهل، برای خود امان‌نامه‌ای با اختیارات کامل نوشت و آن را به امضای درباریان رسانید، و سپس برای توشیح و مهر مأمون، آن را نزد وی فرستاد. مأمون آن نامه را مهر زده و توشیح کرد، و سپس نامه‌ای را به خطّ خود نگاشت و در آن اموال بسیار و زمین‌ها و املاکی را نیز به او بخشید. فضل برای این که همین امتیازات را پس از مأمون در دوران به قدرت رسیدن ولی‌عهدش امام رضا(ع) نیز دارا باشد، از مأمون خواهش کرد که آن نامه را به امضای امام رضا(ع) نیز برساند. مأمون نپذیرفت و گفت که حضرت رضا(ع) با ما شرط کرده که هیچ گونه اقدامی از نظر حکومتی نکند و در مسائل سیاسی و حکومتی دخالتی نداشته باشد؛ بهتر است خودت این نامه را به حضور ایشان ببری. ذوالرّیاستین نامه مأمون را با خود برداشت و بر امام رضا(ع) وارد شد، دید آن حضرت نشسته و مشغول انجام کاری است، بنابراین در آستانه درب حجره ایستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند، او مدتی ایستاد و حضرت اعتنایش نکردند، و پس از آنکه غرور و تکبر او را سرکوب نموده و با این رفتار ادبش کردند، سر شریفشان را بالا گرفته و فرمودند: چه حاجتی داری؟

ذوالریاستین با چهره‌ای برافروخته عرضه داشت: ای سرور من! این نوشته‌ای است از امیرالمؤمنین مأمون و شما در نوشتن چنین نامه‌ای برای اینجانب شایسته‌تر هستید، چون ولی‌عهد مسلمین می‌باشید. حضرت رضا(ع) در حالی که چهره شریفشان را در هم کشیده بودند، فرمودند: آن را بخوان. ذوالرّیاستین همان طور که ایستاده بود، همه آن نوشته را قرائت کرد، آنگاه حضرت رضا(ع) فرمودند: تا زمانی که تقوی پیشه کنی و از خدا بترسی ما قبولت داریم، و سپس روی شریفشان را از او برتافته و مشغول کار خود شدند. فضل بن سهل ذو الرّیاستین با غروری درهم شکسته، و قیافه‌ای رنگ باخته از حضور شریف آن حضرت خارج شد[۶]. فضل در سال ۲۰۳ هجری قمری، در حمام سرخس به دستور مأمون به قتل رسید[۷].[۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. گروهی از مورخین، فضل بن سهل را دوستدار اهل بیت(ع) معرفی کرده و همین امر را مسبب حکم قتل او توسط مأمون می‌دانند. نسائم الاسحار من الملائم الاخبار، ص۱۸.
  2. به تیتر واژه ماجرای حمام سرخس مراجعه کنید.
  3. بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۳۰-۱۳۱.
  4. به نقل از لوح فشرده کتاب: سیری در سیره ائمه اطهار(ع).
  5. عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹.
  6. بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۶۸.
  7. تاریخ طبری، ج۱۱، ص۱۰۲۷؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۴۷۸.
  8. محمدی، حسین، رضانامه ص۵۴۴.