کاربر:Puranzab/صفحه تمرین3

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Puranzab (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۴ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۴۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

نبوت

نبوت به معنای خبررسانی، مقامی الهی است که به بعضی انسان‌های شایسته داده می شود تا پیام خدا را به مردم ابلاغ کنند. نبوت در دین اسلام و میان متفکران اسلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است. در قرآن کریم, به نام برخی از پیامبران و داستان زندگانی آنان اشاره شده است. براساس فرمایشات قرآن و روایات، برخی از انبیا نسبت به برخی دیگر برتری دارند چنان که حضرت محمد(ص) خاتم پیامبران و برترین آنهاست و دین و شریعت او چون همۀ نیازهای بشر را در بر گرفته و برنامۀ حکومت جهانی عدل و قسط را به صورت کامل ارائه می دهد دین خاتم است.

مفهوم شناسی

واژۀ نبوت در کتاب های لغت[۱] در چهار معنا به کار رفته است: خبر؛ ارتفاع؛ طریق؛ صوت خفی[۲] و در اصطلاح عبارت است از تلقى و گرفتن خبر از جانب خداوند از طریق وحی، به منظور هدايت مردم و نبى آن انسان والا مقامى است که حجت خدا و واسطۀ بین خدا و خلق است و از جانب خدا براى هدايت مردم بر انگيخته مى شود و مردم را به امر الهی هدایت می کند[۳].

مشروح این بند واژۀ نبوت در کتاب های لغت[۴] در چهار معنای زیر به کار رفته است: 1. خبر: بيشتر دانشمندان واژۀ «نبي»[۵] را از ريشۀ «نبأ»، به‌معناي خبر دانسته‌اند[۶] که در اثر کثرت استعمال به نبی تبدیل شده است[۷]، بنابراين «نبي» بر خبررسان اطلاق مي‌شود[۸]. 2. ارتفاع: برخي قائلند ريشۀ اصلي اين واژه، «النَبوة» يا «النباوَة» به ‌معناي بلندي زمين است؛ بنابراين نبي يعني كسي كه بر ديگران برتري داده شده است[۹]. پیامبر چون ترقی پیدا کرده و آسمانی شده، به نبوت مستند شده، مانند زمینی است که از سایر زمین‌ها بلندتر است[۱۰]. 3. طریق: هم به معنای طریق واضح و هم به معنای طریق هدایت آمده است[۱۱]. 4. صوت خفی: چون خبری که به انبیا می رسد دیگران نمی شنوند[۱۲]. نبوت در اصطلاح قرآنی عبارت است از تلقى و گرفتن خبر از جانب خدا به منظور هدايت مردم و نبى انسان والا مقامى است كه از جانب خدا براى هدايت مردم برانگيخته مى شود[۱۳].[۱۴] و نبی در اصطلاح علم كلام بر كسي اطلاق مي‌شود كه از راه وحي پيامي را از خداي متعال دريافت مي‌كند و آنرا به مردم مي‌رساند[۱۵].[۱۶]

روابط معنایی

الف) رابطۀ نبوت و وحی

وحي، دريافتي اختصاصي از سوی خدا و خارج از مجاري عادي فهم بشر (مانند حس و عقل) است[۱۷] كه از ميان انسان‌ها تنها پيامبران از آن بهره‌مندند و قوام نبوت پيامبران به «وحي» است؛ زيرا آنان از اين راه به غيب دست مي‎‌يابند و احكام و معارف الهي را دريافت مي‌كنند، از اين جهت پيوسته كلمۀ «وحى» با واژه نبى و نبيّين همراه است چنانکه می فرماید: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ»[۱۸].[۱۹]

ب) رابطه نبوت با رسالت

آیات: «وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا»[۲۰]؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ»[۲۱] و روایاتی که تعداد رسولان را 313 نفر و تعداد پیامبران را 124 هزار نفر دانسته اند[۲۲]، بیانگر این است که نبوت و رسالت دو مقام الهی هستند، با این تفاوت که همۀ پیامبران دارای مقام نبوت‌اند؛ اما مقام رسالت تنها به گروهی از پیامبران اختصاص دارد به این معنی که هر دو در دریافت و ابلاغ وحی الهی و ابلاغ آن به مردم شریک اند ولی در نوع شهود فرشتگان و مأموریتشان با یکدیگر متفاوتند[۲۳].

ج) رابطۀ نبوت با امامت

با توجه به آیۀ ﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۲۴]، امامت امری غير از نبوت و رسالت و قطعاً فراتر از آنهاست[۲۵]؛ زيرا حضرت ابراهيم (ع) وقتي به اين مقام دست يافت كه سال‌ها از رسالت و نبوتش مي‌گذشت و تا آن زمان آزمون‌ها و ابتلائات بسياري را پشت‌سر گذاشته بود[۲۶].[۲۷]

د) رابطۀ نبوت با بعثت

بعثت به معنای برانگیختگی است. بعثت در شخص نبی، مقدم بر برانگیختگی جامعه است. نبی با فضایلی که دارد و بالاتر از مردم عادی است، آمادۀ تحمل بار مسئولیتی بدان عظمت و سنگینی است ولی تا پیش از بعثت، این فضایل هنوز به ظهور و فعلیت نرسیده و او همچون یکی از افراد معمولیِ دیگر در جامعه به تلاش و فعالیت مشغول است؛ وحی الهی در او تحول، انگیزش و انقلابی به وجود می‎آورد[۲۸].

مشروح این بند الف) رابطۀ نبوت و وحی: وحي، دريافتي اختصاصي از سوی خدا و خارج از مجاري عادي فهم بشر (مانند حس و عقل) است[۲۹] كه از ميان انسان‌ها تنها پيامبران از آن بهره‌مندند و قوام نبوت پيامبران به «وحي» است؛ زيرا آنان از اين راه به غيب دست مي‎‌يابند و احكام و معارف الهي را دريافت مي‌كنند، از اين جهت پيوسته كلمۀ «وحى» با واژه نبى و نبيّين همراه است چنانکه می فرماید: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ»[۳۰].[۳۱] ب) رابطه نبوت با رسالت: آیات: «وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا»[۳۲]؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ»[۳۳] و روایاتی که تعداد رسولان را 313 نفر و تعداد پیامبران را 124 هزار نفر دانسته اند[۳۴]، بیانگر این است که نبوت و رسالت دو مقام الهی هستند، با این تفاوت که همۀ پیامبران دارای مقام نبوت‌اند؛ اما مقام رسالت تنها به گروهی از پیامبران اختصاص دارد به این معنی که هر دو در دریافت و ابلاغ وحی الهی و ابلاغ آن به مردم شریک اند ولی در نوع شهود فرشتگان و مأموریتشان با یکدیگر متفاوتند[۳۵]. 3. رابطۀ نبوت با امامت: با توجه به آیۀ «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۳۶]، امامت امری غير از نبوت و رسالت و قطعاً فراتر از آنهاست[۳۷]؛ زيرا حضرت ابراهيم (ع) وقتي به اين مقام دست يافت كه سال‌ها از رسالت و نبوتش مي‌گذشت و تا آن زمان آزمون‌ها و ابتلائات بسياري را پشت‌سر گذاشته بود[۳۸]. همچنين امامت مطرح‌شده در آيه، به ‌دليل ‌آنكه امامت براي مردم است «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»، نمي‌تواند يك مقام تكويني صرف و تنها مرتبه‌اي از مراتب قرب خداوند مانند صلاح و اخلاص باشد. آنچه با ظاهر آيه و شواهد و قراين آن سازگار است، دو احتمال زير است: الف) امامت مقامی تشريعي و بالاتر از نبوت است و ازاين‌رو پيروي از امام در همۀ رفتارها و گفتارهايش به‌طور مطلق واجب است. درحالي‌كه مقام نبوت و رسالت ذاتاً مقتضي پيروي از پيامبر در همۀ حركاتش نيست، بلكه تنها مستلزم پيروي از اموري است كه او از جانب خداوند به مردم مي‌رساند؛ مگر اينكه دليل ديگري وجوب تبعيت مطلق را ثابت كند[۳۹]؛ ب) امامت مقامي تكويني و فراتر از نبوت است ازاين‌رو امام قدرت به كمال رساندن و هدايت تكويني افراد مستعد را دارد. به عبارت ديگر، امام واسطۀ فيض الهي براي به كمال رساندن نفوس مستعد است و اين هدايت غير از هدايت تشريعي است كه براي همۀ انسان‌ها به‌طور يكسان وجود دارد[۴۰].

رابطه نبوت با بعثت

بعثت به معنای برانگیختگی است. بعثت در شخص نبی، مقدم بر برانگیختگی جامعه است. نبی با فضایلی که دارد و بالاتر از مردم عادی است، آمادۀ تحمل بار مسئولیتی بدان عظمت و سنگینی است ولی تا پیش از بعثت، این فضایل هنوز به ظهور و فعلیت نرسیده و او همچون یکی از افراد معمولیِ دیگر در جامعه به تلاش و فعالیت مشغول است؛ وحی الهی در او تحول، انگیزش و انقلابی به وجود می‎آورد[۴۱].

دلایل اثبات نبوت

الف) دلیل عقلی (فلسفی و کلامی)

برخی از دلایل عقلی برای اثبات نبوت عبارت‌اند از:

1. رسیدن تکالیف الهی به انسان‌ها: عقل حکم می‌کند به این‌که خدای متعال انسان را بیهوده خلق نکرده و او را از میان جميع موجودات برگزيده و تکالیفی را بر او واجب کرده ولی نمی‌داند چه تکالیفی بر او واجب است بنابراین بر خداوند لازم است آن تکالیف را به مكلّفين اعلام كند و از طرفی محال است خداوند آن تکالیف را بى ‏واسطه به هر يك از افراد مكلّفين، اعلام كند زيرا عقل هيچ مكلّفى، نمی تواند مستقلا آن تکالیف را درک کند و شكی نيست كه تمامى افراد مكلّفين قابلیت دریافت وحى از خداوند متعال و ابلاغ اوامر و نواهی را ندارند، پس لازم است خداوند متعال شخصى را كه ممتاز بوده و این قابليت را دارا می‌باشد بر تمام مكلّفين مبعوث كند تا تكاليف را به ايشان برساند و در غیر این صورت در حق بندگان کوتاهی می شود و اين محال است[۴۲].

2. قاعدۀ لطف: بر خداوند واجب است به عنوان لطف و رحمت بر بندگانش پیامبرانی را مبعوث کند تا آیات الهی را بر آنان بخوانند و آن‌ها را تزکیه نمایند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزند و آنان را از چیزی که در آن فساد نهفته است بترسانند و به چیزی که در آن صلاح و سعادت آن‌ها است نوید دهند[۴۳].

3. نیاز به قانون و عجز بشر از قانون گذاری: تقریر این برهان با تبیین چند مطلب روشن می شود:

الف) آفرینش انسان براساس حکمت و به دست توانمند خدای حکیم انجام یافته است.

ب) انسان از دو عنصر ماده و روح پدید آمده است و به همین جهت هم از ویژگی‌های بدن ماده و هم از خصوصیات روح مجرد برخوردار است و در پی آن از خواسته های عقلانی و حسی برخوردار است، ولی غرض اصلی از خلقت او باید امری معقول و جاودانه باشد.

ج) انسان از ناحیۀ ماده و طبیعت، موجودی سرکش و متجاوز و استخدام کننده و انحصارطلب است و او طبعأ و نه فطرتأ همه چیز را برای خود و به سود خود می خواهد.

د) از طرف دیگر، انسان چاره‌ای جز زندگی اجتماعی ندارد؛ زیرا او به تنهایی قادر به حل کردن سختی ها و دشواری های زندگی نیست و در این زندگی جمعی و همکاری است که ریشۀ بی عدالتی ها، زورگویی‌ها، حق کشی ها، خودکامگی ها و ... بروز می کند و اینجاست که انسان به قانون جامع و کامل نیازمند می شود.

ه) از سوی دیگر عقل بشر در پیمودن راه تکامل و سعادت، نمی تواند از عهدۀ کشف همۀ مجهولات، نزاع ها، اختلافات و کشمکش ها بیرون آید؛ زیرا بسیاری از ارزش های والا از دسترس معرفت عقل بشری دور است.

و) از سوی دیگر انسان، دانش وضع قانون فراگیر و همه سویه را ندارد؛ زیرا او نمی تواند ویژگی های همۀ مناطق جغرافیایی را در جمیع ادوار تاریخ بر همۀ جوامع انسانی در نظر بگیرد و برای آن قانونی شایسته وضع کند و نشانۀ این عجز اختلاف قوانین در هر عصر و تغییر و تبدیل و ترمیم و تعویض مستمر آن در نسل هاست.

با در نظر گرفتن جوانب مختلف مبادی یاد شده، عقل می پذیرد که باید از ماورای طبیعت، قانون جامع و کاملی نازل شود و نیز قدرتی ظهور کند تا دست‌آوردهای عقل را سمت و سو بخشد و اشتباهات آنرا برطرف کند و قانون جامع و کامل الهی را اجرا و اختلاف‌ها را به اتحاد و وفاق مبدل کند، نیازهای فکری و عقلانی بشر را سامان دهد و استعدادها را شکوفا کند و سود و زیان های بشر را به وی بشناساند، قدرتی سرشار از علم که از زوایای تاریک و روشن و ریز و درشت و کلی و جزیی نظام آفرینش و نیز قوانین جاری در آن، آگاه باشد و مظهر و مجلای چنین قدرتی، وجود سعادت بخش پیامبران است[۴۴].

ب) دلیل نقلی

از جمله دلایل نقلی، دليلى است كه امام صادق (ع) با آن اثبات نبوّت نموده‏ اند: حضرت (ع) بزنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت مي‌كنى‌؟ فرمود: «چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را به بينند و لمس كنند و بى‌واسطه با يك ديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بيان كنند و ايشان را به مصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهى‌كنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران و برگزيده‌هاى خلق او باشند، حكيمانى هستند كه بحكمت تربيت شده و بحكمت مبعوث گشته‌اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نباشند. از جانب خداى حكيم دانا بحكمت مؤيد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى بسبب دلائل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه‌اى داشته باشد، خالى نماند»[۴۵].[۴۶]

ج) دلیل عرفانی

عارفان[۴۷] در تبیین راه هدایت می‌گویند پیامبران خودشان اول راه سعادت را پیموده‌اند، سپس به هدایت و ارشاد مردم پرداخته‌اند و مراد از نبىّ، این است که با پیمودن راه سعادت، الگو و اسوۀ مقرّبان می شوند و بعد از نزدیک و در عمل، ارشاد و هدایت مردم را با تحمّل سختی‌ها و گرفتاری های گوناگون به عهده می گیرند و فقط به آموزش و ارائۀ برنامه بسنده نمی کنند لذا وجود انبیا برای هدایت مردم به سوی خداوند متعال ضرورت دارد[۴۸].

راهای اثبات نبوت

فطرت انسان اقتضا می کند هیچ ادعایی را بی دلیل نپذیرد، ادعای نبوت نیز باید همراه با دلیل باشد. متفکران اسلامی، برای اثبات و شناخت نبی حقیقی از پیامبر دروغین، سه راه را معرفی کرده اند:

1. راه اعجاز: معجزه عبارت است از کارهای عجیب و خارق عادتی که دیگران از انجام آن ناتوان باشند به شرطی که معجزه با ادعای نبی هماهنگ و همراه با تحدی بوده و معارضی هم نداشته باشد مانند: تبدیل عصای چوبین به اژدها.

پیامبر راستین در اعمال و رفتار و کردارش صادق است. روحیات پیامبر از کمالات عالیه و اخلاق فاضله برخوردار است. پیامبر الهی به گونه ای رفتار می کند که جامعۀ تمدنی را بسازد و از مظاهر پیشرفت و بالندگی برخوردار باشد. ابزار و وسایلی که پیامبر برای هدایت انسان‌ها به کار می گیرد می تواند بر حقانیت پیامبر دلالت داشته باشد[۴۹].[۵۰]

2. تصدیق پیامبر سابق نسبت به پیامبر لاحق: «وَ إِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ»[۵۱].

این آیه می‌رساند که حضرت عیسی (ع) به بنی اسرائیل بشارت می دهد که رسولی بعد از من خواهد آمد که اسمش احمد است.

اقسام نبوت

1. نبوت تبلیغی: پیامبران تبلیغی از طریق وحی الهی و اظهار معجزه، مردم را به شریعت پیامبر قبلی دعوت می کنند و آموزه های شرعی را تحقق می بخشند.

2. نبوت تشریعی: پیامبران تشریعی از جانب خداوند متعال، شریعت، یعنی قوانین، برنامه ها و دستورالعمل‌هایی دریافت و آموزه های شرعی و دینی را تحقق می بخشند[۵۲].

مراتب انسان کامل یعنی انبیاء و رسولان

انسان کامل که دارای ولایت مطلقه و خلافت الهیه است به طور کلی دارای چهار مرتبه و حالت است:

۱. ولی: کسی است که بدون واسطۀ ملت یا بشر به ‌صورت کشف و شهود بر ذات و صفات و افعال الهی آگاهی یافته و نسبت به عوالم وجود (ملکوت[۵۳]، جبروت[۵۴]، لاهوت[۵۵])، معرفت پیدا کند.

۲. نبی: کسی است که به واسطۀ وحی و الهام الهی بر ذات و اسماء و صفات و افعال و احکام خداوند اطلاع یافته و از حقیقت آنها خبر داشته باشد، چنانکه می‌فرماید: «أَ كاَنَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلىَ‏ رَجُلٍ مِّنهْمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ»[۵۶].

۳. رسول: رسول به معنای فرستاده شده، کسی است که تمام کمالات نبی را داشته و از جانب خدای تعالی مأموریت و فرمان یافته باشد که احکام الهی و لوازم ترقیات مادی و معنوی را به مردم برساند و در نظم و ترتیب دادن به امور زندگانی و تهذیب اخلاق مردم و ارتباط آنان به مبدا متعال کوشش نماید و بر مردم لازم است که دستورات وی را بپذیرند چنانکه می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[۵۷].

۴. اولواالعزم (صاحبان اراده و دین): رسولانی را گویند که دارای کتاب و شریعت و دین مستقلی باشند که نفس شریف ایشان و سایر مردمان بدان عمل نمایند، چنانکه می‌فرماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ»[۵۸].

هر یک از این چهار مرتبه خود دارای درجات برتری است، چنانکه می‌فرماید: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ»[۵۹]؛ پس بالاتر از هر مقامی مرتبۀ دیگری فرض می‌شود تا برسد به آن مقامی که نزد خدای تعالی مکان و منزلتی عظیم دارد، چنانکه می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ»[۶۰].

امام صادق (ع) درباره طبقات انبیاء می‌فرماید: انبیاء و رسولان به چهار طبقه تقسیم می‌شوند: 

۱. خداوند بعضی از مردم را انتخاب می کند و از ایشان می خواهد که به دستورات وی عمل کنند ولی ایشان مکلف به بیان دستورات الهی به دیگران نیستند.

۲. پیامبری که در خواب صورت‌هایی را ببیند، یا صدای فرشته را بشنود، ولی در بیداری فرشته‌ای نبیند و بر کسی مبعوث نباشد و او خود امام و رهبری دارد، چنانکه لوط پیرو ملت ابراهیم بود و مردم را به کیش وی دعوت می‌نمود.

٣. پیامبری که در خواب صدای فرشته را بشنود و در بیداری نیز رسولان و فرشتگان خداوند را مشاهده نماید و بر گروهی اندک یا بسیار مبعوث گردد، مانند حضرت یونس که تنها بر صد و سی هزار نفر مبعوث بود، چنانکه می‌فرماید: «وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ»[۶۱].

۴. پیامبری که در خواب و هم در بیداری ببیند و هم صدای غیبی بشنود و خودش امام باشد. مانند حضرت ابراهیم (ع)؛ چنانکه می‌فرماید: «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۶۲].[۶۳]

همچنین امام رضا (ع) در مورد فرق رسول و نبی و امام فرمودند: «رسول کسی است که وحی و جبرئیل بر وی نازل گردد و او در بیداری جبرئیل را ببیند و صدایش را بشنود و بسا می‌شود که در خواب فرشته را ببیند، مانند رؤیای حضرت ابراهیم و نبی کسی است که سخنان فرشته را بشنود و بسا می‌شود که فرشته را ببیند و صدایش را نشنود، و امام کسی است که صدای فرشتگان را بشنود ولی شخص آنرا نبیند»[۶۴].[۶۵]

اهداف نبوت (فلسفه بعثت)

برخی از اهداف نبوت در قرآن عبارت‌اند از:

1. تعلیم و تربیت: قرآن کریم تعلیم و تربیت را از اهداف فرستادن پیامبران دانسته است: « لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»[۶۶]؛ «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۶۷]؛ جملۀ « وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» از معارف و حقایقی خبر می دهد که فکر و اندیشۀ انسان، با همۀ پیشرفت او در علم و صنعت از دسترسی به آنها ناتوان است و تنها از طریق نبوت و دست آوردهای وحی، می توان بر آنها آگاه شد. اگر پیامبران الهی نباشند عقل های انسان های اولین و آخرین از درک دریای ژرف توحید و معاد بی بهره اند[۶۸].

2. دعوت به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت: اساسي‌ترين هدف پيامبران الهي دعوت به توحيد و بندگي خداست. همۀ پيامبران، بدون استثنا، دعوت به توحيد و دوري از شرك و بت‌پرستي را، سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داده بودند: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[۶۹]. امام علی (ع) در این باره می فرماید: «خدا پیامبر را برانگیخت تا بندگان او آنچه از خدا شناسی نمی‌دانند فرا گیرند و به پروردگاری او، پس از انکار و عناد، ایمان بیاورند»[۷۰].[۷۱]

3. آزادي انسان‌ها از قيد و بندهاي ناروا: يكي از اهدافي كه قرآن براي پيامبر اكرم (ص) برمي‌شمارد، آزاد كردن انسان‌ها از تمام قيد و بندهاي نارواي فكري و اعتقادي دروني و بيروني است: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ»[۷۲]؛ «اِصْر» به‌معناي بستن چيزي و حبس كردن كسي با قهر و غلبه است و مراد از آن در آيۀ مورد نظر اموري است كه انسان را از رسيدن به نيكي‌ها بازمي‌دارد[۷۳]. «اَغْلال» جمع «غُل» به‌معناي طوق آهني است كه بر گردن مجرمان بسته مي‌شود[۷۴] و اينجا معناي كنایی آنْ مراد است. با عنايت به وضع فرهنگي مردم در صدر اسلام مي‌توان استفاده كرد كه مراد از «اصر» و «غل»، قيد و بندهاي فرهنگي است. آيۀ علاوه بر اثبات حقانيت پيامبر اسلام (ص)[۷۵]، گوياي آن است كه آن حضرت پاكي‌ها را براي آنها حلال و پليدي‌ها را حرام كرده و مردم را به خوبي‌ها امر و از بدي‌ها نهي فرموده ‌است. او از طريق تبليغ و تعليم و عوض كردن بينش مردم و بيان احكام واقعي الهي براي آنان و فرمان دادن به خوبي‌ها و نهي از بدي‌ها، زمينۀ رهايي آنها را از قيد و بندهاي ناروا فراهم ساخته ‌است. مي‌توان گفت پيامبران ديگر نيز همانند حضرت محمد (ص)، زنجيرهاي اخلاقي و فرهنگي را با آموزش و تزكيه برمي‌داشتند و براي آزادي انسان‌ها از چنگال طاغوتيان به مبارزه با آنها مي‌پرداختند؛ مانند حضرت موسي و هارون (ع)، كه طبق بيان قرآن كريم به فرعون گفتند: «إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِين أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيل»[۷۶].[۷۷]

4. اتمام حجت: «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»؛ انسان ها با بهره گیری از ابزار منابع معرفتی و خدادادی، مانند: حس و تجربه و عقل و وجدان نمی توانند راه سعادت خود را به طور کامل تشخیص دهند و در این صورت به هدایت دست نمی یابند و این بشر هدایت نیافته می تواند با استدلال عقلی در برابر حق تعالی احتجاج و استدلال کند که چرا با وجود این نقص معرفتی، منبع معرفتی دیگری را در اختیارم قرار ندادی تا راه سعادت و هدایت را در یابم. خدای سبحان به خاطر اینکه این احتجاج صورت نگیرد، پیامبرانی را برای انسان ها فرستاد تا با تبشیر و انذار به هدایت آنها بپردازند[۷۸].

5. تکامل عقول: مهم ترین هدف از آموزش و پرورش مردم به دست پیامبران، تکامل عقلانی آنهاست: پیامبر (ص) نیز در این باره فرمودند: «خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است، زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به‌سوى حج و جهاد) بهتر است و خدا پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پيغمبر در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدين بالاتر است و تا بنده‌اى واجبات را با عقل خود نفهمد آنها را انجام نداده است. همه عابدان در فضيلت عبادتشان بپاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه در بارۀ ايشان فرموده: «تنها صاحبان خرد اندرز مي‌گيرند»[۷۹].[۸۰]

6. حکومت و داوری به حق میان مردم و مخالفت با هواهای نفسانی: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»[۸۱]؛ اگر گفته شود انسان بدون نیاز به شریعت و براساس حسن و قبح عقلی[۸۲] می تواند حق را از باطل تشخیص دهد و حکم حق را دریابد؛ پاسخ داده می شود که اولأ: بسیاری از قوانین هستند که عقل بشر، توان درک آنها را ندارد و با ذوق و سلیقه و عرف های مختلف به دست نمی آیند؛ ثانیأ: چه بسا احکامی که اگر انسان بخواهد از طریق عقل یا تجربه به حسن و قبح و بایستی و نبایستی آنها پی ببرد، گرفتار ضرر جبران ناپذیر می‌گردد؛ حقایقی که به یک معنا تجربه پذیر و جبران ناپذیرند و با تجربۀ آنها گوهر آدمی متلاشی می شود؛ مثل روابط جنسی که در اسلام به محدودیت آن حکم شده است، اگر حکمش به دست تجربۀ بشری نهاده شود، ذات و گوهر انسانی تنزل می یابد و پس از کشف ضررهای آزادی جنسی، توان جبرانش از بشر گرفته می شود. پس باید به شریعت رو آورد تا قوانین مطابق با تکامل انسان، رایگان و بدون تجربۀ جبران ناپذیر به دست می آید.

7. ایجاد عدالت اجتماعی توسط مردم: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[۸۳]؛ حقیقت شریعت و معارف و قوانین الهی توسط پیامبران به مردم ابلاغ شود تا به دست تودۀ مردم، عدالت تحقق یابد.

8. نجات از تاریکی‌ها و هدایت مردم: يكي ديگر از آثاری كه قرآن كريم براي پيامبر اكرم (ص) و برخي پيامبران برمي‌شمارد، نجات مردم از تاريكي‌هاست كه به ‌گونه‌اي تمام اهداف آنان را دربرمي‌گيرد. خداوند به پيامبر اسلام (ص) مي‌فرمايد: «كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»[۸۴]. مراد از ظلمات در اين آيه، گمراهي‌ها و مراد از نور، هدايت است كه مصاديق مختلفي دارد. آيه گوياي آن است كه مصداق خارج كردن از ظلمات به نور، هدايت به راه خداست. در آيات ديگري نيز به اين هدف اشاره شده است. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ»[۸۵]؛ «وَيا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَي النَّجاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَي النّارِ»[۸۶]؛ «قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»[۸۷]؛ از مجموع اين آيات برمي‌آيد كه با هدايت پيامبران، انسان‌ها از هر نوع تاريكي خارج مي‌شوند و به وادي نور و روشنايي گام مي‌نهند[۸۸].

9. بشارت و انذار: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ...»[۸۹]؛ از آيات قرآن استفاده می شود كه گاهي انسان با وجود آگاهي از چيزي و حتي توجه به آن، انگيزۀ عمل بر اساس آنرا ندارد. در چنين حالتي بايد انگيزه‌اي در انسان پديد آيد تا او را به حركت درآورد. انبيا در جايگاه «مُنذِر و مبشّر»، اين وظيفه را به ‌عهده دارند؛ آنان در مردم انگيزۀ عمل به وجود مي‌آورند و گرايش‌هاي خفتۀ آنان را بيدار مي‌كنند. گرچه هر انساني از عذاب مي‌ترسد و حتي احتمال ضعيف آن هم بايد در وي مؤثر باشد، در عمل چنين تأثيري را در مردم دیده نمی شود. پيامبران عذاب‌هاي اخروي و نعمت‌هاي بهشتي را براي انسان‌ها توصيف مي‌كنند و با انذار و تبشير، گرايش‌ها را به كنش و علم‌ها را به آگاهي تبديل مي‌كنند[۹۰] در واقع پيامبران افزون بر اينكه بينش مردم را بالا مي‌برند، با ترساندن از عذاب‌هاي الهي و بشارت به نعمت‌هاي الهي، گرايش‌هاي انسان را نيز به‌سوي فعليت مي‌رانند.

بررسي آيات قرآن كريم نشان مي‌دهد بخش عظيمي از آيات در خصوص انذار و تبشير از سوي پيامبران است كه پيوسته به بيان نعمت‌هاي بهشتي و عذاب‌هاي الهي مشغول بودند. اين مسائل در قرآن به ‌قدري مهم است كه گاهي پيامبران را با عنوان «نذير» مي‌خواند: «وَإِنْ مِن أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ»[۹۱]؛ بيم دادن بارزترين صفت پيامبران است و ضرورتش هم كاملاً احساس مي‌شود؛ زيرا كسي بايد در جامعه باشد تا مردم را از خطرات پيش‌ رو آگاه كند. قرآن كريم، در چند آيۀ مختلف پيامبر اسلام(ص) را نيز با واژگان «بشير» و «نذير» توصيف مي‌فرمايد؛ از جمله: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا...»[۹۲].خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ منابع بدون نام باید محتوا داشته باشند

آثار و فواید نبوت (کارکردهای نبوت)

مقصود از کارکرد دین، اثر، نقش و تحوّلی است که دین در انسان یا جامعه ایفا می کند. آثار و تحوّلات دین را از یک دیدگاه می توان به دو بخش فرد و اجتماع تقسیم کرد. به دیگر سخن، قلمرو کارکرد دین می تواند فردی و اجتماعی شود.

الف) کارکردهای انبیاء در قلمرو فردی:

1. معرفت زایی: نخستین نقش و کارکرد دین و پیامبران، تأیید مسأله شناخت است؛ خداوند یکی از وظایف پیامبران را تعلیم حکمت و دانش می داند که انسان از آن خالی الذهن بود: «وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»[۹۳]. دین افزون بر آموزش اصل شناخت در مقولات دینی به تعلیم انسان پرداخته است از جمله: مبدأشناسی؛ انسان شناسی و معادشناسی.

2. معنابخشی و پشتیبانی از اصول اخلاقی: در عرصه اخلاق، دین با سه راهکار (عقلانیت بخشی، شناسایی بعض اصول اخلاقی و حمایت از اصول اخلاقی و ضمانت اجرایی آن) به مدد اخلاق آمده است[۹۴].

3. بهداشت جسمانی و روانی: از آنجا که انسان موجودی دو بُعدی (مادی و معنوی) است، قرآن مجید نیز به هر دو بُعد نظر دارد و می خواهد جسم و جان هر دو را شفا دهد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»[۹۵]؛ «وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا»[۹۶]؛ دو دستور خوردن غذاهای پاکیزه و پرهیز از غذاهای مضر، سلامت و بهداشت جسم انسان را تأمین می کند.

راهکارهای تعالیم اسلامی در بهداشت روانی برای مقابله با ناکامی ها و سازگاری با سختی ها در سه بخش (روش‌های شناختی، رفتاری و عاطفی) مورد بررسی قرار می گیرد. راهکار شناختی مثل ایمان به خدا: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا»[۹۷]؛ ایمان به خدا و تقویت آن باعث می شود فرد متکی بر موجودی شود که علم، قدرت و خیر خواهی بی نهایت دارد؛ لذا ترس و دلهره و اضطراب و تزلزل در فرد ایجاد نمی شود و احساس بی نیازی و آرامش به او دست می دهد[۹۸].

ب) کارکردهای انبیاء در قلمرو اجتماع:

1. همبستگی و رفع اختلافات قومی و نژادی: برخی از موارد چگونگی برخورد قرآن کریم و پیامبر اسلام (ص) برای رفع اختلافات قومی و تعصّبی و ایجاد همبستگی و همدلی برای امّت اسلامی عبارت‌اند از: «إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۹۹]. قرآن کریم، همۀ انسان ها را برابر و مساوی وصف می کند که همگی از فرزندان آدم هستند و بر یکدیگر دارای فضل و برتری خاصّی نیستند، مگر با تقوا و پارسایی پیش خداوند که آن نیز سبب برتری و تبعیض دنیایی نمی شود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز با الهام از قرآن، بذر همدلی و هم صدایی را در امّت خود افشاند و به صورت شفّاف فرمود: «ای مردم! همه شما از آدم هستید و آدم نیز از خاک خلق شده است؛ پس هیچ گونه برتری برای عرب بر عجم نیست، مگر با صفت تقوا»[۱۰۰].

2. آزادی اجتماعی: در قرآن کریم آمده است: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[۱۰۱]. پیامبران با الهام از وحی آسمانی، امّت ها را به آزادی از یوغ حاکمان ظالم هر چند از راهکار جنگ، تشویق می کردند و اختیار سکوت و بی تفاوتی در این امر را ناروا و مذمت می کردند: «وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّه ِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»[۱۰۲]. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت پیامبر (ص) را آزادی مردم از انواع یوغ ها و زنجیرهای دوره جاهلیّت وصف می کند: «وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ»[۱۰۳].

3. عدالت اجتماعی: عدالت اجتماعی آرمان انسانی است که تحقّق آن به آموزه های آسمانی نیاز دارد. وظیفه‌ و مأموریت‌ پیامبران‌ فقط‌ در دعوت‌ به‌ خدا و مقابله‌ با حاکمان‌ جور و براندازی‌ آنان‌ خلاصه‌ نشده‌ است؛ بلکه‌ خداوند و پیامبران‌ به‌ فکر حکومت‌ پس‌ از فروپاشی‌ حکومت‌های‌ جور هستند که‌ مشخصه‌ آن، توجه‌ و اهتمام‌ خاص‌ به‌ اصل‌ عدالت‌ اجتماعی‌ است: «قُل‌ أَمَرَ‌ رَبٍّی‌ بِالقِسطِ»[۱۰۴].

4. بستر سازی برای فرهنگ و تمدن: انبیای الهی از راه تشویق به فراگیری علم و دانش و ارج نهادن به کار و توسعه، نقش مهم در رشد فرهنگ و تمدن بشری داشته‌اند از جمله: پیامبر اسلام (ص) شخصا مردم را به فراگیری علوم نظری و تجربی تشویق می کرد؛ به گونه ای که آموزش علم را «فریضه» نامید: «طلب علم و دانش بر هر مسلمانی واجب است»[۱۰۵]؛ همچنین ایشان عبادت را هفتاد جزء برشمرد که طلب روزی حلال، بهترین آنهاست[۱۰۶].[۱۰۷] این روایت فرهنگ سازی طلب روزی حلال را می‌رساند.

وظایف و شؤون نبوت (مقامات پیامبران)

پاره‌اي از اوصاف پیامبران مربوط به وظايف و شئون آنهاست که برخی از آنها عبارت‌اند از:

1. ابلاغ و تبيين پيام الهي: مقتضاي نبوت و رسالت انبيا و همچنين نتيجۀ برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطه‌ای امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظف‌اند پس از دريافت اين پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيام‌ها به ‌معناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيام‌ها ندارند: «مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ»[۱۰۸].[۱۰۹]

2. تعليم مردم: پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست و چون انسان هم نمي‌تواند همۀ دانش‌هايی را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين در حوزۀ معرفت نيز محتاج وحی الهی است. از آيات و روايات نيز استنباط مي‌شود يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعبيرهای مختلفی مواد آموزشی انبيا را گوشزد می‌كند؛ از جمله می‌فرمايد: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[۱۱۰].

3. بيان حلال و حرام الهي: انسان‌ها برای رسيدن به كمال بايد حلال‌ها و حرام‌های الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما از آنجا كه همۀ افراد نمی‌توانند احكام الهی را به‌طور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طريق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكی از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست. خداوند در قرآن به پيامبر اكرم (ص) فرمان می‌دهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برايشان بيان كند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم»[۱۱۱] و دربارۀ حضرت عيسي (ع) نيز مي‌فرمايد: «وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»[۱۱۲].

4. موعظه مردم: در قرآن كريم آمده است انبياي الهي (ع)، علاوه بر بيان حقايق براي مردم با موعظه[۱۱۳] و تلاوت آيات الهي برايشان، دل‌هاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده مي‌كردند. خداوند در قرآن به حضرت محمد (ص) نيز فرمان مي‌دهد كه مردم را موعظه كند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»[۱۱۴].[۱۱۵]

5. تزكيه: مراد از تزكيه، پاک كردن نفس از ناپاكي‌ها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي مي‌تواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از رذايل اخلاقي پاك كرده باشد. قرآن كريم دراين‌باره مي‌فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ، وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»[۱۱۶]. كسي مي‌تواند براي تزكيۀ ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهي‌اند، اين ويژگي‌ را دارند و مي‌توانند وظيفة خطيري چون تربيت انسان‌ها را بر عهده بگيرند. ازاين‌رو قرآن كريم تربيت را جزء وظايف پيامبران مي‌شمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي (ع) را به‌سوي فرعون مي‌فرستاد، به او فرمود: «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي»[۱۱۷].

6. امامت: قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي مي‌كند؛ از جمله دربارۀ حضرت ابراهيم (ع) مي‌فرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۱۱۸].[۱۱۹]

7. قضاوت: در برخي آيات، خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن مي‌گويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»[۱۲۰]. در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است، ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»[۱۲۱].[۱۲۲]

8. برپا ساختن حكومت الهي: بنابر دلايل متعدد، هر جامعه‌اي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. از بررسي آيات قرآن روشن مي‌شود برخي پيامبران مانند داوود و سليمان (ع)[۱۲۳] و پيامبر اسلام(ص)[۱۲۴] حكومت الهي داشته‌اند؛ يعني به‌طور رسمي رئيس حكومت و جامعه بوده‌اند و مردم ملزم بودند از آنها اطاعت كنند[۱۲۵]. پس همۀ پيامبران از طرف خدا در رأس حكومت نبوده‌اند. افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت مي‌باشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربه‌معروف و نهي‌ازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده مي‌شود، تنها در گرو تشكيل حكومت است[۱۲۶].

خصایص نبوت (ویژگی‌های پیامبران)

1. خلافت الهی: جانشینی خداوند، مختص انسان کامل است، همان انسان كاملي كه مظهر و جامع همۀ اسماي الهي است. انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همۀ مردمان و فرشتگان و جنّ و ساير موجودات به وساطت او فيض مي‏گيرند و نوع انسان کامل در هر زمانی موجود است. رسول گرامي اسلام ‏(ص) انسان كامل و فرد برتر جهان هستي از شروع تا آخِر است و به جهان امكان، احاطۀ كامل دارد. او در روز قيامت، شاهد و ناظر بر همۀ پيامبران و امّت‏هاي آنان است: «فكيف إذا جئنا من كلّ أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك علي هوُلاء شهيداً»[۱۲۷].[۱۲۸]

2. ولایت: ولایت انبیای الهی به دو صورت ولایت تکوینی و تشریعی[۱۲۹] قابل تصور و تحقق است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»[۱۳۰]؛ ولایت در آیه مطلق بوده و شامل هر دو ولایت تکوینی و تشریعی مى‌شود. ولایت تشریعی مانند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله»[۱۳۱]؛ ولایت تکوینی مانند: «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ الله وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[۱۳۲]. ولایت براى انبیا و اوصیاى آنان، ولایت تَبَعى و به اذن الهى است و ولایت تکوینی و تشریعی آنان نسبت به ولایت خداى متعال محدود است؛ البته آن امر محدودیت نسبت به ولایت خداى متعال است و نسبت به ولایت غیر خدا، گسترده خواهد بود[۱۳۳].

3. وحی: یکی از مشخصه های پیامبری، منبع معرفتی پیامبران است. انسان های متعارف از طریق ابزار و منابع عادی کسب معرفت، یعنی: حس و عقل و شهود به درک حقیقت نایل می آیند. انسان های الهی که با خدا ارتباط می یابند و مأموریت هدایت‌گری انسان ها را برعهده دارند باید از منبع معرفتی دیگری ورای منابع معرفتی متعارف بهره ببرند و این منبع معرفتی وحی الهی است که برخی ویژگی‌هایی را برای آن بیان کرده اند که عبارت‌اند از: درونی بودن وحی؛ معلم الهی داشتن؛ استشعار(درک و فهم نمودن) وحی نبوی؛ واسطۀ وحی[۱۳۴].

4. معجزه: هر پیامبری که از جانب خدا مبعوث می‌شود از قدرت و نیرویی خارق ‏العاده برخوردار است و با آن قدرت، یک یا چند عمل انجام می‌دهد که بشر عادی قدرت انجام آنرا ندارد و مافوق قدرت بشر است. این کار نشان‏ دهندۀ بهره‌مندی او از کمک الهی و نیروی خارق‏ العاده الهی است و گواه راستین بودن دعوت او و آسمانی بودن سخن اوست[۱۳۵].

5. علم لدنی: برای پیامبران الهی، آگاهی از تشریع و احکام و ملاک های آنها و همچنین علم به پاره ای از امور تکوینی، برای هدایت و رهبری مردم، امری ضروری به شمار می آید، به همین دلیل در قرآن علم و حکمت به عنوان دو ویژگی انبیا معرفی شده است. برخی از آیاتی که به لدنی بودن علم پیامبران اشاره دارند عبارت‌اند از: «وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ»[۱۳۶]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۱۳۷]. خدای متعال هر علم و دانشی که برای تحقق یافتن هدف بعثت، لازم بوده به پیامبرانش داده است که برخی از آن ها عبارت است از:

الف) علم به تمام کتاب های آسمانی و حکمت: «وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»[۱۳۸]؛

ب) علم به اسمای الهی و امور تکوینی: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ، قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَکيمُ،قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»[۱۳۹]؛

ج) آگاهی از علوم دیگر: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَه لَبُوس لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ...»[۱۴۰]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ، أَنِ اعْمَلْ سابِغات وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»[۱۴۱]؛ «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ»[۱۴۲]؛

د) علم غیب: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى‏ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رَسِالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بَمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى‏ کُلَّ شَىْ‏ءٍ عَدَدًا»[۱۴۳]؛ خداوند بالذات و مستقل دارای علم به غیب است و علم غیب خدا مقید و مشروط نیست؛ ولی دیگران همچون پیامبران، امامان و فرشتگان از طریق تعلیم الهی می توانند به اسرار غیب آگاهی داشته باشند[۱۴۴].

خصایص نبوت (ویژگی‌های پیامبران)

1. خلافت الهی: جانشینی خداوند، مختص انسان کامل است، در اين ميان، «خليفة اللّه»، تنها شخصي است كه مي‏تواند عصمت مطلقه( مقصود از عصمت مطلقه را در پاورقی بیان بفرمایید) را باز تابد و تجلي بخشد. خليفة اللّه، همان انسان كاملي است كه مظهر و جامع همۀ اسماي الهي است. انسان كامل، مظهر همۀ اوصاف خداوند مانند علم و ... است. علم خداوند، شهود محض و حضور صرف است. پس، ديگر جايي براي سهو و نسيان و لغزش و خطا و جهل و عدم علم باقي نخواهد گذاشت. انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همۀ مردمان و فرشتگان و جنّ و ساير موجودات به وساطت او فيض مي‏گيرند: «ببقائه بقيت الدنيا وبيمنه الوري و بوجوده ثبتت الأرض والسماء»[۱۴۵]. رسول گرامي اسلام ‏(ص) انسان كامل و فرد برتر جهان هستي از شروع تا آخِر است و به جهان امكان، احاطۀ كامل دارد. او در روز قيامت، شاهد و ناظر بر همۀ پيامبران و امّت‏هاي آنان است: «فكيف إذا جئنا من كلّ أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك علي هوُلاء شهيداً»[۱۴۶].[۱۴۷] 2. ولایت: ولایت به معنای "سرپرستی" دارای اقسامی است که به اعتبار "مولی علیه" یعنی کسی که سرپرستی شده بر او، به سه قسم تقسیم می‌شود: الف) ولایت تکوینی: این نوع از ولایت مربوط به علت و معلول است، پس هیچ گاه تخلف بردار نیست و یک رابطۀ حقیقی و واقعی بین آنها برقرار است یعنی معلول همیشه و در همه حال و در همه جا تحت ولایت علت خود است مانند تمام ممکنات به واجب تعالی. ب) ولایت بر تشریع: این نوع ولایت در محدودۀ جعل و تشریع قانون است که اگر چه این ولایت از طرف خود شارع یا جاعل قانون تخلف‌پذیر نیست ولی از طرف کسی که قانون مجعول اوست قابل تخلف است؛ مثل تمامی قوانینی که خداوند برای هدایت بشر می‌فرستد. این قوانین از طرف انسان قابل اطاعت و عصیان هستند؛ زیرا مقتضای مختار بودن انسان است. این نوع از ولایت به ولایت تکوینی بر می‌گردد و یک نوع ولایت اعتباری و قرار دادی نیز است. ج) ولایت تشریعی: ولایت تشریعی ولایتی است که نه تکوینی است و نه ولایت بر تشریع، بلکه ولایت و مدیریتی است در چارچوب تشریع و قوانین آن، مثل ولایت ائمه (علیهم السلام)[۱۴۸]. ولایت خلیفۀ الهى به دو صورت ولایت تکوینی و تشریعی قابل تصور و تحقق است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»[۱۴۹]؛ ولایت در آیه مطلق بوده و شامل هر دو ولایت تکوینی و تشریعی مى‌شود. ولایت تشریعی انبیاء (ع) مانند آیۀ: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله»[۱۵۰] و ولایت تکوینی مانند آیات: «وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي»[۱۵۱]؛ «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ الله وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ»[۱۵۲]. ولایت براى انبیا و اوصیاى آنان، ولایت تَبَعى و به اذن الهى است و ولایت تکوینی و تشریعی آنان نسبت به ولایت خداى متعال محدود است؛ مثلاً در ولایت تشریعی؛ آنان اختیار وضع قوانین ندارند؛ اما وظیفۀ ابلاغ و تبیین احکام الهى را دارند، گرچه بعضى مفسران نوشته‌اند: با توجه به عطف «رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا» به «وَلِيُّكُمُ الله»، هرگونه ولایتی که براى خداى متعال ثابت است، براى انبیا و اوصیاى آنان نیز ثابت مى‌شود[۱۵۳]. اگر مراد از آن ولایت از جهت سعه آن است، صحیح نیست و چنانچه مراد فقط‍ داشتن ولایت تکوینی و تشریعی بدون توجه به سعه آن باشد، جاى شبهه نیست؛ زیرا ولایت خلفای الهی(ع) تبعى و عرضى است، وقتى تبعى شد، به طور قطع نسبت به ولایت اصلى، محدود مى‌شود؛ چرا که محدودیت از لوازم تبعیت و وابستگى است؛ البته آن امر محدودیت نسبت به ولایت خداى متعال است و نسبت به ولایت غیر خدا، گسترده خواهد بود[۱۵۴]. 3. وحی: یکی از مشخصه های پیامبری، منبع معرفتی پیامبران است. انسان های متعارف از طریق ابزار و منابع عادی کسب معرفت، یعنی: حس و عقل و شهود به درک حقیقت نایل می آیند. انسان های الهی که با خدا ارتباط می یابند و مأموریت هدایت‌گری انسان ها را برعهده دارند باید از منبع معرفتی دیگری ورای منابع معرفتی متعارف بهره ببرند و این منبع معرفتی وحی الهی است که برخی ویژگی‌هایی را برای آن بیان کرده اند مانند: الف) درونی بودن وحی: درونی بودن وحی بدین معناست که وحی الهی از راه باطن تلقی می شود نه از طریق حواس ظاهری؛ لذا پیامبر (ص) بیشتر مواقعی که وحی بر او نازل می شد؛ حواسش سنگین می گشت و عرق می‌کرد. قرآن هم می فرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمْينُ عَلى قَلْبِكَ... »[۱۵۵]؛ سایر مصادیق وحی از جمله الهام و رؤیاهای صادقه نیز از راه باطنی برای انسان کشف می شود. ب) معلم الهی داشتن: وقتی وحی الهی بیرونی نباشد و از راه حواس ظاهری حاصل نگردد؛ پس معلم طبیعی و بشری نخواهد داشت و از راه تجربه و آزمایش نیز به دست نمی آید؛ لکن همانند غرایز حیوانات نیز نیست که آموزش نداشته باشد، در ذات خود آموزش است و معلم آن خداست. قرآن می فرماید: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‌ وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى‌ وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى‌»[۱۵۶]؛ «وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ»[۱۵۷]؛ «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ»[۱۵۸]. ج) استشعار (درک و فهم نمودن) وحی نبوی: پیامبران به حالت معنوی و ملکوتیشان آگاهی و استشعار دارند و وحی بودن آموزه های دینی را درک می کنند و این درک براساس قاعدۀ لطف و حکمت است که خدا تمام راه‌ها و وسایل هدایت و اطاعت و سعادت بندگان را فراهم می سازد و اگر چنین نباشد نقض غرض لازم می آید، به همین جهت خداوند خود زمینۀ علم پیامبران را فراهم می کند. خدا در این باره می فرماید: «وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»[۱۵۹]؛ «يَا مُوسَىٰ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[۱۶۰]؛ «يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ»[۱۶۱]. امام صادق(ع) در پاسخ به پرسش زراره، نسبت به چگونگی علم پیامبر (ص) فرمود: «وقتی خدای متعال بنده ای را به پیامبری خود برگزید، اطمینان و اعتدال را به اندیشۀ او عطا می کند تا آنچه از جانب خدا به او وحی می شود مانند آن چیزی باشد که آنرا به چشم خود می بیند»[۱۶۲]. د) واسطۀ وحی: پیامبران به طور معمول وحی نبوی را به وسیلۀ موجود دیگری به نام روح الامین و جبرئیل دریافت می کردند که واسطۀ وحی الهی به شمار می آید[۱۶۳]. 4. معجزه: هر پیامبری که از جانب خدا مبعوث می‌شود از قدرت و نیرویی خارق ‏العاده برخوردار است و با آن قدرت، یک یا چند عمل انجام می‌دهد که بشر عادی قدرت انجام آنرا ندارد و مافوق قدرت بشر است. این کار نشان‏ دهندۀ بهره‌مندی او از کمک الهی و نیروی خارق‏ العاده الهی است و گواه راستین بودن دعوت او و آسمانی بودن سخن اوست. این امر، معجزه نامیده می‌شود و عبارت است از امر خارق العاده‌ای که همراه با ادعای نبوت و تحدّی است، کسی توان مقابله با آن و از بین بردن عمل او را ندارد و قابل تعلیم و تعلم ذهنی نیست و از آنجا که حکمت الهی اقتضا دارد مردمان از ظلمات به نور آیند و از گمراهی به شاهراه سعادت نزدیک شوند، بین صحت ادعای نبوت و معجزه، تلازم عقلی وجود دارد. علت و رازگونه بودن معجزات پیامبران و اینکه هر پیامبری معجزه ای ویژه داشته است در کلام امام رضا (ع) آمده که خلاصۀ آن، چنین است: «در زمان حضرت موسی (ع) چون فن سحر و ساحری بر اجتماع چیره بود، خداوند به ایشان چیزی داد که مردم از آوردن مانند آن عاجز بودند و در زمان حضرت عیسی (ع) هم چون بیماری های مزمن و بی علاج پدید آمده بود خداوند به ایشان علم پزشکی و درمان بیماری های مورد نیاز مردم را عطا فرمود. همچنین او مرده را زنده می کرد و کور و برص دار را شفا می داد تا از راه این معجزات حجت خداوند برآنان تمام شود و در زمان پیامبر اکرم (ص) چون سخن ها و خطبه ها و اشعار فصیح و بلیغ فضای جامعه را اشغال کرده بود. خداوند به حضرت قرآن را ارزانی داشت که دیگران از آوردن مانند آن ناتوان بودند[۱۶۴]. 5. علم لدنی: برای پیامبران الهی، آگاهی از تشریع و احکام و ملاک های آنها و همچنین علم به پاره ای از امور تکوینی، برای هدایت و رهبری مردم، امری ضروری به شمار می آید، به همین دلیل در قرآن علم و حکمت به عنوان دو ویژگی انبیا معرفی شده است. برخی ازآیاتی که به لدنی بودن علم پیامبران اشاره دارند عبارت اند از: «وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ»[۱۶۵]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۱۶۶]؛ «وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۱۶۷]؛ «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَىٰ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا»[۱۶۸]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى کَثِیر مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ ، وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْء إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ»[۱۶۹]؛ «وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا»[۱۷۰]. خدای متعال هر علم و دانشی که برای تحقق یافتن هدف بعثت، لازم بوده به پیامبرانش داده است که برخی از آنها عبارت است از: الف) علم به تمام کتاب های آسمانی و حکمت: «وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»[۱۷۱]؛ ب) علم به اسمای الهی و امور تکوینی: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَکيمُ قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»[۱۷۲]؛ ج) آگاهی از علوم دیگر: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَه لَبُوس لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ...»[۱۷۳]؛ «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ، أَنِ اعْمَلْ سابِغات وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»[۱۷۴]؛ «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ»[۱۷۵]؛ د) علم غیب: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى‏ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رَسِالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بَمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى‏ کُلَّ شَىْ‏ءٍ عَدَدًا»[۱۷۶]؛ «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ»[۱۷۷]. خداوند بالذات و مستقل دارای علم به غیب است و علم غیب خدا مقید و مشروط نیست؛ ولی دیگران همچون پیامبران، امامان و فرشتگان از طریق تعلیم الهی می توانند به اسرار غیب آگاهی داشته باشند. راه های مختلف کسب علوم توسط پیامبران در قرآن کریم عبارت‌اند از: الف) وحی: یکی از مهمترین راه های کسب معرفت برای پیامبران، وحی الهی است. به گفتۀ قرآن: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسان عَرَبِیّ مُبِین»[۱۷۸]؛ حقیقت وحی، الهی است و پیامبر نقشی در تغییر آن ندارد و محل فرود وحی الهی، قلب پیامبر است؛ ب) سیر و سلوک پیامبران و صعود آنها به عوالم دیگر: پیامبران الهی با سیر و سلوک به مقام های والا و عوالم برتر راه پیدا کرده و حقایقی را دریافت می کنند: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»[۱۷۹]؛ ج) روح القدس: یکی از منابع و راه های کسب معرفت پیامبران، روح القدس است. «وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»[۱۸۰]؛ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»[۱۸۱]؛ برخی از مفسران روح القدس را به جبرییل و فرشتۀ وحی الهی و عده ای آن را به یکی از مراتب روح انبیا و نیروی خاص و درونی نبوی معنا کرده اند[۱۸۲].

پیامبران و پیمان‌های الهی

از بررسى آيات قرآن استفاده مى شود از پيامبران الهى سه نوع پيمان گرفته شده که هر يك با ديگرى به نوعى متمايز است، این پیمان ها عبارت‌اند از:

1. اخذ پيمان از پيامبران گذشته برای پیامبران آینده: از برخى از آيات استفاده مى شود خداوند با تأكيد خاصى از پيامبران گذشته پیمان گرفته است كه هرگاه پيامبرى پس از آنان بيايد و تصديق كننده شريعت آنان باشد حتماً به او ايمان بياورند و او را كمك كنند چنان كه مى فرمايد: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَحِكْمَة ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِى قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَانَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ»[۱۸۳]. تمام پيامبران گذشته نسبت به پيامبر بعدى هم ابراز ايمان مى كردند و هم كمك و اگر خود ديده از جهان مى بستند، امت خود را نسبت به هر دو مطلب دعوت مى نمودند. در اين جا احتمال ديگرى هست و آن اينكه مقصود از جمله (ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ) شخص پيغمبر اكرم (ص) است نه مطلق پيامبرانى كه وسط سلسله انبيا قرار گرفته اند، گويى خداوند منان از روز نخست، پيمان ايمان و نصرت نسبت به شخص رسول گرامى گرفته و امت ها را نسبت به ايمان و نصرت او دعوت نموده است هر چند اين قضيه را به صورت كلى (رسول) بيان كرده است. اين نظريه از برخى از روايات نيز استفاده مى شود: امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند پيش از بعثت پيامبر اكرم (ص) از پيامبران پيمان گرفته است كه امت هاى خويش را از مكان بعثت و مقام او آگاه سازند و به آمدن او بشارت دهند و امت خود را به تصديق او فرمان دهند»[۱۸۴].

2. اخذ پيمان از تصدیق کردن پيامبران بعدی نسبت به قبلی: از پیامبرانی که بعد از پیامبران قبلی می آمدند پیمان گرفته شده از این که پیامبران قبلی را تصدیق کنند که در این مورد آیاتی وجود دارد که عبارت‌اند از: «...مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ...»[۱۸۵]؛ «وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ...»[۱۸۶]؛ «وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصِيرٌ»[۱۸۷]؛ اين آيات هر چند درباره حضرت مسيح و پيامبر اكرم (ص) وارد شده است كه هر يك از آنان تصديق كننده پيامبران پیشين بودند ولى به حكم اينكه خصوصيتى از اين نظر در مورد اين دو پيامبر در كار نيست مى توان گفت از تمام پيامبران بعدى نسبت به پيامبران قبلى پيمان گرفته شده است كه آنان را تصديق نمايند. شايد حكمت اينكه تمام پيامبران بايد به يكديگر ايمان آورده و همه تصديق كننده يكديگر باشند اين است كه تحقق اهداف الهى در گرو هماهنگى و وحدت كلمه آنان امكان پذير است و به خاطر پيوستگى در تبليغ و هماهنگى در هدف، قرآن تكذيب يك پيامبر را تكذيب همگان تلقى مى كند، مثلاً قوم نوح كه فقط پيامبر خود را تكذيب كرده بودن، آنان را تكذيب كننده تمام انبياء به شمار آورده است چنان كه مى فرمايد: «كَذَّبَتْ قَومُ نُوح الْمُرْسَلِينَ، إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلا تَتَّقُون»[۱۸۸].[۱۸۹]

تکثر نبوت

1. تعداد پیامبران: قرآن عدد و شمارۀ پيامبران را ذكر نكرده است؛ ولى به طور ضمنى كثرت و فزونى آنان را يادآور مى شود چنانكه مى فرمايد: «...وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ»[۱۹۰]؛ «وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّة رَسُولاً...»[۱۹۱]؛ «...وَلِكُلِّ قَوم هاد»[۱۹۲]. مفاد صريح آيات، اين است كه در ميان همۀ اقوام و امت ها و اجتماعات بشرى از روز نخست تا زمان پيامبر (ص) پيوسته از جانب خداوند پيامبرانى برگزيده شده اند و با توجه به تعدد و كثرت اقوام و اجتماعات بشرى، چه در يك عصر و زمان چه در دوره هاى مختلف تاريخ، فهمیده می شود كه از جانب خداوند، پيامبران زيادى مبعوث گرديده اند هر چند شمارۀ دقيق آنان از نظر قرآن تعيين نگرديده است؛ اما در روايات، شمارۀ پيامبران يكصد و بيست و چهار هزار نفر است[۱۹۳].

2. فلسفه فراوانی پیامبران: به دلایل مختلف به تعدد پیامبران نیاز بوده است، که برخی از این دلایل عبارت‌اند از:

الف) تكامل بشر و دگرگونى شرايط حيات: از يك طرف بشر در طول تاريخ حيات خود راه تكامل را پيموده و به تدريج سطح تفكر و دانش او بالا رفته است، بشر ابتدايى از فكر و انديشه اى همانند بشر دوره هاى بعد، برخوردار نبوده است و از طرف ديگر شرايط زندگى در دوره هاى تاريخ و نيز نقاط مختلف جغرافيايى در يك مقطع تاريخى، مختلف بوده و از نظر اخلاقى، فرهنگى، سياسى ـ اقتصادى و جهات ديگر تفاوت هايى حكم فرما بوده است و بالطبع حل اين مشكلات و مسائل برنامه هاى خاصى را طلب مى كرده است. از اين جهت خداوند براى پاسخگويى به مشكلات و مسائل گوناگون جوامع بشرى در دوره هاى متوالى (يا در يك مقطع تاريخى) پيامبرانى را مبعوث نموده است اين يكى از علل تعدد رسولان الهى است.

ب) پراكندگى اقوام و جمعيت ها: عامل ديگر تعدد پيامبران در يك مقطع تاريخى و عصر واحد، پراكندگى اقوام و جمعيت هاى بشرى از يك طرف و نبودن وسائل ارتباط جمعى لازم از طرف ديگر است و با توجه به عموميت دلايل لزوم بعثت مى بايست براى همه اقوام و جوامع بشرى پيامبرانى مبعوث شوند. در نتيجه هم در يك دوره و هم در دوره هاى تاريخى متوالى، پيامبرانى متعدد از جانب خدا برانگيخته شده اند که سرانجام جريان بعثت با پيامبر اسلام (ص) متوقف گرديد[۱۹۴].

ج) حفظ اصل نبوت: مخاطبان حضرت آدم (ع) بسیار محدود و به خانواده‌اش منحصر می‌شد و اصل نبوت ایشان تصدیق و ایمان به خداوند و عدم اطاعت از شیطان بود. انسان دارای غرایز حیوانی است که در حقیقت دشمن دوم تلقی می‌شود. چنین انسانی چه از لحاظ ایجاد و چه از لحاظ ادامۀ راه به راهنمایی مثل حضرت آدم و پیامبران بعدی نیازمند بود. از طرفی دیگر برای حفظ و صیانت اصل دیانت از فراموشی و انتقال صحیح آن به نسل‌های بعدی، وجود پیامبران بعدی ضروری است تا آموزه‌های آسمانی پیامبران، مفقود و مورد تحریف واقع نشود.

د) ناپدید شدن کتاب‌های آسمانی: مخاطبان پیامبران نتوانستند کتب آسمانی که پر از آموزه‌های ناب بود را حفظ و صیانت کنند بدین دلیل بعد از مدتی مفقود و ناپدید می‌شدند. بر این اساس، ضرورت ارسال مجدد کتاب و پیامبر آسمانی در میان بشر باقی مانده بود.

ه) کوتاه بودن عمر انسان: عمر هر انسانی و از جمله پیامبران محدود است و مقتضای حکمت آفرینش این نبوده که نخستین پیامبر تا پایان جهان، زنده بماند و همۀ انسان‌ها را شخصاً راهنمایی کند.

و) تحریف شرایع: بعد از گذشت مدت زمانی از مبعوث شدن یک پیامبر، آموزه‌های آسمانی او به آفت تحریف و بدعت مبتلا می‌‌شدند[۱۹۵]. تحریف و بدعت در دین، در حوزه اعتقادی و عملی و... می‌تواند تحقق یابد، مانند نسبت خداوندی دادن به حضرت عیسی (ع) و جابه‌جا کردن حکم حرام و حلال: «وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ». لذا برای از بین بردن تحریف‌ها و بدعت‌ها باید پیامبرانی مبعوث می‌‌شدند.

با توجه به این نکات، حکمت تعدّد انبیاء (ع) و اختلاف شرایع آسمانی در پاره‌ای از احکام عبادی یا قوانین اجتماعی، روشن می‌شود[۱۹۶]. با اینکه همۀ آنها علاوه بر یکسانی در اصول عقاید و مبانی اخلاقی، در کلّیات احکام فردی و اجتماعی نیز هماهنگی داشته اند[۱۹۷]. مثلاً نماز در همۀ ادیان آسمانی، وجود داشته هر چند کیفیّت اداء یا قبلۀ نمازِ امت‌‎ها متفاوت بوده است، یا زکات و انفاق در همۀ شرایع بوده گرچه مقدار یا موارد آن یکسان نبوده است[۱۹۸].

علل ختم نبوت (انقطاع نبوت)

از آیات قرآن کریم می توان ویژگی‌هایی برای اسلام یافت که تا حدودی روشنگر علل خاتمیت‌اند[۱۹۹]. گرچه این ویژگی ها حاکی از تمام حکمت ها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست؛ اما این نکته از آنها برمی آید که بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارند و در نتیجه نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. برخی از این ویژگی ها عبارت‌اند از:

الف) سلامت قرآن از تحریف و بقای آن: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[۲۰۰]؛ يكي از حكمت‌های خاتميت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحريف و تغيير است[۲۰۱].

ب) كمال اسلام: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[۲۰۲]. طبق اين آیه، اسلام دين كاملي است و نياز به بازسازي و تكميل ندارد. از اين‌رو ديگر نياز به بعثت پيامبر جديدي نخواهد بود.

ج) تداوم ارتباط با خدا و تبيين شريعت: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»[۲۰۳]. پيامبر اسلام (ص) در زمان حيات خويش، تفاصيل احكام و معارف را براي امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد احاديث و سخنانش را براي آيندگان حفظ كنند. افزون بر اين در اسلام براي استمرار دعوت و راهبري پيامبر (ص) و پاسخ‌گويي به نيازهاي ديني امت اسلام، راهكار وصايت و امامت پيش‌بيني شده است تا پس از پيامبر (ص)، امامان معصومي در ميان مردم باشند كه هرچند داراي مقام نبوت نيستند و به آنها وحي (از نوع وحي پيامبران) نمي‌شود اما با عالم غيب مرتبط هستند و حقايق الهي را از راه الهام دريافت مي‌كنند. اين معصومان، پس از پيامبر (ص) مسئوليت تبيين، توضيح احكام و تفسير قرآن را بر عهده دارند و سلسلۀ ايشان تا روز رستاخيز تداوم خواهد يافت تا آنجا ‌كه اگر تنها دو نفر بر روي زمين زنده بمانند، يكي از آنان حجت خداوند خواهد بود[۲۰۴]. بنابراين نيازي به آمدن پيامبر جديد نيست و از نظر مذهب شیعه، در زمان غیبت امام زمان (ع)، تمام این مسئولیت‌ها بر عهدۀ ولیّ‌فقیه است و در این مورد نیز هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای وجود ندارد که مسئولیت ابلاغ احکام و دستورات الهی در زمان غیبت بر عهده ولیّ‌فقیه است و او ولیّ امر مسلمین است و واجب کفایی است که در هر زمان که نیاز باشد، جوانان مسلمان به حوزه‌های علمیه برای تحصیل و آموزش فقه بروند تا این علوم را کسب کنند و به ابلاغ احکام الهی بپردازند.

د) جاودانگي اسلام: يكي از عواملِ ظهور پيامبران جديد در امت‌هاي پيشين اين بود كه پيامبران نيز، همانند انسان‌هاي ديگر، عمر محدودي داشتند و بعد از مدتي از دنيا رحلت مي‌كردند، پس به پيامبري ديگر نياز مي‌شد كه راه او را ادامه دهد. اين مشكل در دين اسلام منتفي است؛ چون در آیۀ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»[۲۰۵]، «عالمين» محدود به زمان خاصي نيست. بنابراين تا زماني كه اين عالم برقرار است، هر امتي در هرجا ظهور كند، جزء «عالمين» خواهد بود و پيامبر اسلام (ص) نيز هشدار دهنده و پيامبر آنان است. لازمۀ اين معنا آن است كه تا آخر عمر اين جهان، پيامبر ديگري كه شريعت او اسلام را نسخ كند، برانگيخته نشود و نیز در آیۀ «وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»[۲۰۶]، عموميت لفظ «مَنْ بَلَغَ»، شامل همۀ انسان‌هاي عصر پيامبر(ص) و همۀ انسان‌‎هايي است كه در آينده مي‌آيند و پيام قرآن به آنان مي‌رسد. اين نيز دليل ديگري بر خاتميت دين اسلام است. در نتیجه طبق آيات قرآن کریم و روايات، اسلام ديني جاودانه است و پس از آن، حتي با رحلت پيامبر اكرم (ص)، نياز به پيامبر جديدي نيست[۲۰۷].

پیامبران دروغین

پیامبران دروغین کسانی هستند که مدعیان دروغین نبوت و وحی بوده اند، بدون اینکه مدعای آنها واقعیت داشته باشد و انگیزه ای جز برتری طلبی و امور نفسانی ندارند، این پیامبران دروغین توانسته اند با نیرنگ و فریب گروهی از عوام و افراد ناآگاه را با خود همراه سازند و به آیین ساختگی دعوت کنند و تاریخ از گروهی نام می برد که مدعیان دروغین نبوت بوده اند مثل: مسیلمۀ کذاب، سجاح بنت حارث، طلیحه بنت خویلد اسدی، حارث بن سعید کذاب، ابوالطیب متنبی و عبدالله بن مقفع[۲۰۸].

نبوت پیامبر خاتم

از مسلمات شریعت اسلام ختم سلسلۀ نبوت و رسالت توسط رسول اکرم (ص) است. خداوند متعال در قرآن کریم به صراحت این حقیقت را اعلام نموده و در آیات متعدد با مضامین گوناگون مورد تاکید قرار داده است، از جمله: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»[۲۰۹]. در این آیه ختم نبوت توسط رسول اکرم (ص) به صراحت اعلام گردیده است و در جای دیگر می فرماید: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[۲۱۰] و بدین وسیله به این حقیقت که دین اسلام، خاتم ادیان و دینی است که از سوی خدا چیرگی و غلبۀ آن بر همۀ ادیان مقرر شده مورد تأکید قرار گرفته است.

در سنت رسول اکرم (ص) احادیث زیادی بر همین حقیقت تأکید دارند از جمله: «یا علی جایگاه تو نسبت به من به منزلۀ جایگاه هارون است نسبت به حضرت موسی (ع)، الا اینکه بعد از من پیامبری نخواهد آمد»[۲۱۱] و از سوی دیگر خدای متعال هدف از ارسال رسل و بعث انبیاء را اقامۀ قسط و برپایی حکومت عدل در سراسر زمین اعلام فرموده[۲۱۲] و وعدۀ پیروزی و غلبۀ مؤمنین بر کافران در سراسر جهان را داده است[۲۱۳]. از این رو با توجه به مطالب گفته شده مفهوم حقیقی ختم نبوت این است که خدای متعال به لحاظ آمادگی بشر در نتیجۀ تکامل اجتماعی و عقل جهت برقراری حکومت عدل و قسط جهانی، پیامبر بزرگش را با دین و شریعت کاملی که بتواند نیاز بشر را در همۀ ابعاد تأمین کند و عدالت و قسط را در جامعۀ بشر بگستراند، فرستاد. این شریعت از آنجا که همۀ نیازهای بشر را در برگرفته و برنامۀ حکومت جهانی عدل و قسط را به صورت کامل ارائه می دهد دین خاتم و پیامبرش نیز آخرین پیامبر است[۲۱۴].

منابع

1. جعفرزاهدی، زین الدین، «نبوت و امامت»، در مجلۀ نامه آستان قدس، شماره 34 و 33، از ص 77 تا 96، سال 1347ش. 2. مصباح یزدی، محمد تقی، «نبوت، پیامبر خاتم، امامت و ولایت»، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ایران، ۱۳۷۶، ۱۳۹۲ش. 3. جوادی آملی، عبدالله، «وحی و نبوت در قرآن»، تفسیر موضوعی قرآن کریم جلد 3، به تحقیق زمانی قمشه ای ، علی، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، 1384ش. 4. مکارم شیرازی، ناصر، «پیام قرآن»، تفسیر نمونه موضوعی، جلد 7، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، 1384 ش. 5. مصباح یزدی، محمد تقی، «راه و راهنما شناسی»، قم، انتشارات مو سسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1393 ش. 6. خسرو پناه، عبدالحسین، «کلام نوین اسلامی» جلد سوم، قم، انتشارات تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ اول، 1391 ش. 7. ارکی، محسن، «نگاهی به رسالت و امامت»، قم، نشر معارف، چاپ اول، 1394 ش. 8. سبحانی، جعفر، «کلام اسلامی»، پایگاه مجلات 2، شماره 76، دوره 19، سال 1389ش. 9. حق‌جو، عبدالله، «ولایت در قرآن»، قم، نشر زائر، 1389 ش. 10. نقش انبیاء الهی در تمدن و فرهنگ سازی، سایت پرسمان دانشگاهیان. 11. مسائل بهداشتی و پزشکی در قرآن، سایت حوزه، تاریخ انتشار 16/ 1/ 1397 ش. 12. قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی. 13. لاهیجی، عبدالرزاق، «گوهر مراد»، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1373ش. 14. نراقی، ملامهدی، «انیس الموحدین»، تهران، انتشارات الزهراء، 1369ش.

  1. ر.ک: معاني القرآن (للفراء)؛ ابن منظور، لسان العرب؛ کسایی، معانی القرآن، جوهری، صحاح اللغه.
  2. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص 27 ـ 28.
  3. . مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 56. جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 44. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 3، ص 87.
  4. . معاني القرآن (للفراء)؛ ابن منظور، لسان العرب؛ کسایی، معانی القرآن، جوهری، صحاح اللغه.
  5. . اين واژه به‌صورت نبيء (با همزه) نيز خوانده مي‌شود. از سيبويه نقل شده است كه فقط اهل مكه اين واژه را چنين تلفظ مي‌كنند. ديگران همزة آن را همانند واژگان الذريه و البريه انداخته‌اند؛ اسماعيل‌بن‌حماد جوهري، الصحاح، ج3، ص2519.
  6. . خليل‌بن‌احمد فراهيدي گويد: النبي ينبأ عن اللّه عزوجل؛ ترتيب كتاب العين، ص591؛ جوهري گفته است: النبأ: الخبر. تقول نَبَأ ونَبَّأَ اي اخبر ومنه اخذ النبي لانه انبأ عن اللّه تعالي وهو فعيل بمعني فاعل؛ جوهري، اسماعيل‌بن‌حماد، الصحاح، ج1، ص74.
  7. . فراء: النبی هو من انبأ عن الله فترک الهمزه.
  8. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 3، ص 87؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 42.
  9. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 42.
  10. . ابن منظور، محمد بن مکرم، النبی ما ارتفع من الارض.
  11. . کسایی: النبی الطریق و الانبیا الطزق الهدی.
  12. . جوهری: النبئه الصوت الخفی.
  13. . « النَّبيّ هُوَ الإنْسانُ المَبْعُوثُ مِنَ الحَقِّ إِلى الخَلْقِ»؛ شرح تجريد قوشچى، ص 461 .
  14. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج 3، ص 87.
  15. . علامه طباطبايي دراين‌باره مي‌فرمايد: «فالنبوة حالة إلهية (وإن شئت قل غيبية) نسبتُها إلي هذه الحالة العمومية من الإدراك والفعل نسبة اليقظة إلي النوم، بها يدرك الإنسان المعارف التي بها يرتفع الاختلاف والتناقض في حياة الإنسان، وهذا الإدراك والتلقي من الغيب هو المسمي في لسان القرآن بالوحي، والحالة التي يتخذها الإنسان منه لنفسه بالنبوة»؛ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص131.
  16. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 56.
  17. . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص87 ، ج2، ص154، 157.
  18. . سورۀ نساء، آیۀ 163.
  19. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 63.
  20. . سورۀ مریم، آیۀ 51،
  21. . سورۀ حج، آیۀ 52.
  22. . «عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمِ النَّبِیُّونَ قَالَ مِائَهُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَهٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِیٍّ قُلْتُ کَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ قَالَ ثَلَاثُ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ جَمّاً غَفِیراً قُلْتُ مَنْ کَانَ أَوَّلَ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ آدَمُ قُلْتُ وَ کَانَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مُرْسَلًا قَالَ نَعَمْ خَلَقَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سُرْیَانِیُّونَ آدَمُ وَ شَیْثٌ وَ أُخْنُوخُ وَ هُوَ إِدْرِیسُ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ نُوحٌ وَ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْعَرَبِ هُودٌ وَ صَالِحٌ وَ شُعَیْبٌ وَ نَبِیُّکَ مُحَمَّدٌ ص وَ أَوَّلُ نَبِیٍّ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مُوسَى وَ آخِرُهُمْ عِیسَى وَ سِتُّمِائَهِ نَبِیٍّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ کِتَابٍ قَالَ مِائَهَ کِتَابٍ وَ أَرْبَعَهَ کُتُبٍ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى شَیْثٍ ع خَمْسِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِدْرِیسَ ثَلَاثِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ عِشْرِینَ صَحِیفَهً وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ الْخَبَرَ»؛ بحارالانوار، ج 11، باب 1، ص 32.
  23. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص 31.
  24. . سورۀ بقره، آیۀ ١٢٤.
  25. . ر.ك: مصباح يزدي، محمدتقي ، ديگران، الامامة والولاية في القرآن الكريم، ص27ـ28؛ مصباح يزدي، محمدتقي، در پرتو ولايت، ص260ـ261.
  26. . البته واضح است كه منظور از اين مطلب، برتري دوازده امام بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا آن حضرت نيز، افزون بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را نيز دارا بود. در اينجا منظور تنها مقايسۀ مقام امامت و نبوت است.
  27. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 588 ـ 590.
  28. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، سخنرانی، طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن، مسجد امام حسن علیه‌السلام مشهد، جلسۀ پانزدهم، ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۳ش.
  29. . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص87 ، ج2، ص154، 157.
  30. . سورۀ نساء، آیۀ 163.
  31. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 63.
  32. . سورۀ مریم، آیۀ 51،
  33. . سورۀ حج، آیۀ 52.
  34. . «عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمِ النَّبِیُّونَ قَالَ مِائَهُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَهٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِیٍّ قُلْتُ کَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ قَالَ ثَلَاثُ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ جَمّاً غَفِیراً قُلْتُ مَنْ کَانَ أَوَّلَ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ آدَمُ قُلْتُ وَ کَانَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مُرْسَلًا قَالَ نَعَمْ خَلَقَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سُرْیَانِیُّونَ آدَمُ وَ شَیْثٌ وَ أُخْنُوخُ وَ هُوَ إِدْرِیسُ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ نُوحٌ وَ أَرْبَعَهٌ مِنَ الْعَرَبِ هُودٌ وَ صَالِحٌ وَ شُعَیْبٌ وَ نَبِیُّکَ مُحَمَّدٌ ص وَ أَوَّلُ نَبِیٍّ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مُوسَى وَ آخِرُهُمْ عِیسَى وَ سِتُّمِائَهِ نَبِیٍّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ کِتَابٍ قَالَ مِائَهَ کِتَابٍ وَ أَرْبَعَهَ کُتُبٍ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى شَیْثٍ ع خَمْسِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِدْرِیسَ ثَلَاثِینَ صَحِیفَهً وَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ عِشْرِینَ صَحِیفَهً وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ الْخَبَرَ»؛ بحارالانوار، ج 11، باب 1، ص 32.
  35. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص 31.
  36. . سورۀ بقره، آیۀ ١٢٤.
  37. . ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي و ديگران، الامامة والولاية في القرآن الكريم، ص27ـ28؛ محمدتقي مصباح يزدي، در پرتو ولايت، ص260ـ261.
  38. . البته واضح است كه منظور از اين مطلب، برتري دوازده امام بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا آن حضرت نيز، افزون بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را نيز دارا بود. در اينجا منظور تنها مقايسۀ مقام امامت و نبوت است.
  39. . از آيۀ «ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّه» مي‌توان استظهار كرد كه پيروي از همۀ پيامبران به‌طور مطلق واجب است؛ ولي اين دلالت در حد ظهور است و چون صراحت ندارد، قطعي نيست.
  40. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 588 ـ 590.
  41. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، سخنرانی، طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن، مسجد امام حسن علیه‌السلام مشهد، جلسۀ پانزدهم، ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۳ش.
  42. ر.ک: خرازی، محسن، بدایة المعارف الالهیة، ج1، عقیدتنا فی النبوة.
  43. . «فوجب أن یبعث الله تعالى فی الناس رحمة لهم ولطفاً بهم «رَسُولاً مِنهُم یَتلوُا عَلَیهِم ءایتِه وَیُزکِّیهِم ویُعلّمُهُمُ الکِتبَ والحکمَةَ» و ینذرهم عمّا فیه فسادهم و یبشّرهم بما فیه صلاحهم وسعادتهم»؛ خرازی، محسن، بدایة المعارف الالهیة، ج1، ص 228.
  44. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 20 ـ 22.
  45. «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ اَلْكُلَيْنِيُّ مُصَنِّفُ هَذَا اَلْكِتَابِ رَحِمَهُ اَللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ عُمَرَ اَلْفُقَيْمِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ اَلَّذِي سَأَلَهُ مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ اَلْأَنْبِيَاءَ وَ اَلرُّسُلَ قَالَ إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ اَلصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لاَ يُلاَمِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ فَثَبَتَ اَلْآمِرُونَ وَ اَلنَّاهُونَ عَنِ اَلْحَكِيمِ اَلْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ اَلْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ اَلْأَنْبِيَاءُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي اَلْخَلْقِ وَ اَلتَّرْكِيبِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ اَلْحَكِيمِ اَلْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ اَلرُّسُلُ وَ اَلْأَنْبِيَاءُ مِنَ اَلدَّلاَئِلِ وَ اَلْبَرَاهِينِ لِكَيْلاَ تَخْلُوَ أَرْضُ اَللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ»؛ کلینی، محمدبن یعقوب، اصول كافى، كتاب الحجّة، ج 1، ص 236.
  46. ر.ک: نراقی، مهدی، انیس الموحدین، ص 92.
  47. از نظر عارفان غايت وجود انسان سير و سلوك است به سوى خداى تعالى و مراتب سير سالك چهار مرحله است: مرتبۀ اوّل: سير من الخلق إلى اللّه به نفى ما سوى از خود، بلكه به نفى خود نيز از خود و مشاهدۀ ذات احديّت مطلقه بى‏ملاحظه تعينات و شئون و اعتبارات . مرتبه دوّم: سير في اللّه به مشاهدۀ ذات احديت به اعتبار تعيّنى از تعيّنات صفات و تطوّر از تعين صفتى به تعيّن صفتى ديگر إلى آخر التعيّنات الصفاتيه. مرتبۀ سوّم: سير مع اللّه، به مشاهده هويّت مطلقه با تعيّنى از تعيّنات خلقيّه كونيّه، حتى لا يبقى تعيّن امكانى و ماهية اعتبارية إلّا و قد شاهد فيه الهويّة المطلقة حقيقة متأصّلة و الماهيّة الامكانيّة اعتبارية محضة. مرتبۀ چهارم: سير من اللّه إلى الخلق، و آن بازگشتن است به عالم وجود امكان بعد از تحقّق به حقيقت وجوبيّه، به حمل اوامر و نواهى الهيّه، و قوانين و سنن ناموسيّه، به جهت هدايت لب تشنگان باديه امكانى، به سر چشمه حيات جاودانى و رد نمودن پراكندگى وادى كثرت اعتبارى، به جمعيت وحدت حقيقى، كه غايت اصلى، و غرض حقيقى، از بعثت انبياء و رسل، به غير از اين نيست.
  48. ر.ک: لاهیجی، گوهر مراد، ص 362 ـ 363.
  49. . سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، ص 66 ـ 122.
  50. ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص103 ـ 109.
  51. . سورۀ صف، آیۀ 6.
  52. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص 33.
  53. . پیش از عالم ناسوت جهان دیگری توسط خداوند به وجود آمده‌است؛ که فلاسفه از آن به عالم مثال یا صورت تعبیر نموده‌اند. عالم ملکوت همان عالم مثال است که مرتبه ظهور حقایق مجرد و لطیف با آثار و عوارض مادی نظیر شکل و مقدار است. برخی از آن به عالم ذر و گروهی آن را همان عالم برزخ می‌نامند در حالی که این دو عالم از امور مادیند و عالم ملکوت مجردست.
  54. . عالَم جَبَروت به عالم عقل بدون تصور اجسام و خصوصیات آن گفته می‌شود. برخی این عالَم را مکانی برای ذات و صفات خداوند دانسته‌اند. عالم جبروت به‌عنوان یکی از عوالم خلق شده، پایین‌تر از عالم لاهوت و بالاتر از عالم ملکوت و ناسوت قرار دارد.
  55. . عالم لاهوت عالم خداوندی است که برهمه عوالم وجود مستولی است.
  56. . سورۀ یونس، آیۀ 2.
  57. . سورۀ نساء، آیۀ 59.
  58. . سورۀ حدید، آیۀ 26.
  59. . سورۀ بقره، آیۀ 253.
  60. . سورۀ تکویر، آیات، 19 ـ 20.
  61. . سورۀ صافات، آیۀ 147.
  62. . سورۀ بقره، آیۀ 124؛ کلینی، محمدبن یعقوب، کافي، ج 1، ص 174.
  63. . ر.ک: زاهدی، زین الدین جعفر، مقالۀ نبوت و امامت، ص 86 ـ 89.
  64. . کلینی، محمدبن یعقوب، کافي، ج 1، ص 176.
  65. . ر.ک: زاهدی، زین الدین جعفر، مقالۀ نبوت و امامت، ص 86 ـ 89.
  66. . سورۀ آل عمران، آیۀ 164.
  67. . سورۀ بقره، آیۀ 151.
  68. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 169 ـ 174.
  69. . سورۀ نحل، آیۀ 36.
  70. . «لیعقل العباد من ربهم ما جهلوه، فیعرفوه بربوبیته بعد ما انکروا و یوحده بالالوهیه بعد ما عندوا»؛ بحارالانوار، ج4 ص 287.
  71. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 175 ـ 176.
  72. . سورۀ اعراف، آیۀ 157.
  73. . راغب اصفهاني، حسين‌بن‌محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، مادۀ اصر، ص14.
  74. . مقري فيّومي، احمد‌بن‌محمد‌بن‌علي، مصباح المنير، ج2، ص14.
  75. . طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص294ـ 295.
  76. . سورۀ شعراء، آیات16ـ17.
  77. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 179 ـ 180؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 137 ـ 138.
  78. . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج2، ص 54.
  79. . قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَا قَسَمَ اَللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ اَلْعَقْلِ فَنَوْمُ اَلْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ اَلْجَاهِلِ وَ إِقَامَةُ اَلْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ اَلْجَاهِلِ وَ لاَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيّاً وَ لاَ رَسُولاً حَتَّى يَسْتَكْمِلَ اَلْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِهِ وَ مَا يُضْمِرُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اِجْتِهَادِ اَلْمُجْتَهِدِينَ وَ مَا أَدَّى اَلْعَبْدُ فَرَائِضَ اَللَّهِ حَتَّى عَقَلَ عَنْهُ وَ لاَ بَلَغَ جَمِيعُ اَلْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ اَلْعَاقِلِ وَ اَلْعُقَلاَءُ هُمْ أُولُو اَلْأَلْبَابِ اَلَّذِينَ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى: وَ مَا يَتَذَكَّرُ «إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ»؛ اصول کافی، ج 1، ص 12.
  80. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 169 ـ 174.
  81. . سورۀ ص، آیۀ 26.
  82. . حکم عقل به خوبى یا بدى کارى قطع نظر از حکم شارع را حُسْن و قُبْح عقلى می گویند.
  83. . سورۀ حدید، آیۀ 25.
  84. . سورۀ ابراهيم، آیۀ 1.
  85. . سورۀ ابراهيم، آیۀ 5.
  86. . سورۀ غافر، آیۀ 41.
  87. . سورۀ مائده، 15ـ16.
  88. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی ونبوت در قرآن، ص 175؛ مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 138.
  89. . سورۀ بقره، آیۀ 213.
  90. . علم، اکتسابات بشر براساس قوای ادراکی و تحلیلی بشر است که می‌تواند نواقص و اشتباهات زیادی داشته باشد، زیرا انسان دارای خطاهای ادراکی و شناختی بسیاری است؛ اما آگاهی، دانش واقعی حاکم بر جهان در سطح دنیوی و ماورائی است که همیشه درست است، زیرا از علم پروردگار نشات می‌گیرد؛ آگاهی جایگاهش در دل پاک است؛ اما علم جایگاهش در مغز بشر (هر بشر خوب یا بد) است.
  91. . سورۀ فاطر، آیۀ 24.
  92. . سورۀ بقره، آیۀ 119.
  93. . سورۀ بقره،آیات 129، 151؛ سورۀ آل عمران، آیۀ 164؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.
  94. . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کارکرد دین در جامعه و اسلام، سایت پرتال جامعه علوم انسانی.
  95. . سورۀ بقره، آیۀ 72.
  96. . سورۀ مائده، آیۀ 88.
  97. . سورۀ فتح، آیۀ 4.
  98. . ر.ک: مسائل بهداشتی و پزشکی در قرآن، سایت حوزه.
  99. . سورۀ حجرات، آیۀ 13.
  100. . «ایها الناس کلکم لآدم و آدم من تراب لافضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی»؛ اصول کافی، ج 2، ص 164.
  101. . سورۀ نحل، آیۀ 36.
  102. . سورۀ بقره، آیۀ 61؛ سورۀ نساء؛ آیۀ 155.
  103. . بحارالانوار، ج 21، ص 285.
  104. . سورۀ اعراف، آیۀ 29.
  105. . «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»؛ آداب المتعلمین، ص 111؛ کتاب الوافی، ج 1، ص 126؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 401.
  106. . «ان اللّه غافر کل ذنب الا ... من اغتصب اجیرا اجره»؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 55.
  107. . ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کار کرد دین در جامعه و انسان، سایت پرتال جامع علوم انسانی.
  108. . سورۀ مائده، آیۀ 99.
  109. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 431 ـ 434.
  110. . سورۀ بقره، آیۀ 151.
  111. . سورۀ انعام، آیۀ 151.
  112. . سورۀ آل‌عمران، آیات 49ـ50.
  113. . در آيات متعددي، قرآن با واژۀ «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: سورۀ يونس، آیۀ 57؛ سورۀ آل‌عمران، آیه138.
  114. . سورۀ سبأ، آیۀ 46.
  115. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 437 ـ 439.
  116. . سورۀ شمس، آیات 9ـ10.
  117. . سورۀ نازعات، آیات 18ـ 19.
  118. . سورۀ بقره، آیۀ 124.
  119. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 441 ـ 442.
  120. . سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89.
  121. . سورۀ مائده، آیۀ 48.
  122. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 442 ـ 445.
  123. . سورۀ بقره، آیۀ 251.
  124. . با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، مي‌توان ثابت كرد كه پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است . براي مثال، قرآن دربارۀ رابطة نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان مي‏فرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»؛ سورۀ احزاب، آیۀ 6. از اين آيه به‌وضوح استفاده می شود كه پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير مي‏شود.
  125. . ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، حقوق و سياست در قرآن، ص 139ـ 238.
  126. . ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 445 ـ 449.
  127. . سورۀ نساء، آيۀ 41.
  128. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ذر قرآن، ص 237.
  129. . ولایت به معنای سرپرستی است و ولی کسی است که حق دارد در امور مولی علیه (یعنی کسی که تحت ولایت اوست) تصرف کند و حق دارد که دستور دهد و امر ونهی کند. ولایت به این معنا اساساً منحصر به خداست. ولایت به دو قسم تشریعی و تکوینی تقسیم می شود که تکوینی به معنای داشتن قدرت و اختیار در امور تکوینی و داشتن قدرت تصرف در امور جهان و برهم زدن نظم عادی آن است و تشریعی دو معنای خاص و عام دارد در معنای عام عبارت است از قیام به تشریع و دعوت، تربیت امت و حکم و قضاوت در امور و اختلافات آنها. و این ولایت دارای اقسام چند گانهای است که برخی مختص رسول اکرم (ص) و برخی دیگر مربوط به حاکمان دینی است و براساس روایات این حق به امامان شیعه تفویض شده است؛ ولاها و ولایت ها، ص 56 ـ 57.
  130. . سوره مائده، آیه ۵۵.
  131. . سورۀ نساء، آیۀ ۶۴.
  132. . سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹.
  133. . ر.ک: حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۳۹ـ۴۲.
  134. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 126 ـ 129.
  135. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 39 ـ 42.
  136. . سورۀ بقره، آیۀ 251.
  137. . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
  138. . سورۀ مائده، آیۀ 110.
  139. . سورۀ بقره، آیات 31 ـ 33.
  140. . سورۀ انبیاء، آیۀ 80.
  141. . سورۀ سباء، آیات 10 ـ 11.
  142. . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
  143. . سورۀ جن، آیات 26 ـ 28.
  144. . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 153 ـ 159.
  145. . مفاتيح الجنان، دعاي عديله.
  146. . سورۀ نساء، آيۀ 41.
  147. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ذر قرآن، ص 237.
  148. . ر.ک: جوادی آملی، عبد الله، ولایت فقیه (فقاهت، عدالت)، ص۱۲۲.
  149. . سوره مائده، آیه ۵۵.
  150. . سورۀ نساء، آیۀ ۶۴.
  151. سورۀ مائده، آیۀ ۱۱۰.
  152. . سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹.
  153. . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۶، ص۱۱.
  154. . ر.ک: حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۳۹ـ۴۲.
  155. . سورۀ شعراء، آیۀ 193.
  156. . سورۀ ضحی آیات 6 ـ 8.
  157. . سورۀ نساء، آیۀ 113.
  158. . سورۀ نجم، آیۀ 5.
  159. . سورۀ انعام، آیۀ 75.
  160. . سورۀ نمل، آیۀ 9.
  161. . سورۀ نمل، آیۀ 10.
  162. . العیاشی، ج 2، ص 201.
  163. . ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 126 ـ 129.
  164. . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت در قرآن، ص 39 ـ 42.
  165. . سورۀ بقره، آیۀ 251.
  166. . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
  167. . سورۀ انبیا، آیۀ 74.
  168. . سورۀ قصص، آیۀ 14.
  169. . سورۀ نمل، آیات 15 ـ 16.
  170. . سورۀ نساء، آیۀ 113.
  171. . سورۀ مائده، آیۀ 110.
  172. . سورۀ بقره، آیات 31 ـ 33.
  173. . سورۀ انبیاء، آیۀ 80.
  174. . سورۀ سباء، آیات 10 ـ 11.
  175. . سورۀ یوسف، آیۀ 22.
  176. . سورۀ جن، آیات 26 ـ 28.
  177. . سورۀ آل عمران، آیۀ 179.
  178. . سورۀ شعراء، آیات 192 ـ 195 .
  179. . سورۀ اسراء، آیۀ 1.
  180. . سورۀ بقره، آیۀ 87.
  181. . سورۀ نحل، آیۀ 102.
  182. . ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 153 ـ 159.
  183. . سورۀ آل عمران، آیۀ 81 .
  184. . «إنّ اللّهَ أَخَذَ المِيثاقَ عَلى الأنْبياءِ قَبْلَ نَبِيّنا أَنْ يُخْبِرُوا أُمَمَهُمْ بِمَبْعَثِهِ وَرفْعَتِهِ وَيُبَشِّرُوهُمْ بِهِ وَيَأْمُرُوهُمْ بِتَصْدِيقهِ»؛ مجمع البيان، ج 2، ص 468 .
  185. . سورۀ صف، آیۀ 6؛ سوره آل عمران، آيه 50 ، سورۀ مائده، آیۀ 46 نیز به همين مضمون است.
  186. . سورۀ مائده، آیۀ 48.
  187. . سورۀ فاطر، آیۀ31؛ سوره احقاف، آيه 30.
  188. . سورۀ شعراء، آیات 105ـ106.
  189. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 137 ـ 146.
  190. . سورۀ فاطر، آیۀ 24 .
  191. . سورۀ نحل، آیۀ 36 .
  192. . سورۀ رعد، آیۀ 7 .
  193. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 160 ـ 162.
  194. . ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3، ص 162 ـ 163.
  195. . برای آگاهی از نمونه‌هایی از این تحریفات، به کتاب «الهدی الی دین المصطفی» تألیف علامه شیخ محمدجواد بلاغی نجفی، مراجعه کنید.
  196. . سورۀ مائده، آیه ۴۸، سوره حج، آیه ۶۷.
  197. . سورۀ بقره: آیۀ ۱۳۱، ۱۳۷، ۲۸۵، سورۀ آل عمران: آیۀ ۱۹، ۲۰.
  198. . ر.ک. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 2، ص 102 ـ 105.
  199. . براي ديدن يك ديدگاه‌ ديگر دراين‌باره، ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147؛ و براي نقد آن، ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص381ـ383؛ مرتضي مطهري، مجموعه‌‌آثار، ج2، وحي و نبوت، ص186ـ194.
  200. . سورۀ حجر، آیۀ 9.
  201. . محمدتقي مصباح يزدي، قرآن‌شناسي، ج1، تحقيق و نگارش محمود رجبي، ص213ـ 249، فصل چهارم.
  202. . سورۀ مائده، آیۀ 3.
  203. . سورۀ نحل، آیۀ 44.
  204. . در اصول كافي، ج1، كتاب الحجة، در بابي با عنوان «انه لو لم يبق في الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روايت با اين مضمون آمده است؛ براي مثال در حديث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «لَوْ لَمْ‏ يَبْقَ‏ فِي الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة».
  205. . سورۀ فرقان، آیۀ 1.
  206. . سورۀ انعام، آیۀ 19.
  207. . ر.ك: مصباح يزدي، محمدتقي، اصول عقايد؛ راهنماشناسي، ص283ـ286.
  208. ر.ک: سبحانی، جعفر، کلام اسلامی، ص 4 ـ 18.
  209. . سورۀ احزاب، آیۀ 40.
  210. . سورۀ صف، آیۀ 9.
  211. . «یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»؛ مسند احمد، ج3، ص 32.
  212. . سورۀ حدید، آیۀ 25.
  213. . سورۀ مائده، آیۀ 56.
  214. . اراکی، محسن، نگاهی به رسالت و امامت، ص 52 ـ 56.