بحث:آیا امام علی علم غیب داشت؟ (پرسش)

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ مارس ۲۰۱۸، ساعت ۱۰:۴۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

جعفر سبحانى

در کتاب: ياد نامه كنگره هزاره نهج البلاغه مقاله هفتم


«آگاهى از غيب و گزارش امام علی(عليه السلام) از حوادث و رويدادهاى پنهان و پوشيده، بالاخص جريانهائى كه پس از شهادت وى رخداد، يكى از ابعاد گسترده «نهج البلاغه» را تشكيل مى دهد، و مجموعاً در اين كتاب هفتاد و پنج خبر غيبى وجود دارد كه اكثر يا مجموع آنها تحقق پذيرفته اند. اين خبرهاى غيبى نهج البلاغه گواه بر اين است كه امام(عليه السلام). علاوه بر آگاهى هاى حسى و عقلى، از آگاهى سومى برخوردار بوده كه هرگز نمى توان آنها را از طريق ابزارى به نام حس و عقل كشف كرد. گزارش از غيب نشانه نبوت يا رسالت نيست كه از انتساب آن به امام وحشت كنيم، بلكه نشانه صفاى روح و لطافت ذهن و تائيد الهى است و حاكى از آن است كه انسانى به چه مقام و درجه اى رسيده است كه مى تواند مرزهاى زمان را درهم شكند، و حوادث را پيش از وقوع درك و احساس كند، و يا مكان و حجاب ماده را درهم كوبد، و با حوادث دور از محيط خود، ارتباط برقرار كند و آن را لمس نمايد.»

ياد نامه كنگره هزاره نهج البلاغه مقاله هفتم، ص 163.


فعلا در بحث بماند

دارا بودن علم غيب را- كنار رفتن پرده‏ها و مكشوف شدن حقايق مستور- براى نخستين امام و جانشين بر حق پيامبر اثبات مى‏كنيم و براى بقيه يازده امام بزرگوار، فقط به ذكر مصاديقى از علم الغيب خواهيم پرداخت.

حديث مدينه كه به حد تواتر رسيده است و بيش از 200 نفر از علماى اهل سنت نقل كرده‏اند، يكى از دلايل ما است. اسامى 50 نفر از آن‏ها در صفحات 916 تا 918 كتاب شبهاى پيشاور آمده است. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله اين حديث را در زمان‏ها و مكان‏هاى مختلف و به مناسبت‏هاى گوناگونى بيان كرده است: «من شهر علمم و على دروازه آن است. پس هر كس مى‏خواهد از آن بهره برد، بايد به سوى در ورودى آن يعنى على عليه السلام بيايد.» @[المستدرك، ج 3، 127؛ الموضوعات، ج 1، ص 351؛ الكامل، ج 3، ص 412؛ شبهاى پيشاور، ص 921« أنا مدينة العلم وعليّ بابها ومن أراد العلم فليأت الباب»]$

اصل كامل حديث را ابن مغازلى شافعى و بسيارى ديگر، از ابن عباس و جابر بن عبداللَّه انصارى نقل كرده‏اند. در اين حديث آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله بازوى على عليه السلام را گرفت و فرمود: «اين مرد امير و رئيس نيكوكاران و قاتل كافران است. ياور او يارى شود و خوار كننده او خوار گردد. سپس صداى خود را بلند كرد و گفت: من شهر علم ام و على دروازه آن است، پس هركس كه مى‏خواهد از آن بهره برد، بايد به سوى در ورودى آن يعنى‏على عليه السلام برود.» @مناقب خوارزمى، مناقب ابن مغازلى، تاريخ ابن عساكر، ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص 219؛ شبهاى پيشاور، ص 921« هذا أمير البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله فمد بها صوته ثمّ قال أنا مدينة الحكمة و عليّ بابها فمن أراد الحكمة فليأت الباب».$

حديث ديگرى كه تا حدودى به همان اندازه حديث مدينه، به حد تواتر رسيده، حديث دار الحكمه است كه پيامبر فرمود: «من سراى حكمتم و على دروازه آن، هر كس مى‏خواهد از آن بهره برد، بايد به نزد على برود.» @نهج الايمان، ص 342؛ شبهاى پيشاور، ص 920« أنا دار الحكمة و علي بابها فمن أراد الحكمة فليأت‏الباب$ چون در عربى، آوردن «ال» بر سر «علم» و «حكمت» نشانه عام بودن، جامعيت و كليت آن است، پس علم و حكمت به طور عام و يا به عبارتى هر علم و حكمتى را شامل مى‏شود. از آنجايى كه پيغمبر، شهر علم و حكمت بوده است، علم جامع، شامل ظاهر و باطن امور، آشكار و مستور، مشهود و غيب و همه علوم خدادادى است. لذا على عليه السلام نيز در ورودى و دروازه رسيدن به همه علومى است كه در وجود پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏باشد. بنابراين، على عليه السلام عالم به ظاهر و باطن قرآن نيز بوده است. چنانچه حافظ ابونعيم در جلد اول حلية الاوليا، محمد بن يوسف گنجى شافعى در كفايةالطالب و سليمان بلخى در ينابيع المودة از كاتب وحى عبداللَّه بن مسعود نقل كرده‏اند كه گفت: «قرآن بر هفت حرف نازل شد و هر حرفى از آن‏ها داراى ظاهر و باطنى است. علم ظاهر و باطن قرآن نزد على بن ابى‏طالب عليه السلام مى‏باشد.» @فتح الملك العلى، ص 72؛ شبهاى پيشاور، ص 923« ان القرآن أنزل على سبعة أحرف ما منها حرف إلّا و له ظهر و بطن و ان عليّ ابن ابي‏طالب عنده علم الظاهر و الباطن$

ابو حامد غزالى در كتاب بيان علم لدنى نقل نموده است كه على عليه السلام فرمود:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله زبان خود را در دهان من گذارد. پس از لعاب دهان آن حضرت براى من هزار باب از علم باز شد كه از هر باب آن هزار باب ديگر باز مى‏شود.» @ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص 231؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 308؛ شبهاى پيشاور، ص 924$ ابن مغازلى شافعى نيز از ابن عباس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى‏كند كه فرمود: «چون شب معراج به مقام‏قرب رسيدم، خداوند با من حرف زد و نجوى نمود. پس هر چه را ياد گرفتم به على عليه السلام نيز آموختم؛ لذا على باب علم من است.» @ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص 245؛ شبهاى پيشاور، ص 924« لما صرت بين يدي ربّي كلمني و ناجاني فما علمت شيئاً إلّا علمته عليّاً فهو باب علمي».$

از عايشه حديث مفصلى منقول است كه در آخر آن مى‏گويد: «پيغمبر على عليه السلام را خواست و او را به سينه خود چسباند و عبا را به سر كشيد. من سرم را نزديك بردم و هر چه گوش دادم چيزى نفهميدم. تا اين‏كه على عليه السلام سر برداشت و عرق از جبين مباركش سرازير شده بود. به على عليه السلام گفتم: يا على! پيغمبر در اين مدت طولانى به شما چه مى‏گفت؟ ايشان پاسخ داد: به درستى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من هزار باب علم آموخت كه از هر باب آن، هزار باب ديگر گشوده مى‏شود.» @شرح الاخبار، ج 2، ص 308؛ شبهاى پيشاور، ص 927« قد علّمني رسول‏اللَّه ألف باب من العلم و من كل‏باب يفتح ألف باب$

بنابراين، فرمايش امام على عليه السلام كه به كرات از مردم خواسته است: «بپرسيد قبل از اين‏كه ديگر مرا نيابيد، كه در سينه من علم فراوان است» دلالت بر وجود منبع عظيم علم رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله و نيز احاطه كامل ايشان به جميع علوم است. به همين دليل هيچ يك از صحابه، به اين صراحت و يا حتى به كنايه، مردم را به پرسيدن از خود دعوت نكرده‏اند. همانطور كه علماى اهل تسنن از صحابه نقل كرده‏اند از سعيد بن المسيب نقل شده كسى غير از على عليه السلام نگفت سلونى ... @اسد الغابه، ج 4، باب على.$


جفر جامعه‏

از جمله راه‏هايى كه از جانب پروردگار و به وسيله خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله به على بن ابى‏طالب عليه السلام افاضه فيض مى‏شده «جفر جامعه» @ابو حامد غزالى؛ ينابيع المودة 403؛ در المنظم محمد بن طلحه حلبى.$ بوده است كه مورد تأييد علماى اهل سنت نيز مى‏باشد. جفر جامعه، كتابى است مخصوص على عليه السلام كه در آن كتاب كليه‏حوادث عالم تا انقراض آن به طريق رمز نوشته شده است و اولاد آن حضرت به آن كتاب حكم مى‏كنند. در سال دهم هجرت و پس از مراجعت از حجة الوداع، جبرئيل بر رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله وارد شدو خبر وفات آن حضرت را به ايشان داد. آن حضرت دست‏هاى خود را به سوى پروردگار بلند كرد و گفت: خدايا به من وعده دادى و هرگز خلف وعده نمى‏كنى. سپس به پيغمبر صلى الله عليه و آله دستور رسيد كه على عليه السلام را بردار و با او به بالاى كوه احد رفته و پشت به قبله بنشينيد. حيوانات صحرا را صدا كن تا جواب دهند. در ميان آن‏ها بز سرخ رنگ بزرگى را مى‏بينى كه شاخ‏هاى او اندكى بالا آمده است. به على دستور ده تا او را ذبح كند و پوست آن را از سمت گردن بكند و وارونه دباغى نمايد. آنگاه جبرئيل براى تو دوات و كاغذ و مركب مى‏آورد كه از جنس مركب‏هاى زمين نمى‏باشد. پس از آن هر چه جبرئيل به تو مى‏گويد آن را به على بگو تا بر آن پوست دباغى شده بنويسد. آن پوست براى هميشه باقى مانده، مندرس نشده و محفوظ خواهد ماند. هرگاه آن را بگشايند تازه خواهد بود. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله مطابق همان دستور، به بالاى كوه احد رفت و عمل كرد.

جبرئيل نيز قلم و دوات و مركب خدمت ايشان آورد. حضرت نيز به على عليه السلام دستور داد و على عليه السلام آماده انجام وظيفه شد. آنگاه جبرئيل از جانب رب جليل، كليات و جزييات وقايع مهم عالم را به پيغمبر گفت. پيغمبر هم به على باز مى‏گفت و على عليه السلام بر آن پوست مى‏نوشت. جبرئيل گفت و على عليه السلام مى‏نوشت تا آن‏كه پوست‏هاى باريك دست و پاى بز هم نوشته شد. در آن كتاب «هر چه بوده و هست و تا روز قيامت خواهد بود» @مكاتيب الرسول، ج 2، ص 67؛ بحار الانوار، ج 26، ص 27؛ شبهاى پيشاور، ص 929« كلّما كان و ما هوكائن إلى يوم القيامة$ ثبت شد.

تمام وقايع را، حتى اسامى اولاد و ذرارى دوستان و دشمنان، و هر آنچه بر هر يك از آن‏ها تا روز قيامت وارد خواهد شد، نوشتند. آنگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن جلده و جفره را به على عليه السلام داد و جزو اسباب وراثت و ولايت و امامت قرار گرفت. هر امامى كه از دنيا برود، آن را به امام بعد از خود به وراثت مى‏سپارد.

(...) http://alawdinghazna.blogfa.com/post/109