ابو کثیر زبیدی انصاری
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
- ابو کثیر زبیدی انصاری از اصحاب امیرمؤمنان(ع) بود و در جنگ نهروان آن حضرت را یاری کرد.
- ابن حجر مینویسد: او آزاد شده عبدالله بن جحش است و مدتی هم مصاحب رسول خدا(ص) نیز بوده است، و به نقلی او در حیات رسول خدا(ص) به دنیا آمده است[۱].
- اسماعیل بن مسلم عبدی از ابو کثیر نقل میکند که گفت: موقعی که نهروانیان کشته شده بودند، در کنار سید و مولایم امیرالمؤمنین علی(ع) بودم در حالی که مردم درباره کشتار نهروانیان در دلشان ناراحت بودند، که اینها به چه دلیل کشته شدهاند؟! حضرت علی(ع) در رفع شبهه و تردید آنان فرمود: "ای مردم! رسول خدا(ص) برایم نقل کرد که: اقوامی از دین خدا خارج میشوند مانند خروج تیر از کمان و دیگر به دین برنمیگردند تا کمان به محل خودش بازگردد[۲]؛ - یعنی عدم بازگشت آنان همیشگی است و همانا نشانه صدق این خبر، مردی در میان خوارج است که سیاه چهره بوده و یک دستش فلج و مانند برآمدگی سینه زن است – نام او مخدج (ذوالثدیه) [۳] بود-، بنابراین بگردید و او را پیدا کنید.
- ابو کثیر زبیدی انصاری و برخی دیگر از مؤرخین نقل میکنند: اصحاب جست و جو کردند ابتدا او را نیافتند، حضرت خود برخاست و بر اجساد کشتههای نهروانیان رسید، فرمود: " بگردید، مخدج را پیدا کنید". آنان از چپ و راست در میان کشتههای گشتند، سرانجام او را در گودالی کنار نهر آبی بین چهل و پنجاه کشته یافتند، او را بیرون کشیدند به بازوی او نگاه کردند دیدند روی منکب و بازوی او قطعه گوشتی مانند سینه زنان است، وقتی جنازه او پیدا شد امیرالمؤمنان علی(ع) ندای تکبیر سرداد و گفت: به خدا سوگند، نه دروغ گویم و نه به من دروغ گفته شده است؛ یعنی پیامبر(ص) به من دروغ نگفته و من هم به شما دورغ نگفتم.
- در این هنگام همه مردم چون چنین دیدند، تکبیر گفتند و به یک دیگر بشارت دادند و بدین ترتیب تردید افرادی که شک در حقانیت این جنگ داشتند برطرف گردید[۴].[۵]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۲۳۷.
- ↑ «يَمْرُقُونَ مِنَ اَلدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ اَلسَّهْمُ مِنَ اَلرَّمِيَّةِ »
- ↑ ذوالثدیه: نام کسی از سران خوارج بود و چون دستی داشت همچون پستان زنان لذا به او "ذوالثدیه" میگفتند: زیرا دست او را چون میکشیدند به بلندی دست دیگرش و چون آن را رها میکردند، جمع میشد و به شکل پستان زن درمیآمد.
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۶۵؛ مروج الذهب، ج۲،ص۴۱۵؛ شرح ابن اثیر: ج۲، ص۲۷۲ و تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۶۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۳-۱۲۴.